۱۳۹۴ خرداد ۳, یکشنبه

با محدودیت شغلى بهاییان بجنگیم !


اعلاميه حزب مشروطه ايران (ليبرال دمکرات)

با محدودیت شغلى بهاییان بجنگیم

دستور فرماندهى نیروى انتظامى به اداره كل اماكن در رابطه با محدود كردن بیش از سى شغل و جلوگیرى از فعالیت‌های هم‌وطنان بهایی در رشته‌های گوناگون اقتصادى لكه ننگ دیگرى بر كارنامه سیاه دوران نظام جمهورى اسلامى افزوده است.

نظام جمهورى نکبت‌بار اسلامى هر روز بیش از روز پیش فشار بر یكى از شریف‌ترین و بی‌آزارترین اقشار جامعه ایران، بهاییان را افزایش می‌دهد و عرصه را بر آنان ظالمانه تنگ و زندگى را در كشور و سرزمینشان برایشان دشوارتر می‌کند. یك روز آنان را از مشاغل دولتى كنار گذاشته و روز دیگر از تحصیل فرزندانشان در دانشگاه‌ها جلوگیرى می‌کند و یك روز تلاش می‌کند تا جلو فعالیت‌های اقتصادى آنان را به هر شكل كه می‌تواند بگیرد؛ و زمانى كه هیچ‌کدام از این ترفندهای رذیلانه اثر نكرد دست به زندانى كردن و ترور آنان می‌زند. جمهورى ننگین اسلامى در خیال خود به این وسیله سرانجام آنان را مجبور به ترك میهن و سرزمین اجدادى و یا دین و آئینشان خواهد ساخت.

جمهورى اسلامى هراس بیمارگونه خود از هر فكر و اندیشه و دین و آئین دیگرى را نمی‌تواند پنهان كند و هر روز به‌نوعی و به شكلى این هراس و ضعف درونى خود را كه ریشه در ضعف استدلال و پایه‌های فكرى اندیشه‌هایش دارد را آشكار می‌سازد.

هم‌وطنان آزاده ما از مسلمان و غیرمسلمان به‌خوبی آگاه‌اند كه جمهورى اسلامى از سر ضعف و ناتوانى و بی‌بنیادی پایه‌های عقیدتى است كه دست به چنین روش‌های غیرانسانى و جنایت‌کارانه‌ای می‌زند و نه‌تنها بهاییان بلكه هیچ اندیشه و مذهب دیگرى را از دراویش و اهل حق گرفته تا مسیحیان و اهل سُنت و هیچ‌یک از دیگر دگراندیشان را تاب نمی‌آورد. جمهورى جهل و جنون اسلامى وجود هر اندیشه‌ای را خطرى بالقوه و امنیتی براى خود تلقى می‌کند. به همین خاطر هم هست كه عرصه را تا بتواند بر همه تنگ كرده و اگر از دستهای جنایتكار و آغشته به خونش برآید تنگ‌تر هم خواهد كرد.

حزب مشروطه ایران (لیبرال دمكرات) ضمن محكوم كردن فشارهاى غیرانسانی جمهورى اسلامى بر همه دگراندیشان مذهبى مخصوصاً بهاییان شریف و ستم‌کشیده میهنمان از هم‌میهنان آزاده خود می‌خواهد كه هشیار و آگاه به مبارزه‌ای بی‌امان براى رفع هرگونه تبعیض و رعایت حقوق برابر شهروندى براى همه ایرانیان دست زنند و به‌صف آزادگانى كه در این راه تلاش می‌کنند بپیوندند.

دفاع از حقوق برابر شهروندى براى بهاییان و همه دگراندیشان مذهبى دیگر در ایران دفاع از حقوق شهروندى خویش است. سكوت در برابر پایمال شدن حقوق انسانى آنان درنهایت به پایمال شدن حقوق انسانى همه ما خواهد انجامید.

ما یقین داریم كه هم‌وطنان آزاده ما نه‌تنها هم‌وطنان بهایی خود كه هیچ دگراندیش مذهبى دیگرى را در ایران تنها نخواهند گذاشت و به یارى آنان خواهند شتافت.

چنین لكه ننگى بر تاریخ ایران ما و مردمان آزاده و مهربانمان روا نیست، آن را پاک‌کنیم!


پاينده ايران
زنده باد ملت ايران

برگرفته از :
 http://www.irancpi.net/ir/hezb/elamiyhe/1917-elamiyhe-2015-05-21.html

۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

نبرد جاودانه داد و بی داد !

آنگاه که نو جوانی دوازده ساله بیدادگران جمهوری اسلامی را تحقیر می کند؛ دادخواهی فرید در برابر قاضی !

به نام خداوند بخشنده مهربان.

سلام من فرید کاشانی نوجوان دوازده ساله ای هستم که در خانواده ای بهائی متولد شدم.از اول
بچگی تا بحال چیزهای زیادی یاد گرفتم.مثلا" اینکه باید همیشه راست بگویم،با همه مهربان باشم،به همه محبت کنم حتی به کسانی که به من بدی می کنند،نباید به کسی تهمت بزنم و نباید غیبت بکنم و... .ازدوسال ونیم پیش یعنی وقتی که ده ساله بودم از وجود پدرم محروم شدم یعنی آمدند پدرم را گرفتند و به زندان انداختند.او برای پنج سال حکم دارد.او قبل از ازدواج پنج سال دیگر هم در زندان بود و حالا برای دومین بار او را دستگیر کردند ودر این دو سال ونیم که از حکمش می گذرد،مادرم برای من و سه  برادر بزرگم پدری کرده ولی حالا او هم قرار است در دادگاه محاکمه بشود و نمی دانم که تا چند وقت دیگر او را هم به زندان می برند یا نه؟.........این روزها چیزهای زیادی فکرم را مشغول کرده.می خواهم موضوعی به شما بگویم:عدالت اصلا"چیست؟ این است که آدمایی را که به خاطر بهبود مشکلات کشورشان می کوشند و هدفی بجز محبت و خدمت کردن به مردم ندارند در زندان باشند؟ به نظر من وقتی کسی را به خاطر دین ویا نژاد و یا با تهمت و اجبار به زندان ببرند و یا تحت فشار قرار بدهند،عدالت را مثل کاغذی بیخود مچاله کرده و دور انداخته اند.
اصلا" کاری ندارم،بگذریم. درست است که همه ی ما آدم ها مثل هم فکر نمی کنیم ولی بالاخره همه انسان هستیم."همه بار یک داریم و برگ یک شاخسار"
ما بهایی هستیم .اگر به کلمه ی بهایی فکر کنید حتی معنای آن هم چیز مثبتی است.ما می آموزیم که:ای دوست در روضه ی قلب جز گل عشق مکار".ما یاد گرفتیم که:گفتار درشت به جای شمشیر دیده می شود و نرم آن به جای شیر"..."صدق و راستی اساس جمیع فضائل انسانی است".آیا اینها بد است ؟ آیا اینها ضد نظام جمهوری اسلامی است؟ آیا اینها بر هم زدن امنیت ملی است که بهائیان به آن متهم می شوند؟ اصلا"آیا این حق ماست که در زادگاهمان بخاطر اعتقاد یا دین زجربکشیم ؟ چرا؟ برای چی؟ ما چه گناهی کرده ایم ؟من اینها رو بخاطر مادر خودم نمی گم بلکه برای تمام زندانی ها و کسانی که بخاطر اعتقاد و دین خود،بی گناه به زندان رفته اند می گویم.
آرزوی من اینست که تمام افرادی که بی گناه و به دلیل اعتقاد و فکرشان و دین ومذهبشان در زندان ها هستند آزاد شوند.برای همه ی آنها دعا می کنم

۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

"هفت سال گذشت، یاد یاران گرامی" رضا علامه زاده




"هفت سال گذشت، یاد یاران گرامی"


در هفتمین سالگرد زندانی شدن هفت تن از مدیران جامعه بهائی در ایران، و در همنوائی با کارزار "هفت سال گذشت، یاد یاران گرامی"، یک کلیپ کوتاه از فیلم بلندم "تابوی ایرانی" را به باورمندان به برابری حقوق کامل همه ی شهروندان ایرانی، از هر دین و مذهب و لامذهبی، و از هر قوم و گروهی در ایران تقدیمتان می کنم.
شخصیت مرکزی این کلیپ خانم "شهلا کمال آبادی" مادر یکی از مدیران جامعه بهائی موسوم به "یاران ایران" است که به همراه شش تن دیگر به اتهام بی پایه و شرم آور جاسوسی برای اسرائیل در بند جمهوری اسلامی است.
با آرزوی ایرانی به دور از تعصبات مذهبی و ایدئولوژیک و قومی و فرهنگی. 

