احمد زيدآبادي
دوشنبه 13 خرداد 1387
نه براي نخستين بار كه براي چندمين بار ميگويم كه روزنامه كيهان كارويژهاي جز نفرت پراكني و ايجاد حس كينهجويي بين ايرانيان ندارد و بخصوص با يدك كشيدن نام "سخنگوي نظام" اندك كوششهايي هم كه در گوشه و كنار كشور براي بهبود اوضاع ايران صورت ميگيرد به باد فنا ميدهد.
نميدانم مسئولان نظام از اينكه چنين سخنگويي براي خود انتخاب كردهاند ويا اجازه دادهاند كه از اين تريبون به نام نظام سخن گفته شود، چه سودي عايد خود ميكنند، اما ميدانم كه آنان با داشتن دوستي مانند كيهان، نيازي به دشمن ندارند.
دو هفته قبل، من يادداشتي در سايت روز نوشتم در باره بهائيان كه در آن چنان دو پهلو و محتاط و متوازن قلم زدم كه برخي از منتقدان خارج از كشور، آن را دفاعيهاي از جمهوري اسلامي به حساب آوردند تا مقالهاي در جهت حمايت از حقوق بهائيان!
با اين حال، روزنامه كيهان با مثله كردن آن متن، در صدد بر آمد تا سخن مرا مبني بر لزوم رعايت حقوق شهروندي بهائيان، كفر ابليس نشان دهد!
جالب اينكه كيهان با رد سخن من مبني بر مجرمانه نبودن صرف اعتقاد بهائيان در قانون اساسي، عملا در صدد اثبات ادعاي رهبران جهاني بهائيت و مدافعان بينالمللي آنها در بين كشورهاي غربي بر آمد كه ميگويند بهائيان فقط به دليل باورهاي مذهبيشان در ايران تحت فشار و پيگرد قرار گرفتهاند!
با اين حساب، كيهان تمام تلاش سخنگويان دولت و دستگاه قضايي را مبني بر اينكه بهائيان نه به علت اعتقاداتشان بلكه به علت ارتكاب جرائم امنيتي دستگير شدهاند، يكسره به باد داده و در عمل ادعاي رهبران بهائي را به اثبات رسانده است!
واقعا كه شاهكار است! اما من در اينجا نمي خواهم بيش از اين به كيهان بپردازم. تنها متن جوابيهاي را كه پس از انتشار مطلب كيهان برايشان فاكس كردم و آنها از انتشار آن خودداري كردند، در اينجا ميآورم و به بحث با كيهان خاتمه ميدهم.
جوابينه چنين بود:به نام خدامدير مسئول محترم روزنامه كيهانجناب آقاي حسين شريعتمداريبا سلام
تاكنون گمان ميكردم كه گردانندگان روزنامه تحت كنترل جنابعالي فقط در گزارش كردن مخدوش، ناقص، تحريف آميز و دروغين آثار شفاهي استادند، اما با گزارشي كه از يك مطلب مكتوب بنده با عنوان "مساله بهائيان" در صفحه دوم روزنامه كيهان در تاريخ ششم خرداد ماه به چاپ رسانديد، يقين كردم كه در تحريف و دروغ پردازي در باره آثار مكتوب استادترند.
از آنجا كه مطلب بنده در برخي سايتها همچنان موجود است، از مقايسه گزارش تحريفآميز و يكسويه شما با اصل مطلب در ميگذرم چرا كه تلاش براي بيدار كردن كساني كه خود را به خواب زدهاند، بي هوده ترين كار در اين عالم است.
اين چند جمله را هم نه براي آگاهي شما كه براي اطلاع خوانندگان محترم روزنامه تحرير كردم كه مپندارند آنچه اين روزنامه به خورد آنها ميدهد نسبتي با حقيقت دارد.
در اينجا فقط اجازه ميخواهم كه خاطرهاي را نقل كنم. در زماني كه در زندان اوين تحت بازجويي بودم، روزي بازجوي محترم از من پرسيد: يعني تو احتمال نميدهي كه در روزنامههاي دوم خردادي جاسوس وجود داشته باشد؟ در پاسخ گفتم: احتمال دادن من چه اهميتي دارد؟ شما دستگاه امنيتي داريد. جاسوسها را بيابيد و با ادله و قرائن روشن محاكمه كنيد و به سزاي اعمالشان برسانيد. اما به باور من، اگر در پي جاسوس هستيد، آنها را در روزنامه كيهان و ... جستجو كنيد چرا كه بهتر از گردانندگان اين روزنامهها، چه كسي قادر است هر چيز اصيلي از مليت و مذهب و تاريخ و فرهنگ و سياست ايران را چنين نابود وبياعتبار سازد!در پايان از شما ميخواهم كه طبق قانون مطبوعات اين چند جمله را در روزنامهتان به چاپ برسانيد. در ضمن بنده آمادگي دارم كه در هر زمان و مكاني در يك منظره رويارو با جنابعالي همه آنچه را كه به آقاي بازجو گفتم، در نزد جمع به اثبات برسانم. اگر ريگي به كفشتان نيست، از اين مناظره طفره نرويد!با احترام
احمد زيدآبادي6/3/87
جالب تر از كار كيهان اما نوشته آقاي عبدالله شهبازي در باره ياداشت من است كه مرا هم متاسف ميكند و هم به خنده مياندازد.
