
برگرفته از :
http://www.edu-right.net/articles/37-article/923-bahaei-khameneyi
اسم این كودك بهائی وفا است، او در كشور ایران و در شهر شیراز زندگی می كند، با این كه بیش از ۷ سال از سن او نگذشته اما تبعیض، خشونت و بی عدالتی را بارها در زندگی خود تجربه كرده است! كلاس اول كه می خواست در یك مدرسه نام نویسی كند والدینش همۀ مدرسه های اطراف خانه شان را زیر و رو كردند تا یكی از آنها حاضر شد این پسر باهوش و مؤدب را ثبت نام كند، مادر وفا كه تا دو ماه گذشته مشغول ترجمۀ دومین كتابش بود هم یك زن ایرانی شریف است و با تمام وجودش كشور و هموطنانش را فارغ از هر گونه تبعیض دوست دارد، حدود چهل و پنج روز پیش افرادی بدون حكم بازداشت قانونی و بدون ارائۀ كارت شناسائی به منزلشان آمدند و با زور وارد منزلشان شدند، پدر وفا كه ابتدا آنها را با سارقین مسلح اشتباه گرفته بود هر چه تلاش كرد تا همسایه ها را خبر كند دهانش را گرفتند و در خانۀ خودش به او دستبند زدند! بعد از ورود هم درب اتاقشان را شكستند!
چرا؟ چون همسرش رفته بود به پلیس (نه پلیس بین الملل) همین پلیس ۱۱۰ خودمان زنگ بزند! آنها تمام كتاب ها و عكس هائی كه برای وفا و خانواده اش مقدس بود را با بی حرمتی در یك كیسه ریختند و با خود بردند، عكس ها و فیلم های خانوادگی و خصوصی آنها را هم بردند و در آخر مادر وفا را جلو چشمان این كودك و خواهر نوجوانش كه از وحشت زبانشان بند آمده بود بردند،
از بی حرمتی ها و اهانت هائی كه پدر وفا در دادگاه و اداره جاتی كه قانوناً باید به شكایات مردم رسیدگی كنند تحمل كرد كه بگذریم وفا دیگر حتی عكس مادرش را هم در خانه نداشت تا بتواند دق دلش را با دیدن آن خالی كند! تا این كه یك روز یك پاكت پیدا كرد كه مادرش روی آن نوشته بود: وفای عزیزم،
وقتی پدرش را دید گفت: «بابا یه سورپرایز برات دارم» و این نوشته را به پدرش نشان داد، بعد هم روی یك مبل نشست و به آن نوشته خیره شد و تا آنجائی كه می توانست گریه كرد، فردای آن شب هم وقتی كه پدرش آخرهای شب خسته و كوفته او را از خانۀ عمویش به خانه آورد، وفا حاضر نشد لباس های خوابش را بپوشد چون مادرش تازه آنها را برایش خریده بود و گوئی بوی او را می داد، آن شب وفا لباس هایش را در بغل گرفت و به خواب رفت.
فردای آن شب پدر وفا كه خیلی تحت تأثیر این دو واقعۀ اخیر قرار گرفته بود دست وفا را گرفت و با خود به دادگاه برد، با زحمت فراوان و به طور معجزه آسائی توانست در حد دو دقیقه مسئول مربوطه را ملاقات كند و داستان وفا و خواهر نوجوانش كه به تازگی بیشتر از گذشته به وجود مادرش نیاز داشت را به سرعت برای او بگوید و طی یک نامه خواهش كرد تا حكم بازداشت همسرش را به حكم وثیقه تبدیل كنند، آن مسئول كه از نگاه كردن به چشمان پدر كراهت داشت در ابتدا گفت که این موضوع به من مربوط نیست اما در یك لحظه که چشمش به این پسر غمگین و پریشان افتاد انگار كه دلش سوخت! با حالتی خاص نامه را از دست پدر گرفت، زیرش مطلبی نوشت و آن را به پدر داد تا به مسئول دیگر بدهد، مثل این كه گفت: فهمیدم، واقعاً راست می گوئی، شرایط سختی داری! خصوصاً این كه پدر وفا برایش گفت كه چند سال قبل پدر و مادر همسرم فوت شده اند و او از خانواده شان فقط یك برادر دارد كه آن هم در خدمت خودتان در زندان است!
