۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

گرفتاری و مشکلات بهائیان ایران !


کامیار علایی 


من دو سال و نیم از زندگی‌ام را به شکلی غيرعادلانه در ایران در زندان گذراندم.  بخت يار من بود که در پائیز سال ۲۰۱۰ آزاد شدم. اما آزادی برای هم‌بندهای سابق من، اعضای هيئت مدیران جامعه ی بهائی ایران، همچنان دست‌نيافتنی‌ست.

در سال ۲۰۰۸، برادرم، دکتر آرش علائی و من، بعد از این‌که ما را به قصد براندازی دولت متهم کردند، در زندان اوین محبوس شدیم. حقيقت این بود که ما یک برنامۀ بهداشت درمانی عمومی را برای مبتلایان به بیماری ایدز و معتادان مواد مخدر اداره میکردیم. ما این کار را نه تنها با اجازۀ دولت بلکه با کمک مالی دولت انجام می‌دادیم. اما با تغيير اولويت‌های دولت، طولی نکشید که من و برادرم، به اتهام انجام همان فعّالیّتهایی که در گذشته ما را به خاطرش تحسین می‌کردند، به زندان افتاديم.

اما هم‌بندهای بهائی من، هيچ‌گاه مورد لطف دولت نبوده‌اند. بهائیان بزرگ‌ترین اقلیّت مذهبی غیرمسلمان در ایران را تشکیل میدهند. از انقلاب ۱۹۷۹ تا امروز، جامعه ی بهائیان ایران مورد آزارهای شديدی بوده و بسیاری از آنان اعدام شده‌اند. 

هم سلولی‌های من، بهروز توکّلی، عفیف نعیمی، و جمال‌الدّین خانجانی به جاسوسی، تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی، و ايجاد تشکیلات غیر قانونی متهم شده­ اند - اتّهامات واهی که برای سرپوش گذاشتن بر تعصب مذهبی که دليل واقعی زندانی‌شدن آنهاست، جعل کرده­ اند. بقیۀ اعضای هيئت مدیریت بهائیان، سعید رضائی و وحید تیزفهم، با برادر من هم‌بند بودند و مهوش ثابت و فریبا کمال­آبادی در یکی از بندهای زنان در اوین محبوس بودند. این هفت نفر هیچ خلافی مرتکب نشده بودند و کارشان صرفاً رسيدگی به نیازهای مذهبی (اموری مانند ازداوج، طلاق، خاک‌سپاری) جامعۀ بهائیان بود.

بر اساس گزارش اخیر کمیسیون جهانی آزادی مذهبی ایالات متّحده، در حال حاضر در حدود صد بهائی در ایران در زندان بسر می‌برند. این رقم تقریباً دوبرابر تعداد زندانیان بهائی در زمانی‌ست که من در ایران بودم. سیصد هزار عضو جامعۀ بهائی در ایران با محدوديت در مراسم مذهبی و امکانات شغلی و تحصیلی روبرو هستند، محدویّت‌هایی که برای ضعیف کردن جامعه بهائی و از بین بردن هویّت آن طراحی شده. برای دهه­ های متوالی، شهروندان ایرانی در معرض تبلیغات همه­ جانبه و فراگیر دولت علیه بهائیان ایران بوده­ اند، که تاثیر مخرّبی‌ در برخورد آنها با بهائيان داشته است. برانگیختن تنفر مردم نسبت به بهائیان تقریباً یک امر روزمره برای رسانه‌های دولتی وابسته به رژیم است.

وقتی سه بهائی، پس از آزادی از چهار ماه زندان انفرادی، به بندی که من در آن زندانی بودم منتقل شدند بلافاصله راه‌هائی برای خدمت به هم‌بند‌هايشان پيدا کردند. يکی‌ از آنها، عفيف نعيمی، بازرگان و پدر دو فرزند، برای شستن ظرف‌های زندانيان ديگر پيشتاز بود. حتی وقتی نوبت او نبود، دستشوئی سلول ما را تميز می‌کرد. يک هم‌بند بهائی ديگر، بهروز توکلی، مددکار اجتماعی که شغل‌ دولتی‌اش را در سال ۱۹۸۰ به خاطر اعتقادات‌اش از دست داده بود، به هم‌بندان خدمات مشاوره‌ای می‌داد.