برگرفته از :
 http://reza.malakut.org/2015/05/post_769.html

این ۷ را گرامی بداریم ۷ روز به یاد ۷ یار بهایی ۷ سال در زندان !



چرا باید از حقوق بهائی ها دفاع کنیم؟ 

معدنچی ها در قدیم راه ساده ای برای سنجش امنیت خویش در معدن داشتند. آنها یک قناری را درون معدن نگاه می داشتند. اگر قناری در قفس زنده می ماند، یعنی اینکه هوای معدن سالم بود. اگر قناری می مرد، معنایش این بود که گازهای مرگ آور یا قابل انفجار در هوای معدن انباشت می شود و آنها باید هر چه زودتر معدن را ترک کنند. مرگ قناری در معدن زنگ خطر جدی برای همه بود.

بهائی ها در ایران فعالیت سیاسی نمی کنند. تنها تفاوت آنها با دیگر شهروندان ایرانی مذهب آنهاست. آنها به خاطر مذهب شان ربوده و کشته شده اند، شکنجه و اعدام شده اند، از خانه هایشان رانده و دربدر و آواره شده اند، خانه و اموال شان را از دست داده اند، و حالا حکومت جمهوری اسلامی حتی آرامگاه شان را هم می خواهد از آنها بگیرد!

دفاع از حقوق شهروندی دیگران تنها به خاطر انساندوستی و خدمت به دیگران نیست، بلکه به خاطر دفاع از امنیت خود ما نیز هست. اگر کسی به خاطر داشتن عقیده مذهبی متفاوت امنیت نداشته باشند، پس چه کسی می تواند امنیت داشته باشد؟

بهائی ها، دراویش گنابادی، سنی ها، ایزدی ها، نوزادگان مسیحی، و ... همان قناری معدن ما هستند. باید از حقوق آنها دفاع کنیم تا آنها زنده بمانند و آواز بخوانند. در آن صورت می توانیم اطمینان داشته باشیم که فضا برای نفس کشیدن خود ما هم سالم است.

اداره امور جامعه مذهبی بدون روحانیون 

یک تفاوت دین بهائی و اسلام این است که بهائی ها آخوند و ملا و شغل روحانی ندارند و امور جامعه شان را به شیوه دمکراتیک و انتخابی پیش می برند. یعنی در هر محلی با انتخابات یک عده را به نام محفل محلی برمی گزینند و در سطح هر کشوری نیز یک گروه به نام محفل ملی از افراد معمولی برای مدت معینی انتخاب می کنند. این محفل ها امور برگزاری مراسم دینی و کمک به نیازمندان را می چرخانند و نیز پیوند میان بهائیان با همدیگر در محله ها و کشورهای گوناگون را نگه می دارند. در ایران نیز همواره یک محفل ملی روحانی 9 نفره برای گرداندن امور وجود داشته که به صورت دوره ای انتخاب می شده است.

قربانی بیشترین ستم و خشونت پس از انقلاب 

بیشترین خشونت و ستم پس از انقلاب بر بهائیان رفته است. آزار و شکنجه و کشتار بهائیان به شیوه های گوناگون از فردای انقلاب آغاز شد.
7 نفر در سال 1357،
11 نفر در سال 1358،
37 نفر در سال 1359،
55 نفر در سال 1360،

تا سال 1371، در مجموع 215 شهروند ایرانی به خاطر اعتقاد به آئین بهائی کشته شدند(2). بسیاری از آنان رهبران جامعه بهائی بوده اند.

هنوز رقمی از میزان اموال بی دلیل مصادره شده بهائیان در دست نیست. هنوز تعداد بهائیان بی خانمان شده مشخص نشده و روشن نیست چه تعدادی مجبور به جابجایی از شهری به شهر دیگر شده اند. آنقدر سمن هست که به یاسمن نمی رسد... آنقدر تعداد کشته شدگان زیاد است که وقت آمارگیری به اموال و خانه های مصادره شده نمی رسد.

کشتار سیستماتیک رهبران بهائی 

یاران بهائی که اکنون در زندان هستند، در حقیقت مدیران جامعه بهائی هستند و نقش رهبری ندارند. رهبران جامعه بهائی که محفل ملی روحانی بهائیان ایران را تشکیل می دادند، سه سری پشت سر هم کشته شدند.

نخستین محفل ملی پس از انقلاب 

پس از انقلاب، در یکی از روزهایی که بیشتر ما مشغول بحث و فعالیت سیاسی بودیم، یعنی در 30 مرداد سال 1359، 9 نفر اعضای محفل روحانی ملی وقت ناپدید شدند. این 9 نفر به همراه دو نفر دیگر که در یک جلسه گرد هم آمده بودند، همه با هم دستگیر و سپس ناپدید (بخوانید کشته) شدند(3). (چه کسی و چگونه در میان آنها نفوذ و آنها را شناسایی کرده و در گرماگرم شلوغی پس از انقلاب همه را نابود ساخت. و نیز بگذریم از اینکه حکومت وقت هیچ مسئولیتی برای دفاع از جان این شهروندان به عهده نگرفت.)



(عکس اعضای نخستین محفل ملی پس از انقلاب که همگی ناپدید شدند(2): عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، دکتر حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری و دکتر کامبیز صادق زاده. دو نفر از معاونین مشاوران قاره‌ا ی : دکتر یوسف عباسیان و دکتر حشمت الله روحانی نیز ناپدید شدند).

خانواده‌های ناپدیدشدگان مصرانه قضیه را با مقامات جمهوری اسلامی پیگیری کرده و با دادستان کل کشور، آیت‌الله قدوسی، رئیس قوه قضاییه، آیت‌الله محمد بهشتی و سخنگوی مجلس، اکبر هاشمی رفسنجانی ملاقات کردند. در ملاقاتی در تاریخ نوزدهم شهریور ۱۳۵۹، هاشمی رفسنجانی تأیید کرد که دستور دستگیری یازده بهایی صادر شده بود، اما گفت که اجازه ملاقات ندارد. اما در 17 مهر ۱۳۵۹، رفسنجانی حرفش را عوض کرد و گفت که دولت هیچ عضو محفل روحانی را بازداشت نکرده‌ و این کار گروههای خودسر بوده است. خانواده های ناپدیدشدگان هیچگاه از سرنوشت آنان آگاه نشدند و بر این باورند که آنان شهید شده اند.

دومین محفل ملی روحانی 

پس از ناپدید شدن اعضای نخستین محفل ملی روحانی، جامعه بهائی اعضای دومین محفل ملی روحانی را انتخاب کرد. افراد انتخاب شده به خوبی آگاه بودند که سرنوشتی مشابه سرنوشت محفل اول در انتظار آنها باشد. از جمله انتخاب شدگان ژینوس محمودی بود که شوهرش در میان نخستین محفل ملی پس از انقلاب ناپدید شده بود.)و متاسفانه آنچه که انتظارش می رفت باز هم رخ داد. در سال 1360، هشت تن از 9 نفر اعضای محفل روحانی ملی با دستور قضایی دستگیر شده و بدون محاکمه، اما به طور رسمی اعدام شدند. برخی اجساد در ازای پول گلوله به خانواده ها داده شد. جرم یکی از آنان روی پایش نوشته شده بود "ضد اسلامی"*



(عکس اعضای دومین محفل ملی پس از انقلاب که 8 نفرشان اعدام شدند(2). نشسته از راست: محمود مجذوب، گیتی وحید (به دلایل پزشکی در جلسه حاضر نبود و دستگیر و اعدام نشد)، کامران صمیمی، ژینوس محمودی. ایستاده از راست: جلال عزیزی، مهدی امین امین، قدرت الله روحانی و سیروس روشنی. عزت الله فروهی نیز اعدام شد). 


در سال 1362، هفت تن از 9 عضو سومین محفل ملی پس از انقلاب دستگیر و اعدام شدند. عمر سومین محفل ملی روحانی پس از انقلاب به اندازه‌ای کوتاه بود که اعضای محفل حتی فرصت این را که یک عکس دسته جمعی بگیرند نیافتند.



