۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

مناجات شفا ــ حضرت بـهاءالله

بِسمه المُهَیمِن عَلی الاَسماء

إلهی إلهی ، أسألُکَ بِبَحرِ شِفائِک وَ إشراقاتِ أنوارِ نَیّرِ فَضلِکَ وَ بِالإسمِ الَّذی سَخّرتَ بِهِ عِبادَکَ وَ بِنُفوذِ کَلِمَتِکَ العُلیا وَ اقتِدارِ قلَمِکَ الأعلی وَ بِرَحمَتِکَ الّتی سَبَقَت مَن فِی الأرضِ وَالسّماء اَن تُطَهِّرَنی بِماءِ العَطاءِ مِن کُلِّ بَلاءٍ وَ سُقمٍ وَ ضَعفٍ وَ عَجزٍ . أی ربِّ تَری السّائِلَ قائِماً لَدی بابِ جُودِکَ وَ الآمِل مُتَمَسِّکاً بِحَبلِ کَرَمِکَ . أسألُکَ أن لا تُخَیِّبَهُ عَمّا أرادَ مِن بَحرِ فَضلِکَ وَ شَمسِ عِنایَتِکَ . إنَّکَ أنتَ المُقتَدِرُ عَلی ما تَشاءُ ، لا الهَ إلاّ أنتَ الغَفُورُ الکَریم .

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

سرنوشت بهائيان دربند !

نگاه واشنگتن پست به تبعيض در ايران

شنبه ۶ شهريور ۱۳۸۹

رکسانا صابری

سال گذشته به مدت چند هفته با مهوش ثابت و فريبا کمال آبادی دو تن از رهبران دین اقليت بهايت ايران، در سلول زندان مخوف اوين تهران هم بند بودم. به تدريج آنها را به چشم خواهرانم و زنانی می ديدم که جرمشان پيروی صلح جويانه از دين خود و مقاومت در برابر فشار بازجويان برای دست برداشتن از اصول مورد اعتقادشان بود. ظاهرا اين دو نفر به همراه پنج همکار مرد، در ماه جاری به همين جرم به تحمل 20 سال زندان محکوم شدند.
من پيش از ملاقات با مهوش و فريبا، چيزهايی درباره شان شنيده بودم. زندانيان ديگر درباره دو مادر ميانسالی صحبت می کردند که روحيه خوبشان سبب دلگرمی بقيه زندانی ها شده بود.
آئين بهايت بزرگترين فرقه اقليت در ايران محسوب می شود. اين آئين در قرن 19 در ايران بنا نهاده شد. بهائيت بر اين اعتقاد بنا نهاده شده که دنيا روزی طعم صلح و اتحاد را خواهد چشيد. مقامات ايرانی اين فرقه را يک برداشت انحرافی از اسلام می خوانند.
پس از آنکه به سلول آنها منتقل شدم، متوجه شدم از مدت زمان زندانی شدن مهوش و فريبا به ترتيب يکسال و هشت ماه می گذرد. هر يک از آنها نيمی از اين مدت را در سلول انفرادی گذرانده بودند و در آن مدت تقريباً اصلاً اجازه تماس با خانواده شان را نداشتند و تنها اجازه خواندن قرآن را داشتند. اخيراً به آنها اجازه در اختيار داشتن قلم را داده بودند؛ که چقدر از اين موضوع خوشحال شدند. اما آنها اجازه داشتند از قلم تنها برای حل جدول و سودکوهای موجود در روزنامه های محافظه کاری استفاده کنند که زندانبان ها گاهی به آنها می دادند.
مهوش، فريبا و پنج همکار آنها با اتهام جاسوسی برای اسرائيل، توهين به مقدسات دين و البته "اشاعه فساد بر روی زمين" روبرو بودند. هر سه اين اتهامات می توانست به مجازات اعدام ختم شود.
بهائيان اين اتهامات را رد کردند. مهوش و فريبا به من گفتند بهائيان ايران که تعداد آنها 300,000 نفر تخمين زده می شود اهل خشونت و سياست نيستند و تهديدی برای رژيم اسلامی محسوب نمی شوند.
عليرغم سنگينی اتهامات وارد شده به آنها، مهوش و فريبا اجازه دسترسی به وکيل نداشتند. با همه اين اوصاف، روحيه هم بندهای من تضعيف نمی شد و حتی به من روحيه می دادند. آنها به من آموختند که چالش را به فرصت تبديل کنم و از شرايط سخت، بيشترين بهره را ببرم و پريشانی را پشت سر بگذارم. ما کارهای مشخصی در طول روز داشتيم: خواندن کتابهايی که در نهايت اجازه همراه داشتن آنها در سلول و بحث و گفتگو درباره آن را پيدا کرديم، تمرين ورزشی و عبادت که البته هريک به شيوه خودمان انجام می داديم. از من خواستند به آنها انگليسی ياد بدهم و برای يادگرفتن لغات مورد مصرف در خريد، آشپزی و مسافرت خيلی مشتاق و کوشا بودند. می گفتند اگر روزی به خارج از کشور سفر کنند، از اين کلمات استفاده خواهند کرد. اما اين دو زن در عين حال می گفتند هرگز دوست ندارند خارج از کشور زندگی کنند. آنها نه تنها خدمت به بهائيان بلکه تمام ايرانيان را وظيفه خود می دانستند.
بعدها، وقتی دست به اعتصاب غذا زدم و انرژی ام را از دست دادم، آن دو لباس های مرا با دست می شستند و برايم داستان تعريف می کردند تا حواسم به شکم خالی ام نباشد. محبت و عشق آنها مرا پايدار نگاه داشت.
وقتی در مه 2009 آزاد شدم، جدا شدن از آنها برايم دردناک بود. بعدها شنيدم مهوش، فريبا و همکارانشان از دادن اعتراف دروغين خودداری کرده اند، همان کاری که بسياری از زندانيان سياسی ايران را به انجام آن وادار می کنند.
دادگاه بهائيان در ماه ژانويه آغاز شد. همان قاضی که مرا به اتهام دروغين جاسوسی برای ايالات متحده به تحمل هشت سال زندان محکوم کرده بود، بهائيان را به بيست سال زندان محکوم کرد. هنوز خبری درباره اتهاماتشان منتشر نشده است.
طرفداران حقوق بشر می گويند دادگاه با بی نظمی های فراوانی همراه بوده است. سرانجام به متهمان اجازه داده شده بود که برای مدت کوتاهی با وکلا ديدار کنند. به وکلای آنها تنها چند ساعت مهلت داده شده بود تا پيش از دادگاه به مطالعه هزاران صفحه پرونده بپردازند. خبرنگاران تلويزيون دولتی ايران از همان ابتدا در دادگاهی که قرار بود پشت درهای بسته برگزار شود، حاضر بودند. با مخالفت وکلا با نحوه برگزاری دادگاه، سرانجام خانواده های آنها نيز اجازه حضور در دادگاه را يافتند اما از حضور ديپلمات های خارجی ممانعت به عمل آمد و تنها روزنامه نگاران رسانه های دولتی مجوز ورود به دادگاه را يافتند. به نظر می رسد در دادگاه هيچ مدرکی عليه متهمان ارائه نشده است.
درحاليکه وکلا تقاضای تجديد نظر کرده اند، مهوش و فريبا در زندان رجايی شهر در خارج تهران به سر می برند. هم بندهای من می گفتند حتی اوين از رجايی شهر بهتر است. گفته می شود رجايی شهر به شکنجه، شرايط غيربهداشتی و فقدان خدمات بهداشتی و درمانی برای زندانيانی معروف است که اغلب آنها متهم به قتل، قاچاق مواد مخدر و سرقت اند.
درحاليکه مقامات ايران هرگونه تبعيض در برخورد با شهروندان ساير اديان را انکار می کنند، آئين بهائيت در قانون اساسی به عنوان يک مذهب به رسميت شناخته نشده است. آنچه از نحوه برخورد با بهائيان مشخص و عيان است، شامل اخراج از کار، عدم دسترسی به تحصيلات عالی آموزشی و نيز در اختيار داشتن گورستان مختص به خود است. البته بهايی ها دانشگاه غير رسمی خود را به راه انداختند، جائيکه مهوش به اداره آن مشغول بود و فريبا از آن مدرک روانشناسی اخذ کرد. بر اساس گزارش های جامعه بين المللی بهائيان، علاوه بر اين هفت رهبر بهايی، 44 بهايی ديگر نيز در زندان های ايران به سر می برند.
مردم بسياری از کشورها و اديان مختلف خواستار آزادی رهبران بهايی شده اند، اما افراد بيشتری بايد دست به اعتراض بزنند. آنها می توانند برای حمايت از این زندانیان به امضای طومار در وب سايت هايی نظير وب سايت اتحاد برای ايران بپردازند. اعتراضات سخت می تواند مسؤولان ايران و ساير نقاط جهان را متوجه اين نکته کند که آنها پاسخگوی اقدامات و موارد نقض حقوق بشر خواهند بود. مهوش و فريبا گاهی اخباری از اين حمايت ها می شنوند و قدرت بيشتری برای مقاومت پيدا می کنند، همانطور که اقدامات بين المللی سبب تقويت روحيه من شده بود.
می دانم عليرغم آنچه بر آنها گذشته و آنچه در پيش روی آنهاست، در قلب اين زنان هيچ گونه تنفری وجود ندارد. وقتی من تلاش می کردم از بازجويان و قاضی مسؤول پرونده ام متنفر نباشم، مهوش و فريبا به من می گفتند از هيچکس حتی بازجوهای خود تنفری در دل ندارند.
آنها گفتند ما به عشق و عطوفت اعتقاد داريم، حتی برای کسانی که رفتار نادرستی با ما دارند.

*رکسانا صابری روزنامه نگاری است که سال گذشته در ايران به زندان افتاد. او نويسنده کتاب "بين دو دنيا: زندگی و اسارت من در ايران" است.

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2010/august/28//-894c156f78.html

سخنی با جناب اعلمی !

