۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

جنگ جمهوری اسلامــی ایـران علـیه دانش !

نیویورک، ۴ مهر ۱۳۹۰(۲۶ سپتامبر ۲۰۱۱)

سرویس خبری جامعۀ جهانی بهائی – همزمان با برگزاری دادگاه تعدادی از مدرسان بهائی، دو برندۀ جایزۀ صلح نوبل از حکومت ایران به شدت انتقاد و اقدامات آن را به «عصر تاریکی اروپا» یا «دادگاه های تفتیش عقاید اسپانیا» تشبیه کرده اند।

دزموند توتو، اسقف سابق کلیسای انگلیکان کیپ تاون، و ژوزه راموس اُورتا، رئیس جمهور تیمور شرقی، در نامۀ سرگشاده ای خطاب به جامعۀ دانشگاهی که امروز تحت عنوان «جنگ ایران علیه دانش» در هافینگتون پست به چاپ رسید، نظرات خود را عنوان کردند.

دو برندۀ جایزۀ نوبل در نامه از حکومت ایران می خواهند هفت بهائی را که اکنون درایران به خاطر فعالیت های آموزشی شان مورد محاکمه قرار دارند، بدون قید و شرط آزاد کند و از اتهامات مطرح شده، تبرئه نماید.

آنها می نویسند: «پیشرفت بشر در قرن های اخیر، بیش از هر عامل دیگری، از دسترسی فزاینده به اطلاعات، تبادل سریع تر اندیشه ها و در بیشتر نقاط جهان از آموزش همگانی نيرو گرفته است.»

«به همين دليل تلاش مستبدان و دیکتاتورها در قرن بیست و یکم برای سرکوب کردن مردم خود از طريق محروم کردن آنها از آموزش یا اطلاعات به ویژه تکان دهنده است.»

«اما اين تلاش آنها در بلند مدت نه تنها بيهوده است، بلکه اين تصور را به وجود می آورد که آنها از عصری که در آن زندگی می کنند و اندیشمندان تازه ای که در میان شان هستند، می ترسند.»

در نامه آمده: «شاید آشکارترین نمونۀ این ترس امروزه محروم کردن پیروان آئین بهائی - ديانتی مسالمت جو که هیچ برنامۀ سیاسی ندارد و به یگانگی همۀ ادیان معتقد است - از آموزش عالی در ایران باشد.»

حضور در دادگاه

انتشار نامۀ سرگشاده با گزارش های مبنی بر آغاز محاکمه های هفت مدرّس بهائی در ایران همزمان شده است. آنها در زمینۀ ارتباط شان با یک اقدام غیر رسمی جامعه با عنوان مؤسسۀ آموزش عالی بهائی (BIHE) بازداشت شدند. این مؤسسه به اساتید بهائی محروم از انجام شغل شان – به دست حکومت ایران – فرصت تدریس به اعضای جوان جامعه را که خود از ورود به دانشگاه محرومند، می داد.

اسقف توتو و رئیس جمهور راموس اُرتا در نامه شان خاطر نشان می کنند: «دستگیر شدگان نه رهبران سیاسی بودند و نه رهبران دینی. آنها مدرسانی در رشته هایی مانند حسابداری و دندان پزشکی بودند که امروز با دورنمای دهه ها زندان روبرو هستند. اتهامی که علیه آنها مطرح شده، ارائۀ آموزش عالی به جوانان بهائی است»

جامعۀ جهانی بهائی اطلاع یافته که شش نفر از این هفت نفر بازداشت شده پس از یورش های خرداد گذشته به خانه های حدود ۳۹ بهائی مرتبط با مؤسسۀ آموزش عالی بهائی، اکنون در گروه های دو نفره مورد محاکمه قرار می گیرند.

بانی دوگال، نمایندۀ ارشد جامعۀ جهانی بهائی در سازمان ملل، گفت: «وکیلی که برای دفاع از آنها آماده می شد، خود اکنون زندانی است؛ گزارش شده دو نفر از این زندانیان دیروز مورد محاکمه قرار گرفته اند؛ دو نفر امروز و دو نفر فردا مقابل دادگاه حاضر می شوند و به نظر می رسد هفتۀ پیش یک نفر دیگر محاکمه شده است.»

او افزود: «همۀ نشانه ها حاکی از آن است که نمی توانیم انتظار محاکمۀ عادلانه ای داشته باشیم.»

خانم دوگال سپاس جامعۀ جهانی بهائی را از اسقف توتو و رئیس جمهور راموس اُرتا ابراز داشت.

او گفت: «ما از آنها متشکریم، همچنین از همۀ حکومت ها، سازمان ها و افراد خیرخواه در سراسر دنیا که تلاش های شان این پیام روشن را به مقامات ایرانی می فرستند که اقداماتش از نزدیک دیده بانی و محکوم می شود.»

اخراج به خاطر باورهای شان

نامۀ سرگشاده بر گرفتاری دیگر جوانان ایرانی نیز که «به خاطر باورهای شان یا دیدگاه هایی که مخالف جناح حاکم تشخیص داده شده، از جمله نگرش های موافق اصلاحات» از دانشگاه ها اخراج شده اند، تمرکز دارد.

در نامه آمده است: «به نظر ما اهميت دارد که توجه کنيم این اقدامات نه نتیجۀ آئین اسلامی و نه برآمده از آن است. انسان فقط لازم است به اعصار تاریکی اروپا یا دادگاه های تفتیش عقاید اسپانیا نگاه کند تا ببیند آیت الله های ایرانی قطعاً اولین گروهی نیستند که دین را به عنوان پوششی برای سرکوب اندیشه ها و دانشی که می ترسند قدرت آنها را تهدید کند، به کار می گیرند. سنت های غنی فلسفی و هنری ایران، نقش دانشمندان ایرانی در سراسر جهان و اقدامات اعضای جامعۀ مسلمان که به مؤسسۀ آموزش عالی بهائی کمک و از آن حمایت کرده اند، همه گواه این حقیقت است که اقدامات رهبران ايران انعکاسی از آئین اسلامی یا ایمان بسیاری از مسلمانان خیرخواه در جوامع ایرانی نیست.»

«و هرچند باور داریم هم از نظر تاریخی و هم در دنیای 'به هم پیوسته با خطوط ارتباطی' سرکوب کردن تلاش برای جستجوی دانش بیهوده است، اما بسیاری افراد در ایران هستند که جان های شان با این تلاش مورد تهدید یا آسیب قرار می گیرد.»

«آنها به حمایت ما نیاز دارند.»

این برندگان جایزۀ نوبل در میان دیگر مطالبات، جامعۀ دانشگاهی را تشویق می کنند با ابراز مخالفت و نارضایتی خود از هر سیاستی که افراد را بر مبنای پیشینۀ دینی یا باورهای سیاسی شان از آموزش عالی محروم می کند، با همقطاران ایرانی خود همبستگی نشان دهند.

محکوم کردن جهانی

اعتراض بین المللی به آزار مدرسان بهائی در ایران در چهار ماه گذشته دنیا را از استرالیا تا زامبیا درنوردیده است.

در اوایل این ماه، خانم خانم کاترین اشتون، نمایندۀ عالی اتحادیۀ اروپا برای امور خارجه، «نگرانی جدی» خود را از حمله به مؤسسۀ آموزش عالی بهائی ابراز کرد.

سه روز پیش از آن، وزیر امور خارجۀ کانادا، جان برد، گفت دستگیری کارکنان مؤسسۀ آموزش عالی بهائی «بر پايۂ اتهام بی اساس توطئه علیه امنیت ملی است. این مؤسسه خدمات آموزشی ارزشمندی به جامعۀ بهائی که از آمزوش عالی رسمی در ایران محروم است، ارائه می کند.»

این هفت مدرس بهائی که مورد محاکمه قرار می گیرند عبارتند از: وحید محمودی و کامران مرتضایی که طبق گزارش ها دیروز محاکمه شدند؛ محمود بادوام و نوشین خادم که قرار است امروز محاکمه شوند؛ و رامین زیبایی و ریاض سبحانی که فردا محاکمه خواهند شد। بر اساس اطلاعات به دست آمده فرهاد صدقی روز سه شنبه ۲۰ سپتامبر به دادگاه رفته است.

برگرفته از :
http://news.persian-bahai.org/story/306

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

معبد بهائی به جامعۂ استراليا «غنا و اعتلا» داده است !

سیدنی، استرالیا، ۳۱ شهریور ۱۳۹۰ (۲۲ سپتامبر ۲۰۱۱) (سرویس خبری جامعۀ جهانی بهائی) در پنجاهمین سالگرد بنای معبد بهائی استرالیا، جمعی از افراد سرشناس کشور از نقش این معبد در زندگی اجتماعی آن ستايش کردند.

هاروی رُز، عضو انجمن شهر و شهردار پیت واتر، گفت: «اين معبد باعث غنا و اعتلای جامعۀ ما شده است.»

آقای رز در مهمانی پیش از مراسم ویژۀ سالگرد گفت: «این یک فانوس دریایی و زمینی و آسمانی است... فانوسی که مسیرِ جهانی بهتر را روشن می کند، جهانی که در آن دشمنی و اختلاف جای خود را به یگانگی، سازندگی و امید می دهد.»

شهردار افزود که معبد و جامعۀ بهائی «نه تنها در جامعۀ ما، بلکه در جامعۀ بزرگ تر استرالیا نقش مهمی» دارند.

این مهمانی که یکشنبۀ پیش برگزار شد، آغازگر یک هفته رویدادهایی بود که به مناسبت پنجاهمین سالگرد گشایش معبد برگزار می شد. اصل بهائی وحدت در کثرت ویژگی برجستۀ مراسم پس از مهمانی بود که شامل آوازخوانی به زبان بومی ویرادجوری، و زبان های عربی، انگلیسی و ساموآیی بود. متونی از آثار بهائی، بودایی، مسیحی، هندو، یهودی و اسلامی نیز در اين مراسم خوانده شد.

«پاسدار ساکت معنويت»

مشرق الاذکار سيدنی که در تپه ها و بوته زارهای زیبای سواحل شمالی اين شهر واقع است، در سپتامبر ۱۹۶۱ پس از چهار سال کار ساختمانی، گشایش یافت. این معبد یکی از مجموعۀ هفت معبد این چنینی در جهان است.

هدف مشرق الاذکارهای بهائی که به روی همۀ مردم باز است، فراهم کردن یک محل تجمع به منظور دعا و تفکر و نیز، در آينده، مرکز گستره ای از تسهیلات است که برای تأمين نیازهای اجتماعی و آموزشی مردم تأسيس خواهند شد.