(عکس چند تن از اعضای سومین محفل ملی پس از انقلاب که اعدام شدند. از راست در بالا: اردشیر اختری و احمد بشیری، و در پایین: شاپور مرکزی** و فرهاد اصدقی. ، امیرحسین نادری، جهانگیر هدایتی و فرید بهمردی نیز اعدام شدند). 


همچنین، در سال 1362، حکومت جمهوری اسلامی هرگونه تشکیلات بهائی را غیرقانونی اعلام کرد. جامعه بهائی هنوز در سوگ و ناباوری بود، اما به این دستور گردن نهاد.

7 یار بهائی 

بهائیان ایران پس از آن به ناچار برای اداره امور جامعه شان، 7 نفر را به عنوان یاران ایران برای گرداندن امور جامعه بهائی در ایران برگزیدند. حکومت جمهوری اسلامی این 7 تن یاران ایران را هم دستگیر کرد، اما اینبار خوشبختانه آنها را اعدام نکرد، بلکه هریک را به بیست سال زندان محکوم کرد.

دو تن از 7 تن یاران بهائی زن هستند که نشان می دهد جامعه بهائی در شناخت جایگاه انسانی زنان پیشرو است. (در مقایسه شاید بد نباشد نگاهی به بقیه جامعه ایران بیندازیم و ببینیم چه درصدی از ترکیب مدیران سیاسی حکومت جمهوری اسلامی را زنان می سازند.)




(عکس یاران ایران که هر یک به بیست سال زندان محکوم شده اند. ایستاده از راست: مهوش ثابت، عفیف نعیمی، جمال الدین خانجانی، وحید تیزفهم، و فریبا کمال آبادی. نشسته از راست: سعید رضایی، و بهروز توکلی).


این 7 تن زندانی عقیدتی هستند و فقط و فقط به جرم اعتقاد به آئین بهائی در زندان بسر می برند:

1- مهوش ثابت، 62 ساله، معلم و مدیر دبستان بوده که به خاطر اعتقاد به آئین بهائی اخراج شده و سپس مدیریت موسسه‍ی آموزش عالی بهائی (موسسه‍ی علمی آزاد) را برعهده داشته است. وی دارای همسر و مادر دو فرزند است.
2- عفیف نعیمی، 53 ساله، از حق تحصیل در دانشگاه محروم شد و ناچار به تجارت، که یکی از تنها گزینه های بهائیان برای امرار معاش است، پرداخت و بالاخره مدیر کارخانۂ نساجی و پتوبافی پدر همسرش شد. وی دارای همسر و پدر دو فرزند است.
3- جمال الدین خانجانی، 81 ساله، کارخانه‌دار موفقی بود که بعد از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ تجارت خود را به خاطر اعتقاد به آئین بهائی از دست داد. وی سپس کشاورزی صنعتی به راه انداخت که باز هم جلوی کار وی گرفته شد. ایشان دارای چهار فرزند و شش نوه است. همسر وی چهار سال پیش در گذشت ولی به وی مرخصی برای شرکت در مراسم عزاداری داده نشد.
4- وحید تیزفهم، ٣۷ ساله، عینک ساز و صاحب مغازه‍ی عینک سازی است. وی دارای همسر و پدر یک فرزند است که در هنگام دستگیری او شاگرد کلاس سوم دبستان بود.
5- فریبا کمال آبادی، 52 ساله، دانش آموخته ی موسسه آموزش عالی بهائی در رشته روانشناسی است. وی دارای همسر و مادر سه فرزند است.
6- سعید رضایی، 57ساله، نویسنده چند کتاب در مباحث بهائی و مهندس کشاورزی است که به خاطر فشارهای حکومت بر بهائیان، به شغل های گوناگون از جمله نجاری رو آورده و بالاخره مدیر موفق یک شرکت ماشین آلات کشاورزی شده است. وی دارای همسر و پدر سه فرزند است.
7- بهروز توکلی، 63 ساله، دانش آموخته رشته روانشناسی و مددکار اجتماعی بود که پس از انقلاب به خاطر اعتقاد به آئین بهائی از کار دولتی اخراج شد و به ناچار یک کارگاه کوچک نجاری در شهر گنبد به راه انداخت. پیشتر نیز دستگیر شده و برای مدت چهار ماه، بدون هیچ جرمی، در سلول انفرادی زندانی بود که در نتیجه دچار مشکلات جدی کلیوی و مفصلی شد. وی دارای همسر و پدر دو فرزند است.

جرم بهائیان 

به نظر می رسد یک جرم بهائیان این باشد که در زمان حکومت عثمانی، بهاءالله به فلسطین تبعید شده و در آنجا درگذشته است. پس از تشکیل دولت اسرائیل، آرامگاه او در قلمرو حکومت اسرائیل قرار گرفته است. وابستگی به اسرائیل یا جاسوسی برای اسرائیل اتهامی است که به هر بهائی زندانی زده شده، اما اگر آن فرد بهائی از دین خود رویگردان شود و به اسلام روی آورد، اتهام جاسوسی وی رنگ می بازد! (بگذریم از این که جرم اصلی بهائیان شاید همانا انکار اهمیت برای وجود شخصیت های روحانی در پیشبرد امور مذهبی است.)

حق نفس کشیدن، نه بیشتر! 

اکنون سیاست رسمی حکومت ایران این است که بهائی ها را به عنوان یک اقلیت زنده نگاه دارد، یعنی آنها را آشکارا اعدام نکند، اما به آنها اجازه رشد هم ندهد، حال چه رشد در زمینه تحصیل و پیشرفت شغلی و موفقیت شخصی و چه رشد جامعه بهائی. درهای دانشگاه ها و اداره های دولتی به روی بهائی ها بسته شده است. همه بهائی ها پس از انقلاب از شغل های دولتی کنار گذاشته شدند. خانه های بسیاری از آنان بویژه آنهایی که به خارج رفتند، مصادره شد. بسیاری از خانواده ها تهدید به مرگ و مجبور به فرار به شهر دیگری شدند و خانه های آنها هم مصادره شد. (پشت هر فشار و تبعیض، یک دلیل اقتصادی وجود دارد!) به غیربهائی ها هشدار داده می شود که با آنها دمخور نشوند و مثلا به دیدار خانواده های بهائی های زندانی نروند.

فشارو بی عدالتی حکومتی روی بهائی ها به قدری زیاد است که هر شهروند کس و ناکسی هم در این میان به خود اجازه می دهد که به آنها توهین کند، آسیب بزند و حتی آنها را بکشد بدون آنکه ترس و واهمه ای از پیگرد قانونی و یا مجازات قضائی داشته باشد. این از آن روست که حکومت که خود بزرگترین عامل فشار و کشتار بهائیان است، کمتر کسی را بخاطر آسیب زدن و کشتن بهائیان پرسش میکند، چه رسد به محاکمه. چندی پیش دوستی بهائی خبر کشته شدن یکی خویشاناش را داد گفت، دختر جوان بهائی که خیلی معتقد بوده و همواره آموزه های بهائی حرف می زده و اینکه زنی در همسایگی آنها خود را علاقمند به صحبت های او نشان می دهد و درضمن صحبت با او، به او آب میوه تعارف می کند و او را مسموم می سازد و می کشد. و خانواده دختر حتی انگیزه شکایت هم نیافتند چرا که می دانستند حکومت با آنها چگونه رفتار می کند و چه بسا با شکایت و پیگیری قضیه، دیگر اعضای خانواده شان هم تهدید و دستگیر و یا کشته شوند.

اما این همه قضیه نیست. حکومت حتی مرده های بهائی را هم راحت نمی گذارد! قبرستان های بهائی را خراب می کند، قبرها را می شکند، در گورستان ها را تخته می کند که دیگر نتوانند مرده دفن کنند، و یا آنها را مجبور می کند که به شیوه مسلمان ها و بدون تابوت مرده های خود را به خاک بسپارند.

بهترین شیوه مقاومت مدنی 

با این همه، جامعه بهائی ایران بار دشواری ها را با آرامش و متانت به دوش می کشد. بهائی ها خود را قربانی نمی یابند. به عکس، آنها به جای اینکه به تاریکی دشنام دهند، شمع می افروزند! حکومت بهائی ها را از رفتن به دانشگاه محروم ساخته، و آنها دانشگاه های زیرزمینی به راه انداخته اند و راه اندوختن دانش به جوانان خود را هموار ساخته اند. هفته پیش پس از تماشای فیلم مستند "شمعی بیافروز" ساخته مازیار بهاری درباره دانشگاه های زیرزمینی بهائی ها، با دو جوان بهائی صحبت کردم که دانش آموخته دانشگاه های زیرزمینی بودند و پس از دریافت درجه کارشناسی، در بهترین دانشگاه های امریکا درجه های کارشناسی ارشد خود را دنبال کرده اند.

جامعه بهائی در این زمینه مایه افتخار ایران و ایرانیان است: بهائی ها مقاومت مدنی و خشونت پرهیزی را به بهترین شکل آن اجرا می کنند! درود به همه دست اندرکاران دانشگاه زیرزمینی بهائی ها که برخی از آنها هنوز در زندان هستند، از جمله مهوش ثابت که عضو یاران بهائی نیز هست. این دانشگاه زیرزمینی "موسسه آموزش علمی بهائی (موسسه علمی آزاد)" نام گرفته است.

اما از آنجا که عدو شود سبب خیر، زندانی شدن یاران ایران باعث شد که آنها با برخی از برجسته ترین روشنفکران و کنشگران جامعه مدنی ایران در زندان هم بند شده و از نزدیک با همدیگر آشنا شوند. روحانیت شیعه در طول تاریخ سعی کرده جامعه بهائی را کاملا طرد ساخته و با "نجس" خواندن آنها دیوار نامرئی میان بهائیان و سایر ایرانیان بکشد و آنها را از هم جدا سازد. اما زندانی شدن یاران ایران باعث شد که دست کم رهبران جامعه بهائی و برخی از نخبگان غیربهائی با هم از نزدیک نشست و برخاست کرده و به هم نزدیک شوند. این نزدیکی یک شکاف جدی در دیوار نامرئی جداسازی بهائی و غیربهائی ایجاد کرده و امید است که با آگاهی مردم و تلاش بهائیان این دیوار به تدریج از میان برداشته شود.


پی نوشت: 

* این را تصویری در فیلم مستند "شمعی روشن کن" ساخته مازیار بهاری نشان می‌دهد.

** شاپور مرکزی را حسابی زجرش داده بودند طوری که پسرش گلایه داشت که در آخرین ملاقات نتوانسته بود پدرش را بغل کند چون دنده هایش را شکسته بودند. شاپور مرکزی پیش از اعدام این شعر را برای زنش که پری نام دارد، سروده بود:

پریم قسم به یزدان / به ولا وعشق وایمان / به دوچشم مست جانان / به شهادت شهیدان / به دماء سرخ آنان / به طناب دار لرزان / به گلوله‌‌های غلطان/ به بلا و درد و زندان/ به خشونت نگهبان / که همیشه دارمت دوست

به خدای حی دادار / به عطا و لطف دلدار / به صفای دشت و گلزار / به دلی که می دهد یار / به صدای گریهءزار / که رسد زپشت دیوار / به دلِ منِ گرفتار / به دلِ حزین و بیمار /که همیشه دارمت دوست

پریم قسم به مویت / به صفا و لطف رویت / به وفا و مهر خویت / به صدای های و هویت / به دلِ غمینِ شویت / به صدای گفتگویت / به لبان بذله گویت / به دو چشم چون سبویت /به دل خدای جویت/ که همیشه دارمت دوست

پریم قسم به کعبه / به خدا و عشق سوگند / به دو دست بسته دربند / به ولای هر دو فرزند / به قرین و یار وپیوند / به زبور و زند و پازند / به مرارت شب بند / به حلاوت لب قند / به خدا و آن همه بند / که همیشه دارمت دوست

برگرفته از:
domjonbanak.blogspot.com

(1)
www.facebook.com

(2)
bahaimartyrs.blogspot.com

(3)
behnazar.blogspot.com
www.iranhrdc.org
منبع: 
اخبار روز
بخش: 
برگرفته از :
 http://www.kar-online.com/node/9321

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

صد و چهل سالگی رسالۀ مدنیّه !


 محمد ارسی

mohammadarasi@gmail.com
مقدمه:
رسالۀ مدنیّه نوشتهٔ بسیار معتبری است در زمینهٔ تجدد‌طلبی، خردگرایی، بسط ترقی‌خواهی، روشنگری و ضرورت ایران‌سازی!

این رساله در سال ۱۲۵۴ شمسی برابر با ۱۲۹۲ هجری قمری و ۱۸۷۵ میلادی با عنوان «اسرار الغیبیّه لاسباب المدنیّه» بی‌آنکه نام نویسندهٔ رساله اعلام شود در بمبئی هند به زیور چاپ آراسته شد. این اثر سیاسی ارزنده دومین بار در سال ۱۹۱۱ میلادی در قاهره با چاپ سربی انتشار یافت و نهایتاً با مساعد شدن وضع داخلی، در خود ایران هم منتشر گردید و معلوم همه شد که نویسندهٔ آن رساله، شخص جناب عبدالبها آموزگار و رهبر معروف بهائیان ایران و جهان بوده که از سر ایراندوستی و ملت‌خواهی و دولت‌خواهی، مصلحت را در آن دیده که از ذکر نام خود خودداری کند تا حقیقت پیامی که در آن رساله برای روشنگری اذهان ایرانیان آمده به دیوار سخت و سنگی تعصّبات مذهبی و فرقه‌ای برنخورد و جنگ‌های «حیدری- نعمتی» مانع از دریافت و فهم محتوای سازندهٔ آن نشود...
صاحب این قلم نیز با بی‌طرفی دربارهٔ تمایلات و عقاید مذهبی نویسندهٔ این رساله، صد و چهل سالگی رساله مدنیّه را فرصتی دانست تا با پرداختن به درونمایهٔ غنی و تجددخواهانه و مترقی این اثر ارزنده، غنای ادبیات سیاسی و فعالیت‌های نظری تجددطلبانه‌ای را که به جنبش بزرگ مشروطیت و نهضت‌های مدرن و ملی بعدی در ایران منجر شد نشان دهد تا ترقی‌خواهان و ایران- سازان نیک بدانند که در تلاش و کوشش برای آزادی ملی و عدالت و استقلال و ترقی و تعالیِ جمعی همهٔ مردم این سرزمین کهن از هر فرقه سیاسی و مذهبی و قومی یا صنفی و اجتماعی به نسبتی شرکت داشته‌اند و هیچ فرقه و قومی ادعای مالکیّت و انحصار وراثت بر هیچ یک از حرکت‌های ملی و مترقی را نمی‌تواند داشته باشد.