نگارش : وفا

۱۲ مهر ۱۳۸۷


جناب آقای اعلمی؛
وقتی نگاهی به سؤالهایتان در این صفحه انداختم متوجه شدم که با شروطی که گذاشته اید عملاً راه را برای پاسخگویی روشن و آگاهی بخش بسته اید. شما سؤالاتتان را اززاویه دید یک مسلمان مطرح میکنید (مثل سؤالهای 4 و 5)، چطور انتظار دارید که در پاسخگویی، مخاطب شخصی که « بیطرف و فاقد دین و مذهب که تحقیقات مختصری هم در مورد عقاید بهائیت انجام داده» فرض شود؟ اگر شما قرار است نقش یک بیطرف و بی دین را بازی کنید به ختم نبوت و رسالت حضرت محمد چکار دارید (سوال اولتان)؟ شما که اصولاً به حقانیت حضرت محمد معتقد نیستید ختم نبوت او برای شما چه معنایی دارد؟ بنابراین شما باید اول تکلیف خودتان را با خودتان روشن کنید و بعد برای سوال پیش بهائیان بیایید .
حال به سوالات شما نگاهی میندازیم که دوستان نگویند به بهانه شرط عجیب شما از پاسخگویی طفره رفته ایم.
پرسشهای شما را به سه دسته کلی می توان تقسیم کرد:
1. پرسش از اصول اعتقادی بهائیان؛
2. پرسش ازدلیل و فلسفه برخی احکام، واقعیتها یا فرازهایی از آثار بهائی؛
3. پرسش ازارتباط بهائیان با دولتهای خارجی (از نامه اولتان به نوروزعلی)
چند نکته را در ارتباط با این سؤالات باید مدّ نظر داشت. شما از هر فرد بهائی در ارتباط با اصول اعتقادیش یا ارتباط بهائیان با دولتهای خارجی بپرسید پاسخهایی مشابه آنچه من به شما خواهم گفت دریافت خواهید کرد. ولی برای سؤالهایی که در دسته دوم میگنجند نباید انتظار پاسخی واحد داشته باشید زیرا هربهائی هرچه دراین رابطه بگوید نظر خودش را گفته. در هیچکدام از ادیان دیگر هم حکمت تمام احکام و آثار بر پیروان آشکار نیست. دقیقاً به همین خاطر است که شما اصرار دارید در نقش یک مخاطب بی دین ظاهر شوید چون بدین سان از پاسخگویی به شبهات مشابه در امان میمانید. البته در دیانت بهائی حضرت عبدالبهاء مبیّن آثار حضرت بهاءالله هستند و میتوان برای فهم بیشتر آثار حضرت بهاءالله به آثار ایشان مراجعه کرد و یا در مواردی خاص از بیت العدل استفتاء نمود.
واقعیت اینست که ما در روبرو شدن با هر پدیده جدیدی دو راه روشن پیش رو داریم: میتوانیم تعصبات و خرافات را مبنای قضاوت قرار دهیم و هنگام مواجهه با آن پدیده خواسته یا ناخواسته ایراد گیری و منفی نگری دنبال کنیم یا اینکه تعصبات و خرافات را دور بریزیم وسعی کنیم که حقیقت آن پدیده را آنگونه که هست ببینیم. شما خود بهتر میدانید که اگر روش اول در شناسایی ادیان بکارگرفته شود ادیان ماضی (منجمله اسلام) بسیار آسیب پذیرتر از دیانت بهائی خواهند بود. خود شما از پاسخگویی به شبهاتی که دوستانی مثل جناب معصومی مطرح کرده اند به بهانه حفظ انسجام بحث طفره رفته اید. اینجاست که میبینیم چرا نمیشود مسلمان بودن شما را بعنوان پرسشگر در پاسخگویی نادیده گرفت. اگر عدم درک فلسفه برخی آموزه ها مانع تأیید حقانیت دیانتی باشد این شبهات در اسلام که خیلی بیشتر است پس چرا شما اسلام را قبول کرده اید؟ واقعیت اینست که در ارتباط با بسیاری ازاینگونه شبهات هیچ پاسخ قانع کننده ای برای پیروان سایر ادیان نمیتوان اقامه کرد و فقط عقل خود انسان است که میتواند تشخیص دهد که آموزه های روحانی یک دین خاص برای بهتر کردن دنیای امروزما مفید است یا خیر. البته هم حضرت بهاءالله و هم حضرت عبدالبهاء در بسیاری از آثارشان به شرح نکات مبهم دیانت اسلام (و سایر ادیان) پرداخته اند و به همین علت من به عنوان یک بهائی همیشه قادر بوده ام در برابر غیرمسلمانان بسیار بهتر از خود مسلمانان از دیانت اسلام دفاع کنم و از این جهت به بهائی بودن خود میبالم.
نکته اصلی اینست که اگر هنگام قضاوت در ارتباط با دیانت بهائی مسائلی ظاهری و سطحی مثل گیسوان بلند حضرت بهاءالله بخواهد موضوع بحث قرار بگیرد فرد جستجوگر هیچگاه به جوهر تعالیم این دیانت پی نخواهد برد و شاه بیت آنرا نخواهد خواند. البته قطعاً مقصود این نیست که فرد جستجوگر هیچ سؤالی نپرسد و همه چیز را چشم بسته بپذیرد؛ خیر. تحرّی حقیقت از اصول بنیادین دیانت بهائیست. ولی هر فرد جستجوگر باید مرز حقیقت جویی و منفی نگری را با محک وجدان خود تعیین نماید و اجازه ندهد تعصبات کور چشم حقیقت بین او را ببندد و او را به دام چرخه بی انتهای ایراد گیریهای بی نتیجه بیندازد.
سؤال بهتری که شاید یک فرد جستجوگر بتواند از خود بپرسد این است چرا مردم بهائی میشوند؟ چرا این دیانت با وجود جوانی به سرعت در جهان گسترش پیدا کرده و از لحاظ گستردگی بعد از مسیحیت مقام دوم را داراست؟ آیا چون مردم میخواستند هر 19 سال یکبار اسباب خانه شان را عوض کنند یا اینکه خدایی مودار را بپرستند بهائی شده اند؟ خیر. همینطور که پژمان محبوبی در
یکی از نوشته هایش توضیح داده، بهائی شدن در واقع پاسخ به یک نیاز است: نیاز به تغییر. تمام کسانی که چه در قلب سلطه سیاه قاجاری چه در مهد تمدن غربی ویا در بطن توحش بدوی آفریقایی بهائی شده ومیشوند نیاز به این تغییر را حس کرده اند. کسانی که میبینند ادیان به جای اینکه مروج محبت و نوع دوستی باشند امروزه وسیله ای برای دروغ، زورگویی، خیانت، جنایت، تفرقه و سواستفاده شده اند نیاز به دیانتی که یک دموکراسی حقیقی بنا کند، دین را از سیاست جدا کند، برای سؤاستفاده های طبقه روحانی چاره ای بیندیشد و تمام نوع بشر را زیر یک چترروحانی آورد را حس میکنند. حال اگر شما یا اصولا این نیاز به تغییر را حس نمیکنید یا پاسخ به این نیاز را در تعالیم حضرت بهاءالله نمیابید نمیتوان با تشریح فلسفه تجدید اسباب خانه هر 19 سال یکبار حقانیت دیانت بهائی را به شما ثابت کرد. پیشنهاد من به شما اینست
که آثار دیانت بهائی را "بدون تعصب" مطالعه کنید و خود ببینید که احکام و آموزه های آن چه رهاوردی برای دنیای امروز دارد.
من نمیدانم آقای گلپایگانی کجا چنین چیزی در ارتباط با آن بیان حضرت بهاءالله گفته اند ولی اگر هم گفته باشند بنده بعنوان یک بهائی استدلال ایشان را میپذیرم. واضح است که آقای گلپایگانی قصد مزاح داشته اند و روی سخنشان هم در واقع با کسانیست که آیات الهی را بشکل ظاهری آن برمیگیرند. اگر خدا میتواند دست و چشم داشته باشد چرا نمیتواند مو داشته باشد؟ اگر هم اشاره کتب آسمانی گذشته به دست یا چشم خدا استعاراتی است که معانی پنهان عرفانی و روحانی دارد در رابطه با بیان حضرت بهاءالله هم همینطور است.
سؤالی از روی کنجکاوی: آیا اینگونه بحثها آنقدر که به نظر من بچگانه میرسد به نظر شما هم میرسد یا فقط من این احساس را دارم؟
کوتاه سخن آنکه طرح اینگونه سؤالات از بهائیان به هدف شناخت دیانت بهائی کاریست بی نتیجه چون نه تنها پاسخ افراد بهائی در این زمینه ها قابل استناد نیست و نظر شخصی خودشان است بلکه پاسخ هرچه باشد به شناخت بهتر دیانت بهائی کمکی نمی کند. حال بهتر است به مسائل مهمتر بپردازیم.
و اما سوالات عقیدتی:
بهائیان معتقدند که فیض الهی هیچگاه پایان نمی پذیرد و بشر تا ابد محتاج هدایت است. بنابراین نه تنها حضرت محمد آخرین پیامبر نیست، حضرت بهاءالله هم نیست و عالم انسانی پس از حدود هزار سال باید منتظر شریعتی جدید باشند.
حضرت بهاء الله هیچگاه ادعای الوهیت نکرده اند. به اعتقاد بهائیان حضرت بهاء الله مثل آینه ای هستند که تصویر خورشید را منعکس میکنند. آینه هرگز برابر با خورشید نیست.
اهم اصول و اعتقادات بهائیان را در کتابهایشان میتوانید جستجو کنید. برخی از این تعالیم عبارتند از:
تعدیل معیشت و توزیع عادلانه‌ ثروت
دین باید سبب الفت و محبت باشد
وحدت عالم انسانی و صلح عمومی
عدم مداخله در امور سیاسی
ترک تعصبات
تساوی حقوق زنان و مردان
تعلیم و تربیت اجباری عمومی
تحری حقیقت و ترک تقالید
وحدت زبان و خط
لزوم تطابق دین با علم و عقل
وحدت اساس ادیان
در ارتباط با سؤال ششم شما:
بله بهائیان معتقدند که وحی الهی و معصومیت و علم لدنّی مختصّ مظاهر مقدّسه است ولی مثل دیانت اسلام که این خصائص به ائمّه اطهار نیز تسرّی یا فته در دیانت بهائی نیزبه اعتقاد بهائیان بیت العدل وارث این ویژگیهاست و مصوّباتش برابر با رأی حضرت بهاءالله است. برای درک بهتر اهمیت سیستم جدیدی که دیانت بهائی برای مدیریت یک جامعه مذهبی عرضه میکند ( البته ویژگی ممتاز این سیستم اینست که کارایی غیرمذهبی نیز دارد) باید آنرا با شیوه رهبری سایر ادیان مقایسه کرد. مثلاً در اسلام میبینیم که رهبری مذهبی مردم بعهده شیوخ یا مراجع تقلیدی است که هر کدام به زعم خود دین الهی را تفسیر و تبیین میکنند وپیروان خود را دارند و یا حتی بعضاً فِرَق خود را تأسیس کرده اند. جدا از اینکه اینان مدعی ارتباط با وحی الهی نیستند از لحاظ مقام مذهبی عملاً تفاوت چندانی با پیامبر اسلام و معصومین ندارند و در مواردی (مثل ولایت مطلقه فقیه) اختیارات و ارج و قربشان حتی از شارع دیانت یا ائمّه (یا خلفاء) نیز بیشتر است بدون اینکه معصوم باشند و یا اینکه بقول شما هیچ الزام و تضمینی به آگاهی و اشراف و پیروی آنان از امور و دانش لاهوتی و ناسوتی وجود داشته باشد. بنابراین این خطر همیشه وجود دارد که این افراد به دام هوی و هوس دنیوی بیفتند و از قدرتِ عملاً بدون نظارت خود در راه سؤاستفاده از دین و اعتقادات مذهبی مردم استفاده کنند و ملّتی را به بیراهه بکشانند. در مقابل حضرت بهاءالله اختیار رهبری روحانی جامعه بهائی را تنها به "یک" گروه اعطاء کرده که اولاً تنها مصوبات جمعشان سندیّت دارد، ثانیاً اعضای آن به شخصه با دیگر اعضای جامعه بهائی هیچ تفاوتی ندارند و ثالثاً با رأی اعضای جامعه بهائی برای مدتی محدود انتخاب میشوند و کرسی مادام العمر در اختیارشان گذاشته نمیشود و هر کدام که در یک دوره به هر علتی برای عضویت در بیت العدل مناسب یا توانا نباشد در دوره های بعد رأی بهائیان را بدست نمی آورد. حال خود قضاوت کنید که آیا این روش برای سالم نگهداشتن رهبری مذهبی یک جامعه و جلوگیری از انشعاب وانشقاق کارا تر است یا روش ادیان سلف؟
جناب آقای اعلمی؛
چون شما اینجا اتهام جاسوسی و ارتباط با دولتهای بیگانه را نسبت به بهائیان دوباره مطرح نکرده اید من بطور خلاصه به آن میپردازم و روی سخنم بیشتر با کسانیست که نامه اول شما به نوروزعلی را خوانده اند و هنوز این شبهه در ذهنشان وجود دارد.
بعنوان شاهدی بر اتهام وابستگی بهائیان به اسراییل این گفته روحیّه خانم، حرم حضرت شوقی ربّانی، را تکرار کرده اید:
روحیه ماکسول، همسر شوقی ربانی می نویسد : " من ترجیح می دهم که جوانترین ادیان از تازه ترین کشورهای جهان نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت آینده ما چون حلقه های زنجیر بهم پیوسته است."
البته شکی در صحت گفته روحیه خانم نیست و از آنجا که اماکن مقدسه بهائیان در کشور اسراییل فعلی واقع شده آینده بهائیان جهان نیز به نوعی به آینده حاکمیتی که این سرزمینها را تحت کنترل دارد ارتباط پیدا کرده است. اگر حماقت حکومت مستبد قاجار نبود و حضرت بهاءالله و خانواده شان با همکاری حکومت عثمانی به سرزمین فلسطین آن زمان تبعید نمیشدند امروز بهائیان مجبور نبودند هرروز در مورد علت این قضیه توضیح بدهند. ولی سوال اینجاست که آیا حقیقتاً این گفته روحیه خانم دلیل وابستگی بهائیان به اسراییل است؟ من از تمام کسانی که چنین فکر میکنند سؤالی دارم. آیا اینگونه نیست که پیش و بیش از بهائیان این سرنوشت فلسطینیان است که به سرنوشت و آینده اسراییل گره خورده است؟! اگر قرار گرفتن اماکن مقدسه بهائیان در کشور اسراییل دلیلی بر وابستگی آنان به این حکومت باشد قرار گرفتن بیت المقدس در مناطق تحت کنترل اسراییل هم خود بخود مسلمانان را جاسوسان اسراییل میسازد؟! اگر روسیه یا انگلیس در اوج طوفانهای سهمگین بیداد برعلیه بهائیان بی پناه ایران به آنان پناه دادند و از آنان حمایت کردند یعنی بهائیان عمّال آنان هستند؟! آیا به همین سیاق میتوانیم بگوییم که چون نجاشی به مسلمانان ستمدیده در صدر اسلام پناه داد پس مسلمانان دست نشانده حکومت حبشه بوده اند؟! آخر این چگونه استدلالیست و کدام ناظر منصف و دادگاه عادلی اتهاماتی چنین واهی را با شواهدی چنین سست میپذیرد؟ آیا چاره ای هست جز اینکه بپذیریم که تمام این دروغها و بازیها معرکه ایست برای سرگرم کردن مردم از همه جا بیخبر تا به امضای طومار برعلیه همسایه وهموطنشان مشغول باشند و به فشارها و ستمهای وارده به بهائیان اعتراضی نکنند (همینجا بگویم که آقای اعلمی را باید اینجا استثنا کرد چون حداقل ایشان در این آشفته بازار از حقوق بهائیان دفاع کردند).
جناب آقای اعلمی؛
دیدن حقیقت در دیانت بهائی هم بسیا رساده است و هم بسیار مشکل. ساده برای کسانیست که آزرده از استبداد مذهبی به دنبال دیانتی میگردند که در آن برای به دل گرفتن مهر خدا سایه شمشیربالای سر آدم نباشد، و مشکل برای کسانیست که دنباله روی از دین آبا و اجدادی برایشان از فکر کردن کم زحمت تر است. ساده برای کسانیست که تقلید چشم بسته از فلان مجتهد روح یاغی و پرسشگرشان را آرام نمیکند، و مشکل برای کسانیست که ترجیح میدهند تقلید کنند تا یادشان نیاید که روح دارند. ساده برای کسانیست که تا زمانیکه زن ایرانی را در حبس جسمی و روحی میبینند احساس آزادی نمیکنند، و مشکل برای کسانیست که حتی فکر آزادی زنان نفسشان را حبس میکند. ساده برای کسانیست که وقتی معلم دینی، دوست بهائیشان را نجس میخواند دلشان میگیرد، و به دنبال دیانتی میگردند که در آن فرزندان آدم یکدیگر را نجس نخوانند، و مشکل برای کسانیست که ترجیح میدهند هموطن و همسایه شان را نجس بخوانند ولی به خانه فرسوده اعتقاداتشان تلنگری نخورد. ولی آقای اعلمی؛ حتی برای این دسته از دوستان هم دیدن حقیقت در دیانت بهائی بسیا رساده خواهد بود اگر یک خواسته سهراب را بیاد آورند: چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید...
با آرزوی چشمانی شسته

برگرفته از :
http://www.negah28.info/index.php?option=com_content&task=view&id=903&Itemid=21

طـومـار جنـایت را درقـم متـوقف کنیـد !

یا اَیُهاَ المُدّثر، قـُـم فـاَنذِرـ
(ای به سر بر ردای شب برخیز و بیم برانگیز)ـ
ـ[سوره مدثر آیه های 1 و2]ـ


قم شهر جهل ، خنجر کین تیز می کند خود را برای فاجعه تجهیز می کند
یک روز در فنای بهاران شود بسیج یک روز قصد کشتن پاییز می کند!ـ
این قلعۀ تباهی و تزویر و ارتجاع از عشق و آدمیت پرهیز می کند
جز ناروا نخواهد این آب و خاک را با نام دین ، عداوت ِ چنگیز می کند
خنجر زند به چهرۀ آزادگی و مِهر چنگگ به جان عقل گلاویز می کند
یک روز بر تسـّـنـُن شمشیر می کشد یک روز با تصوّف تعریض می کند
بااین رویّه حُرمتِ دین نیز می بـَرَد با این روش ، ستم به خدا نیز می کند
ایران تیول قلعهء شیخان حوزه نیست قـُم ، پنجه از چه روی وطن تیز می کند؟
بر ماه از چه روی زند چنگ چون پلنگ چون گرگ ازچه سوی خدا خیز می کند؟
ایران ماست کشور ادیان رنگ رنگ بهرچه شیعه فتنۀ خونریز می کند؟
ما ملـّتیم و« اُمـّتِ قـُم» نیست ناممان بدخواهی عدوست که تبعیض می کند
ایران نه قـُم ، که میهن ایرانیان بود بهر چه قـُم قیـام ِ بلاخیز می کند ؟
طومار می نویسد بر ضّدِ این و آن مهمانسرای خون ز سرِ میز می کند؟
کرمان و ساوه را عدوی رشت و رودبار شیراز را ستمگر تبریز می کند؟
از بام شرع شعلهء کین می پراکند طوفان ِ شـَر ز ابرِ بلا ریز می کند؟
ننگ است و دشمنی ست بر ایران که قـُم چنین اقدام ِ شوم ِ فاجعه انگیز می کند !
هرچ آن به خاک ، مادر تاریخ کِشته است تقدیم ِ ظـُلم ِ مَسکنت آمیز می کند
داراُلشـّفا نمای طبیبان ِ دیوخوی خون ریختن به جامعه تجویز می کند
موت و فناست سُفرۀ شام و نهار وی با مرگ ازآن نشاط ِ غم انگیز می کند
آزادیــا چراست که نامت دراین دیار دیـدار می نمایـد و پرهیـز می کند ؟

م. سحر
پاریس ۴/۱۰/۲۰۰۸

برگرفته از :
http://msahar.blogspot.com/

هوالله

ای بنده با وفای جمال قدم ؛
زنده به اسم اعظمی ، رنجور بلا را دیگر چه غمی ؟
امواج عطا ، هر یک چه یمی ! دریای جفا شبنمی ، دیگر چه غمی ؟
هجوم اعد اء ، چون تاریکی شبی ؛ تائید ملکوت ابهی ، جلوه صبح دمی ، دیگر چه غمی ؟
شماتت جهلا ، چون طنین مگسی ؛ و ندا ملاء اعلی بانگ فریادرسی ، دیگر چه غمی ؟
مقاومت علماء ، چون استقامت پشه بی نوا ؛ قوت کلمةالله ، چون ریح صرصر شدید القوا ، دیگر چه غمی ؟
سستی ناقضین ، چون حرکتِ مور ، بی وفا ؛ سطوت میثاق ، سلطنت سماوات عُلی ، دیگر چه غمی ؟
بنیان امم ، بنیاد بر هوا ؛ اساس امرالله ، قصر مشید ذروه علیا ، دیگر چه غمی ؟
و البهاء العلیک

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

براي معلم عزيزم !

نامه یک جوان ایرانی به یاد رزیتا واثقی !

3 شهریور 1389

رزيتا جان نزديك به 6 ماه است كه در انفرادي هستي . هر صبح كه بيدار مي شوم دعا مي كنم كه امروز خبر آزادي ات را بشنوم ولي خبرها همه پر است از وضعيت بد زندانها و اينكه روز به روز سلامتيت رو به وخامت مي گذارد .
مي گويند سكوت كرده اي و من به ياد دوران نوجوانيم مي افتم كه به ما درس استقامت مي دادي . شور و شوقت در كلاس هميشه خنده را بر لبان ما مي نشاند و حال چه كسي به فكر شادي توست ؟ مي دانم كه به شادي روح و قلبت مسروري و در آسمانها سير مي كني ولي چه كنم كه قلب كوچك من طاقت آزار بي دليل تو را ندارد .
اين نامه را براي تو مي نويسم چون هميشه براي حرفهاي ما گوش شنوا داشتي . مي خواهم بگويم خسته ام از اين همه ظلم … تا كي پاسخ محبت ، مشت است و خدمت به همنوع جاسوسي است ؟ تا كي معناي دوستي و صداقت ، توهين به مقدسات است ؟ جوابت را مي دانم . مي گويي تسليم اراده حق باش و توكل كن ، نور بر ظلمت پيروز است . طبق معمول اطاعت مي كنم ولي دلم تنگ است ، مي خواهم حرفهايت را از زبان خودت بشنوم .
منتظر ديدارت هستم تا در آغوشت بگيرم و بگويم افتخار مي كنم كه معلم شجاعي چون تو داشته ام .

برکرفته از :
http://postsecularism.wordpress.com/

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

اسلام و حقوق بهائیان !

در رابطه با مصاخبه آقای سراج الدین میردامادی با آقایان سید محمد هاشمی و محمد امجد http://www.zamaaneh.com/seraj/2009/01/post_12.html

مهرداد وجدانی

از آقایان مصاحبه شده هم گله مند و هم صد البته بسیار قدردان و سپاسگزارم . روشن است که چرا سپاسگزارم ، در مکان و زمانیکه ستمگری و خودخواهی و نادانی و ترس بیداد می کند و سجایای اخلاقی از قبیل شجاعت از نوادرست ، بیانات ( گرچه بسیار با "لکنت زبان" ) آقایان حقوقدان و احتمالا فعال در امر پشیبرد حقوق بشر ، بسیار غنیمت و مورد ستایش است . و اما چرا گله مند ؟ به دلایل ذیل :
۱ــ اگر آقایان به تمام مطالب و اصول منطقی که اظهار فرموده اند پای بند هستند و از همه ستمی که به خصوص در این سه دهه اخیر بر بهائیان رفته ، آگاهند ( بدون شک آگاهند ) ، چرا از صدور یبانیه ای در دفاع از حقوق هم میهنان بهائی خود دریغ می کنند ؟ حتی در این بیانیه می توانند از همه روشنفکران و کوشندگان راه آزادی و استادان دانشگاهها و دانشجویان عزیز و شجاع و فداکار بخواهند آنرا حمایت و امضا کنند . باشد تا همگان بدانند کی روشنفکر است و کی روشنفکرنما .
۲ــ آقای سید محمد هاشمی فرموده اند : "در خصوص ریشه‌ی تاریخی بهائی‌ها صحبت نمی‌کنم که بهائی‌ها خودشان را مسلمان می‌دانند، من کاری ندارم و اعتقادی هم به ایشان ندارم منتها بهائی‌ها انسان هستند." اشاره به "ریشه ی تاریخی" بهائی ها کردن ولی از بیان نظر خود امتناع جستن ، مرا دوباره طعم تلخ درد استخوان در زخم را می چشاند . اگر این ریشه تاریخی بهائی ها (؟) ، مورد نظر آقای هاشمی ، مثبت و افتخارآفرین است ، چرا ایشان از تعریف و تمجید آن خودداری می فرمایند . و اگر آن رشه ی تاریخی هرزه و از دیدگاه ایشان ننگین ست ، ( وشاید به همین دلیل ست که می فرمایند "من اعتقادی به آنها ندارم" ، شاید هم ایشان این ابراز عقیده را می کنند که فردا خانه و کاشانه شان مورد هجوم و دست برد سربازان گمنام امام زمان قرار نگیرد . لذا از روز و روزگار خانم شیرین عبادی پند می گیرند ) چرا سند و مدرک آکادمیک نشان نمی دهند و تنها به رها کردن "استخوان در زخم" بسنده می کنند . ایشان باید خوب بدانند که تمام ظلم و ستمی که شامل حال بهائیان است فقط در محرومیت از کار و کسب و خوراک "بخور و نمیر" خلاصه نمی شود ، بلکه بزرگترین ستمی که بر بهائیان رفته و همواره می رود ، محرومیت از خق پاسخگوئی به تهمت ها ی درغگویان نادان و بی خبر از خدا ست .ممکن ست آقای هاشمی از لطف و محبتشان بهائیان را هم مسلمان بدانند ، ولی بهائیان با وجود اینکه حضرت محمد را پیامبر راستین الهی میدانند و کتاب مقدس قران را وحی خداوند می دانند ، ولی خود را مسلمان نمی دانند . درست مثل مسلمانان که با وجود اعتقاد به حضرت مسیح ، مسیحی به حساب نمی آیند . اگرچه بعضی ها با نگاه به "ریشه ی تاریخی" دیانت بهائی را فرقه ای از اسلام بدانند ، آنچنان که مسیحیت برای حداقل دو قرن فرقه ای یهودی به حساب می آمد .