چون می‌دانستم بهائیان، مانند من و برادرم، ناعادلانه و غیر قانونی در زندان هستند، می‌خواستم که طرز فکر زندانیان را نسبت به آنان اصلاح کنم... این بود که با آقای نعیمی در این‌که کدام‌يک ظرف‌ها را بشوييم مسابقه می­گذاشتم. ما همدیگر را در برنامه‌های کمک به زندانیان دیگر حمایت ‌می‌کردیم. به مرور زندانیان متوجّه  دوستی بین ما شدند و این‌که چگونه بهائیان همیشه فراتر از حدود وظائف خود به دیگران خدمت می‌کردند. وقتی که من شروع به تدریس زبان انگلیسی به زندانیان کردم تا آنان را تشویق کنم که امیدشان را نسبت به آینده زنده نگاه دارند، زندانیان بهائی در اين کلاس‌ها شرکت می‌کردند و دیگران را نیز به شرکت تشویق می کردند. این ‌کارها موجب تغییر در برخورد ديگران  شد.

یکی از خاطراتی که من به خوبی ‌به‌یاد می آورم خاطره‌ای‌ است از مسن‌ترین زندانی بهائی در سلول من، آقای جمال الدّین خانجانی، که نزدیک به هشتاد سال دارد. او هر روز صبح، شاید ساعت ۵ صبح بیدار میشد و دعا میخواند... البته مطمئن نیستم که حتماً ۵ صبح بود، چرا که در زندان ساعت دستی یا دیواری نداشتیم... و هر شب  قبل از خواب، او و دو بهائی زندانی دیگر ‌تک‌تک برای مدتی طولانی دعا میکردند.

بعد از مدتی، نگهبانان زندان متوّجه شدند که زندانیانِ دیگر تحت تاثیر زندانیان بهائی قرار گرفته‌اند. این مسئله نگرانی نگهبانان را برانگیخت، و در نتيجه زندانیان بهائی را از دیگران جدا کردند و در یک سلول مجزا قرار دادند. سلول زندان برای پنج نفر آنان بسیار کوچک بود، به حدّی که آنان نمی­توانستند پاهایشان را هنگام شب دراز کنند و بخوابند. آنها  مجبور بودند نوبتی بخوابند.

روز ۱۴ مه، سالگرد پنجمین سال اسارت آنان است. هر کدام از آنان دوران بیست سال محکومیت زندان را طی می‌کنند، که برای آقای خانجانی به معنای حبس ابد است. من امید دارم که جامعۀ بین­ المللی از دولت ایران بخواهد تا آنان را آزاد کنند.  ما باید به مبارزۀ خود برای آزادی این زندانیان عقيدتی ادامه دهیم.

برگرفته از :
 
http://freedomofpen.blogspot.fr/2012/06/blog-post_4744.html

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

گفتند یا اسلام یا اعدام !

سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱

مصاحبه با خانواده های مونا محمودنژاد و مهشید نیرومند


"آنها هیچ فعالیت سیاسی نداشتند و فقط به خاطر اعتقادات دینی شان اعدام شدند. به آنها گفته بودند یا اسلام یا اعدام و آنها در بی خبری خانواده ها اعدام شدند و جنازه هایشان نیز به خانواده ها تحویل داده نشد".
این سخنان خانواده های زنان و دختران بهایی است که 28 خرداد 1362 در شیراز اعدام شدند.اکنون با گذشت 29 سال خانواده های مونا محمود نژاد و مهشید برومند، دو تن از این اعدام شدگان در مصاحبه با "روز" می گویند در انتظار روزی هستند که مسئولان شجاعت اعتراف به اشتباهشان را داشته باشند و رسما بگویند که اشتباه کرده اند.
مونا محمود نژاد (17 ساله)، اختر ثابت (25 ساله)، رویا اشراقی (23 ساله)، سیمین صابری (24 ساله)، مهشید نیرومند (28 ساله)، زرین مقیمی ابیانه (29 ساله)، شیرین دالوند (27 ساله)، طاهره ارجمند (سیاوشی)، نصرت غفرانی (یلدایی) 56 ساله و عزت اشراقی (جانمی) ده زنی هستند که 28 خرداد 62 اعدام شدند. دو روز پیش از آنها 6 مرد بهایی که از بستگان این زنان بودند نیز اعدام شده بودند.
مونا محمود نژاد، دانش آموز دبیرستان بود و در حالی اعدام شد که سه ماه قبل یعنی 22 اسفند 61 پدر او اعدام شده بود. مهشید نیرومند هم در دانشگاه فیزیک خوانده بود و به گفته خانواده اش به کودکان بهایی، آموزه های دینی را درس میداد.
این زنان و مردان متهم به تبلیغ بهائیت در ایران شده و از آنها خواسته بودند از آئین دینی خود دست بردارند.
مهرنوش نیرومند، خواهر مهشید نیرومند در مصاحبه با "روز" میگوید که خواهرش پس از 6 ماه و 20 روز زندان، در 28 خرداد 62 اعدام شده است: "دلیل اعدام خواهرم، اعتقاد او به دیانت بهایی بود ولی بهانه ای که آوردند فعالیت های خواهرم در آموزش آموزه های دینی به کودکان بهایی بود. خواهر من در دانشگاه فیزیک خوانده بود اما به دلیل بهایی بودن مدرک تحصیلی او را ندادند. او به بچه های بهایی درس اخلاق، دعا و مناجات میداد. و همین بهانه دستگیری او بود. شبی که به خانه ما برای بازداشت آمدند خودشان هم گیج بودند چون ما سه خواهر بودیم و نمیدانستند کدام را باید بازداشت کنند. رفتند و دوباره بازگشتند و گفتند همان که فیزیک خوانده بیاید و خواهرم را بردند".
خانم نیرومند می افزاید: "قبل از اعدام از خواهرم و بقیه خواسته بودند که از اعتقادشان دست بردارند. صراحتا گفته بودند در 4 جلسه فرصت دارید مسلمان شوید و سپس آزاد شوید. اگر خواهرم و بقیه مسلمان می شدند آنها را آزاد میکردند. روز قبل از اعدام که ما برای ملاقات رفتیم شنبه بود. ملاقات انگار حالت خداحافظی داشت با اینکه نمیدانستیم میخواهند اعدام کنند. خواهرم گفت مرا بردند و ازمن خواستند که مسلمان شوم اما گفتم من به آئین خودم اعتقاد دارم. از او خواسته بودند 4 بار تکرار کند و او هم تکرار کرده بود برای همین هم اعدام اش کردند."
از خواهر خانم برومند می پرسم بعد از اعدام چطور خبردار شدید و جنازه خواهرتان چه شد؟ می گوید: "روز بعد از ملاقات آنها را اعدام کردند و ما خیلی اتفاقی متوجه این مساله شدیم؛بعد پدرم رفت اما جسدها را تحویل ندادند. گفته بودند همانطور که به درک واصلشان کردیم جسد ها را هم به همان طریق دفن کردیم. انها را با همان لباس های تن شان و بدون هیچ گونه آداب و مراسمی دفن کرده بودند و به ما هم نگفتند کجا دفن کرده اند اما قبرستان خود ما مشخص بود چند میت دفن شده و کجاها خالی بوده. محوطه ای در آنجا را با بولدوزر زیر و رو کرده بودند و همان جا 5 مادر و 7 دختر را با همدیگر دفن کرده بودند."
خانم برومند میگوید که دادگاهی برای خواهرش و بقیه کسانی که با او اعدام شدند تشکیل نشده بود: "هیچ دادگاهی به شکل رسمی نبود. از آنها خواسته بودند مسلمان شوند خواهرم گفته بود ما براساس اعتقادات دینی مان، همه ادیان الهی را قبول داریم اسلام و حضرت محمد را قبول داریم. اما آنها میخواستند او دین خود را نفی کند. می گفتند اگر مسلمان شوید آزادتان میکنیم و روی حرفشان هم بودند چون هر کسی برمیگشت آزادش میکردند. دورانی که خواهرم زندان بود به تمام مراجع قانونی ان موقع مراجعه کردیم تظلم خواهی کردیم ولی خیلی هایشان گفتند به ما مربوط نیست. با اینکه میدانستند خواهر من و بقیه آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند. ما براساس اعتقادات دینی مان در فعالیت های سیاسی شرکت نمیکنیم وآنها تنها به دلیل اعتقادات دینی شان اعدام شدند."