فرید عمادی كه با همسرش در زندان هستند و داستان كودك دوساله شان كه نزد مادر بزرگ پیرش زندگی می كند خود داستان دیگری از این تبعیض و نابرابری است، به هر حال مسئول دوم هم وقتی حكایت وفا و خانواده اش را شنید با لحنی مخصوص گفت: قول نمی دهم و دلش نیامد از این پاسكاری شیرین و لذت بخش بگذرد! گویا این پاسكاری یك بازی مرسوم و رایج آن مكان است! از آنجائی كه در زندان هم به مادر وفا قول آزادی در روز بیست و هفتم اسفند نود را داده بودند پدر وفا دست از تلاش برنداشت و امیدوارانه سعی كرد اعضای خانواده را شب عید دوباره دور هم جمع كند، از پیش مسئول اول به دومی و از دومی به اولی و نامه نگاری های متوالی تا این که بالاخره روز بیست وهفتم اسفند با شنیدن سیل توهین و تحقیر از دفتر مسئول دوم بیرون آمد و حال توپی را داشت كه بادش را كشیده باشند! چه می توانست به فرزندانش بگوید؟ چگونه می خواستند سه نفری سال نو را در كنار سفرۀ هفت سین بگذرانند؟
بگذریم، در همان روز مادر وفا را به یك زندان وحشتناك با همبندی های جور وا جور از دزد و قاتل گرفته تا معتاد و جنایتكار در کیان آباد شیراز منتقل كردند، بیست و هشتم وفا و خواهرش با كمك زن عمو و دوستان عزیزشان لباس های عیدشان را خریدند و پدرش هم به هر صورتی بود همین كار را كرد، سفرۀ هفت سین را با سلیقه تر از هر سال چیدند و باغچه های منزل را گل كاری كردند و به هر زحمتی بود تا نیمه های شب خانه را تمیز و مرتب كردند، طوری كه وقتی وفا از حمام بیرون آمد در دم، كنار بخاری خوابش برد و احتمالاً تا صبح خواب آزادی مادر بی گناهش را می دیده! صبح آن روز این خانواده هنگام سال تحویل سفرۀ هفت سینشان را روی اتومبیلشان كنار دیوار زندان پهن كردند و با رادیو ماشین لحظۀ سال تحویل را به یاد سال های گذشته گذارانیدند.
زیباترین نامه عاشقانه ای که من تا کنون خوانده ام ، لذت ببرید با مهر و احترام ــ بهرام چوبینه
کمیته گزارشگران حقوق بشر- وجیه الله میرزا گلپور، شهروند 71 ساله بهایی ساکن ساری که سه شنبه هفته قبل با پابند و زنجیر در شهر تنکابن گردانده شد، هم اکنون در بند اعدامی های زندان این شهر بسر می برد. گفتنی است که در هنگام بازجویی جهت اخذ اعترافات دروغین، این زندانی بهایی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. همسر وجیه الله میرزا گلپور نامه ای را خطاب به او نوشته است که متن این نامه به شرح زیر است:
گفتند مرا که پاش دربند کنید دیوانه دل است پام در بند چه سود؟ ــ مولانا
همسر عزیزم! از تو به ظاهر دور و در قلبم از هر زمان به تو نزدیکترم. تو در بند اعدامی ها و من دربند دوری تو گرفتارم. تو را در بند اعدامی ها حبس کرده اند تا از ترس لب به سخن بگشایی، غافل از آنکه حتی قاتلین و محکومین به اعدام نیز حرمت تو را نگه می دارند و تنها قلب پرکینه بازجوست که می پذیرد به تو لگد بزند و سرت را بر میز بکوبد و چنان فشار دهد که گویی می خواهد جان از سرت به در آرد. تو را در شهر گرداندند. با پابند و زنجیری فولادی که تحقیرت کنند، اما با نگاه پر مهرت و لبخندی که هیچگاه از لبانت جدا نمی شود، ولوله مهر و دوستی در شهر افنکندی . می خواستند بی آبرویت کنند، اما آبروی همه دادخواهان این مرز و بوم شدی. شهره عشق ورزیدن در شهر گشتی. اهالی شهر از استقامت و پایمردی ِ پیرمردی سخن می گویند، که نگاه نافذش پاسخ به بی حرمتی و هتاکی بازجویش