۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

باغ بهائی: نماد زیبای دینی ایرانی که جهانی شده !

جهانشاه جاوید


2 مهر 1392
برای آدم بی دینی مثل من شوق دیدن باغ بهائیان در حیفا شاید عجیب بنظر بیاید. اما واقعاً همینطور بود. وقتی قرار شد به اسرائیل بروم اولین کاری که کردم این بود که با دوستان و آشنایان بهائی تماس بگیرم و از آنها خواهش کنم در مورد امکان دیدن این باغ راهنمایی کنند. مقدمات فراهم شد و با کمک و همراهی سارا وادر، وحید علویان و ترانه رفعتی، سه نفر از مسؤلان بهائی، یک روز تمام را در باغ های حیفا و عکا، شامل آرامگاههای باب و بهاءالله و عبدالبهاء، گذراندم و با تاریخچه و فعالیت های این دیانت در منطقه آشنا شدم.  [عکس ها اینجا]  [ویدیو گفتگو با خادم آرامگاه بهاءالله
روز خوبی بود. باغ ها زیبا بودند -- بدون شک جزو زیباترین در جهان. و همراهانم بسیار با محبت. اما یک چیز ذهنم را مشغول کرده بود: ظلم عجیبی که در کشورمان به بهائیان می شود. 
علاقه و توجه من جنبه شخصی و حرفه ای دارد، نه مذهبی. جنبه شخصی اش به قبل از انقلاب و دوران مدرسه در آبادان برمی گردد. یکی دو دوست همکلاس بهایی داشتم. در آن زمان، و در آن سن و سال، مذهبِ افراد، حداقل در خانواده و محیط زندگی شرکت نفتی ما، مطرح نبود و اهمیتی نداشت. اما بعد از انقلاب وقتی وارد حرفه خبرنگاری شدم، بعنوان یک ناظر، حساسیت های مسلمانان و حتا افراد غیر مذهبی با این «فرقه» برایم روشن شد.
برایم فوق العاده جالب است که پیامبری در ایران ظهور می کند و با پیام صلح و محبت و برابری انسانها در دنیا رشد می کند اما در زادگاهش به بدترین وجه مورد تکفیر و تهاجم قرار می گیرد. می فهمم که مذاهب با هم اختلاف دارند و هر یک خود را بهتر و برتر از بقیه می داند اما معمولاً همدیگر را تحمل می کنند و کاری به هم ندارند. چرا در ایران اینطور نیست‌؟ چرا تاب تحمل بهائیان را ندارند؟ چرا حقوق اولیه آنها را محترم نمی شمرند؟ 
کما بیش می دانیم چرا روحانیت متعصب شیعه و نظام جمهوری اسلامی با هر تفکر متفاوتی که قدرت انحصاری آنها را تهدید و تضعیف کند برخورد می کنند. واضح است که وقتی مسلمانان محمد را خاتم الانبیا می دانند و شیعیان منتظر مهدی موعودند، ادعای پیدایش دینی جدید از دل جامعهء اسلامی جنجال برانگیز و مسئله ساز می شود. اما دوران جنگ های خونین مذهبی گذشته. اکنون در دنیایی زندگی می کنیم که آزادی مذهب بعنوان یکی از حقوق اساسی برسمیت شناخته شده. ما و چند کشور دیگر از این نظر خیلی عقب مانده ایم. 
ایران جزو معدود کشورهایی است که در آن بخشی از مردم، شهروند محسوب نمی شوند. بهائیت در قانون اساسی جزو ادیان رسمی شناخته نشده و پیروانش از حقوق اولیه محرومند. از ۱۹۷۹ تاکنون صدها نفر از رهبران و پیروان بهائی زندانی شده و یا به قتل رسیده اند. اموال بسیاری از آنها بی دلیل مصادره شده و می شود. فرزندان آنها در مدارس مورد اذیت و آزار قرار می گیرند و در دانشگاهها اجازه تحصیل ندارند. محل زندگی و کسب آنها مرتب مورد هجوم مأموران یا مسلمانان متعصب قرار می گیرد و برای گرویدن به اسلام تحت فشار قرار می گیرند. داشتن عبادتگاه و شرکت گروهی در مراسم مذهبی برای آنها ممنوع است. حتا قبرستان های آنها تخریب می شود. این چه وضعی است؟ احساس شرم نمی کنیم که در کشورمان با انسانها فقط بخاطر عقاید متفاوت شان اینگونه رفتار می شود؟ [گزارش های مشروح اینجا]
داستان در اکثر نقاط دیگر دنیا کاملاً متفاوت است. گفته می شود بهائیت نسبت به ادیان دیگر از سریعترین رشد برخوردار است. دینی ایرانی دارد جهان را فرا می گیرد. وقت است که ما هم آنرا مثل سایر ادیان باستانی محترم شماریم و به رسمیت بشناسیم. این کوچکترین وظیفه انسانی ماست. 