مطالب مهم رساله:
مطالبی که در این رساله آمده دربارهٔ گذشتهٔ افتخار آمیز ایران قبل از آمدن اسلام، ضرورت اخذ تمدن غرب با تاکید بر پرهیز از خودباختگی در برابر مدنیّت غربی و مسحور نشدن در برابر آن، دربارهٔ اصول کشورداری مدرن و اصلاح در جوانب مختلف زندگی جمعی است. از طرفی دربارهٔ علم و صنعت و ترقیاتی که در جهان چهره کرده، ضرورت پرهیز از مناقشات بین‌المللی و نفی جنگ و جدال‌های منطقه‌ای و طرح صلح و همزیستی میان ملت‌هاست. و در ‌‌نهایت دربارهٔ سعادتمند کردن ملت ایران و خدمت به کل انباء بشر در سراسر عالم است، که با استناد به آیات قرآنی و اخبار و احادیث نبوی و شیعی و گفته‌های حکماء جهانی خاصّه با توسل به ادبیات فارسی کوشیده تا از شاه تا پایین‌ترین توده جامعه را با زبانی حکیمانه طرف خطاب قرار می‌دهد و ضرورت درک وضع اسفبار ملت ایران را در آن برهه از زمان و راه نجات از آن اوضاع مصیبت‌بار را دلسوزانه گوشزد کند تا با تلاش جمعی، ایرانی نو و نیرومند و آزاد و آباد به وجود آید. می‌نویسد:
«چون در این ایّام رأی جهان آرای پادشاهی بر تمدّن و ترقی و آسایش و راحت اهالی ایران و معموریت و آبادی بُلدان قرار یافته و بصرافت طبع، ید یمین رعیّت پروری و عدالت گستری را از آستین همّت کامله و غیرت تامّه برآورده تا با نوار عدل آفاق ایران را محسود ممالک شرق و غرب فرماید... لهذا این عبد لازم دانسته که بشکرانۀ این همّت کلیه، مختصری در بعضی مواد لازمه لِوجه‌الله مرقوم نماید و از تصریح اسم خویش احتراز نموده تا واضح و مبرهن گردد که مقصدی جز خیرِ کلّ نداشته و ندارم بلکه چون دلالت بر خیر را عین عمل خیر دانسته لهذا بدین چند کلمه نصحیه انبای وطن خویش را چون ناصح امین لِوجه‌الله متذکر می‌نمایم و ربّ خَبیر شاهد و گواه است که جز صرف خیر مقصدی نداشته چه که این آوارۀ بادیۀ محب‌الله بعالمی افتاده که دست تحسین و تزییف و تصدیق و تکذیب کل کوتاه است...‌ای اهل ایران، قدری در ریاض تواریخ اعصار سالفه نمائید و سر بجیب تفکّر فرو برده ببصر عبرت ملاحظه کنید که تماشای عظیمی است. در ازمنه سابقه مملکت ایران بمنزلۀ قلب عالم و چون شمع افروخته بین انجمن آفاق منوّر بود. عزّت و سعادتش چون صبح صادق از افق کائنات طالع و نور جهان افروز معارفش در اقطار مشارق و مغارب منتشر و ساطع، آوازۀ جهان گیری تاجداران ایران حتی، بسمع مجاورین دایرۀ قطبیه رسیده وصیتِ سطوت ملک‌الملوکش، ملوک یونان و رومان را خاضع و خاشع نموده بود. حکمت حکومتش حکمای اعظم عالم را متحیّر ساخته و قوانین سیاسیه‌اش دستورالعمل کل ملوک قطعات اربعه عالم گشته ملت ایران مابین ملل عالم بعنوان جهانگیری ممتاز و بصفت ممدوحۀ تمدن و معارف سرافراز. در قطب عالم مرکز علوم و فنون جلیله بود و منبع صنایع و بدایع عظیمه و معدن فضایل و خصائل حمیده انسانیه... خلاصه از مفاد تواریخ ملل مشهوره مشهود و مثبوتست که نخستین حکومتی که در عالم تأسیس شده و اعظم سلطنتی که بین ملل تشکیل گشته تخت حکمرانی و دیهیم جهانبانی ایرانست»(۱)

او پس از یادآوری گذشته یکتا و افتخار آور ایرانیان و بعد از تلاش شایان برای برانگیختن حس غرور ملی و میهنی که لازمۀ تجدد خواهی و سازندگی است این سئوال اساسی را مطرح می‌کند که:
«حال ‌ای اهل ایران، باید قدری از سُکر هوی بهوش آمده و از غفلت و کاهلی بیدار گشته به نظر انصاف نظر کنیم. آیا غیرت و جمیّت انسان، قائل بر آن می‌شود که چنین خطۀ مبارکه که منشأ تمدّن عالم و مبدأ عزّت و سعادت بنی آدم بوده و مغبوط آفاق و محسود کل ملل شرق و غرب امکان، حال محل تأسف کل قبائل و شعوب گردد... حال به این احوال أسف اشتمال قناعت نماید و مَع آنکه اقلیمش مرغوب‌ترین کل اقالیم بوده حال به نکبتِ عدم سعی و کوشش و نادانی، بی‌معارف‌ترین کشورهای عالم شمرده گردد.»(۲)


ایران‌دوستی و ناسیونالیزم مترقی رساله
باری با توجه به نکاتی که در ارتباط با ایران و مردم آن در این رساله آمده، ادعا می‌توان کرد که: میهن دوستی، وطن خواهی، عشق به ایران و ایران‌سازی یکی از مهم‌ترین مبانی فکری آن اثر اجتماعی را تشکیل می‌دهد. در واقع نویسندهٔ رساله در کنار میرزا فتحعلی آخوندزاده و شاهزاده جلال‌الدین میرزا قاجار از نخستین روشنگرانی است که به عظمت ایران قبل از اسلام و شوکت از دست رفتهٔ ایران می‌پردازد و با برانگیختن غرور ملی و حس میهن دوستی و عشق به ایران، وضع اسفبار ایرانِ قرن نوزده را یادآوری می‌کند و هشدار می‌دهد که بپاخیزید و در برابر وقایع آینده غافلگیر نشوید. ولی تفاوت بزرگ نویسندهٔ رساله مدنیّه با آخوندزاده و جلال الدین‌میرزا خاصه با دیگر وطن دوستانی که در جریانِ نهضت مشروطه بعد‌ها پدید آمدند، این بود که: وطن دوستی او جنبۀ عرب‌ستیزی، ضد اسلامی، غرب ستیزی یا یهودی‌ستیزی ابداً ندارد که هیچ، همه جا ایرانیان را به صلح و دوستی با دنیا و همسایه‌ها دعوت می‌کند و از هر نوع خودخواهی‌های قومی و فرقه‌ای و سرزمینی که مانع از یگانگی عالم انسانی شود ایرانیان را برحذر می‌دارد. لذا در تمامی جملات پر مهر و محبتی که نسبت به ایران و ایرانیان ابراز می‌کند، در دام دشمنی با عرب و عبری و یا غربی نمی‌افتد و تقصیر تیره بختی و مصائب موجود در جامعه ایرانی را به گردن ملت و مملکت دیگری بار نمی‌کند.
در واقع میهن دوستی و ایران‌خواهی مترقی او تلاشی بود، انسانی، برای بیرون کشیدن ایرانی از چاه ذلتّی که در آن فرو رفته بود و کوششی بود جانانه در ساختن ایرانی نو و پیروزمند و ثروتمند با الهام از گذشتهٔ شکوه‌مند آن، لذا خود ایرانیان را مسئول فراز و فرود وضع جامعه خود تلقی می‌کند و نه غیر ایرانیان را. می‌نویسد:
«آیا اهل ایران در قرون پیشین سر دفتر دانایی و عنوان منشور دانش و هوش نبودند و از افق عرفان به فضل رحمن چون نیّر اعظم طالع و مشرق نه؛ حال چگونه بدین حالِ پُر ملال اکتفاء نموده در هوای نفسانی خود حرکت می‌نمائیم و از آنچه سعادت کبری و مرضّی درگاه احدیتِ حضرت کبریاست چشم پوشیده کل به اغراض شخصیه و منافع ذلّیۀ ذاتیّه خود گرفتار شدیم. این خطۀ طیبّه چون سراج وهّاج به انوار عرفان و ضیاء علوم و فنون و علوّ منزلت و سمّو همّت و حکمت و شجاعت و مروّت نورانی بود حال از کسالت و بطالت و خمودت و عدم ترتیب و نظم و قلّت غیرت و همّتِ اهالی، پرتو اقبالش مکدّر و ظلمانی گشته.»(۳)

البته گفتنی است که ایران‌دوستی و ناسیونالیزم مترقی‌ای که نویسندهٔ رسالۀ مدنیه تبلیغ و ترویج می‌کرد در راستای تجدد و ترقی و ایران- سازی بود یعنی بدون برانگیختن آن حسّ میهن دوستی، تجدد و تحول و ترقّی در ایران ممکن نمی‌گردید. در یاد داشته باشیم که در ممالک اروپایی هم، مدرنیته با مملکت‌دوستی و میهن‌خواهی، هم‌بنیاد بودند و درهم تنیده. در همین جاست در واقع تفاوت آن ادبیات سیاسی که به نهضت عظیم مشروطه منجر گشت با ادبیاتی که به انقلاب اسلامی ختم شد. بانیان آن نهضت بزرگِ ملی و مترقی فکر و ذکرشان همه ایران و ملّت ایران بود. از آن سردار بزرگ و دانا عباس میرزا گرفته تا قائم مقام و امیرکبیر و آخوندزاده و طالبوف و جلال‌الدین میرزا و مستشارالدوله و میرزا آقاخان کرمانی و احمد روحی و ملکم‌خان و غیره که زمینه‌ساز اصلی فکر مشروطیت بودند، قلم و زبانشان جز به عشق و مهر ایران نمی‌گردید. درواقع‌‌ همان عشق به ایران و مهر وطن بود که دل و ذهن ایرانی را لرزاند، همّت و غیرت به او داد، مشروطه و آزادی آورد و ایران‌سازی کرد و ایران و ایرانی برجای ماند.‌‌ همان آموزش‌های وطنی بود که ستار‌ها و باقر‌ها را از درون توده به سطح بالای نهضت مشروطه کشید و آن رزم آور مردمی ستار نامور در پاسخ به پیشنهاد کنسول روس فریاد برآورد که: «از من می‌خواهید به زیر پرچم روسیّه درآیم، خیر، هفت دولت باید به زیر پرچم ایران درآید».
یا آن روحانیِ جاودان‌یاد، ثقۀ الاسلام تبریزی بود که در عاشورای خونین سال ۱۹۱۱ میلادی با ندایِ جاوید ایران، زنده باد اسلام و زنده باد ایران آن هم با لب خندان، به بالای دار رفت و با آن آزادگی جان داد و دشمنان ایران، روسیان و استبدادیان را سخت تحقیر کرد. باری برای مبارزان مشروطه، سربلندی و سعادت مردم ایران و ضروت ساختن آن سرلوحۀ همهٔ کار‌ها بود.
عالم برجسته کسروی تبریزی می‌نویسد: «دلبستگی به ایران و از دست ندادن هیچ گوشه‌ای از آن باید مقصد اول باشد. ایرانیان باید استقلال خود را ارج گذارند و دلبستگی نشان دهند. باید به همهٔ توده معنی آن را بفهمانند. این سرزمین ماست. این خانهٔ ماست. ما اینجا می‌نشینیم و زندگی می‌کنیم... هر چه داریم از اینجاست. باید قدرش را بدانیم و به آبادیش بکوشیم...»(۴)
و نیز سخنان آن یگانهٔ عصر محمد مصدق است که گفت:
«مسلک من، مسلک سیدالشهداست. یعنی آنجایی که حقّ در کار باشد، با هر قوه‌ای مخالفت می‌کنم. از همه چیز می‌گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم. هیچ چیز ندارم. وطنم را جلو چشمم دارم.»(۵)