راب استوکس، عضو مجلس از پیت واتر که در مراسم دعای شب یکشنبۀ سیدنی حاضر بود، گفت که اين معبد مانند «یک پاسدار ساکت معنويت و باز بودن بر روی همه و قدرت واقعی روحانی در اينجا ايستاده است.»

  • مشرق الاذکار بهائی در سیدنی استرالیا که برای یک جشن دعای بین الادیان در چهارشنبه ۲۱… »

  • مقامات کشوری برای مراسمی که در ۱۸ سپتامبر در مشرق الاذکار بهائی سیدنی برگزار شد، به… »

  • نمایندگان هفت دین بزرگ جهان که در مراسم روز بین المللی صلح در مشرق الاذکار بهائی سیدنی در… »

  • یک عکس تاریخی از مهمانان که در روز جشن افتتاح مشرق الاذکار بهائی در سیدنی استرالیا در ۱۶… »

  • جمع بازدیدکنندگان در مشرق الاذکار بهائی در سیدنی استرالیا برای گشایش معبد در ۱۶ سپتامبر… »

  • خانم روحیه ربانی، همسر ولیّ امر ديانت بهائی، ریاست رویدادهای افتتاحیۀ مشرق الاذکار… »

  • معبد بهائی در سیدنی استرالیا در سپتامبر ۱۹۶۱ گشایش یافت. اين ساختمان در میان بوته زاری… »

فعالیت ها به مناسبت پنجاهمین سالگرد شامل برنامه های روزانه در مشرق الاذکار، یک نمایش هنری توسط کودکان با موضوع ساختن اجتماعی صلح آمیز و یک نمایشگاه بود. در آخر هفتۀ پیش رو، تورهایی با حضور راهنما و یک برنامه که بازدیدکنندگان در آن می توانند نمونۀ فعالیت های اجتماع سازی بهائی را ببینند، برگزار خواهد شد.

شب گذشته، همسایه ها و بازدیدکنندگان از نقطه ای دورتر، پس از طی مسیری که با شمع روشن شده بود، به سوی معبد نورانی آمدند تا در یک جشن دعای ویژۀ بین الادیان به مناسبت روز بین المللی صلح سازمان ملل متحد شرکت کنند.

کانال ۱۰ استرالیا سه بخش از برنامۂ آب و هوای خود را از باغ های معبد پخش کرد. دیگر پوشش های رسانه ای مراسم سالگرد شامل مقالاتی در نشریه های محلی، اشاراتی در روزنامۀ سیدنی مورنینگ هرالد و بخشی از نمایش صبحانۀ رادیو ای بی سی بود که فهرستی از تعالیم آئین بهائی ارائه داد.

«رویدادی مهم»

بری او فارل، نخست وزير ایالت نیو ساوت ولز، در پیامی ویژه نوشت که پنجاهمین سالگرد مشرق الاذکار «نه فقط برای دین بهائی، بلکه برای نیو ساوت ولز به طور کلی، رویدادی مهم» است.

او افزود: «جامعۀ بهائی نقش مهمی در بافت اجتماعی متنوع نیو ساوت ولز بازی می کند و مهم است که ما در این ایالت به ترویج و گرامیداشت تنوع، بردباری و همبستگی ادامه دهیم.»

«این اندیشه چکیدۀ روح دین بهائی است که در صدد متحد کردن همۀ ادیان و نوع بشر است. این معبد و جامعۀ بهائی به راستی به این منظور دست یافته اند.»

«معتقدم چیزهای زیادی برای یاد گرفتن از آئین بهائی وجود دارد، آئینی که از طریق ارزش های یگانگی و برابری خود بافت چند فرهنگی نیو ساوت ولز را بهبود بخشیده است।»

برگرفته از :
http://news.persian-bahai.org/story/305

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

راهپیمایی جمعی برزیلی ها برای عدالت !



۲۸ شهريور ۱۳۹۰ (۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱)

ریو دو ژانیرو، برزیل، (سرویس خبری جامعۀ جهانی بهائی)

هدف راهپیمایی آزادی دینی که در سال ۲۰۰۸ توسط کمیتۀ مبارزه با ناشکیبایی دینی ریو تأسیس شد، بدواً جلب توجه به تعصبی بود که پیروان ادیان سنتی آفریقایی برزیلی در برزیل با آن مواجه بودند. از آن زمان، اين راهپیمایی رویدادی سالانه شده که از ۲۰۰۰ شرکت کننده در اولین راهپیمایی به رقم چشم گیر امسال افزايش داشته است.

دیروز، کاتولیکها، مسلمانان، یهودیان، پروتستان ها، بوداییان و بهائیان به رهبران دینی آفریقایی برزیلی پیوستند و همه در هدف خود برای جلب توجه به ناشکیبایی متحد بودند.

بهائیان ۱۰۰۰ جلیقۀ زرد رنگ با شعار «امروز ما پیروان همۀ ادیان هستیم» توزيع کردند که شرکت کنندگانی از جوامع مختلف با شادی آن را به تن کردند.

در سخنرانی آغازین راهپیمایی، هماهنگ کنندۀ کمیتۀ مبارزه با ناشکیبایی دینی، بابالوریژا ایوانیر دوس سانتوس، آزاری را که بهائیان ایران با آن مواجه هستند، زیر ذره بین قرار داد و توجه جمعیت را به «گروه زرد پوش» جلب کرد که به گفتۀ او «حامیان فعّال آزادی دینی در برزیل هستند.»

آنگاه رهبران و نمایندگان جوامع حاضر، دربارۀ نیاز به احترام به دیگران راهپیمایان را مورد خطاب قرار دادند.

ایرج روبرتو اقراری، بهائی برزیلی، به جمعیت گفت: «تعصب، کلیشه ها و نبود اطلاعات دربارۀ سنت های دینی مختلف سبب می شود مردم علیه کسانی که باورهای متفاوت دارند، رفتار غیر منطقی داشته باشند.»
او گفت: «مثل این است که آنها این 'مردم دیگر' را افراد انسانی، و کسانی شایستۂ احترام و برخورد عادلانه، نمی بینند.»


  • بهائیانی که در راهپیمایی آزادی دینی ریو در ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ شرکت کردند، خواهان عدالت برای… »

  • یکی از ۲۵۰۰۰ شرکت کنندۀ راهپیمایی آزادی دینی ریو - که در ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ در ساحل کوپاکابانا… »

آقای اقراری از هفت رهبر بهائی ایران سخن گفت که از سال ۲۰۰۸ پشت میله های زندان هستند و به اتهامات خلاف واقع هر یک به ۲۰ سال زندان محکوم شده اند.

او گفت: «شباهت های بسیاری بین آزار بهائیان در ایران و آزار پيروان ادیان آفریقایی برزیلی در اینجا وجود دارد.»

«دارایی ها تخریب و توقیف می شوند، کودکان مورد آزار قرار می گیرند و جوانان به خاطر عقاید خود نمی توانند به آموزش دسترسی داشته باشند. و تنها راهی که سرکوب گران را راضی می کند تا این مردم را رها کنند آن است که آنها بپذيرند که ایمان خود را انکار کنند. اما چطور می توان بدون خرد کردن کامل یک فرد، با زور او را از یک باور دینی برگرداند؟»

ایوان دوس سانتوس، یکی از سازمان دهندگان راهپیمایی، گفت ناشکیبایی دینی باعث نژادپرستی می شود و دموکراسی را تهدید می کند.

او گفت: «دین در جهان یک عامل جنگ شده است، اما اینجا ما ادیان را با هم جمع و وارد گفتگو می کنیم.»

«جنبش ما دینی نیست، به ترویج هیچ دینی نمی پردازد، فقط حق مورد احترام بودن را تبليغ می کند।»


برگرفته از :
http://news.persian-bahai.org/story/304

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

آنچه آموختم !

"از نکات چشمگیر و برجسته، نظم، ترتیب، رفتار نیک، صلح جو و دلپسند این جماعت بود ."


آنچه آموختم

مهوش شاهق

08-Sep-2011

از ١ تا ٤ سپتامبر در کنفرانس "انجمن دوستداران فرهنگ ایران" که همه ساله توسّط ایرانیان بهائی در شهر شامبرگ در حومۀ شیکاگو برگزار می شود، شرکت کردم. از هنگام خروج از ایران که حدود سی و اندی سال می شود، هرگز خود را این چنین در خاک ایران و میان هم وطنان حسّ نکرده بودم که در این کنفرانس. حدود ٣ هزار و ٤٠٠ ایرانی از اطراف و اکناف دنیا از استرالیا و نیوزیلند گرفته تا کانادا و استانهای مختلف امریکا در این گرد همآئی شرکت کرده بودند. البتّه بیشتر بهائیان ولی نه منحصر به آنها، دگر اندیشانی نظیر من هم در این گرد هم آئی کم نبودند. سخنرانان برجسته و بانامی نظیر خانم شهرنوش پارسی پور، دکتر شاپور راسخ، دکتر عبدالکریم لاهیجی و خانم مهر انگیز کار تنها نمونه هائی هستند از آنچه که گفته شد. سخنرانان بسیار خوب دیگری هم بودند که به رونق و محتوای این کنفرانس افزودند. زمینۀ صحبت امسال این گردهم آئی "عدالت اجتماعی" بود.

بر خلاف آنچه که به غلط و از روی دشمنی در بارۀ بهائیان شایع کرده اند که آنها علاقه ای به وطن ندارند و فرما نبردار کشورهای خارجی هستند، عشق و علاقۀ به ذرهّ ذرّه از خاک ایران، فرهنگ ایران، شعر، موسیقی، رقص، زبان فارسی و آنچه که مربوط به ایران و ایرانی می شود توسّط شرکت کنندگان و سخنرانان این کنفرانس در هوا موج می زد و با تمام وجود حسّ می شد.

گردانندگان این کنفرانس فکر همه چیز را کرده بودند؛ برنامه هائی برای خانواده، کودکان، جوانان، برنامه های هنرنمائی آزاد برای به ظهور رسیدن استعدادهای تازه و نو، جلسه های شعرخوانی، برنامه های موسیقی ایرانی، رقص ایرانی. زبان رسمی کنفرانس هم زبان فارسی بود. آنچه که برای من واقعاً شگفت انگیز بود تسّلط جوانان ایرانی بهائی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بود. سخنرانانی بودند فارغ التّحصیل از معروفترین دانشگاه های آمریکا نظیر هاروارد، کلمبیا، ییل با این همه کاملاً مسلّط به زبان فارسی و بیان سخنرانی به این زبان.