راستش من تا كنون ميپنداشتم كه آقاي شهبازي به هر حال محققي است كه گر چه نفرت از برخي مذاهب و گرايشهاي سياسي نگاه او را نسبت به واقعيت ها تيره و تار كرده است، اما حدود و ثغور امر پژوهش را ميشناسد و هر كلامي را به زبان و قلم جاري نميكند. اما صد البته بيهوده ميپنداشتم. آقاي شهبازي در مقام يك "پژوهشگر" به هيچ يك از اصول تحقيق و پژوهش پايبند نيست و از چنين آدمي بايد به سختي هراسيد!آقاي شهبازي يك مقاله دو پهلو از مرا كه به قول جناب آقاي احمد منتظري يكي به ميخ يكي به نعل زدن آن، مانند راه رفتن بر روي ميدان مين بود، و نيز مقالهاي ديگر كه تنها يك جملهاش به فتواي آيت الله منتظري در باره حقوق بهائيان اختصاص داشت، به منزله "بويژه بسيار فعال" بودن من در جهت دفاع از بهائيان دانسته است!
خوشمزه تر از اين اما توصيه آقاي شهبازي به لزوم نفاق و رياكاري و دورنگي بهائيان براي برخورداري از حقوق شهروندي در ايران است. ايشان مرقوم كرده است كه: "بهائيان ايران تنها بايد در اوراق رسمي خود را «مسلمان» معرفي كنند و با رعايت اين محدوديت، بهائيان از تمامي حقوق شهروندي برخوردار بودهاند."من تاكنون فكر ميكردم كه نجات واقعا در صدق است، اما به فرمايش آقاي شهبازي حل مشكل بهائيان در ايران بسته به كذب و دروغگويي است!
اين هم شايد براي خودش راه حلي باشد! اما از آنجا كه آقاي شهبازي كساني را كه علنا بهايي هستند، "ويترين" ميداند و در عوض دستگاههاي امنيتي را به تعقيب لايههاي پنهانتر سازمان مخفي بهائيت فرا ميخواند، عملا راه حل خود را ابطال ميكند، زيرا به زعم وي بهايي خطرناك همان كسي است كه از قضا ادعاي بهائي بودن نميكند!
در واقع سخن آقاي شهبازي اين است كه اگر به دنبال بهائيان توطئهگر هستيد، عناصر نفوذي را كشف كنيد و اين عناصر نفوذي هم لابد همانهايي هستند كه وي شبهه بهايي بودن آنها را اينجا و آنجا ميپراكند، مانند كاري كه در باره روحالله حسينيان در پيش گرفته است.
ظاهرا آقاي شهبازي از اينكه اعلام كرده آقاي حسينيان اهل روستايي است كه در آنجا بهائيان نيز زندگي ميكردهاند، خيلي احساس پيروزي ميكند كه در صدد برآمده درويش خان از اهل زيدآباد را نيز به بهائيگري متهم كند!
من ميخواهم از آقاي شهبازي بپرسم كه منظور وي از ذكر اينكه درويش خان گرايش بهايي داشته چيست؟ آيا بحث بهايي بودن يا نبودن فردي كه خدا ميداند كي مرده است در ميان بوده؟ يا اينكه مي خواسته بدين وسيله شبهه بهائي بودن مرا بپراكند؟
محض يادآوري آقاي شهبازي بايد بگويم كه در تمام جلگه زيدآباد يك نفر هم به بهائي بودن شهرت ندارد و مردم منطقه هيچ چيز در باره اين آيين نميدانند، اما اگر هم به فرض در زيدآباد بهائياني در دوره قاجار ميزيستهاند، از اين مساله چه نتيجهاي بايد گرفت؟
اگر من به شيوه آقاي شهبازي بگويم كه البته زادگاه ايشان فلان محله شيراز است و در آن محله نيز نه فقط يهوديان و بهائيان كه بسياري از ساواكيها و شكنجهگران دوره پهلوي هم ميزيستهاند، واكنش ايشان چه خواهد بود؟
لابد خواهد گفت كه در صدد القاء شبهه عليه وي برآمدهام، اما اگر من بگويم كه اتهامي را عليه ايشان مطرح نكردهام و تنها به ذكر مطلبي حاشيهاي پرداختهام، راضي ميشود؟ اگر وي راضي ميشود، بنده هم از پاسخ احتمالي ايشان كه مثلا با زيركي! داده خواهد شد، راضي خواهم شد.
در واقع همين يك اشاره ايشان به بهائي بودن درويش خان زيدآبادي، به خودي خود گواه آن است كه آقاي شهبازي در نسبت دادن اتهام و ايجاد شبهه در باره ديگران به هيچ چيز پايبند نيست و از اين جهت هرگز نميتوان براي آثاري كه وي آنها را نتيجه پژوهش خود ميداند هيچ اعتباري قائل شد.
من به بياعتباري آثار ايشان از قبل هم واقف بودم و به همين علت، پيشنهاد آقاي مختاباد براي مناظره با ايشان را نپذيرفتم، پيشنهادي كه به خلاف ادعاي آقاي شهبازي فقط يك بار مطرح شد و من هم به علت نگاه سياه آقاي شهبازي به امور عالم آن را بيحاصل دانستم و نپذيرفتم.
اما مضحك تر از همه اينها، سعي آقاي شهبازي براي القاي جنگ زرگري نشان دادن مناظره بنده و آقاي حسينيان در باره دكتر محمد مصدق است!
در واقع، فقط كسي كه ارتباط ذهنياش با عالم واقع به كلي قطع شده باشد، ميتواند چنين شبههاي را مطرح كند!
اگر آقاي شهبازي با همين ذهنيت در دورهاي با وزارت اطلاعات همكاري داشته است، بايد به حال همه كساني كه از طريق ايشان گذارشان به وزارت افتاده است، به تلخي مويه كرد!
بر گرفته از :
http://www.roozonline.com/archives/2008/06/post_7660.php
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر