۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

بیدادی که بر تو رفته !



علی کشتگر

از آن شب های بلند زمستان جهرم، که پدر بزرگ کنار اجاق گرم چای می نوشید و برا ی ما کودکان و نوجوانان قصه های شیرین می گفت نیم قرنی می گذرد یکبار پدر بزرگ داستان وحشتناکی تعریف کرد که کابوس آن هرگز جان و روان من را رها نکرد. داستان “بابی کشی”.

آنچه از آن ماجراهای هولناک برای همیشه در ذهن من مانده آن است که گویا در ماه محرم یکی از سالهای اوایل قرن به تحریک یکی از مراجع به نام آیت اله سید ابوالحسن شیرازی شیعه های متعصب و جاهل مامور قتل بهائیان می شوند. در مساجد جمع می شوند و پس از آن که آخوندها حسابی تهیج و تحریک شان می کنند، شبانه با تبر، کارد و چماق به خانه و کاشانه بهائیان هجوم می برند. درب خانه هایشان را می شکنند از دیوارهاشان بالا می روند، از بستربیرونشان می کشند و در برابر چشم فرزندان به جانشان می افتند. بزرگترها یعنی پدرها و مادرها را به قتل می رسانند و کودکانی که هنوز به سن بلوغ فقهی نرسیده بودند زنده و بی سرپرست رها می کنند. مرد جوانی به نام کاظم که به دشنام او را “کاظم توره”(۱) می نامیدند و از دست آنان به باغهای اطراف شهر فرار می کند را وقتی پس از تعقیب و گریز در خارج از شهر گیر می اندازند در وسط می گیرند و با سبعیت تکه تکه می کنند و همانجا کنار تپه ای دفن می کنند که تا من در آن شهر زندگی می کردم وقتی کسی می خواست نشانی جایی در آن نزدیکی ها بدهد می گفت “همون بغل قبر “کاظم توره!”

پدربزرگ می گفت که این فجایع مربوط به دوره قاجار است که هنوز حکومت مرکزی چندان قدرت نداشت. یعنی در زمان نوجوانی او. بعدها فهمیدم که عین همین جنایات در شیراز و برخی از دیگر شهرهای استان فارس نیز در همان زمان رخ داده است. همیشه از نوجوانی پس از شنیدن این قصه با این کابوس زندگی می کردم که عده ای وحشی و متعصب با کارد و قمه به دنبال یکی که عینا مثل خود آنها است اما مثل آنها فکر نمی کند افتاده اند که او را بکشند. گاهی نیز خودم بودم که فرار می کردم و انگار پدر بزرگ بود که با تبر دنبالم می کرد. شاید همین مرا نسبت به نفرت متعصبین مسلمان و کینه شان به بهائیان به شدت حساس کرد.

رضا شاه که می آید و کم کم شهربانی و دادگستری و ارتش سراسری پا می گیرد، جلوی این گونه فجایع گرفته می شود. و دیگر کسی نمی تواند بدون ترس از امنیه و عدلیه و بدون مجازات به این جنایات هولناک دست یازد. هم مراجع دست و پای خود جمع می کنند و هم دسته های متعصب مذهبی. البته هیئت ها و انجمن های ضد بهایی هم چنان هستند، اما فعالیت هایشان از مرز تبلیغ فراتر نمی رود. آرزوی کشتن بهائیان را در دل دارند، اما از مکافات عمل، می ترسند.

با روی کار آمدن جمهوری اسلامی محافل و مراجع مرتجع شیعه دوباره میدان دار می شوند و اجازه پیدا می کنند علیه بهائیان که جمهوری اسلامی مذهب آنان را به رسمیت نمی شناسد فعال شوند. از آن زمان تا به امروز بیدادی که بر جامعه بهائیان ایران رفته هولناک تر و برای ما ایرانیان شرم آورتر از آن است که بتوان به آسانی از کنار آن گذشت. ترور، آتش زدن لانه و خانه، محرومیت از تحصیل، محرومیت از مشاغل دولتی و بسیاری از حرفه ها در بخش خصوصی، ، اتهامات کاذب، دستگیری و زندان، محرومیت از دفن مردگان و بدتر از هر چیز بی حقی کامل و ایجاد فضای دایمی ترس و ناامنی برای سیصد و پنجاه هزار بهایی ایرانی و تحمیل غربت و دربه دری به بسیاری از آنان، زخمی عمیق به جان نه فقط بهائیان که بر پیکر ایرانیان به مثابه یک ملت وارد ساخته است.همه مسوول هستیم. بویژه روشنفکران چرا که در برابر عظمت و ابعاد فاجعه این آپارتاید جنایتکارانه مذهبی، واکنش های اعتراضی مان، محقر و مختصربوده اند.و انگار برای خالی نبودن عریضه عرضه شده اند.

هنوزدردفاع بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی مذهبی ازحقوق بشر، بهائیان جایی ندارند و یا در اغلب موارد حداکثر در واژه “وغیره” پنهان اند. یعنی آن که بسیاری از این روشنفکران جرات دفاع از حقوق مسلمانان سنی، و هموطنان مسیحی، کلیمی و زرتشتی را به خود می دهند، اما زحمت و هزینه احتمالی اشاره به حقوق شهروندی هم وطنان بهایی را نمی پذیرند.و یا آن که اساسا اعتقادی به دفاع از آنان ندارند.البته به استثنای استثنائات.

قرن ها پیش در دوران قرون وسطی در زمانه ای که حکومتهای مذهبی اروپا، یهودیان را نفی بلد می کردند، ایرانیان نسبت به تمایزات مذهبی و دینی میان خود با مدارا برخورد می کردند(اشاره ام به گفته های مستند مورخ مشهور ویل دورانت است).هشت قرن پیش شاعر بزرگ ما بنی آدم را اعضای یک پیکر تصویرمی کند که اگر عضوی از اعضای آن دردرد و رنج باشد قرار از همه آدم ها گرفته می شود و ان که از درد دیگری در عذاب نیست، شایسته نام آدمی نمی باشد. به راستی برما چه گذشته است که امروز در قرن بیست و یکم دیگر بنی آدم که هیچ آدم های ساکن ایران یعنی اعضای یک ملت هم عضو یک پیکر و اعضای یکدیگر نیستند.

امیدوارم کار دوست گرامی ام رضا علامه زاده سرآغازی باشد برای پرداختن به آنچه بر هم میهنان بهایی ما در این دوران سیاه گذشته است. چرا که فجایع جمهوری اسلامی و سکوت نسبی جامعه روشنفکری ایران زخم عمیقی بر پیکر ایرانیان به عنوان یک ملت وارد ساخته است. زخمی که هرچه بیشتر پنهان شود پیکر ملت ما را رنجورتر می کند و برای التیام آن به همت همه روشنفکران و فرهیختگان نیاز است.

(۱)-توره در جهرم یعنی شغال


برگرفته از :
http://www.mihan.net/press/?p=3744

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

درخواست پایان دادن به سرکوب دانشجویان در نامۀ سرگشاده‌ای به ایران




نیویورک، ۴ شهریور ۱۳۹۰ (۲۶ اوت ۲۰۱۱) (سرویس خبری جامعۀ جهانی بهائی) – جامعۀ جهانی بهائی امروز طی نامۀ سرگشاده‌ای خطاب به وزیر آموزش عالی ایران، خواهان پایان یافتن «سياست گذاری‌های ناعادلانه و سرکوب گرانه» که مانع ورود بهائیان و دیگر ایرانیان جوان به دانشگاه هستند، شد.

بانی دوگال، نمایندۀ ارشد جامعۀ جهانی بهائی در سازمان ملل، گفت: «این نامه تصریح می‌کند که هر فرد موظف به کسب دانش است تا بتواند استعدادها و مهارت‌های خود را برای بهبود جامعه ارائه کند.»

«محروم کردن هر جوانی از آموزش قابل ملامت، و خلافِ همۀ معیارهای قانونی، دینی، اخلاقی و انسانی است. هیچ حکومتی نباید شهروندان خود را از این حق بنیادی و مقدس محروم کند.»

نامۀ پنج صفحه‌ای خطاب به آقای کامران دانشجو، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری ایران، به ویژه به روایت تاریخچۀ اقدامات روشمند و ۳۰ سالۀ ایران برای محروم کردن بهائیان جوان از آموزش عالی و تلاش‌های آن برای غیر قانونی اعلام کردن ساز و کار غیر رسمی جامعه، معروف به مؤسسۀ آموزش عالی بهائی (علمی آزاد (BIHE) که از خدمات داوطلبانۀ اساتید اخراجی برای آموزش به جوانان بهائی استفاده می‌کند)، می‌پردازد.

گزارش‌های مطبوعاتی اخير در ایران حاکی است که مؤسسۀ آموزش عالی بهائی غیر قانونی اعلام شده است.

در نامۀ سرگشاده آمده است: «چگونه است که حکومتی، جمعی از شهروندان جوان را تنها به خاطر باورهای مذهبی‌شان از تحصیلات عالی باز می‌دارد و سپس هنگامی که خانواده‌های آنان به کمک یکدیگر ترتیباتی خصوصی فراهم می‌سازند و آن جوانان را در منازل خود گرد هم می‌آورند، تا فی‌المثل به تحصیل علم فیزیک و زیست شناسی بپردازند، آن دولت با توسّل به قوانین مصوّب برای نظارت بر مؤسّسات آموزشی عمومی، این اقدام را غیر قانونی اعلام میکند؟»

در دنبالۀ نامه می‌خوانیم: «چرا دولت باید نسبت به اشتیاق جوانان ایرانی بهائی برای کسب تحصیلات عالی این گونه بیرحمانه عمل نماید؟ مگر نه این است که اساتید دانشگاه های شما از دانشجویان خود میخواهند که همین شوق و علاقۀ شدید به تحصیل را در وجود خود پرورش دهند؟»

سیاست رسمی دولتی

نامه راهکارهای مختلفی را که مقامات ایرانی در عملی‌کردن سیاست رسمی دولت برای محروم داشتن بهائیان از نهادهای آموزش عالی طی سالها به کار گرفته‌اند، فهرست میکند.
بهائیان در آزمون ورودی دانشگاه شرکت می‌کنند اما «از عدّۀ کثیری با ارسال اطّلاعیّۀ ظاهرفریب "نقص پرونده" سلب صلاحیّت می‌شود. کسانی که با موفّقیّت از این مرحله می‌گذرند از ثبت نام آنان در دانشگاه‌ها جلوگیری می‌شود. تعداد بسیار قلیلی هم که به علّت عدم توجّه به مذهب‌شان موفّق به ثبت نام می‌شوند، در مراحل بعدی اخراج می‌گردند. در بعضی موارد، این اخراج، با بی‌انصافی کامل، چند هفته یا چند روز قبل از اتمام دورۀ تحصیلی صورت گرفته است.»

در نامه آمده: «بر هر ناظر تیزبینی روشن است که تنها دلیل اینکه عدّۀ معدودی از جوانان بهائی موقّتاً به دانشگاه‌های شما راه داده شده‌اند آنست که از این طریق مأمورین دولت بتوانند ممنوعیّت بهائیان از دسترسی به تحصیلات عالی را با ریاکاری انکار کنند.»

«مصائب تازه »

نامه این چنين ادامه می‌یابد: «و اکنون بهائیان با مصائب جدیدی رو به رو هستند. آنان در حین بازجویی در بارۀ فعّالیّت‌های غیر رسمی آموزشی جوانان، خود مورد خشونت قرار می‌گیرند. کسانی که به تمشیت امور این برنامه کمک می‌کنند به زندان تهدید می‌شوند. به پدر و مادرهایی که میزبان کلاس‌ها هستند هشدار می‌دهند که چنانچه کلاس‌ها ادامه یابد منازلشان مصادره خواهد شد و به دانشجویان علیه شرکت در کلاس‌ها اخطار داده می‌شود و در عین حال به آنان تأکید می‌گردد که هرگز به دانشگاه‌های کشور راه نخواهند یافت مگر آنکه دین خود را ترک کرده به اسلام بگرایند.»

اما نامه اشاره می‌کند که وقتی نمایندگان حکومت ایران در عرصۀ بین‌المللی با این حقایق روبرو می شوند، مدعی می‌شوند که هیچ کس در ایران به خاطر دین از آموزش محروم نیست.

«چقدر اسف انگیز است که نمایندگان جمهوری اسلامی با اشاعۀ مکرّر این گونه اکاذیبِ آشکار، اعتبار دولت ایران را بیش از پیش خدشه دار می‌سازند. آیا زمان آن فرا نرسیده است که نمایندگان جمهوری اسلامی عادتِ گفتن یک مطلب به بهائیان، و ارائۀ یک سلسله اطمینان‌بخشی‌های ضدّ و نقیض در صحنۀ جهانی را ترک نمایند؟»

با وجود محروم شدن از آموزش عالی و دست نیافتن به مدارک رسمی، بسیاری از دانشجویانِ مؤسسۀ آموزش عالی بهائی تا حدی پیشرفت کرده‌اند که دانشگاه‌های کشورهای دیگر آنها را برای تحصيل در مراحل بعد از لیسانس می‌پذيرند.
در نامه آمده: «آنچه تحسین عمیق اساتید و همکلاسان این دانشجویان را در دانشگاه‌های خارج برانگیخته است عزم راسخ آنان به بازگشت به ایران بعد از اتمام تحصیل می‌باشد که با وجود وقوف کامل بر مشکلات شدیدی که با آن رو به رو خواهند شد، به خاطر اشتیاقی که برای خدمت به پیشرفت وطن خود دارند، حاضرند هر سختی را تحمّل کنند ...»

جامعۀ جهانی بهائی می‌پرسد: «چگونه است که دولت این تعهّد به عمران کشور را ارج نمی‌نهد؟»

محکومیت جهانی

حملۀ اخیر به مؤسسۀ آموزش عالی بهائی اعتراض جهانی را برانگیخته است. یورش سه‌ماۀ پیش به خانه‌های کارکنان و اعضای هیئت علمی مؤسسه و متعاقباً زندانی شدن تعدادی از آنها، در مجالس برزیل، کانادا و شیلی محکوم شده؛ توسط وزیران عالی رتبه و اعضای پارلمان اتریش، آلمان، ایرلند، زلاندنو و ایالات متحده مورد سرزنش قرار گرفته؛ سبب نوشته شدن نامه‌های سرگشاده از سوی شهروندان برجستۀ هند و مدرّسان در استرالیا و بریتانیا شده؛ و اسباب برانگيختن فعاليت-های روزافزون اعتراضی از سوی سازمان ها و افراد از طریق شبکه‌های اجتماعی آنلاین و در پردیس‌های دانشگاهی در همۀ قاره‌ها شده است.

