۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

حقوق شهروندی به روايت آيت‌الله موسوی بجنوردی !

 

حسن يوسفی اشکوری


اخيرا آيت الله سيد محمد موسوی بجنوردی در گفتگويی با خبرگزاری فارس سخنانی گفته است که بسی مايه شگفتی است. آقای موسوی بجنوردی از عالمان روشن انديش و در قياس با همتايانش نوگراست و در اين بيست سال اخير هم از نظر فکری و فقهی آرای نوتر و راهگشاتر ارائه داده اند و هم از نظر سياسی در جناح اصلاح طلب قرار گرفته و در مجموع در طيف کسانی معرفی شده که اندک تغييری را در نظام ولايی مطلوب می دانند. اما اکنون ايشان در اين گفتگو به شکل غير منتظره ای سخنانی گفته اند که هم از منظر فقهی و دينی مايه حيرت است و هم از نظر سياسی محل تأمل. سخنانی چنان سست و بی منطق و پر تناقض که از عالمی چون آقای موسوی بجنوردی بعيد می نمايد. نمی دانم اين تغيير موضع پيش درآمد يک تحول تازه و گرايش بيشتر در طيف جناح اصلاح طلب به راست محافظه کار است (و شايد مصاحبه با خبرگزاری فارس نيز خود معنادار باشد) و يا تا کنون شناخت من از جناب ايشان نادرست و ناقص بوده و در واقع اندک اميد من و مانند من به اين عالم محترم بيهوده بوده است.
جناب بجنوردی در مصاحبه خود مطالبی فرموده است که بسياری از آنها جای بحث و مناقشه دارد و از جمله در بخش سياسی آن و تحليل وی در باب رخدادهای دهه نخست انقلاب و به ويژه در باره تحولات پس از انتخابات ۸۸ و نقش کسانی چون کروبی (رئيس سابق ايشان در مجمع روحانيون) و موسوی (کانديدای مجمع در انتخابات رياست جمهوری دهم) آشکارا وارونه نمايی شده و اگر گزاف نباشد بر چشم حقيقت خاک پاشيده است. اين در حالی است که جناب بجنوردی از برخی پرسش های اصلی مصاحبه گر آشکارا طفره رفته و يا پاسخی ناقص داده و اگر پاسخی شفاف داده می شد، تناقضات و وارونه گويی های ايشان بيشتر نمايان می شد. شايد بهره مندی از عطايای رهبری به مجمع روحانيون مبارز (که برای اولين بار ايشان آن را اعلام کرده و بايد از اين بابت از ايشان تشکر کرد) و يا بده بستانهای ناگفته در اين چرخش بزرگ نقش داشته باشد. اما من در اين گفتار از مسايل سياسی چشم می پوشم و به بخش فقهی سخن وی در باب اسلام و فقه و حقوق شهروندی می پردازم. چرا که، به رغم اهميت ديدگاه سياسی جناب بجنوردی، نظريه دينی-فقهی ايشان به عنوان يک فقيه مدافع قانون اساسی ايران و نظام ولايی، بسی مهم تر است و احتمالا به همين دليل نيز عنوان بخش اصلی تيتر گفتگو در خبرگزارس فارس (مورخ ۲۴ آذر ۹۳) به همين موضوع ارتباط دارد: «فرمان ۸ ماده ای امام مترقی ترين حقوق شهروندی است/بهائيان حقوق شهروندی ندارند . . .».
جناب بجنوردی پس از آن که در باب اهميت «فرمان هشت ماده ای امام» (که در آذر ماه سال ۶۱ انتشار يافته است) و اين که اين فرمان «مترقی ترين حقوق شهروندی» است به تفصيل داد سخن داده است، در پاسخ به پرسش پرسشگر مبنی بر اين که: «مثلا اين که وقتی گفته می شود همه شهروندان حق تحصيل دارند، آيا اين حق به عنوان مثال شامل بهائيان هم می شود؟»، می گويد: «به هيچ عنوان. بعضی مسايل نيازی به اين ندارد که تخصيص بزنيم، آن کسی که با اسلام مخالف است، موضوعا از اين بحث خارج می شود. هيچ وقت ما نمی گوييم بهايی حق تحصيل آزاد دارد، اصلا حقوق شهروندی ندارد. مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان از حق شهروندی برخوردارند، در مجلس نماينده دارند، زيرا اديان ابراهيمی هستند». لب کلام و نظریة اسلامی-فقهی ايشان اين است که حقوق شهروندی در ايران (و طبق اين قاعده در تمام کشورهای اسلامی) مختص مسلمانان و به طور مستثنای بر قاعده اهل کتاب است و چون بهاييان اهل کتاب نيستند و بعلاوه با اسلام نيز مخالف اند، موضوعا از عنوان شهروندی خارج اند و بدين ترتيب حقوق شهروندی آنان نيز در ايران بلاموضوع است.
در اين باب به چند نکته اشاره می کنم. در واقع می توانم بگويم نقدهايی است که به نظریة حضرت ايشان وارد می کنم و از اين ايشان انتظار دارم که به هرنحو مقتضی پاسخ دهند تا ابهامات من و بسياری چون من برطرف شود.
يکم. طبعا نخستين چيزی که بايد مورد توافق قرار بگيرد تا امکان مباحثه فراهم آيد، تعريف و تفسير اصطلاح «شهروندی» و «حقوق شهروندی» است. گفتن ندارد که ما در گذشته ها و به طور خاص در تاريخ اسلام و در قرآن و در سنت و سيره نبوی، مفهومی و اصطلاحی چون شهروند و حقوق شهروندی نداشته ايم تا بتوانيم آنها را در متون و منابع اسلامی سراغ بگيريم، اما عنوان شهروند به معنای کنونی آن عبارت است از: اعضای پيوستة يک مجمتع که با ديگر اعضای آن در تمامی حقوق طبيعی و انسانی برابر اند. با اندکی توضيح مفهوم شهروند روشن تر می شود. مفهوم شهروند با دو مؤلفة مدرن پيوند موضوعی و مفهومی دارد به گونه ای که بدون آن مؤلفه ها اصطلاح شهروند بی محتوا و بی معنا خواهد بود. اول حقوق ذاتی انسانی است که امروز ماده اول و دوم اعلامیة جهانی حقوق بشر را تشکيل می دهد. بدين معنا که آدميان به اعتبار انسانيت و بدون هيچ گونه تبعيض و تعیّنی دارای حقوق اند و در اين حقوق نيز برابراند و هيچ فرد و يا نهادی حق ندارد اين حقوق ذاتی و ماتقدم را از هيچ انسانی سلب کند. دوم اين که چون در چهارچوب مفهوم ملت-دولت مدرن، مجمتع مرزهای جغرافيايی «ملت» است و «دولت» و «کشور»، ناگزير شهروند عبارت می شود از هم پيوندهای يک مجمتع ملی در چهارچوب مرزهای ملی يک کشور و تحت حاکميت ملی يک دولت. بيفزايم که «شهر» به معنايی که در اصطلاح ترکيبی «شهر-وند» مراد می شود، تقريبا به همان معنايی است که در ادبيات سياسی ايران باستان شهر يا ايرانشهر (بنگريد به معنای شهر در شاهنامه فردوسی) و نيز پوليس (شهر) در يونان کهن و تا حدودی معنای «مدينه» در اصطلاحات برخی فيلسوفان مسلمان (به ويژه فارابی) است که ملهم از همان شهر يونانی است. «وند» فارسی نيز به معنای پيوستگی و اتصال است. بدين ترتيب اصطلاح «شهروند» امروزين تقريبا معادل «ايران-شهر» ايرانی و «دولت-شهر» يونانی است. از اين رو «رعيت» با مفهوم شهروند متفاوت است.
دوم. حال مراد جناب بجنوردی از شهروند چيست؟ آيا شهروند را به همين معنا به کار می برند و يا معنای ديگری را مراد می کنند؟ بعيد است که جناب ايشان، که هم مجتهد است و هم حقوقدان و روزگاری در دهة پرآشوب اول انقلاب از مقامات قضايی بوده و اکنون از نظريه پردازان پرشور حقوق شهروندی است، با مفهوم عنوان شهروندی آشنا نباشد. البته محتمل است که جناب ايشان اساسا با چنين تفسيری از شهروند و حقوق شهروندی موافق نباشند و تعبير و تفسير ديگری داشته باشند که در اين صورت حق بود در آغاز بيان می کردند تا داوری در باره آرای ايشان ممکن باشد. اما حال که ايشان از اين دو اصطلاح رايج و متعارف سخاوتمندانه استفاده کرده و می کنند و در ذهن مخاطبان نيز قاعدتا همين معنا متبادر می شود، فرض می کنيم که مراد ايشان از شهروند و حقوق شهروندی نيز همان است که امروز همه می فهمند؛ در اين حال، پرسش اساسی اين است که اين حقوق شهروندی چگونه حقوقی است که مختص مسلمانان است و غير مسلمانان را از آن تقريبا هيچ بهره ای نيست؟ مگر حقوق شهروندی بدون دو مؤلفة برابری حقوقی ذاتی آدميان و معيار مليت (البته به عنوان ثانوی نه اولی) ممکن است؟
به طور مشخص از جناب بجنوردی می پرسم به چه دليل شما غير مسلمان (جز اهل کتاب) و به ويژه مخالفان اسلام را موضوعا از مفهوم شهروند خارج می دانيد و حتی در قانون «حقوق بشر اسلامی» تان در «دولت تدبير و اميد» تان نيز به دليل بداهت آن نيازی به تخصيص نمی بينيد؟ اگر معيارتان فقه و قواعد فقهی سنتی است، پس اساسا نبايد دعوی حقوق بشر و حقوق شهروندی داشته باشيد و حتی منطقا نمی توانيد از اين ترمینولوژی استفاده کنيد؛ چرا که شما می دانيد و همه می دانند (همان گونه که سلف شما شيخ نوری در روزگار مشروطه می گفت) اسلام و فقه جواهری بر بنياد تبعيض است و نه بر بنياد برابری و عدالت مساواتی امروزين و به همين دليل نيز حقوق بشر متعارف کنونی در جهان خارج از موضوع فقه و فقاهت و اسلام فقاهتی قرار دارد. حقوق بشر از حقوق آدمی می گويد و فقه يکسره از تکليف مؤمنان. بديهی است که اسلام فقاهتی نه تنها بين مسلمان و غير مسلمان تبعيض حقوقی قايل است، بين گروههای مختلف مسلمان و از جمله بين زن و مرد نيز تبعيضات آشکاری قايل است؛ در اين صورت، چگونه می توانيد از حقوق بشر و حقوق شهروندی حرف بزنيد؟ بديهی است که حقوق بشر، به اعتبار اين که برای بشر تدوين شده و «بشر» هم جهانی و بی تعين و بی مرز است، جهانی است؛ از اين رو «حقوق بشر اسلامی» اساسا دچار تناقض مفهومی (پارادوکسيکال) است، چرا که بشر مسلمان جهانی نيست (اگر شمار مسلمانان را يک ميليارد و چهارصد ميليون نفر بدانيم می شود حدود يک ششم جمعيت جهان)، مگر اين که مراد جناب بجنوردی و ديگر مدافعان و نظريه پردازان حقوق بشر اسلامی در ايران و جهان اسلام، همان «حقوق بشرِ مسلمان» باشد. در اين صورت، منطقا ديگر دليلی برای گفتگو با بشرهای غير مسلمان باقی نمی ماند؛ به ويژه که در تلقی آقای بجنوردی و همفکرانشان اساسا غير مسلمانان بشر نيستند و به همين دليل موضوعا از بحث حقوق بشر خارج اند. حقوق شهروندی نيز، که برآمده از مقدمه و سی مادة اعلامیة جهانی حقوق بشر مصوب ۱۳۴۸ سازمان ملل است)، همين گونه است.