۳ــ آقای هاشمی بر اساس کدام منطق علمی و یا فلسفی و بر اساس کدام اصل از اصول حقوق بشر در اینکه بهائیان از مشاغل دولتی در کشور خود محروم باشند ، اشکالی نمی بینند ؟ لطفا نگوئید : "به دِه راهتان نمی دهیم ، سراغ خانه کدخدا را می گیرید ؟" . چون این دِه ما به دهکده ای آنچنان کوچک تبدیل شده که دیگر مکانی برای خودخواهی ها و تنگ نظریها ندارد . این دِه خانه جهانی همه ی انسانهاست و مدتهاست که دیگر بی کدخدا شده . از آن زمان که بهاءالله فرموند ، کره خاک در حقیقت یک کشور ست و همه انسانها شهروندان این کشور یگانه اند .
۴ــ در پایان توضیحی بدهم در مورد اصطلاح "ادیان الهی" که اخیرا کسانی از روی ساده لوحی و خودشیفتگی ، مفهوم آنرا به نفع خود مصادره کرده اند . منطقا پیروان هر دینی که بگوبند که به خدا عقیده دارند و پیامبرشان از جانب خدا مبعوث شده وکتابی آورده که شامل تعالیم و احکامی ست که می تواند جوابگوی مشکلات و نیازهای مردم زمانه باشد ، می توان این دین را دین الهی دانست . مثل دیانت بهائی . حالا اگر بعضی از دوستان مسلمان به ما بگویند که دین بهائی الهی نیست چون بهاءالله برگزیده خداوند نیست و هیچ کتابی هم نیاورده است ، آیا به همین سادگی و با یک انکار و لطف این دوستان ، ما بهائیان بی کتاب و بی پیامبر می شویم ؟ مگر یهودیان قبول دارند که مسیحیت یک دین الهی ست و به حضرت عیسی ایمان دارند ؟ مگر مسیحیان حضرت محمد را پیامبر راستین خداوند می دانند و قران را وحی پروردگار و دین اسلام را الهی می دانند ؟ اگر مسیحیان پیامبر بودن حضرت محمد را انکار می کنند و اسلام را الهی نمی دانند ، از عظمت حضرت محمد ذره ای کاسته می شود و یا الهی بودن اسلام تعطیل می شود ؟ اگر دلیل حقانیت حضرت محمد کلمات او (آیات مبارکه مندرج در قران) ست ، و اگر این دلیل معیاری ست نه فقط انحصاری برای مسلمانان بلکه جهانشمول و آزاد برای بهره گیری همگانی ، بنابراین سانسور ها را از میان بردارید بگذارید بهائیان از حق بیان عقیده بر خوردار شوند . آنگاه با دریای دانش و حکمتی که بهاءالله برای انسان امروز به ارمغان آورده ، آشنا خواهید شد . این همه ترس و گریز از شناخت حقیقت از کجا سرچشمه می گیرد ؟
با تشکر فراوان از تلاش ارزشمند آقای سراج الدین میردامادی در راه روشنگری و پیشبرد امر حقوق بشر .

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

مناظره با خانم شیرین عبادی !

متن سوگنامه خانم عبادی به مناسبت در گذشت آقای منتظری (به رنگ سبز)

تو پدر "حقوق بشر" در ایران هستی !
پدر مرا ببخش، مرا ببخش که قدرت را ندانستم.پدر مرا ببخش که در سال‌های سختی که علیه رژیم ستم شاهی‌ مبارزه می‌‌کردی ترا یاری نکردم زیرا ابلهانه می‌‌پنداشتم، حکومتی که مجهزترین ارتش خاور میانه را دارد با فریاد چند روحانی ساقط نخواهد شد .

خانم شرین عبادی شما مطمئن هستید که فریاد چند روحانی حکومت شاه را ساقط کرد ؟

- حتما به یاد می‌‌آوری ،
خطاب به شخصی که هم اکنون دار فانی را وداع گفته و به سرای باقی شتافته ، بگوئی : "حتما به یاد می آوری" یا نشانه سطحی بودن باورهای متافیزیکی گوینده است و یا نبودن صمیمیت و اخلاص در پندار و گفتار .

که حتی تا چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، تعداد روحانیونی که مخالف شاه بودند، تا چه حد اندک بود ـ
خانم عبادی ، پس این روحانیونی که با فریادشان حکومت شاه را ساقط کردند بیش از حد اندک هم بودند ؟ ــ باید حتما معجره ای رخ داده باشد . خانم عبادی فکر نمی کنید شما علت های جامعه شناختی انقلاب ۵۷ را نا دیده گرفته اید و با سهل انگاری سهم همه مبارزان را به نفع فریاد چند آخوند "بیش از حد اندک" مصادره کرده اید ؟ در ضمن به نظر می رسد تا چند ماه قبل از انقلاب معیار شما برای امکان پیروزی انقلاب تعداد آخوند های درگیر در انقلاب بوده است و به همین دلیل امیدی به پیروزی نداشته اید و آقای منتظری را در این مبارزه یاری نکرده اید !

شاید هم از ترس چنین می‌‌اندیشیدم و می‌‌خواستم بی‌ تفاوتی خود را توجیه کنم .
خانم عبادی ، ترس گناه بزرگی نیست ، اما بی تفاوتی شاید . شما نسبت به چه بی تفاوت بودید ؟ نسبت به ستمهای "رژیم ستم شاهی" و یا نسبت به حقانیت انقلاب ؟ این بی تفاوتی شما تا کی ادامه داشت ؟ یک پرسش حاشیه ای : این آخوندهائی که با فریادشان "رژیم ستم شاهی" را سرنگون کردند ، همانند که شما را از حق قضاوت محروم کردند ؟ نظر آقای منتظری در این مورد چه بود ؟ گویا شما همواره از ایشان استفتا می کرده اید ، هیچ در مورد قضاوت بانوان و وزن شهادت آنها از ایشان استفتا کردید ؟ در مورد حجاب اسلامی چه طور ؟

پدر مرا ببخش، زمانی‌ که پس از تحمل سال‌ها زندان و شکنجه، آزاد شدی برای تبریک به دست بوست نیامدم زیرا که جاهل بودم. نمی‌‌دانستم در زندان تو تنها پناهگاه زندانیان بودی. نمی‌‌دانستم چه نقش مهمی‌ در نزدیک ساختن گروه‌های مسلمان مبارز و چپ انقلابی‌ داشتی .
تنها پناهگاه ؟! خانم عبادی فکر نمی کنید دارید خیلی مبالغه می کنید ؟ چون تا آنجا که من شنیده ام آقای طالقانی و آقای خامنه ای هم در زندان نقش پناهگاه زندانیان را ایفا می کرده اند و همینطور در نزدیک ساختن "گروه های مسلمان مبارز و چپ انقلابی" تلاش می کرده اند . برای اینکه به خاطر بیاورید که تا چه حد این نزدیکی و همکاری این دو گروه مورد نظر شما نا میمون ومنشا همه رنج و پریشانی ایرانیان در این سی سال شد ، به این آدرس مراجعه کنید : http://news.gooya.com/politics/archives/2010/03/101422.php ، ضمنا خوبست پند و اندرز حضرت حافظ را بیاد آرید و کمتر دچار حسرت و افسوس گردید که فرموده :مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ ، که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن !

پدر مرا ببخش ، زمانی‌ که همراه آیت الله خمینی به تهران آمدی و مهم‌ترین مشاور سیاسی رهبر انقلاب بودی، درایت و تیزهوشی ترا نادیده گرفتم و معنای سخنانت را نمی‌‌فهمیدم .
شما درایت و تیزهوشی آقای منتظری را نادیده گرفتید ؟ فکر کنم می خواهید بگوئید تحت تاثیر جو و جوک هائی که در مورد آقای منتظری دهان به دهان می گشت بودید و ایشان را به گفته آقای خمینی "ساده لوح" می پنداشتید ؟ اما من فکر نمی کنم ایشان هیچ گاه آنقدر مشکل و پیچیده سخن گفته باشند که تحصیل کرده ای همچون شیرین عبادی عاجز بوده باشد از درک سخنان ایشان .

پدر مرا به بخش، هنگامی که در آذر ماه ۱۳۶۴ طبق تصمیم مجلس خبرگان رهبری، به عنوان جانشین امام خمینی و رهبر آینده ایران انتخاب شدی، برای تبریک نزدت نیامدم زیرا می‌‌پنداشتم که دین را به دنیا فروخته ای. بیشتر دوست داشتم ترا مجاهد و مبارز ببینم تا حاکم .
خانم عبادی ، اگر مقام جانشینی امام خمینی و رهبر آینده ایران بودن برای شما مفهومش مترادف فروختن دین و خریدن دنیا بود ، پس قضاوت شما باید در مورد خود آقای خمینی خیلی بی رحمانه تر بوده باشد . به هر تقدیر شما این شانس را نداشتید که این ترفیع مقام را به پدر معنویتان تبریک بگوئید ، ولی بد شانسی بزرگ ما ایرانی ها این بوده و هست که همیشه محتاج رهبر و مرجع تقلید بوده و هستیم . "خلق را تقلیدشان بر باد داد ، ای دو صد لعنت بر این تقلید باد .

پدر مرا به ببخش، در سال‌های ۶۶ و ۶۷ که به کشتار زندانیان سیاسی اعتراض کردی و انتقادات خود را به عملکرد غلط حکومت علنا بیان کردی، هر چند سخنانت را شنیدم، اما واکنشی در خور نشان ندادم .
من برای اینکه احساس گناه شما را کمی بکاهم و به وجدان آزرده شما کمی آرامش دهم ، شما را یادآور می شوم که آقای منتظری خیلی طولش داد تا زبان به شکوه و شکایت گشاید . از فردای روزی که فریاد آخوندهای قلیلی رژیم ستم شاهی (به گفته شما) را سرنگون کرد ،آنها (آخوندهای با عمامه و بی عمامه) با تائید و تشویق و همصدائی "گروه‌های مسلمان مبارز و چپ انقلابی" ‌از انجام هیچ جنایتی روی گردان نشدند و تا توانستند قتل و غارت کردند . و آقای منتظری دومین مرد قدرتمند در رژیم همه ظلم و ستم رژیم را دید و شنید و سکوت کرد و واکنشی در خور نشان ندادند . اگر سکوت علامت رضا نیست پس علامت چیست ؟ ترس ؟ بی تفاوتی ؟ آیا ایشان در بیهودگی جنگ پس از باز پس گیری خرمشهر سخنی گفتند و یا سکوت کردند ؟ چه کسی مسبب مرگ چند صد هزار جوان ایرانی ست ؟ تنها آقای خمینی و یا همه کسانی که یا به علت "ترس" و یا "بی تفاوتی" سکوت کردند ؟

پدر مرا به بخش، سال‌ها در حبس خانگی بودی ولی‌ به علت سکوت مرگباری که ایران را فرا گرفته بود و خفقانی که گلوی ما را می‌‌فشرد، مظلومیت ات را فریاد نزدم و ستمگران را رسوا نکردم .
خانم عبادی ، شما دوباره دچار ترس بودید و یا می خواستید بی تفاوتی خود را توجیه کنید ؟

پدر حلالم کن ،
حلالم کن !؟ جوانان هوشمند و دانشمند ایران زمین حق دارند که بخواهند بفهمند که این بانوی مبارز در راه حقوق بشر ، حقوقدان ، و برنده جایره صلح نوبل و نمی دانم روشنفکر (؟) آن هنگام که از شخصی که دیگر بین ما نیست یعنی از جهان خاکی به سرای باقی شتافته ، خواهش و تمنا می کند که حلالش کند ، دقیقا منظورش چیست ، این چه گونه فیض و کرامتی ست که خانم شیرین عبادی را در طلبش به چنین راه های پر پیچ و خم و پر مخاطره ای می کشاند و این چنین روان و بی پروا همه اعتبار و نام نیک خود را در راه یافتنش فدا می کند ؟

که هر گاه از پاسخ در می‌‌ماندم، از خرمن دانش تو توشه بر می‌‌گرفتم، حتی در آخرین روز عمر پر عزتت نیز از تو استفتأ کردم .
خانم عبادی ، چه ارتباط منطقی وجود دارد بین خوشه چینی شما از خرمن دانش آقای منتظری و حلالیت طلبیدن بعدی شما ؟ آیا شما این خوشه چینی را همردیف بهره گیری نامشروع از دارائی دیگران می دانید و برای آرامش وجدانتان و رهائی از احساس گناه از ایشان حلالیت می طلبید ؟ تا آنجا که من یاد گرفته ام ، خوشه چینی از خرمن دانش دیگران یعنی از فهم و دانش آنها درس عبرت گرفتن و آموختن . بنابرین خوشه چینی از خرمن دانش دیگران نه تنها عیب و گناه نیست بلکه جزئی از سجایای اخلاقی انسان است .و این باید نهایت آمال و آرزوی هر حکیم و دانای حقیقی باشد که دیگران از حکمت و دانش او بهره گیرند .

تو را پدر می‌خوانم، زیرا حمایت از زندانیان سیاسی را از تو فرا گرفتم که بخاطر آنان از کلیه مناصب دولتی و حتی رهبری حکومت جمهوری اسلامی ایران چشم پوشیدی- ترا پدر می‌‌خوانم زیرا از تو آموختم چگونه از مظلوم دفاع کنم بدون آن‌ که علیه ظالم دست به خشونت زنم- از تو یاد گرفتم که سکوت مظلوم یاری رساندن به ظالم است و نباید که ساکت بنشینیم- پدر فراوان از تو آموختم، هر چند که رسم شاگردی و فرزندی را به جا نیاوردم .
خانم عبادی شما شکسته نفسی می کنید . مگر رسم و رسومات شاگردی و فرزندی چیست ؟ به نظر من مهم ترین رسم شاگردی و فرزندی عشق به معلم (و پدر) ، بزرگداشت و تجلیل از مقام و علم او و پیروی از رهنمونهای اوست . شما در پندار و گفتار و کردار نشان می دهید که فراوان از ایشان آموخته اید . از جمله حمایت از زندانیان سیاسی ، مبارزه به دور از خشونت در کنار مظلومان علیه ظالمان و سکوت نکردن در برابر ظلم . شما رسم شاگردی و فرزندی را تا انجا به جا آورده اید که به نظر می رسد بدون استفتا از ایشان حتی آب نمی خورده اید . هیچگاه در برابر مشکلات ، آنجا که به گفته خودتان در یافتن پاسخ در می ماندید از ایشان خواهش کردید که برایتان استخاره کنند ؟

تو پدر "حقوق بشر" در ایران هستی‌ و میلیون‌ها چون من فرزند و مرید داری. نیازی هم به قدر دانی‌ و سپاس ما نداری . اما همه ما در حق تو کوتاهی کردیم و مقصریم .
خانم عبادی این میلیون ها فرزند و مرید آقای منتظری ، از جمله شما ، در "حرف" فرزند و مرید آقای منتظری هستند و یا در "عمل" ؟ اگر آقای منتظری پدر حقوق بشر در ایران هستند و این ملیونها همچون شما در عمل فرزند و مرید ایشان هستند و نه با حرف ، دیگر چه غمی ؟ چه سعادتی ! شما و میلیون ها فرزند و مرید ایشان نه تنها هر لحظه با عمل خود از ایشان قدردانی و سپاسگذاری می کنید بلکه باعث فرح و شادی روح آن مرحوم می شوید . زیرا به راه و روش او ادامه می دهید و در نتیجه به تحقق اهداف او کمک می کنید . به هر حال این چند میلیون انسان از جمله شما باید زود تکلیفتان را روشن کنید که آیا به "اسم" فرزند و مرید "پدر حقوق بشر ایران" هستید و یا به "رسم" . خانم عبادی شما که آقای منتظری را "پدرحقوق بشر ایران" دانستید ، در مورد حقوق شهروندی بهائیان این چنین فرزندان و مریدان خود را رهنمون می شوند : "لازم است مراقبت شود جوانان کشور گرفتار تبلیغات سوء آنان نشوند، و اگر معامله و معاشرت با آنان موجب تقویت آنان شود لازم است از آن اجتناب گردد" خانم عبادی ،پدر حقوق بشر ایران به فرزندان و مریدان خود رهنمون می شود که مراقب باشند که جوانان کشور گرفتار تبلیغات سوء بهائیان نشوند . حال این میلیون ها فرزند و مرید برای اینکه از پدر خود اطاعت کنند یا باید دهان بهائیان را ببندند و یا گوشهای جوانان وطن را _ در هر دو حالت خروس "حقوق بشر" دمش بیرون می ماند . این ست مفهوم حقوق بشر و آزادی بیان ؟ پدر حقوق بشر در ایران فرزندان و مریدان خود را هدایت می کند که از معامله و معاشرتی که باعث تقویت بهائیان شود دوری کنند . به نظر می رسد در مورد بهائیان نگرانی و راه حل های پدر حقوق بشر ایران با راه حل های آقای خامنه ای و مصباح یزدی یکسان است . آقای منتظری فتوای خود را با این جمله آغاز می کنند : "نظر این جانب در مورد فرقه ضاله بهائیت همان نظر سالهای قبل از انقلاب است و تغییری نکرده است" خانم عبادی ، این در شّأن یک مبارز راه حقوق بشر است که هم میهنان بهائی خود را پیروان فرقه ضاله بداند ؟ خانم عبادی شما از صبر و متانت بهائیان دچار حیرت نمی شوید ؟ شما خوب می دانید که مثلا اگر پاپ اسلام را فرقه ضاله بنامد ، پیروان و مریدان آقای منتظری و مریدان آقای خامنه ای همه جنگ و جدال هایشان را فراموش می کنند و همراه و همداستان اگر زورشان برسد واتیکان را به آتش می کشند . و اما نظر پدر حقوق بشر در مورد فرقه ضاله چه بوده است ، مطلبی ست که هر مرید و فرزند با وفای آقای منتظری که خاطرات ایشان را خوانده به خوبی می داند .