در نامه به مواردی نیز اشاره شده است که بسیاری از مأموران دولتی که بهائیان برای دادرسی به آنها مراجعه می‌کنند – از جمله کارکنان خود وزارت علوم، تحقیقات و فناوری – با آنها ابراز همدردی می‌کنند اما می‌گویند به خاطر دستور از مقامات بالا دست شان بسته است.

خانم دوگال گفت: «با این نامه، ما به همۀ افراد خیرخواهی که در سراسر دنیا صدای اعتراض خود را بلند می کنند، می پیوندیم.»

«ما به دولت ایران می‌گوییم که این ظلم و بی عدالتی باید هم اکنون پایان یابد.»


لینک برای دریافت اصل نامۀ سرگشاده:

فارسی http://news.bahai.org/sites/news.bahai.org/files/documentlibrary/848_BICletter_Persian.pdf

انگلیسی http://news.bahai.org/sites/news.bahai.org/files/documentlibrary/848_BICLetter_English.pdf

تابوی ایرانی !




۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

فانتزی های جنسی !


خبرگزاري فارس، نزدیک به سپاه پاسداران، از انهدام یک شبکۀ فساد بین المللی سازمان یافته توسط نهادهای امنیتی-اطلاعاتی خبر داده که سرانش را اعضای بلند پایۀ نهادهای بهایی تشکیل می داده اند. بنا به این گزارش، این شبکه در چندین شهر بزرگ کشور فعالانه در پی تبلیغ بهاییت از طریق به­ کارگیری جاذبه‌هاي جنسي، همجنس گرايي، كشف حجاب، بي‌بندوباري و اباحه‌ گري بوده است. هرچند طرح اتهامات جنسی بر ضد بهاییان پیشینه ای دیرینه دارد و به دوران قاجار می رسد، به جرات می توان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر، رسانه های دولتی، نیمه دولتی و شبه دولتی، از منابر مساجد و حسینیه ها و حوزه ها گرفته تا روزنامه ها و شبکه های رادیویی و تلویزیونی و وب سایت ها و وبلاگ ها، با چنین حدت وشدتی اتهاماتی نظیر موارد پیش گفته و برگزاری مجالس عیاشی و مهمانی های مختلط، فساد و فحشا و آمیزش با محارم را متوجه بهاییان نساخته اند. جستارِ پیش رو، گامی در جهت تبیین جامعه شناختی وضعیت حاضراست.

نقطه عزیمت ما این فرض است که هم ظهور ادیان جدید و هم حملات بر ضد آنها ما را از وضعیت دینی جوامع آگاه می سازد. پیدایی این ادیان ما را از قدرت راست کیشی دینی حاکم بر آن جامعه آگاه می سازد، در حالی که حملات به این ادیان میزان چالش آنها در برابر هنجارها و ارزش های حاکم بر آن جامعه را نشان می دهد. بدین ترتیب، اختلاف شدید میان حضور پررنگ ادیان جدید در ژاپن و غرب مسیحی و غیبت نسبی آنها در جهان اسلام را می توان به ضعف راست کیشی سنتی در اولی و قدرتش در دومی نسبت داد. به عبارت دیگر، این ادیان کارکرد درونی جوامع مختلف را آشکار می سازند و به همین دلیل برای پژوهشگران علوم اجتماعی جذابیت دارند.

درتبیین وضع موجود از سوزان پالمر، جامعه شناس کانادایی یاری می جوییم که تحقیقات میدانی گسترده ای در باب نقش زنان در ادیان جدید انجام داده و یکی از صاحبنظران برجستۀ این حوزه به شمار می رود. پالمر در مهم ترین اثر خود، خواهران مون، مادران کریشنا، و عشاق راجنیش: نقش زنان در ادیان جدید، از سه گونه خوانش ازهویت جنسی در گروههای دینی سخن می گوید: مکملیت جنسی، تضاد جنسی و وحدت جنسی. این سنخ شناسیِ سه گانه، دو متغیر برابری و تفاوت را در بر می گیرد و آنها را می توان به صورت زیر خلاصه کرد: مکملیت جنسی زمانی مصداق دارد که گروهی دینی زنان و مردان را واجد خصایص عاطفی، روانشناختی و روحانی نسبتا متفاوتی بداند. بر ضرورت ازدواج به عنوان اتحاد دو نیمۀ ناکاملِ یک نفس واحد تاکید کند به گونه ای که چنین پیوندی، موجودی متوازن و هماهنگ بیافریند. بر اساس این برداشت، ازدواج در عوالم روحانی و الهی همچنان ادامه می یابد و ازدواج و تولید مثل راهی به رستگاری فردی و گامی در جهت تحقق هزارۀ نوین و شکوفایی تمدن بشری به شمار می رود. در این خوانش، اغلب خدا صبغه ای دوجنسی دارد.

در نقطۀ مقابل، با تضاد جنسی سر و کار داریم که زن و مرد را نه فقط از لحاظ روحانی جدا و متمایز می داند بلکه بر عدم اتحاد و اختلاف زنان و مردان تاکید دارد و معاشرت و مصاحبت این دو را بی ارتباط یا حتی مخل رستگاری آنان می داند. در این برداشت، نابرابری اصلِ کلی است، چه که یکی از دو جنس منزه تر، هوشمند تر و در بارگاه الهی مقرب تر از دیگری به شمار می رود. نیازی به ذکر نیست که اغلب گروههای دینی که تضاد جنسی را ترویج می کنند، مردان را جنس برتر می دانند، هر چند نباید استثناهایی همچون رائلی ها و برهماکوماری ها را، که زنان را برتر از مردان می دانند، نادیده گرفت. در این خوانش، آنچه تفکیک جنسیتی را توجیه می کند، هراس از آلودگی روحانی است. برخی از گروههای دینیِ مروج تضاد جنسی به دو جنس اجازه می دهند رابطه ای محدود و بشدت کنترل شده با هم داشته باشند تا دوام گروه را از طریق تولید مثل تضمین کنند و تا حدی به نیازهای روانی اعضای گروه پاسخ دهند.

وحدت جنسی، جسمِ مادی را پرده ای از هویت کاذب می داند که بر روحِ بی جنسیتِ ابدیِ آدمی افکنده شده است. گروههایی که به این اصل اعتقاد دارند معمولا پوشیدن لباس های متحدالشکل و ایفای نقش های اجتماعیِ مشابهی را به اعضای خود توصیه می کنند، و تاکید می ورزند که رستگاری روحانی مشروط به رهایی از زندان جنسیت و جسم است. عجب نیست که این گروهها اغلب جنسیت را انتخابی یا قابل تغییر می دانند، خواه همچون پیروان کلیسای ساینتولوژی این کار را از طریق تناسخ یا بازتولد آگاهانه ممکن بدانند و یا همچون اعضای دروازه بهشت از طریق مسخ شدن به موجودِ برتری فاقد جنسیت. هرچند نباید از یاد برد که هیچ یک از این سه گونۀ آرمانی به صورت ناب وجود ندارند ولی می توان آنها را بمثابه ابزارهای تحلیلی برای مقایسۀ پدیده ای واحد با دیگر پدیده ها یا با خود در گذر زمان به کار برد.

برهمین اساس، گفتمان های شیعی هژمونیک در ایران امروز، یعنی تشیع سنتی و بنیاد گرا را مروج خوانش تضاد جنسی، و گفتمان بهاییِ رسمی را حامی خوانش مکملیت جنسی درنظر می گیریم. باید خاطر نشان کرد که نگارنده کوشش های نواندیشان مسلمان، خواه طیف پیشرو/جهانشهری شامل روشنفکرانی همچون اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان وآرش نراقی و خواه گروه محافظه کار/بومی شامل صاحبنظرانی نظیر محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری و محمود صدری، در جهت ارائه خوانشی اصلاح طلبانه، امروزین و رحمانی از اسلام را ارج می گزارد و بسیاری از دستاوردهای ایشان را ارزشمند می شمارد ولی در این مقال، دیدگاه انتقادی اش متوجه دو گفتمان تشیع سنتی و بنیادگرای رسمی حاکم بر حوزه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران است که شوربختانه موقعیتی هژمونیک یافته اند و به صورت های گوناگون در جامعه بازتولید می شوند.

درخوانش رسمی بهایی، خدا جنسیت ندارد و زبانی که در توصیف الوهیت به کار می رود در برخی موارد مردانه است و در دیگر موارد زنانه؛ این خوانش، منکر تفاوت های زیست شناختی و روانشناختی زن ومرد نیست ولی روح انسانی را فاقد جنسیت می شمارد و برابری را اصل کلی نه تنها در عوالم روحانی بلکه در جهان مادیِ بشری می داند. پرورش خصایصی نظیر همدلی و مهربانی را که معمولا صفاتی زنانه تلقی می شوند، برای ساختن تمدنی جهانی، عادلانه وصلح آمیز لازم می بیند. ضمن تجویز تک همسری و تاکید بر تداوم این پیوند پس از مرگ، آن را برای ایجاد توازن عاطفی، عقلانی و روحانی امری مهم تلقی می کند و بهروزی خانواده، بعنوان بنیادی ترین نهاد اجتماعی را در پی ریزی تمدنی پایدار دخیل می داند و همزمان بر اهمیت نقش زنان در مقام مادر و همسر، و مشارکت فعال و پیشتازی آنان در سپهر دانش، فرهنگ و سیاست تاکید می ورزد.

بر اساس خوانش های تشیع سنتی و بنیادگرا، خدا مذکر است و زبانی که در اشاره به اسما و صفات و افعال الهی به کار می رود یکسره مردانه است؛ این خوانش ها زن و مرد را نه تنها از نظر جسمانی بلکه از لحاظ روحانی متفاوت و متمایز می داند. برتضاد بنیادین آنها پافشاری می ورزد؛ کمترین میزان تعامل این دو جنس را بر نمی تابد؛ سیاست جداسازی جنسیتی را در سطوح گوناگون مجدانه دنبال می کند، چه که هرگونه تماس و ارتباط این دو جنس را مغایر با رشد روانی و رستگاری روحانی آدمی می داند. نابرابری، اصل اساسی این دو خوانشی است که مردان را خردمندتر، روحانی تر و در بارگاه الهی مقرب تر از زنان می شمارد؛ با تجویز چندزنی در همه جهان های ممکن صرفا به ارضای نیازهای جنسی مردان توجه نشان می دهد، و با نادیده انگاشتن نقش حیاتی زنان در بهروزی جامعه آنان را بمثابه جنس دوم درحصارخانه محبوس می خواهد.

می توان پرسید ناسازگاری خوانش رسمی بهایی با خوانش های تشیع سنتی و بنیادگرا ازهویت جنسی چه ربطی به ایراد اتهامات جنسی بر ضد بهاییان دارد؟ مطالعات معاصر درحوزۀ جامعه شناسی ادیان جدید/جنبش های دینی نوین به ما آموخته که در هر سنت دینیِ عمده ای گروههای غالبی وجود دارند که بر جامعه مسلطند (کلیساها)، گروههای دیگری معارض ولی پذیرفته شده اند (فرقه ها) و گروههایی که به طرزی ناپذیرفتنی متفاوتند (ادیان جدید/جنبش های دینی نوین). چون حد و مرزها را گروه دینیِ غالب تعیین می کند، فهرست جنبش های دینی نوین از کشوری به کشور دیگر و از زمانی به زمان دیگر متفاوت است. بر این اساس می توان گفت درایرانِ امروز، تشیع، به ویژه درقالب دو روایت سنتی و بنیادگرایش، گروه فرادست یا همان کلیسا را شکل می دهد، چه که در مقام گروه دینیِ رسمی با ارزش ها و هنجارهای حاکم بر جامعه همسازی دارد، در حالی که آیین بهایی، گروه فرودستی است که تعارض آشتی ناپذیر ارزش ها و هنجارهایش با تشیع سنتی و بنیادگرا آن را درجایگاه یک دین جدید/جنبش دینی نوین قرار می دهد.

گزاف نیست بگوییم نخبگان دو گفتمان تشیع سنتی و بنیادگرا، حداقل از سدۀ پیش به این سو در پی ایجاد هراس اخلاقی از بهاییان بوده اند، و در سه دهۀ گذشته که این دو گفتمان به تدریج موقعیتی هژمونیک یافته، سرسختانه سیاست دامن زدن به این هراس را تعقیب کرده اند. توجه به این امر اهمیت دارد زیرا همان طورکه ساحره سوزان های اروپای قرون وسطا، یهودستیزی های هیتلری، و تصفیه های استالینیستی نشان داده پویش های معطوف به هراس اخلاقی پیشدرامدِ آزار و اذیت افراد یا گروههای دگراندیش و دگرباش اند. در این پویش ها نه صرفِ وجود فرد یا گروهی دگراندیش/باش بلکه خطرناشی از برخی رفتارهای این افراد یا گروههاست که هراسناک قلمداد می شود و دستاویز تاکید بر دوگانگی ما/آنها و افزایش دشمنی با آنها قرارمی گیرد.