حال این تعلیمات را مقایسه کنیم با ادبیات سیاسی و انقلابیِ افراطی‌ای که به انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ شمسی منجر گردید. درواقع از ادبیاتی که از ایران و ملت ایران فقط به عنوان ماده خامی برای صورت دادن به اهداف ایدئولوژیکی و مذهبی خود می‌خواست استفاده کند و ایران– دوستی و وطن-‌ خواهی را جرم و انحراف فکری و عقیدتی تلقی می‌کرد، همین بدبختی‌ها و ایران- ستیزی‌های امروزی می‌توانست بیرون بیاید و نه چیز دیگری...
آری از آموزه‌های ایراندوستانه و منطقی رسالهٔ مدنیه و نوشته‌های متفکرانی که ترقی خواهی و ایران- سازی، هدف اول و آخرشان بود، قوام و مصدق و تقی‌زاده و فروغی و سیاستمدارانی بیرون آمدند که ترقی دادن ایران و حفظ آب و خاک و آبروی آن، دل مشغولی لحظه به لحظه‌شان بود. از ادبیات سیاسی و ایدئولوژیکی دومی رهبرانی پدید آمدند که «ایران را برای اسلام می‌خواهند» و دغدغۀ اصلی فکریشان، حفظ مسجدالاقصی، پس گرفتن تپه‌های جولان یا گولان و یا تقویت مواضع حماس و حزب الله در غزه و لبنان است...

در ضرورت اخذ معقولانۀ تمدن غربی و مدرنیزاسیون ایران
ضرورت اخذ تمدن نو غربی و کاربرد معقولانۀ علوم و فنون اروپایی برای ساختن ایران و سعادتمند کردن ملت ایران بحث مرکزی رسالۀ مدنیه است.
می‌دانیم که بعد از پایان جنگ اولِ ایران و روسیّه تزاری در ۱۸۱۳ میلادی، نحوۀ‌ رابطه با اروپا و نوع برخورد با مدنیّت غربی به مسئله مرکزی حاکمان و سرآمدان سیاسی و مذهبی در جامعه ایرانی مبدّل شد و روشن است که پس از دو سده‌ آن بحث‌ها ادامه دارد.
مثلاً جمعی که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند هرگونه تقلید و تحصیل علوم و فنون غربی را به زبان دین و دولت و ملّت اسلام تلقی می‌کردند و با تمامی توانشان آنچه را غربی و غیرخودی می‌دانستند طرد و تکفیر می‌نمودند. شریعتمدارن و اکثریت ملایان و عمدۀ درباریان از این دسته محسوب می‌شدند.
گروه بعدی آنهایی بودند که اقتباس از غرب را جائز می‌شمردند اما مانند مُستشارالدوله تبریزی نویسنده یک کلمه، معتقد بودند که تمامی اختراعات و اکتشافات و قواعد و قوانین نوینِ حقوقی و اصول مملکت داری اروپایی منشاء قرآنی دارند و منطبق با اصول دین محمدی هستند و ما «مال خودمان» را از آن‌ها داریم پس می‌گیریم.
جمع سومی هم بودند و هستند که می‌خواستند از سر تا پا غربی و اروپایی بشوند یعنی دربست اسیر و مطیع اروپا بودند و هیبت مدنیّت غربی چنان آن‌ها را گرفته بود که چاره‌ای جز تقلید مو به مو از غرب نمی‌دیدند. زیرا هیچ اعتقاد و اعتمادی هم به دین و آئین و تاریخ و فرهنگ ایرانی خود نداشتند...
با شناخت آن آشفتگی‌های فکری و دیدن امتناع متعصبان مذهبی و مستبدان قاجاری از قبول اصول نوین کشورداری و نوسازی جامعه بود که نویسنده رساله با تحلیل دقیق اوضاع و افکار این گروه‌ها از شاه تا گدا را دعوت به اصلاح امور مُلک و ملت و برخوردی خردمندانه با علوم و فنون و مدنیّت اروپایی کرده، می‌نویسد:
«حال به فضل الهی و همّت روحانیه مظهرِ نبوتِ کلیّه، پادشاه معدلت پناه ایران سرادق عدل را بر آفاق کشیده... اراده فرموده که در این مملکت عظیم‌المنقبه تأسیس اساس عدل و حقانیت و تشیید ارکان معارف و مدنیت فرماید و جمیع وسائل ما به الترّقی را از حیّز قوه به مقام فعل آرد... و عجب در اینست به جای آنکه کل شکرانه این نعمت که فی‌الحقیقه توفیقات ربّ الغّره است قیام نمایند... بالعکس بعضی نفوس که عقول و افکارشان بعلل اغراض ذاتیه مختل و روشنایی رأی و تصّوراتشان به غبار خودپرستی و ظلمات منفعت شخصیه محجوب و مکّدر... عَلم مغایرت برافراخته و آغاز شکایت نموده‌اند و حال آنکه تا به حال متشکّی بودند که چرا پادشاه بنفس نفیس خود در فکر خیر عموم و تبحّری راحت و آسایش جمهور نپردازد...