سوم. از سوی ديگر معيار مخالفت با اسلام چيست؟ و چگونه مخالفت با اسلام احراز و اثبات می شود؟ شما اهل کتاب را دارای حقوق شهروندی دانسته ايد، بايد گفت: اولا-طبق فقه شما آنان فقط حق حيات دارند و هرگز از حقوق برابر با مسلمانان برخوردار نيستند و اگر در قانون اساسی جمهوری اسلامی به پارلمان راه يافته اند (که البته جای خرسندی است) هيچ سازگاری با فقاهت سنتی ندارد؛ و ثانيا-اگر معيار مخالفت باشد، مگر مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان (که اين آخری در شمار اديان ابراهيمی هم نيست و مسلمانان تا چندی پيش به صورت تحقيرآميز به آنان «گبر» خطاب می کردند) با اسلام موافق اند؟ اگر بفرماييد معيار مخالفت عملی است، بايد بگويم مگر بهاييان عملا عليه اسلام شمشير کشيده اند؟ آيا آقای بجنوردی شواهد و قراينی مبنی بر مخالفت و يا دشمنی جامعه بهايی ايران با ديانت اسلام و يا تشيع دارد؟ به نظر می رسد ايشان اطلاع درستی از افکار و عقايد و سنت بهاييان ندارد و گرنه مدعی دشمنی اين هموطنان با اسلام نمی شد. بگذريم که با منطق شهروندی نمی توان هيچ حقی از مخالفان و حتی دشمنان اسلام و مسلمانی را نيز نقض کرد و حتی ناديده گرفت.
چهارم. آقای بجنوردی فرموده اند که «من بسيار مايلم اين آقای احمد شهيد-گزارشگر ويژه امور حقوق بشر در ايران-را از نزديک ببينم. با او صحبت کنم. بنده خيلی دوست دارم با او صحبت کنم و حقوق اسلام را برايش بگويم». بايد خدمت ايشان عرض کنم که: حضرت آيت الله! شما حرف تان را زده ايد، شما چه حرف تازه ای برای گفتن داريد؟ حرف شما (چنان که در اين همين مصاحبه به روشنی بيان شده) همان حرفهای تکراری و ضد حقوق بشری و ناقض حقوق شهروندی است که ۳۶ سال است که مقامات نظام جمهوری تکرار می کنند و از قضا بيش و پيش از شما برادران لاريجانی (به طور خاص صادق و جواد و به طور خاص تر رئيس حقوق بشر دستگاه قضايی) آن را در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل استوارتر و به صد زبان بيان کرده اند. منطق شما و نهادهای حقوق بشری جهانی و از جمله احمد شهيد، به کلی با هم متناقض است؛ آنها از شما می خواهند به حقوق بشر احترام بگذاريد و آن هم به دليل اين که جمهوری اسلامی عضو جامعه جهانی و عضو سازمان ملل است و قانونا و اخلاقا متعهد به اجرای بی تنازل تمام تعهدات بين المللی و از جمله اعلامیة جهانی حقوق بشر است نه اين که در فقه شما چيست و حقوق اسلام چگونه است. با پوزش شما به طور مغالطه آميز می گوييد در نظر داريد از احمد شهيد بپرسيد که «اگر ما متخلفی را بگيريم و زندانی کنيم آيا نقض حقوق بشر است؟». پاسخ روشن است: رسيدگی به تخلفات و مجازات مجرمين آری اما در چهارچوب رعايت تمام حقوق انسانی و قانونی متهم و مجرم در دادگاههای صالح. شما می خواهيد به احمد شهيد بفرماييد که ما بخشی از شهروندان ايرانی را به جرم دگرانديشی و طبق موازين اسلامی، نه تنها از تحصيل بلکه از زندگی و احتمالا حق حيات محروم می کنيم، اين که حرف تازه ای نيست، احمد شهيد با همين مخالف است. شما که می گوييد غربی ها دشمن ما هستند و کاری به آنها نداريم و در اسلام حقوق شهروندی هست و «اين فرمان هشت ماده به گونه ای نمونه بود که حتی در آمريکا و انگليس و کشورهايی که ادعای دموکراسی دارند پيدا نمی شد»، روشن نيست با چه معياری می خواهيد با جهان صحبت بکنيد؟ اگر کاری به غربيان نداريد و آنها را دشمن می دانيد و حتی تا آنجا پيش می رويد که تعريف و تأييد آنها را دليلی بر انحراف خود می شماريد (۱) ، پس چرا فرمان هشت ماده ای را با آمريکا و اروپا مقايسه می کنيد؟ و اگر حقوق بشر اسلامی تان در جهان بی همتاست و شما «منادی آزادی و حريت» هستيد، اولا معيار مقايسه را بفرماييد تا داوری ممکن شود و ثانيا برتری مدعيات خود را با منطق و استدلال و به ويژه در عمل نشان دهيد نه با بازی با الفاظ و با حقوق شهروندی من درآوردی! «دوصد گفته چون نيم کردار نيست»!
پنجم. اما از منظر مليت و قانون اساسی دعوی جناب بجنوردی بسی سست تر و متناقض تر می نمايد. اولا-نام گربة نشسته در درون مرزهای ايران «ايران» است و هرکس بومی آن است و رسما و قانونا ترک تابعيت نکرده ايرانی است و وفق معيار و منطق ملت و مليت، تمام ايران از آن تمام ايرانيان است و طبق قانون شهروندی هيچ کس از ديگری ايرانی تر نيست. ثانيا-نام نظام سياسی ايران «جمهوری اسلامی ايران» است. ثالثا-قانون اساسی اين کشور «قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران» است. رابعا-نام مقامات حکومتی (از رهبر تا رئيس جمهوری) با پسوند ايران شناخته می شوند و با اين پسوند مشروعيت و اعتبار سياسی پيدا می کنند. در قانون اساسی ايران تمام عناوين افراد و يا نهادها با پسوند ايران تعريف شده اند و اين يعنی ايران ظرف است و بقيه امور ديگر مظروف. افزون بر آن، در مقدمه و در اصول متعدد همين قانون اساسی به ويژه در آنجا که از برابری حقوقی سخن به ميان می آيد (مانند مشارکت سياسی و تأسيس احزاب و حق تحصيل و حق تابعيت و حق کار و حق دادرسی و حق ازدواج و . . .) و يا عناوينی چون «ملت ايران» و «مردم ايران» در پيشوندها و پسوندها به کار برده می شوند، عناوينی عام هستند و اطلاق دارند و نه تخصيص خورده و نه تخصيص پذيراند. اين بدان معناست که در حقوق عمومی همه شهروند ايران اند و همه در حقوق برابراند. می فرماييد نيازی به تخصيص ندارد چرا که غير مسلمانان و يا مخالفان اسلام موضوعا دارای حقوقی نيستند و يا با مسلمانان در حقوق برابر نيستند. افزون بر بطلان اين استدلال که ارائه شد، معنای محصل دعوی شما اين است که ميليونها غير مسلمان و از جمله بهاييان ايران اصولا حق زيستن در وطن خود را ندارند و لابد بايد سرزمين آبا و اجدادی خود را رها کنند و بروند! چرا که طبق استدلال شما آنان نه حق دادرسی دارند و نه حق کار و نه حق معامله و نه حق مراجعه به ادارات دولتی و نه حق تحصيل و نه حتی حق تابعيت! و اين آشکارا نقض صريح اصول قانون اساسی است. قانون اساسی در اصل نوزدهم به صراحت تمام ايرانيان را از هر قوم و قبيله و نژاد «در حقوق مساوی» دانسته است. البته اگر در اصولی برای برخی فعاليت ها عدم مغايرت به شرع و شريعت قيد شده (با چشم پوشی از تناقضات آشکار و غير قابل انکار برخی از آنها با برخی ديگر از اصول قانون اساسی)، اولا اين شروط خاص اند و اصول عام و ثانيا معيارهای آن شروط دين و عقيده و مانند آن نيست؛ در واقع شروطی است که بايد همه رعايت کنند و به گروه خاصی مربوط نمی شود. وانگهی، اگر بفرماييد زمان تدوين قانون اساسی خروج عدم حق شهروندی بهاييان و مانند آنها از اول مفروض بوده، بی ترديد نادرست است. چرا که نه تنها هيچ گواه و اماره معقول و منقولی مؤيد آن نيست، بلکه تمام قراين حاليه و مقاليه خلاف دعوی حضرتعالی است و مهم ترين آنها آموزه ها و وعده ای آيت الله خمينی به عنوان رهبر انقلاب و ديگر رهبران و به ويژه صورت مذاکرات مجلس بررسی قانون اساسی اول در سال ۵۸ و در ۶۸. بعيد می دانم که حتی يک نشانه پيدا شود که نشان بدهد که اطلاقات قانون اساسی مقيد و مشروط به شرط مورد دعوی شما بوده باشد. در هرحال خروج از اطلاق دليل و قرينه های قوی می طلبد.
از تمام اين مناقشات گذشته، از شما می پرسم جناب بجنوردی! پيشنهاد شما برای بهاييان ايران چيست؟ اينان چه بايد بکنند تا شما راضی شويد؟ تماما از وطن خود بروند؟ به کجا؟ ارض موعودی هم ندارند که به آنجا کوچ کنند! اما نه، جناب بجنوردی! ارض موعود هر ايرانی وطن او و پدرانش هست و هيچ کس حق ندارد خود را ايرانی تر بداند و ديگران را از کمترين حقی محروم کند. وطن ايرانی و شناسنامه ايرانی مشروعيت بخش حقوق شهروندی ايرانيان است و بس. از اين رو تمام منابع مادی و معنوی و امکانات وطن مشاع و مشترک تمام هموندان ايرانی (از نفت و گاز گرفته تا جنگلها و مراتع و شهر و روستا و دانشگاه و مدرسه و . . . .) جزء به جزء از آن فرد به فرد ايرانی است و جنسيت و فکر و عقيده و مذهب و قوم و هر چيز ديگر جملگی به تعبير دقيق قران (آيه ۱۳ سوره حجرات) برای شناخت و تمايز است نه عامل تبعيض و نابرابری. نکند که هنوز هم شما و همتايان تان به اعتبار اين که مسلمانان روزی سرزمين ايران را با شمشير و جنگ به دست آورده اند اين کشور را «مفتوح العنوه» می دانيد که به عنوان غنيمت جنگی به بازماندگان و وارثان مجاهدان تعلق دارد؟ اگر به واقع به حقوق شهروندی به جد باور داريد، بپذيريد که فرزند يک بهايی نيز به اندازة فرزندان شما حق استفاده از تمامی امکانات و از جمله تحصيل در تمام سطوح را دارند چرا که «ايران-شهر» وطن مشاع تمام ايرانيان است.
ششم. آخرين نکته اين است که تمام دگرانديشان غير مسلمانان و از جمله بهاييان ايران حتی در چهارچوب فقه سنتی مصداق «ذمّی» و «معاهد» و «مستأمن» هستند و قانون اساسی نيز همين امر را البته بدون استفاده از اين عناوين و به صورت تلويحی و التزامی قبول کرده و به رسميت شناخته است. در اين صورت نظام اسلامی، به ادای حقوق آنان و رعايت مصالح و امنيت و آرامش و آسايش آنان ملتزم است و قانونا و شرعا و اخلاقا نمی تواند از اين تعهد شانه خالی کند. از باب نمونه حتی اگر همان يک سخن امام علی در نامه مشهورش به کارگزارش مالک (هنگام اعزام به مصر) ملاک باشد که گفت «واشعر قلبک الرحمه للرعيه، و المحبه لهم، و لا تکونّن عليهم سبعا ضاريا، تغتنم اکلهم، فانّهم صنفان: اما اخ لک فی الّدين او نظير لک فی الخلق» (۲)، ملاک باشد، تمام حقوق انسانی هر شهروند ايرانی لازم الاجراست و ناقض آن هم خلاف پيمان کرده و درخور هر نوع ملامت و حتی مجازات.
بعدالتحرير. برای رفع هر نوع بدفهمی اين را هم بگويم که احتجاج من با آيت الله بجنوردی در چهارچوب فقه مصطلح و سنتی و نيز قانون اساسی صورت گرفته است و گرنه اگر باز گرديم به متن و متون اسلام و رويکردهای متفاوت از اسلام و تشيع، می توانيم بحث را از مبنا آغاز کنيم و مباحثه را به گونه ای ديگر پيش ببريم. مثلا لازم است خداشناسی و انسان شناسی و دين شناخت خود را تنقيح کنيم و وضعيت اظهار عقيده و به ويژه آزادی بيان را در چهارچوب گفتمان اسلامی مختارمان روشن کنيم و صد البته در اين گفتار مختصر مجال چنين مهمی نبوده و نيست.
ـــــــــــــــــ
۱- . جناب موسوی می گويد «اگر اسرائيل با ما خوب باشد، بايد در خودمان شک کنيم. اين در مورد ديگر کشورهای استعماری هم صدق می کند چرا که ما منادی آزادی و حريت هستيم». اما شگفت اين که ايشان در همين گفتگو با افتخار از نقش خاتمی و هاشمی در برآمدن حسن روحانی (به تعبير خودشان «شيخ حسن») ياد کرده و پيش از اين نيز از حاميان خاتمی و اصلاحات و اصلاح طلبان بوده و از حاميان ميرحسين موسوی در انتخابات ۸۸ بوده و احتمالا هنوز هم هست؛ و حال آن که عموم دول غربی و نهادهای حقوق بشری و دموکراتهای عالم از خاتمی در گذشته حمايت کرده و اکنون نيز ايشان محبوب ترين رجل سياسی جمهوری اسلامی در جهان است و همين طور دول عالم و غربيان از موسوی و کروبی و جنبش سبز و الان از روحانی و دولت او حمايت می کنند! جناب بجنوردی داستان چيست؟ چرا و چگونه با منطق کيهان و حسين شريعتمداری (که از قضا ديروز در دانشگاه تهران نيز عينا تکرار کرد) سخن می گوييد؟ اين تناقض را چگونه پاسخ می دهيد؟
۲- مالک: قلبت را با مهربانی به مردم بپوشان، و با آنان مهربان باش، مبادا چون حيوان درندهای باشی که خوردن مردمان را غنيمت شماری. چرا که مردمان از دو گروه خارج نيستند: يا برادران دينی تواند، و يا در آفرينش با تو برابرند.


برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/12/190350.php

۱۳۹۳ آذر ۵, چهارشنبه

عروسی فرزند؛ مراسمی که غایب بزرگش مادر بود !

پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۳

نامه فریبا کمال آبادی به ترانه؛ عروس زیبایش

فریبا کمال آبادی،از اعضای زندانی گروه یاران، که به علت بهایی بودن، بیست سال حکم گرفته است،اجازه شرکت در عروسی دخترش را نیافت؛مادری که ۷ سال است در زندان به سر می برد و یک بار هم به مرخصی نیامده. خانم کمال آبادی حتی تقاضا کرده بود با دستبند در مراسم عروسی فرزندش، ترانه، حاضر شود اما با تقاضای وی موافقت نشد.به این ترتیب حضور مادری در عروسی دخترش، منحصر به نامه ای شد که متن آن در اختیار روز قرار گرفته.وی در این نامه که در مراسم عروسی قرائت شد از رنج هایش گفته و پرسیده:از چه می ترسند که اجازه شرکت مادری در عروسی فرزندش را نمی دهند؟
متن نامه در پی می آید:


ترانه ی من عروس زیبایم
در این لحظه که قلم به دست گرفته ام و برایت می نویسم دریای سرور در من موج میزند و امواج شعف بر ساحل قلب می کوبد.
برخی چنین گمان کنند که درد و رنج همواره با حزن و اندوه ملازم است اما اینگونه نیست. چه که می توان در اوج درد و رنج در فضای بی کران سرور بال گشود و در آسمانهای رفیع شادمانی پرواز نمود. این درد چیست و این سرور کدام است؟
این درد، درد فراق است، درد هجر مادری است که سالیانی چند از کودکش دور گشته، بی مدد زبان برایش ترنمات عاشقانه سروده، با هیکل خیال تنگ در آغوشش فشرده و گرمایش بخشیده، بی چشم سر برآمدن و بالا کشیدنش را نگریسته و اکنون با چشم روح، او را آراسته و برازنده در لباس سفید عروسی نظاره می کند.
این درد، درد فراق است، درد هجر کودکی است که از مادر جدا گشته و بی آنکه سهمش را از حق مادری بستاند، رشد کرده و بالیده. در لحظات تلخ و شیرین کودکی، در اوقاتی که سخت نیازمند گرمای مادر بوده اورا در کنارش نداشته و اکنون نیز در زیباترین و با شکوه ترین لحظات حیاتش، در مراسم ازدواجش جای مادر را خالی می یابد.
این درد رایحه ای دلپذیر دارد زیرا آکنده از عطر خوش سرور است: این سرور، سرور مادری است که کودکش را جوانی برازنده می یابد، او را مصمم و استوار میبیند، کردارش را متین، انتخابش را فرید و آمالش را منیع مشاهده می کند و انتخابش را می ستاید.
این سرور، سرور کودکی است که معنای هجر مادر را در می یابد و با گام نهادن در مسیر خدمت این معنا را غنا می بخشد و اکنون دست در دست فرید مسیر خدمت را با قوت و سرعتی افزون تر از قبل می پیماید.
ترانه و فرید عزیزم