از دیگر نکات چشمگیر و برجسته، نظم، ترتیب، رفتار نیک، صلح جو و دلپسند این جماعت بود. همۀ جلسات منّظم و سر ساعت مقرّر معمولاً از ساعت ٩ صبح شروع می شد و تا ١٢ شب ادامه داشت. آنچه که تا بحال گفته شد تنها نظر شخصی من نیست بلکه همۀ سخنرانان غیر بهائی به نکاتی که من مختصراً بدانها اشاره کردم معترف و متفّق القول بودند.

آنچه که من در این چند روزه از پیشرفته بودن آئین بهائی و دستورات پیشرفته و مترّقی آن که نه تنها در زمان پیدایشش یعنی حدود ١٦٧ سال پیش بلکه هنوز هم یکی از پیشرفته ترین آئین های مذهبی است و گذشته از مطالبی که در طول سالها آموخته بودم، یاد گرفتم از این قرار است:

١- جهانی بودن انسان و این که همۀ انسانها در روی کرۀ زمین یکسانند و باید در صلح و صفا با یکدیگر زندگی کنند. ٢- اگر آئینی سبب نفاق و اختلاف می شود، بهتر است که ترک آن گفته شود. ٣- پیامبر این آئین، آیندۀ بسیار چشمگیر و درخشانی را برای ایران پیش بینی کرده اند که امید وارم و آرزو می کنم که این پیش بینی ها به وقوع به پیوندد.

کوتاه سخن آنکه این نخستین باری بود که فقط به پیشینۀ درخشان ایران در درازنای تاریخ مفتخر نبودم بلکه افتخارم به گرد آمدگان حاضر در این کنفرانس و آینده ای که ایران با وجود چنین جوانان و شهر وندانی در پیش رو خواهد داشت، بود।


برگرفته از :
http://www.iranian.com/main/2011/sep-8


۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

دیدار با بهائیان در شیکاگو !

شهرنوش پارسی‌پور

شهرنوش پارسی‌پور - از مدت‌ها پیش انجمن دوستداران فرهنگ ایران که در شیکاگو قرار دارد مرا برای ایراد دو سخنرانی دعوت کرده بودند. اطلاع داشتم که این انجمن را بهائیان ایران بنیاد گذاشته‌اند و این بیست و یکیمین سالی بود که آن را برگزار می‌کردند.

در هنگام رسیدن به شیکاگو هیچ پندار معینی درباره این انجمن و اعضای آن نداشتم، در عمل مواجه با شگفتی شدم. هرگز باور نمی‌کردم که عده‌ای ایرانی بتوانند با چنین نظم و ترتیبی یک کنفرانس را برگزار کنند. جمعیتی که در این کنفرانس شرکت کرده بودند متجاوز از ۳۲۰۰ نفر بود.

در تمام مدت این کنفرانس چند مسئله به شدت مرا تحت تأثیر قرار داده بود. نخست مهربانی بهائیان بود نسبت به هم و نسبت به دیگران. ابداً نمی‌توانم باور کنم که سه هزار نفر با هم بتوانند یک فیلم را مشترکاً بازی کنند، مگر اینکه به راستی حالتی که منجر به مهربانی می‌شود در آن‌ها نهادینه شده باشد.

در هنگام سوار شدن در آسانسور و یا در تالارهای بزرگ میهمانسرای «رنسانس» این جمعیت دائم در حال سلام و احوالپرسی با خود و دیگران بودند. از آنجایی که سخنرانی من درست نخستین برنامه این کنفرانس چهار روزه بود، و به این دلیل که حدود سه هزار نفر در تالار سخنرانی حضور داشتند، چهره‌ام شناخته شده بود.

من درباره کشتار زنانگی هستی به روایت اسطوره آفرینش انوماالیش گفتار در میان آورده بودم که به نظرم می‌رسد مبحث بسیار جالبی‌ست و تا به حال به کرات درباره آن گفت داشته‌ام. در عمل نیز متوجه شدم که حق با من بوده است. مردم استقبال بسیار زیادی از این سخنرانی کردند و مرتب در نقاط مختلف میهمانسرا با من گفت می‌داشتند و ستایش و تحسین می‌کردند.

علائم مورد احترام ادیان مختلف در روی ستون‌های معبد «مشرق الاذکار» در شمال شیکاگو حکاکی شده است

در روزهای بعد متوجه شدم که آن‌ها باعلاقه شدید برنامه‌های کنفرانس را دنبال می‌کنند. آن‌ها صبورانه به سخنرانی‌های یک ساعت و نیمه گوش می‌دادند. دومین نکته که مرا بسیار زیر تأثیر خود گرفته بود، علاقه شدید بهائیان به ایران و فرهنگ ایران است. زمین ایران برای بهائیان به معنای نوعی ارض موعود و مقدس است. جالب بود دیدن آمریکایی‌ها و آفریقایی‌هایی که نام فرزندان خود را از میان نام‌های پارسی انتخاب کرده‌اند. این علاقه نیز گرچه از طریق این مذهب تبلیغ می‌شود اما به نحوی خیلی طبیعی و خود به خودی در میان مردم رواج دارد.

بهائیان ادبیات ویژه خود را دارند. این آقا تعریف می‌کند که نیایش به مدت سه روز میهماندار «حضرت» باب بوده است، و آن دیگری با علاقه بیان می‌کند که نیای او در کنفرانس بدشت شرکت داشته است، و خلاصه هر کس دلیلی برای خود دارد تا به ایران علاقمند باشد. افراد با علاقمندی شدیدی پارسی گفت می‌کنند. از اینکه شیرازی، کرمانی یا اصفهانی هستند حرف در میان می‌آورند و فرزندان آن‌ها نیز پارسی می‌دانند.

نکته دبگری که مرا به خود جلب کرد حالت دموکراتیکی‌ست که در این مذهب وجود دارد. هر شخص باید خود تصمیم بگیرد که بهایی‌ست یا نه. بهایی بودن پدر و مادر تکلیف فرزندان را روشن نمی‌کند، بلکه بچه‌ها خود به نوبه خود باید تصمیم بگیرند بهایی هستند و نام خود را به ثبت برسانند. این نکته بسیار مهمی‌ست و تفاوت عمده‌ای را با اسلام نشان می‌دهد. تفاوت عمده دیگر نحوه ارتباط زن و مرد است. در نگرش به بهائیان کاملاً روشن می‌شود که زن و مرد خود را با یکدیگر برابر می‌دانند. شمار شرکت‌کنندگان زن در کنفرانس عملاً به اندازه شمار شرکت‌کنندگان مرد بود. روشن شد که در حال حاضر از اعضای اصلی محفل امریکا چهار نفر مرد و پنج نفر زن هستند.

در ادبیات مذهبی بهائیان طاهره قرة‌العین، معروف به «جناب طاهره» از اهمیت شگفتی برخوردار است. او را انگاره‌ای از حضور زن می‌دانند، در نتیجه در ایجاد امکانات تحصیلی برای زنان بسیار می‌کوشند. می‌دانیم که طاهره، که به‌راستی می‌توان او را «جناب طاهره» نامید زنی بسیار تحصیل‌کرده و آموزش دیده بود. او به معنای حقیقی کلمه فقیه بود و شاعری بسیار بزرگ.

حالت خود به خودی اهمیت دادن به زنان به گونه‌ای‌ست که من حتی در میان مسلمانان گروه بورژوا و اشرافی نیز ندیده‌ام. کاملاً روشن است که بهائیان در این نوع احترام گذاشتن به زنان مبالغه نمی‌کنند. در عین حال جالب است که در ادبیات مذهبی بهائیان فرشته‌ آورنده وحی برای رهبر مذهبی آنان یک فرشته مؤنس بوده است. این در حالی‌ست که می‌دانیم جبرئیل در اسلام یک مرد است.

نمایی از درون معبد «مشرق الاذکار».زمین ایران برای بهائیان به معنای نوعی ارض موعود و مقدس است.

باز هم نکاتی در جریان این کنفرانس بود که مرا تحت تأثیر قرار داد. یکی از این نکات تمیزی شدید بهائیان است. در جایی که ۳۲۰۰ نفر در هم می‌لولند خیلی طبیعی‌ست که آشغال زیاد باشد، اما چنین نبود. آبریزهای عمومی همه پاکیزه و تمیز بودند. چون بهائیان سیگار نمی‌کشند بنابراین زمین‌های محوطه بیرونی هتل نیز بسیار پاکیزه باقی ماند. این در حالی‌ست که در جاهای دیگر که ایرانیان گرد هم می‌آیند به طور معمول یک زباله‌دانی از ته سیگار هم فراهم می‌آید. بهائیان مشروب هم نمی‌خورند، به این ترتیب بود که اداره‌کنندگان هتل تمامی مشروبات را جمع‌آوری کرده بودند. نکته دیگری که مرا تحت تأثیر قرار داد حضور بسیاری از شخصیت‌های معروف ایران در میان بهائیان بود. دکتر شاپور راسخ، دکتر بنانی، دکتر احسان یارشاطر، لیلی ایمن آهی و بسیاری دیگر از این قبیل بودند.

دیدار از معبد بهائیان به نام «مشرق الاذکار» از جنبه‌های فراموش نشدنی این سفر است। این معبد که جزو بناهای تاریخی آمریکا به ثبت رسیده، معبد بسیار زیبایی‌ست که در شمال شهر شیکاگو در درازای ۵۰ سال کار ساخته شده است. معبد دارای ۹ ضلع است و تمامی اجزای آن حامل نکات رمزی‌ست. علائم مورد احترام ادیان مختلف در روی ستون‌ها حکاکی شده است. ستاره داوود، صلیب مسیحیان، ماه و ستاره مسلمانان، گردونه خورشید هندوان و بسیاری دیگر از علائم قابل مشاهده هستند. ورود به این معبد برای همه مردم از هر دین و مذهبی آزاد است. در اینجا هیچ نوع تبلیغی صورت نمی‌گیرد. تالار مرکزی گسترده آنجایی‌ست که می‌نشینید و تمرکز می‌کنید. هنگامی که بدون نگرانی از مسلمان بودن خود وارد این معبد شدم به یاد دفعاتی افتادم که به همراه خارجیان کوشیده بودم وارد اماکن مقدسه مسلمانان بشوم و هر بار با خشونت زیادی روبرو شده بودیم. چنین است که اسلام، به رغم جهانی بودن خود اما صاحبان ادیان دیگر را می‌ترساند. در کلیسا هم بار‌ها حضور پیدا کرده‌ام بدون نگران بودن از مسلمانی خود. بهائیان در برخورد با یکدیگر می‌گویند الله‌ابهی. من اما بدون نگرانی سلام می‌کردم و چون بهائی نبودم ضرورتی نمی‌دیدم ابن جمله را بر زبان بیاورم و باز هیچکس مزاحم من نمی‌شد.

در روز سخنرانی اما با این جمله حرف خود را آغاز کردم: «دوستان گرامی، به سهم خود، به عنوان یک مسلمان، ار بابت این همه اذیت و آزاری که متوحه بهائیان در ایران بوده است، احساس شرمندگی و افسوس می‌کنم.» مردم دست زدند، و من به‌راستی متأسف بودم. در جریان سخنرانی‌ها شنیدم که چه شمار قابل تأملی از بهائیان شهید شده‌اند؛ و شمار قابل تأملی از آنان به دست جمهوری اسلامی کشته شده‌اند. باز هم در اینجا ابراز تاسف می‌کنم.

در این کنفرنس بار‌ها به این مطلب اشاره شد که بهائیان متهم به همکاری با روسیان و انگلیسیان و امریکائیان شده‌اند. من اما به این نتیجه رسیدم که میانه سده نوزدهم مسیحی زمانه‌ای بوده است که ایران به‌راستی نیازمند نوعی اصلاحات مذهبی بوده، به ویژه به دلیل روابط بیمارگونه‌ای که میان مردان و زنان وجود دارد و هم‌امروز هم سایه شوم آن بر سر جامعه ایران افتاده است و زنان و مردان درستکار ایرانی را بیمار کرده است. در آینده تمام هم خود را به بررسی اسطوره‌وارانه این مهم اختصاص خواهم داد، چون ریشه را باید در ادبیات بیمار منطقه یافت.

دعوت‌کننده من به این کنفرانس دکتر چنگیز گئولا بوده است. ایشان در پاسخ به اینکه معنی «گئولا» چیست گفت که این یک نام عبری‌ست و به معنای «نجات» و «نجات‌دهنده» است. ایشان از بهائیان یهودی‌تبار ایرانی‌ست و استاد رشته نئوروساینس در دانشگاه. به طور کلی شمار تحصیل کرده‌های بهائی بسیار زیاد است. این اقلیت مذهبی که جریان حرکتش به دلیل مخالفت‌های جمهوری اسلامی با آن محدود شده است، اما موفق شده است اعضای مذهب خود را به عالی‌ترین سطح‌های علمی ارتقاء دهد.

در جریان کنفرانس میزبان من ژاله ژوبین خادم نشان داد که یک بهائی فرهیخته است। حضور دکتر عبدالکریم لاهیجی و مهرانگیز کار و دیدار با آن‌ها بسیار مغتنم بود. بدون شک سفر پرباری داشته‌ام و بدون شک انجام هر تلاشی برای از بین بردن اختلاف میان مسلمانان و بهائیان کاری‌ست بسیار مهم و با ارزش.

برگرفته از :
http://radiozamaneh.com/culture/revayat/2011/09/19/7007

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

نامۀ سرگشاده !

"با ارباب رجوع آنچنان مدارا و ملاطفت کن که آنچه دانند بگویند و هر چه توانند تظلّم کنند و مطمئن باش خداوند دادگران را پاداشِ گران خواهد داد. " (حضرت علی (ع) )

به نام خداوند دادگر

جناب خامنه ای، حضرت والا مقام

سالها پیش وقتی در کلاسِ درس، معلم از ما خواست تا با موضوع "نامه ای برای خدا" انشائی بنویسیم و بی پرده با خدا دردِ دل کنیم، همگی نوشتیم و تا جائی که من یادم هست هیچ یک از شاگردان را به خاطرِ نامه نوشتن به خدا و دردِ دل ها و انتقاداتِ آنچنانی، بازداشت یا زندانی نکردند. اما این روزها گوئی نامه نوشتن به بندۀ خدا، شخص جنابعالی، کسی که مسئولِ حفظ حیثیت و جان و مال و ناموسِ مردمِ ایران است تحتِ هر عنوانی می تواند تشویشِ اذهانِ عمومی و توهین به رهبری تلقی گردد و چندین ماه یا چندین سال حبس را در پی داشته باشد، اما آنقدر درد دارم که پیه حبس را به تن بمالم و این نامۀ شخصی را سرگشاده برایتان بفرستم تا بدانید آتشِ ظلم ها به کجا رسیده است.

جناب خامنه ای من بهائی هستم، اصل و نسبم از روستای "ایول" مازندران است. در رگم خون شالیزار جاریست و برآنم تا پهن دشت سرزمینمان را از جویبار یکدلی ها سیراب کنیم و دست برابری در دست، بذر وحدت بیفشانیم تا برویانیم! پس ابتدا باید با همتی مضاعف سنگلاخ تعصب را از خاک این سرزمین پاک بزداییم.

ساعاتی پیش خبری را شنیدم که از شوکِ شنیدنش بُهت زده به خانۀ استادِ عزیزمان "عنایت الله سنائی" رفتم تا حقیقت ماجرا را از زبانِ ایشان بشنوم. زنگ در را زدم. معلم اخلاق، استادِ عرفان و سنبلِ عشق و فداکاری در را به رویم باز کرد و با چهره ای گشاده مثلِ همیشه دستهایش را به رویم گشود. انگار که اتفاقی نیفتاده. به سویش پر کشیدم، سینه به سینه در آغوشش آرام گرفتم، صورتش را بوسیدم ، بوی تندِ سیلی هنوز در زیرِ گوشش می پیچید. بد موقعی به سراغش رفتم ، به اتفاق همسرِ فرشته خوی اش، یا به قولِ استاد " فرشته ای در بند "[1] برای چندمین بار عازمِ مطبِ پزشک متخصصی برای جلوگیری از عفونتِ گوشش بود. مأمورِ اطلاعات با بی شرمی و وقاحت ، چنان سیلیِ محکمی به استاد زده بود که پردۀ گوشش پاره شد . هیکلِ ضعیف و نحیف استادِ عزیزمان جلوی چشمانِ همسر و فرزندش مظلومانه به زمین افتاد و عینکش به گوشه ای پرتاب شد و شکست . گوئیا این 4 مأمورِ اطلاعات چون از پسِ استدلالهای قویِ استاد که همگی بر گرفته از آیاتِ قرآنِی و قانون اساسی بود بر نمی آمدند ، از قبل نقشه کشیدند تا ضعفِ خود را با سیلی پنهان کنند . بماند که چه تهمتها و بی حرمتی ها که نکردند !

جناب خامنه ای ، حضرت والا مقام

این روزها ظلم آنقدر زیاد شده که حوادثی حیرت آور و تأسّف بار تنها در خطۀ ما مازندران کم نیست . پیرمرد شریف و نجیبِ 71 ساله ، "وجیه الله میرزا گلپور " [2]، معلمی دلسوز که در اوایلِ انقلاب به صرف بهائی بودن همچون دیگر همکیشان خویش از مراکزِ دولتی اخراج شده بود را شکنجه می کنند. با دو دست بند و دو پابند به خاطرِ داشتنِ عقیده ای متفاوت همچون افرادِ شرور در شهرِ تنکابن می گردانند که وقتی بعد از دو هفته او را آزاد کردند و مردم گروه گروه به دیدارش می رفتند ، دیدند و دیدیم که پاهای او از شدتِ زخم به چه وضعِ اسفباری افتاده بود ، و اکنون هم همسرش را با وجود امراضِ گوناگون مدت سه هفته است بازداشت کرده اند که چرا تو رنج نامه[3] نوشته ای که باعثِ آبرو ریزی شده است! اما در تعجبم که اینها از کدام آبرو صحبت می کنند !؟

همین چند وقتِ پیش وقتی یکی از همکیشانم " هوشنگ فنائیان " [4]به خاطرِ ظلم های فراوانی که بر وی و خانواده اش روا داشتند و محرومیتِ فرزندانش از حق تحصیل و شکایت از عده ای از عواملِ اطلاعات به خاطرِ توهین و تحقیر و بی حرمتی های زیاد ، نامه ای[5] سرگشاده برایتان نوشت ، داغِ دلِ بسیاری از ما بهائیان تازه شد و گفتیم حتماً این بار رهبر معظم نظری خواهد انداخت و نکوهشی خواهد کرد.

اما نه تنها ترتیبِ اثری داده نشد ، بلکه به اتّهام " تبلیغ علیه نظام " ، " توهین به رهبری " و اتهاماتی چون " عضویت در فیس بوک " ، " شرکت در ضیافت " که می توان از آن به عنوان بهانه ای برای بالا بردن مدت حبس استفاده کرد " که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل " این بندۀ خدا را به جرم اینکه اسرار هویدا می کرد ، به چهار سال و نیم حبس محکوم کردند ، تا زهرِ چشمی برای دیگران باشد که مبادا برای رهبرِ سرزمینشان بی پرده نامه ای بنویسند.

حضرت آیت الله

سالیانِ سال است که ما را از تحصیلاتِ عالیه محروم کردند و شما بهتر از هر کسی می دانید که تحصیلِ علم را نباید از هیچ بنی بشری دریغ کرد ، حتی شده علم را از بلادِ کفر بیاموزیم . اما سی سال است که ما از آن محرومیم و چقدر دردآور است ، وقتی در مجامع بین المللی سیاستمدارانِ ایرانی در لِوای حقوقِ بشرِ اسلامی از کرامتِ انسانی و حقوقی والاتر یاد نموده، ولی فریبکارانه اِذعان می دارند که بهائیان هم در دانشگاهها هستند و تحصیل می کنند .

بلی، این سالهای اخیر به خاطر فشارهای بین المللی ، تعداد بسیار محدودی از دانش آموزان بهایی را وارد دانشگاه می کنند، ولی بعد از گذراندن چند ترم بدون هیچ دلیل و مدرکی اخراج کرده، عده ای دیگر را جایگزین می نمایند و این چرخه را ادامه می دهند تا هم ضربه محکمتری از قبل به جوانان بهایی زده باشند و هم اینکه همیشه لیستی از جوانان بهایی مشغول به تحصیل در دانشگاهها برای مجامع بین المللی و مدافعان حقوق بشر داشته باشند، ولی با این حیله آیا می توان سرِ مجامع بین المللی را کلاه گذاشت؟ آیا آنها نمی پرسند بعد از اینهمه سال فارغ التحصیلان بهایی کجایند؟ چند دانشجوی بهایی ، دکتر یا مهندس شده اند؟ اینها به کنار ، جوابِ خدا را چه می دهند؟

افسوس! کار به اینجا هم ختم نمی شود. اگر بعد از اینهمه تبعیضات و تضییقات عده ای از جوانان بهایی در گروه های چند نفره در خانه های کوچکشان جمع می شوند تا تحصیل علم کنند، فوراً با برچسبی سیاسی همچون " تبلیغ علیه نظام " که این روزها نُقل هر مجلسی شده و مردم با آن جک می سازند، محصلّینِ ما را روانه زندان می کنند. [6]

رهبر انقلاب، جناب خامنه ای

هرکس با اخلاق، منش و تعالیم بهاییان آشنایی دارد، به خوبی میداند که بهاییان خیرخواه همه مردمند. هدفشان وحدت عالم انسانی و اتحادِ بین همه انسان هاست. حضرت بهاء الله می فرمایند: " امروز انسان کسی است که به خدمتِ جمیع من علی الارض قیام نماید."

با اینحال اینهمه تهمت و افتراء و دروغ و نسبت های ناروا به بهاییان از طریق برخی کانالهای تلویزیونی ، رادیویی، مطبوعاتی و ... تنها به قاضی رفتن نیست؟ آیا هنوز هم عدالت بعد از سی و سه سال اجازه جوابیه را صادر نمی کند؟ آیا عدالت معنای دیگری پیدا کرده ؟ آیا حقوق شهروندی مخصوص عده ای خاص تعریف شده؟ نه! زیرا خداوند آیۀ کریمۀ :" لقد کرّمنا بنی آدم" را خطاب به کل بشر نازل فرمودند. همه ما انسان ها از هر نژاد و قوم و دین باید از حقوق انسانی و شهروندی به معنای واقعی آن برخوردار باشیم. تحصیلات عالیه داشته باشیم. سر یک میز بنشینیم. اندیشه های سازنده را فارغ از هر تعصبی " که هادم بنیان بشریست" کنار هم بگذاریم. تُرک و لُر، کُرد و بَلوچ، یهودی و بهایی، مسیحی و مسلمان با توکل به خداوند متعال برای تعالی و ترقی ایران عزیز، بل عالم انسانی و آبادانی زمین که دیری است محتاجِ پیوند و اتحاد است بکوشیم.

" انّ الذین امنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من امن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون. " ( سوره بقره 62 )

جناب خامنه ای

من از استاد عزیزم جناب عنایت الله سنایی - مردی که ساعاتی پیش پرده گوشش به خاطر سیلی سنگینی که مامور اطلاعات زده پاره شده است – یاد گرفتم که اسلام دین عدالت و مهرورزی است. حامی آزادی عقیده و بیان است. ایشان آیاتی از قرآن کریم را در این مورد برایمان می خواندند و پس از ترجمه آیات با برداشت های مثبت ما را نسبت به دیانت مقدس اسلام خوشبین تر می نمودند. از آنجمله به ما گفتند، خداوند آیۀ ذیل را خطاب به مسلمین می فرمایند:

" ای اهل ایمان در راه خدا پایدار و استوار بوده و ( بر سایر ملل عالم) شما گواه عدالت و راستی و درستی باشید و البته شما را نباید عداوت گروهی بر آن بدارد که از طریقِ عدل بیرون روید. عدالت کنید که عدل به تقوی نزدیک تر ( از هر عمل ) است و از خدا بترسید که خدا البته بهرچه می کنید آگاه است." ( سوره ما ئده 6 )

و اینکه خداوند، پیامبر عالیقدر اسلام را رحمت عالمیان، ( نه فقط مسلمین) معرفی فرمودند. "ما ارسلناک الا رحمة للعالمین" هرگاه حکمی ناعادلانه و بی اساس از بعضی مسئولین و قُضات صادر می شد و ما از شدت نابرابری ها، بغض در گلویمان می شکست و اشکمان سرازیر می شد، استاد ما را با بیاناتِ عادلانۀ حضرت علی (ع) و جوانمردی او آرام می کردند! اما سالِ گذشته در روز تولد حضرت علی (ع) عده ای مسلمان نما که خود را منسوب به او می دانند، پنجاه خانه ما بهاییان را در روستای آباء و اجدادیمان – ایول- [7]با بوردزل با خاک یکسان کردند و دردآورتر اینکه وقتی در ساعات اولیۀ تخریب و آتش سوزی به نزدیک ترین مراکز قانونی و مسئولینِ مربوطه و حتی مراکز مختلف استانی مراجعه کردیم، نه تنها آبی به آتش نزدند،بلکه ایستادند و به بهانه اینکه مراحل قانونی باید طی شود، چهار روز دست بر روی دست گذاشتند تا در برابرِ دیدگانمان و بُهتِ هموطنانِ عزیز مسلمانمان که بسیاری با ما گریستند، بسوزانند و ویران کنند و با وجود همدردی برخی مسئولین کشوری و مجامع بین المللی نسبت به این حرکت غیراخلاقی، غیرشرعی و غیرقانونی با چندین دستگاه بوردزل با خاک یکسان نمایند .[8] گوئی این چهار روز تخریب در سیر مراحل قانونی نمی گنجید و باید پرونده دراین چهار روز مسکوت می ماند تا تخریب، کامل شود، البته ما در سیر پیگیری این پرونده به موجوداتِ شگفت انگیزی برخوردیم که ما را انسان نمی دانند و حقوقی را برای یک فرد بهایی، آنهم از جنس روستایی در دیوانشان پیدا نمی کنند. خلاصۀ مطلب اینکه بعد از گذشت یکسال و چند ماه از این واقعۀ حزن انگیز طی نامه نگاریهای بسیار به مراکز مختلفِ کشوری و تظلم به مراکز عدیدۀ قضایی پرونده ای به این مهمی و امنیتی را نه قاضی اصلی پرونده، بلکه قاضی کشیک رأی منع تعقیب صادر می کند و مخربین و نوچه ها آنقدر بی چشم و رو هستند و پشتشان به جاهای بالا گرم است که می گویند اگر خودتان را هم بکشیم آب از آب تکان نمی خورد! واتاسفا!

جناب آیت الله!

ظلم پایدار نمی ماند. شما که ولی امر مسلمین هستید، مطمئنا این بیان حضرت علی (ع) به مالک اَشتر را بارها خوانده اید:" هر آن ظلمی که در محدودۀ فرمانروائی تو می شود اول آن ظلم را به نام تو می نویسند "

پس به گوش باشید، ما آنچه را که باید بگوییم علی رغمِ تمام تهدیدها و حبس ها و عواقبی که دارد گفته ایم تا بار دیگر بدانید چقدر تحتِ فشار و نابرابری و بی عدالتی هستیم. آنچه به میان آمد تنها مشتی از خروارها جورِ وارده بر جامعه بهائی ایران بود .

به امید روزی که نور عدالت بر جای جای این سرزمین کهن پرتو افکند!

والسّلام

ناتولی درخشان

منابع:

1 . گزارشگران حقوق بشر، تمدید قرار بازداشت موقت فرهود اشتیاق؛ ضرب و شتم و تفتیش خشونت بار منزل عنایت الله سنایی

http://chrr.biz/spip.php?article15915

2. بی بی سی فارسی، یک بهایی در سطح شهر تنکابن گردانده شد.

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/05/110504_u01_bahai-iran.shtml

3 . خانه حقوق بشر ایران، رنجنامه (اول )همسر وجیه الله میرزا گلپور، شهروند بهایی زندانی

http://www.rahana.org/archives/39288

کمیته گزارشگران حقوق بشر، دومین رنجنامه همسر وجیه الله میرزا گلپور:

http://chrr.biz/spip.php?article14263

4. هرانا؛ هوشنگ فنائیان به چهار سال و شش ماه حبس محکوم شد/ به همراه سند

http://www.hra-news.org/1389-01-27-05-24-07/8292-1.html

5 . نشریه اینترنتی ای بهاء، نامه سرگشاده هوشنگ فنائیان به رهبر ایران

http://eybaha1.blogspot.com/2010/10/4-381389.html

6.خانه حقوق بشر ایران، بازداشت گسترده مسئولین دانشگاه آنلاین بهاییان در نقاط مختلف کشور

http://www.rahana.org/archives/40110

7 . رهانا، تخریب پنجاه منزل از منازل بهائیان در روستای ایول مازندران

http://www.rahana.org/archives/17358

8 . رهانا، تداوم تخریب منازل بهاییان در روستای ایول ساری | رهانا

http://www.rahana.org/archives/17495


برگرفته از :
http://www.newnegah.org/articles/372

۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

زیارتنامه امام حسین !

«این زیارتی است که در افق اعلی از قلم ابهایم در حق حضرت سیّدالشهداء حسین بن علی روح ماسواه فداه نازل گردید»

اوست تعزیت گو و تسلّی دهندۀ گویا و دانا خداوند خود گواه است که هیچ خدایی جز او نیست و آن کس که آمده همان است که وعده ظهورش در کتب و صحف قبل داده شده و در دلهای مقرّبین و مخلصین همواره مذکور بوده و سدرۀ بیان در ملکوت عرفان به آن ندا داده است. ای احزاب ادیان! براستی که ایام حزن و اندوه فرا رسیده، زیرا که بر مشرق حجّت و مطلع بیان وارد گشت آنچه که ساکنان خیام مجد را در فردوس اعلی به گریه و زاری واداشت و فریاد و فغان اهل سراپرده فضل را در بهشت برین بلند نمود. خداوند خود گواه است که هیچ خدایی جز او نیست و کسی که ظاهر گشت اوست همان گنج پنهانی و راز نهفته ای که با ظهور او خداوند اسرار ما کان و ما یکون را فاش نمود. در این روز بود که آیه قبل به این آیۀ مبارکه «یوم یقوم الناس لربّ العرش و الکرسیّ الرّفیع» منتهی گردید. یعنی روزی که همه خلایق در ساحت قدس پروردگار یکتا که بر عرش و کرسیّ رفیع مستوی می گردد بپا خواهند خاست. در این روز بود که علائم و آثار ظنون و اوهام فرو ریخت و حکم کریمه «انّا لله و انّا الیه راجعون» متحقّق گردید. این روزی است که نبأ عظیم و مدهشی که خداوند و پیامبرانش وقوع آن را از قبل خبر داده بودند به ظهور رسید. در این روز مقرّبان درگاه به سوی شراب سر به مُهر شتافتند و از این خمر روحانی به نام پروردگار مقتدر و مهیمن قیّوم لاجرعه نوشیدند. در این روز بود که صدای گریه و زاری از کلّ جهات بلند گشت و لسان بیان به این کلمات عالیات ناطق گردید: «حزن و اندوه مخصوص اولیاء خدا و برگزیدگان اوست. رنج و بلا خاص دوستان خدا و امنای اوست. همّ و غم از آن پیامبران خدا و مظاهر امر اوست.»

ای ساکنان مدائن اسماء! و ای طلعات غرفه های جنّت علیا! و ای اصحاب وفا در ملکوت بقا! جامه های سرخ و سفید خویش را به جامه ای تیره و سیاه بدل نمایید، زیرا ایّام مصیبت کبری و رزیّۀ عظمی فرا رسیده، مصیبتی که رسول خدا را به نوحه و زاری انداخت و دختر گرامی اش فاطمه زهرا را جگر بگداخت، نالۀ فردوس اعلی بلند گشت و صدای گریه و زاری از اهل سراپرده جلال و راکبین سفینه حمراء که بر تختهای محبّت و وفا آرمیده بودند به فراز آسمان رسید. آه و فغان از ظلمی که حقایق وجود را مشتعل ساخت، ظلمی که از ناقضین عهد و میثاق و منکران حجّت و برهان و کافران به نعمت و احسان و مجادله کنندگان به آیات بیّنات بر مالک غیب و شهود وارد گردید. ارواح ملاء اعلی فدای مصیباتت ای فرزند سدرۀ منتهی و ای راز نهفته در کلمۀ علیا، ای کاش (قلم تقدیر رقم نمی خورد و) فرمان خداوند در آغاز و انجام به ظهور نمی رسید و دیدگان خلق پیکر پاکت را افتاده بر خاک نمی دید. مصیبت تو دریای بیان را از تلاطم بینداخت و امواج حکمت و عرفان را فرو نشاند و هبوب نسائم پروردگار را متوقف ساخت. به حزن تو آثار محو شد و اثمار ساقط گشت و آه از نهاد ابرار بلند گردید و اشک از دیدگان اخیار فرو ریخت. افسوس و دریغ! ای سیّد الشهداء و ای سلطان شهداء! ای فخر شهدا و ای محبوب شهدا! گواهی می دهم به وجود تو، خورشید انقطاع از آسمان ابداع اشراق نمود و هیاکل مقرّبین به زیور تقوی آراسته گشت و نور عرفان در عالم خاک بتابید. اگر نبودی دو حرف کاف و نون به هم نمی رسید (و عالم وجود محقق نمی گشت) و شراب سر به مهر الهی باز و گشوده نمی گردید. اگر نبودی کبوتر برهان بر شاخسار بیان نمی سرایید و لسان عظمت بین ملاء ادیان سخن نمی گفت. حزن تو بین دو حرف هاء و واو فاصله و جدایی انداخت و نالۀ اهل توحید را در بلاد بلند نمود. به مصیبتت قلم اعلی از حرکت باز ایستاد و دریای عطا از امواج فرو نشست، نسائم فضل ساکن گشت و انهار فردوس از جوش و خروش بیفتاد و خورشید عدل از نور و تابش باز ماند. به راستی که تو بین عالم امکان آیت خدایی، تو بین ملل و ادیان مبدء ظهور حجّت و برهانی. خداوند به وسیلۀ تو به وعده اش وفا نمود و سلطنتش را ظاهر ساخت، به ظهور تو راز عرفان در بلاد آشکار گشت و خورشید ایقان و اطمینان از افق آسمان برهان بدرخشید، قدرت پروردگار و امر او و اسرار و حکمتهای او به وجود تو ظهور و بروز نمود. اگر نبودی گنج پنهان خدا آشکار نمی گشت و امر مبرم و محتوم او به ظهور نمی رسید. اگر نبودی ندایی از افق اعلی بلند نمی شد و مرواریدهای حکمت و بیان از خزائن قلم ابهی آشکار نمی گشت. مصیبتت سرور و شادی اهل بهشت را برهم زد و فریاد و فغان اهل ملکوت اسماء را به اوج آسمان رساند. تویی که اقبالت وسیلۀ اقبال وجوه به مالک وجود شد و سدرۀ الهی به این بیان احلی نطق فرمود: «پادشاهی، تنها شایسته خداوند مالک و غیب و شهود بوده و هست.»

همانا اشیاء عالم در ظاهر و باطن همه یک شئ بودند، چون مصیبات تو را شنیدند متشتّت گشتند و به ظهورات مختلفه و الوان متنوّعه در آمدند. همۀ هستی فدای هستی ات ای مشرق وحی خدا و ای مطلع آیت کبری! همۀ نفوس فدای مصیبتت ای مظهر غیب خدا! گواهی می دهم به وجود تو انفاق در بین خلق رواج یافت و جگرهای عاشقان در هجر و فراق بگداخت. براستی که نور از مصیبات تو، نوحه نمود و طور از بلایای وارده بر تو، صیحه کشید. اگر نبودی خداوند رحمن بر موسی بن عمران در طور عرفان تجلّی نمی نمود. تو را صدا می زنم و می خوانم ای منشأ انقطاع در عالم ابداع! و ای سرّ ظهور در جبروت اختراع! گواهی می دهم که باب کرم به وسیله تو در عالم گشود و نور قدم توسط تو بین امم طلوع نمود. دست امید تو به سوی خدا، دستهای امید خلق را به جانب مُنزل آیات بالا برد و اقبال تو به سوی افق ابهی اقبال کائنات را به مظهر بیّنات موجب گشت. تویی آن نقطه ای که علم ما کان و ما یکون از آن منشعب و متکثّر گردید، تویی آن معدنی که جواهر علوم و فنون از آن استخراج گشت و به ظهور رسید. به مصیبت تو قلم تقدیر متوقّف شد و آب از دیدگان اهل تجرید جاری گردید. حزنت اساس و بنیان عالم هستی را بلرزاند و حکم وجود را به ورطۀ عدم نزدیک ساخت. هر بحری به امر تو موّاج است و هر نسیمی به اراده تو در هبوب و مرور و هر امر محکمی به خواست تو ظاهر و آشکار. حکم کتاب خدا به برکت وجود تو در بین احزاب ثابت گشت و فرات بخشش و رحمت او به وجود تو در یوم موعود جاری گردید. به سوی تو روی آورده ام ای راز پنهان تورات و انجیل! و ای مطلع آیات خداوند عزیز و جمیل! به تو شهر انقطاع بنا گردید و پرچم تقوی بر فراز بقعه هایش برافراشته گشت. اگر نبودی در عالم وجود بویی از عرفان به مشام نمی رسید و از روائح قدس الهی در شهرها و دیار نسیمی نمی وزید. قدرت تو قدرت و سلطنت خدا را نشان داد و عزّت و اقتدار او را آشکار ساخت. به وجود تو دریای جود به موج آمد و سلطان ظهور بر عرش وجود مستوی گردید. براستی تو بودی که پرده های جلال را شکافتی و بنیان اهل ضلال را متزلزل ساختی، تو بودی که آثار ظنون را محو نمودی و اثمار درخت اوهام را ساقط کردی. خون پاکت مدینه عشّاق را بیاراست و نور آفاق را ظلمانی ساخت. به وجود تو عاشقان به مقرّ فدا و مشتاقان به مبدء نور لقا شتافتند. ای سرّ وجود و ای مالک غیب و شهود، نمی دانم کدامین مصیباتت را بازگو کنم و از کدام بلیّه ات در بین خلق سخن بگویم. علم الهی از تو بر قلوب مشرق شد و آیات بزرگ خدا از تو در عالم به ظهور رسید. یاد و ذکر پروردگار از طریق تو بر دلهای خلق بنشت و اوامر و احکام او توسط تو به عالم ناسوت صدور یافت. ای قلم اعلی! بگو نخستین نوری که درخشید و ظاهر گشت و نخستین نفحۀ طیّبه ای که وزید و مرور نمود نثار وجودت ای نسیم سدرۀ بیان! و ای بوی خوش درخت ایقان در فردوس عرفان! خورشید ظهور به وسیله تو طلوع نمود و مکلّم طور توسط تو نطق فرمود و حکم عفو و بخشش به وجود تو در بین خلق ظاهر گردید. گواهی می دهم که تویی صراط خدا، تویی میزان خدا، تویی مشرق آیات و مطلع اقتدار خدا، و تویی مصدر اوامر محکمه و احکام نافذۀ خدا. تویی مدینۀ عشق و عاشقان، سپاهان آن و تویی سفینۀ خدا و مخلصان، ملّاحان و راکبان آن. به بیان تو ای روح عرفان بحر عرفان به موج آمد و خورشید ایقان از افق آسمان برهان بدرخشید. ندای تو در میدان جنگ و جدال ناله مه رویان را در فردوس خداوند غنی متعال بلند نمود. به ظهور تو پرچم تقوا برافراشته شد و آثار بغی و فحشاء محو گردید. گواهی می دهم که تویی گنجینۀ لئالی علم خدا و تویی مخزن جواهر بیان و حکمتهای خدا. از مصیبت تو نقطه، جایگاه رفیع خود را ترک نمود و در محلی زیر حرف باء برای خود مقرّ گزید. تویی آن لوح اعظمی که اسرار ماکان و ما یکون و علوم اولیّن و آخرین در آن رقم خورده است. تویی آن قلمی که به حرکت آن زمین و آسمان به حرکت آمده و توجه اشیاء را به انوار وجه پروردگار، مالک عرش و ثری جلب کرده است. افسوس افسوس! به مصیبت تو صدای گریه و زاری در فردوس اعی بلند گشت و حوریان در بهشت روی خاک منزل گزیدند. خوشا به حال بنده ای که بر مصائب تو گریست و خوشا به حال کنیزی که بر بلایای تو ضجه و زاری نمود، خوشا به چشمی که برای تو اشک ریخت، خوشا به سرزمینی که به نزول پیکر پاکت متبرّک گشت و خوشا به موقفی که جسم لطیفت در آن مستقر گردید.

پاک و منزّهی تو ای پروردگار ظهور! ای تجلی کننده بر شاخه طور! از تو می خواهم به حق این نوری که از افق آسمان انقطاع تابیده و حکم تو کّل و تفویض را در عالم ابداع (رواج داده و) ثبات بخشیده و به حق اجسادی که در سبیل تو قطعه قطعه گشته و جگرهایی که در راه محبّتت گداخته شده و به حق خون هایی که در ارض تسلیم در جلو رویت بر زمین ریخته که زائرین این مقام اعلی و ذروۀ علیا را مورد عفو و رحمت خود قرار دهی و برای آنان از قلم اعلایت آنچه را که بدان بوی خوش اقبال و خلوصشان از مدائن ذکر و ثنای تو قطع نگردد مقدّر فرمایی। ای پروردگار! آنان را می نگری که از نفحات وحیت منجذب گشته اند و در ایّام تو از ماسوایت دل بریده اند، از تو می خواهم که آنان را به دست بخشش خویش از کوثر بقایت سیراب نمایی و اجر لقایت را برای آنان ثبت فرمایی. ای خدای اسماء! از تو می طلبم به حق امر عظیمت که ملک و ملکوت را با آن مسخّر فرمودی و به حق ندای شیرینت که اهل جبروت را با آن مجذوبت ساختی، ما را به آنچه مورد رضای توست و به آنچه باعث علوّ مقام ما در ساحت عزّت توست مؤید فرمایی. ای پروردگار ما بندگان توئیم که به تجلیات انوار خورشید ظهورت که از آسمان بخششت طلوع نموده اقبال کرده ایم از تو می خواهیم به حق امواج بحر بیانت که در مقابل روی خلقت به ظهور رسیده که ما را بر انجام اعمالی که در کتاب مبینت امر فرمودی مؤید فرمایی براستی که تویی ارحم الرّاحمین و مقصود اهل سماوات و ارضین. از تو می خواهم ای خدای ما و آقای ما به قدرتت که همه کائنات را احاطه نموده و به اقتدارت که همه موجودات را فراگرفته، عرش ظلم را به ید قدرت و سلطنت خویش به نور عدل منوّر فرمایی و تخت اعتساف را به کرسی انصاف بدل کنی. تویی توانا بر آنچه اراده فرمایی. نیست خدایی جز تو خداوند مقتدر توانا.