اصطلاح هراس اخلاقی ابتدا در دهه هفتاد قرن بیستم، به ویژه با شهرت یافتن کتاب استنلی کوهن با عنوان شیاطین عامیانه و هراس های اخلاقی (972) رواج یافت. کوهن در این اثر به تبیین واکنش اغراق آمیز به اوباش گری در انگلستانِ اوایل دهه شصت پرداخت. این واژه به تدریج در جامعه شناسیِ انحراف باب شد و جامعه شناسانی همچون اریک گود و ناخمن بن یهودا در کتاب هراس های اخلاقی: ساخت اجتماعیِ انحراف (994) به تفصیل به آن پرداختند. در تحلیل خود، گود و بن یهودا از رسانه ها، عامه مردم، دستگاه حقوقی، سیاستمداران، قانونگزاران، گروههای فشار و شیاطین عامیانه به عنوان بازیگران اصلی نمایش هراس اخلاقی نام می برند و به کاربست "تمثیل بلا" درخصوص ایده هراس اخلاقی می پردازند، اصطلاحی که به شباهت هراس اخلاقی با هراس ناشی از بلایای طبیعی نظیر سیل یا زلزله اشاره دارد. به اختصار می توان گفت در نمایش هراس اخلاقی هدف عبارت است از تهییج افکار عمومی بر ضد معضلی خیالی. معضلات اجتماعی درنفس خود، سازه های اجتماعی اند، یعنی بنا به ماهیت ذهن-بنیادِ خود از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوتند وآنچه در یک جامعه معضل اجتماعی به شمار می رود در جامعه ای دیگر امری بهنجار تلقی می گردد. بنا براین، چیزی را معضل اجتماعی برشمردن بنفسه نوعی برسازی است، چه رسد به تاکید و برجسته ساختن چنین معضلی و وانمایاندنش بمثابه عاملی بر هم زنندۀ ثبات، آرامش و امنیت جامعه. اما بر کشاندنِ معضلی اجتماعی به سطحِ یگانه عاملِ هراسِ اخلاقی، مستلزم باز تعریف این معضل و فعالیت شدید سیاستمداران، حقوقدانان، گروههای فشار و رسانه هاست. در واقع اینجا با "برسازی بیش از حدِ" معضلی اجتماعی سر و کار داریم که از طریق مبالغه، فریبکاری و ارائه اطلاعات غلط برای هراساندن عامۀ مردم صورت می گیرد. اینجا مسأله صرفاً نه وجود، بلکه شیوع چنین معضلی است و تمامی تلاش، صرف بسیج منابع برای اقناع نخبگان و عوام می شود تا به مقابله با چنین معضل خیالی ای برخیزند. در این میانه، رسانه ها در دامن زدن به این هراس در بین عامه مردم نقشی مهم دارند، چه که درغیاب آنها حصول اجماع درباره خطر دگراندیشان/باشان و بسیج افکار عمومی بر ضد ایشان، اگرنگوییم ناممکن، بی اندازه دشوار است. درواقع، این رسانه ها هستند که با بزرگنمایی خطر مفروض، امکان برخورد نامتناسب و افراطی با دشمنان فرضی را فراهم می سازند. به همین منظور، رسانه های همگانی به ارائه داده های آماری غلط می پردازند. برای مثال، بعضی رسانه های متعلق به مسیحیان بنیادگرا ادعا می کنند که شیطان پرستان سالانه 50000 کودک را در آمریکا به قتل می رسانند، درحالی که وارسی دقیق، کذب این ادعا را به اثبات رسانده چه که روشن شده شیطان پرستان حتی یک کودک راهم نکشته اند. نمونۀ دیگر، آن که در دوران اوج هیپی گری و زندگانی اشتراکی، برخی رسانه های آمریکایی ادعا می کردند که تعداد بسیار زیادی از جوانان زندگی اشتراکی دارند و خطرعظیمی بنیان نهاد خانواده را تهدید می کند، در حالی که در هیچ زمانی تعداد واقعی چنین افرادی در آمریکا از 25000 تن تجاوز نمی کرد.

گود و بن یهودا در تعریف شیاطین عامیانه می گویند که به نظرِ دیگر بازیگران نمایشِ هراس اخلاقی، ایشان تجسم شرند، منحرفند، سرگرم کارهای ناروایند و اعمالشان برای جامعه زیان دارد. این شیاطین چنان عاری از هر فضیلت ومبتلا به هر رذیلتی تصویر می شوند که نشانی از انسانیت ندارند، گویی شناخت آنها نوعی اهریمن شناسی بیش نیست. بنابراین، تعجبی ندارد اگر تهییج عواطف عامۀ مردم وتحریک ایشان به اقدام دسته جمعی بر ضد گروهی چنین اهریمن صفت چندان دشوارنباشد زیرا عامۀ مردم می پندارند که برقراری نظم اخلاقی، آرامش و امنیت در جامعه صرفا در گرو مبارزه با این گروه شیطانی است. تاریخ چند دهۀ گذشته غرب نشان داده جنبش های دینی نوین طعمۀ مناسبی برای به راه انداختن هراس اخلاقی بوده اند، چه که نه فقط اعضای این جنبش ها باورها و رفتارهایی مغایر با هنجارهای رایج جامعه دارند، بلکه از لحاظ سیاسی ضعیف و از حمایت نخبگانِ جامعه محرومند. برهمین اساس می توان گفت دامن زدن به بهایی هراسی، حداقل تا همین چند سال اخیر، چندان دشوار و پر هزینه نبوده؛ نه تنها تحریک عوام بر ضد بهاییانی که باورها و رفتارهایی متفاوت با آنها دارند نسبتا آسان بوده بلکه جز درمواردی اندک، نخبگان هم ازحقوق بهاییان حمایت نمی کرده اند. بهایی، بیگانه ای بی بهره ازانسانیت، اهریمن صفت، و خطرناک بوده که خودی ها برضد او متحد شده وهویت خود را بازتایید می کرده اند. تصویری که از بهایی ترسیم می شده شیطانی انسان نما بوده منهمک درانواع شهوات ومفاسد اخلاقی، و درنتیجه، مخل نظم وامنیت اجتماعی وبرباد دهندۀ ناموس واخلاق.

بسیاری ازهراس های اخلاقی ریشه در سکس دارد. به دلایل گوناگون، آدمیان از سکسوالیتۀ خود و رفتارهای جنسی دوستان، آشنایان، همسایگان، همشهریان، هموطنان و دیگران هراس دارند و نگرانند. اندیشمندانی همچون فوکو نشان داده اند که سکس، سپهری ویژه و یکه است با قواعدی فراوان وسفت وسخت که نقضشان نابهنجاری و انحراف به شمارمی رود. همین هراس آمیزی و هزارتوی معنای رفتارهای جنسی است که سبب شده سکس ازساحره سوزان های قرون وسطا تا حملات شدید دهۀ هشتاد قرن بیستم به شیطان پرستان، کانون بسیاری از نمایش های هراس اخلاقی باشد. پس شگفت نیست که یکی از نمایش های دهگانۀ بهایی هراسی با محوریت سکس و جنسیت شکل بگیرد. هژمونیِ خوانش های تشیعِ سنتی وبنیادگرا جنسیت را به یکی از بحرانی ترین گفتمان ها و زن را به چالش برانگیزترین مفهوم در عالم نظر و مهم ترین کنشگر در عرصۀ عمل بدل ساخته است. این خوانش های مروج تضاد جنسی، زن را دگرجنس، جنس دوم، وابسته به مرد و حتا مایملک او می دانند وحضور زنان درسپهرعمومی را برهم زنندۀ نظم، آرامش و امنیت عمومی و درنهایت سبب گمراهی مردان و انحراف آنان ازصراط مستقیم می شمارند. در این میان، زن بهایی موقعیتی یکه دارد، چه که همهنگام دگرجنس است ودگراندیش. ازیک سو، منادیِ خوانشِ جنسیِ رسمیِ بهایی یا همان مکملیت جنسی است که ازتقابل های دوگانۀ رایج فراترمی رود و ضمن پذیرش تفاوت های جسمانی زن و مرد بر برابری انسانی و روحانی این دو تاکید می ورزد و زنان را به مشارکت فعالانه در سپهرعمومی فرا می خواند. ازسوی دیگر، پیرو دین جدید/جنبش دینی نوینی است که دوگفتمان سنتی و بنیادگرای حاکم بر ایران آن را خطرناک ترین رقیب خود تلقی می کنند. گزاف نیست بگوییم پیوند دو مفهوم چالش برانگیز زن و بهایی، ترکیبِ مضافی می آفریند که هژمونی رایج در ایران را بشدت تهدید می کند: از دید روحانیت سنتی و بنیادگرای حاکم بر ایران، زن ناپاک است و بهایی نجس، پس زن بهایی ناپاک ترینِ نجاسات است که حضورش جسم و جان مرد مسلمان را می آلاید. زن خطرناک است و بهایی هراسناک، بنابراین زنِ بهایی هولناکیِ مضاعفی دارد. نخبگانِ دینیِ حاکم بر ایران، پدیداریِ زنِ بهایی در سپهر اجتماع و فرهنگ را برنمی تابند و آن را بی ناموسی می شمارند. سخنرانی آیت الله خمینی در 3 خرداد 1342 به مناسبت عاشورای حسینی گویای واقعیت امر است:

"...آقا یک حقایقی در کار است. من باز سرم دارد درد می گیرد یک حقایقی در کار است. شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهائیها مراجعه کنید. در آنجا می نویسد :تساوی حقوق زن ومرد رای عبدالبها است؛ آقایان از او تبعیت می کنند. آقای شاه هم نفهمیده می رود بالای آنجا می گوید تساوی حقوق زن ومرد. آقا! این را به توتزریق کرده اند که بگویند بهائی هستی؛ که من بگویم کافر است؛ نکن اینطور؛ بدبخت! نکن اینطور. تعلیم اجباری عمومی کردن زن؛ رای عبدالبها است. آقا تقویمش موجود است؛ ببینید! شاه ندیده این را؟ اگر ندیده مواخذه کند از آنهائی که دیده اند و به این بیچاره تزریق کرده اند اینها را بگو........ مملکت ما؛ دین ما؛ در معرض خطر است........"

سخنان آیت الله خمینی صراحتی غریب دارد: برابری حقوقی زن و مرد، و سواد آموزی و دانش اندوزیِ عمومی و اجباری زنان، که وی به درستی آنها را از آموزه های بهایی می داند، هم تهدید دین است و هم تهدید دولت، هم هادمِ بنیان شریعت است و هم مخلِ اساس مملکت، هم ناموسِ شریعتِ دگرهراس ودگرستیز را بر باد می دهد و هم ناموسِ حکومت مرد سالار را. منادیان و مروجینِ تشیع سنتی و بنیاد گرا که بر اریکۀ فرادستی تکیه کرده اند از فرودستان، خواه زنان و خواه بهاییان، بیمناکند و تداوم سلطۀ خویش را مشروط به سرکوب آنان می دانند. ازین رو، توضیح المسائل نویسانی که الفیه شلفیه های مندرج در آثارشان بی پروا ترین هرزه نگاران غربی را به حیرت وا می دارد تمامی امیال و عقده های جنسی واپس رانده به ناخود آگاهشان را به بهاییان، بویژه زنان بهایی، فرافکنی می کنند تا در میان عامه هراس اخلاقی بیافرینند. درتصویری که نخبگان حاکم بر ایران از طاهره ترسیم می کنند قرّة العينی که پیشگام کشف حجاب و منادی آزادی زن بود در قامت ریتا هیورث و مارلنه دیتریش، افسونگران افسا نه ای هالیوود ظاهر می شود و در برابر دیدگانِ حیران دیگر بابیانِ حاضر در بدشت با یکی از بابیان برجسته ملقب به قدوس به حمام می رود و قصۀ باغ اپیکور را از نو می سراید! در روایت های معاصر نیز زنان بهاییِ امروزین ردای شارون استون و مونیکا بلوچی بر تن می کنند و بمثابه زنانی مرگبار به صیادی جنسی می پردازند و طعمه های خود، همان جوانان خام و بی تجربه مسلمان، را می فریبند.

در نمایش های هراس اخلاقی که توسط کارگردانان سنتی و بنیادگرا روی صحنه می رود "بي شرمي و بي حيائي طايفه بابي و بهائيه که زن و مرد در يک مجلس جمع شده چراغ از مجلس برداشته با زن هاي همديگر هم آغوش شده زنا مي‌کنند"، به تصویر در می آید و "مي بينيم بعضي عوامه هاي بي غيرت و بي ناموس از دين اسلام دست کشيده بابي مي‌شوند." نگارنده را گمان بر آن است که تماشا گرانِ فهیم این نمایش ها به فراست در خواهند یافت که کانون بحران کجاست و دلمشغولی اصلی نخبگان بهایی ستیز چیست: آزادی اندیشه و رهایی زن.

کوتاه سخن اینکه، هر چند مطالعۀ اتهامات جنسی بر ضد بهاییان ما را از هنجارها و رفتارهای جنسی پیروان این آیین آگاه نمی سازد ولی بر تاریکخانۀ ذهن و ضمیرِ روحانیون حاکم بر ایران پرتو می افکند و شمه ای از رویاها و کابوس های آیت الله ها را بر ما بازمی گوید।"

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/august/22/article/-c995d2e018.html

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

بهایی ستیزی و اسلامگرایی ! - بخش ششم (سخن پایانی)

محمد توکلی طرقی

غیرخودی شمردن بابیان و بهائیان که با انتشار «یادداشتهای کینیازدالگورکی» آغاز شده بود با تأسیس کشور اسراییل در1327هش/1948م اوج بیشتری یافت. آئین بهائی، که پیش از پیدایش جنبش صهیونیسم در 1890م/1310ه ق مرکز جهانی خود را در فلسطین بنا نهاده بود، پس از تأسیس آن کشور عامل صهیونیسم قلمداد شد. بدین ترتیب احساسات سیاسی ضد صهیونیستی در دفاع از آوارگان فلسطینی با یهودی ستیزی و بهائی ستیزی در هم آمیختند. با نزدیک شدن دولت ایران به کشور اسراییل، که در تحلیل های سیاسی دست نشانده دولت آمریکا شناخته می شد، احساسات ضد دولتی و ضد امریکائی نیز بر زنجیره بهائی ستیزی افزوده شد و آنرا مفهومی کاملاً سیاسی داد. در این زنجیره غریبه سازی، هویت ایرانی بهائیان و علقه آنان به فرهنگ و کشور ایران جائی نداشت.

بهائیان ایادی صهیونیسم، عامل استعمار، و دشمن ایران و اسلام شناسانده شدند. در روند تاریخ زدایییی که بهائیان را ایادی صهیونیسم برمی نمود، از یاد برده شد که میرزا حبیب الله آل رضا (هویدا)، یکی از کارمندان بهائی وزارت امور خارجه، نخستین ایرانی بود که از کوشش صهیونیست ها برای «ازدیاد نفوسشان در فلسطین»، حتی بیشتر از سیاستمداران عرب، ابراز نگرانی کرده بود. او در نامه 17 صفر 1341 ه ق/ 1922م به وزارت امورخارجه گزارش داد که یهودیان ایرانی «فوج فوج از ایران هجرت کرده به فلسطین آمدهاند. . . و هرگاه اقدام عاجلی برای این مسئله نشود، بلا شبهه تمام یهود ایرانی قطره وار در دریای صهیونیست مندمج می شوند.»104 جالب است که علمای ایرانی تنها در طی بحران های دهه 1320 که به تأسیس کشور اسرائیل انجامید به اهمیت «ازدیاد نفوس» یهودیان در فلسطین پی بردند.

با اوج بهائی ستیزی در دهه 1320، فرضیات نژاد پرستانه ای که برعلیه یهودیان به کار گرفته می شد به بهائیان نیز نسبت داده شد. برای مثال، عبدالحسین آیتی در شهریور1325 در پرچم اسلام نوشت:

مدتی در شگفت بودم که چرا بابی ها یهودی ها را بیش از تمام مردم دوست دارند و سعی در تبلیغ ایشان دارند و پس از تصدیق، به اعلی درجه باهم یگانه می شوند تا آنکه دانستم که در روش و منش، مابه الاشتراکی دارند که از طرفی امر مذهب را بی نهایت ملعبه و بازیچه قرار داده و به تصنع و سخن سازی میگرایند و از طرفی به بافته های خود که می دانند تعبیرات مصنوعی و ناروائی است که خود ایجاد کرده اند بقدری تعصب بروز می دهند که می توانم گفت هیچ طبقه ای در دنیای امروزی به قدر بهائی به تعصب جاهلانه و حمیت ابلهانه متصّف نیست و از طرفی بابی و یهودی در هرکشوری باشد در خیانت بی اختیار است.105

همانگونه که تهمت خیانتِ یهودیان به جنبش یهودی زدایی در اروپا انجامید، کاربرد تهمت هاییاینگونه درباره بهاییان، جنبش ضدبهائی را بخش لاینفک نهضت اسلامگرا برای پی انداختن آینده ای تک مذهبی در ایران ساخت. تحریم اقتصادی بهائیان بخش مهمی از نهضت اسلامگرا بود که با تحریم «نوشابه امپریالیستی» پپسی کولا در 1334 آغاز شد. این تحریم اقتصادی را که نقش مهمی در شکل گیری گفتمان سیاسی اسلامی داشت در فرصت دیگری بررسی خواهم کرد.

موقعیت اجتماعی و اقتصادی بالنسبه ممتاز بهائیان نیز بر نگرانی علما و مراجع تقلید نسبت به آینده اسلام در ایران می افزود. لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی، خصوصاً قرار دادن “کتاب آسمانی” به جای “قرآن مجید” در سوگند رسمی که در16 مهر 1341 در هیئت دولت به تصویب رسید، این نگرانی ها را دو چندان کرد. علمای شیعه این تصمیم و دیگر اصلاحات مدنی را کوشش هایی برایتغییر هویت اسلامی ایران قلمداد کردند. آنها که پس از واقعه حظیرةالقدس از شاه ناخشنود شده بودند، با تصویب این لایحه مستقیماً به رویاروئی با دربار کشیده شدند. همچنان که نامه 21 اردیبهشت 1342 آیت الله شریعتمداری به علمای کرمان حاکی است، بسیاری از علماء براین باور بودند که دولت «با وسایل مختلف در تقویت بعضی از فرق ضاله و منحرف و ضد اسلامی و دخالت دادن آنها در شئون مختلف مملکتی و سپردن بعضی از مقامات حساس به آنها میکوشد.»106پیرو این نامه، شریعتمداری متذکر شد که «ایران میدان فعالیت حزبی که عامل استعمار و دلال اسراییل و عنوان مذهبی دروغی را دارد قرار گرفته است.»107 آیت الله خمینی نیز در اعلامیه ای خطاب به وعاظ و گویندگان و هیئت های دینی در خرداد 1342 هشدار داد:

آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست، دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائیل و عمال آنها (فرقه ضاله و مضله) همراهی می کند، دستگاه تبلیغات را به دست آنها سپرده و در دربار دست آنها باز است، در ارتش و فرهنگ و سایر وزارتخانه ها برای آنها جا باز نموده و شغل های حساس به آنها داده اند. خطر اسرائیل و عمال آنها را به مردم تذکر دهید، در نوحه های سینه زنی از مصیبت های وارده بر اسلام و مراکز حقه و دیانت و انصار شریعت یادآور شوید، از فرستادن و تجهیز دولت خائن، چند هزار نفر دشمن اسلام و ملت و وطن را به لندن برای شرکت در محفل ضد اسلامی و ملی اظهار تنفر کنید. سکوت در این ایام تأیید دستگاه جبار و کمک به دشمنان اسلام است [تأکید در اصل].»108

«جامعه روحانیت ایران» نیز در خرداد 1342 اسراییل را «بزرگ ترین پایگاه دشمنان اسلام و عامل درجه اول استعمار در خاور میانه» معرفی و پیش بینی کرد: «بهاییان که دلالان اسراییل در مملکت ما هستند (فراموش نکنید حیفا و عکا مرکز بهاییان و از شهرهای معروف اسراییل است) در دستگاههای حساس مملکت رخنه کرده و روز به روز بر نفوذ آنها در تمام قسمت ها مخصوصاً دستگاه های تبلیغاتی حتی گفته می شود در هیئت دولت زیادتر می گردد.» در ادامه این بیانیه که «هدف روحانیون از مبارزه اخیر» را نشان می داد، تأکید شد که «روحانیت هرگز نمیتواند این ننگ بزرگ را برای مسلمانان ایران بپذیرد و نفوذ عُمّال صهیونیسم و دلالان آنها یعنی بهاییان را در مملکت خود تحمل کند.»109 آیت الله سید محمد صادق روحانی نیز در نامه ای در تحریم انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی در شهریور1342، مجلس را مأمور سرپوش گذاردن برکودتای سیاهی دانست که قصد دارد «یکباره اساس دین و مشروطیت را دگرگون کند.»

فلذا با همکاری بهاییان و عمال اسراییل و سازمان امنیت و زنان و مردانی که عفت قلم مانع از شرح حال آنهاست، به نام مردم متینگ راه می اندازند، کنگره تشکیل می دهند، کمیته درست می کنند که غلامان خانه زاد و جیره خواران استعمار را به کاندیداتوری از طرف مردم معرفی کنند. البته نه مردم این کشور بلکه مردم ماوراء بحار و مردم اسراییل.110

قطعنامه 21 فروردین 1342 «حوزه علمیه قم» نیز از «مراجع عالیقدر مخصوصاً حضرت آیت الله العظمی خمینی» خواست که در «تامین مستدعیات» 10 گانه ای که بند 5 آن خواهان «قطع ایادی استعمار و عمال صهیونیسم از مملکت» بود بکوشند.111 همچون بسیاری از نوشته های اسلامگرا بیوگرافی پیشوا، که در1969 تنظیم شده بود، بهاییان را «عمال سازمان ضد بشری صهیونیسم و آژانس یهود» معرفی کرد.112بدین سان، در گفتمان انقلابی «ایادی استعمار و عمال صهیونیسم» برابرهایی برگزیده برای بیگانه سازی “بهاییان” شد. از آن جهت که دولت اسراییل دشمن سرسخت اسلام به شمارمیآمد، پیشرفت بهائیان در گستره سیاست، اقتصاد، و فرهنگ ایران دلیلی برتضعیف اسلام فرض میشد. بنابراین بسیاری از سخنگویان و مبارزان اسلامی در دو دهه پیش از انقلاب بیش از هرچیزی تکیه برآن داشتند که «اسلام در موقعیت خطرناکی قرار گرفته» است. به عنوان نمونه، محمدجواد باهنر در هیأت مکتب حسین در 17 شهریور 1346 هشدار داد که «دین در معرض خطر قرار دارد. تبلیغات بهائیان روز به روز بیشتر می شود. کمی به خود آئید و در فکر دین باشید. . .»113 در این پنداشتِ فراگیر تمامی برنامه های فرهنگی دولت از جشن هنر شیراز تا تغییر تقویم هجری کوشش های «فرق ضاله و منحرف» و «ایادی استعمار و اعدای اسلام» «برای تغییر شخصیت اسلامی مملکت» دانسته شدند.114 دراین نگرش “انقلابی” حتی مسئولیت سرکوبی های خشونت بار ساواک نیز به دوش بهاییان گذاشته میشد.115 به دیگر سخن، گفتمان انقلابی و اسلامگرا بهاییان را در تمامی سیاست های ناسنجیده رژیم شاه سهیم می دانست.

جنبشضدبهاییکه از دهه 1320 باتبلیغات اسلامی درآمیخت نقش مهمی در تبدیل «ایمان اسلامی» به «مبارزه سیاسی» داشت. بجای بررسی مبانی ایمانی آئین بهائی، مبارزان اسلامی از آن پس تأکید داشتند که آئین بهائی «مذهبی سیاسی» است که دولتهای استعماری برای تضعیف اسلام برپا ساختهاند. بنابراین شرکت کنندگان در جلسات هیئتهای اسلامی و انجمن های ضد بهائیت بیش از پیش نگران آینده اسلام می بودند. تشدید این نگرانی وسیله ای برای تبدیل زهد و ایمان به «آگاهی سیاسی» و تشویق به مبارزه برایحمایت از اسلام بود. بدین دلیل جلسات هیئت ها و انجمنهای ضدبهائی مکان های مناسبی برای جلب افراد به سوی سازمان هایی همچون مجاهدین خلق، امت واحده، حزب ملل اسلامی، و هیئت مؤتلفه بودند.116 با درهم پیوستن جنبش ضدبهایی با جنبشهای ضد صهیونیستی، ضد استعماری، و ضد امپریالیستی، مبارزه برای پاکسازی بهائیان به مبارزه برای سرنگونی سلطنت پهلوی، تبدیل گردید. در جنبش «آزادی خواهانه مردم ایران» آزادی مدنی بهائیان اسارت «ملت مسلمان» پنداشته شد و در نتیجه جامعه مدنی ایران در نیمه دوم قرن بیستم دچار تناقضی شد که همچنان ادامه دارد.*

——————–

پانوشت ها:

104. علیاکبر ولایتی، ایران و مسئله فلسطین بر اساس اسناد وزارت امورخارجه 1897-1937م، تهران: دفترنشر فرهنگ اسلامی، 1376،98، سند 17.

105. آیتی، «بازیگری بنی اسرائیل سبب خواری ایشان است،» پرچم اسلام 1:28 (28 شهریور 1325)، ص 2.

106. آیت الله شریعتمداری، «حضرات آقایات علما و حجج اسلام (شهرستان کرمان) دامت برکاتهم،» اسناد انقلاب اسلامی، 5: صص 57-54؛ نقل از ص 55.

107. آیت الله شریعتمداری، «حضرات آقایان علمای اعلام و حجج اسلام و وعاظ کاشان دامت برکاتهم،» اسناد انقلاب اسلامی، 5: صص 59-58، نقل از صر 58.

108. روح الله الموسوی الخمینی، «اعلامیه حضرت آیة الله العظمی آقای حاج آقا روح الله دام ظله علی رئوسالمسلمین خطاب به وعاظ و گویندگان دینی و هیئت های مذهبی،» 15 خرداد، 25 (بهار 1376)، ص 124.

109. جامعه روحانیت ایران، «هدف روحانیون از مبارزه اخیر،» اسناد انقلاب اسلامی، 4: صص 79-72؛ نقل از ص 75.

110. محمدصادق الحسینی الروحانی، «متناعلامیه آقایحاج سیدمحمد صادق روحانی. . .،،» اسناد انقلاب اسلامی، 5: صص 89-85؛ نقل بر 88. 111

111. حوزه علمیه قم، «متن قطعنامه حوزه علمیه قم،» اسناد انقلاب اسلامی، 4: ص 117.

112. بی نام، بیوگرافی پیشوا، بی مکان: انتشارات پانزدهم خرداد، بی تاریخ، ص 63.

113 مهناز میزبانی، «شهید باهنر الگوی مبارزه و آموزش،» 15 خرداد، 27/26 (تابستان و پائیز 1376)، به نقل از گزارش ساواک در جلسه هفتگی هیئت مکتب حسین در 9 تیر 1346، نقل قول ها به ترتیب از صص 100 و 107.

114. به عنوان نمونه، ن. ک. به: نامه آیت الله محمد رضا گلپایگانی در 17 خرداد و 27 تیر 1357، اسناد انقلاب اسلامی، 1: صص 470، 489.

115. ن. ک. به: «متن اعلامیه حوزه علمیه قم در باره بسیج جوانان برای مبارزه مسلحانه و شناسایی مزدوران رژیم شاه،» اسناد انقلاب اسلامی 4: ص 683؛ نقل از ص 684.

116. برای نمونه ن. ک. به: شرح حال غلامحسین صفتی در تارخچه گروه های تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تهران: سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، 1359، ص 172.

* در ویرایش نهائی این نوشته، حشمت مؤید، احمد کریمی حکاک، و افسانه نجم آبادی، راهنمایم بوده اند. از یکایک آنها سپاسگزارم. اما این دوستان مسئول نگرش و لغزش هایم نیستند. برای تسهیل خواندن نقل قولها، در موارد ضروری، در رسم الخط متون اصلی تصرف کرده ام.

* محمد توکلی طرقی پرفسور تاریخ و تمدن های خاور نزدیک و خاورمیانه در دانشگاه تورنتو است.