می دانم که مرا به خاطر تمامی قصورهایم خواهید بخشید. می دانم که عذر مرا از عدم حضورم در این شادترین اوقات حیاتتان خواهید پذیرفت. می دانید که با تار و پود جانم و با تمامی سلولهای وجودم در کنارتان هستم و دعایم در فضای مراسمتان آکنده است. می دانید که تمامی تلاشم را برای حضورم به کار گرفته ام: می دانید که برای شرکت در مراسم ازدواجتان درخواست مرخصی نموده ام و امروز پس از گذشت حدود 7 سال از در بند شدنم حتی در شرایطی چنین خاص با درخواستم موافقت نکرده اند. می دانید که پس از رد درخواست مرخصیم تقاضای اعزام چند ساعته ولو تحت الحفظ و با دستان بسته و با حضور مامور نموده ام. حتی هم بندی های مهربانم نیز طی ارسال مکتوبی به مسوولین، این درخواست را از جانب خود مطرح ساختند.
اگرچه موافقت اولیه با این درخواست، موجب امیدواری و شادی شما شد و سعی نمودید برنامه هایتان را تغییر و با شرایط جدید تطبیق دهید، اما پس از چند روز با آن نیز مخالفت گردید.
پس از اعلام این مخالفت به من، زمانی که از دفتر کارشان خارج شدم، خود به دنبالم فرستادند و قول انجام سومین درخواستم یعنی اجرای عقد در زندان اوین را دادند. قرار شد اتاقی در ساختمان اجرای احکام در اختیارمان گزارده و عقد با حضور حداکثر ده نفر برگزار گردد و من این قرار نهایی را تلفنی به اطلاعتان برسانم. اگر چه شما از مخالفت با اعزامم محزون شدید ولی با اعتماد به قول مسوولین به این آخرین امکان دل بستید و بار دیگر برنامه هایتان را تغییر و با شرایط جدید تطبیق دادید، اما سرانجام اعلام نمودند که با شق سوم نیز مخالفند و چنین شد که من امکان حضور در عزیز ترین لحظه ی حیاتمان را نیافتم.
می بینید با چه روشی با زندانی رفتار می شود؟ و چه شکنجه ی نامحسوسی به کار بسته می شود؟ گویی با سنگی و چوبی بی جان روبرویند که هر نوع به آن ضربه زنند با آن بازی کنند و پرتابش نمایند چیزی حس نکند.(اما سخت در اشتباهند زیرا در آن هنگام نه ما، که خودشان همچون آن سنگ و چوبند و از تمامی احساسات انسانیشان عاری چه که قادر به درک احساسات عمیق مادری و فرزندی نیستند.)
ترسشان از کیست و بیمشان از چه؟ از مادری است که فقط و فقط به جرم اعتفاد به دیانت بهایی باید بیست سال از ایام حیاتش را در زندان بگذراند و پس از گذشت حدود هفت سال حتی برای چند ساعت از شرکت در مراسم ازدواج فرزندش محروم باشد؟ جرم من زیباترین جرم عالم است. جرمی است که نه تنها من بلکه تمامی نسل های آینده ی من نیز به آن افتخار می کنند. جرمی است که در طی تاریخ، تمامی اولیا و انبیا به جهت داشتن آن متاعب عظیمه و مصائب شدیده دیده اند. جرم من پرستش خداوند یکتا و اذعان به حقانیت تمامی ادیان الهی است. جرم من کوشش به جهت تحقق آرمان وحدت عالم انسانی و صلح عمومی است. جرم من پروراندن آرزوی خدمت به عالم بشری در سر و عشق آدمی در دل است.جرم من تلاش در احیای کشور مقدسمان ایران و اعتلا و سرافرازی آن است.

بگذارید باز هم برایتان از سرور بگویم که با تابش و درخشش بی نظیرش تجلیات درد و رنج را بی رمق، بل محو می سازد.
ترانه ی گلم، اگر با جدایی من، به ظاهر از موهبت داشتن مادر محروم شد از موهبت بزرگ تر مادری مهربان تر بهره مند گردیدی و فریبای دیگری آغوش پر مهرش را بر تو گشود. همان طور که در طول حیاتت آغوش گرم مادران دیگری را نیز تجربه کرده ای: عالیه زرین کار، فیروزه اولادی، فریبا اشراقی و بسیاری از عزیزان دیگر و اینچا من با قلمی عاجز و بیانی نا توان، عشق و ایثارشان را ارج می نهم.
جلوه ی دیگر سرور و شادکامی نصیب من است: من نیز اگرچه از همراهی و زندگی در کنار دو دخترم محروم شده ام، اما به داشتن دختران عزیزی مفتخر گشته ام که علاوه بر من، ایران و ایرانیان به داشتن ایشان افتخار خواهند نمود.
کسانی که با کمالات و قابلیاتی بی نظیر بهای گزاف گذر عمر، استعداد و جوانی خود در زندان را در ازای کسب عزت و سربلندی ایران عزیز می پردازند. این است تحقق آرمان ما:جهان یک خانواده گردد و روابط آدمیان همانند روابط مادران و دختران ؛ پدران و پسران و خواهران و برادران، عاشقانه شود.
آذر ۱۳۹۳

زندان اوین

برگرفته از :
 http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem2/article/-a457145417.html

۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

این نامه یک نسل سومی ست !



این نامه یک نسل سومی ست... نامه‌ای ساده و صادق به نسلی که وقتی داشت از گذار این سالهای عمرش عبور می‌کرد، با موج و هیجان جوانی، با جاه طلبی و شعارزدگی، با شهامت و آزادگی، با تفکر و ایدئولوژی، با حق خواهی و حق به جانبی، با استقامت و‌گاه لجاجت، فصلی از کتاب این تاریخ را ورق زد، که حالا تفکرات و خواسته‌ها و نقدهای ما را هرچند مصالحه جویانه‌تر، هرچند آرام‌تر و فراگیر‌تر، هرچند همه جانبه و بدون کشیدن دایره‌های تنگ... اما ذره‌ای حتی برنمی تابد... این نامه یک نسل سومی ست به آن‌ها که هنوز شاید اندکی گوش شنوا داشته باشند و هنوز روزنه‌ای در دلشان مانده تا حرفی یا حکایتی در آن نفوذ کند...
آقایان!
روزی از یکی از دوستان همرزم و هم شانه‌تان در سالهای انقلاب که بعد از وقایع سال هشتاد و هشت دچار افسردگی و پریشانی شده بود و گاهی در برابر همنسلان ما، ابراز تاسف و شرمندگی می‌کرد، شنیدم روزهای پرشور و امیدِ بعد از انقلاب برای شما که با رویای مدینه فاضله روزتان را شب می‌کردید، به فرزندان خود غبطه می‌خوردید که در چنین سرزمینی و چنین تاریخی و چنین حکومت مقدسی! قرار است رشد کنند و بزرگ شوند... حالا چه شده که فرزندان شما همه در غرب زندگی می‌کنند؟ چه شده که دانشگاههای امریکایی و اروپایی برای فرزندان شما مناسب‌تر از دانشگاه‌های سرزمین اسلامی ایران است در حالی که امثال ما همین جا دانشگاه می‌رویم تا با حراست و استادهای سفارش شده شما دست و پنجه نرم کنیم؟ چه شده که تورم و بیکاری گریبان تمام مردم و جوانان ایرانی را گرفته و تحریم‌های بین المللی توان از همه بریده اما آن دسته از پسران شما که تا امروز مانده‌اند روز به روز به واسطه رابطه و رانت و غیره جیب‌هایشان بزرگ‌تر می‌شود و رقم معامله‌هایشان نجومی‌تر؟
آقایان!
حال که یک تفکر مذهبی و سیاسی بر تمام مردم ایران با مذاهب و تفکرات مختلف حکومت می‌کند، چه شده که فرزندان شما در کشورهای آزادِ دنیا به هر شکل که می‌خواهند، چه با منشی که از شما به ارث برده‌اند و چه با منش جدیدی که دنیایی متفاوت از شماست روزگار می‌گذرانند، اما شما بر تحمیل کردن محدودیت‌ها برمردمِ ایران روز به روز بیشتر پافشاری می‌کنید؟ خانه‌ها و پشت بام‌های مردم را در شهر تفتیش می‌کنید و ویلاهای لوکس خود را در بهترین مناظر شمال کشور که با قطع درختان جنگلی و اموال ملی ساخته‌اید برای خود و خانواده‌هایتان آزاد و بی‌تفتیش گذاشته‌اید؟

آقایان!
شما را به معروف امر می‌کنیم... به معروفی که کشورهای دیگر را آباد و آزاد و توسعه یافته ساخته... به معروفی که سرزمین‌های دیگر را برای فرزندان شما دوست داشتنی‌تر از مدینه فاضله‌ای که شما ساخته‌اید کرده... به معروفی که کشورهای اسلامی پیشرفته و توسعه یافته‌تر دنیا را به آرامش و رفاه و ثروت رسانیده و با نمایی از زنان روبنده دار در کنار زنان نیمه برهنه در یک مکان، به آزاد‌ترین و زیبا‌ترین نقاشی دنیا بدل کرده...

و شما را نهی می‌کنیم از منکراتی که سرزمین تاریخی ایران را به تاراج می‌برد... شما را نهی می‌کنیم از قطع کردن درختان جنگل و کور کردن زمین‌های کشاورزی و شالیزار‌ها و ساییده کردن و خوردن معادن و سنگ‌های کوهستان‌ها و تخریب تمام اموال تاریخی و فرهنگی این سرزمین... شما را نهی می‌کنیم از به زندان انداختن وطن دوست‌ترین جوانان و مردم این کشور... شما را نهی می‌کنیم از دخالت در زندگی خصوصی مردم و ورود به عقاید و باور‌هایشان... شما را نهی می‌کنیم از بی‌احترامی و توهین به زنان این سرزمین... شما را نهی می‌کنیم از مامور کردن گروهی کم سواد برای برخوردهای ارشادی با تمام اقشار جامعه... از روشنفکران و تحصیل کردگان و خدمتگزاران گرفته تا جوانان و دانشجویانی که با شکستن حریم انسانی و حرمتشان، لباسشان را نقد و آن‌ها را سوار ماشین‌های سیاه گشت ارشادتان می‌کنید... شما را نهی می‌کنیم از دروغ گفتن مدام و سانسور و وارونه کردن حوادث در تلویزیون ملی... شما را نهی می‌کنیم از تحمیل کردن بی‌ریشه گان و وطن ستیزان در بسیاری از پست‌ها و کرسی‌های مجلس... شما را نهی می‌کنیم از امنیتی که جوانانِ شاد و زنان ورزش دوست و غیره را به شبی بازداشت و اسیدپاشان را در شهر آزاد می‌گذارد...
شما را نهی می‌کنیم از ساختن کشوری که فرزندان خودتان حاضر به زندگی در آن نیستند...

آقایان!
کارد را که به استخوان برسانید، دیگر چیزی برای از دست دادن باقی نمی‌ماند... اگر نسل من با تماشای تجربه نسل شما هرگز خیال دگرگونی‌های بزرگ در سر نداشته، اگر نسل من به تبع نسل جدید بودنش با مصالحه و اصلاح سالهاست قدم‌های کوچک ومستمر برداشته، اگر نسل من هنوز هم با تجربه‌های تلخی چون هشتاد و هشت در صف انتخابات ۹۲ ایستاده، برای زنده نگاه داشتن این مادر بی‌جان و بی‌نفس بوده... کارد که به استخوان برسد دیگر نه تو مانی و نه من...

آقایان!
شما را به شنیدن صدای مردم و جوانان این سرزمین امر می‌کنیم
و از خودکامگی و استبداد نهی...

هیلا صدیقی
آبان ۹۳ 


برگــرفته از :
 http://www.iran-emrooz.net/index.php/news2/53162/

۱۳۹۳ آبان ۷, چهارشنبه

"هپی"هایی که خواب بهشت را در سلول می بینند !

پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳

گرگانی‌ها در زندان




در ادامه دو بخش اول و دوم این گزارش درباره بهاییان اهل گرگان در زندان رجایی‌شهر،به آخرین نفرها می رسیم؛زندانیانی که یک جرم دارند:دگر اندیشی دینی.
کوروش زیاری، مرد هپی‌تراپی
کوروش زیاری ۵۰ ساله هم فردی بسیار شاد و حسابی اهل سرگرمی است. او گاهی وقت‌ها با چنان حرارتی با تخته‌نردهای دست‌ساز زندان که با تکه‌ای مقوا و درهای پلاستیکی بطری‌ها درست شده‌اند، بازی می‌کند که گمان می‌کنی تا کنون لذتی بالاتر از این نبرده است. تاس می‌ریزد و کری می‌خواند و با همین شوخی‌هایش رقیب را هم می‌خنداند. بعضی وقت‌ها این کار او را هپی‌تراپی ]شادی درمانی[ می‌نامم و هنگامی که از کنارش رد می‌شوم، می‌پرسم بازم مشغول هستی آقای دکتر...؟ وقتی تاس خوب و مطابق پیش‌بینی‌اش نمی‌آورد، با صدای بلند می‌گوید: "ای وای! این بار هوا گرفت!" و این دیگر یک اصطلاح رایج در بند شده است.
او به همراه خانواده‌اش ساکن شهرستان گنبد است اما دو سال پیش پس از احضار به گرگان بازداشت شد. نکته جالب توجه در پرونده‌اش این است که دادگاه او را فقط با استناد به یک برگ بازجویی که حاوی ۲ سوال بوده به پنج سال زندان محکوم کرده است. به گفته کوروش در روز دادگاه وکیل وی به قاضی مقیسه اعتراض می‌کند و می‌گوید که موکل من بازجویی نشده است و تنها ۲ صفحه از این پرونده ۶۰۰ صفحه‌ای به وی اختصاص دارد! او می‌گوید برخلاف عده‌ای که اتهامات جاسوسی یا نسبت‌های ناروا به ما می‌زنند، ما خود را ایرانی-بهایی می‌دانیم و اصلا به دنبال کار سیاسی یا عوض کردن رژیم نیستیم، بلکه فقط نگاه‌مان به حقوق شهروندی است. او اضافه می‌کند که برای اولین بار در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ شرکت کرده و به مهندس میرحسین موسوی رای داده است و همچنین رای دادن برای بهبود وضعیت آینده کشورش را حق خودش می‌داند.
تلخ‌ترین و تاسف‌بارترین رخداد زندگی کوروش زمانی است که پسر کوچکش در سنین طفولیت در اثر سانحه تصادف قطع نخاع می‌شود و اکنون هم این پسر ۲۰ ساله به رغم سلامت کامل روح و روان تنها با کمک واکر و با مساعدت دیگران راه می‌رود. او می‌گوید:پسرم به خاطر وضعیت جسمانی‌اش فقط هر ۶ ماه یک بار به ملاقات من می‌آید و حالا هم همه کارهای پزشکی و درمانی‌اش بر دوش مادرش افتاده است.
کوروش با تلاش بسیار وارد بازار تولید و توزیع و فروش پوشاک شده و اکنون یکی از خوش‌نام‌ترین تاجران لباس در استان گلستان است. اما بهترین خبری که طی این سال‌های زندان او را شادمان کرده است، خبر پذیرش پسر بزرگش "فارس" در یکی از دانشگاه‌های آمریکا و ادامه تحصیل او در آنجا بوده است. وقتی پسر برای ادامه تحصیل رفت، شاید کوروش خوشحالی و کامیابی یک پدر را در تنهایی مزه‌مزه کرد.
او اکنون در سالن ۱۲ مسئول تقسیم جیره خشک بین زندانیان است. مواد غذایی که به صورت خشک و نپخته بین بعضی از زندانیان توزیع می‌شود تا آنها مطابق با وضعیت سلامتی و جسمانی شان آنرا طبخ کنند. کوروش این کار را با دقت و پشتکار انجام می‌دهد و لحظاتی مجبور است تا همانند روزهای تجارت دفتر و دستک خود را برای توزیع عادلانه و کسب رضایت همگان به کار گیرد.
او از دیسک کمر و آرتروز زانو رنج می‌برد و دائما در پی معالجه‌ خویش است اما در عین حال می‌گوید که این خصلت زندانیان که بدون توجه به مسایل عقیدتی و مرام و مسلک سیاسی و تنها با حس همدردی و انسان‌دوستانه بی‌دریغ به یکدیگر کمک می‌کنند، خیلی برایش جالب توجه است. او معتقد است که دنیا براساس دو اصل مجازات و مکافات بنا شده است و کسانی که به‌ نام حق به دیگران ظلم می‌کنند، تاوانش را خواهند پرداخت.
فرهمند ثنایی، مرد خدوم و خواب‌دیده
بعضی اوقات خواب‌های زندان خیلی مهم می‌شوند. آنقدر که ترجیح می‌دهم تا قبل از معرفی این مرد ۴۸ ساله که چهره‌اش حکایت از آن دارد که سرد و گرم روزگار را چشیده است، ابتدا خوابش را بازگو کنم. فرهمند ثنایی می‌گوید: بهترین خوابی بود که در زندان دیدم و پس از آن احساس کردم شاید تعبیرش این باشد که خداوند تا امروز گناهانم را بخشیده است.
او در خواب به همراه ۱۹ نفر دیگر از بهاییان ساکن گرگان که در رابطه با همین پرونده دو سال پیش بازداشت شده بودند با سفینه‌ای که به مینی‌بوس تشبیه اش می‌کند، به ملکوت عروج کرده است.
رویای معراج‌گونه این مرد با ملاقات عبدالبهاء جانشین پیامبر اعتقادی بهاییان آغاز می‌شود و پس از آن فرهمند توسط او به پیامبر اسلام و حضرت علی و امام حسین معرفی می‌شود. ادای احترام به همه این قدیسان و از طرفی وضوح چهره‌های آنان در خواب برایش بسیار شیرین بوده است. او حتی در این سفر رویایی به ملکوت با حضرت موسی هم ملاقات می‌کند و بابت جوک و شوخی که در عالم ناسوت درباره وی شنیده و نقل کرده بود، از او عذرخواهی می‌کند.
شاید روایت این رویا بخش مهمی در شناخت روحیات روحانی فردی است که همیشه در کمال آرامش در بند زندانیان سیاسی-عقیدتی مشتاق پذیرش مسئولیت برای خدمت به دیگران است.
او در طول حضورش در زندان کارهای مختلفی از جمله مسئولیت لباسشویی زندانیان، مسئولیت ارتباط با سالن ملاقات و یا عضویت در شورای صنفی زندانیان سالن ۱۲ را به قصد کمک به همبندیانش و به شکل داوطلبانه برعهده گرفته است. فرهمند ثنایی را می‌توان یکی دیگر از گرگانی‌هایی نامید که به شدت سیاست‌گریز است و سیاست را یک دروغ می‌داند؛ دروغی که همیشه در سایه آن اتفاقات دیگری رخ می‌دهد و از قضا تجربه حضور در میان زندانیان سیاسی این نظر را در وی تقویت کرده است.
او هم صاحب سه فرزند دختر ۲۲ ساله، ۱۷ و ۱۶ ساله است. فرهمند پس از اخذ دیپلم و تجربه‌های متعدد سرانحام به شغل نصب و راه‌اندازی آسانسور و درهای اتوماسیون مشغول شده است. او می‌گوید بهترین لحظاتش در زندان زمانی‌ست که می‌تواند با همسر و دخترانش ملاقات حضوری داشته باشد و دقایقی را در کنار آنان بگذراند.
حاضر جوابی می‌کنم و بلافاصله می‌گویم: لابد به همین خاطر هم مسئولیت کابین ملاقات را قبول کرده‌ای؟! لبخند می‌زند و می‌گوید: اتفاقا از وقتی که این کار را برعهده گرفتم برای اینکه مبادا یک زمانی حق دیگران ضایع شود، خودم عمدا کمتر از حد معمول ملاقات می‌کنم.
فرهمند ثنایی هم در مهر ماه ۹۱ در جمع گرگانی‌ها به همراه همسرش فرحناز تبیانی بازداشت شده است. همسر او پس از یک ماه بازجویی فشرده به قید وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی آزاد می‌شود اما فرهمند راهی زندان رجایی‌شهر می‌گردد. از او می‌پرسم اگر روزی بتوانی در یک شرایط کاملا برابر و بدون هیچ محدودیتی قاضی دادگاه یا بازجویت را ملاقات کنی، در آن لحظه چه جملاتی به آنها خواهی گفت؟ باز هم خاطره‌ای تعریف می‌کند که شنیدنش جالب است. او می‌گوید در روزهای نخست دستگیری و در حین یکی از جلسات بازجویی، تلفن همراه بازجویش زنگ می‌زند و فرهمند به صورت اتفاقی در جریان مکالمه او با پسرش قرار می‌گیرد. پس از پایان مکالمه بازجو به فرهمند می‌گوید که پسرش گلایه‌مند بوده، گلایه‌مند از اینکه برخی دوستان مدرسه‌اش او را به جشن تولد خود دعوت نمی‌کنند و جاهایی هم که دعوت می‌شود خود پسرک علاقه‌مند به شرکت در آنها نیست. بازجو به فرهمند می‌گوید به خاطر شغل او و حساسیت‌های شغلی‌اش نمی‌تواند اجازه دهد که اعضای خانواده‌اش در هر مراسمی شرکت کنند و در ادامه افزوده است که اگر روزی تغییر و تحولی در این کشور رخ دهد نیروهای امنیتی مانند او، بیش از دیگران آسیب خواهند دید.
در آنجا فرهمند صادقانه و صمیمانه به بازجویش می‌گوید که در چنین روزی خانه او مکانی امن برای آقای بازجو و خانواده‌اش خواهد بود. اگر خواست یا تمایل داشت فرهمند و خانواده‌اش آماده‌اند تا از آنها پذیرایی کنند.
آن روز بازجویش از این حرف تعجب کرده و شاید هیچگاه این تعارف را چندان جدی نگرفته است اما لحن سخنان این مرد گرگانی در هنگام نقل این خاطره چنان صاف و صادق بود که من به راحتی باورش کردم.
او می‌گوید که حال و هوایش در زندان سرورانگیز است، گرچه قطع شدن روابط عاطفی با دخترانی که به شدت به پدرشان وابسته بودند و هرکدام لحظات به یادماندنی را با او در ذهن دارند برای بچه‌ها خیلی مشکل است. فرهمند در پاسخ به این سوال که به عنوان یک پدر برای آینده فرزندانت چه فکر کرده‌ای؟ کاملا مصمم پاسخ می‌دهد:با آنها مفصل گپ زده‌ام و فکر می‌کنم هرکدام تصویر روشنی از آینده‌شان در یکی از زمینه‌های رشته کاری که مربوط به تجهیزات ساختمان و عملیات ساخت و ساز است تخصصی بیاموزند و مشغول کار شوند.
از او درباره سخت‌ترین روز زندان طی این مدت می‌پرسم و فرهمند بی‌درنگ به مسیر ۹ ساعته راه گرگان تا کرج که هر هفته توسط خانواده‌اش برای ملاقات با او طی می‌شود، اشاره می‌کند و می‌گوید: یک شب که می‌دانستم بچه‌ها برای ملاقات فردا در جاده هستند در اخبار شنیدم که یک اتوبوس مسافربری در مسیر گرگان به تهران دچار حادثه شده و به داخل دره سقوط کرده است. آن شب تا زمانی که فهمیدم به شکر خدا اتفاقی برای خانواده‌ام که هر هفته این راه را با اتوبوس می‌آیند و بازمی‌گردند، نیافتاده، یکی از سخت‌ترین شب‌های زندان بود.
نگرانی برای رفت و آمد هفتگی خانواده که به قصد ملاقات این مسیر را طی می‌کنند دغدغه مشترک گرگانی هاست. یکی از دغدغه‌هایی که طعم حبس در تبعید و شاید تلخکامی‌ ناشی از آن را مضاعف کرده است. تقریبا همه آنان با ارائه تقاضای قانونی خواستار انتقال به زندان شهر گرگان شده‌اند. اما از سوی دیگر همه آنها در حرف‌هایشان احساس سرور و رضایت هم دارند. شاید همین تقدیرگرایی مذهبی و رضایت به خواست حضرت حق برای آنانی که براساس اعتقاداتشان گناهی جز کمک به هم‌کیشان را مرتکب نشده‌اند در همه حالات بر ایشان غلبه دارد. اگرچه معمولا هریک از زندانیان سیاسی-اعتقادی به شکلی خود را نماینده جریان سیاسی و طیف فکری خویش می‌بینند و با تمام توان می‌کوشند تا با رفتارهای شایسته و رعایت حقوق دیگران و التزام به فضایل اخلاقی، این نمایندگی را به خوبی انجام دهند و خود و همفکرانشان را در معرض قضاوت دید سایرین قرار دهند اما واقعیت این است که شرایط زیست شبانه‌روزی و چندین‌ساله در زندان که همبندیان را قادر می‌کند تا در همه لحظات اغلب رفتارها و گفتارها و کردارهای همدیگر را بی‌واسطه و در سخت‌ترین شرایط مشاهده کنند، معیار کاملا عمیقی برای سنجش همه ادعاها و توانمندی‌هاست. گرگانی‌ها در این آزمون سخت پیروز بوده‌اند، زیرا که صفا و سادگی، خدمت داوطلبانه و عقاید و روحیات روحانی که در تعمیق و گسترش آن می‌کوشند، قابل کتمان نیست. همه آنها مردانی راستگو و خانواده دوست و خدوم هستند که شاید ناتوانی در تحمل عقاید مختلف و عدم پذیرش حقوق اقلیت از سوی عده‌ای فرجام زندان را به خاطر کمک به هم‌کیشان نصیب‌شان کرده است.
من به عنوان گزارشگر و نویسنده این متن موظف بودم تا در نهایت بی‌طرفی تنها تصاویری را که دیده‌ام و آنچه را که طی این دو سال حضورشان در زندان احساس کرده‌ بودم، روایت کنم اما آنچه که در سراسر گفت‌وگوهایم با گرگانی‌ها مشهود بود، این است که گویا همگی‌شان تجربه زندگی در زندان و حسی که آن را عدم اعمال تبعیض از سوی همبندیان خود می‌دانند، تجربه‌ای بی‌نظیر برایشان بوده است. به‌گونه‌ای که می‌توان آن را در کلام تک تک‌شان پیدا کرد؛ تجربه‌ای که از بد روزگار تنها در زندان فرصت عینیت یافتن آن را داشته است. تبعیض سایه‌ای ناشایست بوده که همیشه در طول زندگی بر روی سر آنها و همکیشانشان و همه آنانی که عقایدی متفاوت با دیگران و بخصوص با حاکمان جامعه ما داشته‌اند، قرار داشته است.
رنج تبعیض، رنجی فراموش نشدنی است که در لحظه لحظه زندگی به پدیده‌ای جدا نشدنی نامانوس تبدیل می‌گردد. تبعیض‌های ناروایی که دیگر در دنیای امروز منسوخ شده‌اند و جامعه بشری می‌کوشد تا با عبور از همه آنها روابطی جدید میان انسان‌ها با یکدیگر و انسان با پروردگارش تعریف کند و به آن معنا بخشد! فاصله ما تا آنجا چقدر است؟

برگرفته از :
 http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-1de96b49be.html

۱۳۹۳ آبان ۳, شنبه

مردانی که از سلولی در زندان پدری می کنند !

پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
بهاییان گرگانی در زندان رجایی‌شهر !