۱۳۹۲ مهر ۱, دوشنبه

پوزشخواهی های دکتر محمد ملکی ( محمد نوری زاد) !


dr_maleki

پوزشخواهی دکترملکی از ” ترانه “ی محروم ازتحصیل

همین دیشب بود که دکترمحمد ملکی خبرم کرد که بیا با هم بجایی برویم. و من رفتم ورفتیم. کجا؟ منزل ترانه ی طائفی. دخترهفده ساله ای که نظام مقدس اسلامیِ ما او را با ادعای ” نقص پرونده” از دم در دانشگاه تهران بازگردانده است. همین که نشستیم وچای نوشیدیم، دکتر از ترانه پرسید: مادرت پس کو؟ ترانه که احتمال می داد ما از جریان با خبریم، ابتدا به تردید افتاد اما بلافاصله چشم به چشم دکتر دواند وگفت: پنج سال ونیم است که در زندان است. به چه جرمی؟ به جرم تدریس دردانشگاه خانگی. چی درس می داده؟ روانشناسی. دراین پنج سال ونیم آیا هیچ به مرخصی آمده؟ هرگز.
دکتر نفسی گرفت و ازجا برخاست و ترانه را پیش خواند وبرسرش بوسه زد وبا چشمانی به اشک نشسته به وی گفت: دخترم، من از طرف همه ی آنانی که نمی فهمند و با همین نفهمی هایشان شما بهاییان را به تنگنا درانداخته اند، پوزش می خواهم. من فکرمی کردم مشکل تو محرومیتِ بی دلیل و ناجوانمردانه از تحصیل است. اما اکنون می بینم تو به سوز مضاعفی نیز گرفتاری. وادامه داد: این بار که به ملاقات مادرت رفتی، به او بگو: دکترمحمد ملکیِ هشتاد ویک ساله، اولین رییس دانشگاه تهران، به منزل ما آمد و در برابرمظلومیت ما وهمکیشانمان سر تعظیم فرود آورد. دکتر این را که گفت، رو به ترانه تعظیم کرد. طولانی و در سکوت. وما همگی بی صدا گریستیم.
پوزشخواهی ازیک مادر:
ازمنزل ” ترانه ی طائفی” رفتیم به خانه ی ” آفاق”. بانوی شکسته دلی که همسرش را نظام مقدس به اتهامی از پیش مشخص اعدام کرده وهمین اکنون نیز دو پسرش امیر کیوان وامیر کامران، وعروسش ” فاران” در زندان اند. جرم هرسه ی اینان تدریس دردانشگاه خانگی بهاییان است. دکتر ملکی دست بر دست آفاق نهاد و گفت: خانم محترم، من یک فرد دانشگاهی ام. یک مسلمانم. یک شیعه ام. بخدا سوگند تحصیل و تدریس در قاموس هیچ بنی بشری جرم نیست چه برسد به اسلام که همه را به آموختن آنهم از گهواره تا گور تحریص وترغیب می کند، واساساً آموختن را یک فریضه می داند.
در راه بازگشت، دکترملکی سرش را به سمت من خم کرد وگفت: آقای نوری زاد، مگر فراخوان نداده بودی؟ اینهم اجابتِ منِ پیرمرد. دیر هنگام شب بود که دکتر را جلوی در منزلش پیاده کردم. او داخل شد ومنتظر ماند. سواراتومبیل که شدم برایم دست تکان داد. و بعد به سمت آسمان سر بالا برد. گویا ستاره ها را می دید که دوست داشتند با سرانگشتان لرزان او، اشک هایشان سترده شود.
محمد نوری زاد
اول مهرماه سال نود ودو – تهران
برگرفته از :
http://nurizad.info/?author=24

۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

فراخوان بزرگ وملی محمد نوری زاد برای نجاست روبی!