برگرفته از :
http://www.shahrvand.com/?p=16280

بهایی ستیزی و اسلامگرایی ! - بخش پنجم

محمد توکلی طرقی

به اين ترتيب، در ماه رمضان 1334 فلسفي سخنراني سالانه خود در مسجد شاه را، که از رمضان 1327 براي مقابله با حزب توده مستقيماً از راديو پخش مي شد، معطوف به مبارزه با بهائيان کرد. حملات پي در پي فلسفي به بهائيان آن هم درماه رمضان به برانگيختن احساسات بهاييستيز انجاميد. در پي حرکت دستجات مذهبي به سوي خيابان يوسف آباد و کوشش آنها براي ورود به حريم حظيرة القدس و با تصويب شوراي امنيت، فرمانداري نظامي تهران حظيرة القدس را در 16 ارديبهشت اشغال کرد. سرتيپ تيمور بختيار، فرماندار نظامي، در اعلاميه اي اين کار را، که نقطه اوج همکاري دولت و روحانيت در دوره سلطنت محمد رضا شاه بود، چنين توجيه کرد: «چون تظاهرات و تبليغات فرقه بهائي موجب تحريک احساسات عمومي شده است لذا به منظور حفظ نظم و انتظامات عمومي دستور داده شد قواي انتظامي، مرکز تبليغات اين فرقه را که حظيرة القدس ناميده مي شود اشغال نمايد که از هرگونه پيش آمدهاي احتمالي سوء جلوگيري شود.»87 بنا به گزارش اطلاعات پس از افطار در آن روز در مقابل حظيرة القدس «بين مردم شيريني تقسيم شد.»88

پس از اشغال حظيرة القدس، آيت الله سيد محمد بهبهائي در تلگرافي به شاه از «بستن کانون فساد ديني و مملکتي . . . به وسيله ارتش اسلام» تشکرات صميمانه تقديم و آن روز را «عيدي از اعياد مذهبي» برشمرد.89 شاه نيز در جواب خاطرنشان ساخت: «به طوري که مکرر از ما شنيده ايد هميشه خود را در اجراي مقررات اسلام موظف دانسته و ادامه اين توفيق را از خداوند متعال خواهانيم.»90 آيت الله بروجردي نيز “مسرت” خويش را از بسته شدن حظيرةالقدس به بهبهاني اعلام و دعا کردند که «خداوند عزّ شأنه، ديانت مقدسه اسلام و سلطنت ايران را از گزند دشمنان و اخلالگران حفظ فرموده و وجود مبارک را براي مسلمين مستدام بدارد.» آيت الله بروجردي در نامه اي به فلسفي از «خدمات پرقيمت» او نيز به «ديانت مقدسه اسلام بلکه مطلق ديانات و نسبت به کريم» قدرداني کرد و ابراز داشت که بهائي «در دستگاه دولت نفوذ کامل دارد و لذا اهم امور در اين مقام، تسويه ادارات و وزارتخانهها و پستهاي حساس مملکت است از اين فرقه.»92در مصاحبه اي با روزنامه کيهان، آيتالله بروجردي ويران کردن حظيرةالقدس، طرد بهائي ها از «ادارات دولتي و بنگاههاي دولتي»، و تصويب طرحي براي اخراج تمامي بهائيان از ايران را خواهان شد. اين خواسته در روز 19 ارديبهشت 1334 از طرف سيد احمد صفايي نماينده معمم قزوين در 4 ماده به رياست مجلس تقديم شد.

در مقدمه اين طرح بهائيان اخلالگراني معرفي شدند که «در لباس مذهب عليه ملت مسلمان ايران و تماميت ارضي کشور قيام نموده به وسائل گوناگون مردم را از طريق صلاح و عفاف و از محور خداپرستي و دينداري منحرف ساخته و در پيشرفت مقاصد شوم خود از ارتکاب هر جنايت مضايقه ندارند.» نويسندگان اين طرح، درست در اوج بهائي آزاري، ادعا کردند که «پرونده هاي زيادي از قتل ها و فتنه جوئي ها و جنايات تاريخي افراد اين جمعیت در مراجع قضائي موجود است. . .»94

پس از اشغال حظيرة القدس «در شهرستان هاي رشت، شيراز، اصفهان، کرمانشاه، يزد، کاشان، کرمان، و چند شهرستان ديگر معابد بهائي ها از طرف مامورين انتظامي اشغال شد.» درپي اين حوادث اشخاصي که «در برگه استخدامي خود را بهائي معرفي کرده بودند از ادارات اخراج شدند.» به علت تشديد آزار کساني که به بهائي بودن معروف شده بودند، برخي از بهائيان مجبور به چاپ تکذيب نامه شدند. متن تکذيب نامه ها کمابيش يکسان بود: «با اينکه مسلمان بودن اينجانب بر همه روشن و لازم به توضيح نيست، معهذا عده اي از همکارانم مرا متهم مي کنند که بهائي هستم. همانطور که در سال 1330 در روزنامه داد تکذيب نمودم مجدداً به اطلاع عموم مي رسانم که اينجانب عبدالله بيات کارمند چيت سازي تهران داراي شناسنامه 3494 صادره ملاير گذشته از اينکه مسلمان مي باشم نسبت به شاه و ميهن خود وفادار بوده و خواهم بود،3/2/34.»95

بازنگري گفتار حجة الاسلام فلسفي که به نمايندگي از آيت الله بروجردي مأمور به خشم آوردن مردم عليه بهائيان از راديو بود حائز اهميت است. به روايت فلسفي در سخنراني هاي رمضان 1334 شمسي از راديو:

در يکي دو روز اول، من شرح حال انبياء را بيان داشتم و بعداً به سراغ بهائيان رفتم. در سه جلسه سخنراني اوليه دولت توجه زيادي نداشت. اما خورده خورده گزارش هاي مأمورين انتظامي از تمام کشور به دولت رسيد و دولت متوجه شدکه اين ريشهاي عميق دارد. از طرف ديگر با پيام هاي روحانيون و مرجع تقليد اعليحضرت همايوني هم دستوراتي دادند؛ و اول کاري که شد دستور اشغال حظيرة القدس صادر گرديد. به هرحال من از توجه مردم و آرتش که به موقع حظيرة القدس را اشغال نمود سپاسگزارم.96

براي هرچه بيشتر برانگيختن مردم به آزار دگردينان و دگرانديشان ديني، فلسفي به شايعه نزديک شدن حزب توده به بهائيان پرداخت:

يکي از افراد توده اي نزد خود من اقرار کرد و گفت چون طرق فعاليت به روي ما بسته شده بود و در ابتدا مجالس ختنه سوران، عروسي و عزا تشکيل داديم. اما قضيه روشن شد و چون شنيديم بهائي ها در سال آينده قصد کودتا دارند بدين لحاظ به سوي آنان گرويديم تا بتوانيم در آن موقع عمل حادي انجام دهيم و حتي براي اينکه خود را خيلي علاقمند به مذهب بهائي نشان دهيم به آئين و روش آنان از آنها زن گرفتيم.

فلسفي که متوجه انعکاس جهاني بهائي ستيزي خود بود، در سخنراني هايش به تجليل از«حضرت موسي و حضرت عيسي» پرداخت. با آگاهي به حساسيت افکار جهاني نسبت به آزار اقليت هاي مذهبي پس از کشتار يهوديان در آلمان هيتلري، فلسفي خود را ناگزير مي بيند که: «حقوق اقليت ها را از نظر قانون اساسي و کتب آسماني بيان دارم. . .» در پي شکايت محافل بين المللي بهائي به شاه، نخست وزير، مجلس، و کميسيون حقوق بشر و کميسيون اقتصادي و اجتماعي سازمان ملل و دولت هاي اروپا و امريکا، فلسفي گفتمان جنگ سرد و واهمه از پيشرفت حزب توده را دستاويز قرار داد: «ما درباره مذهب صحبت نکرده ايم بلکه راجع به دسته اي که نقاب مذهبي به صورت زده بحث نموده ايم.» در توضيح اين امر او متذکر شد که: «به آمريکائي ها پيغام دادم که مسلمانان با توده اي ها مبارزه کرده اند و حالا توده اي ها وارد بهائيان شده اند و شما اگر بخواهيد از بهائيان حمايت نمائيد مثل اين است که توده اي ها را که دشمن آمريکا هستند تقويت کرده ايد.» بدين سان، مبارزه با بهائيان نه تنها مبارزه براي حفظ يکپارچگي ايران، بلکه جزئي از مبارزه عليه کمونيزم جهاني نيز برنموده شد.

با پايان ماه رمضان 1334 شمسي «علماء اعلام و ائمه جماعت و همچنين از طرف کليه آقايان وعاظ و مُبلغين اهل منبر» جلساتي براي «فيصله يافتن امر بهايي ها» تشکيل دادند.100 در يکي از اين نشستها که با حضور آقاي نجفي شهرستاني به نمايندگي آيت الله بروجردي در منزل آيتالله خوانساري برگزار شد، شرکتکنندگان نامه اي «به حضور اعليحضرت همايوني» نوشته و خواهان «تسريع در انجام تقاضاي ثلاثه آقايان» شدند. دراين گردهمائي قرار شد که تقاضاي سه گانه که در طرح تقديمي سيد احمد صفايي به مجلس نيز آمده بود، توسط شيخ محمدعلي لواساني، آقاي نجفي شهرستاني، و حاج باقرآقا قمي حضوراً به شاه تقديم شود. در نامه سرگشاده اي در خرداد1334 به سردار فاخر حکمت رئيس مجلس شوراي ملي، نداي حق، که نقش مهمي در سازماندهي هيأتهاي اسلامي داشت، اخطار داد که فکر و نقشه بهائيان «برهم زدن مشروطيت و سلطنت و از هم پاشيدن اساس ديانت مقدس اسلام است.» در ادامه اين نوشته که علما را حاميان سلطنت معرفي کرد، نداي حق نوشت: «ملت ايران خواهان است که حاليه که صلاح ملت يک مرتبه يکسره شود و تکليف بهائيان مشخص و معلوم گردد، همانطور که تکليف توده اي ها معين شد. حال ديگر استخواني لاي زخم گذاشته نشود که زحمت آن بعد معلوم شود.»101

در تعيين «تکليف توده اي ها» که الگويي براي برخورد با بهائيان شده بود دولت بسياري از سران حزب توده را به اعدام و زندان ابد محکوم کرده بود. براي جلب توجه نيروهاي مذهبي فرمانداري نظامي در آبان 1334 جشن ميلاد حضرت رسول اکرم را در حظيرة القدس برگزار کرد. نداي حق از اين اقدام سرتيپ بختيار قدرداني کرد و تقاضا داشت «که مجلس جشني از اين عظيم تر و مفصل تر براي روز مولود حضرت قائم آل محمد صاحب الامر و الزمان امام غائب در 15 شهر شعبان المعظم برپا و منعقد سازند.» نداي حق اميدوار بود که فرماندار نظامي تهران «با تظاهرات بي نظير مسلمانان در آن جشن خنجر بر قلب عده معدود ناکسان و گمراهان زنند.»102نقش فرمانداري نظامي تهران در سرکوبي و انحلال حزب توده اگرچه نيروهاي بهائي ستيز را اميدوار کرده بود، براي ايرانيان بهائي نگران کننده بود.

دوري گرفتن ناگهاني دولت و دربار از خواست علماء براي «يکسره کردن کار بهائي ها» پيوند تاريخي دولت و روحانيت را گسست. از دوران محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار نهادهاي سرکوب دولت در مبارزه با بابيان و بهائيان و پاسداري از اسلام و تشيع شکل گرفته بود. با ساماندهي مبارزه عليه بابيان و بهائيان دولت از حمايت و پشتيباني فعال علماء برخوردار شد. مجتهدان شيعه نيز که پس از پيروزي اصوليان بر اخباريان به مراجع قدرت ديني خودمختاري تبديل شده بودند، در روند مبارزه با بابيان و بهائيان هماهنگ و منسجم شدند. در دهه 1320 و آغاز دهه 1330 مبارزه با حزب توده که دشمن اسلام قلمداد شده بود، دولت و روحانيت که در دوره رضاشاه در مقابل يکديگر قرار گرفته بودند بار ديگر همرزم و هماهنگ شدند. با اشغال حظيرة القدس در ارديبهشت 1334 اين هماهنگي به اوج خود رسيد. اما تغيير روش دولت در اوج بحران حظيرةالقدس، علماي شيعه، خصوصاً آيت الله بروجردي، را که نگران افزايش تعداد بهائيان در «مملکت شيعه» بودند رنجيده خاطر کرد. بدين سان روحانيت که تا 1334 مدافع سلطنت بود به تدريج به مخالفت با آن برخاست. واقعه 15 خرداد 1342 ادامه روندي بود که با اشغال حظيرة القدس آغاز شده بود. اشغال حظيرة القدس هم اوج و هم آغازه گسست همکاري هاي دربار و روحانيت بود.103

بخش ششم و پایانی هفته آینده

پانوشت ها:

87. «اعلاميه شماره 93 فرمانداري نظامي تهران مورخ 26 ارديبهشت 1334،» به نقل از محمدتقي فلسفي، همان، صص 194-193؛ نقل از ص 193.

88. اطلاعات، 8671 (17 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 194.

89. اطلاعات، 8672 (17 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 194.

90. اطلاعات، 8673 (19 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 194.

91. اطلاعات، 8673 (19 ارديبهشت 1334).

92. اطلاعات، 8672 (18 ارديبهشت 1334)؛ کيهان، 3574 (19 ارديبهشت 1334)، به نقل از محمدتقي فلسفي، همان، صص 195-194.

93. کيهان، 3575 (20 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 195.

94. طرح تقديمي بدين شرح بود: ماده1. جمعيت فاسد بابي ها و وابستگان به آنها از ازلي و بهائي، مخالف امنيت کشور بوده و غير قانوني اعلام مي شود. ماده2. از اين پس عضويت در اين جمعيت و تظاهر و بستگي به آن به هر نحوي که باشد بزه بوده، مرتکب به حبس مجرد از دو سال و محروميت از حقوق مدني محکوم مي شود. ماده 3. اموال غير منقولي که مراکز اجتماع و سازمان هاي وابسته به اين جمعيت مي باشد يا عوائد آن صرف امور مربوطه اين جمعيت مي شود به وزارت فرهنگ منتقل مي گردد که براي تأسيس سازمان هاي تربيتي و اشاعه معارف ديني و اصول خداپرستي اختصاص يابد. ماده4. افرادي که از اين جمعيت در دوائر دولتي و وابسته به آنها مشغول خدمت مي باشند از اينتاريخ ازخدمات دولتي اخراج و به هيچوجه مشمول قانون استخدام نخواهند بود. «متن طرحي که براي تحريم بهائيت قرار است تقديم جلسه علني گردد،» روشنفکر، 93 (21 ارديبهشت 1334)، ص 3.

95. «مسئله بهائي ها،» روشنفکر، 95 (4 خرداد 1334)، ص 3.

96. «از کي و چگونه و با چه مقدماتي وارد مبارزه با بهائيان شدند؟،» اتحاد ملي، 11:366 (26 ارديبهشت 1334)، صص 1 و 4.

97. «کامل ترين جريان و فعاليت هائي که منجر به اشغال حظيرة القدس گرديد،» اتحاد ملي 11: 365 (19 ارديبهشت 1334)، ص 4.

98. ن. ک. به: “

The Baha’i Appeal to the United nations,” in the Baha’i world, 1954-1963(Haifa: the Universal House of Justice,1970), 789-791.

99. «کامل ترين جريان. . .،» اتحاد ملي، ص 4.

100. «اجماع آقايان علما و وعاظ،» نداي حق، 5: 37 (24 خرداد 1334)، صص 1 و 4.