اصل زارتنامه امام حسین به عربی :
http://special.aeenebahai.org/special/10moharam1387/page4.php

دراکولاهای بهائی و عاشورای حسینی !!

عرفان ثابتیعرفان ثابتی

آيت الله علی اکبر مسعودی خمينی، عضو جامعۀ مدرسين حوزۀ علمیۀ قم و توليت سابق حرم حضرت معصومه، در خاطرات خويش چنين می نويسد: "در حدود سال های ۴۰ و۱۳۳۹، بهائيان در باغ (ارتشبد غلامعلی) اويسیِ قم محفل های شبانه ای داشتند. گاهی اوقات برنامه هايی که داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب های عاشورا، يک بچه مسلمان را با خود به باغ می بردند و او را در حين جشن و پايکوبی به قتل می رساندند و هلهله می کردند. بنده با يک واسطه از فردی که خود شاهد اين ماجرا بوده نقل می کنم که می گفت : يک بار در يکی از اين محافل، عده زيادی از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آنجا حضور داشتند.آنان پسر بچه حدوداً ۱۰ ساله ای را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند .اين ماجرا را رئيس ژاندارمری قم برای رفيق ناقل خبر گفته بود که شب عاشورا بود و من در محل کارم در ژاندارمری نشسته بودم که يکی از دوستانم آمد و گفت: محفلی در باغ اويسی برقرار است. مايلی برای تماشا برويم؟ من موافقت کردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره می کرديم. ديديم که دختر و پسر می زنند و می رقصند و غلغله ای است و پسری را هم وسط صحنه روی ميز گذاشته اند و تمام افرادی که دور ميز هستند، هر کدام درفشی در اختيار دارند و همزمان با ميگساری و خوانندگی، ضربه ای هم به تن پسر می زنند. من (رئيس ژاندارمری) ديدم که در ميان آن جماعت، سرهنگی نشسته است که گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يک لحظه فکر کردم که الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السلام) دارند به سر و سينه خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و کنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علی الله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را کشيدم و يک گلوله در مغز سرهنگ خالی کردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ کشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد کرديم. در همان حال که دستانشان را به نشانه تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يکی از اتاق های باغ زندانی کرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم که چه بلايی سر جنازه سرهنگ بياوريم. اينجا بود که او را زير مقادير زيادی کود که در باغ تلنبار کرده بودند، پنهان کرديم. بچه مسلمان مصدوم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يکی از مجالس روضه ابی عبدا لله (عليه السلام) رفتيم! صبح روز بعد سر کارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتی بعد افرادی با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يک مشت آدم گم کرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: «نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند"(۱).
هرچند طرح اتهامات گوناگون بر ضد بهاييان پيشينه ای ديرينه دارد و به دوران قاجار می رسد، به جرات می توان گفت در هيچ برهه ای از تاريخ معاصر، رسانه های دولتی، نيمه دولتی و شبه دولتی، از منابرِ مساجد و حسينيه ها و حوزه ها گرفته تا روزنامه ها و مجله ها و کتاب ها و شبکه های راديويی و تلويزيونی و وب سايت ها و وبلاگ ها، با چنين حدت وشدتی سنگين ترين اتهامات را متوجه بهاييان نساخته اند. در اين شرايط، عجيب نيست اگر دهها پايگاه اينترنتی، از جمله جوان آنلاين، نزديک به سپاه پاسداران، با عناوينی همچون”گوشه ای از خوی حيوانی بهاييت“ به درج شبه خاطره ای از "يکی از جنايات بهاييان در شب عاشورا در قم" بپردازند "تا نسل حاضر و نسل های آينده، اين فرقه ضالۀ مدعی مهر و محبت و جهان وطنی را... که در بالاترين سطوح ارتش شاهنشاهی! نفوذ کرده بودند...بهتر بشناسند"(۲). جستار پيش رو، گامی در جهت تبيين جامعه شناختیِ وضعيت حاضراست.
نقطۀ عزيمت ما اين فرض است که هم ظهور اديان جديد و هم حملات بر ضد آنها ما را از وضعيت دينی جوامع آگاه می سازد. پيدايی اين اديان ما را از قدرت راست کيشیِ (۳) دينی حاکم بر آن جامعه آگاه می سازد، در حالی که حملات به اين اديان ميزان چالش آنها در برابر هنجارها و ارزش های حاکم بر آن جامعه را نشان می دهد. بدين ترتيب، اختلاف شديد ميان حضور پررنگ اديان جديد در ژاپن و غربِ مسيحی و غيبت نسبی آنها در جهان اسلام را می توان به ضعف راست کيشی سنتی در اولی و قدرتش در دومی نسبت داد . به عبارت ديگر، اين اديان کارکرد درونی جوامع مختلف را آشکار می سازند و به همين دليل برای پژوهشگران علوم اجتماعی جذابيت دارند (۴).
مطالعات معاصر درحوزۀ جامعه شناسی اديان جديد/جنبش های دينی نوين به ما آموخته که در هر سنت دينیِ عمده ای گروههای غالبی وجود دارند که بر جامعه مسلطند (کليساها)، گروههای ديگری معارض ولی پذيرفته شده اند (فرقه ها) و گروههايی که به طرزی ناپذيرفتنی متفاوتند (اديان جديد/جنبش های دينی نوين). چون حد و مرزها را گروه دينیِ غالب تعيين می کند، فهرست جنبش های دينی نوين از کشوری به کشور ديگر و از زمانی به زمان ديگر متفاوت است (۵). بر اين اساس، می توان گفت درايرانِ امروز، تشيع، بويژه درقالب دو روايت سنتی و بنيادگرايش، گروه فرادست يا همان کليسا را شکل می دهد، چه که در مقام گروه دينیِ رسمی با ارزش ها و هنجارهای حاکم بر جامعه همسازی دارد، در حالی که آيين بهايی، گروه فرودستی است که تعارض آشتی ناپذير ارزش ها و هنجارهايش با تشيع سنتی و بنيادگرا آن را درجايگاه يک دين جديد/جنبش دينی نوين قرار می دهد (۶).
گزاف نيست بگوييم نخبگان دو گفتمان تشيع سنتی و بنيادگرا، حداقل از سدۀ پيش به اين سو در پی ايجاد هراس اخلاقی (۷) از بهاييان بوده اند، و در سه دهۀ گذشته که اين دو گفتمان به تدريج موقعيتی هژمونيک يافته، سرسختانه سياست دامن زدن به اين هراس را تعقيب کرده اند. توجه به اين امر اهميت دارد زيرا همان طورکه ساحره سوزان های اروپای قرون وسطا، يهودستيزی های هيتلری، و تصفيه های استالينيستی نشان داده کارزار (۸)های هراس اخلاقی، پيشدرامدِ آزار و اذيت افراد يا گروههای دگرانديش و دگرباش اند. در اين کارزارها نه صرفِ وجود فرد يا گروهی دگرانديش/باش بلکه خطرناشی از برخی رفتارهای اين افراد يا گروههاست که هراسناک قلمداد می شود و دستاويز تاکيد بر دوگانگی ما/آنها و افزايش دشمنی با آنها قرارمی گيرد.
اصطلاح هراس اخلاقی ابتدا در دهه هفتاد قرن بيستم، به ويژه با شهرت يافتن کتاب استنلی کوهن با عنوان شياطين عاميانه و هراس های اخلاقی (۹)(۱۹۷۲) رواج يافت. کوهن در اين اثر به تبيين واکنش اغراق آميز به اوباش گری در انگلستانِ اوايل دهه شصت قرن بيستم پرداخت. اين واژه به تدريج در جامعه شناسیِ انحراف باب شد و جامعه شناسانی همچون اريک گود و ناخمن بن يهودا در کتاب هراس های اخلاقی: ساخت اجتماعیِ انحراف(۱۰) (۱۹۹۴) به تفصيل به آن پرداختند . در تحليل خود، گود و بن يهودا از رسانه ها، عامه مردم، دستگاه حقوقی، سياستمداران، قانونگزاران، گروههای فشار و شياطين عاميانه به عنوان بازيگران اصلی نمايش هراس اخلاقی نام می برند)۱۱( و به کاربست "تمثيل بلا"(۲۱) درخصوص ايدۀ هراس اخلاقی می پردازند (۱۳)، اصطلاحی که به شباهت هراس اخلاقی با هراس ناشی از بلايای طبيعی نظير سيل يا زلزله اشاره دارد. به اختصار می توان گفت در نمايش هراس اخلاقی هدف عبارت است از تهييج افکار عمومی بر ضد معضلی خيالی. معضلات اجتماعی (۱۴) درنفس خود، سازه های اجتماعی (۱۵) اند، يعنی بنا به ماهيت ذهن-بنيادِ (۱۶) خود از جامعه ای به جامعه ديگر متفاوتند وآنچه در يک جامعه معضل اجتماعی به شمار می رود در جامعه ای ديگر امری بهنجار تلقی می گردد. بنا براين، چيزی را معضل اجتماعی برشمردن بنفسه نوعی برسازی(۱۷) است، چه رسد به تاکيد و برجسته ساختن چنين معضلی و وانماياندنش به مثابه عاملی بر هم زنندۀ ثبات، آرامش و امنيت جامعه. اما بر کشاندنِ معضلی اجتماعی به سطحِ يگانه عاملِ هراسِ اخلاقی، مستلزم باز تعريفِ اين معضل و فعاليت شديد سياستمداران، حقوقدانان، گروههای فشار و رسانه هاست. در واقع