من ازهمه ی مردمان ایران وجهان، وبویژه ازمسلمانان ایران وجهان، ومستقیماً ازشیعیان ایران وجهان دعوت می کنم با من در نجاست روبی ازساحت انسانیتی که درایرانِ اسلامی به حاشیه رفته وبرچهره اش غباری ازآسیب های بی خردی نشسته همراه شوند. این روزها گرفتاری ما ایرانیان دراین نیست که جماعتی تمامخواه برما حاکم اند وهیچ قاعده وقانونی را برنمی تابند. بل، گرفتاری واقعی مردمان ایران دربرداشت های نا صحیح ونا بخردانه ی جمعی ازمراجع تقلید ازاسلام، ورواج وگسترش آن بی خردی ها درتحکم های حکومتی است.
من دراین فراخوان، مستقیماً مراجعی را درپیشانیِ فرومایگی می نهم که با برداشت های نابخردانه ی خویش ازقرآن واسلام وسیره ی بزرگان دینی، مشرکان وکمونیست ها وبهاییان وخدانشناسان را “نجس” دانسته وبا همین فتوای سخیف و ناجوانمردانه، جمعی ازهموطنان ما را ازحقوق مسلم شهروندی شان محروم کرده اند.
به فراخوان من اینگونه پاسخ بدهید:
تک به تک یا بصورت جمعی، به خانه ی بهاییان وخدانشناسان بروید و با آنان دیده بوسی ومعاشرت کنید وبرای آنان هدایایی ازشرمساری و پوزشخواهی ببرید وازخوردنی های آنان بخورید وفردای آن روز گزارشی ازدیدارخود را چه مستقیم وچه به اشاره درفضای مجازی منتشرکنید. ما را چاره ای جزاین نیست که حساب وراه خود را با بی خردی های مراجعِ بی خردِ خود جدا کنیم. ونشان بدهیم که درفهم انسانی ودینی ما، همه ی انسانها پاک وخوب وشایسته اند وگرایش به یک اعتقاد، هرگزومطلقاً کسی را به عرصه ی ناپاکی ونجاست درنمی اندازد.
با من دراین فراخوان بزرگ همراه شوید تا نشان بدهیم: اگرقرارباشد مشرکان وخداناباوران – با اعتنا به برداشتی نادرست وکج فهمانه ازقرآن – نجس باشند، حتماً خداباوران ونمازشب خوانانی که با اعمال ورفتارپلشت خود ازتن معارف وقرآن وراه انبیاء پوست کنده اند وپوست می کنند، بمراتب نجس تر وناپاک ترند. دراین فراخوان، ما نمی خواهیم جمال مبارک هموطنان بهایی وکمونیست وخدانشناس خود را از اطلاق این واژه ومفهوم وفتوای نادرست پاکسازی کنیم، بل می خواهیم تکه های نجاست را ازچهره ی انسان وایمان واسلام وتشیع بروبیم ونشان بدهیم: روحانیان ومراجعِ ما نه اجازه دارند ونه می توانند ازخودِ خدا پیش افتند وبندگان خدا را به بد وخوب وپاک ونجس تقسیم ببندند وخوب ها را به بهره مندی دراندازند وبدها را ازحقوق حتمی شان بازدارند.
محمد نوری زاد
بیست وهشتم شهریورماه سال نود ودو – تهران
برگرفته از :
http://nurizad.info/?p=22374

نسرين ستوده خواستار استيفای حقوق شهروندی اقليت‌های مذهبی و بهاييان شد!