پدر ما را به بخش که تو بزرگواری. پدر کوتاهی فرزندانت را تاریخ جبران خواهد کرد . تاریخ در مورد ستمی که بر تو رفت و آزاده گی تو کتاب‌ها خواهد نوشت . تو در یادها زنده هستی‌ تا عدالت و انسانیت زنده است .
یکی‌ از میلیون‌ها مرید و شاگردت .
شیرین عبادی
خانم عبادی ! سی سال است که تمام مردم ایران ستم می کشند و ستمگر رژیمی ست که آقای منتظری در استقرارش نقش غیر قابل انکار و اساسی داشته است . طرفداران ایشان می گویند که آقای منتظری به خیلی از اشتباهات خود اقرار کرد . از جمله اصل ولایت فقیه . ولی هم ایشان در آخرین ماههای عمر پر عزتش پیروان و مریدان خود را نصیحت می کند اگر معاشرت و معامله با بهائیان باعث تقویت آنان شود باید از آن پرهیز شود ! به نظر شما خانم عبادی اینگونه فتواها نشانه دادگری ست یا ستمگری ؟ شما وقتی ایشان را پدر حقوق بشر ایران خواندید از متن این فتوا آکاه بودید ؟
مهرداد وجدانی

سوگنامه خانم عبادی :
http://www.rahesabz.net/story/5812
فتوای آقای منتظری : http://www.rahesabz.net/story/7549

بازنگری ای نادقیق به یک رویداد تاریخی ، درگذشت آیت الله منتظری !

مهدی اصلانی

واکنش چشمگير ايرانيان خارج کشور به مرگ آيت‌الله منتظری در چند روز گذشته، بهانه‌ای شد برای نگاهی گذرا به اين رخداد. جدا از پيام‌های تسليت اشخاص و برخی جريانات و چهره‌های سياسی مقالاتی فراوان بر روی تارنماهای اينترنتی خود‌نمايی کرد. برخی جريانات و احزاب سياسی خارج کشور، با بيان آن‌که آيت‌الله منتظری "پدر معنوی" و "حامی صميمی‌" جنبش سبز بود، با تسليت به فرزند ارشد ايشان احمد منتظری و ساير اعضای خانواده‌ اين مرجع تقليد شيعی و نيز به "مردم ايران" خود را در غم از دست رفتن ايشان شريک دانستند. در رُخدادِ درگذشتِ آيت‌الله منتظری بسياری قهرمان حقيقی يا مجازی خود را در گروه خود جسته‌اند. برخی با چنان غلو و اغراقی به بازسازی شخصيت آيت‌الله منتظری دست زد‌ه‌اند که به واقع اين بزرگ‌نمايی پيش از هرچيز نشان از کوچک کردن ديگران داشت. کسانی در فقدان آيت‌الله منتظری قد قهرمانی را آن قدر پايين آوردند تا که هم‌سطح آرزوهای خودشان گردد.
راست آن است که آيت‌الله منتظری به شهادتِ کارنامه‌ پُر‌تلاطمِ سياسی زندگی‌اش انسانی بود در مجموع مهربان. انسانِ مهرورزی که مهربانی‌اش با خشونتِ ذاتی‌ جهان‌نگری‌اش تعارض داشت. او از ابتدای پاگيری جنبش اسلامی، در نبرد قدرتی آلوده قرار گرفت؛ هر چند که زودتر از خيلی‌ها سعی داشت کمتر درگير و آلوده‌ اين نبرد شود. وی جزء انسان‌هايی بود که به آنچه می‌گفت اعتقاد داشت و بدان عمل می‌کرد. او تا آخرين روزهای حياتش جمهوری اسلامی و اسلام سياسی را با قرائتی که وی از مبانی آن داشت، تنها بديل معنوی انسان‌ها می‌پنداشت. وی به عنوان يک فقيه سنتی به اين آرمان‌شهر باور داشت که می‌توان فقه شيعی را با يک نظام سياسی برپايه‌ قوانين مدنی و حقوق شهروندی آشتی داد. تا به آخر نيز به ولايت مطلقه فقيه، نه، که به نظارتِ فقيه و گونه‌ای ملايم از ولايت فقيه، باورمند ماند. باوری به باور من، يک‌سر ناراست و نادرست. آيت‌الله منتظری به جهانی اعتقاد داشت که جدا از اراده و مهربانی شخص خودش، سرشار از جنبه‌های غير‌انسانی است. نابرابری ساختاری زن و مرد. مجازات اعدام. شر و خير و عبوديت تام و تمام انسان از الله. خداسالاری بزرگ و پدرسالاری بزرگ او، تؤام با تاريک‌انديشی بود.
با اين همه، يکی از وجوهی که به اعتبار آن می‌توان شجاعت و ايستادگی آيت‌الله منتظری را در کفه‌ داوری قرار داد، همانا اعتراض وی به کشتار سراسری زندانيان سياسی در سال شصت و هفت به دستور مستقيم خمينی است. آن‌جا بود که وی اخلاق را با قدرت تاخت نزد. حصر خانگی و کنار گذاشته شدن از قدرت، تاوان آن اعتراض و ايستادگی بود. کتابِ خاطرات آيت‌الله منتظری، سند تباهی اسلام سياسی را توسط يکی از معماران ولايت فقيه و حکومت اسلامی به عينه در برابر وجدان‌های بيدار قرار داد. اين خاطرات در ميانِ لالمانی ‌همه‌ جناح‌های درگير، اهميتی دوچندان پيدا کرد. اهميتِ اعتراضِ آيت‌الله منتظری در آن بود که وی کاريزمای خمينی را در گردونه‌ ‌قدرت و در سال خون، زير گرفت و کاسه‌ خود را در فرازی مهم از زندگی سياسی‌اش از وی جدا کرد. و پر‌واضح است که اعتراضِ در قدرت و به قدرت، عيار و وزنی دارد که نمی‌توان آن‌ را با هيچ الماسی در جهان تاخت زد. اخلاق سياسی حکم می‌کند که سهم آيت‌الله را از اين رويارويی و "تو روی خمينی ايستادن" بی هيچ اما و اگر و به تمامی در نظر گرفت.
بيش از يک سال قبل برای انتشار کتاب خاطرات زندانِ خود در نامه‌ای اينترنتی، در ارتباط با فرمان چپ‌کشی در تابستان سال شصت و هفت سئوال‌هايی از ايشان پرسيدم که از سرِ مهر يا مسئوليت بدان پاسخ دادند. همان‌جا و در کتاب منتشر شده‌ام «کلاغ و گل سرخ» ياد‌آور شدم که: می‌توان با آيت‌الله منتظری در بسياری موارد توافق نداشت. او به هر روی در گردونه‌ قدرت مهره‌ای مهم بود و نقشی همين‌قدر مهم در شکل‌گيری‌ سيستمِ جنايت در سال‌های آغازينِ انقلاب داشت. به حق می‌توان بسياری از نظريات اجتماعی سياسی وی را به عنوان يکی از معمارانِ ولايت فقيه، به بوته‌ نقد کشيد. اخلاقِ سياسی اما حکم می‌کند نقش او را در افشای جنايت تابستان سال ۱۳۶۷ از ياد نبريم.* آيت‌الله منتظری –اما- در يک دوره‌ تاريخی به عنوان نيابت ولی فقيه و به زمانی که بسياری از حُکامِ شرع و قضاتِ داد‌گاه‌ها نمايندگان خود ايشان بودند، مسئوليتی غير‌قابل انکار در پيدايش و تثبيت نظام جنايت دارد. به دورانی که هولناک‌ترين جنايات و اعدام‌های دسته‌جمعی و در راس آن کشتار هزاران زندانی‌ سياسی-عقيدتی در فاصله‌ سال‌های ۱۳۶۲-۱۳۶۰ اتفاق افتاد. برای ياد‌آوری تاريخی پربدک نيست به اين مسئله نقبی بزنيم .
انتخاب آيت‌الله منتظری در پاييز سال ۱۳۶۴ از جانب مجلس خبرگان بدون هيچ معترض جدی به تصويب می‌رسد. از ابتدا دو نفر نسبت به اين انتخاب توافق نداشتتند؛ خمينی و خود آيت‌الله منتظری. عدم توافق اولی با منطقی توأم بود و دومی از سر تواضع و فروتنی به انتخاب خود معترض. به يک معنی دست‌کم در گردونه‌ قدرت و درميان کار‌بدستان حاکميت، تا پايان سال ۱۳۶۴ نه تنها اختلافی بر سر نيابت و رهبری نظام توسط آيت‌الله منتظری وجود نداشته که بسياری چون خامنه‌ای و رفسنجانی در پيشبرد و جا انداختن رهبری آقای منتظری تعجيل هم داشتند. (۱) در ميان غلو‌گويی‌ها و بزرگ‌نمايی‌های نوشتاری اخير، برخی با دست‌کاری در تاريخ و جعلی آگاهانه، آيت‌الله منتظری را مخالفِ اعدام‌های "دهه شصت" خطاب کرده‌اند. برخی فراتر از آن حتا آيت‌الله را تنها مدافع حقوق مخالفين "از آغاز" (۲) و "در تمام دوران‌ها" خواندند.(۳) صفتی که خود آيت‌الله نيز هرگز به خود اطلاق نکرد.
اين بزرگ‌نمايی و روايت ناراست از تاريخ، ره‌آوردی جز مخدوش کردنِ حافظه جمعی ندارد. (اگر نگوييم اين عده دچار خطای محاسباتی و رياضی شده اند، چرا که دهه را معمولا به يک دوره‌ی تاريخی ده ساله اطلاق می‌کنند) اکبر گنجی، در يادداشتی که بر مرگ آيت‌الله نوشته مدعی‌ست: او بود که از آغاز در برابر نقض حقوق اساسی مخالفان ايستاد." آيا به راستی گنجی بر آن چه می‌گويد، باور دارد. آيا به راستی آيت‌الله از آغاز در برابر نقض حقوق اساسی مخالفان ايستاد. نمی‌خواهم از کردستان و ترکمنستان و توماج‌ها و اعدام‌های سال‌های آغازين بگويم که رنج‌مان مکرر شود. اين‌گونه خوانشِ تاريخ بر روشی مبتنی است که آغازِ ناعدالتی را زمانی می‌‌انگارد که نا‌عدالتی بر خود و عزيزانش رفته است، افزون بر اين، قهرمان تاريخ نيز در همين دوران و از گروه خودی تولد می‌يابد. اين نگاه به تاريخ بيان گونه‌ای از فرهنگ است. فرهنگی که قدِ قهرمان و قهرمانی را به قدرِ آرزوهای شخصی فرو می‌کاهد. اين‌گونه حکم صادر کردن‌های ناراست و نادقيق در روايتِ تاريخ، چشم فروبستن بر رنج ديگران و گونه‌ای بی‌عدالتی تاريخی است. آيا به راستی آغاز برای اکبر گنجی قدری با تاًخير آغاز نشده است.نکته قابل توجه ديگر در فقدان آيت‌الله منتظری ادبيات به کار گرفته شده از جانب برخی از مهاجران و اصلاح‌طلبان سابق است اين دسته که در ساليان اخير با مباحث شبه حقوق بشری و استفاده از ادبيات و واژگان غير‌دينی، مقالات‌شان را با نقل قول‌هايی از متفکران غربی چون ميشل فوکو و ماکس وبر و کارل پوپر آراسته‌اند و سعی در نوعی هم‌سان‌سازی کلامی با ادبيات مهاجرت و تبعيد داشته‌اند، با درگذشت آيت‌الله به ادبيات مانوس و مورد علاقه خويش بازگشته‌اند. "آيت‌الله منتظری به ديار باقی شتاقت... او مصداق بارز اين آيه قران بود که عاش سعيدا و مات سعيدا..." (۴) جدا از دسته فوق برخی نيز با بخشيدن القاب و انتخاب عناوينی غير‌زمينی، پوششی آسمانی به مرگ آيت‌الله دادند. رضا فانی از زندانيان توده‌ای و زنده‌ماندگان تابستان ۶۷ می‌نويسد"دفاع ايشان از همه زندانيان سياسی، از هر گروه و دسته و مذهبی و در تمام دوران ها، ايشان را به قهرمان هميشگی حقوق بشر درسرزمين ما و پدر معنوی اين جنبش مبدل نمود"
نوشابه اميری به بهانه نام کوچک آيت‌الله –حسينعلی- و هم‌زمانی واقعه عاشورا با هفتمين روز درگذشت آيت‌الله تيتر مطلب‌اش را با انتخابی اين‌گونه آراست: «در سوگ آنکس که هم حسين بود و هم علی» "آيت الله العظمی حسينعلی منتظری، مرجع عاليقدر شيعيان، ديروز درگذشت تا در همزمانی هفتمين روز مرگش باحادثه عاشورا، به يادمان بياورد که او هم حسين بود و هم علی. مظلوم‌ترين حسين‌ها و شجاع‌ترين علی‌ها." (۵) همان‌گونه که آمد يکی از مواردی که پس از درگذشت آيت‌الله منتظری در برخی نوشته‌ها چشم‌آزار بود، مخالفتِ آيت‌الله با اعدام‌های "دهه شصت"است. برخی از چهره‌های سياسی رفوزه شده با جعل آگاهانه اين قيد زمانی عنوان مخالفت با اعدام‌ها –دهه شصت- را به آيت‌الله بخشيدند. موقعيتی که خود آيت الله نيز چندان با آن توافق نداشت. اگر بتوان برای بازگفت بالا توسط علی افشاری که انسانی است خدا باور و مسلمان شيعی و تا چندی پيش از پايوران جمهوری اسلامی توجيهی منطقی يافت، برای نوشته‌ زير که توسط فرخ نگهدار و در سوگ آيت‌الله منتظری نگاشته شده، چه می‌توان نام نهاد؟ نگهدار از همان انتخاب تيتر مطلب‌اش و در حوزه‌ای غير‌زمينی، تکليف ما را روشن می‌کند: "در سوگ آموزگاری که پاک و مجرد به سوی فلک شتافت" سپس ادامه می‌دهد: "هر رنگی از اين رنگين کمان سبز، از شيعه و سنی تا گبر و ترسا و کافر، (بخوان کمونيست) همه او را پيشوای معنوی خود شناسند. در زندگی آموخته‌ام که سيستم‌های عقيدتی، فرهنگی و يا حقوقی برای آنند که در هر کشاکش به ما کمک کنند که تصميم به عمل خير و دفاع از حق را، از تصميم به عمل شر و ارتکاب ستم را از هم تشخيص دهيم. و من، فرخ نگهدار، از شاگردان مشتاق آيت الله منتظری و شيفته روش او در اين تشخيص هستم." گويی فرخ نگهدار از کيسه خليفه می‌بخشد. به راستی آيا اهل سنت و سنی‌هاهم آيت‌الله منتظری را پيشوای معنوی خود می‌دانند؟! مگر يک سوسياليست، مارکسيست، کمونيست (نمی‌دانم امروز جهان‌نگری‌ فرخ نگهدار چيست، اگر اصلا جهان‌نگری‌ای داشته باشد) می‌تواند شاگرد فکری يک فقيه و آيت‌الله شيعی باشد؟!!! و آيا به لحاظ منطقی ممکن است يک آدم خدا‌باور، پيشوای فکری ‌يک آدم به اصطلاح سکولار باشد؟ دروغ است اين ادعا. به هزار و يک دليل دروغ است. يا دستِ‌کم فرخ نگهدار با نياموختن از گذشت روزگار هم چنان مبتلا به دردِ بی‌درمان پراگماتيسم سياسی است.** اين کلام اگر از زبان شاگردان آيت‌الله، کسانی هم چون محسن کديور و حسن يوسفی اشکوری و يا نزديکان فکری وی چون عبدالکريم سروش و مجتهد‌شبستری جاری شود، نه تنها تعجب‌ بر‌انگيز نيست، که بسيار طبيعی جلوه می‌کند. همان‌گونه که اگر سروش و کديور و اشکوری بگويند شاگرد فکری مارکس و انگلس هستند، بايد در صحت فکر و عقل و کلام آن‌ها ترديد کرد. جدای از آن‌که به لحاظ فکری و باورهای ايدئولوژيک، فرخ نگهدار نمی‌تواند راست گفته باشد، اگر تنها بخواهيم در حوزه‌ سياسی نگاهی به پيام نگهدار بياندازيم (البته با نگاهی گذرا به کارنامه‌‌ سياسی‌‌ اين رهبر اکثريت که هر مخالف فکری حتا نزديک‌ترين رفقای سازمانی‌اش را با پاپوش و پرونده‌سازی امنيتی جاسوس و خائن خطاب کرد و هم‌چنان شرمسار تاريخ است) اگر ذره‌ای از حقيقت در پيام نگهدار باشد -که نيست- بزرگ‌ترين درس از نحوه‌ زندگی سياسی آيت‌الله منتظری پوزش‌خواهی از گذشته است. کسی که خود را شاگرد فکری و شيفته‌ روشِ فکری آيت‌الله می‌خواند بهتر از هرکس می‌داند درس اول از زندگی آيت‌الله، جدای از آن‌که وی در حياتش هرگز مسلک‌فروش نبود، برخورد انتقادی با گذشته بود. نگهدار دروغ می‌گويد. (۶)
شيرين عبادی، در سوگ‌نامه‌ خود آيت‌الله منتظری را پدرِ حقوق بشرِ ايران خطاب می‌کند: "تو پدرِ "حقوق بشر" در ايران هستی‌ و ميليون‌ها چون من فرزند و مريد داری." شيرين عبادی دامنه‌ آستان‌بوسی را به تمامی دوران‌ِ زندگی سياسی وی گسترش می‌دهد. معنايی که خود آيت‌الله نيز دستِ‌کم در دوران اخير چندان بدان باور نداشت. "پدر مرا ببخش، زمانی‌که همراه آيت‌الله خمينی به تهران آمدی و مهمترين مشاور سياسی رهبر انقلاب بودی، درايت و تيزهوشی ترا ناديده گرفتم و معنای سخنانت را نمی‌‌فهميدم." آيت‌الله منتظری خود شجاعانه و با شهامت يکی از اشتباهاتِ جبران‌ناپذيرِ دوران زندگی سياسی خود را شرکت در اقدامات سال‌های آغازين انقلاب از جمله گنجاندنِ اصل ولايت فقيه در قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌دانست. شيرين عبادی پارا فراتر از اين گذاشته و دامنه‌ اين پوزش‌خواهی شخصی را به ديگران نيز می‌گستراند. گويی ايشان از سر تواضع مسئوليت پوزش‌خواهی ديگران را نيز با توجه به مسئوليت خطيرشان عهده‌دار شده اند. پرسش راديو فردا و پاسخ شيرين عبادی نشان از اين ادعا دارد: شما از ايشان پوزش می‌طلبيد و می‌گوييد که در زمان حيات‌شان به ارزش‌های او پی نبرده بوديد. فکر می‌کنيد چرا؟
اين پوزش در حقيقت به خاطر آن بود که در حيات ايشان قدر زحمات ايشان را آن طور که بايد و شايد، جامعه ايران، خصوصا جامعه روشنفکری و علی‌الخصوص جامعه چپ ايران، نشناخت و فراموش کردند که تعدادی از روشنفکران و چپ‌های ايران حيات‌شان را مديون آيت‌الله منتظری هستند. از آن نظر که وقتی يک زندانی سياسی، مثلا يک روزنامه‌نگار يا وکيل را دستگير می‌کردند، داد و قال در ايران به پا می‌شد، اما متاسفانه يک دهم آن برای شخصيت بزرگواری چون آيت‌الله منتظری به پا نشد. سال‌های سال از ناحيه روشنفکران و نويسندگان و خصوصا گروه‌های چپ، هيچ يک از آنها از آيت‌الله منتظری آن طور که بايد و شايد قدردانی نکردند. البته در اينجا بايد بگويم ايشان بزرگ‌تر از آن بودند که به قدردانی ما نياز داشته باشند. تاريخ از ايشان قدردانی خواهد کرد. (۷)
به راستی سرنوشت چپ ايران چنان شده است که رهبران خود‌گمارده بايد به جای آن‌ها شرمسار تاريخ باشند؟ اگر شيرين عبادی تنها نگاهی گذرا به ادبيات توليد شده از جانب نيروهای چپ و واکنش آن‌ها نسبت به بی‌عدالتی اعمال شده در مورد آيت‌الله منتظری در آن سال‌ها می‌انداخت هرگز زحمت نمايندگی و پوزش از جانب چپ‌ها و روشنفکران را برخود هموار نمی‌کرد. نگاهی کوتاه به محتوای پاسخ شيرين عبادی نشان از عيارِ انصافِ وکيل با انصافِ ما و صورت حساب هنوز تسويه نشده‌اش با چپ دارد. باور اين سخنان چندان ساده نيست که وکيل مدافع فعالِ حقوق بشر و برنده جايزه صلح نوبل، حتا در حوزه‌ کاری خود بگويد: "ترا پدر می‌خوانم زيرا از تو آموختم چگونه از مظلوم دفاع کنم بدون آن‌که عليه ظالم دست به خشونت زنم." (۸) آيا به راستی تا قبل از آيت‌الله منتظری، وکيل مدافع شجاع ما به اصل و شرافت حرفه‌ای شغل‌اش يعنی دفاع از مظلوم بدون خشونت به ظالم بی‌توجه بوده است؟ نه، موضوع آن است که به راستی قهرمان و اَبَر‌مَرد زندگی شيرين عبادی آيت‌الله منتظری است که تا چند سال پس از انقلاب حساسيتی به مسئله حقوق بشر نداشت و از خود نيز نشانی برجا نگذاشت. شيرين عبادی به عنوان يک زن مسلمان به گونه‌ای از اسلام اعتقاد دارد که تبلورش در نظريات آيت‌الله منتظری نمودار است. شيرين عبادی حتا در آخرين روز حياتِ "پدر معنوی‌اش" از وی طلب فتوی و "استفتاء" هم می‌کرده. تا اين جای کار نه ايرادی به اين مومنه‌ مسلمان که تلاش می‌کند تعاليم پيامبر اسلام را با منشور کوروش آشتی دهد وارد است نه اشکالی به آيت‌الله منتظری. اين نگاه شيرين عبادی به عنوان يک حقوق‌دان به فقدان آيت‌الله منتظری و بخشيدن جايگاهی غير‌واقعی به وی –اما- تواضع نام ندارد؛ بلکه يک تبيين نادقيق تاريخی است. جامعه‌ جو‌زده‌ای که به شدت مبتلا به پراگماتيسم سياسی است آن‌را راهنمای کردارش کرده و به راحتی به به دنبال جو می‌افتد.روايت ناراست از تاريخ در پاره‌ای موارد به مخدوش کردن حافظه و بد‌تر از آن به اصل و مبنای برخورد ديگران بدل می‌شود. در راهپيمايی و فضای جو‌زده، شعار حرف اول و تحريفِ تاريخ به گفتمانِ غالب بدل می‌شود. به نمونه‌ای از ‌اين‌دست نگاه می‌اندازيم. در پيامِ تسليت بيش از صدتن از نويسندگان در فقدان آيت‌الله و در بيانيه‌ای که به همين مناسبت منتشر شد، عنوانِ "پدر حقوق بشر" که مبتکرش شيرين عبادی است به عنوانِ اصلی پذيرفته شده داخل گيومه آورده می‌شود: "خبر درگذشت «پدرِ حقوق بشر ايران» غير منتظره بود و جامعه‌ هنرمندان را نيز به سوگ نشاند". آيا اين‌گونه بزرگ کردنِ آيت‌الله منتظری کوچک کردن ديگران نيست؟ آيت‌الله منتظری، بر اساس باور‌های خود هرگز نمی‌توانست مخالفِ حکمِ اعدام باشد و هرگز هم با حکم اعدام مخالفت اصولی نکرد. او همواره از محاکمه و "مجازات عادلانه" سخن گفت. سئوال از برنده صلح نوبل و بيش از صد نويسنده ايرانی آن است: آيا فردی که به مجازات غير‌انسانی اعدام (به هر دليل) باور دارد را می‌توان "پدر حقوق بشر ايران" ناميد؟ روشن است که هيچ حق انسانی‌ای نبايد در کره خاک از کسی زائل شود. آيت‌الله منتظری در تاريخ معاصر ما سهمی دارد که سهم کوچکی هم نيست. ترسيم تصوير دروغينی از تاريخ، اما حقی بزرگ از تاريخ زائل می‌کند و رنج انسانی ديگران را زير می‌گيرد. ما نمی‌توانيم و اجازه نداريم مرتکب اين بی‌عدالتی تاريخی شويم. در روشی که به کرات در تاريخ سی سال اخير تکرار شده و جواب نداده است. ما نمی‌توانيم در زدنِ شر، تمامی خير را برای خود و به ميل خود مصادره کنيم. تاريخ انديشه را نمی‌توان با اتکا به سليقه يا بدتر از آن مصلحتِ سياسی از نو بازنوشت و اَبَر‌مردِ انديشه بازساخت. نمی‌توان يک تحليل سياسی را بنيان قهرمان‌سازی دروغين خود قرار داد.
حسن يوسفی اشکوری، از منظر يک انسان خدا‌باور در مطلبی تحت عنوانِ "حجت مسلمانی ما" در نتيجه‌گيری انتهايی مطلب‌اش با اتکا به گفته‌ شيرين عبادی و جايگاه آيت‌الله منتظری ياد‌آور می‌شود "همين جايگاه موجب شده است که برنده جايزه صلح نوبل و سخنگوی حقوق بشر ايران در سطح جهانی خانم عبادی منتظری را "پدر حقوق بشر ايران» بنامد." اشکوری، با توجه به تمام ويژگی‌ها، منتظری -را- "نه تنها الگو و حجت مسلمانی مؤمنان، که الگوی انسانی و اخلاقی تمام آزاديخواهان، اخلاق محوران و عدالت طلبان" می‌‌خواند. بايد از روحانی خلع لباس شده‌ خوش‌فکر و مورد ستم قرار گرفته پرسيد: مگر می‌توان به بهانه‌ آن‌که در روزگار ما همه‌ "قبله ها به راحتی خيانت کرده‌اند" آيت‌الله منتظری را الگوی عدالت‌طبان جهان لقب داد؟ آيا بخشيدن چنين جايگاهی به آقای منتظری ناعدالتی به عدالت نيست؟
و نکته‌ آخر آن که در ميان مطالب منتشر شده، از جانب نحله‌های فکری مختلف در فقدان آيت‌الله منتظری مطالبِ هم‌فکران و نزديکان فکری اين فقيه سنتی شيعی، عموماً ازعقلانيت و منطقی بيش از اکثرِ نيروهای نا‌مسلمان برخوردار بوده است. اين معقوليت و منطق را می توان در پيام ابولحسن بنی‌صدر، در نگاه انتقادی به دوره‌های مختلف زندگی آيت‌الله منتظری (۱۰) و يا مطلب محسن مجتهد شبستری، از نوانديشان دينی و هم‌فکران آيت‌الله منتظری که در مطلب کوتاه خود به دوره‌ آخر زندگی وی پرداخته مشاهده کرد:"او در آخرين کتاب خود «اسلام دين فطرت» نوشت: در عصر حاضر حکومت چيزی غير از قرارداد عقلانی ميان حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان نيست . در خارج از اين چهارچوب هيچ انسانی بر انسان‌های ديگر ولايت ندارد و هر انسان از آن نظر که انسان است حقوق بشريت دارد." (۱۲- ۱۱)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* برای اطلاع از مکاتبه من با آيت‌الله منتظری نگاه کنيد به "کلاغ و گل سرخ" به همين قلم**تمام تاًکيدات در نقل‌قول‌ها از من است

۱- نگاه کنيد انتخاب مجلس خبرگان و جانشينی خمينی"اميد و دلواپسی" خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۴ ۲- نگاه کنيد به اکبر گنجی "مورخان و آيت الله منتظری تاريخ ساز" گويا نيوز ۳- نگاه کنيد به رضا فانی "پناهگاه ملت."۴- نگاه کنيد به علی افشاری " به ياد تو در پای کوه می‌گريم" گويا نيوز. ۵- نگاه کنيد به نوشابه اميری "در سوگ آنکس که هم حسين بود و هم علی" روز‌آنلاين ۶- نگاه کنيد به فرخ نگهدار. "در سوگ آموزگاری که پاک و مجرد به سوی فلک شتافت" ايران امروز ۷- نگاه کنيد به مصاحبه شهران طبری با شيرين عبادی. راديو فردا ۸- نگاه کنيد به شيرين عبادی. سوگ‌نامه‌ای برای پدر "حقوق بشر ايران" گويا نيوز. ۹- نگاه کنيد به حسن يوسفی اشکوری. "حجت مسلمانی ما." روز آنلاين ۱۰- نگاه کنيد به پيام بنی‌صدر و مصاحبه وی با تلويزيون صدای آمريکا. تارنمای انقلاب اسلامی ۱۱- نگاه کنيد محسن مجتهد‌شبستری. "غمخوار کرامت انسان" تارنمای جنبش سبز-جرس- هم‌چنين ۱۲- نگاه کنيد به تقی رحمانی "هرلحظه عظيم‌تر می‌نمود" روز آن‌لاين. هم‌چنين مصاحبه تقی رحمانی با راديو زمانه **پراگماتيسم سياسی به عنوان يکی از آفت‌های سياسی ساليان اخير شايد هيچ‌زمان چون امروز در جنبش اخير معروف به جنبش سبز در ايران بازتاب عملی نداشته است. دامنه‌ ترکش اين گونه از پراگماتيسم سياسی حتا بر برخی رخ‌داد‌های بين‌المللی نيز سايه انداخته است. مجله معتبر بين‌المللی سياست خارجی (فارين پاليسی) خانم زهرا رهنورد (همسر ميرحسين موسوی) را به عنوان سومين متفکرِ برتر جهان در سال ۲۰۰۹ ميلادی معرفی کرد. اين نشريه نسبت به انتخاب صد انديشمند برتر در سال ۲۰۰۹ نوشت: اين صد نفر با ايده‌ها و انديشه‌هايشان جهان ما را در سال ۲۰۰۹ شکل داده‌اند. در گزارش اين نشريه و از جمله دلايل اين انتخاب به "شور و خشم زهرا رهنورد نسبت به محمود احمدی‌نژاد" و سپس حمله محمود احمدی‌نژاد به زهرا رهنورد در مناظره وی با ميرحسين موسوی اشاره شده است. اينکه زهرا رهنورد متفکر و انديشمند، آن‌هم سومين در جهان هست يا نه مورد نظر من نیست، بلکه این نکته است که «حمله احمدی‌نژاد به مير‌حسين موسوی» در مناظره تلويزيونی و داشتن "شور و خشم" زهرا رهنورد نسبت به احمدی‌نژاد يکی از دلايل انتخاب زهرا رهنورد به عنوان سومين متفکر برتر جهان در سال ۲۰۰۹ از جانب اين نشريه بوده است!


برگرفته از :
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Aslani_1.htm

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

دفاع از حقوق بهائیان، دفاع از آزادی و دمکراسی است !

محمد ارسی
Mohammad_arasi@yahoo.com

دفاع از حقوق بهائیان ، بخشی از موضوع تأسیس آزادی و دمکراسی است

خبر محکومیت ۷ نفر از گردانندگان جامعه بهایی، به ۲۰ سال حبس و زندان عقیدتی، تردیدی باقی نمی‌گذارد که محمود احمدی نژاد و فرقۀ منتظرالظهورش، در تصفیه حساب خشونت آمیز و بی‌رحمانه با بهائیان ایرانی، گامی به پس نگذاشته‌اند و مصباحیّه و حجتیّه، بی‌اعتناء به همه‌ی موازین انسانی و ارزش‌های بین المللی، مصّمم‌اند که جاده‌ی جهل و جنایت را تا به انتهای خونین آن طی کنند.گو این که، اعضاء جامعه بهایی، بزرگترین گروه بازنده‌ی انقلاب اسلامی از همان آغاز برقراری استبداد ملایی بوده‌اند، اما روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، بر شدت و وسعت آن سرکوب گری‌ها افزوده و این مردم صلح جو ، ایراندوست و مترقی را بیشتر از پیش از حق و حقوقِ انسانی و شهروندی خویش، محروم کرده است.اما نکته بسیار مهم در موج جدید بهایی آزاری، هم ــ زمانی این سرکوب گری‌هاست با سرکوب خشنِ جنبش سبز مردم ایران.جالب تر این که، عوامل رژیم فقاهتی، فعالان حرکت دمکراتیک و مدنیِ مردم ایران را به سبک شیخ الشریفه‌ها و حکام مستبد عصر قاجاری، بابی و بهایی می‌خوانند. شیخ مستبد، فضل الله نوری، دیروز مشروطه خواهان ایران را بابی مسلک و خارج ازدین می‌خواند، نشریه معلوم الحال کیهان تهران هم که سردبیر آن نماینده‌ی تام الاختیارِ آقای خامنه یی است، امروز، حجت الاسلام محسن کدیور را به دلیل آزاد اندیشی، بهایی می‌نامد. یا عطا الله مهاجرانی را که سالها وزیر ارشاد دولت جمهوری اسلامی بوده، تازه بهایی شده می‌خواند. عجیب تر از همه این که، خانم شیرین عبادی را هم می‌گوید، بهایی شده و برای جامعه بهایی وابسته به اسرائیل کارمی کند.البته از یاد نبریم که این تهمت‌زنی‌ها، بگیر و ببندها، حبس و شکنجه‌ها یا کشت و کشتارها که در سرزمینی به گستره‌ی ایران انجام می‌گیرد، از حقیقتِ بس مهمی پرده برمی دارد. یعنی روشن می‌سازد که ما ایرانیان از هر حزب و فرقه و محفلی باشیم، به هر دین و آئینی معتقد باشیم، سرنوشت ما همه به هم پیوند خورده، یعنی ظلم و جور و استبداد ملایی ما را به توده‌ی ملت ستمدیده‌ای تبدیل کرده که اکثریت عظیم آن از مشکل واحدی به نام استبداد فقهای ارتجاعی در رنج‌اند . پیوند مسئله جامعه بهایی با موضوع سکولاریزم و پلورالیسم فرهنگی بنابراین در دفاع از حقوق انسانی و ملی بهایی‌ها، به بهایی بودن نیازی نیست. یعنی لازم نیست که ما ضرورتاً بهایی باشیم یا گرایش خاصی به بهائیت داشته باشیم تا ستمی را که در حق آنها اعمال می‌شود محکوم کنیم. انسان بودن، ایرانی بودن، به دموکراسی معتقد بودن و اندکی وجدانِ انسانی داشتن، کافیست که ما را به دفاع ازین مردمِ مسالمت جویِ مترقی، متعهد سازد. نکته‌ی بسیار تحسین انگیز در مورد بهائیان ایران این است که، به رغم فشار و خشونتی که علیه آنها اعمال می‌شود، نه از اعتقادات دینی خویش دست می‌کشند و نه از جادۀ مسالمت جویی و صلح‌طلبی خود منحرف می‌گردند. همیشه صبور و مقاوم و امیدوارند.بنابراین، قبل از هر چیزی ما انسان هستیم. انسان بودن ما بر ایرانی، آمریکایی یا اروپایی بودن ما مقدم است. بر شیعه، سنّی، مسیحی یا بهایی... بودن ما مقدّم است.لذا به حکم عدالت خواهی و وجدان انسانی که در خمیرمایه وجود آدمی است، درد و رنج همنوعان خود را باید درک کنیم و در رفع این ظلمی که بی‌شرمانه اعمال می‌شود، ثباتِ قدم داشته باشیم.دیگر اینکه، موضوع دفاع از جامعه بهایی و برطرف کردن هرگونه تبعیض دینی، مدنی و سیاسی... در مورد بهائیان و پیروان سایر مذاهب و ادیان... بخش اساسی از مسئله‌ی وحدت ملی و میهنیِ ماست. ما همه در ایرانی بودن با هم برابریم. هیچکس به سبب پیروی از دین و آئین و مذهب خاصی از حقی محروم یا صاحبِ حق ویژه یی نباید بشود...شیخ محمد یزدی، از سران رژیم فقاهتی، زمانی که رئیس دستگاه قضایی در جمهوری اسلامی ایران بود. در ۱۴ ماه می‌۱۹۹۶، چنین می‌گوید: "هر چند اقلیت‌های مذهبی در ایران از تمام آزادی‌ها و حقوق برخوردار هستند ولی بهائیگری دین نیست، بلکه یک حلقه سازمان داده شده‌ی جاسوسی است."واقعــاً، در عین گریه آور بودن خنـده آور است. چند صد هــزار بهایی ایرانی را از هرگونه حق و حقوق انسانی در سرزمین مــادری شان، ایران، محروم می‌کنیم و بعـد، شعار ایران از آنِ همه‌ی ایرانیان می‌دهیم و از آنها، همبستگـیِ ملی ــ میهنی درخواست می‌کنیم!و باز، هزاران درود و آفرین بر این مردمِ ستمدیده یی که با وجود این همه ظلم و جوری که در حق آنها روا می‌شود، در ایرانی بودن خود نیز چنین پایدار مانده‌اند و در هر جای جهان که مقیم باشند، نام ایران از زبانشان نمی‌افتد.نهایت اینکه، مسئله بهائیان ایران و برداشتن بارِ این ستم سنگین عقیدتی از روی آنها، بخشی اساسی از موضوع مهم برقراری پلورالیسمِ مذهبی ــ فرهنگی، مدارای فکری، و ایجادِ دموکراسی حقیقی بر پایه‌ی یک سکولاریسم انسانی است.زیرا، سنگ بنای مردم سالاری، همان مدارای مذهبی و کثرت گرایی دینی و فرهنگی است که روشنفکران ما به ویژه در جریانِ مبارزاتِ ضد سلطنتی توجهی به آن نداشتند.اگر در اروپا و آمریکا دموکراسی‌های پایداری را در برابر خود می‌بینیم که از انواع بحران‌های جهانی سربلند بیرون می‌آیند، به این سبب است که با جدایی دین از دولت، رفع تبعیضات دینی و فرهنگی، و گستراندن مدارای فکری میان انواع مذاهب و ادیان، کارکرد مفید و سالم نظام‌های دمکراتیک ممکن شده است.اگر در هندِ بالای یک میلیارد نفری هم افزون بر نیم قرن است که دمکراسی و آزادی دوام آورده و به چنین رشد و شکوفایی تحسین برانگیزی رسیده از سردولتِ پلورالیسم دینی و مدارای عمیق مذهبی است که همزیستیِ دمکراتیک صدها میلیون هندی را از هزاران فرقه و مذهب و قوم وکاستِ مختلفِ موجود، ممکن ساخته است.لذا، موضوع دفاع از جامعه‌ی بهایی، در برابر ستمگری‌های نظام فقاهتی، امری جدای از تلاش و کوشش برای تأسیس آزادی و دموکراسی در ایران نیست.اگر آزادی حقیقی می‌خواهیم، اگر در پیِ وحدت ملی و رشد و تعالی جمعی هستیم، یا خواهانِ برقراری نظمی دمکراتیک و مترقی، بر مبنای سکولاریزمی انسانی، با ارزش‌های شناخته شده جهانی می‌باشیم، باید در دفاع ازحقوق بهائیان میهن مان، سنگ تمام بگذاریم.باید همبستگی مان را در برابر مستبدین ظالم حاکم، به جهانیان نشان بدهیم و بگوئیم که هرگونه ستمی به هر فرد و فرقه و گروهی، ظلمِ به همه ما تلقی می‌شود .