در بخش اول این گزارش، از هفت نفری گفته شد که در میان زندانیان سیاسی ـ عقیدتی رجایی شهر به گرگانی ها معروفند؛ شهروندانی بهایی که در "آمارهای سالیانه فعالان و نهادهای حقوق بشری، سهم شان یک شماره است" اما تنها یک نام نیستند، روح هایی هستند به اسارت درآمده و هریک قصه های خویش را دارند.
بخش دوم: پیام مرکزی یاcentral message
 پیام مرکزی مرد میان‌سال و خنده‌رویی است که معمولا بیشتر کارهای فنی مربوط به سالن ۱۲ و وسایل برقی و ابزارهای مورد نیاز همبندیان را داوطلبانه برعهده می‌گیرد. وقتی شیر دستشویی خراب می‌شود یا لامپی از کار می‌افتد همه به سراغ او می‌روند و حالا هم مسئول فنی سالن است. دو دوران کوتاه اقامت در بند ۳۵۰ اوین او را به شوخی Centeral Massege (ترجمه انگلیسی نام و نام‌خانوادگی‌اش)صدا می‌کردند و اینجا هم گاهی همین لفظ، بهانه‌ای برای آغاز مکالمه و شوخی با اوست. پیام که ۵۷ سال دارد صاحب دو دختر ۲۲ و ۲۶ ساله است. او آنقدر در محیط اطرافش خنده‌رو و شاد است که هیچگاه نمی‌توان باور کرد در طول زندگی چه مصیبت‌هایی را تحمل کرده و تنها یکبار در شب مراسم ازدواج دخترش لب به سخن گشوده است.
آن روز مقامات دادستانی حتی مجوزی برای اینکه او بتواند به همراه یک مامور زندان و با دستبند در این جشن حاضر شود ، صادر نکردند، همین بهانه‌ای شد تا آن شب تلخی‌های زندگی‌اش را مرور کنیم.
پدر پیام در دهه شصت پس از دستگیری و تحمل مشقت و شکنجه‌های فراوان اعدام شده و مادرش نیز در همین سال‌ها، بیش از پنج سال در همین زندان‌های اوین و رجایی‌شهر محبوس بوده است. این‌ها همه در حالی بود که خانواده آنان در گرگان سکونت داشتند. همسر پیام هم حدود ده سال پیش پس از یک دوره طولانی بیماری درگذشت و او به تنهایی طی این سال‌ها دخترانش را تربیت کرده و چرخ زندگی را چرخانده است.
پیام می‌گوید که دخترش پس از زندان حاضر نشده تا خواهرش را تنها بگذارد و به همراه همسرش همچنان در خانه پدرش که فعلا در زندان است، سکونت دارد. آن شب تعریف کرد که در زمان ازدواج خود پیام هم مادرش در زندان بود و نتوانست در مراسم ازدواج او شرکت کند و حالا دخترش هم نمی‌‌تواند پدرش را در شب عروسی در کنارش داشته باشد.
او حسابی اهل خواندن رمان است و معمولا اغلب ساعات پایانی شب را با مطالعه رمان‌ها می‌گذراند. سرعتش درخواندن رمان‌های موجود در زندان آنچنان زیاد است که کتاب کم می‌آورد و شخصا اعتراف می‌کنم که حسودی مرا برمی‌انگیزاند. پیام ثانیه‌ای از وقت هواخوری روزانه در زندان را از دست نمی‌دهد و معلوم است که در گرگان هم همیشه اهل کوه و جنگل بوده است.
اغلب با سرعت دور هواخوری قدم می‌زند و گاهی وقت‌ها که با او همراه می‌شوم سوژه حرف‌های دو نفره‌مان "تدی" سگ خانگی اوست که درباره شیرین‌کاری‌هایش تعریف می‌کند.
سیامک صدری، آقای شیرینی‌پز
سیامک صدری ۴۱ ساله جوان‌ترین عضو گرگانی‌هاست. سیامک هم مانند دیگر بهاییان ایران هرگز اجازه شرکت در کنکور نیافت و پس از اخذ دیپلم وارد بازار کار شد. او اکنون صاحب دو فرزند ( پسر ۱۵ ساله و دختری ۹ ساله) است. همکاری با پیمانکاران در نصب دکل‌های فشار قوی برق باعث شده است که او در طول زندگی‌اش در نقاط مختلف کشور سکونت کند و خودش می‌گوید: گرگان را به این خاطر انتخاب کردم چون تمایز و تفاوت آدم‌ها در این شهر کمتر دیده می‌شود. آنجا شهری بود مهاجرپذیر که همه یکدیگر را با تمام تفاوت‌هایشان می‌پذیرند و همزیستی مهربانانه‌ای با هم دارند.
سیامک در دوران کودکی پدرش را از دست داده است و مادرش هم در حالی که از بیماری آلزایمر شدید رنج می‌برد در یک آسایشگاه بستری است. او اکنون در پاسخ به سئوال من که می‌پرسم سخت‌ترین لحظات زندان طی این مدت چه وقت‌هایی هستند؟ می‌گوید: زمانی‌ست که احساس استیصال می‌کنم، وقت‌هایی که مثلا بچه‌ها مریض می‌شوند یا مشکلات درسی و کاری دارند و من از اینجا هیچ کمکی نمی توانم بکنم، با تمام وجود احساس استیصال می‌کنم!
او آشپز ماهری است اما شیرینی‌پزی، تخصصی است که در زندان به آن دست یافته! به بهانه تولد هرکدام از دوستان و همبندیان و یا هر مراسم دیگری با همین وسایل اندک و ناقص موجود در سالن ۱۲ کیک یا شیرینی می‌پزد. دیگ بزرگی که کف آن را با نمک پوشانده شده است، فر گاز شیرینی‌پزی سیامک است. وسیله‌ای که حتی خانواده‌ها هنگام تناول شیرینی‌ها و کیک‌های دست پخت سیامک باور نمی‌کنند که آنها را با همین وسایل و ابتکارات ساده ساخته باشد. حتی در اعیاد مذهبی اسلامی یا روزهای ماه رمضان که تعداد روزه‌داران سالن ۱۲ اقلیت هستند، سیامک گاهی وقت‌ها دست به کار می شود و همه را به شیرینی یا زولبیا و بامیه مهمان می‌کند.
خودش می‌گوید همیشه دوست داشتم در کارم یک چیزی خلق کنم و نتیجه کارم یک محصول عینی باشد، برای همین بدترین سابقه کاری‌ام مربوط به دوره‌ای است که به ناچار ویزیتوری می‌کردم. حاضر جوابی می‌کنم و می‌گویم: پس لابد شیرینی‌پزی هم پاسخی است به همین نیاز درونی...!
مهم‌ترین غم سیامک در لحظاتی است که می‌خواهد به عنوان یک پدر در فرآیند بزرگ شدن و تربیت فرزندانش ایفای نقش کند ولی در فرصت‌های کوتاه ملاقات‌های هفتگی که در ایام تحصیلی به خاطر مدرسه و دوری مسافت بچه‌ها تنها ماهی یکبار می‌توانند به ملاقات پدرشان بیایند، اصلا فرصتی برای این کارها نیست. او اما خوشحال است چون گمان می‌کند که بچه‌هایش قلبا برای کار پدرشان ارزش فراوان قائلند و حتی این مساله را با این موضوع که آنان همین کیک‌های ساده دستپخت پدر را با خود به منزل می‌برند، تصویر می‌کند.
بدترین روز ایام زندان برای سیامک، یک خاطره تلخ است؛روزی که دختر ۹ ساله‌اش از طرف مامور بازرسی زندان به خاطر نداشتن روسری مورد پرخاش قرار گرفته بود و با چشمانی گریان به ملاقات پدر آمد و در آن لحظه او برای آنکه فضا تشدید نشود و فشار بیشتری به دخترش وارد نیاید، سکوت کرده بود، اما در دلش معتقد است و اطمینان دارد که این زندان‌ها باعث به وجود آمدن روزهای بهتری در آینده خواهد شد. سیامک بلافاصله اضافه می‌کند که اولین روز نخستین عید نوروز که در زندان رجایی‌شهر ساکن بود هم برایش خیلی سخت و تلخ بود.
وقتی از سیامک می‌پرسم که در این دوران تا چه حد میزان نسبت به گروه‌های سیاسی حاضر در بند شناخت پیدا کرده‌ است، پاسخ می‌دهد: من تقریبا در ایامی که در اوین و رجایی‌شهر بودم، با همه طیف‌های زندانیان سیاسی و عقیدتی آشنا شدم. طیف وسیعی از دراویش تا اصلاح‌طلبان، فکر می‌کنم اتفاقا تغییرات در آینده ایران باید تدریجی و پایدار اتفاق بیافتد.
تاکید می‌کند که: دغدغه‌ام برای آینده این است که تغییرات بیش از حد دردناک و پرهزینه شود. بهترین خاطره‌اش هم زمانی‌ست که تعدادی از هم‌بندیانش فارغ از عقاید دینی و مذهبی از حقوق انسانی او دفاع کرده‌اند.می‌گوید: وقتی در بند ۳۵۰ بودیم من می‌خواستم در کار لباسشویی به اعضای اتاق کمک کنم. تعدادی از آنها مخالفت کردند و در لابه‌بلای حرف‌هایشان نگرانی‌های مذهبی و خرافی درباره نجسی یا پاکی مشهود بود اما تعداد دیگری از بچه‌ها با تمام قوا از من حمایت کردند و این تلاش آنها خیلی برایم ارزشمند بود.
او می‌گوید که هرگز تصمیم ندارد پس از آزادی ایران را ترک کند، چراکه قبلا بارها فرصت خروج از کشور و امکان اقامت برایش مهیا بوده است. او با اصرار در برابر پرسش من که سرسختانه می‌پرسم: اینجا چه چیز خاصی جز سختی، محرومیت و حتی خطر حبس و زندان و مشقت‌های زندگی برای تو و فرزندانت دارد؟ می‌گوید: اینجا یک چیزهایی هست که دوستشان دارم!
فرهاد فهندژ: مردی با جثه ضعیف و رویاهای نورانی
او متولد ۱۳۳۸ است و در رشته مهندسی آنالیز سیستم کامپیوتر مشغول به تحصیل بود که پس از انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شد. فرهاد هم در سال ۶۲ به اتهام عضویت در مخفل بهاییان بندر ترکمن دستگیر و به چهار سال زندان محکوم شد اما پس از پنج سال در بهمن ماه ۶۷ آزاد شد.
او در سال‌های زندان دهه شصت آنچنان دچار مسمومیت شدید و بیماری شده بود که به گفته خودش ۲ سال آخر را به مدد سرم و آمپول ب کمپلکس گذراند. ضعف جسمانی و عوارض عصبی شدید آن دوران هنوز هم همراه این مرد ضعیف‌الجثه و لاغر اندام باقی مانده است. به طوری که اکنون هم با کوچکترین اضطراب یا هیجان مثبت یا منفی بار دیگر عوارض بیماری مثل بی‌خوابی‌های طولانی مدت و ممتد یا فشار روانی و عصبی به سراغش می‌آید. خودش می‌گوید: فکر می‌کردم اینبار به خاطر بیماری زندان برایم سخت‌تر باشد چون در نوبت گذشته جوان بودم و مجرد و شاید چون بار سنگین زندگی و خانواده روی دوشم نبود، می‌توانستم سخت‌ترین چیزها را تحمل کنم.
فرهاد یکی از مهم‌ترین دستاوردهای زندان کنونی را برای خود اینگونه تبیین کرده است: گوشه خلوت زندان باعث شده است تا رابطه عقلانی من با اعتقاداتم به رابطه‌ای عرفانی و قلبی تبدیل شود و از وجود این حس در درونم خیلی خرسندم.
او کم‌تر در هواخوری دیده می‌شود و اغلب اوقات در اتاقش مشغول مطالعه در حوزه جامعه‌شناسی و تاریخ است. از این نظر شاید بتوان فرهاد را کم‌تحرک‌ترین عضو گرگانی‌ها نامید. با این همه او پای ثابت جلسات هفتگی بررسی موازین حقوق بشری و کلاس‌های درسی جامعه‌شناسی و … است که توسط تعدادی از زندانیان سالن ۱۲ برگزار می‌شود.
فرهاد اصولا به سیاست داخلی و اوضاع سیاسی ایران علاقمند است و اخبار را دنبال می‌کند اما وقتی لب به سخن می‌گشاید، خطرناک‌ترین چیز برای آینده کشورش را ادامه حکمرانی روحانیون متعصب می‌داند و صراحتا می‌گوید که در رویاهایش ایران را کشور انوار می‌بیند و اضافه می‌کند که به تحولات فرهنگی آینده ایران خوش‌بین است، چرا که نتایج این تحولات فرهنگی در ابتدا شاید به شکل تصاعد حسابی بروز کند و جلوه‌ای نداشته باشد اما به فاصله بسیار کوتاهی به شکل تصاعد هندسی فراگیر خواهد شد و تاثیر‌گذار می‌شود.
او اکنون صاحب یک دختر ۲۳ ساله و یک پسر ۱۴ ساله است و در طول دوران محبوس بودنش در زندان رجایی‌شهر روزهایی را تجربه کرده که همسرش نیز در بازداشت بوده است. فرهاد می‌گوید پسرش یونس پس از اطلاع از حکم ده سال حبس پدر گفته که این بار واقعا معنای "هنگ کردن" را درک کرده و آن را تجربه کرده است.
پدر یونس هم مانند بقیه دوستان گرگانی نگران آینده فرزندانش است و گمان می‌کند که حداقل یونس اکنون در مرحله مهمی از زندگی‌اش قرار دارد. با این همه فرهاد دوست دارد که فرزندانش در مسیر اصلاح جامعه و عالم انسانی حرکت کنند و می‌گوید: حفاظت بچه‌ها از آسیب‌های اجتماعی روزمره گام اولیه در تربیت آنهاست و ای کاش بتوانیم فرزندانی تربیت کنیم که با تمام وجود در مسیر اصلاح جامعه گام بردارند.
او هم در دانشگاه زیرزمینی بهاییان به تحصیل در رشته روانشناسی پرداخته و پس از پایان تحصیلات اغلب به عنوان مشاور تربیتی از سوی خانواده‌ها یا مزدوجین جوان طرف مشورت قرار می‌گرفته است. مراجعین او تنها هم‌کیشان و بهاییان نبودند بلکه همه آشنایان و حتی سایر افراد در شهر گرگان هم او را به عنوان یک مشاور خوب به همدیگر توصیه می‌کردند. جالب اینکه این خدمات از سوی فرهاد به صورت رایگان ارائه می‌شد و وی تنها از طریق فروش ساعت و لوازم یدکی آن امرار معاش می‌کرد.
فرهاد فهندژ تنها فردی است که در پرونده گرگانی‌ها به ۱۰ سال زندان محکوم شده است، وقتی علت را از نظر خودش جویا می‌شوم، مسبب اصلی این حکم را اداره اطلاعات گرگان می‌داند و می‌گوید: شاید فشار اطلاعات و شناخت قبلی آنها از من و رفت و آمد‌های زیادی که به خاطر کار مشاوره داشتم باعث شد تا آنان حساس شوند و به من دو برابر دیگران حکم دهند. او در ادامه می‌خندد و اضافه می‌کند که در ایام بازجویی‌ها و پس از آنکه لپ‌تابش توسط بازجویان بررسی شد، دائما از او می‌پرسیدند لپ‌تاب اصلی‌ات را کجا گذاشتی؟ توی این دستگاه که هیچ چیز خاصی پیدا نمی‌شود و پاسخ‌های فرهاد که لپ‌تاب دیگری ندارد برایشان باور پذیر نبود.
او می‌گوید که به رغم مسافت طولانی، ملاقات برای همسرش مثل داروی مسکن است. وقتی یک هفته ملاقات تعطیل می‌شود و یا آنها به دلیلی نمی‌توانند از گرگان به کرج بیایند در طول هفته ناراحتی‌های همسر فرهاد برای اطرافیانش کاملا محسوس است.
دوستانش به خاطر ضعف جسمانی هیچ وقت اجازه نمی‌دهند که فرهاد در کارهای سفره و آشپزی کاری را برعهده بگیرد و معمولا در کنار مطالعات جدی مهم‌ترین سرگرمی‌اش تماشای فوتبال است. در طول این دو سال یک زمان بیش از همیشه رایحه‌ای خوش به مشام فرهاد رسید و آن هنگامی بود که او و دوستان گرگانی‌اش در لحظه ورود به بند ۳۵۰ زندان اوین از سوی یکی از زندانیان جنبش سبز مورد استقبال و حمایت قرار گرفتند.
شاید درک حسی و زودهنگام همین اتفاق بود که در سال‌های ۸۸ و ۸۹ که فعالان جنبش سبز دستگیر و روانه زندان می‌شدند، فرهاد به همسرش گفته بود: "دوست دارم اگر روزی دوباره به زندان افتادم این بار سال‌های حبس را در یکی از زندان‌های اوین یا رجایی‌شهر بگذرانم. "
فواد فهندژ، مرد دستبندهای یادگاری
فواد برادر کوچک‌تر فرهاد است. اولین سئوالم از این مرد شوخ طبع ۵۱ ساله این‌گونه آغاز می‌شود: آدم وقتی با برادرش در زندان باشد، چه حالی دارد؟ دوست داری او را در زندان کنار خودت داشته باشی یا آنکه زودتر آزاد شود؟
گرچه قبلا برادر بزرگ‌تر در پاسخ به من گفته بود که حضور فواد اینجا برایم یک نعمت است و حتی آدم خیلی وقت‌ها روابطی با برادرش دارد که نمی‌تواند آنها را با دوستان قدیمی‌اش هم برقرار کند! اما فواد پس از شوخی در این باره لحظاتی بغض گلویش را می‌گیرد و می‌گوید حتی تصور اینکه روزی او از اینجا برود و مجبور شود فرهاد را در زندان تنها بگذارد اشکش را درمی‌آورد.
او مجموعا از شرایط راضی است و می‌گوید که تنها دوری از خانواده‌ بیش از همه چیز اذیتش می‌کند. او در تخت سوم اتاق ساکن است و دیوارهای اطراف تختش مملو از عکس‌های خانوادگی دست جمعی است. می‌پرسم با این همه عکس چه کار می‌کنی؟ می‌گوید: وقتی بیرون بودم اغلب اوقاتم را با این جمع‌های خانوادگی سپری می‌کردم. اینجا هم با این عکس‌ها دردودل می‌کنم!
فواد با اشاره به اینکه در طول دوران دستگیری تا مرحله دادگاه و زندانی شدنش جمعا حدود نیم ساعت بازجویی شده است، تلخ‌ترین خاطره‌اش را مربوط به روزی می‌داند که او در بند ۲۰۹ اوین و در هنگامی که چشم‌بند بر روی چشمانش قرار داشته در مواجهه اولیه با بازجویش به او "خسته نباشید" می‌گوید و در پاسخ جمله‌ای می‌شنود با این مضمون: "به توچه که من خسته‌ام یا خسته نیستم، سگ بهایی" فواد با لحن تلخ‌تری اضافه می‌کند که اتفاقا این واقعه ظهر عاشورا رخ داد و اگر روزی دوباره او را ببیند حتما خواهد پرسید که "تو چرا حتی به اعتقادات خودت هم پایبند نیستی؟ و این همه بی‌انصافی را چگونه در وجودت تحمل می‌کنی؟" او در سال‌های جنگ ایران و عراق تمام مدت دوران خدمت سربازی‌اش را در مناطق جنگی گذرانده، فواد هم مانند برادرش صاحب دو فرزند است. شمیس، یکی از دختران او تجربه ازدواج در غیاب پدر و تلخی عدم حضور او را در این لحظات عمیقا چشیده است. او می‌گوید که تنها با اجازه ماموان زندان فرصت یافتم هنگامی که دخترم سر سفره عقد نشسته بود چند دقیقه با او تلفنی صحبت کنم.
این عضو از گرگانی‌ها هم مانند دیگران نتوانسته است در دانشگاه تحصیل کند یا شغل مورد علاقه‌اش را به دست آورد. روزگاری او به همراه همسرش از راه بافندگی امرار معاش می‌کردند و در دورانی هم به کار نقاشی ساختمان مشغول بوده تا آنکه سرانجام به عنوان رادیولوژیست در مرکز رادیولوژی یکی از دوستانش شاغل شده است.
تخت‌خواب فواد کارگاه دستبندبافی و صنایع دستی‌اش هم هست. او با نخ‌های موجود در زندان دستبندهای رنگارنگی می‌بافد و آنها را به دوستانش هدیه می‌کند. وقتی می‌پرسم چرا بابت حق‌الزحمه یا حتی هزینه‌های اولیه این کارهای دستی چیزی از کسی طلب نمی‌کنی؟ می‌گوید: همین که دستبندهایم به شکل هدیه از طرف زندانیان به خانواده‌هایشان داده می‌شود و نزد آنها به یادگار می‌ماند، حس خوبی برایم دارد. یادگار ماندن کارهای دستی فواد فهندژ در دستان اعضای خانواده و منازل همبندیانش با ارزش‌ترین بهای کار او در طی این سال‌های زندان است.
*این گزارش ادامه دارد 

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-9e51f510d3.html

۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

شرم، و دیگر هیچ !

نمی خواهم بگویم ما انقلابِ اسلامی کرده ها، که بوده ایم و چه ها که نکرده ایم و چه کسانی را نزده ایم و نکشته ایم و به زندان نینداخته ایم و دودمانشان را به باد نداده ایم و اموالشان را بالا نکشانده ایم و از سرزمین شان نتارانده ایم، اما این را می گویم که تنها در یک قلم، بیست هزار جوان بهایی را در این سی و شش سال از تحصیل در دانشگاه ها باز داشته ایم و اجازه نداده ایم در سرزمینِ خود به درختِ دانش دست برند.
در این عکس، من و دکتر محمد ملکی – نخستین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب – به نمایندگی از طرفِ همه ی انسان گرایان و نوع دوستان و آزادگان و خیرخواهان و خداباوران و ایرانیانِ پاک نهاد، بر زمین نشسته ایم و از جمع کوچکی از سه نسل بهاییِ محروم از تحصیل، پوزش خواسته ایم.
در جمعِ بهاییانِ محروم از تحصیل، عزیزی هست که نفر نخستِ کنکور سراسری بوده در سالهای پیش. اما چه جای درد که هیچ مسئولی و هیچ آیت اللهی به برتر بودنِ وی اعتنایی نبست و حالی از وی نپرسید و راهی برای وی نگشود. در این عکس، ” شادان شیرازی” نیز هست. دختر ریز نقش بهایی که همین امسال رتبه ی 113 کنکور سراسری را از آنِ خود کرده اما اکنون بخاطر عقیده و باورش با درهای بسته روبروست. می گویم: آقایان، عمامه ها را اگر کمی بالاتر بگذاریم، بد نمی شود ها؟ مغزمان پس کِی باید باد بخورد و تازگی بگیرد؟

محمد نوری زاد

۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

تعصب مذهبی ، تفکر انتقادی !

نوشته‌ی زیر، متن سخنان من است در بیست و چهارمین کنفرانس انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی، در بیست و نهم ماه اوت سال ۲۰۱۴ میلادی در شهر شیکاگو.
10647837_10203931078149013_961365206_n
مهدی خلجی

شاید دیرزمانی بود که این‌قدر سخن گفتن از تعصّب مذهبی ضرورت پیدا نکرده بود. سرزمین پهناوری در خاورمیانه در آتش نزاع‌های مذهبی می‌سوزد، مردمان‌اش آواره، داغ‌دیده‌، بی‌سر و بی‌پناه می‌شوند، لحظه‌های عادی روزمره به کابوس‌های نادر ذهنی بیمار بدل می‌گردند و هیچ چشم‌انداز روشنی از فردا پیدا نیست. آن‌جا هم که خیابان و خانه، رزم‌گاه زنان و مردان مسلح یا بی‌سلاح نیست، تبعیض و سرکوب نظام‌مند سیاسی و اجتماعی، تعصّبات مذهبی را شدت و شتاب می‌بخشد و قربانی می‌گیرد. ایران و عربستان سعودی، دو کشور باثبات منطقه‌اند که قساوت‌آمیزترین نوع تبعیض‌ها را علیه اقلیت‌های مذهبی روا می‌دارند.
اگر کسی می‌خواهد ژرفای مصیبتی را که بر این پاره از کره‌ی زمین می‌رود بنگرد، خوب است روزگار ما را با سده‌ی نوزدهم مقایسه کند و ببیند که در سده‌ی نوزدهم، «خاورمیانه» یا آن‌چه «جهان اسلام» خوانده می‌شود، دربردارنده‌ی چه تنوع رنگارنگی از جوامع دینی بود. برای نمونه، مسیحیان عرب، نقشی پررنگ در گذار از جهان قدیم به جهان جدید بازی کردند و حتا در نوسازی زبان عربی سهمی انکارناپذیر داشتند. با این‌همه، امروز، مسیحیان در عراق، طعمه‌ی سنگدلانه‌ترین شکل تاریک‌اندیشی مذهبی‌اند؛ از زادبوم خود رانده و حرمت و کرامت‌شان در انبوه درد و دود و دم و گوگرد، گم شده است. یهودیان در قلمروهایی که سابقه‌ی صدها و بل هزاران سال سکونت دارند، آزرده از آزار دیگران، یادگارهای نیاکان خود را به تلخی وامی‌نهند و راهی دیار نامسلمانان می‌شوند. بهائیان در سرزمینی که آیین آنان زاده شد و برآمد، از گزند دولت و فضای عمومی جامعه در امان نیستند و از حقوق ابتدایی شهروندی بهره‌ای ندارند. «جهان اسلام» و «خاورمیانه» با شتابی شگفت‌آور، پویایی مذهبی خود را از دست می‌دهد و یک‌دست می‌شود. اما مگر آن‌جا که تعصّب است، مسلمان به جان مسلمان نمی‌افتد؟
نبرد شیعه و سلفی – یا بهتر بگوییم تنش‌ها و خشونت‌هایی که خود را در گفتار و ادبیات مذهبی بازمی‌نماید – برای دهه‌های بسیار پیکر جهان اسلام را شرحه شرحه خواهد کرد. مهاجرت انبوه نامسلمانان از سرزمین‌های اسلامی یا مهار و فشار سیستماتیک بر آنان، پایان خشونت نیست. آن‌جا که مسلمانی نتواند با یهودی و بهائی کنار آید و بنیاد هم‌زیستی بگذارد، با مسلمان دیگر هم نخواهد توانست؛ برادر جان برادر می‌گیرد و زن برای پاره‌نانی خوشبختی، ناگزیر، سینه‌ی قبیله‌ی خود می‌درد.

«تعصّب مذهبی» چیست؟
در سده‌ی هجدهم، در عصر روشن‌گری، اصحاب خردگرای دائرة المعارف، در تعریف «فناتیسم» یا «تعصّب مذهبی» نوشتند: «تعصّب کورکورانه و شورمندانه‌ای که حاصل باور به خرافه است و به رفتارهایی می‌انجامد که مسخره، ستم‌گرانه و سنگ‌دلانه‌اند، ولی متعصبان، بدون شرم و افسوس آن رفتارها را می‌کنند و حتا از آن لذت می‌برند و بدان خرسندند. در نتیجه، فناتیسم ،تجسّم عملی خرافه است.»
به سخن دیگر، تعصّب، بروز و ظهور خشمگینانه و توفانی و غیورانه و پرغوغای خرافه است.
ولی «خرافه» چیست؟ شاید «خرافه» باورها و جزمیاتی است که هنوز تن به سنجش و اندیشیدن انتقادی نداده‌اند؛ عقائدی که مرده‌ریگ گذشتگان یا حاصل نظام و مناسبات موجودِ قدرت‌اند و در نتیجه، اعمال قدرت عده‌ای را علیه شماری دیگر توجیه می‌کنند و مشروعیت می‌بخشند.
«خرافه» عقیده‌ای باطل است، اما معصومانه نیست؛ خرافات، یک‌راست به نظم و پایگان و مکانیسم‌های قدرت پیوند دارند. ممکن است به ظاهر، موضوع خرافه‌ای مربوط به عالم بالا یا مفاهیم انتزاعی باشد، ولی در نهایت، همان انگاره‌های مابعد طبیعی یا مجرد، روابط و مناسبات میان آدم‌های گوشت و پوست‌ و استخوان‌دار را شکل می‌دهند. بنابراین، سنجش عقلانی خرافات و اندیشیدن انتقادی به آن‌ها، تنها تمرینی فکری یا دل‌مشغولی دانشگاهی نیست، بل‌که وظیفه‌ای ضروری برای تحقق عدالت و آزادی و ستیز با شکل‌های پیدا و پنهان ستم‌گری و اقتدارگرایی است.
ولتر، در کتاب «فرهنگ فلسفی» به درستی نوشت تعصّب مذهبی جان آدم‌ها را ناآرام می‌کند و همواره آنان را در عبوسی و برانگیختگی و پرخاش‌گری و جوش و خروش نگاه می‌دارد. از این روست که خشونت و تعصب نام‌هایی ترس‌آور برای یک چیزند و متعصّبان همواره آماده‌اند پای باورهای خرافی را به میان کشند و پای آدم‌ها را بشکنند و مرزهای بربریت را از نو گسترش دهند.
ولتر نوشت فیلسوفان با این پدیده، سخت آشنایند و پادزهر آن را می‌دانند. پادزهر تعصّب، تفکّر فلسفی است. هرچقدر تعصب روان بشر را برمی‌آشوبد، فلسفیدن و اندیشیدن او را آرامش می‌بخشد؛ فلسفیدن، امکان تأمل در عمل، پیش از ارتکاب آن را پدیدمی‌آورد.
به اقتضای مجلسی که در آن گردآمده‌ایم، اجازه دهید به ستم‌هایی که بر جامعه‌ی بهائیان در ایران می‌رود، اشاره کنم. بخش مهمی از این ستم‌ها حاصل تعصّب مذهبی است. این تعصّب مذهبی نه تنها در فقه شیعه توجیه شده که مبنای قانون‌گذاری ناعادلانه نیز قرار گرفته است.
در اصل دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده: «دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی‌عشری است و این اصل الی ‏الابد غیر قابل تغییر است.»
در اصل سیزدهم همین قانون می‌خوانیم: «ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته می‏شوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل می‌کنند.»
چرا تنها پیروان سه دین در قانون اساسی در مقام اقلیت‌های دینی به رسمیت شناخته می‌شوند؟
در زمان تدوین قانون اساسی، گروهی از صابئین که بیشتر در جنوب ایران زندگی می‌کنند از نمایندگان مجلس تدوین قانون اساسی خواستند که به عنوان اقلیت دینی به رسمیت شناخته شوند. آن‌ها به آیه‌ای از قرآن نیز استناد کردند که در آن نام صابئین آمده بود. نمایندگان گفتند چون فقیهان، صابئین را به مثابه‌ی پیروان دینی «حقیقی» به رسمیت نمی‌شناسند، آن‌ها نیز از به رسمیت‌شناختن صابئین در قانون اساسی سربازمی‌زنند. هم‌چنین، کسی نامی از بهائیان می‌آورد، اما در نسخه‌ی نشرشده‌ی مشروح مذاکرات مجلس تدوین قانون اساسی، این تقاضا با سکوت و بی‌اعتنایی روبه‌رو شده است.
بنابراین، تنها کسانی می‌توانند طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، «اقلیت دینی» شناخته شوند که در فقه اسلامی «اهل کتاب» به شمار می‌آیند. از این‌رو، جا دارد از مفهوم و مصداق «اهل کتاب» پرسش کنیم.
در فقه اسلامی، یهودیان و مسیحیان کافرند، اما با دیگر کافران در «اهل کتاب» بودن تفاوت دارند. قلیلی از فقیهان حتا فتوا داده‌اند اهل کتاب مانند دیگر کافران، نجس نیستند و از قبیل خون و بول و مدفوع به شمار نمی‌آیند.
فهم فقیهان و متکلمان و مفسران اسلامی از دو دیانت یهودی و مسیحی، غیرتاریخی است. یعنی آن‌چه آنان به استناد قرآن و حدیث به یهودیان و مسیحیان نسبت می‌دهند، با آن‌چه یهودیان و مسیحیان درباره‌ی خود باور دارند، تفاوت می‌کند. همان‌طور که عبدالمجید شرفی، اسلام‌شناس پرآوازه‌ی تونسی، در مقاله‌ای با عنوان «مسیحیت در تفسیر طبری» آورده، در قرآن، عبارت «اهل کتاب» گاهی تنها درباره‌ی یهودیان، گاه درباره‌ی یهودیان و مسیحیان باهم و گاه به شکل انحصاری درباره‌ی مسیحیان به کار رفته است. قرآن، تورات را کتابی که از سوی خدا به موسی نازل شده و انجیل را کتابی که از سوی خدا به عیسی نازل شده، می‌داند. هم‌چنین، در قرآن از یک «انجیل» سخن به میان رفته، نه از «اناجیل» یا دست‌کم، انجیل‌های چهارگانه. طبری، سرآمد و سرسلسله‌ی مفسران اسلامی، تورات و انجیل را گاهی کتابی واحد می‌داند که در آن شریعت و احکام و مواعظ بیان شده است: در انجیل نام محمد، به عنوان پیامبر بعدی آمده؛ اما انجیل و نیز تورات «تحریف» شده‌اند: یعنی یا در آن‌ها دستکاری شده یا تأویل‌های نادرست و تفسیرهای ناروای از آن‌ها شده یا اباطیلی به خدا نسبت داده‌اند یا پیامبران را تکذیب کرده‌اند یا نام محمد را از آن زدوده‌اند تا پیش‌گویی درباره‌ی ظهور اسلام را پنهان کنند.
فهرست بلندی می‌توان داد از تفاوت‌های بنیادی میان آن‌چه یهودیان و مسیحیان درباره‌ی اعتقادات خود می‌گفتند و می‌گویند و تصور اسلامی از یهودیت و مسیحیت. اگر یهودیت واقعی و تاریخی نه آن یهودیتی است که فقیهان و مفسران مسلمان می‌گویند، اگر مسیحیت واقعی و تاریخی نه آن مسیحیتی است که فقیهان و مفسران مسلمان می‌گویند، چرا فقیهان، هم‌چنان، یهودیان و مسیحیان را «اهل کتاب» می‌خوانند؟ هم‌چنین، بعید است که کسی از فقیهان بزرگ با دستاوردهای علمی امروزه درباره‌ی آیین زرتشتی آشنا باشد. در متون اسلامی انبوهی از اطلاعات و نسبت‌های غیرتاریخی به زرتشتیان به چشم می‌خورد.
آیا فقیهان، زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان را به رسمیت می‌شناسند، چون آن ادیان پیش از اسلام زاده شده‌اند و مشروعیت اسلام را نقض و نسخ نمی‌کنند؟ مگر نه این است که آن سه دین، اسلام را «دین حق» نمی‌دانند؟ مگر نه آن است که در بستر تاریخ، مسیحیان و مسلمانان بر سر زمین و آسمان، خون یکدیگر ریخته‌ و جهاد و جنگ صلیبی کرده‌اند؟ آیا این ادیان به رسمیت شناخته می‌شوند چون پیروان آنان به وحدانیت خدا باور دارند؟ مگر بهائیان به وحدانیت خداوند اعتقاد ندارند؟ در الاهیات بهائی، چه عنصر تمایزبخشی نسبت به مسیحیت وجود دارد که باعث می‌شود «دین کتاب» نباشد یا پیروان آن «اهل کتاب» نباشند؟ «کتاب»هایی که فقیهان، کتاب مقدس یهودیان یا مسیحیان می‌انگارند، از نظر تاریخی شباهت اندکی به تورات، عهد عتیق، اناحیل چهارگانه و انجیل‌های دیگر دارد. کتاب مقدس بهائیان همان اندازه می‌تواند برای فقیهان اسلامی نامقبول باشد که کتاب‌های امروزی یهودیان و مسیحیان.
تأمل انتقادی در «اهل کتاب» نشان می‌دهد که «اهل کتاب»، مفهومی ایدئولوژیک است؛ یعنی تحمّل سنجش‌گری‌های عقلانی را ندارد و با اندکی واکاوی می‌شود تار از پودش گسست. این مفهوم، تنها به کار مرزکشیدن‌ها و اعمال تبعیض‌ها علیه پیروان ادیان، حتا یهودیت و مسیحیت می‌آید. «اهل کتاب» دیواری می‌کشد میان «اُمّت و جماعت» و «دیگرانی» که باید تحت قیمومت و قدرت «اُمّت و جماعت» باشند. «اهل کتاب»، «امت و جماعت» مفاهیمی «دیگر»سازند و به جهانی تعلّق دارند که هنوز «جامعه»، «ملت»، «دولت»، «فرد انسانی» و «شهروند» و «حقوق طبیعی» و «حقوق بشر» زاده نشده بود و الاهیاتی سیاسی شالوده‌ی نظم سیاسی و اجتماعی را می‌ریخت. هنوز درکی فلسفی از «دیگری» وجود نداشت و نمی‌دانستیم که حذف دیگری، نپذیرفتن دیگری، نفهمیدن و ندیدن دیگری، نشناختن و ندیدن خود است. هنوز نمی‌دانستیم که مسأله‌ی بنیادین «آزادی» و «عدالت»، «دیگری» است و هیچ آزادی و عدالتی بدون به رسمیت شناختن «دیگری» و حق برابر و آزادی او معنا و واقعیت ندارد. شیعیانی که آیین بهائی را نمی‌شناسند، درکی درست از هویت شیعی خود در یک‌صد و پنجاه سال اخیر نخواهند داشت؛ سهل است، به دشواری می‌توانند از حقوق خود به مثابه‌ی شهروند آزاد دفاع کنند.

در نتیجه، دفاع از حقوق بهائیان، آرمان تنها بهائیان نیست؛ مسأله‌ی شهروند ایرانی است، چه بهائی چه شیعه چه خداناباور؛ زیرا شهروند ایرانی باید بتواند از آزادی و حقوق برابر خود دفاع کند؛ و مگر می‌توان بدون دفاع از حقوق اقلیت‌ها، از جمله بهائیان به چنین آرمانی دست یافت؟

برگـرفتــه از :
http://mehdikhalaji.com/archives/1103

۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه

در ستايشِ يك "جايزه‌ی صلح" !


"مانها" نام هنریِ "هان یونگ اون" شاعريست كه در سالهاى دور براى استقلال كشورش "كُره" تلاش كرد؛ تجربه‌ى او در فعاليت مدنى، حالا الهام‌بخش وارثان اوست؛ وارثانى كه ديگر كشورشان تحت قيموميّت ژاپن نيست و عمريست كه مستقل و با كرامت زندگى مى‌كنند اما نمى‌گذارند نسل‌هاى تازه يادشان برود كه بدون تمرين و ممارست دائمىِ صلح و رفتار مدنى، حفظ دستاوردهاى پيشينيانِ‌شان غيرممكن است.
براى همين هم "كميته‌ى جوائز مانها" هر سال يك "جائزه صلح" اهدا مى‌كند به آنانكه "تمرينِ صلح و مدارا" را در نقاط مختلف جهان تجربه مى‌كنند؛ اين جائزه كه در سالهاى گذشته به بزرگانى چون نلسون ماندلا، رئیس‌جمهور سابق آفریقای جنوبی و دالایی لاما، رهبر معنوی بوداییان نيز اهدا شده امسال به محسن مخملباف، نويسنده و فيلمساز كشورمان اختصاص يافته؛ به باور كميته‌ى اهدا كننده‌ى اين جايزه، مخملباف شباهتى به "مانها" دارد؛ آنها مى‌گويند او هم زندگى هنرمندانه‌اش در مقابله با ظلم و ترويج صلح گذشته؛ شايد اهدا كنندگان جايزه، نظرى نيز به آثار متأخّر مخملباف داشته‌اند كه در آنها مفهوم صلح و مدارا بسيار پررنگ است؛ به ويژه فيلم "باغبان" كه بيش از آنكه "روايت" باشد "طرح مسئله" است و نقش و تاثیر دین در زندگی انسانها و رابطه آن با صلح و نفرت را جستجو مى كند.
البته عجيب نيست اگر مقوله‌ى صلح در دستگاه تبليغىِ رسمى و رسانه‌هاى كشور ما غريب و مهجور باشد و تشويق به صلح و مدارا و اخبار اختصاصِ جوائزى با اين موضوعات (به ايرانى‌ها و غير ايرانى‌ها) بازتاب چندانى نداشته باشد؛ چنانكه حتى قدر تلاش خاتمى و همراهانش در "گفتگوى فرهنگها و تمدنها" نيز دانسته نشد؛ زيرا در كشورى كه گفتمان رهبرى و سياست‌هاى كلى‌اش همواره بر محور و مدار "دشمن" مى‌گردد و چهره‌هاى سه دهه‌ى پس از انقلاب هم در "دشمن‌سازىِ" مدامِ حكومت از صحنه خارج مى شوند گفتمان صلح همواره "حاشيه"نشين است و "متن" با "مرگ بر"هاى شبانه روزى پر مى‌شود.
اين اما نبايد ما را از قدرشناسىِ چهره‌هاى فعال در اين حوزه غافل كند؛ از جمله محسن مخملباف كه به ويژه از "نوبت عاشقى" تا كنون، نگاهِ مخاطبانش را به كيمياهايى از جنس عشق و صلح و مدارا دعوت كرده و با خود برده است.
مى توان فرصت جايزه‌ى "مانها" به او را غنيمت شمرد و پرسيد كه اهميت تلاش مخملباف در رويارويى با "مُداراستيزىِ" مستمرّ بنيادگرايانِ وطنى در كجا نهفته است؟
وقتى فيلم باغبان با دستمايه‌ى آئين بهايى و در بيت‌المقدس (مهد اديان الهى) ساخته شد برخى از "منتقدان محتواى فيلم" بر او خُرده گرفتند كه "بى‌طرفى را مراعات نكرده و در طرح مسئله به دامن بهائيّت غلتيده"؛ اما فيلمساز، پرورده‌ى جامعه و حكومتى است كه همواره اقليت‌هاى فكرى و مذهبى را در تنگنا قرار داده و حتى برخى آئين‌ها و هوادارانش را سركوب كرده؛ از جمله همين بهائيت كه كمتر از دو قرن پيش از ايران برخاسته و امروز حدود ٧ ميليون پيرو در جهان دارد.
اينجا آيا فيلمسازى كه دغدغه‌اش صلح و مداراست مى‌تواند بى‌طرف باشد؟ "يورگن هابرماس" در باب "بى‌طرفى دولت نسبت به اديان و آئين‌ها" مى گويد: اگر دولت روش خنثى، بى طرفى و بى تفاوتى را پيش گيرد، گروه هاى اقليت يا جمعيتها بايد منتظر باشند كه يا نابود شوند يا پاره اى از خواسته هايشان به بوته فراموشى سپرده شود. از آن جمله است شمارى از زبانهاى اقليت كه نياز به يارىِ كارساز قدرتهاى عمومى دارند تا بتوانند پايدار بمانند.
اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه آيا چنين كمكهايى با بى طرفىِ دولت همخوان است؟ و آيا دخالت دولت در دفاع از يك اقليت نمى تواند تركِ بى طرفى تلقى شود؟ در مقابل، پرسش ديگر اين مى تواند باشد كه آيا بى طرفى واقعى آن نيست كه دولت با دادن امكانات به اقليت، با اين هدف كه در برابر اكثريت، وضعيت نامساعدى نداشته باشند، از كثرت گرايى و تنوع و تكثر حمايت كند؟
هابرماس مى گويد در چنين وضعيتى دولت به شكلى پارادوكسيكال، هم بى طرفىِ خود را حفظ مى كند و هم تكثر را؛ با اين تدبير كه در مراقبت از اقليت، همواره تعادل را ميان اجزاء مختلف تشكيل دهنده جامعه برقرار نگه مى دارد. (ترجمه فائزه توكلى)
به نظر مى رسد مخملباف در پاسداشت صلح، نگاهى هابرماسى داشته و تاوانِ وظيفه‌ى انجام نيافته‌ى دولت در ايران را پس داده؛ او در فيلم "باغبان" سراغ اقليتى رفته كه همواره سركوب شده تا بار توازنِ مفقود در جامعه ايرانى را بر دوش كشد؛ روشى كه بعدها در صورت هايى ديگر ديندارانى چون محمد ملكى و محمد نورى‌زاد يا روحانيانى چون عبدالحميد معصومى تهرانى نيز تجربه كرده‌اند.
صلح و مدارا بدون احترام به اقليت ها هرگز شكل نمى گيرد و جايزه‌ى صلح مانها به محسن مخملباف از اين منظر نيز مغتنم و ارزشمند است. 

برگــرفتـه از :
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/-21107ad831.html

۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه

سپاه فجر و برخورد با بهاییان !


کاوه قریشی

هنوز یک هفته از محکوم شدن پانزده شهروند بهایی به زندان از سوی دادگاهی در شیراز نگذشته که فرمانده سپاه فجر استان فارس، در یک سخنرانی رسمی از ضرورت برخورد شدید با " فرقه ضاله" خبر داده است.
به گزارش تنویر، سایت رسمی سپاه فجر استان فارس، غلام‌حسین غیب‌پرور، فرمانده این سپاه پنج شنبه شب طی سخنانی در همایش  "احیای امر به‌ معروف و نهی از منکر" با تاکید بر ضرورت واگذاری مسائل دینی به مراجع تقلید گفته است "رفتار ما با کسانی که ساختارشکن هستند و باعث خدشه‌دار شدن ارکان دین می‌شوند بسیار خشن است."
به گفته فرمانده "تمام اعمال خیر حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به‌ معروف و نهی از منکر مانند قطره‌ای در برابر دریای پهناور است."
غیب‌پرور گفته است یک وجه مهم در احیای فریضتین متوجه مسئولان حکومتی می‌شود و آنها هستند که باید زمینه گسترش امر به ‌معروف و نهی از منکر را فراهم کنند.
نقش و وظیفه حکومت در هدایت مردم به سوی اعمال و نیک و بد که در ادبیات اسلامی "امر به معروف و نهی از منکر" نام دارد و در جمهوری اسلامی هم بر آن تاکید می‌شود، از نخستین روزهای پس از انقلاب همواره مطرح بوده اما در چند ماه گذشته به دنبال سخنان رهبر و رئیس جمهوری اسلامی در این باره، به یکی از اساسی‌ترین اختلافات جناح‌های درون حکومت ایران تبدیل شده است.
حالا فرمانده  سپاه فجر فارس مدعی شده که "بخشی از منکرات مربوط به فرق ضاله در جامعه است و باید به‌ شدت جلوی آن گرفته شود چراکه آنها دین و مذهب واقعی ندارند."
در ادبیات جمهوری اسلامی از دین بهاییت با عنوان "فرقه ضاله” یاد می‌شود.
گفته می شود در حال حاضر حدود ۳۰۰ هزار بهایی در ایران زندگی می‌کنند که از میان آن‌ها دست‌کم ۳۰ نفر در زندان‌ به سر می‌برند.
بهاییت در قانون اساسی جمهوری اسلامی به عنوان اقلیت مذهبی به رسمیت شناخته نشده‌ و پیروان آن در طول ۳۰ سال اخیر مورد تبعیض‌های سیاسی، ‌اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گوناگون بوده‌اند.
بهاییان در نقاط مختلف ایران  پراکنده هستند اما شماری زیادی از آنها در استا فارس سکونت دارند. به گفته منابع حقوق بشری هفته گذشته پانزده شهروند بهایی در این استان بدون مدرک قانونی برای اثبات اتهامات در دادگاه به زندان محکوم شدند.
 گیتی پور فاضل، وکیل ۱۵ بهایی ساکن شیراز که همگی در دادگاه انقلاب از یکسال و نیم تا سه سال و نیم حبس محکوم شده‌اند به وبسایت کمپین بین‌المللی حقوق‌بشر در ایران گفته است که هیچ سند و مدرک قانونی برای اثبات اتهامات این افراد در پرونده وجود ندارد. این وکیل دادگستری همچنین گفته که در مقابل درخواست او برای رویت اسناد محکمه پسند برای اتهامات موکلشان با این جمله مواجه شده که "اسناد محرمانه است و نمی تواند در اختیار شما قرار بگیرد."
به نوشته کمپین بین‌المللی حقوق‌بشر این افراد همگی در بهمن ماه ۱۳۸۹از سوی نیروهای امنیتی در شیراز بازداشت شدند و  پس از اتمام دوران بازجویی در بهار ۱۳۹۰ با قرار وثیقه آزاد شدند. این ۱۵ نفر با دو اتهام "تبلیغ علیه نظام" و "تبانی و اجتماع علیه امنیت ملی" طی چندین جلسه در شعبۀ سوم دادگاه انقلاب شیراز به ریاست قاضی رشیدی محاکمه شدند.
 آخرین جلسۀ دادگاه  آنها دراردبیهشت ماه ۱۳۹۳ برگزار شد.