رييس جمهور محترم، جناب آقای روحانی
آدم ربايی و قتل يکی از هموطنان بهاييمان در آغاز دورهٔ رياست جمهوری شما ياد آور قتل‌های زنجيره‌ای است و انتظار ما آن است که قبل از ادامهٔ چنين رفتارهای سبعانه‌ای چشم فتنه را کور کنيد.
مرحوم عطاءالله رضوانی و خانوادهٔ محترمشان به دليل تحمل مصائب و شدايد فراوان برای بسياری از ما آشنايند. اينجانب با خواهر ايشان حبس کشيده‌ام و افتخار وکالت بستگان ايشان را نيز داشته‌ام. خانواده‌ای که جز خدمت به جامعه دغدغه‌ای نداشته‌اند و تعداد زيادی از اين خانواده حبس‌های طويل المدت تحمل کرده‌اند و يا در حال گذراندن حبس هستند.
ضمن تقاضای پايان دادن به مظالم وارده به هموطنان بهاييمان و محکوم کردن اظهاراتی که مجوز چنين رفتارهای خشونت‌آميزی را صادر می‌کنند از شما در خواست داريم مطابق اصل ۱۴ قانون اساسی که دولت جمهوری اسلامی و مسلمانان را موظف نموده است نسبت به افراد غير مسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمايند و حقوق انسانی آنان را رعايت کنند، در جهت استيفای حقوق شهروندی اقليت‌های مذهبی و هموطنان بهاييمان اقدام لازم را به عمل آوريد.
من از شما به عنوان مقام ارشد سياسی کشور سوالی دارم: اگر قاتل اين هموطن بهايی شناسايی شود، چه مجازاتی در انتظار اوست؟
پاسخ تلخ اين سوال را شما بهتر از من می‌دانيد.
صرف نظر از اينکه هيچ ايرانی صلح طلبی در صدد کينه توزی و دميدن بر آتش خشم جمعی نيست اما البته ايجاد راهکارهای قانونی و تغيير گفتمان سياسی و به رسميت شناختن حقوق اقليت‌های مذهبی خواسته‌ای عمومی است.
نسرين ستوده
وکيل دادگستری
و زندانی سياسی
اوين - شهريور/۹۲


برگرفته از:

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

آيا کسانی هستند که داستان "ترانه" قلب‌شان را به درد آورد؟

فريبا کمال‌آبادی در نامه‌ای از زندان اوين خطاب به دخترش :