ترانه محمودنژاد، خواهر مونا محمودنژاد است که در فاصله 3 ماه پدر و خواهرش اعدام شدند.

خانم محمودنژاد ممکن است توضیح دهید چطور شد مونا بازداشت شد؟ مونا فعالیت خاصی داشت؟
مونا وقتی اعدام شد 16 سال و 8 ماه داشت، او دانش آموز دبیرستان بود و قلم بسیار خوبی داشت. انشاهای خیلی جالبی می نوشت و مدتی بود که با معلم دینی و پرورشی مدرسه شان مشکل پیدا کرده بود. آنها به مونا میگفتند تو از عقاید خودت حرف میزنی. مونا هم میگفت این اعتقاد من است و چرا نباید بتوانم حرف بزنم. یک روز انشایی داشتند با عنوان "اسلام درختی است که ثمره اش آزادی است" مونا هم در این انشا نوشته بود که به من هم اجازه دهید از ثمره آزادی استفاده کنم و بتوانم از اعتقاداتم حرف بزنم. این انشا خیلی خوشایند معلم شان نبوده. مدرسه که تعطیل شد او را نگهداشته بودند و ما را خبر کردند، با پدر و مادرم به مدرسه رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده. به مونا گفته بودند که تو باید اعتقاداتت را عوض کنی، اعتقادات تو غلط است و درست نیست و... او هم گفته بود توهین نکنید دلیل بیاورید و... آن روز مونا را از مدرسه آوردیم خانه اما زیاد طول نکشید به فاصله چند روز، اول آبان ماه همان سال یعنی سال 61 آمدند خانه و مونا را بازداشت کردند. مادرم کاغذی دست یکی از پاسداران دیده بود که روی آن نام مونا و چند نفر دیگر از بهایی ها بود. البته قبل از اینکه مونا را بازداشت کنند یک فردی مدام او را تعقیب میکرد، مونا هر جا می رفت او هم دنبال مونا بود به نوعی تحت نظر بود اما مونا میگفت من کار خاصی نکرده ام، بیایند تعقیب کنند مشکلی ندارم.

اتهامی که به مونا نسبت دادند چه بود؟ به شما گفتند به چه اتهامی او را بازداشت میکنند؟
نه. آن موقع که اتهام را نمی گفتند. اصلا شرایط آن موقع اینطور نبود. خیلی حالت خاصی داشت آن دهه.

شما چند سالتان بود آن موقع؟ آیا در جریان مسائلی که پیش می آمد بودید؟
من 22 سالم بود، ازدواج کرده بودم و کودکی داشتم که هنوز یکسالش نشده بود. اتفاقا این بچه من در سالن های انتظار و ملاقات راه افتاد و شروع به راه رفتن کرد و چقدر من بغض کردم که چرا این بچه باید چنین جایی راه بیفتد و اولین قدم ها را بردارد. آن موقع پدرم و مونا را با هم بازداشت کردند و من و مادرم شروع به پی گیری کردیم.