بود. اگر پابند فولادین به پایت بسته اند ، من پایبند مهر توام. اگر او تو را در شهر گردانده و شهر آشوب خوانده است، من در شهر دلت آرام یافته ام. محبوب خوبم! در بازجویی به تو گفته اند که تبلیغ علیه نظام کرده ای. ایکاش بازجویی که حرمت موی سفیدت را نگاه نداشت درک می کرد که با کارهای غیر قانونی اش، اوست که تبلیغ علیه نظام می کند. اوست که نه تنها تبلیغ علیه نظام می کند، تبلیغ حقوق ضایع شده شهروندی مردم این دیار را می کند، تبلیغ دیانت بهایی می کند. اوست که با تلاش برای گرفتن اعتراف دورغین از تو، تبلیغ بی گناهی بسیاری از زندانیان عقیدتی و سیاسی را دراین مرز و بوم به همه اهل عالم می نماید. اوست که تبلیغ مجرم بودنش را می کند. اوست که شکنجه هایش که طبق قانون اساسی ایران مستوجب مجازات است، این سوال را در ذهن هزاران هموطنم ایجاد می کند که پیرمردی هفتاد و یک ساله چه می توانسته بکند، که بازجویش از حضور قانونی وی در دادگاه صالحه قضایی می هراسد و خود حکم بر شکنجه و آزار و اذیتش می کند؟ می گویند تبلیغ علیه نظام می کنی! آخر اگر می خواستی تبلیغ علیه نظام کنی، همان سی سال پیش که مانند سایر بهاییان که در دوایر دولتی مشغول به کار بودی و بعد از انقلاب فرهنگی از شغل فرهنگی ات - یعنی معلمی- اخراج شدی تبلیغ علیه نظام می کردی. چطور آندم که شور جوانی داشتی و فشارهای اقتصادی در اثر بیکاری می توانست خشمگینت کند، تبلیغ علیه نظام نکردی و تنها از طرق قانونی و در نهایت احترام تظلم و دادخواهی نمودی و حال که زیر سختی های روزگار چون پولاد آبدیده شدی و با کهولت سن نیاز به آرامش داری، عَلم تبلیع علیه نظام برافراختی؟ می گفتی مولایم فرموده اند " اگر زهر دهند، شهد دهید. اگر جفا کنند، وفا کنید." در برابر سال ها جفای برخی ستمکاران، وفا کردی و پس از 71 سال تبعیت از قوانین جمهوری اسلامی، بازجوی اطلاعات اینگونه پاسخ سال ها رفتار انسانی و قانون مدار تو را می دهد؟ مهربانترینم! گیریم که تبلیغ علیه نظام کرده باشی - که هیچگاه چنین نکرده ای – آیا باید برای اعتراف گیری سرت را به میز بکوبند؟ آیا باید به گونه ای به پایت لگد بزنند که در ملاقات توان درست راه رفتن نداشته باشی و لنگ لنگان راه روی؟ گیریم تبلیغ علیه نظام کرده باشی – که هیچگاه چنین نکرده ای – آیا باید پیش از آنکه در دادگاه صالحه محاکمه شوی و اتهامت اثبات شود، تو را در زندان آنهم در بند اعدامی ها نگه داری کنند؟ در میان کسانی که امیدی به زندگی ندارند و به گمان باطل بازجو ممکن است در اثر تحریک ، تطمیع و یا تعصب دینی دست به فاجعه ای دیگر بزنند؟ اما نمی دانند که تو برای آنها از امید خواهی گفت و درس عشق به ایشان خواهی داد. همسر خوبم! حتی اگر تبلیغ علیه نظام کرده باشی – که هیچگاه چنین نکرده ای – من که بارها به مسئولین قضایی گفته بودم که پیش از بازداشتت آنژیو گرافی کردی، اما رگ قلبت باز نشد و دکتر برای باز شدن رگ قلبت برایت دارو تجویز کرد و دوران نقاحتت را می گذرانی. چرا بعد از گذشت یک هفته از بازداشتت داروهایت را به دستت نرساندند؟ چرا به دروغ به ما گفته شد که در سلامت کامل هستی و داروهایت را مصرف می کنی درحالی که تحت شکنجه بودی و دسترسی به داروهایت نداشتی؟ آیا کسی که متهم به تبلیغ علیه نظام است از حقوق متهمین برخوردار نیست؟ به کجا می رویم؟ پیامبر اسلام هزار و چهار صد سال پیش فرمود :"خدا شما را از کسانی که با شما کارزار در دین نمی کنند و یا از بلادتان اخراج نمی کنند، نهی نمی کند. در میان ایشان قسط برقرار کنید که خداوند دادگران را دوست دارد؟" و بر این اساس در قانون اساسی جهموری اسلامی دستور به رافت اسلامی در قبال غیر مسلمانان داده شده است. آیا تو بر کدام مسلمان شمشیر قهر کشیده ای که مستوجب چنین جفایی گشته ای؟ چه کسی را از بلادش رانده ای که چنین از روستایت رانده شدی و به حبس افکنده ؟ به این سوالات تنها همسایگان ما درروستای صفرآباد ساری که در طی همه این سالها شاهد صبوری و بردباری ات بوده اند می توانند پاسخ گویند. آخر از این جفا چگونه می توان دادگری استباط نمود؟ آیا چنین رفتاری نشانه رافت اسلامی با غیر مسلمانان است؟ بازجوی اطلاعات چگونه خود را به خدا و دوستی با حق نسبت می دهد؟ عزیزم! کجای قانون اساسی اجازه می دهد کسی را که هنوز جرمش اثبات نشده و مراحل تحقیق را می گذراند، دور شهر با پا بند بگردانند؟ یکی از مراجع قضایی استان که این خبر را شنید، گفت این مجازات طاغیان و یاغیان است که افرادی که از وی شکایت دارند، متهم را در خیابان ببینند و شکایت خود را مطرح کنند و با تاکید می گفت باز هم با پای پیاده نباید چنین مجرمی را ببرند، بلکه باید سوار برماشین بر همگان اعلام کنند. حال آنکه تو نه شرور بودی، نه مفسد فی الارض، نه قاتل، نه طاغی ، نه یاغی و نه باغی. تو بهایی هستی و تنها جرم تو دگر اندیشی است. مانند بسیاری دیگر از هموطنانت که دراین مسیر توسط برخی عاملان تعصب دربند ظلم اند. حتی اگر شرور بودی، تو که ساکن روستای صفرآباد در ساری هستی، چه کسی تو را در تنکابن می شناسد که بخواهد از تو در دیار غربت شکایت نماید؟ راستی را! که رسم میهمانوازی این است؟ می گویند که تبلیغ علیه نظام کرده ای! اما نمی دانند تبلیغ ابزار خود را می خواهد. تو در کدام تربیون، مجلس وعظ عمومی، رادیو، تلویزیون، ماهواره، سایت و هررسانه ی دیگری بر علیه نظام سخن گفته ای؟ آیا منظورشان این است که وقتی هموطنان مسلمان ما که بر اثر تحریک متعصبین مذهبی از ما می پرسند که شنیده ام شما جاسوس امریکا هستید؟ سکوت کنیم و این اتهام بی پایه و اساس را بپذیریم؟ وقتی آشنایی در نهایت شرمساری از من می پرسد که شنیده است بهاییان خواهر و برادر با هم ازدواج می کنند، دم مزنم و این بی حرمتی را بپذیرم؟ خوب خود این دروغ ها را در رسانه ها نگویند، تا مردم سوال نکنند و یا به مردم دستور دهند که سکوت کنند و در تضادهای ذهنی خود میان داده های نادرست رسانه های دولتی و اعمال درست و پاک بهاییان باقی بمانند. همسر مهربانم! بیش از هر لحظه از دوران زندگی مشترکمان به تو افتخار می کنم و عاشقانه دوستت دارم. محبتی که هر لحظه فروزان تر می شود. نه سن می شناسد و نه زمان. به تو افتخار می کنم که با کهولت سن زیر بار تهمت و دروغ نرفتی. به تو افتخار می کنم که در سخت ترین لحظه های زندگیت عاشقانه زیستی و عشق به پروردگار و محبوب یکتا را در عمل نشان دادی. به تو افتخار می کنم زیرا نشان دادی که عقیده مانند لباس نیست که بتوان هر دم عوض کرد و یا زیر با شکنجه از راستی و درستی گذشت. برایت طلب صبر و استقامت می کنم و درد فراقت را چون شهد عشق می پذیرم، بدان امید که بار دیگر در کنار آزادی تو، آزادی همه بیگناهان را جشن گیریم و رهاییت روزنه ای به سوی آسمان دادگری و خورشید جهانتاب برابری باشد. فدای روح پاکت!