kamalabadi fariba 18092013

ترانۀ گلم 
۱۳ ساله بودی که مجبور به ترکت شدم . روز ۲۵ ارديبهشت ۸۷ که تو در آستانه امتحانات پايان سال کلاس دوم راهنمايی بودی، ساعت شش صبح بود، بيدار شده و روپوش پوشيده بودی و می خواستی به مدرسه بروی که مامورين اطلاعات برای دستگيری من آمدند تا ظهر منزلمان را به هم ريختند و بعد مرا بردند . مامورين به توکه حاضر بودی گفتند به مدرسه برو اما من نگذاشتم .می خواستم در آخرين لحظات در کنارم باشی و يا من در کنارت باشم، از آن روز تاکنون تمام بار مسئوليت من در خانه بر دوش تو افتاده است .
درست سه سال قبل از آن يعنی روز ۴ خرداد ۸۴ بود و تو کلاس چهارم دبستان بودی منتها اين بار دقيقا وسط امتحانات آخر سالت به خانه ما ريختند و مرا بردند .
روزی که کارنامه ات را می گرفتی توانستم از زندان به تو زنگ بزنم و فهميدم معدل نمره هايت ۲۰ شده است . سال ۸۷ تا مدتها نتوانستم به تو زنگ بزنم، در واقع ۴ ماه تمام همديگر را نديديم و بعد از۴ ماه چند دقيقه ای ديدمت و فرصت نشد از نتايج امتحاناتت بپرسم ولی بعدها فهميدم که معدلت بسيار عالی و نزديک ۲۰ بوده است .اواسط سال تحصيلی ات در سوم راهنمايی بودی که ما را از زندان برای بازپرسی به دادسرا می بردند . در جلسه ملاقات بعد از اتمام بازپرسی از زبان بارجويمان که در ملاقات حاضر بود شنيدی که در کيفر خواستم برايم مجازات اعدام درخواست شده، اگر چه متاثرشده بودی و آرام اشک می ريختی اما حتی برای اعدام من نيز خودت را آماده کرده بودی . اين بار وسط امتحانات پايان سال به بيماری سختی مبتلا شدی که ابتدا پزشکان آن را تشخيص ندادند و بعد فهميدند آپانديس حاد است و درست در ميان امتحاناتت تحت عمل جراحی قرار گرفتی و نتوانستی در ۳ تا از امتحاناتت شرکت کنی و به ملاقات من بيايی . باز هم پس از دريافت کارنامه ات در شهريور ماه معدلت نزديک ۲۰ بود.
شنيدم در يکی از آن روزها که در خانه تنها بودی سريالی به ظاهر تاريخی ولی سراسر دروغ و ساختگی به نام "سالهای مشروطه "تماشا می کردی که در آن به ناجوانمردانه ترين شکل ممکن،مقدس ترين اعتقاداتت را به باد سخره واهانت گرفتند و تو دلت شکست و در تنهائيت گريستی .من هم در گوشه سلولم در فقدان انصاف گريستم و با خودم گفتم آيا اين هموطنان هنرمندم می دانند چه بلايی بر سر" تاريخ "و" عدالت" و قلوب جمعی از هموطنان مظلوم شان می آورند.
آن روزها گذشت به کلاس اول دبيرستان رسيدی که ما را از زندان اوين به زندان رجايی شهر منتقل کردند وقتی برای اولين بار در آنجا به ملاقاتم آمدی تنها بودی. چون ملاقات بستگان زن و مرد درجه اول يک هفته در ميان و به طور متناوب بود . يک هفته تو و هفته ديگر پدرت به ملاقاتم می آمديد . در اولين ملاقات از ديدن فضای آنجا و ديدن زندانيان عادی که به خاطر اعتياد شديد تمام دندان هايشان ريخته بود و سراسر بدن شان در اثر ضربات تيغ ناشی از خود زنی پر از جراحت بود و نيز از ديدن من که با چادر بسيار کثيف ، کهنه وپاره ی زندان که برای ملاقات مجبور به پوشيدن آن شده بودم ، آن هم در يک سالن تاريک و از پشت شيشه های کثيف که نرده های آهنی آن را می پوشاند دوباره اشکهايت آرام بر گونه هايت ريخت می ترسيدی نکند هم بندی هايم بلايی بر سرم آورند.اگر چه حتی برخی به اين کار تحريک شده بودند اما غافل از اينکه آن قربانيان قلوبی پاک و مهربان داشتند .