بعد از بازداشت مونا و پدرتان شما چه کردید؟ آیا پی گیری هایتان نتیجه و پاسخی داشت؟
رفتیم دفتر امام جمعه شیراز. همه جمع شدیم و نامه تظلم خواهی نوشتیم. گفتیم به ما بگویید برای چی بازداشت شده اند. من رفتم تهران. رفتم مجلس و خواستم که با نماینده شیراز دیدار کنم که قبول نکرد. دفتر آقای بهشتی رفتیم. دفتر آقای منتظری در قم رفتیم،هر جایی که فکر میکردیم رفتیم و اقدام کردیم. تنها پاسخی که به ما میدادند این بود که یک کلمه بگویند ما مسلمان هستیم آزاد می شوند. گفتیم اینها اسلام را قبول دارند. گفتند اینطوری قبول نیست و باید مسلمان شوند. مادرم وقتی آزاد شد می گفت دادستان شیراز آمد و گفت 4 مرحله دارید که مسلمان شوید یا اسلام و یا اعدام.ما هم هر جا که می رفتیم همین را می شنیدیم.

اشاره به آزادی مادرتان کردید. ممکن است توضیح دهید مادرتان چرا بازداشت شد؟
مادرم 24 دی 61 بازداشت شد. در بازجویی ها از بازداشت شدگان می پرسیدند که مثلا با چه کسانی فعالیت میکردید. این توضیح را بدهم که ما کارهای اداری خودمان مثلا در زمینه های ازدواج، کفن و دفن را گروهی انجام میدهیم. مثلا گروهی برای عقد و ازدواج جوان ها بودند و پی گیری میکردند. بچه های ما هم کار سیاسی که نمی کردند بخواهند مخفی کنند آنها فعالیت های روزمره زندگی را میکردند لذا وقتی می پرسیدند با چه کسی در گروه مثلا عقد و الفت بودی بچه ها اسم می بردند. از پدرم پرسیده بودند و او هم گفته بود که خانم من در گروه عقد و الفت است. مادرم که برای پی گیری قضیه پدرم و مونا رفته بود بازجو به او گفته بود که بمان همین جا چند سئوال دارم. مادرم گفته بود من زندانی شما نیستم که بمانم، برای پی گیری وضعیت همسرم و دخترم آمده ام. بازجو گفته بود همین جا بمان الان نامه بازداشتت را می نویسم. در عین ناباوری مادرم همان موقع قرار بازداشت را صادر کرده بود. پنج شنبه بود مادرم گفته بود که خانواده بی خبر هستند و بابد بروم خانه و خبر بدهم که این لطف را در حق او کرده و گذاشته بودند به خانه بیاید و مادرم شنبه خود را معرفی کرد. او بیش از 5 ماه بازداشت بود و 5 روز قبل از اعدام مونا او را آزاد کردند. در واقع حکم مادرم این بود که قاضی شرع به او گفته بود شوهر و دخترت را می کشیم تو را زنده میگذاریم که در عزای آنها زندگی کنی.

گفتید پدرتان همزمان با مونا بازداشت شد. اتهام او چه بود؟
پدرم چون مسلمان بود و خودش به دین بهائی ایمان آورده بود از نظر مسئولان و احکام شرعی آنها حکمش اعدام بود. در عین حال می گفتند او اعتقادات بهایی را تبلیغ میکند. پدرم عضو محفل بود و به همین دلیل اتهام زدند.این توضیح را بدهم که هر سال ما 9 نفر را به صورت انتخابی و با رای گیری انتخاب میکردیم که کارهای جامعه ما را انجام دهند. پدرم هم یکی از این 9 نفر بود که انتخاب شده بود. متاسفانه چون مسئولان شناختی از مسائل جامعه ما نداشتند نفس کلمه محفل یا تشکیلات برایشان مساله بود و فکر میکردند تشکیلاتی هست و کار سیاسی میکند و..

براساس آنچه در خبرها منتشر شده پدر و خواهر شما به فاصله یک یا دو روز اعدام شدند در برخی خبرها هم امده که
انها همزمان اعدام شدند. می توانید در این مورد توضیح دهید؟
پدر من 22 اسفند 61 و به همراه دو زندانی بهایی دیگر یعنی طوبی قره قوزلو و رحمت الله وفایی اعدام شد و مونا 28 خرداد 62 به اتفاق 9 زن و دختر دیگر.