وجیه ناشری
جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی - ناتولی درخشان، شاعر و بهایی طی نامهای به آیتالله علی خامنهای،رهبری جمهوری اسلامی ایران ضمن بر شمردن موارد متعدد آزار و اذیت شهروندان بهایی که بر خلاف نگاه اسلام و قرآن است، علل آن را جویا شده است.متن کامل این نامه در ذیل آمده است.
"با ارباب رجوع آنچنان مدارا و ملاطفت کن که آنچه دانند بگویند و هر چه توانند تظلّم کنند و مطمئن باش خداوند دادگران را پاداشِ گران خواهد داد . " (حضرت علی (ع) )
به نام خداوند دادگر
جناب خامنه ای ، حضرت والا مقام
سالها پیش وقتی در کلاسِ درس، معلم از ما خواست تا با موضوع " نامه ای برای خدا " انشائی بنویسیم و بی پرده با خدا دردِ دل کنیم ، همگی نوشتیم و تا جائی که من یادم هست هیچ یک از شاگردان را به خاطرِ نامه نوشتن به خدا و دردِ دل ها و انتقاداتِ آنچنانی، بازداشت یا زندانی نکردند . اما این روزها گوئی نامه نوشتن به بندۀ خدا ، شخص جنابعالی ، کسی که مسئولِ حفظ حیثیت و جان و مال و ناموسِ مردمِ ایران است تحتِ هر عنوانی می تواند تشویشِ اذهانِ عمومی و توهین به رهبری تلقی گردد و چندین ماه یا چندین سال حبس را در پی داشته باشد، اما آنقدر درد دارم که پیه حبس را به تن بمالم و این نامۀ شخصی را سرگشاده برایتان بفرستم تا بدانید آتشِ ظلم ها به کجا رسیده است .
جناب خامنه ای من بهائی هستم ، اصل و نسبم از روستای " ایول " مازندران است . در رگم خون شالیزار جاریست و برآنم تا پهن دشت سرزمینمان را از جویبار یکدلی ها سیراب کنیم و دست برابری در دست، بذر وحدت بیفشانیم تا برویانیم! پس ابتدا باید با همتی مضاعف سنگلاخ تعصب را از خاک این سرزمین پاک بزداییم.
ساعاتی پیش خبری را شنیدم که از شوکِ شنیدنش بُهت زده به خانۀ استادِ عزیزمان "عنایت الله سنائی " رفتم تا حقیقت ماجرا را از زبانِ ایشان بشنوم . زنگ در را زدم . معلم اخلاق ، استادِ عرفان و سنبلِ عشق و فداکاری در را به رویم باز کرد و با چهره ای گشاده مثلِ همیشه دستهایش را به رویم گشود . انگار که اتفاقی نیفتاده. به سویش پر کشیدم ، سینه به سینه در آغوشش آرام گرفتم ، صورتش را بوسیدم ، بوی تندِ سیلی هنوز در زیرِ گوشش می پیچید. بد موقعی به سراغش رفتم ، به اتفاق همسرِ فرشته خوی اش ، یا به قولِ استاد " فرشته ای در بند "[۱] برای چندمین بار عازمِ مطبِ پزشک متخصصی برای جلوگیری از عفونتِ گوشش بود . مأمورِ اطلاعات با بی شرمی و وقاحت ، چنان سیلیِ محکمی به استاد زده بود که پردۀ گوشش پاره شد . هیکلِ ضعیف و نحیف استادِ عزیزمان جلوی چشمانِ همسر و فرزندش مظلومانه به زمین افتاد و عینکش به گوشه ای پرتاب شد و شکست . گوئیا این ۴ مأمورِ اطلاعات چون از پسِ استدلالهای قویِ استاد که همگی بر گرفته از آیاتِ قرآنِی و قانون اساسی بود بر نمی آمدند ، از قبل نقشه کشیدند تا ضعفِ خود را با سیلی پنهان کنند . بماند که چه تهمتها و بی حرمتی ها که نکردند !