در ارديبهشت سال ۹۰ که باز هم برای امتحانات پايان سال آماده می شدی ما را به زندان قرچک منتقل کردند . ۱۶۰ نفر در يک سالن کم نور، بدون هوا در محيطی پر از همهمه و هياهو وفرياد و نزاع . در سالنی که روشنايی اش فقط چند لامپ مهتابی بود و تنها در پرتو آن نور می شد دود غليظ سيگار زندانيان را تشخيص داد و در ميان همهه اش رکيک ترين الفاظی که بسياری از آنها را تا آن روز حتی نشنيده بودم، قابل شنيدن بود .تو همه اينها را در ملاقات ها ديدی وشنيدی و رنج بردی. اما ضعيف نشدی .
در آن روزها ياد حرفت می افتادم که قبل از دستگيری ام در سال ۸۷ به من زدی . وقتی به قصد آماده ساختنت از تو پرسيدم :"ترانه اگر مرا دستگير کنند ناراحت می شوی ؟"
گفتی سال ۸۴ که تو را گرفتند کوچک بودم و نمی فهميدم بر تو چه می گذرد برای همين فقط دلم برايت تنگ می شد. اما اين بار هم دلم برايت تنگ می شود و هم دلم برايت می سوزد.دلت سوخت . بسيار هم سوخت. اما باز در آن سال و سالهای بعد معدلت نزديک به ۲۰ بود .
سال ۹۲ شد. روزی در ملاقات، کارنامه پيش دانشگاهيت را برايم آوردی . باز هم معدلت نزديک ۲۰ بود .کارنامه ات را با افتخار به همه نشان دادم . رئيس اندرزگاه هم که کارنامه ات را ديد گفت انضباطش مثل مادرش ۲۰ است .
کنکور داشتی و پدرت در سفر بود و در خانه تنها بودی. روز قبل از کنکور سرما خوردی و تب کردی خودت تنها به مطب دکتر رفتی و به پزشک گفتی فردا کنکور دارم کاری کنيد که بتوانم امتحانم را بدهم .
همسايه مهربان که من قبلا نديده بودم و نمی شناختمش تو را به محل امتحان کنکور برد . امتحان دادی و رتبه ای حدود ۴ هزار در کنکور رياضی آوردی.
روز پنج شنبه ۲۱/۶ /۱۳۹۲ نتيجه کنکور مشخص شد چون امکان و اجازه تلفن نداشتيم بايد تا يکشنبه يعنی ۳ روز بعد منتظر می ماندم تا در ملاقات از نتيجه کنکور مطلع شوم .با اينکه در اين ۳۳ سال از سال ۵۹ که انقلاب فرهنگی شد يعنی همان سالی که من ديپلم گرفتم و به خاطر اعتقاد به ديانت بهايی از ورود به دانشگاه محروم شدم، تاکنون يعنی سال ۹۲ جوانان بهايی از ورود به دانشگاههای کشورشان محروم بوده اند، امسال ما همه اميدوار بوديم که با تغيير فضای سياسی کشور و روی کار آمدن دولت جديد، با وعده های از بين بردن فضای امنيتی در کشور و امکان ادامه تحصيل دانشجويان ستاره دار، با شعار دولت تدبير و اميد بالاخره بتوانی در کشورت، کشور محبوبت تحصيل کنی .
جالب است که هيچکدام از هم بندی هايم با اينکه می دانستند ۳۳ سال است جوانان بهايی از تحصيلات عاليه محرومند باور شان نمی شد که باز هم با نيرنگ " نقص پرونده " تو و دوستانت از تحصيل محروم شويد.
وجالبتر آن است که بعضی از مسوولينی که ما در زندان با آنها سر و کار داريم حتی نشنيده بودند و نمی دانستند که سالهاست عده ای از شايسته ترين جوانان هموطنشان به صرف بهايی بودن از ورود به دانشگاه های کشورشان محرومند.
اين روزها ندای پر صلابت "هل من نصر ينصرنی"که در روز عاشورا از لسان مبارک مولای عالميان حضرت امام حسين از روی قوت و نه از سر ضعف در صحرای کربلا طنين انداز بود و با اين ندا از عموم مردم برای تحقق آرمان عدالت و انصاف و محو ظلم طلب نصرت می فرمود با قوت در گوشم طنين می افکند و با خودم می گويم آيا در ميان هموطنانم هستند کسانی که به نصرت عدالت برخيزند آيا کسانی هستند که داستان" ترانه "و" ترانه ها " قلوب شان را به درد آورد ، بلرزاند و نيروی دادخواهی در گامها و کلام شان بر انگيزد.
من امروز پس از ۵ سال و نيم از گوشه زندان به تاسی از مولايم بار ديگر خطاب به هموطنان عزيزم و اهل عالم می گويم : "هل من ناصر ينصرنی ؟"
فريبا کمال آبادی
زندان اوين-بند زنان
شهريورماه ۱۳۹۲