بعضی گویند که این افکار جدیده ممالک بعیده است و منافی مقتضیات حالیه و اطوار قدیمه ایران. و برخی بیچارگان ناس را که از اساس متین دین و ارکان شرع مبین بیخبرند و قوۀ امتیازیه ندارند جمع نموده گویند که این قوانین بلاد کفریه است و مغایر اصول مرعیه شرعیه «و من تشبّه بقوم فهو منهم».
قومی برآنند که باید اینگونه امور اصلاحیه را بتأنی شیاٌ فشیاً اجرا نمود تعجیل جایز نه.
و حزبی برآنند که باید تشبّث بوسائلی نمود که اهل ایران خود ایجاد اصلاحات سیاسیه و معارف عمومیه و مدنیت تامّه کامله نمایند لزوم اقتباس از سائر طوائف نه.
باری هر گروهی به هوایی پرواز می‌نمایند.‌ای اهل ایران، سرگردانی تا به کی و حیرانی تا چند. و اختلاف آراء و مضاددت بی‌فایده و بی‌فکری و بی‌خبری تا چه زمان باقی، اغیار بیدار و ما به خواب غفلت گرفتار. جمیع ملل در اصلاح احوال عمومیه خود می‌کوشند و ما هر یک در دام هوی و هوس خود مبتلا....
باری اشخاصی که گویند این افکار جدیده موافق حال طوائف سائره است و به مقتضیات حالیه و روش احوال ایرانیه مناسبتی ندارد. فی الجمله ملاحظه نمی‌نمایند که ممالک سائره نیز در قرون سابقه بر این منوال بوده و چگونه این ترتیب و تنظیم و تشبثات مدینه سبب ترقی آن ممالک و اقالیم گشته.
آیا اهل اروپ از این تشبثات ضرری مشاهده نموده‌اند... حال چشم اعتساف را بسته بنظر عدل و انصاف باید ملاحظه نمود که کدام یک از این اساسِ محکم متین و بنیان رزین مباین مقتضیات حسنه حالیه و منافی لوازم خیریّه سیاسیّه ایران و مخالف صوالح مستحسنه و منافع عمومیه جمهور است.
آیا توسیع دائره معارف و تشیید ارکان فنون و علوم نافعه و ترویج صنایع کامله از امور مضرّه است... یا تأسیس قوانین عادلۀ موافق احکام الهیّه که کافل سعادت بشریّه است و حقوق هئیت عمومیه را در تحت صیانت قویّه محفوظ داشته، این حرّیت حقوق عمومیۀ و افراد اهالی مباین و مغایر فلاح و نجاح است... یا خود تشبُث بوسائلِ اتحاد با اُمم مجاوره و عقد معاهدات قویّه با دول عظیمه و محافظه علاقات وِدادیه با دول متحابه و توسیع دائره تجارت با اُمم شرق و غرب... و تزیید ثروت امت، مخالف عاقبت اندیشی و رأی مستقیم، و منحرف از نهج قویمست.»(۶)
در اینجا نویسندهٔ دانای رسالهٔ مدنیه، فقهایی را که اخذ تمدن غربی و تحصیل علوم و مدرنیزاسیون جامعه ایرانی را مخالف شرع انور ارزیابی می‌کنند، طرف خطابه قرار می‌دهد و حدیثِ مشهور اطلبو العلم ولو بصین را که مسلمانان را به طلب علم تشویق می‌کند یادآور می‌شود و می‌پرسد اگر آموختن علم و فن از غیر مسلمان، نامسلمانی و بی‌دینی است پس چرا مسلمانان را به چین و ماچین می‌فرستند تا کسب علم و حکمت کنند و جالب‌تر از همه، به سنّت علماء و حکما و فقهای قرون اولیه اسلامی اشاره می‌کند که شاگردان مکتب ارسطو و علماء یونان بودند. می‌نویسد:
«و اما حزبی که برآنند این اصلاحات جدیده... بالقوه و بالفعل مغایر رضای پروردگار و منافی اوامر شارع مختار... است قدری تدبّر نمایند که این مخالفت از چه جهت است آیا مغایرتش از جهت اقتباس از ملل سائره است... این قول دلیل بر جهل و نادانی قائل است آیا حدیث مشهور اطلبو العلم ولوبالصین را فراموش نموده‌اند و این معلوم است که اهل چین در درگاه احدیّت از مردود‌ترین ناس محسوب‌اند چه که عبد اصنام و غافل از عبودیّت خبیر علاّم بوده‌اند. و اهل اوروپ اقلاً از اهل کتاب و مقّر و معترّف به عزیز وهابند.»(۷)

جناب عبدالب‌ها نویسندهٔ رسالۀ مدنیه، نهایتاً می‌گوید که:
«پس به این دلایل واضحه و براهین متقنه ظاهر و مبرهن گشت که اکتساب اصول و قوانین مدنیه و اقتباس معارف و صنایع عمومیه مختصراً- ماینتفع به العموم- از ممالک سائره جائز [است] تا افکار عموم متوجه این امور نافعه گردد و بکمال همّت بر اکتساب و اجزاء آن قیام نموده تا بعون الهی در اندک مدتی این اقلیم پاک، سَرورِ اقالیم سائره گردد...‌ای خردمندان بعین عقل و تدبّر ملاحظه نمائید آیا ممکن است که تفنگ و توپ عادی با تفنک هنری مارتی و توپ کروپ مقابله نماید. حال اگر نَفسی بگوید که ما را همین آلات ناریه قدیمه موافق است لزوم به استحصال اسلحه و آلاتی که در ممالک اجنبیهّ ایجاد شده‌اند، آیا این قول را هیچ طفلی به سمع قبول استماع نماید...»(۸)

در عقلانی کردن امور جامعه و اصلاح دین و جدایی دین و دولت
می‌بینیم که نویسندهٔ رسالۀ مدنیه با توسل به خرد عملی و اخلاقی می‌کوشد که با دلیل آوری و حجّت موجه، حیاتی بودن و ضرورت کسب علوم و فنون غربی را گوشزد نماید.
درواقع عقلانی کردن امور جامعه جایگاهی بس متعالی در این رساله دارد. زیرا در اغلب موارد با دلیل آوری و استدلال عقلانی حرف خود را اثبات کرده نه با نقل قول آوردن از انبیاء و اولیاء!
و اگر هم در جایی از قرآن و حدیث چیزی آورده برای تایید هر چه بیشتر دلایل عقلانی‌ بوده که قبلاً پیش کشیده بوده.
مثلاً در زمینهٔ محاکم شرعی وعرفی و هرج و مرج ظالمانه‌ای که در نبود قوانین واحد و عقلانی در دادگاه‌های آن روز مملکت معمول بوده و از اختیارات بی‌حدّ و حساب قضات شرع ناشی می‌شد می‌نویسد:
«اولاً چون تا بحال احکام شرعیّه را در مرافعات و محاکمات مدار معینی نبوده زیرا هر یک از علماء نظریه به رأی و اجتهاد خود نوعی حکم می‌نمایند مثلاً دو نَفس مرافعه می‌نمایند یکی از علماء حکم به مدّعی و دیگری به مدّعی‌علیه دهد. بلکه در مادهٔ واحده دو حکم مخالف از یک شخص مجتهد صادر...

شبهه‌ای نیست که این امور سبب تشویش کافه امور مهمّه واقع، و ازین فتورِ عظیمی در آسایش هئیت اجتماعیه طاری گردد... لذا باید علمائی که واقف‌اند بر مسایل شرعیه الهیّه... اولاً یک منهج قویم و صراط مستقیمی به جهت قطع دعاوی عموم تعیین و تالیف نموده به امر حضرت سلطان در جمیع ولایات منتشر گردد و بر موجب آن حکم جاری گردد. بسیار این مهّم را اهتمام لازم است.»(۹)
و در زمینهٔ اصلاحات سیاسی و مدرنیزاسیون و عقلانی کردن دستگاه حکومتی آن هم چند دهه قبل از مشروطیت می‌گوید:
«تشکیل مجالس و تأسیس محافل مشورت اساس متین و بنیان رزین عالم سیاست است. و لِکن از لوازم این اساس امور چندی است.

اول آنکه باید اعضای منتخبه متدین و مظهر خشیةالله و بلند همت و عفیف النفس باشند.
ثانیاً آنکه مطلع بر دقایق اوامر الهیّه و واقف بر اصول مستحسنه مرعیه و عالم بر قوانین ضبط و ربط مهام داخلیه و روابط و علاقات خارجیّه و متفنّن در فنون نافعه مدنیه و قانع به مداخل ملکی خود باشند... به نظر این عبد اگر انتخاب اعضای مقننّه در مجالس ممالک محروسه منوط به رضایت و انتخاب جمهور باشد احسن است چه که اعضای منتخبه از این جهت، قدری در امور، عدل و داد را مراعات می‌نمایند که مبادا صیت و شهرتشان مذموم گردد و از درجۀ حسن توجه اهالی ساقط شوند...»(۱۰)
نویسندهٔ رساله این عقلانی کردن جامعه و نظام حکومتی و دستگاه قضایی را به حوزه دین نیز می‌برد و با اشاره به اصلاحات دینی لو‌تر و پروتستان‌ها در اروپا و آمریکا علماء اسلام را هم به اصلاح و عقلانی کردن نظام دینی دعوت می‌کند. می‌نویسد:
«و فی الحقیقه اگر علمای اسلامیه در این امور چنانچه باید و شاید اقدام نمی‌نمودند تا به حال جمیع ملل عالم در ظلّ کلمه وحدانیت داخل می‌شدند و شعلۀ نورانیه» لیظهره علی‌الدّین کلّه «چون آفتاب... بر جمیع آفاق لائح می‌گشت. در عصر خامس عشر میلادی لوتِر که اول یکی از اعضای اثناعشر هئیت مذهبیه کاتولیک در مرکز حکومت پاپ بود و موّخراً محدث مذهب پروتستان گشت. در بعضی مسائل که عدم تجویز تزویج رهابین و تعظیم و تکریم صور حوارییّن و رؤسای سلف مسیحییّن و عادات و رسوم مذهبیّه زائد بر احکام انجیل، با پاپ مخالفت نمود...