برگــرفتــه از :
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-0551981eef.html

۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

ادواردو سوپلیسی سناتور بلند پایه برزیل !








Suplicy protesta contra perseguição à comunidade Bahai no Irã



Da Redação | 14/05/2014, 23h25 - ATUALIZADO EM 06/09/2014, 16h29





O senador Eduardo Suplicy (PT-SP), em pronunciamento nesta quarta-feira (14), chamou a atenção para a perseguição religiosa contra a comunidade Bahai no Irã. Segundo o senador, os líderes bahais estão presos há seis anos em condições desumanas, o que motivou manifestações de protesto em várias partes do mundo.
O senador acrescentou que o governo iraniano tem imputado aos bahais, sem fundamento, vários crimes contra o Estado e a religião islâmica.
- Os bahais são oprimidos, presos, torturados e mortos por um estado permanente de injustiça que torna um crime o direito à liberdade de crença, a liberdade de culto, a liberdade de reunião, a liberdade de ingressar em universidades do país, além de tornar crime o direito às aposentadorias a que seus membros têm direito e de ver seus lugares sagrados, além de seus bens móveis e imóveis serem arbitrariamente confiscados - declarou.
Suplicy concluiu lendo o testemunho do ex-deputado Luiz Gushiken (1950-2013), adepto da religião bahai. O senador  pediu ao governo brasileiro que abra negociações com o Irã para reduzir o sofrimento da comunidade naquele país.

Segue abaixo o discurso:
Senhor Presidente,
Senhoras Senadoras,
Senhores Senadores,
          Em 14 de maio de 2008, em mais uma tentativa do Estado de varrer os bahá´ís do país, o governo promoveu a prisão de sete líderes da Comunidade Bahá´í no Irã. Cinco homens e duas mulheres – Mahvash Sabet, Fariba Kamalabadi, Jamaloddin Khanjani, Afif Naeimi, Saeid Rezaie, Behrouz Tavakkoli, e Vahid Tizfahm – vêm há longos seis anos sofrendo os horrores da prisão, tendo passado períodos prolongados em confinamento solitário, sem acesso à defesa e assistência jurídica e em condições que são uma verdadeira afronta aos padrões do direito internacional atinentes aos direitos fundamentais da pessoa humana.
         Essas sete pessoas foram presas tendo como acusação “serem membros da seita bahá´í”.
          Pois bem, nesta quarta-feira, 14 de maio, se completam seis anos da prisão de lideranças bahá´ís, presas de maneira truculenta, arbitraria e absolutamente injustificada.
          E para marcar mais um triste aniversário dessa injustiça, os bahá´ís de Brasília, realizaram hoje cedo, aqui nos gramados do Congresso Nacional manifestação pública na frente do Congresso Nacional, estendendo banners clamando pela liberação imediata dos Yarán – que é como os 7 líderes bahá´ís presos são chamados, aliás, uma palavra persa que significa “Amigos” – e também clamando pelo respeito aos direitos humanos de todas as minorias religiosas ora perseguidas no país persa.
           O ato público constou da leitura de orações de diversas religiões – bahá´í, cristã, muçulmana, judaica, cultos afros, dentre outras. Porque um dos fundamentos da religião bahá´í é exatamente a unidade religiosa, o apreço pelas diversas formas de conexão com o Sagrado.
Cremos ser oportuno tecer algumas considerações sobre essa grave assunto.
A prisão desses bahá´ís, conhecidos como Yarán, tem recebido imensa repercussão internacional, com dezenas de governos e parlamentos nacionais, bem como acadêmicos e intelectuais em geral, se pronunciando em defesa dos Yarán e exigindo a imediata cessação da violação dos direitos humanos dessas pessoas inocentes, ora confinadas numa tenebrosa prisão de Evín, em Teerã.
E, a cada semana, inclusive em diversas cidades brasileiras, novas ações são feitas em várias partes do mundo para chamar a atenção dos governos e da imprensa internacional para o destino dos bahá´ís no Irã.
            Em pleno século XXI, após a humanidade haver conquistado domínio sobre o átomo, colocar um primeiro homem a caminhar sobre a face da lua, inventariar cidades e lugares como patrimônio de toda a humanidade – como a cidade de Machu Pichu, no Peru, as pirâmides no vale do Luxor, no Egito e o Taj Mahal, na Índia -, inventar possantes aviões supersônicos que fazem em breve espaço de tempo travessias transoceânicas, produzir documentos jurídicos de amplitude planetária como o é, desde 1948, a Declaração Universal dos Direitos Humanos, é deplorável que ainda tenha que conviver, de forma leniente com a sistemática violação dos direitos humanos básicos de mais de 300.000 seres humanos no Irã.
             Eles são adeptos da religião monoteísta bahá´í.
             Quais os crimes de que são acusados os bahá´ís pelo Governo do Irã?
Senhor Presidente,
         Apesar das provas as irrefutáveis de que a comunidade bahá’í no Irã está sendo perseguida somente por causa de sua crença religiosa, o Governo iraniano continua a tentar justificar essas perseguições, alegando ser a comunidade bahá’í culpada de diversos crimes. Todas essas imputações mostram ignorância dos princípios básicos e da história da Fé Bahá’í. Nunca foi apresentada nenhuma evidência para apoiar essas acusações.
         As principais imputações são as seguintes:
          Os bahá’ís são acusados de serem partidários do regime dos Pahlavis e do falecido xá do Irã, de terem colaborado com o Savak – a polícia secreta daquele regime – e de serem uma organização política de oposição ao atual Governo iraniano.
          Os bahá’ís são obrigados pelos princípios básicos da sua fé a mostrarem lealdade e obediência ao governo do país no qual residem. Portanto, a comunidade bahá’í no Irã não se opunha ao regime dos Pahlavis, assim como não têm se oposto ao Governo atual do Irã; na realidade, eles têm obedecido todas as leis e instruções do Governo atual, inclusive as instruções dirigidas contra a Fé Bahá’í, tais como a ordem de dissolverem todas as instituições administrativas bahá’ís no Irã.
          Os bahá’ís são também obrigados a evitarem qualquer forma de envolvimento na política partidária. Os bahá’ís foram impedidos pela adesão á sua religião de aceitarem ministérios ou cargos políticos semelhantes sob o regime dos Pahlavis. Eles não colaboraram com a Savak. Muito pelo contrário, o regime dos Pahlavis consistentemente perseguia a Fé Bahá’í, tendo a Savak sido um dos principais órgãos dessa perseguição. Muitos bahá’ís sofreram maus tratos nas mãos dessa força repressiva. Para os bahá’ís no Irã, a idéia de colaboração com a Savak teria sido impensável.
         O atual Governo iraniano tem alegado que certos oficiais da Savak, tais como Parviz Sabeti, eram bahá’ís. Essas alegações são completamente inverídicas. Nenhum desses oficiais era bahá’í.
2. Os bahá’ís são acusados de serem inimigos do Islã.
           Os bahá’ís reconhecem os fundadores de todas as principais religiões do mundo – Buda, Krishna, Zoroastro, Moisés, Jesus Cristo e Muhammad – como profetas de Deus, reverenciando as mensagens que eles trouxeram e as religiões que eles inspiraram.
            Os bahá’ís acreditam que esses grandes profetas foram seguidos no século dezenove por outro grande profeta, Bahá’u’lláh, que trouxe uma mensagem de particular relevância à era atual. Esta crença é a base do estabelecimento da Fé Bahá’í como uma religião mundial independente, assim como a crença no profeta Maomé é a base do estabelecimento do Islã como uma religião mundial independente. Já em 1924, uma Corte sunita de apelação, no Egito, reconheceu que a Fé Bahá’í é uma religião mundial independente, no seu julgamento de que” A Fé Bahá’í é uma nova religião, inteiramente independente, … Portanto, nenhum bahá’í pode ser considerado muçulmano, ou vice versa, da mesma forma que nenhum budista, bramanista ou cristão pode ser considerado como um muçulmano.”
2.      Os bahá’ís são acusados de serem agentes do sionismo.
          Essa imputação baseia-se tão somente no fato de que o Centro Mundial Bahá’í fica em Israel. Entretanto, ele foi estabelecido lá no século passado, muito antes do Estado de Israel vir à existência, de acordo com as instruções explícitas do fundador da Fé Bahá’í, que fora exilado para lá de sua terra natal, a Pérsia. Portanto, não tem nenhuma relação com o Estado de Israel ou com o Sionismo.
3.      Os bahá’ís são acusados de prostituição, adultério e imoralidade.
         Essa acusação, como as outras, está completamente sem fundamento. Os bahá’ís têm um código moral estrito, dando grande importância à castidade e à instituição do casamento.
           A imputação de prostituição deriva da falta de qualquer oportunidade para os bahá’ís no Irã casarem de acordo com suas consciências e terem aquele casamento reconhecido. A cerimônia de casamento bahá’í não é reconhecida no Irã, e não existe cerimônia de casamento civil. Conseqüentemente, os bahá’ís enfrentam a escolha de renegarem sua fé para casarem-se de acordo com os ritos de uma das religiões reconhecidas no Irã, ou de casarem-se de acordo com os ritos da sua própria fé. Eles coerentemente escolhem sua fé, casando-se de acordo com os ritos bahá’ís. O Governo não reconhece esses casamentos, denunciando as esposas bahá’ís como prostitutas.
            As outras acusações contra os bahá’ís, de adultério e imoralidade, baseiam-se somente no fato de que, de acordo com o princípio bahá’í da igualdade de homens e mulheres, não existe segregação dos sexos nas reuniões bahá’ís.
            Feitas essas considerações que são de absoluto conhecimento público e respaldam documentos e resoluções emitidas pelas Nações Unidas, por parlamentos nacionais como o dos Estados Unidos e do Reino Unido, além de serem confirmadas em documentos emitidos por organismos como a Anistia Internacional, fica claro que os bahá´ís são oprimidos, presos, torturados e mortos pelo estado permanente de injustiças que tornam crime o direito à liberdade de crença, a liberdade de culto, a liberdade de reunião, a liberdade de ingressar em universidades do país, além de tornar crime o direito às aposentadorias a que seus membros têm direito e de ver seus lugares sagrados, além de seus bens móveis e imóveis, serem arbitrariamente confiscados ante o olhar cúmplice e complacente dos agentes da lei.
             Essa perseguição que vem de longe, perpassa todos os governos iranianos, todo o período dinástico dos Xás da Pérsia e, mesmo sob o jugo do Xá Reza Pahlevi, o soberano mais ocidental da história recente do país, os bahá´ís foram alvo das mais diversas atrocidades visando a sua não-existência, tanto espiritual, como religião monoteísta que é, quanto física, com as prisões e os assassinatos.
             Os cidadãos e as cidadãs iranianas têm sido alimentados desde sua infância com cargas de ódio e doutrinações claramente maliciosas e preconceituosas que a retratam como “seita perigosa”, “antimuçulmana”, “agente do sionismo”.
           Tudo dentro de falsas premissas e vãs motivações.
            É um ciclo vicioso que se perpetua desde o ano de 1844, ano do surgimento da Fé Bahá’í no mundo, e mais precisamente no Irã, então conhecido como Pérsia.
            Vítimas do fanatismo de Estado, os bahá´ís foram obrigados a emigrarem do Irã ao longo da história, e as maiores ondas de imigrantes bahá´ís do Irã se verificaram nos anos 1950 do século passado, época em que o país foi governado por Reza Pahlevi e tomou maior impulso a partir de 1979 quando o Aiatolá Ruholláh Khomeini derrubou o Xá e estabeleceu no país o regime teocrático a que chamou de República Islâmica do Irã.
           A incitação da população iraniana contra os bahá´ís faz parte de obscuro esquema de lavagem cerebral fundada no conceito controvertido da existência não de seres humanos sujeitos de direitos humanos inalienáveis que o levem à busca da felicidade, mas antes, no conceito que distingue “muçulmano” de “infiel” assim como se distingue o certo do errado, a noite do dia, o inverno do verão.
           Nessa falaciosa dicotomia, os bahá´ís são diligentemente retratados como “descrentes hostis”, esses que os muçulmanos xiitas elegem para travar guerras físicas e psicológicas. É dessa junção de fanatismo religioso com nacionalismo extremista que busca sobreviver no governo e na sociedade iraniana a justificativa para que os bahá´ís sejam considerados inimigos do Estado, pessoas nocivas à sociedade e, portanto, merecedoras de toda forma de opressão, da prisão à tortura e desta à morte.
            Com a criação da República Islâmica do Irã, sua constituição incluiu o artigo 167 que provê respaldo legal para a aniquilação dos bahá´ís, concedendo amparo jurídico aos tribunais em suas ações para a erradicação dessa comunidade, não por acaso, a maior minoria religiosa do país, tendo maior número de adeptos que a soma dos judeus e cristãos do país, por exemplo.
             Será mais um grito por justiça e em defesa dos direitos humanos de todos os que destes têm sido privados.
             Entendem os bahá´ís que “o que infelicita a parte, infelicita o todo” e que a consciência espiritual da humanidade não pode continuar vítima da opressão do Estado, nem de quaisquer forças sociais que tolham o direito básico de cada ser humano – o direito de crença.
             Trata-se de uma questão de justiça e respeito ao ordenamento jurídico internacional que tanto preza ios postulados de defesa dos direitos humanos.
             Assim, requero que essa Presidência oficie o nosso Ministério das Relações Exteriores para que o Governo Brasileiro faça urgentes gestões junto ao Governo Iraniano para mitigar o sofrimento dos bahá´ís e, em especial, para que o mesmo seja instado a conceder imediata liberdade a esses Yarán.
             E aproveito para saudar os milhares de membros da Comunidade Bahá´í do Brasil, ativamente comprometidos com a promoção de princípios como a eliminação de todas as formas de racismos, a promoção da igualdade de direitos para homens e mulheres e o respeito à rica diversidade humana, com seus credos, culturas e demais expressões artísticas, constituindo uma força positiva para a criação de uma sociedade brasileira mais justa, equitativa e compromissada com ações que dignifiquem a condição humana.
               Era o que tinha a dizer sobre tema de tão grande gravidade.
              Muito obrigado.

Suplicy protests against persecution of Bahá’í community in Iran

Senator Eduardo Suplicy
Senator Eduardo Suplicy (PT-SP), in a pronouncement on Wednesday (14), brought attention to the religious persecution against the Bahá’í community in Iran. According to the senator, Bahá’í leaders have been held for six years under inhumane conditions, leading to protests in all parts of the world
The senator added that the Iranian government has been attributing various crimes against the State and the Islamic religion to the Bahá’ís without proof
“The Bahá’ís are oppressed, arrested, tortured and killed by a State of constant injustice, which criminalizes freedom of faith, of religion, of assembly, of enrolling in universities in the country, besides the right to retirement plans that they are entitled to and to visit their sacred spaces, besides their tangible goods and real estate being arbitrarily confiscated,” he stated
Suplicy finished by reading the testimony of former deputy Luiz Gushiken (1950-2013), who professed the Bahá’í Faith. The senator requested the Brazilian government to open negotiations with Iran to reduce the community’s suffering in that country

برگرفته از :
http://www12.senado.gov.br/internacional/en/2014/suplicy-protests-against-persecution-of-baha2019i-community-in-iran?set_language=en