شما چگونه از اعدام آنها خبردار شدید؟
درباره پدرم ما 21 اسفند با او ملاقات کردیم. روزهای چهارشنبه ملاقات مردها بود. هیچ خبری نداشتیم فردای همان روز خبر آمد که جسد پدرم در سردخانه دیده شده. با همسرم و دایی ام رفتیم سردخانه و دیدیم که خبر درست است. ما روز شنبه یعنی یک روز قبل از اعدام رفتیم ملاقات. اصلا خبر نداشتیم که میخواهند بچه ها را ببرند و اعدام کنند. به ما اصلا نگفته بودند که آخرین ملاقات است. فقط از جوی که حاکم بود خیلی نگران بودیم که شاید اتفاقات بدی بیفتد. بعدا مادرم که برای پی گیری رفته بود به او گفته بودند ما تا آخرین نفر به مونا مهلت دادیم اما این دختر عوضی کله شق برنگشت و مسلمان نشد.

جنازه ها را به شما تحویل دادند؟
نه. جنازه ها را ندادند. جنازه مردها را اصلا نمیدانیم کجاست. نمیدانیم جنازه پدرم را دفن کردند یا نکردند برخی میگفتند که برای تشریح داده اند به دانشگاه پزشکی شیراز؛ نمیدانیم. اما مونا و بقیه زنان و دختران را برده بودند قبرستان ما که به آنجا گلستان جاوید میگفتیم. یک قطعه زمین است که آنجا دفن کرده اند با همان لباس های تن شان. اما نمیدانم مونا کجای آن قطعه زمین دفن شده.

خانم محمود نژاد از سئوالی که می پرسم پوزش میخواهم اما درباره اعدام شدگان دهه 60 گفته می شود به دختران باکره ای که اعدام می شدند ابتدا تجاوز می شد. یعنی به نوعی آنها را صیغه میکردند و بعد اعدام. درباره مونا چی؟ آیا شما خبری از این موضوع دارید؟
با کمال تاسف برای دختران عزیزی که این اتفاق برایشان افتاده بود باید بگویم که برای دختران بهایی این اتفاق نیفتاد. به دلیل بهایی بودن، آنها را نجس میدانستند و لذا باکره بودن یا نبودنشان فرقی نمیکرد و معتقد بودند اینها به جهنم میروند. لذا این مساله برای آنها اتفاقی نیفتاد.این مساله را یک نفر در پزشکی قانونی آن موقع به یکی از آشناها هم گفته بود که اینها بعد از اعدام باکره بوده اند.

بعد از اعدام چه شد؟ آیا توانستید پی گیری کنید و تظلم خواهی؟
آنها پی گیری می کردند. مدام می پرسیدند چقدر املاک دارید. چی دارید و کجا دارید و... در حالیکه ما فقط یک خانه کوچک داشتیم و چیز دیگری نداشتیم و میگفتیم که واقعا چیزی نداریم که بخواهید مصادره کنید. یعنی اعدام ها که شده بود ولی آنها ول نمیکردند. بعد که تحقیق کردند و دیدند واقعا چیزی نداریم دست از سرمان برداشتند. شرایط هم طوری نبود که ما بتوانیم پی گیری کنیم. قانون حاکم نبود که بخواهیم از حقوق قانونی استفاده کنیم. پدر و خواهرم اعدام شدند و ما هم منتظر روزی هستیم که بگویند اشتباه کردند.