شیکاگو ــ شهریور

برگرفته از :
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/23918/

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

درس هائی از پابرجائی تسلیم ناپذیر !

اعلامیه حزب مشروطه ایران

از محکومیت هفت تن از سرامدان اجتماع بهائی ایران تنها با همدردی و اعترض نمی‌توان گذشت. رژیم اسلامی آن دو خانم و پنج آقا را که همه از ایرانیان برجسته و خدمتگزار هستند صرفا به دلیل بهائی بودن به صد و چهل سال زندان محکوم کرد. در ادامه سیاست رژیم به بی سر کردن اجتماع بهائی ایران بار دیگر گروهی از بهائیان قربانی باور‌های مذهبی اجتماعی شدند که تنها گناهش در اقلیت بودن است.محکومیت این گروه دنباله یک داستان دراز ننگ‌آور است که با کشتار‌های هولناک اوایل سده نوزدهم قاجار آغاز شد و باسیاست‌های ریشه‌کنی جمهوی اسلامی دنبال می‌شود. اما این داستان دراز ننگ‌آور رویه دیگری دارد که به ویژه امروز در گرماگرم پیکار مردمی بر ضد رژیم می‌باید بر آن تاکید کرد. بهائیان از سیاست کناره می‌گیرند ولی سیاست ایران می‌تواند از آنها درس‌های گرانبهائی بگیرد.نخستین درسی که بهائیان به ایرانیان دیگر می‌دهند پابرجائی تسلیم ناپذیر در زیر سخت‌ترین فشار‌هاست. خانه بهائی را آتش می‌زنند؛ کسب و کارش را می‌بندند؛ اموالش را می‌ربایند؛ از اداره و دانشگاه بیرونش می‌اندازند؛ به اعدام و زندان‌های دراز مدت محکومش می‌کنند و خم به ابرو نمی‌آورد و هر روز ناله سر نمی‌دهد و نا امید نمی‌شود . دم از شکست و بیهودگی نمی‌زند. آنها که هر روز از ناکامی و مرگ جنبش سبز سخن می‌گویند همین بس که نگاهی به هم میهنان بهائی خود بیندازند. چه کسی بیشتر "حق" دارد آیه یاس بخواند؟دومین درس، به همان اهمیت، بسیج نیرو‌های اندک فردی و درآوردنش به یک شبکه قدرت اجتماعی است. استراتژی دفاعی بهائیان ایران در دوران جمهوری اسلامی از صفحات سربلند تاریخ ما به قلم خواهد رفت. هنگامی که در‌های دانشگاه بر دانشجویان بهائی بسته شد بهائیان دانشگاه را به خانه‌های خود بردند. فرهیختگان بهائی به رایگان در خانه‌ها به گروه‌های کوچک جوانان چنان آموزسی دادند که توانستند به دانشکاه‌های معتبر در اروپا و امریکا پذیرفته شدند.بهائیان آخوند و کشیش ندارند و گردانندگان محلی اجتماعات بهائی در هر جا کار‌های مربوط به "احوال شخصی" را مانند ازدواج و زایش و اداره مراسم مذهبی انجام می‌دهند. از آنجا که آن گردانندگان آماج اصلی سرکوبگری بوده‌اند اکنون در گروه‌های کوچک بهائی در هر جا کسانی با دیدن آموزش لازم این تکلیف را بر عهده می‌گیرند. "رهبری" به حد اکثر پخش شده است. سر ها به اندازه‌ای زیادند که حتا جمهوری اسلامی هم نمی‌تواند قطع کند.جنبش سبز ایران که رواداری سیاسی و مذهبی یک ویژگی عمده گفتمان لیبرال دمکرات آن است، می‌تواند از نزدیک‌تر به هم میهنان بهائی بنگرد. تسلیم ناپذیری در زیر ضربت‌ها؛ رهبری غیر متمرکز تا کوچک‌ترین گروه که هر ضربتی را تاب خواهد آورد؛ همیاری و ریختن منابع، هر چه هم ناچیز ،بر روی هم، به جنبش سبز نیز مانند اجتماع بهائی ایران یاری خواهد داد.
پاينده ايران
زنده باد ملت ايران

حزب مشروطه ايران

برگرفته از :
http://www.irancpi.net/elamiyeh/matn_151_0.html

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

حمید دباشی : مسلمانان آمریکا در دفاع از بهائیان ایران !


حمید دباشی نویسنده کتاب "ایران: ملتی دچار وقفه" می‌باشد. او همچنین استاد Hagop Kevorkian مرکز مطالعات ایرانی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک است. آدرس او در وب http://www.hamiddabashi.com است.

(سی ان ان) -- سازمان عفو بین الملل، در آخرین اطلاعیه‌اش، نگرانی عمیق خود را در مورد سرنوشت هفت تن از اعضای دستگیر شده جامعه بهائیان ایران و احتمال صدور حکم اعدام برایشان، درصورتی که اتهامات وارده برآنها مبنی بر جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات و تبلیغ بر علیه نظام تایید شود، اعلام نموده است.
همچنان که جمهوری اسلامی ایران جدی ترین چالش مشروعیت خود را در آن 30 سال اخیر تجربه می‌کند، آسیب پذیری اقلیت های مذهبی و قومی دقیق ترین فشار سنجی است که میزان بحرانی را که ایرانیان در این شرایط وخیم با آن مواجهند نشان می‌دهد.
در میان همه اقلیت‌های مختلف در ایران ، جامعه بهائی آسیب پذیرترین آنها در طول تاریخ خود بوده است. اگرچه توجه جهان، به حق، معطوف سرنوشت اصلاح طلبان سرشناس به اتهام خیانت به کشور، دستگیری های خودسرانه ، شکنجه ، تجاوز به عنف و قتل جوانان ایرانی شده است، اما سرنوشت بهائیان ایران نباید در پشت دیگر موارد نقض حقوق مدنی پنهان بماند، چراکه آنها بسی فراتر از جامعه کوچک خود را نمایندگی می‌کنند.
اقلیت‌ها همواره هدف رفتار خصمانه حاکمان هستند، مخصوصا زمانی‌که حاکمان گرفتار بحران مشروعیت می‌شوند. کردها در غرب ایران ، عرب زبانان در جنوب، آذری‌ها در شمال ، و نیز ترکمنها و بلوچها در شرق، همیشه، در صف مقدم تبعیضات اینچنینی بوده‌اند. تبعیضاتی که به نوبه خود به جنبشهای جدایی طلبانه در این نواحی دامن می‌زنند.
باوجود آنکه ایرانیان زرتشتی ، یهودی ها و ارامنه به برادران و خواهران مسلمانشان در مخالفت با ظلم و دخالت بیگانه همگام و همراه شده بودند، ولی باز هم درمقیاس‌های بزرگ و کوچک، درسطوح فرهنگی ویا در دفاتر اداری با تبعیضات مختلف دست به گریبانند.
در میان همه این اقلیت ها ، بهائیان به دلیل ارتباطشان با جنبش بابی از بقیه شکننده تر هستند. جنبش بابی یک جنبش آخرالزمانی بود که در اواسط قرن نوزدهم ظهورکرد، طرفداران بسیاری را به خود جلب نمود و لاجرم هدف خصومتهای ‌فرقه ای شیعیان واقع شد. اما پیروان آئین بهایی خود را معتقد به دینی جدید می‌دانند، که در واقع جدیدترین مذهب توحیدی ایرانی با بیش از پنج میلیون پیرو که در بیش از 200 کشور جهان پراکنده می‌باشند.
در حالی که سایر اقلیتهای مذهبی تحت حمایت قانون اساسی جمهوری اسلامی قرار دارند، برای بهائیان چنین حمایتی در قانون وجود ندارد.
ماده 13 از قانون اساسی، آزادی در انجام مناسک مذهبی، عمل به حدود دینی، اجرای مبادی فردی مطابق اعتقادات دینی و تعلیمات مذهبی در چهارچوب قانون را «منحصرا» برای اقلیتهای شناخته شده زرتشتی ، یهودی و مسیحی آزاد می داند.
به نظر می‌رسد که کلمه «منحصرا» در این قانون مخصوصا برای محروم کردن بهائیان از این آزادیها طراحی شده است. همچنین ، ماده 14 قانون اساسی به تصریح حفاظت قانونی در مورد اقلیتها را محدود به افرادی میداند که «که از درگیر شدن در فعالیتی و یا توطئه علیه اسلام و جمهوری اسلامی ایران خودداری کنند».
قرار داشتن مکان مقدس بهائیان در شهر حیفا در اسرائیل، مهم‌ترین بهانه آزار و سرکوب بهائیان بوده است. تاریخ این اماکن به اواخر دوران عثمانی مربوط است و واضحا به قبل از استقرار دولت یهودی در ۱۹۴۸ برمی‌گردد. از آن گذشته بهائیان در این انتخاب سهمی نداشته‌اند.
دولت آمریکا اقدام ناچیزی در خصوص تبعیض و نقض سیستماتیک آزادی‌های مدنی بهائیان در ایران می‌تواند انجام دهد، بخصوص در این شرایط نامناسب که محصول دوران ریاست جمهوری بوش، و ۸ سال اسلام ستیزی گسترده در آمریکا که گستره‌ آن حتی به‌ کمپین‌های مبارزات ریاست جمهوری اخیر رسیده بود، می‌باشد. علاوه بر آن در دوره هشت ساله ریاست جمهوری بوش، و در پیامدهای بعد از حمله یازده سپتامبر، مسلمان بودن در آمریکا مسئولیت می‌خواهد، و می‌تواند باعث پیامدهایی در روابط اجتماعی فرد حتی برای اسم وسط ریاست جمهور باشد.
این مشکلات ادامه داشت تا آنکه نهایتا وزیر امور خارجه سابق، کالین پاول، به عنوان شخصیتی سرشناس، قویا در دفاع از مسلمانان و بر علیه چنین سوء استفاده‌هایی از مسلمانان زبان گشود و این معضل را به خود آگاه ملت آمریکا شناساند.
از آنجا که دولت آمریکا در چنین شرایط نا مساعدی برای کمک به بهائیان است، مسلمانان آمریکا بهترین امکان را برای اعلام نارضایتیشان از آزار و سرکوب اقلیتهای مذهبی در ایران یا هرکجای دیگر در دنیای اسلام دارند. چرا که آنها احساس در اقلیت بودن و بی حق بودن را در یک شکل کاملا متقاوت تجربه کرده اند.
از زمان وقایع هولناک یازده سپتامبر، جوامع مسلمانان آمریکا ناملایمات مذهبی و نژادی بسیار و همچنین سوء ظنهای فراوان بهمراه تحقیر مقدساتشان در اروپای غربی، آمریکای شمالی و استرالیا را تحمل کرده‌اند.
اگر این تجربیات تلخ را چند برابر کنیم و در یک گستره تاریخی که از اواخر قرن نوزدهم آغازشده و تا کنون ادامه یافته است بدان نگاه کنیم، درک خواهیم کرد که بهائیان ایران که در خانه اجدادیشان از اجرای مبادی و تعالیم مذهبیشان ممنوع شده اند چه می‌کشند.
اینچنین است که تجارب مسلمانان به عنوان یک اقلیت در ایالات متحده ، و یا در اروپا، به آنها موقعیت منحصر به فردی به منظور اعلام مخالفت خود در برابر سوء استفاده از اقلیت های غیر مسلمان در ایران و بقیه جهان اسلام را میدهد.
در دنیایی که با حضور ادیان مختلف در میان ملتها تعریف می شود، شایسته است مسلمانان آمریکایی که برای حفظ حقوق قانون اساسی خود در کشوری با یک دموکراسی قدیمی گام برمیدارند، صدای اعتراضشان را در دفاع از دیگر اقلیتهای مذهبی که بدنبال تحقق ابتدائی ترین حقوقشان برای آزادی عقیده و مذهب در کشورهایی که بدنبال آزادی و دموکراسی هستند بلند کنند.
سرنوشت بهائیان ایران فقط سرنوشت حقوق اساسی مدنی خودشان نیست، که سنگ بنا و اس اساس شهروندی دموکراتیک است که بدون آن اکثریت مسلمان ایران نیز از مصونیت‌های قانونی‌شان محروم می‌شوند. باید سرنوشت بهائیان ایران را بدقت دنبال کرد.
روزی که آنها آزاد باشند تا شعاير مذهبی خود را بدون ترس و هراس انجام دهند، روزی است که سرانجام عموم ایرانیان حقوق مدنی خود را بدست آورده اند.


برگرفته از :
http://domjonbanak.blogspot.com/2009/09/blog-post_16.html

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

احکام سنگين ، قضاوتی عليه تمام جامعۂ بهائی

بازداشت و زندان کردن هفت مدیر بهائی جدیدترین اقدام دولت ایران در جهت اختناق جامعۀ بهائی است. در سال ۱۹۹۱ و به درخواست رهبر جمهوری اسلامی ایران، آیت الله علی خامنه ای، و رئیس جمهور وقت، آقای رفسنجانی، نقشۀ منظمی به این منظور که به تأييد آیت الله خامنه‌ای نيز رسید، طرّاحی شد.

۲۴ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵ اوت ۲۰۱۰)

نيويورک- جامعۂ جهانی بهائی احکام سنگين زندان را، که برای هفت مدير مطلقاً بی‌گناه و مبرا از تخلفِ جامعۂ بهائی ايران صادر شده، رأيی عليه تماميت يک جامعۂ دينی‌خواند.
شيرين عبادی، برندۂ جايزۂ نوبل، که مؤسسۂ 'کانون مدافعان حقوق بشر' او وکالت متهمان را بر عهده دارد گفت که از اين رأی «بسيار متعجب» شده است.
خانم عبادی در گفتگوئی‌که روز ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ از تلويزيون فارسی بی‌بی‌سی پخش شد گفت :‌ «من خودم شخصاً ورق به ورق این پرونده را خوانده‌ بودم. و متوجه شدم که هیچ دلیلی که اتهام آنها را ثابت بکند و هیچ‌ گونه سندی که مثبِت ادّعایِ دادستان باشد در پرونده وجود ندارد.»
رأی غيرعادلانۂ دادگاه موجب اعتراض شديد کشورهای جهان -از جمله استراليا، کانادا، فرانسه، آلمان، هلند، بريتانيا و ايالات متحده- شده است. اتحاديۂ اروپا و رئيس پارلمان اروپائی نيز هم‌صدا با چندين نهاد مدافع حقوق بشر -از جمله عفو بين الملل، ديده‌بان حقوق بشر و حقوق بشر برای همه ‌FIDH- و نيز گروه‌های متعدد ديگر و افرادی بيشمار به اين احکام اعتراض کرده‌اند. بازتاب‌های بين‌المللی را در
اینجا ببينيد.
بانی دوگال، نمايندۂ ارشد جامعۂ جهانی بهائی در سازمان ملل، گفت: «اتهامات مجعول و فاقد هرگونه سند معتبری عليه اين هفت زندانی نمايانگر اطلاعات غلط و تهمت‌های بی‌مبنائی‌ست که حکومت ايران در سی سال گذشته برای بدنام کردن يک جامعۂ دينی صلح‌جو و تحريک افراد عليه آن به کار برده است.»
به گفتۂ خانم دوگال بر اساس گزارش‌های دريافت شده اين هفت نفر اکنون به زندان گوهردشتِ کرج، در فاصلۂ ۲۰ کيلومتری غرب تهران، منتقل شده‌اند. «دلائل اين کار هنوز مشخص نيست و هنوز زود است که از تأثير آن بر زندانی‌ها صحبت کنيم. اما يک نکته روشن است که اين انتقال مشکل تازه‌ای برای خانواده‌های آنها ايجاد خواهد کرد چون ناچارند برای ملاقات‌شان هربار از تهران بيرون بروند.»
هفت زندانی عبارتند از خانم فريبا كمال آبادى، آقاى جمال الدين خانجانى، آقاى عفيف نعيمى، آقاى سعيد رضائى، خانم مهوش ثابت، آقاى بهروز توكلى و آقاى وحيد تيزفهم. اين گروه پيش از دستگيری، با اطلاع حکومت ايران، به امور اوليۀ اجتماعی و معنوی جامعۀ بهائيان ايران رسيدگی می‌کرد.
بزرگ کردن تصویر

خانم دوگال گفت: «اين که اين افراد کاملاً بی‌گناه بايد بعد از يک دادگاه نمايشی بيست سال در زندان بمانند به کلی غيرقابل قبول است. ما از حکومت ايران می‌پرسيم: آيا اين بی‌اعتنائی عميق به موازين عدالت به پيشرفت جامعۂ ايران کمک خواهد کرد؟ يا برعکس، بيش از پيش به اعتبار شما در ميان مردم خودتان و ساير ملت‌های جهان لطمه می‌زند؟»
خانم دوگال افزود جامعۂ جهانی بهائی بی‌عدالتی گستردۂ مقامات ايرانی عليه تمام گروه‌ها و افراد، اعم از اقليت‌های مذهبی، روزنامه‌نگاران، دانشگاهيان، فعالين نهادهای مدنی، مدافعان حقوق زنان، و ديگران را محکوم می‌کند.