جناب خامنه ای ، حضرت والا مقام
این روزها ظلم آنقدر زیاد شده که حوادثی حیرت آور و تأسّف بار تنها در خطۀ ما مازندران کم نیست . پیرمرد شریف و نجیبِ ۷۱ ساله ، "وجیه الله میرزا گلپور " [۲]، معلمی دلسوز که در اوایلِ انقلاب به صرف بهائی بودن همچون دیگر همکیشان خویش از مراکزِ دولتی اخراج شده بود را شکنجه می کنند. با دو دست بند و دو پابند به خاطرِ داشتنِ عقیده ای متفاوت همچون افرادِ شرور در شهرِ تنکابن می گردانند که وقتی بعد از دو هفته او را آزاد کردند و مردم گروه گروه به دیدارش می رفتند ، دیدند و دیدیم که پاهای او از شدتِ زخم به چه وضعِ اسفباری افتاده بود ، و اکنون هم همسرش را با وجود امراضِ گوناگون مدت سه هفته است بازداشت کرده اند که چرا تو رنج نامه[۳] نوشته ای که باعثِ آبرو ریزی شده است! اما در تعجبم که اینها از کدام آبرو صحبت می کنند !؟
همین چند وقتِ پیش وقتی یکی از همکیشانم " هوشنگ فنائیان " [۴]به خاطرِ ظلم های فراوانی که بر وی و خانواده اش روا داشتند و محرومیتِ فرزندانش از حق تحصیل و شکایت از عده ای از عواملِ اطلاعات به خاطرِ توهین و تحقیر و بی حرمتی های زیاد ، نامه ای[۵] سرگشاده برایتان نوشت ، داغِ دلِ بسیاری از ما بهائیان تازه شد و گفتیم حتماً این بار رهبر معظم نظری خواهد انداخت و نکوهشی خواهد کرد.
اما نه تنها ترتیبِ اثری داده نشد ، بلکه به اتّهام " تبلیغ علیه نظام " ، " توهین به رهبری " و اتهاماتی چون " عضویت در فیس بوک " ، " شرکت در ضیافت " که می توان از آن به عنوان بهانه ای برای بالا بردن مدت حبس استفاده کرد " که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل " این بندۀ خدا را به جرم اینکه اسرار هویدا می کرد ، به چهار سال و نیم حبس محکوم کردند ، تا زهرِ چشمی برای دیگران باشد که مبادا برای رهبرِ سرزمینشان بی پرده نامه ای بنویسند.
حضرت آیت الله
سالیانِ سال است که ما را از تحصیلاتِ عالیه محروم کردند و شما بهتر از هر کسی می دانید که تحصیلِ علم را نباید از هیچ بنی بشری دریغ کرد ، حتی شده علم را از بلادِ کفر بیاموزیم . اما سی سال است که ما از آن محرومیم و چقدر دردآور است ، وقتی در مجامع بین المللی سیاستمدارانِ ایرانی در لِوای حقوقِ بشرِ اسلامی از کرامتِ انسانی و حقوقی والاتر یاد نموده، ولی فریبکارانه اِذعان می دارند که بهائیان هم در دانشگاهها هستند و تحصیل می کنند .