برگرفته :

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

سروش سفیر صبح !

شعر یک هموطن بهایی که هم اکنون در زندان رجایی شهر محبوس است، خطاب به محمد نوری زاد، به پاس دیدارش با آرتین، کودک چهار ساله بهایی که پدر و مادرش هر دو در زندانند...

سروش سفیر صبح


به من نگوئید که خوابم ؛
و دستان جادویی رویائی شیرین
آرزوهای دیرپای فروخورده ام را به تصویر کشیده است
و یا با انگشتان خیال بر لوح امید، نقش تمنا زده ام
به من بگوئید که بیدارم
بگوئید
که سرانجام آسمان خندیده است
و نهال صبر من عاقبت به شکوفه نشسته است
بگوئید
که سروش سفیر صبح که به بدرقه ی شب آمده است حقیقت دارد
و بالاخره کسی غربت تلخ مرا در خانه ام باور کرده است
من
برای رسیدن به دشت سرسبز با هم بودن
با پای خسته از داغ جدا افتادگی
چه کوره راه های حسرتی که نپیموده ام
و گوش جانم
در آرزوی خطاب هموطن پشت چه درهای سکوتی که نماند
و دریغ
که دست دوستی من با چه شمشیر تکفیری که بریده نشد
و پای خدمتم با چه چوب تهمتی که نشکست !
اکنون به من بگوئید
که چگونه باور کنم ؟
زایش عشق از عفریت شوم نفرت را
و رویش وصل از خاک سرد غربت را
شاید
که صدف زمان مروارید معجزه ای را پرورده است
و بذر انصاف سنبل معرفتی به بار آورده
به من بگوئید
که از این پس آسمان آفتابی است
چه که ابر به میهمانی باد خواهد رفت
و ظلمت با لالائی نور به خواب می رود
و از این پس
دیگر کودکی از شرم نجس بودن راه مدرسه را گم نخواهد کرد
و معلمان سرمشق برابری خواهند داد
و دیگر دانش را در پشت ستون مذهب پنهان نخواهند کرد
و بعد از این مردگان امان نامه خواهند گرفت
هموطنان
به من بگوئید هموطن
به من بگوئید که دیگر بیگانه ام نمی دانید
بگوئید
که اهل این دیارم
و با شما از یک تبارم
و خاک ایران ریشه جانمان را پیوند زده است

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

لزوم احترام به حقوق انسانی !