فهرستی از تجاوزها
حتی پيش از اعلام رأی دادگاه نيز، بازداشت، زندانی کردن و محاکمۂ هفت مدير جامعۂ بهائی فهرست دوساله‌ای از تجاوز به حقوق اين افراد و رفتارهای غيرقانونی، چه بر مبنای حقوق بين‌الملل و چه بر اساس قوانين ايران، بود.
به گفتۂ خانم دوگال قوانين ايران می‌گويد: «افرادی که بازداشت می شوند بايد سريعاً و رسماً از اتهامات خودشان مطلع شوند. اين هفت بهائی حداقل تا نه ماه پس از بازداشت کلمه‌ای از جانب مقامات مسئول در مورد اتهامات خودشان نشنيده بودند و حتی پس از آن هم نه در جلسۂ دادرسی بلکه از طريق يک مصاحبۂ‌ مطبوعاتی از اين اتهام‌ها مطلع شدند.»
«تا مدت‌ها، اين هفت نفر از دسترسی به وکيل محروم بودند. وقتی هم، پيش از برگزاری اين به اصطلاح محاکمه، اجازۂ اين تماس داده شد فرصت ملاقات آنها کمتر از يک ساعت بود.»
«[بر اساس قوانين ايران] افراد بازداشت شده در عين‌حال حق دارند تا زمان برگزاری دادگاه به قيد ضمانت آزاد باشند. اين هفت نفر، عليرغم درخواست‌های مکرر، از اين حق محروم شده اند.»
«اين‌ها ملاحظات بديهی هستند و تعبير و تفسير بر نمی‌دارند.»

سرکوب روشمند
از سال ۱۳۵۷، جامعۂ ۳۰۰۰۰۰ نفری بهائيان ايران در معرض يک برنامۂ روشمند سرکوب مذهبی بوده که از حمايت حکومت ايران برخوردار است. در سال‌های اوليۂ بعد از انقلاب بيش از ۲۰۰ بهائی کشته و حداقل ۱۰۰۰ بهائی فقط به خاطر اعتقادات دينی‌شان زندانی شدند.
در سال‌های اوليۂ دهۂ هفتاد حکومت ايران روش‌اش را تغيير داد و کوشيد با تمرکز بر محدوديت‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی با خفقان تدريجی جامعۂ بهائی ايران جلوی پيشرفت آن را بگيرد. محروم کردن بهائيان از امکانات اشتغال، تخريب ميراث‌ فرهنگی آنها و جلوگيری از ورود جوانان بهائی به مؤسسات آموزش عالی کشور از جملۂ اين محدوديت‌ها بود.
از سال ۱۳۸۴ دوباره شکل‌های افراطی‌تری از سرکوب بهائيان، از جمله بازداشت‌های بيشتر، آزار، خشونت، آتش زدن‌ خانه‌ها و محل‌های کسب بهائيان، از سر گرفته شد.
در برنامۂ روشمند تبليغات عليه بهائيان به اين موارد می‌توان اشاره کرد:۰تهيه و توزيع فهرستی از بهائيان همراه با دستورالعملی که اعضای اين جامعه محرمانه تحت نظر قرار بگيرند؛۰يورش‌های سحرگاهی به خانه‌های بهائيان و مصادرۂ اموال آنها؛۰بازداشت و بازجوئی‌های خودسرانۂ بهائيان در سراسر کشور؛۰برانگيختن هرروزۂ نفرت نسبت به بهائيان در رسانه‌های تحت حمايت دولت؛۰برگزاری همايش‌ها و سخنرانی‌های ضدبهائی توسط معممين و متعاقباً يورش‌های برنامه‌ريزی شده به خانه‌ها و اموال بهائيان در شهرها و روستاهای محل برگزاری اين همايش‌ها؛۰تخريب گورستان‌های بهائی در سراسر کشور؛۰ويران کردن زيارتگاه‌ها و اماکن مقدس بهائی؛۰آتش زدن خانه‌ها و اموال بهائيان؛۰محروم کردن بهائيان از آموزش عالی؛۰تحقير دانش‌اموزان بهائی در کلاس‌ها توسط معلمين مدارس؛۰اعلام فهرستی از مشاغل و حرفه‌ها که بهائيان حق اشتغال به آنها را ندارند؛۰ندادن وام‌های بانکی به آنها؛۰مهر و موم مغازه‌های بهائی‌ها؛۰تجديد نکردن مجوز‌های کسب بهائيان؛۰فشار بر مالکان اماکن تجاری برای اخراج مستأجرهای بهائی.

از موارد مشخص آزار بهائيان در هفته‌های اخير نيز به اين‌ها می‌توان اشاره کرد:
- ۵۰ خانه متعلق به خانواده‌های بهائی در روستای دورافتادۂ ايول در شمال ايران در جريان برنامه‌ای بلندمدت برای راندن آنها از منطقه تخريب شد.- سازمان اطلاعاتی که در همۂ دانشگاه‌ها و مؤسسات دولتی دفتر دارد به مقامات دانشگاه ملی گفته‌ است با شرکت‌هائی که به بهائيان تعلق دارند معامله نکنند.-اتحاديۂ عينک‌سازان به دو مغازۂ عينک‌سازی در تهران اخطار داده که مغازه‌هايشان را تعطيل کنند. اين اخطارها بعد از بستن مغازه‌های مشابهی در خمين و رفسنجان داده شده‌ است.- نوشته‌ای ضدبهائی با عنوان "حاميان شيطان" به مقياسی گسترده در شهر کرمان توزيع شده‌است. اين جزوه با انبوهی از اطلاعات غلط تاريخی، از جمله اين ادعای مجعول که آئين بهائی ساختۂ انگليسی‌هاست، انباشته است.- چندين کاميون زائده‌های ساختمانی و خاک، روی قبرهای گورستان بهائيان در بروجرد ريخته شده و به ساختمان های گورستان بهائی مشهد- از جمله محل دعای آن- با ماشين‌های سنگين‌ به شدت آسيب زده شده است.
در حال حاضر، غير از هفت مدير جامعۂ بهائی، در حدود ۵۰ بهائی ديگر در ايران زندانی هستند. بعضی از آنها ماه‌ها در سلول‌های انفرادی، که فقط برای بازداشت‌های کوتاه مدت در نظر گرفته شده، زندانی بوده‌اند.
خانم دوگال گفت:‌ «نشانه‌ها مشخص‌اند. حکومت ايران، با برنامه‌‌ريزی، بهائيان را فقط به دليل اعتقادات دينی‌شان مورد آزار قرار می دهد.»
«دولت ايران می‌داند که تعليمات بهائی ضدخشونت است و بهائيان را از مشارکت در سياست منع می‌کند. با اين‌همه آنها به شدت به دنبال برنامه‌ای‌ هستند که هدف آن محو بهائيان به عنوان جامعه‌ای زنده در اين کشور است.»
«از اين منظر، زندانی کردن اين افراد را بايد به عنوان تلاشی برای بريدن سرِ اين جامعه و زدن ضربه‌ای نابود کننده به بزرگ‌ترين اقليت غيرمسلمان در ايران تلقی کرد.»

گزارش ويژه:محاکمۂ هفت مدير جامعۂ بهائی ايران
سرويس خبری جامعۂ جهانی بهائی گزارش ويژه‌ای شامل مقالات و اطلاعات زمينه‌ای در مورد هفت مدير جامعۂ بهائيان ايران -شرح حال، تاريخچۂ زندانی شدن، محاکمه و حکم‌های صادره عليه آنها و اتهاماتی که به آنها وارد شده- منتشر کرده است. در اين گزارش داستان اين گروه از زمان دستگيری آنها در سال ۱۳۸۷، و نيز مجموعه‌ای از مقاله‌ها و اطلاعات در مورد آزار جامعۂ بهائیان در ايران گردآوری شده است.
اين مجموعه را در اينجا ببينيد

برگرفته از :
http://news.persian-bahai.org/story/229

نقض آشکار حرمت انسانی در محکومیت رهبران جامعه بهایی ایران !


دوشنبه 25 مرداد 1389

خبرگزاری هرانا -
دبیر خانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران صبح امروز با صدور اطلاعیه مطبوعاتی ضمن درخواست به رسمیت شناخته شدن حقوق انسانی و شهروندی بهائیان ایران خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط رهبران این جامعه مذهبی شد.
متن این اطلاعیه مطبوعاتی به شرح زیر است :


اطلاعیه مطبوعاتی

هفت رهبر جامعه بهايی ایران، پس از حدود دو سال بازداشت در یک رویه پر ابهام بر اساس مجموعه ای از اتهامات از قبیل "جاسوسی، توهين به مقدسات، تبليغ برعلیه نظام و رواج فساد فی الارض" از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب هر یک به تحمل ۲۰ سال حبس تعزیری در حالی که در آخرین جلسه دادگاه خود(۲۲ خردادماه سال جاری) در اعتراض به غیرعلنی و غیرحقوقی بودن رویه دادگاه حاضر به حضور نشده بودند، محکوم شدند.

این محکومیت ها برای خانمها فريبا کمال آبادی، مهوش ثابت و نیز آقایان جمال الدين خانجانی، عفيف نعيمی، سعيد رضايی، بهروز توکلی و وحيد تيزفهم در حالی صورت گرفت که در پی ممنوعیت تمام مؤسسات انتخابی و انتصابی بهائی در ایران در سال ۱۳۶۲ و اعدام اکثر اعضای سه محفل روحانی ملی اداره کنندهٔ امور بهائیان، یک مجمع موقت با عنوان «یاران ایران» با اطلاع کامل حکومت ایران تشکیل شد که هفت شهروند فوق در این مجمع به صورت شفافی به امور اولیهٔ جامعهٔ سیصدهزار نفره بهائیان ایران بعنوان بزرگترین اقلیت مذهبی کشور رسیدگی می کردند.
فارغ از غیر مستند بودن مجموع اتهامات وارده، این محکومیت در حالی صورت گرفت که هفت عضو رهبری جامعه بهایی بعنوان بزرگترین اقلیت مذهبی ایران بیش از دو سال است در بازداشت غیرقانونی به سر می برند و در طی دو سال مورد اشاره از حداقل حقوق انسانی و قانونی خود بی بهره مانده اند، علاوه بر بلند مدت بودن بازداشت موقت این افراد (قریب به دو سال) همگی این زندانیان بعنوان مصداقی از شکنجه سفید، در محیط های بسته مانند سلولهای انفرادی یا چند نفره و جدا از سایر زندانیان بصورت بلند مدت نگهداری شده اند.این زندانیان وجدانی همچنین از حق دسترسی آزاد به وکلای خود نیز محروم بوده و همینطور گزارشاتی از وضعیت نامناسب پزشکی تنی از آنان در این مدت انتشار یافته بود.مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران همگام با سایر مدافعان حقوق بشر ضمن محکوم کردن رویکرد دستگاه قضایی- امنیتی، نه تنها اساس بازداشت و صدور حکم برای این شهروندان ایرانی را موضوعی غیرحقوقی، مغرضانه و فاقد حداقل وجاهت قانونی و انسانی می خواند، بلکه آن را بعنوان عینیت نقض کرامت و حرمت انسانی و اساس آزادی اندیشه و بیان ارزیابی می کند.این مجموعه، دولت ایران، خاصه دستگاههای قضایی و امنیتی را به گفتار دوگانه متهم می کند و این موضوع را با یادآوری سخنان آقای لاریجانی در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در اذعان به حقوق شهروندی بهاییان ایرانی مورد تاکید قرار می دهد.مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران معتقد است مسله هفت عضو رهبری جامعه بهایی از تضییع کلی حقوق انسانی و شهروندی پیروان دیانت بهایی در ایران جدا نیست، حقوقی که در طی سه دهه اخیر فاکتوری ثابت در ارزیابی وضعیت حقوق بشر ایران محسوب شده است. دولت مذهبی ایران در سالهای گذشته، ده ها تن از شهروندان بهایی را در زندانها اعدام کرده، به تخریب خانه های آنان اقدام نموده و به ویرانی گورستانهای آنان همت گمارده است، همچنین ممانعت از بیان عقیده و اندیشه، مشکل کردن دفن اجساد بهاییان، محرومیت از تحصیل، بازداشت و آزار و اذیت، صدور احکام سنگین، توهین به مقدسات، تفتیش اعقاید و… را نیز باید در این رابطه به کارنامه بلند بالای دولت ایران در خصوص بهایی ستیزی و بالطبع نقض آزادی اندیشه و بیان و آزادی مذهب افزود.در این رابطه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران ضمن خواست به رسمیت شمرده شدن حقوق انسانی و شهروندی بهاییان ایران، آزادی فوری و بی قید و شرط رهبران این جامعه مذهبی و همینطور اعاده حیثیت از آنان و یا برگزاری دادگاه علنی در بستر حقوقی همراه با مستندات را بعنوان حقی انکار ناشدنی خواستار است، این مجموعه جامعه بین الملل را نیز در این رابطه به واکنش یکپارچه و پیگیری مستمر برای اجرایی شدن این حقوق فرا می خواند .


دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران
۲۵ مردادماه ۱۳۸۹

برگرفته از :
http://hranews.info/51/1389-01-27-05-24-07/3395-1.html

۲۵ مردادماه ۱۳۸۹

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

این هفتاد و هفت سال !

نقدی به فیلم مستند بی بی سی درمورد بهاییان

۱۹ مرداد ۱۳۸۹

پرهام ورقا

از زمانی که ترکیب هنر عبدالحسین سپنتا و ذوق اردشیر ایرانی اولین فیلم فارسی را آفرید تا زمانی که تصاویر متحرک فارسی روزی تصویری بی طرفانه از بهاییان نشان دهند هفت و هفت سالِ دراز طول کشید. روایت کابوسِ خواب و بیداری بهاییان در ایران هفتاد و هفت سال از سینما و تلویزیون ایرانی غایب بود. نه تنها از آنچه بر بهاییان در این سال ها گذشت نشانی در فیلم ایرانی نمیتوان یافت، انعکاس هرگونه دگراندیش کُشی در تصاویر متحرک فارسی نیز به اختصار و بیشتر از روی اجبار بوده، مگر آنکه روایت آن به نوعی در دستگاه تبلیغاتی حاکمیت نقشی موافق بازی میکرده. سینما و تلویزیون ایران نه تنها تعقیب و آزار بهاییان را مسکوت گذاشت، ضرب و شتم دانشجویان و فعالان حقوق بشر، قتل دگراندیشان، و حتی تحدید های خفه کننده فرهنگی—سیاسی را نیز نادیده گرفت. اگر سکوت هنرمندان داخل کشور نسبت به وضعیت وخیم بهاییان را ناشی از ترس بدانیم و تا حدودی قابل درک تصور کنیم، چشم فروبستن بر آنچه بر بهاییان میگذشت حداقل از هنرمندان ایرانی خارج از کشور قابل قبول نبود. بیماری عافیت طلبی مفرط که جامعه ایرانی به شدت به آن مبتلاست باعث شد که داستان رنج هزاران بهایی ایرانی برای سال ها مسکوت بماند. تنها زمانی این سکوت شکسته شد که روشنفکران ایرانی دو نکته را دریافتند: اول اینکه نپرداختن به بهاییان بهیچ روی ضامن امنیت حرفه ای آنها نیست و دوم اینکه چشیدن ذره ای از آنچه بهاییان در دهه های گذشته تجربه کردند حس همدردی و تفاهم آنها را برانگیخت.
جدا از نادیده گرفتن بهاییان، شاید وقت آن باشد بپرسیم که هزاران ساعت فیلم و برنامه تلویزیونی که در این سالها برای مخاطب فارسی زبان تهیه شدند در مجموع چه تصویری از ایران و ایرانی ارائه کردند؟ آیا قصد سازندگان این برنامه ها ارائه شمایلی واقعی از جامعه ایرانی بود یا تصویری تصنّعی برای فرو رفتن بیشتر ذهن مخاطب در نشئه یک توهم ایده آل ولی دروغین؟ آیا دلیل محبوبیتِ افسانه ایِ غیرتمندیِ قیصر و مردانگی فردین و جوانمردی ناصر ملک مطیعی ما به ازای بیرونی آنها در جامعه ایرانی بود یا منطبق بودنشان با تصویری بزک شده از واقعیت بی تفاوت و زن ستیز و زورگوی این جامعه؟