در ظرف این قرون اربعه و کسری اکثر اهالی آمریک و چهار خمس قطعه آلمان و انگلیس و بسیاری از اهالی نمچه، خلاصه، تقریباً دویست و پنجاه کرور از مذاهب سائره نصاری در مذهب پروتستان داخل گشتند.»(۱۱)
او در این تلاش برای عقلانی کردن دین و اصلاح مذهبی به امروزی و روزآمد نمودن اسلام و تطبیق دین با احتیاجات زمانه تاکید می‌کند و می‌نویسد:
«علمای بزرگواری که سالک بر خط مستقیم... و واقف بر اسرار حکمت الهیّه... هستند و قلوب مبارکشان به حلیّه تقی متحلّی... ملتفت احتیاجات حالیه و ناظر بر مقتضیات زمانه هستند البته به کمال جدّ تشویق و تحریص به تمدن و معارف می‌نمایند...»(۱۲)

‌‌نهایت اینکه در سراسر رسالۀ مدنیه تلاش برای ترک تعصّبات مذهبی و کنار زدن خرافاتی که به نام اسلام گریبان توده را گرفته کاملاً پیداست. کوشش‌ها برای آشتی دین با اصول آزادی و دنیای نو، و برچیدن دیواری که جامعه را به دوست و دشمن تقسیم کرده و پایان دادن به جنگ و جدال داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی و رسیدن به همدلی در عالم انسانی جوهر اندیشه‌های ارائه شده در رساله را تشکیل می‌دهد.
در این تلاش تجددخواهانه او افکار اصلاحیِ مذهبی را تا آنجا پیش می‌برد که در رسالۀ سیاسیّه که دنبالهٔ رسالۀ مدنیه تلقی می‌شود رسماً از جدایی دین و دولت صحبت می‌کند. می‌نویسد:
«... و مرکز رتق و فَتق این قوای سیاسیّه... خسروان عادل و امنای کامل و وزرای عاقل و سران لشکر باسل هستند. و مربی و ضابط ثانی عالم انسانی قوّهٔ قدسیه و روحانیه و کتبِ مُنزلۀ سمایی و انبیای الهی و نفوس رحمانی و علمای ربّانی... بنیان این وظائف قدسیّه بر امور روحانی و رحمانی... است، تعلقّی بر شؤن جسمانی و امور سیاسی و شؤن دنیوی نداشته... مدخلی در امور حکومت و رعیت و سائس... ندارند... این نفوس تعلقّی به امور سیاسی ندارند و مداخله نخواهند.»(۱۳)

البته در سخنرانی‌ها و نوشته‌های دیگری رسماً از جدایی دین و سیاست صحبت می‌کند که در این مقاله فرصتی برای نقل همه آن‌ها نیست. به عنوان نمونه به سخنرانی سوم اکتبر ۱۹۱۱ وی در لندن اشاره می‌کنیم که می‌گوید:
«... دین از سیاست جداست دین را در امور سیاسی مدخلی نه، بلکه تعلّق بقلوب دارد نه عالم اجسام. رؤسای دین باید بتربیت و تعلیم نفوس پردازند و ترویج حُسن اخلاق نمایند ولی در امور سیاسی مداخله ننمایند.»

نکته بسیار مهمّی که در شرح افکار سیاسی و اجتماعی نویسندۀ رسالۀ مدنیه و سیاسیّه، گفتنی است این است که با وجودی که او بر ضرورت کسب علوم و فنون غربی و درک و فهم مبانی فکری نظام اقتصادی و سیاسی اروپایی تاکید داشته، ولی مسحور مدنیّت غربی نبوده و در سخنرانی‌ها و نوشته‌های مختلف خود در اروپا و آمریکا از بی‌بندوباری اخلاقی، بی‌دینی، پول پرستی، تشدید فاصلۀ طبقاتی، بی‌عدالتی و افزایش خشونت سیاسی و اجتماعی و خانوادگی سخت انتقاد می‌کرده و هشدار می‌داده.
به ویژه وی، مسابقه تسلیحاتی در جوامع صنعتی و رقابت قهرآمیز میان ملل و دُول پیشرفته غربی را شدیداً زیر تازیانهٔ نقد می‌گرفت و از بی‌توجهی به جان قربانیان جنگ‌ها که نتیجهٔ جنگ افروزی قدرت‌های بزرگ بین‌المللی بود با تاسف بسیار انتقاد و ابراز انزجار می‌کرد. مثلاً در ارتباط با جنگ‌های بالکان که حقیقتاً ویرانگرانه بود می‌گوید:
«در بالکان جنگی است خونریز که آتش سوزان به قلوب خیرخواهان عالم انسانی زده است. سبحان‌الله عجب است که گرگ را درنده می‌نامند و آن را می‌کشند، ولیکن مردمان درنده را می‌پرستند... اگر شخصی یک دلار بدزدد او را مجرم نامند. اگر یک سردار یک مملکت را تالان و تاراج نماید او را فاتح گویند و ستایش و نیایش نمایند... باید جمیع ما‌ها بکوشیم و جانفشانی کنیم و متحمل هر مشقتّی شویم تا آنکه صلح عمومی تأسیس یابد و حرمت عالم انسانی جلوه نماید»(۱۴)

و در پاریس در نطقی در انتقاد از جنگی که علیه مردم لیبی راه افتاده بود می‌گوید:
«می‌گویند یک ترن در رود سن افتاده بیست و پنج نفر غرق شده و امروز در پارلمان فرانسه از وقوع این قضیّه بحثی مفصل خواهد شد و وزیر راه آهن را در تحت محاکمه آورند... بسیار تعجّب کردم که به جهت بیست و پنج نفر که در رودخانه افتاده غرق شده‌اند چنین هیجان غریبی در پارلمان ظاهر شده اما از برای طرابلس که روزی هزاران نفر کشته می‌شوند ابداً حرفی نمی‌زنند. البته تا حال پنج هزار نفر کشته شده‌اند، ابدا بخاطر پارلمان نمی‌آید که آن‌ها بشرند. مثل این است که آن‌ها حجرند... ببینید چقدر بی‌انصافی است. چقدر بی‌احساسی است چقدر نادانی است...

اگر خدا را می‌شناختند البته هر یک دیگری را می‌نواخت.
اگر احساسات روحانیه داشتند عَلَم صلحِ اکبر می‌افراشتند... لهذا دعا کنید تضرّع و زاری کنید که خدا هدایت کند رحم بدهد عقل بدهد احساسات روحانی بدهد بلکه این بیچارگان بشر راحت شوند...»(۱۵)
باری اینجانب با مطالعۀ رسالهٔ مدنیه، نویسنده آن را والامقامی یافتم با دیدگاهی تعقل‌گرا و اخلاقی از زندگی، با حس مسئولیتی عظیم نسبت به ایران و ملت ایران و با عشقی عمیق نسبت به انسان و انسانیت و صلح جهانی، و اندرزهای بلندی که ساختن دنیایی خالی از جنگ و خونریزی و ستیزه‌گری را ممکن می‌سازد....
تکزاس می‌– ۲۰۱۵
منابع:
۱- رسالۀ مدنیه، ص: ۷-۸-۹- ۱۰- ۱۱.
۲- مأخذ بالا، ص: ۱۱.
۳- مأخذ بالا، ص: ۱۱-۱۲.
۴- احمد کسروی،
۵- سرهنگ بزرگمهر- مصدق در محکمه نظامی، جلد دوم ص: ۴۱۳.
۶- رساله مدنیه، ص: ۱۴- ۱۵- ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹.
۷- رسالۀ مدنیه، ص: ۳۲-۳۳.
۸- رسالۀ مدنیه، ص: ۳۸- ۳۹.
۹- رسالۀ مدنیه، ص: ۴۵-۴۶.
۱۰- رسالۀ مدنیه، ص: ۲۲-۲۳- ۳۰- ۳۱.
۱۱- رسالۀ مدنیه، ص: ۴۹- ۵۰.
۱۲- رسالۀ مدنیه، ص: ۴۰.
۱۳- رسالۀ سیاسیّه، ص: ۶- ۱۲.
۱۴- نادر سعیدی- عبدالب‌ها و تولد انسان، ص: ۷۱.
۱۵-‌‌ همان منبع، ص: ۹۹ -۱۰۰. 


برگرفته از :
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/55308/