 
پنجشنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۲

قتل دلخراش و ناجوانمردانه هم‌وطن بهایی مرحوم عطاالله رضوانی باعث تاسف و تاثر است و بنده به نوبه خود به خانواده، دوستان و تمامی همكيشان ايشان تسليت عرض كرده و اميدوارم با گسترش عقل‌گرایی و پرهيز از تعصبات كور دينی در جامعه‌ ايرانی ديگر شاهد چنين اتفاقات وحشتناكی نباشيم و صد البته اميدوارم كه مسئولين امر، آمرين و عاملين چنين جناياتی را شناسایی كرده و به مجازات برسانند، زيرا اگر جلو چنين جنايتهای غير انسانی گرفته نشود جدای از اينكه چهره دستگاه‌های ذيربط را در اذهان جهانی خدشه‌دار می‌نمايد باعث جری شدن آمرين و عاملين ديگری نيز خواهد شد.
ايران كشوری متشكل از اقوام و اديان و مذاهب مختلف است كه تمامی آنها در كنار يكديگر مليت ايرانی را بوجود آورده و می‌آورند. ايران متعلق به يك قشر يا قوم و دين و مذهب خاصی نيست، متعلق به همه ايرانيان است؛ و نمی توان و نبايد افراد را به جهت تعلقات دينی و مذهبی و قومی شان از حقوق اوليه انسانی و اجتماعی محروم و محدود كرد. انسان فی النفسه دارای ارزش است و جان و حياتش حرمت دارد. نمی‌توان به انسانی كه به حقوق فردی و اجتماعی ديگران تعدی نكرده تنها به صرف آنكه دارای دين و آيين ديگریست تعرض كرد.
بنده از افكار و عقايد آيين بهائيت اطلاع دقيقی ندارم؛ اما بحث بر سر حق و ناحق بودن يا ضاله و هادی بودن اديان يك بحث مطول است كه اساسا هيچ نتيجه‌ای در طول تاريخ نداشته و تنها منجر به هم‌نوع‌كشی شده است. طبق افكار و عقايد يهود، عيسی مسيح (ص) در ادعای خود دروغگو بوده و به همين جهت او را به صليب كشيدند. امروزه نيز علمای يهودی ده‌ها دليل بر ضاله بودن عقايد و افكار مسيحيت اقامه می‌كنند. در رم باستان نيز مسيحيان مورد تعرض و اذيت و آزار قرار می‌گرفتند. در دوران امپراطوری نرون برای اينكه مسيحيان را قتل عام كنند آتش‌سوزی تعمدی ايجاد كردند و آن را به گردن مسيحيان انداخته و مردم را تحريك كردند تا آنان را قتل عام كنند. نهايت اين ضاله دانستنها و آن اقدامات چه شد؟ مسيحيت از بين رفت؟
در دنباله اين ماجرا، علمای يهودی و مسيحی پيامبر اسلام(ص) را كذاب و دينش را با ده‌ها دليل ضاله‌ی مضله كه جز خشونت و خون‌ريزی چيزی برای جوامع بشری به ارمغان نياورده است می‌دانند. در ميان امت اسلامی نيز چندين فرقه بوجود آمد و هر دسته‌ای ديگری را به ذلالت و گمراهی متهم كرد، در صورتی كه كتاب و پيامبرشان يكیست. خوب كه نگاه كنيم اين يك داستان كش‌دار است كه حداقل سه دين بزرگ سامی يكديگر را قبول ندارند و افكار و عقايد يكديگر را يا ضاله قلمداد می كنند يا تحريف و منسوخ شده. هر طرف هم قصد داشت تا ريشه افكار و عقايد طرف مقابل را به هر طريق بخشكاند. هيچ كدام هم تا امروز نتوانسته ديگری را نابود كند يا متقاعد نمايد. تنها در اين ميان كلی انسان جانشان را از دست دادند و حقوق انسانی‌شان پايمال شد فقط بخاطر اينكه اين، آن را قبول نداشت. اينها تجربه‌ايست كه از تاريخ جوامع و اديان بدست می‌آوريم. آن رفتارها و تعديات به جان و مال و ناموس و حيثيت ديگران به بهانه‌های تعلقات دينی و مذهبی در قرون گذشته، بخاطر اينكه بشر درك درستی از حقوق فردی و اجتماعي اش نداشته قابل توجيه است. اما امروزه كه بشر به حقوق فردی و اجتماعی خود پی‌ برده و برای احقاق آن كوشش می‌كند، تعدی به جان و مال و ناموس و آبروی يك انسان تنها بخاطر تعلقات دينی، مذهبی، قومی، نژادی و جنسيتی هيچ توجيه عقلانی ندارد. ما حق نداريم حقوق فردی و اجتماعی هيچ انسانی را كه متعدی به جان و مال و ناموس و حيثيت ديگران نيست محدود كنيم و يا بدان تعرض نماييم. در دنيای امروز حقوق فردی و اجتماعی و در يك كلام حقوق شهروندی انسان بر اساس تعلقات دينی، مذهبی، قومی يا جنسيتی تعريف نمی‌شود. انسان به ما هو انسان بدون در نظر گرفتن تعلقات عقيدتی، قومی يا جنسيتی دارای حقوق انسانی است و هيچ كسی حق ندارد اين حقوق را برای انسانی كه متعرض به حقوق ديگران نشده محدود كند. هر حاكميتی هم موظف است كه از حقوق فردی و اجتماعی همه شهروندان بدون هيچ گونه استثناء قايل شدنی بصورت بی‌طرفانه دفاع كند و با هر كسی كه به هر بهانه و عقيده‌ای، حقوق شهروندی انسانی را مورد تعرض قرار میدهد برخورد نمايد.  
در هر كجای اين كره خاكی، پيروان هر دين و آيينی –حتی گاو پرستان هندوستان- دين آيين خودشان را حق مطلق می‌دانند و مابقی اديان را ضاله‌ی مضله. اين حرفهای قرون وسطایی كه من هدايت شده‌ام و دينم حق مطلق است و مابقی گمراه و ناحق مطلق هستند، امروزه در عصر ارتباطات و دهكده جهانی وجه درست و عقلانی ندارد. انسانی كه به جان، مال، ناموس و حيثيت ديگران تعدی نكرده و نمی كند بايد محترم شمرده شود حال به هر دين و آيينی كه می‌خواهد باورمند باشد. بنده فكر نمی‌كنم كه در عصر حاضر تفكر و انديشه‌ای ضاله و مضله‌تر از اين مسلمانان خشك مغز و افراطی كه با آرامش آدم می كشند يافت شود. به نظر بنده آن تفكر و دين و مذهبی ضاله‌ی مضله است كه آسايش و امنيت را از دنيای ديگران سلب می‌كند و برای حيات انسان ارزشی قايل نيست، والا نشستن و اتهام زدن و چوب و چماق حق و باطل بر فرق يكديگر كوفتن، در طول تاريخ جز خون‌ريزی و هم‌نوع‌كشی هيچ نتيجه‌ای نداشته.
بنده از پژوهش در سه دين يهوديت، مسيحيت و اسلام اين را فهميده‌ام كه پيام و چكيده‌ی آموزه‌های اين اديان آن است كه ما به هم آزار نرسانيم، به هم ظلم نكنيم، به حقوق هم تعدی و تجاوز نكنيم؛ حالا خدا را با هر زبان و عملی كه می خواهيم عبادت نماييم. فردای قيامت خدا خودش می داند كه چگونه با بندگانش رفتار كند، اما يقين دارم كه خدا كسی را به صرف مسلمان بودن يا مسيحی و يهودی و زرتشتی و بهایی و.... بودن به بهشت يا جهنم نمی‌فرستد، به عمل و رفتارش جزا و پاداش می‌دهد. هيچ كسی را هم در گور ديگری نمی‌گذارند و عمل هر كسی به گردن خود اوست.
بقول حافظ شيرازی:
  عيب رندان مكن ای زاهد پاكيزه سرشت
  كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
  من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش
  هر كسی آن درود عاقبت كار كه كشت
  همه كس طالب يارند چه هوشيار و چه مست
 همه جا خانه‌ی عشقست چه مسجد چه كنشت
  نا اميدم مكن از سابقه‌ی لطف ازل
  تو پس پرده چه دانی كه چه خوبست و كه زشت
بنده اميدوارم روزی در اين كشور شیعه، سنی، زرتشتی، مسيحی، يهودی، بهایی و حتی خداناباوران از حقوقی يكسان و كرامتی هم‌سطح برخوردار باشند؛ در چنين جامعه‌ايست كه استعدادها شكوفا می‌گردد و كشوری را قدرتمند می‌كند. البته اين اتفاق مبارك در جامعه‌ی ايرانی خوشبختانه در حال گسترش و نهادينه شدن است و انشاءالله روز به روز بيشتر نيز خواهد شد. 

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2013/september/05/article/-2f65cfeb5a.html