101. «نامه سر باز به جناب آقاي حکمت رئيس مجلس شوراي ملي،» نداي حق، 245 (24 خرداد 1334)، صص 2-1، نقل از ص 2.

102. «جشن ميلاد حضرت رسول اکرم ص در فرمانداري نظامي تهران،» نداي حق، 6:7 (17 آبان 1334)، صص 1 و 4.

103. در اين باره ن. ک. به: تحليل محمدتقي فلسفي از «روحانيت و انتخاب الشرين» در محمدتقي فلسفي، همان، صص 117-112.

* محمد توکلی طرقی پرفسور تاریخ و تمدن های خاور نزدیک و خاورمیانه در دانشگاه تورنتو است।

برگرفته از :
http://www.shahrvand.com/?p=16035

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

بهائیانِ ایران و ارتباط با دولت‌های خارجی !

همزمان با افزایش فشار بر بهائیان، برای چندمین بار دولت جمهوری اسلامی ایران فعالیت پیروان دیانت بهائی را غیرقانونی اعلام کرده است.

قربان‌علی دری نجف ‌آبادی، دادستان کل کشور در نامه‌خود به وزیر اطلاعات، بهائیان را به پیوند داشتن با اسرائیل و جمع‌آوری اطلاعات برای "رژیم صهیونیستی" متهم کرد و نوشت فعالیت بهائیان در ایران، امنیت ملی و تمامیت ارضی کشور را در معرض مخاطره قرار می‌دهد.

نظریه‌ توطئه و دیانت بهائی

از آنجا که دیانت بهایی، جهان‌ وطن است و مرزهای جغرافیایی نمی‌ شناسد، از آغاز پیدایش خود در نیمه‌ نخست سده‌نوزدهم میلادی به تلاش برای درهم شکستن "هویت ملی و مذهبی ایران" متهم شد.

همچنین زایش و گسترش این دین، به تکاپوها و طرح‌های کارگزاران دولت‌ هایی چون روسیه، عثمانی، انگلیس و اسراییل نسبت داده شد.

در کتاب درسی تاریخ سال سوم دوره‌راهنمایی تحصیلی (آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران) زیر عنوان "فرقه ‌سازی استعمار" آمده است:"دولت‌های انگلیس و روس از وحدت مسلمانان در ایران به شدت وحشت داشتند. از این رو کوشیدند تا در میان مردم تفرقه بیندازند و یگانگی آنان را از میان ببرند. یکی از کارهای آنان در تفرقه‌ اندازی، به وجود آوردن مذهب‌های ساختگی جدید بود. از جمله‌این مذهب ‌های دروغین، بابیگری و بهائیگری بود... ادعای سید محمد علی باب، سبب ایجاد فتنه‌بزرگی به نام "فتنه‌ بابیه" شد و فرقه‌بابیه را ایجاد کرد که از طرف روسیه و انگلستان مورد حمایت واقع شد."

رقیبان ازلیِ بهائیت، نخستین مروجان نظریه‌ توطئه

اما این اتهام از کجا سرچشمه می ‌گیرد؟ ریشه‌ اتهام ارتباط بهائیان با خارجی‌ها چندگانه است.

در دوره ‌اولیه‌ دیانت بهائی، شاخه‌ های مذهبی همسایه‌ آن مانند "ازلی‌ها" تیر این اتهام را به سوی بهائیت روانه کردند.

آن ‌گونه که خانم مانگول بیات در کتاب "نخستین انقلاب ایران؛ تشیع و انقلاب مشروطیت 1909-1905"
(Iran's First Revolution: Shi'ism and the Constitutional Revolution of 1905-1909)

آورده است، ازلی ‌ها که در جنبش مشروطیت فعال بودند و از نظر مذهبی رقیب بهائیان به شمار می ‌رفتند، کوشیدند تا با جا انداختن برچسب "ارتباط با خارجی" حقانیت و اصالت دین بهائیت را به پرسش بگیرند.

ازلی‌ها پیروان میرزا یحیی نوری، ملقب به صبح ازل، جانشین محمد علی باب، بنیادگذار آیین بابی، بودند و در آغاز به ضرورت جهاد و براندازی مسلحانه‌حکومت قاجاریه باور داشتند.

میرزا حسین‌علی بهاء (بعدها بهاء الله)، برادر پدری میرزا یحیی نوری بود. پس از مدتی میان دو برادر بر سر جانشینی پدر اختلاف و دشمنی عمیق افتاد. بابیان به دو شاخه‌ ازلی‌ ها و بهائی‌ ها تقسیم شدند. گروه‌ ازلی‌ها دیری نپایید و فروپاشید، اما بهائیان تا به امروز در سراسر جهان روی به گسترش و فزونی نهادند.

از سوی دیگر، بر پایه‌ آنچه در کتاب "بریتانیا و انقلاب مشروطیت ایران 1911-1906؛ سیاست خارجی، امپریالیسم و مخالفت"
(Britain and the Iranian Constitutional Revolution of 1906-1911; Foreign Policy, Imperialism and Dissent(
، نوشته‌منصور بنکداریان آمده است، ارتداد شماری از یهودیان به آیین بابی و بهائی و نیز گرویدن شماری از انگلیسی‌ها به بهائیت، بدگمانی‌ها در باره‌رابطه‌بابی‌ ها و بهائی ‌ها به "بیگانگان" را افزود.

گرچه اسناد رسمی نشریافته از وزارت امور خارجه‌بریتانیا نشان می ‌دهد که این وزارتخانه، نگاهِ مثبتی به جریان انقلاب مشروطیت ندارد، کسانی چون ادوارد براون، ایران ‌شناس برجسته، از حامیان و نزدیکان رهبران بابی و بهائی انگاشته می‌ شدند.

گفتنی است که از آغاز پیدایش بهائیت، شمار فراوانی از روحانیان شیعه و پیروان ادیان دیگر مانند زردتشتی به این دین گرویده ‌اند.

بهائی ‌ستیزی، سویه ‌ای از اسرائیل‌ ستیزی و آمریکاستیزی

در سال 1868 در پی بالاگرفتن اختلافات میان دو شاخه‌بابیان و کشتار متقابل ازلی‌ها و بهائی‌ها، دولت عثمانی میرزا یحیی نوری و حسین‌علی بهاء را که از ایران به قلمرو عثمانی رانده شده بودند، به دادگاه برد

دادگاه، میرزا یحیی را با خاندان و پیروانش به جزیره‌ قبرس و حسین‌علی بهاء را همراه خویشان و یاران خود به عکا، در نزدیکی حیفاء (فلسطین) تبعید کرد.

دولت عثمانی، بیشتر تحت تأثیر شایعاتی قرار داشت که از سوی مقامات ایرانی پراکنده می ‌شد و حسین‌علی بهاء و پیروان وی را در ارتباط با انقلابیون بلغارستان و تهدیدی برای قدرت عثمانی جلوه می ‌داد.

بهاء الله، عکا و حیفاء را کانون انتشار مذهب خویش قرار داد. از سوی دیگر، تئودور هرتزل در واپسین دهه‌سده‌نوزدهم میلادی جنبش صهیونیسم را بنا نهاد. دولت اسراییل در سال 1948 میلادی (1327 خورشیدی) در سرزمین‌های فلسطینی تأسیس شد. شکل‌گیری جنبش صهیونیسم و تکوین دولت اسراییل و موقعیتِ جغرافیایی کانونِ دعوت بهائی، دستاویز تازه‌ای بود برای دعوی اتهام رابطه‌‌بهائیت و دولت یهودی اسرائیل.

نزدیکی ایالات متحده و اسراییل و نیز مخالفت کشورهای غربی (ونیز روسیه) با اعمال خشونت علیه بهائیان، در سیاق گفتار غرب‌ ستیزی، بهائیان را آماج تهمتِ ایران ‌ستیزی و اسلام ‌ستیزی قرار داد؛ به ويژه استقرار جمهوری اسلامی که به حکومت روحانیان انجامید، بهائیان ایرانی را از حقوق شهروندی بی‌ بهره‌تر کرد.

روشنفکران سکولار و نظریه‌ توطئه

ادعای نقش داشتن بیگانگان در تأسیس و بقای دیانت بهایی، برساخته‌جمهوری اسلامی یا عالمان شیعه نیست.

در دهه‌بیست خورشیدی، کتابی منتشر شد با نام "یادداشت‌های کینیاز دالگورکی: اسرار پیدایش مذهب باب و بهاء در ایران" و در آن آیین بهائیت دست‌ ساخته‌ قدرت‌های استعماری مانند روسیه فرانموده شد.

این کتاب که از نظر برخی منتقدان بهائیت مانند احمد کسروی اصالتی ندارد، می‌ کوشد رشته‌تداوم بابیت و بهائیت را با تشیع و اسلام بگلسد و آن را پدیده ‌ای ناگهان ‌ساخته و بیگانه‌ ساخته جلوه دهد.

در دوران سلطنت رضاشاه پهلوی، شور بهائی ستیزی اندکی فرونشست، اما با آغاز عصر سلطنت محمد رضاشاه پهلوی، امواجِ بهائی ‌ستیزی از نو برآمدن گرفت.

در این دوران برخی از بهائیانی که از بهائیت روی گردانده بودند کتاب‌ هایی در رد آن نوشتند و اتهام ارتباط بهائیت با دولت‌ های خارجی را به تفصیل طرح کردند و در تقویت بدگمانی نسبت به بهائیان نقشی سترگ گزاردند.

در این آثار، از جمله کتاب "تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی" نوشته‌مرتضی احمد آ. (نام مستعار؛ نشریافته در 1344) بهائیت "آيینی ساختگی" تعریف شده که تنها به قصد ایجاد "گمراهی و تفرقه میان افراد این مملکت" بنیاد نهاده شده است.

همچنین، در گمان نویسنده، رهبران بابی و بهائی، در آغاز "سرسپرده‌دولت بهیه‌ روس" و سپس برخوردار از "تایید دولت عثمانی" بودند که سرانجام "به نفع حکومت انگلستان مشغول به جاسوسی" شده بودند.

فریدون آدمیت، تاریخ ‌نگار نامدار عصر مشروطیت نيز در کتاب "امیرکبیر و ایران"، بهائیت را دست ‌پروده‌جاسوسان انگلیسی دانست و مدعی شد آرتور کونولی، مأمور اطلاعاتی بریتانیا در سفرنامه‌خود از ارتباط با ملا حسین بشرویه‌ ای، نخستین پیرو باب، سخن گفته است.

از نظر آدمیت، بدون حمایت دول بیگانه، این آيین چنین دیر نمی‌ پایید و به زودی از میان می‌ رفت. البته او بعدها نقل قول از آرتور کونولی را نادرست قلمداد و آن را از چاپ‌های بعدی کتاب حذف کرد.

احمد کسروی، تاریخ ‌نگار پرآوازه‌دیگر دوران مشروطیت نیز در کتاب "بهائی ‌گری" دولت‌های خارجی مانند بریتانیا را به حمایت از رهبران دیانت بهایی متهم می‌ کند و می ‌نویسد:"پس از چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین، عبدالبهاء فرزند و جانشین بهاء الله درخواست لقب سرSir از آن دولت کرده و چون داده اند، روز رسیدن فرمان و نشان در عکاء، جشنی بر پا گردانیده و موزیک نوازیده‌اند."

اشاره‌ کسروی به سال‌های واپسین زندگی عبدالبهاء در فلسطین است. وی در آن‌ سال‌ ها که مقارن با جنگ جهانی اول بود، در شرایط جنگی در حیفا ماند و پس از جنگ، بریتانیا که فلسطین را تحت قیمومت خود داشت، امنیت عبدالبهاء و هواداران بهائی او را تضمین کرد و سپس به پاس خدمات انساندوستانه‌عبدالبهاء طی دوران جنگ، دولت بریتانیا لقب "سر" را به وی اعطا کرد.

گواهی تاریخی روشنی بر این‌که عبدالبهاء خود شخصا خواستار گرفتن لقب "سر" شده باشد، به چشم نمی‌ خورد.

نقض اصل برابری شهروندان در نخستین قانون اساسی ایران

یکی از اهداف مشروطه‌ خواهان، برابری همه‌ "رعایای ایران" در پیشگاهِ قانون، با صرف نظر کردن از نژاد و مذهب بود که بعدها اصل هشتم قانون اساسی مشروطیت (تصویب ‌شده در 1285 خورشیدی) قرار گرفت.

با این‌همه، آن دسته از هواداران مشروطیت که خواستار تطابق قانون اساسی با قوانین اسلام بودند، سرانجام توانستند ایرانیان نامسلمان، از جمله یهودیان، مسیحیان، بابی‌ها و بهائی‌ها را از حقوق برابر با دیگر شهروندان محروم کنند و طبق همان قانون اساسی، از جمله آنان را از داشتن نماینده در مجلس شورای ملی یا دستیابی به مقام وزارت بازدارند.

نظریه‌ توطئه و آیین تازه

ظهور هر آیین تازه، دین مستقر و قدرت سیاسی پیوسته با آن را در معرض تهدید قرار می‌دهد. از این‌رو نبرد کردن با آیین تازه از راه متهم کردن آن به دشمنانِ "مردم"، دین و حکومتِ آنها، به هیچ روی، بی ‌سابقه نیست.

تاریخ ادیان، گستره‌ستیزه‌ ادیان مستقر و مرکزیت‌ یافته با ادیان حاشیه‌ ای است. از ادیان ماقبل اسلامِ ایران گرفته تا یهودیت و مسیحیت و اسلام، هر یک در زمان پیدایش خود با تهمت‌ هایی از این دست روبه‌ رو بوده‌ اند.

حتی تشیع که امروزه در ایران، دین رسمی حکومت و قانون قلمداد می‌شود، در آغاز شکل ‌گیری خود متهم شد که آیینی برساخته‌ یهودیان برای آسیب‌ رساندن به اسلام (سنی) است.

بسیاری از اهل سنت نقش شخصیتی به نام عبدالله بن سبا که یهودی‌ تبار بود و نیز یهودیان مقیم شهر کوفه را در تکوین فرقه‌شیعه سرنوشت‌ ساز می‌ دانند؛ اتهامی که شیعیان آن را رد می‌ کنند.

نظریه‌ توطئه، آسان ‌ترین راه تفسیر زایش هر پدیده ‌ای است؛ اما از نظر تاریخی موجه‌ ترین و قابل ‌دفاع‌ترین روش نیست. بیشتر پدیده‌هایی که امکان درونی تداوم را داشته‌ اند، حتی با وجود اتهام‌های برآمده از نظریه‌ توطئه، به حیات خود ادامه داده‌اند.