آیا حرف ناگفته ای است که بخواهید مطرح کنید؟
بچه های ما به خاطر اعتقادشان به صلح و وحدت عالم انسانی رفتند؛ آنان می توانستند یک کلمه بگویند که مسلمان هستند و زنده بمانند اما از اعتقاد خود برنگشتند. آنها هیچ کاری نکرده بودند، نه سیاسی بودند نه از خانه شان اسلحه یا مواد مخدر یا چیز دیگری پیدا کرده بودند. آنان را اعدام کردند و آرزوی من این است که مسئولان با وجود اینکه میدانم که میدانند که اشتباه کرده اند این شهامت را داشته باشند و بگویند که اشتباه کردند. خودشان هم میدانند اگر اجازه دهند افراد بهایی به این مملکت خدمت میکنند بدون هیچ چشمداشتی؛آرزوی ما پیشرفت این مملکت است. امیدوارم هموطنان از ما فاصله نگیرند؛ ما نه از آسمان افتاده ایم نه از زمین بلکه هم وطن آنها هستیم. شادی هایمان، غم ها و دردهایمان مثل هم است و دغدغه مان آبادی این مملکت است. ما میخواهیم در کشور خودمان راحت زندگی کنیم. چیز زیادی نمیخواهیم.

برگرفته از :

 http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-a740d580eb.html

نمایش ویژه فیلم "تابوی ایرانی" برای ایرانیان در سراسر جهان از تلویزیون صدای آمریکا“VOA”



اطلاعیه - دوشنبه، ۲۹ خرداد، ۱۳۹۱ - لوس انجلس، کالیفرنیا

تهیه‌کنندگان فیلم "تابوی ایرانی" بدین وسیله به اطلاع می‌رسانند که پس از نمایش عمومی ‌موفقیت‌آمیز فیلم در آمریکا، کانادا و اروپا، در توافقی ویژه با تلویزیون صدای آمریکا “VOA”، فیلم "تابوی ایرانی" ساخته رضا عللامه‌زاده سینماگر ایرانی ساکن هلند که ورودش به ایران ممنوع است, روز شنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۲ برابر با سوم تیرماه ۱۳۹۱ در ساعت 11 شب به وقت تهران/ ۲:۳۰ بعد از ظهر به وقت شرق آمریکا در برنامه شباهنگ برای هموطنان در سراسر جهان ، از این تلویزیون پخش می‌شود.

کارگردان و تهیه‌کنندگان فیلم "تابوی ایرانی" همواره بر این نکته تاکید داشته‌اند که هدف اصلی آنان از ساختن فیلمی در باره وضعیت اسفناک بهائیان ایران و به تصویر کشیدن این رنج ناگفته‌ی 150 ساله، در درجه اول آگاهی رساندن به مردم ایران، بویژه ایرانیان غیربهائی بوده است تا شاید از این طریق گامی در جهت درک عمیق تبعیضی که بر هموطنان بهائی‌امان تحمیل شده برداشته شود.

فیلم "تابوی ایرانی" داستان "نادره"، یک مادر بهائی، و دختر چهارده ساله ‌اش را بازگو می ‌کند که هرچه دارند به فروش می‌گذارند و سرزمین مادریشان را ترک می‌ کنند تا به غرب پناهنده شوند. تابوی ایرانی تماشاگر را از قاره ‌ای به قاره دیگر، از ترکیه به اسرائیل، و از آمریکا به ایران می‌ برد تا تصوری روشن از تعقیب بهائیان در ایران عرضه کند – از دانشگاه زیرزمینی بهائیان گرفته، تا روستائیان بهائی تحت ستم در دهکده‌ ایول در مازندران. فیلم شامل گفتگوهائی یگانه است با کارشناسان، اندیشمندان، سیاستمداران و روشنفکران برجسته ایرانی که ریشه‌ های تجاوز به حقوق پیروان دیانت بهائی در ایران را می‌ کاوند.

با تشکر از تلویزیون صدای آمریکا “VOA” که این فرصت را در اختیارمان قرار داده است. همه ایرانیان عزیز، بویژه هموطنان داخل کشور را به دیدن این فیلم و گفتگوی زنده در استودیو با رضا علامه‌زاده کارگردان فیلم، که همزمان بانمایش انجام می گیرد، دعوت می‌کنیم.

اطلاعات بیشتر در مورد این فیلم: http://www.iraniantaboo.com/


برگرفته از :
http://www.iran-emrooz.net/index.php/news2/38263