راقم این سطور لازم می داند تا پیش از اینکه به توهین به ایرانیان متهم شود همینجا اضافه کند که او هم قاطبه مردم ایران را مهربان و مهمان نواز میداند. ولی همزمان باید بپذیریم که وقایعی مثل بهایی کشی های دهشتناک پیش از انقلاب و کشتار و تخریب و غارت و اعدام بهاییان پس از انقلاب و حمله به دانشجویان در واقعه هجده تیر و شکنجه و تجاوز به زندانیان اسیر در کهریزک از میان خود ما ایرانیان برخواسته و دیر یا زود باید پذیرفت که سرنخ این همه سبعیّت و بی رحمی جایی در فرهنگ خود ما قرار دارد. حال باید پرسید آیا شایسته نبود که سازندگان تصاویر متحرک فارسی بجای باج دهی بی وقفه به وجدان خیالپرور و خودفریفته ایرانیان که برای کسب درآمد و محبوبیت انجام میشد گاهی جلوه هایی از چهره ضعیف کش و جبون فرهنگ ایرانی را هم به تصویر بکشند تا جلوه های زشت فرهنگ خود را نیز بشناسند و یکسره سرمست خوبیهای اغراق شده خود نباشند؟ اما گویی از ابتدا قرار بوده که مثل امروز خواب شیرین فرهنگی ما خدای ناکرده با تصاویر نامناسب ضایع نشود و کسی جز زیبایی و مهربانی و لطف و انصاف و مردانگی از فرهنگ ما به تصویر نکشد و تلنگری به خاطره رویاپرداز ایرانیان زده نشود.
هفتاد و هفت سال آزگار که فیلمسازان ایرانی تماشاگران را با لهجه با نمک و سادگی امثال صمد آقا، رقص دلربای جمیله ها، عشوه های فتنه انگیز فروزان ها، شیرینکاری های کلاه قرمزی ها و جملات قصار امثال رضا مارمولک سرگرم میکردند و حتی فیلمهای مستند ما نیز جز به راز بقا یا موضوعات شدیداً کنترل شده اختصاص نداشتند کسی نپرسید پس تصویر کسانی که در کاشان دکتر سلیمان برجیس و در شهر بُن فریدون فرخزاد و در طهران فروهرها را سلاخی و در کهریزک از زندانیان هتک حرمت میکنند و شجاعتشان را در گلاویز شدن با مرده های بهایی می بینند کجا نشان داده میشود؟
پس از هفتاد و هفت سال یک شبکه فارسی زبانِ انگلیسی مستندی تلویزیونی به تاریخ و وقایع دیانت بهایی اختصاص داد تا بگوید از این غمنامهِ یکصد و شصت و هفت ساله آنچه در بیست و شش دقیقه میتوان روایت کرد (1). گزارشی بیطرفانه و واقعگرایانه که در آن ذره ای جانبداری از این دیانت و پیروان آن دیده نمیشود. نگاهی گذراست به خیل قتل ها و تخریب ها و فشارها و محدودیت ها و اشاره ای ایماگونه به این واقعیت که در پس چهره گل و بلبلیِ ایران که بر اثر جادوی خدایان ادب این سرزمین در ذهن ایرانیان نقش بسته کرکسی خوفناک نیز نهان است. آینه ای کوچک در برابر ما ایرانیان گذاشته تا خود را همانطور که هستیم ببینیم. ببینیم که در عین حال که به مهمان نوازی و مهربانی خود را می شناسیم و می شناسانیم، غول کریهی که در چراغ فرهنگ ما پنهان شده گاه بگاه سر برون کرده و زشتی آفریده. غولی ترسو که انتقام اندیشه زندگان را از قبور مردگان میگیرد. این حقیقت نمایی بی طرفانه را عده ای طبق معمول برنتابیده اند و یا بی بی سی را بهایی خوانده اند و یا به انحاء مختلف در صدد انحراف ذهن بیینده از موضوع اصلی فیلم بر آمده اند. آیا حقیقتاً نقطه ای دیگر در جهان را می شناسید که در آن امری بدیهی مثل حرمت مردگان اینهمه استدلال و بحث بطلبد و نیازمند وساطت بیگانگان باشد؟! آیا کسانی که باعث میشوند تا مسائلی اینچنینی در چشم جهانیان بزرگترین معضل ایرانیان جلوه کند بیشتر به منافع ملی ضربه میزنند یا کسانی که میخواهند حداقل اجسادشان آرامش داشته باشد؟ آیا اگر مطالبات شهروندان مملکتی ازحق مشارکت در قدرت به حق آزادی بیان و از حق آزادی بیان به حق تحصیل و از حق تحصیل به حق مشارکت های اجتماعی و ورزشی و از آن به حق کسب و کار و از حق کسب و کار به حق داشتن سرپناه و از حق داشتن سرپناه به حق زندگی و از حق زندگی به حق امنیت اجساد تقلیل یافته باشد مایه افتخار حاکمیت آن مملکت است یا مایه سرافکندگی؟
از واقعیتِ دشمنیِ بی دلیلِ حضرات با بهاییان که بگذریم، آنچه باید پذیرفت اینست که تا زمانی که وجود این دیو فرهنگی را نادیده بگیریم و با سرگرمی های مفرّح بر سر وجدان خود کلاه بگذاریم که ما بهترینیم اولین قدم در راه اصلاح خود را برنداشته ایم. همچنین باید بخاطر داشته باشیم که سرنوشت ما به هم گره خورده است. اگر سفیدان آمریکا در طول جنگهای داخلی آن کشور برای آزادی سیاهان نمیجنگیدند و کشته نمیدادند آمریکا کشوری که امروز هست نمیشد. ما هم باید بیاموزیم که عافیت طلبی و بی تفاوتی دشمن وحدت ملی ماست و تا زمانی که عشق به میهن تنها در طول مسابقات ورزشی یا ساخت فیلم 300 تبلور میابد و قبل و بعد از آن به بوته فراموشی سپرده میشود به سادگی یک باخت نیز بر باد میرود. ایران ما پیش و بیش از آنکه نیازمند انتخابات آزاد باشد نیازمند شهروندان آزاده است؛ کسانی که مثل امضاء کنندگان نامه «ما شرمگینیم» شجاعت دیدن معایب را داشته باشند و برای گشودن چشم دیگران نیز قدم بردارند. شهروندانی که باور کنند یک وطنپرست واقعی بهانه هایی بسیار بیشتر از شنیده ها و شایعات نیاز دارد تا تنفّر هموطن و همسایه اش را به دل بگیرد.
شاید وقت آن باشد که از این کمپانی انگلیسی بخاطر صادق بودن با ما تشکر کنیم.
پی نوشت:
زمانی که آماده نصب این نوشتار بودم خبر رسید که جمع یاران ایران به بیست سال زندان محکوم شدند. مطمئنم در کنار بهاییان بسیارند ایرانیانی که حبس جمع یاران را نیز از جنس حبس دیگر محبوسینِ بیگناه خواهند دید و در آگاه سازی سایر هموطنان پیشقدم خواهند شد. این درد مشترک قطعاً فرصتیست برای ما ایرانیان که شیرینیِ درمانی مشترک را نیز تجربه کنیم. مبادا بگذاریم این فرصت تاریخی از دست برود.
1)
http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2009/02/000000_ptv_documentaries.shtml

برگرفته از :
http://www.negah5.info/articles/2010-08-10-04-52-35

زندانیان عقیدتی؛ زندانیان وجدان !

گفت‌وگو با عبدالکریم لاهیجی، پیرامون محکومیت رهبران جامعه‌ی بهایی

ایرج ادیب‌زاده
adibzadeh@radiozamaneh.com

کشورهای کانادا، فرانسه، اتحادیه‌ی اروپا و بسیاری از سازمان‌های حقوق بشری جهان، خواستار آزادی فوری هفت رهبر جامعه‌ی بهاییان ایران شدند. روز هشتم ماه اوت، از سوی شعبه‌ی ۲۸ دادگاه انقلاب در تهران اعلام شد که هر هفت رهبر جامعه‌ی بهایی، به اتهام جاسوسی برای اسراییل، توهین به مقدسات دینی، تبلیغ بر ضد نظام و رواج فساد روی زمین محکوم به بیست‌سال زندان شد‌ه‌اند.

این حکم در حالی صادر شده است که افراد مورد نظر، سومین سال بازداشت خود را آغاز کرده بودند.این هفت نفر، فریبا کمال‌‌آبادی، مهوش ثابت، جمال‌الدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی و وحید تیزفهم هستند.
فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و جامعه‌ی دفاع از حقوق بشر در ایران، از مسئولان جمهوری اسلامی خواسته‌اند تا هرچه سریع‌تر این هفت‌تن را آزاد کنند.
دلیل واکنش گسترده‌ی کشورهای غربی و جوامع حقوق بشری به رأی این دادگاه چه بوده است ؟ این پرسشی است که با آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی، نایب رئیس فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران در میان گذاشته‌ام.
عبدالکریم لاهیجی :
به اعتقاد ما این هفت‌نفر از مصدایق بارز زندانیان عقیدتی یا بنا بر تعریفی که در کشورهای آنگلوساکسون وجود دارد، زندانیان وجدان هستند. برای این که هیچ گناهی به‌غیر ازاعتقاد به آئینی، به مذهبی یا به دینی که مورد قبول جمهوری اسلامی نیست مرتکب نشده‌اند.
بنابراین هیچ عملی که بشود از آن به‌عنوان جرم یاد کرد، از اینها سرنزده است. بیش از دو سال است این افراد در زندان هستند. اگر آن اتهاماتی که جمهوری اسلامی به اینها منتسب می‌کند، واقعیت داشت، دلایل و مدارک آنها طی دو سال گذشته بارها و بارها از بلندگوهای جمهوری اسلامی ابراز می‌شد.
بارها و بارها نیز به وکلای آنها اجازه می‌دادند تا پرونده‌ی‌شان را مطالعه کنند و محاکمه را علنی می‌کردند. طی بیش از دو سال ما دیدیم که هیچ سند و مدرکی ارائه نشده و محاکمه پشت درهای بسته‌ی دادگاه انقلاب انجام شده است.
متأسفانه مجازاتی که برای این هفت‌نفر درنظر گرفته‌اند، در کشورهای پیشرفته مجازات شنیع‌ترین و شدیدترین جنایت، یعنی قتل است. شما دیدید که یکی از قاتلان شاپور بختیار و منشی‌اش سروش کتیبه به ۱۸ سال زندان در فرانسه محکوم شده بود و چندماه پیش به ایران رفت.
البته آنجا با استقبال و تاج گل نیز مواجه شد. منظور من این است که محکومیت بیست‌ساله، محکومیت جنایت آن‌ هم از نوع مشدد قضیه، یعنی جنایت توأم با کیفیات مشدد است. مثلاً محکومیت به خاطر قتل دو فردی است که از آنها یاد کردم. چطور ممکن است در قرن بیست‌ویکم، هفت انسان را فقط به لحاظ اعتقادشان به بیست‌ سال زندان محکوم کنند.

آیا دادگاه سند و مدرکی هم ارائه داده است تا مشخص شود جرم آنها چه بوده است؟
عبدالکریم لاهیجی :
نه تنها هیچ گونه مدرکی ارائه نشده، بلکه محاکمه هم غیرعلنی بوده است. یعنی دادگاه می‌دانست که اگر مردم بتوانند در این محاکمه شرکت کنند، هر انسان بی‌طرف و بی‌نظری به بی‌گناهی اینها به‌هر صورت پی می‌برد. می‌دانید که در کشورهای دموکراتیک، در سیستم‌هایی که به‌هرحال اصل بر بی‌گناهی متهم است، هرگز فقط یک قاضی و یک نفر نمی‌تواند درباره‌ی یک جنایت آن هم با مجازات‌هایی مثل پانزده سال یا بیست سال رأی دهد.
می‌دانید که قاضی متعدد است. می‌دانید که هیئت منصفه‌ای هست. در ایران اما نه. به این صورت می‌بینیم که حقوق مردم زیرپا گذاشته می‌شود. هر وقت که هیچ‌گونه دلیل و مدرکی نداشته باشند، متأسفانه با همان مفاهیم گنگی که طی سه دهه در جمهوری اسلامی به‌کار گرفته می‌شود، از قبیل فساد در ارض، تبلیغ بر ضد جمهوری اسلامی، جاسوسی و امثال اینها، هفت انسان بی‌گناه را تنها و تنها به صرف اعتقاد مذهبی‌شان محکوم به بیست‌سال حبس می‌کنند.

قدم بعدی به نظر شما چه می‌تواند باشد؟
عبدالکریم لاهیجی : چه سازمان‌های دفاع از حقوق بشر و چه کشورهایی که به تأسی از موضع‌گیری ما این اعمال را محکوم می‌کنند، هیچ‌گونه وسیله‌ای ندارند که جمهوری اسلامی را ناگزیر کنند به این که این هفت بی‌گناه را آزاد کند.
طی یک‌سال گذشته صدها تن از همکاران شما، از همکاران ما، از مدافعان حقوق بشر در دادگاه‌های جمهوری اسلامی محکوم به حبس‌های سنگین شده‌اند. ولی در هرحال ایران در مقابل جامعه‌ی‌ بین‌المللی، در مقابل سازمان ملل، در مقابل نهادهای حقوق بشر وابسته به سازمان ملل مسئول است. در ماه سپتامبر آینده، یک‌ماه دیگر، کار مجمع‌ عمومی سازمان ملل آغاز خواهد شد.
مثل سال‌های گذشته ما از مجمع خواهیم خواست که قطعنامه‌ای درباره‌ی وضعیت حقوق بشر در ایران و ازجمله درباره‌ی این فاجعه صادر کند. بالاخره یک‌روز جمهوری اسلامی باید در مقابل جامعه‌ی بین‌المللی پاسخگو باشد.
روزی بالاخره پرونده‌ی ایران نه در ارتباط با انرژی هسته‌ای، بلکه در ارتباط با نقض مستمر و فاحش حقوق بشر باید به شورای امنیت برود، تا شما و همکاران شما دائم از ما نپرسید که خب، در ورای این اعتراض‌ها، در ورای این قطع‌نامه‌ها، جامعه‌ی بین‌المللی می‌خواهد چه راه حالی نسبت به فاجعه‌ای که در ایران، به‌ویژه طی پنج سال اخیر، روز به روز تکرار و ابعادش گسترده‌تر می‌شود، اتخاذ کند؟ جامعه‌ی بین‌الملل می‌خواهد با چنین حکومتی چه کند؟!

به تازگی در اعلامیه‌‌ای از ویران شدن خانه‌ی پنجاه خانواده‌ی بهایی‌ در روستای ایول در شمال ایران یاد شده است ...
عبدالکریم لاهیجی :
...ببینید الان علاوه‌ بر محکومیت‌های سنگین، بیش‌ از چهل‌تن بهایی در زندان‌های جمهوری اسلامی هستند و متأسفانه سیاست دولتی نه فقط در ایجاد محدودیت برای رهبران جامعه بهایی است، بلکه تمام بهایی‌ها را دستخوش انواع و اقسام بی‌عدالتی‌ها و تبعیض‌ها کرده است.
وقتی دولت چنین سیاستی را اتخاذ کند، مردم عادی هم می‌توانند یا به قصد ایذای آنها، یا برای تصاحب اموال و املاک‌ این افراد، به هر اقدام غیر قانونی و ناشایستی دست بزنند. موضوعی که ما طی ماه‌های اخیر در شمال ایران شاهدش بودیم و همان موقع هم اعتراض کردیم برآمده از این نوع نگاه بود.

دعوای عقیدتی
صدور احکام سنگین زندان برای هفت تن از رهبران جامعه‌ بهاییان ایران چه واکنشی در میان بهاییان فرانسه داشته است؟
دکتر فواد صابران، روان‌پزشک ایرانی‌تبار در فرانسه و عضو جامعه‌ی بهاییان می‌گوید:
به نظر می‌آید که اینها می‌خواهند زهر‌چشم بگیرند. برای این که هیچ کسی بهتر از دولت ایران نمی‌داند که این افراد معصومند. برای این که اگر سند و خبر واقعی در کار بود و اگر کوچک‌ترین اثری بود که نشان دهد این افراد به وطن‌شان خیانت کرده‌اند، حتماً ارائه می‌کردند.
جز تهمت، چیزی به ما ارائه نداده‌اند. این معصوم‌کشی متأسفانه نه فقط در پیوند با دانشجویان، خانم‌ها، دختران جوان و گاه به شکل سنگسار و ... صورت می‌گیرد، بلکه در حمله به کودکان جامعه‌ی بهایی هم دیده می‌شود.
جامعه‌ی بهایی در حال حاضر، جز بی‌گناهی چیز دیگری ندارد که در ایران ارائه دهد. فرض کنیم که من جاسوس اسراییل هستم. این نکته به بچه‌های پنج‌، شش‌ساله‌ای که در دبستان هستند چه ربطی دارد؟ در دبستان‌های ایران به کودکان بهایی، حمله می‌کنند، فحش می‌دهند و در برابر دویست، سیصد بچه به‌ آنها بی‌احترامی می‌کنند.
این کارها یعنی چه؟ چرا به آنها حمله می‌کنند؟ یعنی دعوا، دعوای دینی است. دعوای عقیدتی است. دعوا سر این است که چرا شما عقیده‌ای غیر از ما دارید؟ این رفتار ناشی از عدالت نیست. این فقط معصوم‌کشی است.
برخی از اعضای جامعه‌ی‌ فرهنگی بهاییان که محکوم به بیست‌سال زندان شده‌اند، بالاتر از ۶۰ سال سن دارند.
پس یعنی این افراد محکوم به حبس ابد شده‌اند. برای چه؟ برای ما ایرانیانی که در خارج از کشور هستیم، مدام دارد قضیه سخت‌تر می‌شود. من که ده‌ها سال است در فرانسه هستم، به اینها مدام از خوبی ایران گفته‌ام، از ایرانی‌های خوب گفته‌ام.
ما به هر ایرانی‌ای که برخوردیم و سرش به تنش می‌ارزیده و بهایی هم نبود، او را بردیم به بهایی‌های دیگر معرفی کردیم که ببینید اینها چه آدم‌های خوبی‌اند! چه عرفانی دارند! چه فهمی دارند! چه ادب و هنری دارند! یعنی افتخار می‌کردیم به بهاییت و در عین‌حال افتخار می‌کردیم به ایرانیت و ایرانی‌های غیر بهایی را معرفی می‌کردیم به بهایی‌های غیر ایرانی.
چون برای بهایی‌های دنیا ایران یک کشور مقدس است. همان‌طور که مثلاً مکه و مدینه برای مسلمان‌ها مقدس است، برای ما بهایی‌های دنیا، بهایی‌های هندی و برزیلی و روس و اکرائینی، ایران مقدس است.
حال ببینید در این کشور چه اتفاقاتی می‌افتد. یک نوع آبروریزی است. این خیلی سخت است برای ما. گاه نمی‌دانم چگونه به پرسش‌های بهایی‌های آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، برزیلی، هندی و هلندی که در فرانسه در اطراف من هستند پاسخ بدهم.


برگرفته از :
http://zamaaneh.com/humanrights/2010/08/post_681.html