از سوی دیگر، باید میان دو نظریه تمایز نهاد: نظریه ‌ای که اساسا دیانت بهائی را زاده‌فکر و کوشش خارجیان می ‌انگارد و هیچ خاستگاه درونی برای آن در بستر فرهنگ و تاریخ ایرانی- شیعی قائل نیست؛ و دوم نظریه ‌ای که بهائیت را جریانی برآمده از درون روابط و مناسبات فرهنگی، دینی و سیاسی جامعه‌ایران، اما سپس برخوردار از حمایت دولت‌های خارجی می‌ داند.

بررسی‌ های تاریخی نظریه‌ نخست را تأیید نمی ‌کنند، اما همین بررسی‌ ها از پشتیبانی برخی دولت‌های خارجی از رهبران بهائی حکایت دارند. با این همه، حمایت دولت‌های خارجی از ادیان و فرقه‌ های حاشیه‌ ای امری محدود به دوران معاصر نیست.

برای نمونه، از نظر تاریخی، کمتر پژوهشگری تردید دارد که حمله‌مغول به قلمرو اسلامی، سقوط بغداد و تضعیف قدرت مرکزی خلافت اسلامی به سود فرقه‌های حاشیه‌ ای مانند تشیع بوده است. همچنین، ائتلاف و همکاری رهبران و عالمان شیعه، مانند خواجه نصیرالدین طوسی، با حاکمان مغول از نظر تاریخی انکارناپذیر است.

بهائیان و سکوت روشنفکران

در برابر تبلیغات ضد بهائی در ایران، چه پیش از انقلاب سال 1357 چه پس از آن، بهائیان از آزادی دفاع از خود محروم بوده‌اند.

این تبلیغات یک‌ سویه‌ حکومتی که همراه خشونت و حذف فیزیکی پردامنه بوده است، نه تنها بر ذهن عامه‌مردم که حتی بر نوع نگرش روشنفکران غیرمذهبی نیز اثری پایدار گذاشته است.

تنها به تازگی شماری از اهل فرهنگ ایرانی، طی نامه‌ ای، از سکوت دراز و دیرین خود در برابر نقض حقوق بشر شهروندی اظهار شرمساری کرده‌ اند.

اندک کسانی در میان امضاکنندگان در ایران زندگی می‌کنند و نام بیشتر روشنفکران پرآوازه‌معاصر در فهرست امضاکنندگان این نامه نیست।

برگرفته از :
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/02/090223_ag_iranian_bahaeis_foreign_gov.shtml

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

حتی به مرده ها هم رحم نمی کنند !


جلوگیری از برگزاری مراسم دفن اموات بهاییان




جامعه بین المللی بهاییان ایران در بیانیه ای اعلام کرد که مقامات امنیتی در شهر تبریز خانواده یک شهروند بهایی را مجبور کرده اند بر اساس مناسک دینی مسلمانان، یک عضو متوفی خود را دفن کنند. آنها از برگزاری مراسم خاکسپاری بر طبق اعتقاد بهاییان منع شده اند.

دیان علایی، نماینده جامعه بین المللی بهاییان در سازمان ملل متحد در مصاحبه با روز می گوید هر چند فشار بر بهاییان بخصوص از سالهای بعد از انقلاب تشدید شده، اما تاکنون سابقه نداشته که شهروندان بهایی مجبور شوند اموات خود را بر اساس مناسک سایر ادیان که در این مورد خاص اسلام است به خاک بسپارند.

اصرار بر دفن بدون تابوت

به گزارش جامعه بین المللی بهاییان، روز دوشنبه، 17 مرداد ماه، نیروهای حکومتی در تبریز به خانواده یک متوفی بهایی گفته اند که آنها نمی توانند در قبرستان بهایی ها و بر اساس شعایر دین بهایی متوفی خود را دفن کنند و تاکید کرده اند این فرد باید بر اساس قوانین دین اسلام به خاک سپرده شود.

این گزارش اسم شهروند متوفی بهایی را فاطمه سلطان زارعی عنوان و اضافه کرده است که خانواده وی از دفن متوفی در قبرستان عمومی و به جا آوردن مناسک دینی مسلمان ها خود داری کرده اند.

نیروهای حکومتی همچنین اعضای این خانواده را مجبور کرده اند که متوفی آنها بر خلاف دستور آئین بهایی، بدون تابوت دفن شود. آنها پیکر خانم زارعی را به مدت 48 ساعت نگه داشته و اجازه نداده اند که متوفی در قبرستان ویژه بهایی ها دفن شود.

گزارش جامعه بین المللی بهاییان با بیان اینکه خانواده زارعی نسبت به این موضوع اعتراض کرده اند، می افزاید: "وقتی یکی از افراد خانواده با مسولان قبرستان تماس گرفته و خواستار آزادی جسد شده است به او گفته اند که متوفی روز پنج شنبه در قبرستان عمومی و طبق مناسک دین اسلام و بدون تابوت دفن می شود و تاکید کرده اند فقط شوهرش می تواند در مراسم حاضر شود."

دیان علایی، نماینده جامعه بین المللی بهاییان در سازمان ملل متحد به روز می گوید: "هر چند برخورد با قبرستان بهایی ها مساله تازه ای نیست، اما این مورد اخیر، یک موضوع متفاوت است. آنها حتی به مرده بهایی ها هم رحم نمی کنند. حمله می کنند و مانع می شوند که شخص فوت شده بر اساس اعتقادات مذهبی خود دفن شود."

خانم علایی یادآوری می کند: "بهایی ها قبل از انقلاب در بعضی از شهرهای کشور اجازه داشتند اموات خود را در قبرستان ویژه که در نزدیکی شهرها بود دفن کنند، اما بعد از انقلاب آنها را ناچار کردند که اموات خود را به صورت جداگانه، در بیابان ها و مناطق خارج از شهر دفن کنند."

بهائیان ایران پس از انقلاب سال 57 از حق تحصیل در دانشگاه ها و مشاغل دولتی محروم بوده، مجامع آنها غیرقانونی اعلام شده و قبرستان های آنان در شهرهای مختلف تخریب شده است.

در سالهای گذشته قبرستان بهایی ها در شهرهایی نظیر تهران، قائم شهر، مرودشت، سمنان، ساری و اصفهان قبرستان از سوی نیروهای حکومتی تخریب شده است.

به گفته خانم علایی در ماه آوریل گذشته نیز در شهرهای گیلاوند و نجف آباد خانواده چند شهروند بهایی برای دفن اموات خود دچار مشکل شدند اما بعد از گذشت مدتی موفق شدند مراسم خاکسپاری را به جا بیاورند.

نماینده جامعه بین المللی بهاییان در سازمان ملل، در مورد نحوه برخورد شهروندان بهایی با وضعیت حقوقی خود در ایران می گوید: "بهایی های ایران همیشه سعی کرده اند از طریق قانونی از پایمالی حقوق خود جلوگیری کنند. آنها بارها از مراجع قانونی خواسته اند که به حقوق آنها احترام گذاشته شود، اما متاسفانه خیلی کم پیش آمده که به این درخواست ها حتی پاسخ داده شود؛ بر این اساس وضعیت بهایی ها روز به روز به وخامت می گراید."

او می افزاید: "بهاییان ایرانی هستند و می خواهند در کشور خودشان به دنیا بیایند، زندگی کنند و فوت کنند و همانجا هم دفن شوند. آنها همان حقوقی را می خواهند که سایر اقلیت های مذهبی در تمام دنیا دارند و در اسناد حقوق بشر نیز بر آنها تاکید شده است. جمهوری اسلامی به بسیاری از تعهدات بین المللی حقوق بشر پایبند است، ما چیزی بیشتر از این تعهد نمی خواهیم."

بازداشت ها جنبه دینی دارد

فشار بر جامعه بهاییان ایران در طول چند ماه گذشته شدت بیشتری گرفته است. در یکی از آخرین موارد، اوایل خرداد ماه امسال دست کم ۱۱ نفر از افراد مرتبط با دانشگاه علمی آزاد بهاییان(BIHE) در شهرهای مختلف ایران بازداشت شدند.

به گزارش منابع خبری جامعه جهانی بهائیان بعد از گذشت بیش از دو ماه از بازداشت این افراد، آنان به "اقدام علیه امنیت ملی و جمهوری اسلامی" متهم شدند.

طبق آمار کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران در حال حاضر حدود ۳۰۰ هزار بهایی در ایران زندگی می‌کنند. بر اساس گزارش های این سازمان مدافع حقوق بشر دست‌کم ۳۰ بهایی در زندان‌های ایران به سر می‌برند، اما فعالان بهایی از جمله نماینده جامعه بین المللی بهاییان در سازمان ملل متحد، معتقدند در حال حاضر نزدیک به ۱۰۰ نفر از شهروندان بهایی در زندان هستند.

این در حالیست که چندی پیش، محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، گفته بود در ایران هیچ کس به علت بهایی بودن دستگیر و زندانی نشده است.

خبرگزاری ایسنا به نقل از محمد جواد لاریجانی نوشته بود: "بهایی‌ها در ایران مانند هر شهروند دیگر ایرانی از حقوق شهروندی برخوردارند اما درست مانند سایر شهروندان اگر مرتکب جرمی شوند به طور طبیعی دستگاه قضایی با آنها برخورد می‌ کند."

دیان علایی، نماینده جامعه بین المللی بهاییان در سازمان ملل متحد با کذب خواندن این ادعای دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه می گوید: "متاسفانه این ادعا کاملا نادرست است، چون بر اساس مستندات، عموم بهایی های زندانی فقط به خاطر تعلق به این آئین بازداشت شده اند. در مواردی هم که پای سایر اتهامات پیش کشیده می شود، هیچ سندی برای تثبیت آن ارائه نمی گردد."

خانم علایی به نمایندگی از جامعه بهاییان ایران با تاکید بر اینکه«بازداشت ها به صورت کلی جنبه دینی دارد» می پرسد: "اگر اینطور نیست پس چرا بهایی ها در ایران اجازه تحصیل ندارند؟ چرا با بانیان دانشگاه آنلاین بهائیان برخورد می شود؟ چرا سالمندان نمی توانند از حقوق بازنشستگی برخوردار باشند و بالاخره اینکه چگونه است که حتی حق دفن اموات خود را هم ندارند؟"

بهاییان در قانون اساسی جمهوری اسلامی به عنوان اقلیت مذهبی به رسمیت شناخته نشده‌ و در طول ۳۰ سال اخیر مورد تبعیض‌های سیاسی، ‌اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گوناگون بوده‌اند. گفته می‌شود از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون دست کم ۲۰۰ نفر از آنان اعدام شده‌اند.

مطابق اصل ١٣ قانون اساسی جمهوری اسلامی تنها اديان زرتشتی، کليمی و مسيحی اديان رسمی کشور هستند و بهاييت در زمره اديان رسمی نيست.

نقض حقوق اقلیت های دینی در ایران، به ویژه در طول چند سال گذشته، از سوی نهاد های جهانی مدافع حقوق بشر محکوم شده است। سازمان عفو بین الملل، سازمان دیده بان حقوق بشر، کمیسیون آزادی بین المللی ادیان آمریکا، وزارت امور خارجه آمریکا، وزارت امور خارجه بریتانیا و شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، از جمله نهادها و اشخاصی هستند که خبر تداوم ایجاد محدودیت برای اقلیت های دینی و مذهبی در ایران را تائید و آن را محکوم کرده اند.

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2011/august/10/article/-0e6e5aabb5.html

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

رضا علامه‌زاده: به شکستن یک تابو فکر می‌کنم !


میهن – کامران همیشگی: از روزی که از طرفِ روزنامه “میهن” خبر دادند که به نمایش خصوصی آخرین فیلم رضا علامه زاده در منزلش بروم، این نگرانی‌ که فیلمسازِ قدیمی‌ ما با این موضوع به شدت کنجکاوی برانگیز چه کرده، دست از سرم بر نمی‌داشت.

رضا علامه زاده چندین فیلم کوتاه داستانی مانند “دار”، “شاهد”، “چند جمله ساده” و فیلم بلند “مهمانان هتل آستوریا” و مستندهایی چون “حرف بزن ترکمن “، “جنایات مقدس “، “موج و آرامش “، “دست نوشته نمی سوزد” و بسیاری مستندهای دیگر در کارنامه هنری اش دارد. به همه این ها باید سال ها تدریس فیلم سازی در هلند و آمریکا و انگلستان و اجراهای متعدد نمایش بسیار موفق “مصدق” را هم اضافه کرد.

او ۱۱ سال پس از ساخت آخرین فیلم مستندش “ریل” که در رابطه را با کشتار کولی ها در جنگ جهانی دوم بود، در فیلم جدیدش “تابوی ایرانی” به مسایل و مشکلات هم میهنان بهایی مان در ایران اسلامی می پردازد.

بعد از تماشای فیلم، این فکر که چرا ما و روشنفکران مان با این همه ظلم که بر هم میهنان بهائی مان رفته، مهر سکوت بر لب های مان نشانده بودیم و از کنار این موضوع به راحتی می گذشتیم، گریبانم را سخت می فشرد.

بگذریم و به فیلم بپردازیم. در همان ابتدا، با چهار داستان روبرو می شویم.
۱- خانواده ای که چاره ای جز مهاجرت نمی بیند.
۲- دهی در شمال ایران که در همان اوایل انقلاب به دلیل سکونت بهاییان به ویرانی کشیده شد.
۳- دانش آموزی که با داشتن معدل دیپلم ۱۹٫۵۵ به دلیل مذهبش از تحصیل در دانشگاه محروم است و باید در دانشگاه زیر زمینی بهائیان به تحصیل ادامه دهد.
۴- دکتری که در اواخر دهه بیست به شکل فجیعی توسط عده ای متعصب مذهبی به قتل رسید.
فیلم ساز به خوبی توانسته هم زمان با به نمایش گذاشتن این چهار داستان به عنوان جزیی از کل، با نگاهی موشکافانه به کنکاش بپردازد و در حقیقت به خود ما نهیب بزند که این تابو باید روزی شکسته شود.