بلی، این سالهای اخیر به خاطر فشارهای بین المللی ، تعداد بسیار محدودی از دانش آموزان بهایی را وارد دانشگاه می کنند، ولی بعد از گذراندن چند ترم بدون هیچ دلیل و مدرکی اخراج کرده، عده ای دیگر را جایگزین می نمایند و این چرخه را ادامه می دهند تا هم ضربه محکمتری از قبل به جوانان بهایی زده باشند و هم اینکه همیشه لیستی از جوانان بهایی مشغول به تحصیل در دانشگاهها برای مجامع بین المللی و مدافعان حقوق بشر داشته باشند، ولی با این حیله آیا می توان سرِ مجامع بین المللی را کلاه گذاشت؟ آیا آنها نمی پرسند بعد از اینهمه سال فارغ التحصیلان بهایی کجایند؟ چند دانشجوی بهایی ، دکتر یا مهندس شده اند؟ اینها به کنار ، جوابِ خدا را چه می دهند؟
افسوس! کار به اینجا هم ختم نمی شود. اگر بعد از اینهمه تبعیضات و تضییقات عده ای از جوانان بهایی در گروه های چند نفره در خانه های کوچکشان جمع می شوند تا تحصیل علم کنند، فوراً با برچسبی سیاسی همچون " تبلیغ علیه نظام " که این روزها نُقل هر مجلسی شده و مردم با آن جک می سازند، محصلّینِ ما را روانه زندان می کنند. [۶]
رهبر انقلاب، جناب خامنه ای
هرکس با اخلاق، منش و تعالیم بهاییان آشنایی دارد، به خوبی میداند که بهاییان خیرخواه همه مردمند. هدفشان وحدت عالم انسانی و اتحادِ بین همه انسان هاست. حضرت بهاء الله می فرمایند: " امروز انسان کسی است که به خدمتِ جمیع من علی الارض قیام نماید."
با اینحال اینهمه تهمت و افتراء و دروغ و نسبت های ناروا به بهاییان از طریق برخی کانالهای تلویزیونی ، رادیویی، مطبوعاتی و ... تنها به قاضی رفتن نیست؟ آیا هنوز هم عدالت بعد از سی و سه سال اجازه جوابیه را صادر نمی کند؟ آیا عدالت معنای دیگری پیدا کرده ؟ آیا حقوق شهروندی مخصوص عده ای خاص تعریف شده؟ نه! زیرا خداوند آیۀ کریمۀ :" لقد کرّمنا بنی آدم" را خطاب به کل بشر نازل فرمودند. همه ما انسان ها از هر نژاد و قوم و دین باید از حقوق انسانی و شهروندی به معنای واقعی آن برخوردار باشیم. تحصیلات عالیه داشته باشیم. سر یک میز بنشینیم. اندیشه های سازنده را فارغ از هر تعصبی " که هادم بنیان بشریست" کنار هم بگذاریم. تُرک و لُر، کُرد و بَلوچ، یهودی و بهایی، مسیحی و مسلمان با توکل به خداوند متعال برای تعالی و ترقی ایران عزیز، بل عالم انسانی و آبادانی زمین که دیری است محتاجِ پیوند و اتحاد است بکوشیم.
" انّ الذین امنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من امن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون. " ( سوره بقره ۶۲ )
جناب خامنه ای
من از استاد عزیزم جناب عنایت الله سنایی - مردی که ساعاتی پیش پرده گوشش به خاطر سیلی سنگینی که مامور اطلاعات زده پاره شده است – یاد گرفتم که اسلام دین عدالت و مهرورزی است. حامی آزادی عقیده و بیان است. ایشان آیاتی از قرآن کریم را در این مورد برایمان می خواندند و پس از ترجمه آیات با برداشت های مثبت ما را نسبت به دیانت مقدس اسلام خوشبین تر می نمودند. از آنجمله به ما گفتند، خداوند آیۀ ذیل را خطاب به مسلمین می فرمایند:
" ای اهل ایمان در راه خدا پایدار و استوار بوده و ( بر سایر ملل عالم) شما گواه عدالت و راستی و درستی باشید و البته شما را نباید عداوت گروهی بر آن بدارد که از طریقِ عدل بیرون روید. عدالت کنید که عدل به تقوی نزدیک تر ( از هر عمل ) است و از خدا بترسید که خدا البته بهرچه می کنید آگاه است." ( سوره ما ئده ۶ )
و اینکه خداوند، پیامبر عالیقدر اسلام را رحمت عالمیان، ( نه فقط مسلمین) معرفی فرمودند. "ما ارسلناک الا رحمه للعالمین" هرگاه حکمی ناعادلانه و بی اساس از بعضی مسئولین و قُضات صادر می شد و ما از شدت نابرابری ها، بغض در گلویمان می شکست و اشکمان سرازیر می شد، استاد ما را با بیاناتِ عادلانۀ حضرت علی (ع) و جوانمردی او آرام می کردند! اما سالِ گذشته در روز تولد حضرت علی (ع) عده ای مسلمان نما که خود را منسوب به او می دانند، پنجاه خانه ما بهاییان را در روستای آباء و اجدادیمان – ایول- [۷]با بوردزل با خاک یکسان کردند و دردآورتر اینکه وقتی در ساعات اولیۀ تخریب و آتش سوزی به نزدیک ترین مراکز قانونی و مسئولینِ مربوطه و حتی مراکز مختلف استانی مراجعه کردیم، نه تنها آبی به آتش نزدند،بلکه ایستادند و به بهانه اینکه مراحل قانونی باید طی شود، چهار روز دست بر روی دست گذاشتند تا در برابرِ دیدگانمان و بُهتِ هموطنانِ عزیز مسلمانمان که بسیاری با ما گریستند، بسوزانند و ویران کنند و با وجود همدردی برخی مسئولین کشوری و مجامع بین المللی نسبت به این حرکت غیراخلاقی، غیرشرعی و غیرقانونی با چندین دستگاه بوردزل با خاک یکسان نمایند .[۸] گوئی این چهار روز تخریب در سیر مراحل قانونی نمی گنجید و باید پرونده دراین چهار روز مسکوت می ماند تا تخریب، کامل شود، البته ما در سیر پیگیری این پرونده به موجوداتِ شگفت انگیزی برخوردیم که ما را انسان نمی دانند و حقوقی را برای یک فرد بهایی، آنهم از جنس روستایی در دیوانشان پیدا نمی کنند. خلاصۀ مطلب اینکه بعد از گذشت یکسال و چند ماه از این واقعۀ حزن انگیز طی نامه نگاریهای بسیار به مراکز مختلفِ کشوری و تظلم به مراکز عدیدۀ قضایی پرونده ای به این مهمی و امنیتی را نه قاضی اصلی پرونده، بلکه قاضی کشیک رأی منع تعقیب صادر می کند و مخربین و نوچه ها آنقدر بی چشم و رو هستند و پشتشان به جاهای بالا گرم است که می گویند اگر خودتان را هم بکشیم آب از آب تکان نمی خورد! واتاسفا!
جناب آیت الله!
ظلم پایدار نمی ماند. شما که ولی امر مسلمین هستید، مطمئنا این بیان حضرت علی (ع) به مالک اَشتر را بارها خوانده اید:" هر آن ظلمی که در محدودۀ فرمانروائی تو می شود اول آن ظلم را به نام تو می نویسند "
پس به گوش باشید، ما آنچه را که باید بگوییم علی رغمِ تمام تهدیدها و حبس ها و عواقبی که دارد گفته ایم تا بار دیگر بدانید چقدر تحتِ فشار و نابرابری و بی عدالتی هستیم. آنچه به میان آمد تنها مشتی از خروارها جورِ وارده بر جامعه بهائی ایران بود .
به امید روزی که نور عدالت بر جای جای این سرزمین کهن پرتو افکند!
والسّلام
ناتولی درخشان
منابع:
۱. گزارشگران حقوق بشر، تمدید قرار بازداشت موقت فرهود اشتیاق؛ ضرب و شتم و تفتیش خشونت بار منزل عنایت الله سنایی
کمیته گزارشگران حقوق بشر، دومین رنجنامه همسر وجیه الله میرزا گلپور:
۵ . نشریه اینترنتی ای بهاء، نامه سرگشاده هوشنگ فنائیان به رهبر ایران
۶.خانه حقوق بشر ایران، بازداشت گسترده مسئولین دانشگاه آنلاین بهاییان در نقاط مختلف کشور
بـرگـرفته از :
http://www.edu-right.net/articles/37-article/553-natuliderakhshanletter-leader