موسیقی متن یار قدیمی فیلم ساز ، اسفندیار منفردزاده، به زیبایی فیلم را همراهی می کند و این غنیمتی است که یک بار دیگر با موسیقی زیبای منفردزاده خاطرات گذشته مان را مرور کنیم. و نکته دیگری که در این فیلم کمی عجیب به نظر می رسد، و در مستند هایی که علامه زاده تا کنون ساخته دیده نشده، استفاده از ترانه است؛ ترانه ای با اجرای فراموش نشدنی داریوش اقبالی که برای همین فیلم ساخته و پرداخته شده. گفت و گو با رضا علامه زاده را می خوانید:

چه شد که پس از این همه وقفه در فیلم سازی به سمت این قضیه، یعنی مشکلات جامعه بهائی رفتید؟

بعد از پخش مصاحبه های مربوط به تجاوز جنسی در زندان های جمهوری اسلامی پس از جریان انتخابات دو سال پیش، و استقبال عجیبی که از این کلیپ ها شد در میان ای میل های بسیاری که در این رابطه داشتم یک هموطن بهائی که نمی شناختمش از آلمان با من تماس گرفت و گفت: شما که این همه به مسایل انسانی حساسیت دارید و کار می کنید، چرا راجع به مشکلات ما بهائیان فیلمی نمی سازید؟ جواب دادم که اگر فرصتی پیش بیاید حتما این کار را می کنم. البته این صحبت به دو سال پیش مربوط می شود.

ایشان مقداری کتاب و مدارک از آلمان برایم فرستادند. چند ماه بعد، وقتی مشغول تدریس در انگلستان بودم از طرف بی بی سی فارسی با من تماس گرفته شد که چند فیلم مستند برایشان بسازم. من هم پیشنهاد کردم که اولین فیلم، در مورد مشکلات هم وطنان بهائی باشد چون ذهنم درگیر آن شده بود. بعد البته با بی بی سی به مشکلاتی برخوردم که عملا نه آن فیلم و نه فیلم های دیگر ساخته شدند.

یکسال بعد دو باره این فرصت فراهم شد ولی این بار توسط بیژن شاهمرادی که تهیه کننده ی اکثر کارهایم مثل فیلم سینمائی میهمانان هتل آستوریا و نمایش مصدق، و منصور تائید که هنرمند بهائی ساکن کالیفرنیاست. این دو به عنوان تهیه کننده، مسئولیت تولید فیلم را به عهده گرفتند و وجود منصور تائید به عنوان یک هنرمند بهائی راه تماسم با جامعه بهائی بویژه در ایران را هموار کرد.

آیا به مسائل و مشکلاتی که در زمان ساخت پیش خواهد آمد و رفع آن ها، از قبل فکر کرده بودید؟ و این مشکلات را چگونه حل کردید؟

برایم کاملا روشن بود که ساخت این فیلم بدون کمک و همکاری سه گروه غیر ممکن است.

گروه اول خود بهائیان بودند که بدون جلب اعتماد آنان که بدانند از ساخت این فیلم قصد سوئی ندارم انجام این مهم غیر ممکن بود. این مشکل ذره ذره حل شد، به این شکل که نوشته های من در زمینه مشکلات بهائیان، و سابقه ام به عنوان فیلمسازی که دغدغه مسائل اجتماعی و انسانی را دارد، این نگرانی را تا حدودی رفع کرد. همکاری هنرمند مورد اعتماد آنان، منصور تائید با من در این فیلم، آخرین تردیدها را مرتفع کرد.

گروه دوم شخصیت های مذهبی بودند که به مسائل انسانی و اجتماعی اهمیت می دهند. همکاری این گروه هم لازم بود که خوشبختانه آن ها هم باز به دلیل همین سوابق، به دعوت من جواب مثبت دادند به طور مثال، آقای جعفری، مدیر سابق روزنامه انقلاب اسلامی، و یا آقای بنی صدر. البته این را هم بگویم که هر چه تلاش کردم با یک مذهبی مخالف بهائیان، چه از حامیان انجمن حجتیه چه از گروه های دیگر مصاحبه کنم، با این که تعدادشان در ایران و حتی خارج از ایران بیشمار است، بالاخره موفق نشدم.

گروه سوم لاییک ها و تلاشگران حقوق بشر ایرانی بودند که می دانستم آن ها مرا از جنس خودشان می دانند و به اندازه خود من نسبت به تجاوز به حقوق انسانی بهائیان در ایران معترضند مانند ناصر پاکدامن، عبدالکریم لاهیجی و بسیارانی دیگر که در فیلم می بینید.

قدم بعدی و شرط بسیار اساسی من برای ساختن این فیلم امکان تصویر برداری از ایران بود، زیرا مشکلات بهائیان در واقع در چارچوب جغرافیای ایران است که معنا دارد.
در ایران هم به دو گروه نیاز داشتم، گروهی که بتواند از بهائیانی که مورد ستم قرار گرفته اند فیلم بگیرند، و گروه دیگری که صحنه های عمومی مورد نیاز فیلم را برایم بگیرند و به دستم برسانند.

وقتی این دو مورد را آزمایش کردم و نمونه های فیلم از ایران به دستم رسید مطمئن شدم که این کار انجام پذیر است و فیلم را شروع کردم.

بعد از اینکه مطمئن شدید که همکاری های لازم انجام خواهد گرفت طرح را به چه شکلی جلو بردید؟

زیبایی کار مستند همین است که شما در پروسه ساختن آن چیزهایی را کشف می کنید، چیزهایی را یاد می گیرید و چیزهایی را پیدا می کنید که از اول نمی دانید. حتی گاهی با آن چیزی که در ذهن داشتید در تناقض قرار می گیرید و مجبور می شوید که تغییر جهت بدهید. چون واقعیت ها مهمتر از آن چیزی است که در فکرتان است. این ویژگی و قشنگی کار مستند است. بنابراین در آغاز که شروع کردم دقیقا نمی دانستم که فیلم نهایتا به چه شکلی در خواهد آمد . چند تا چیز را می دانستم، بطور مثال تا وقتی که مطمئن نشدم یک خانواده بهائی که به لحاظ مشکلاتش خیال ترک ایران را دارد حاضر است از خودش فیلم بگیرد، این کار را شروع نکردم. اما اینکه در عمل چه تصویری به من خواهد رسید و یا از این فیلم ها چه چیزی درخواهد آمد را نمی دانستم. و اصلا مسافران می توانند بیایند و یا وسط کار متوقف خواهند شد. ولی خب کار مستند است دیگر.

من فکر می کنم که دو شکل فیلم مستند داریم . یک، مستندی که فیلم ساز از موضوع مرود نظرش مقداری فیلم می گیرد و بعد روی میز مونتاژ است که فیلم ساخته می شود. ولی نوع دوم فیلمی است که چهارچوب آن از قبل مشخص است و حالا باید مصالح لازم تهیه شود و سر جایشان بنشینند. من فکر می کنم فیلم شما از نوع دوم است. علیرغم اینکه چیزهای پیش بینی نشده ای وجود داشته ولی ساختار فیلم و داستان هائی که فیلم را جلو می برند، از نظر من کاملا فکر شده بوده و حتی با اینکه این فیلم یک فیلم مستند است ولی ساختار فیلم سینمائی داستانی را دارد. میخواستم ببینم که این فکر از کجا به نظرتان رسید تا این ساختار را برای فیلمتان در نظر بگیرید؟

حقیقتش از اینجا آمد که من از روز اول که می خواستم این کار را بکنم تصمیم گرفته بودم که فیلم را بدون گفتار متن بسازم و ساختار فیلم و حرف هائی را که می خواهم بزنم از زبان این و آن در بیاید. از جمله کارهای تکنیکی که براِی این کار لازم بود، این بود که در تمام مصاحبه ها با دو دوربین کار کردم تا بتوانم درگیر بحث بشوم و خودم هم در فیلم باشم. در واقع همانطور که شما می گویید یک طرح کلی برایش ریختم که همان حس داستانی بودن را به فیلم داده. حقیقتش چیز داستانی در فیلم وجود ندارد. ولی چون مونتاژ را هم خودم کردم لحظاتی بود که فکر می کردم واقعا دارم یک فیلم داستانی را مونتاژ می کنم. واقعیت این است که آنچه را که اتفاق افتاده، عین واقعیت را فیلم گرفتیم و هیچ چیز قابل تکرار نبوده. همه این مسایل می توانست اتفاق بیفتد یا نیفتد ولی همین طور که می گوئید چون یک تصور کلی پشت آن بوده حس قصه گویی در فیلم هست.

کمی از مشکلات فیلمبرداری صحنه های ایران برایمان بگوئید؟

مشکلات تکنیکی که خیلی زیاد بود. این شرط اول من بود که مطمئن باشم از ایران فیلم دارم و آدم ها حاضرند که حرف بزنند. چون می دانید که فیلم مستند در واقع یک نوع شهادت دادن است. شما یک چیزی را می خواهید رو کنید، افشا کنید، یک چیزی را پیدا می کنید و می خواهید نشانش دهید و کسانی باید باشند که این را شهادت بدهند و تماشاچی باور کند که حقیقت دارد.


مثلا یکی از خط های قصه به قول شما، ماجرائی است که چند سال بعد از انقلاب اسلامی در شمال ایران اتفاق افتاد، در دهی بنام ” ایول”. روستائیانی که به دلیل بهائی بودن صدمات زیادی خورده بودند باید می آمدند و جلوی دوربین حرف می زدند. شهادت این ها به خودی خود اصل قضیه بود.مسئله بعدی رساندن این فیلم ها به دست من بود.
به هر حال، با تکنولوژی امروز این کار خیلی کار پیچیده ای نیست. در دو کلام، دو صحنه فیلم نیست که یک جور به دست من رسیده باشد و یا حتی یک جور فیلمبرداری شده باشد. یکی با موبایل در آشپزخانه ای که به عنوان لابراتوار شیمی دانشگاه تشکیل شده فیلم گرفته و برای من فرستاده، و یک نفر دیگر با یک دوربین آماتوری از جلسه امتحان در یک اطاق پذیرایی.

آیا از قبل این تصمیم را داشتید که با اسفندیار منفردزاده برای موسیقی متن فیلم کار بکنید؟

حقیقت قضیه این است که من و اسفند در سال های اخیر همواره با هم کار کرده ایم و اگر قرار بود که فیلم موسیقی داشته باشد می دانستم که اسفند اولین نفری است که از او بخواهم موزیک را بسازد. با حساسیتی که اسفند روی مسایل اجتماعی و سیاسی دارد مطمئن بودم که دعوت مرا رد نمی کند. ولی از آغاز که داشتم کار می کردم به قضیه موزیک متن فکر نمی کردم و می خواستم ببینم کار به کجا می رسد. وقتی فیلمبرداری تمام شد و دیگر مطمئن شدم که فیلم چه شکلی خواهد گرفت با اسفند تماس گرفتم و او هم محبت کرد و دعوتم را پذیرفت و چند بار هم اینجا آمد و فیلم را دید و موسیقی متن بسیار زیبایی هم برایش ساخت.

تا آنجایی که من فیلم های مستند شما را دیده ام از ترانه در آن ها استفاده نکرده بودید. چه شده که این بار به این فکر افتادید؟

نکته جالبی است و ذهن شما اشتباه نمی کند، من هیچ وقت از ترانه در مستندهایم استفاده نکرده بودم و تا حدودی هم در فیلم مستند این کار معمول نیست. اما در این مورد این پیشنهاد خود اسفند بود. یک صحنه ای در فیلم دارم که دوستانی رفتند ایران برای من فیلمبرداری کردند و به اینجا آوردند. صحنه مسافرت همان خانواده بود که خودشان فیلم گرفته بودند ولی بعد در بین راه حالشان بد شد و دیگر نتوانستند به فیلمبرداری ادامه بدهند. مسیر قطار و کشتی را نتوانستند بگیرند. دوست و همکار خوب من “احمد نیک آذر” وقتی مشغول فیلمبرداری در پاریس بودم به ترکیه رفت و از رسیدن مسافران ما فیلم گرفت. اما مسیر تهران تا تاتوان در ترکیه خالی مانده بود. من از دوستانی تقاضا کردم که به ایران بروند و این مسیر را فیلمبرداری کنند. وقتی اسفند این صحنه را دید پیشنهاد کرد که ترانه ای برای آن بسازد. پیشنهاد قشنگی بود و کار دنبال شد. ترانه ساخته شد و نهایتا هم از داریوش اقبالی دعوت کردیم که این ترانه را بخواند و او هم بلافاصله با علاقه و با احساس مسئولیتی که از این هنرمند متعهد انتظار می رفت این پیشنهاد را پذیرفت.

شعر این ترانه، کوتاه شده ی شعری از زنده یاد فریدون مشیری است که با محتوای فیلم هماهنگی دارد. باید بگویم این فیلم صرفا با احساس مسئولیت شخص من ساخته نشد. در حقیقت با احساس مسئولیت همه کسانی که در این فیلم جلو و پشت دوربین قرار گرفتند، چه آن هائی که می شود نام برد و چه آن هائی که نمی شود، شکل گرفت.

چرا اسم فیلم شد “تابوی ایرانی”؟ و اصلا چرا “تابو”؟

حقیقتش این است که لغت “بهائی” در ایران به خودی خود یک تابو بوده و هنوز هم هست. من موقعی به این واقعیت عمیقا پی بردم که شروع به ساختن این فیلم کردم. دیدم حتی نزدیک ترین افراد، کسانی که حساسیت های من را نسبت به مسایل اجتماعی می دانند با وجودی که مرا تشویق هم می کردند اما یک دلشوره ای داشتند که من می دانستم از کجا می آید؛ از اینکه فیلم راجع به بهائیان است. راجع به هر جریانی، گروهی، مذهبی بود، کسی نگران نمی شد. چون می گفت علامه زاده همیشه دنبال این می گردد که راجع به مشکلات اجتماعی مردم فیلم بسازد. ولی اسم بهائی مثل یک تابو خیلی ها را نگران می کند. کاری که در واقع روحانیت شیعه در این یکصد و پنجاه سال با بابیان و بهائیان کرده بزرگترین صدمه اش همین است که توانستند ایرانیان را از اسم “بهائی” بترسانند. به طوری که کسی جرات نکند اصلا راجع به اشان فکر کند چه رسد به دفاع از حقوق انسانی و شهروندی آنان.
اگر این فیلم بتواند گامی هر چند کوتاه در جهت شکستن این تابو بردارد من از کارم نتیجه لازم را گرفته ام.


برگرفته از :
http://www.mihan.net/press/?p=3758#more-3758