اينجا با "برسازی بيش از حدِ" (۱۸) معضلی اجتماعی سر و کار داريم که از طريق مبالغه، فريبکاری و ارائه اطلاعات غلط برای هراساندن عامۀ مردم صورت می گيرد. اينجا مسأله صرفاً نه وجود، بلکه شيوع چنين معضلی است و تمامی تلاش، صرف بسيج منابع برای اقناع نخبگان و عوام می شود تا به مقابله با چنين معضل خيالی ای برخيزند. در اين ميانه، رسانه ها در دامن زدن به اين هراس در بين عامه مردم نقشی مهم دارند، چه که درغياب آنها حصول اجماع درباره خطر دگرانديشان/باشان و بسيج افکار عمومی بر ضد ايشان، اگرنگوييم ناممکن، بی اندازه دشوار است. درواقع، اين رسانه ها هستند که با بزرگنمايی خطر مفروض، امکان برخورد نامتناسب و افراطی با دشمنان فرضی را فراهم می سازند. به همين منظور، رسانه های همگانی به ارائه داده های آماری غلط می پردازند. برای مثال، بعضی رسانه های متعلق به مسيحيان بنيادگرا ادعا می کنند که شيطان پرستان سالانه ۵۰۰۰۰ کودک را در آمريکا به قتل می رسانند، درحالی که وارسی دقيق، کذب اين ادعا را به اثبات رسانده چه که روشن شده شيطان پرستان حتی يک کودک راهم نکشته اند (۱۹). نمونۀ ديگر، آن که در دوران اوج هيپی گری و زندگانی اشتراکی، برخی رسانه های آمريکايی ادعا می کردند که تعداد بسيار زيادی از جوانان زندگی اشتراکی دارند و خطرعظيمی بنيان نهاد خانواده را تهديد می کند، در حالی که در هيچ زمانی تعداد واقعی چنين افرادی در آمريکا از ۲۵۰۰۰ تن تجاوز نمی کرد (۲۰).
يکی از رايج ترين و سنگين ترين اتهاماتِ معطوف به ايجاد هراس اخلاقی و ديگر هراسی، "انگِ خون"(۲۱) است. انگِ خون، اتهاميست که "گروه دينی الف" بر ضد "گروه دينی ب" اقامه می کند و آن گروه را به ارتکاب عملِ شنيعِ قتلِ آئينی (۲۲) متهم می سازد. به موجب اين اتهام، اعضای "گروه دينی ب" قربانی را می ربايند، قربانی ای که معمولاً فردی بی گناه، و در بيشتر موارد نوزاد، کودک و يا نوجوان است. علی الظاهر، قربانی را شکنجه می کنند و سپس طبق شعائر و مناسک آن دينِ خاص به قتل می رسانند. ادعا بر اين است که در بسياری از موارد، گوشت قربانی را هم می خورند و/يا خونش را می نوشند، و پيش يا پس ازارتکابِ قتلِ آيينی اعمال شنيع جنسی انجام می دهند. همين تضاد ميان معصوميت قربانی و ماهيتِ پليد قاتلين است که اين اتهام را چنين چشمگير می سازد. لازم به ذکر است که "گروه دينی ب"، يعنی قربانيان اصلی اين اتهام، معمولاً گروه دينیِ فرودست يک جامعه اند، در حالی که اتهام زنندگان، پيروانِ دين فرادستِ آن جامعه اند.
اين اتهام بيش از دوهزار سال بر سر زبان ها بوده است. در هر عصر و دوره ای جزيياتی به آن افزوده يا از آن کاسته می شود، گاهی برای دهه ها از انظار ناپديد می گردد ولی دوباره درگوشۀ ديگری از جهان سر بر می آورد. به عنوان مثال، در سه قرن اول ميلادی، يونانيان و رومی ها اين اتهام را بر ضد مسيحيان طرح می کردند، در حالی که درقرون وسطا اين مسيحيان بودند که يهوديان، جادوگران و ديگر به اصطلاح کفار را آماج چنين اتهامی قرار می دادند. در آمريکای قرن نوزدهم، پروتستان ها، کاتوليک ها را به اين جنايت متهم می ساختند و در قرن بيستم، نازی ها، کمونيست ها و مسلمانان، يهوديان را به ارتکاب اين عمل قبيح متهم می کردند (۲۳).
مطابق نخستين سند مکتوبی که دربارۀ متهم ساختن يهوديان به اين جنايت وجود دارد، درسال ۱۱۴۴ ميلادی شايعۀ بی اساسی در شرق انگلستان رواج يافت که بر اساس آن يهوديان در روز عيد پسح، کودکی مسيحی را ربوده، به صليب بسته، بر فرقش خنجر زده، خونش را نوشيده و نان فطير را به خون او آغشته و خورده بودند. اين شايعه را فردی با پيشينۀ يهودی که به مسيحيت گرويده و ردای رهبانيت بر تن کرده بود به راه انداخته و مدعی شده بود که نخبگانِ يهودی هر سال در محلی در فرانسه گرد هم می آيند تا تصميم بگيرند در کدام شهر کودکی مسيحی را قربانی سازند. کودک قربانیِ اين داستانِ دروغين بعدها به ويليام مقدس اهل نوريچ (۲۴) شهرت يافت. بسياری از مسيحيان به زيارت مزار او می رفتند و ادعا می کردند که با توسل به او به گونه ای معجزه آسا شفا يافته اند. اين اتهام حاکی از جهل نسبت به اصول و مبانی آيين يهود است که نه فقط قتل بی گناهان را حرام می شمارد بلکه به نص صريحِ تورات، نوشيدن خون به هر صورتی را به شدت نهی می کند. با وجود اين، واقعيت هرگز مانع از طرح اين اتهام نشده و حتی امروزه پس از قرن ها گاه و بيگاه دوباره با آن روبرو می شويم. جالب اين که، پاپ اينوسانِ چهارم در سال ۱۲۴۷ ميلادی فرمان تحقيق دربارۀ اين واقعه را صادر کرد. مفتشين او دريافتند که اين اتهام کاملاً بی پايه و اساس بوده و صرفاً برای توجيه آزار و اذيت يهوديان ابداع شده است. دست کم چهار تن از پاپ های بعدی نيز يهوديان را از اين اتهام مبرا دانستند ولی اتهام زنی ها، محاکمه ها و اعدام ها قرن ها ادامه يافت تا جايی که بعضی پژوهشگران گفته اند که دست کم، ۱۵۰ موردِ قطعی از آزار و اذيت و کشتار يهوديان در طول تاريخ، معلول طرحِ اين اتهام بوده است۲۵) ).
در دهۀ ۱۹۳۰، هيتلر و رژيم نازی کارزار تبليغاتی ای برای گسترش يهود هراسی بر پا کردند. يوزف گوبلز، وزير تنوير عمومی و تبليغات )۲۶)، تصويری منفی از يهوديان آفريد و مشکلات اقتصادی و اجتماعی آلمان و کل دنيا را به گردن آن ها انداخت. هدف از اين تبليغات انسانيت زدايی از يهوديان، دامن زدن به يهودهراسی و تمهيد مقدماتِ سلب حقوق و آزادی های ايشان بود. نازی ها با ارایۀ تصويری غير انسانی از يهوديان می گفتند آنها را بايد از جامعه حذف کرد و در اين راه از تمامی رسانه ها از فيلم و نمايش گرفته تا روزنامه ها بهره می بردند تا تصويری تحريف شده از يهوديان بيافرينند. اين تبليغات به احساسات يهود ستيزانه ای که پيش از آن در اروپا وجود داشت، دامن زد و سرانجام فاجعۀ هولوکاست را خلق کرد.
انسانيت زدايی (۲۷) فرآيندی روانشناختی است که از طريق آن "ديگری" را به مادون انسان فرو می کاهند و بنابراين از دايرۀ شمول اخلاق خارج می سازند. رفتار نازی ها با يهوديان و هوتوها با توتسی ها در رواندا دو نمونۀ شناخته شده از انسان زداييست. معمولاً بر اين باوريم که همگان حقوق انسانیِ بنيادينی دارند که نقض ناشدنيست: انسان های بی گناه را نبايد کشت يا شکنجه داد چه که آدميان همگی شرافت و نجابتی ذاتی دارند که بايد محترم به شمار رود. همه شايستۀ آنند که نيازهای اساسيشان برآورده شود و در تصميم گيری و تعيين سرنوشت خود آزاد باشند. ولی افرادی که خارج از حيطۀ شمول اخلاق و عدالت به شمار روند از اين قاعده مستثنا خواهند بود. به عبارت ديگر، می توان آنها را شکنجه داد يا به قتل رساند زيرا شرافت ذاتی آنها از پيش انکار شده است. نقض حقوق و آزادی های اساسیِ آنانی که از دايرۀ انسانيت بيرون گذاشته می شوند نه فقط ممکن بلکه حتی از لحاظ اخلاقی هم موجه شمرده می شود. معيارهای رايج برای بيرون راندن افراد از دايرۀ انسانيت عبارتند از: ايدئولوژی، رنگ پوست و توانايی های ادراکی. نوعاً از کسانی انسانيت زدايی می کنيم که به نظرمان تهديدی برای بهروزی و ارزش هايمان باشند. از نظر روانشناختی، غير انسان شمردنِ ديگری برای مشروعيت بخشيدن به خشونت عليه او يا توجيه نقض حقوق انسانی بنيادين او ضروريست. محروميت اخلاقی (۲۸)، محدوديت های موجود در برابر آسيب رساندن به گروههای مشخصی از انسانها يا بهره کِشی از آنها را کاهش می دهد. درموارد حاد، انسانيت زدايی نقضِ هنجارهای رفتاریِ عموماً پذيرفته شده در خصوص همنوعانمان را معقول يا حتی ضروری می نماياند. در واقع، انسانيت زدايی بسطِ فرآيندِ ترسيمِ "چهره ای خصمانه"(۲۹) از ديگريست. در چنين شرايطی، آنچه به رابطۀ ما و ديگری شکل می دهد احساس خشم، ترس و عدم اعتماد است که در صورت تداوم، چهره ای شريرانه از ديگری ای ترسيم می کند که از هرگونه فضيلت اخلاقی بی بهره، و در نتيجه، موجودی خطرناک است. چهرۀ خصمانه، نوعی کليشۀ منفيست که به کمک آن ديگری، شر و ما نيک، تصوير می شويم. چنين انگاره هايی ممکن است از ميل به همسانی گروهی و نياز به متضاد جلوه دادنِ فضايلِ گروه خود با رذايلِ گروه ديگر ناشی شود. اين تصاوير معمولاً سياه و سفيدند. کنش های گروهِ ديگر، بازتاب ماهيت شرورانه آنها تلقی می شود، در حالی که خطاهای گروه خودی ناديده گرفته يا انکار می شود. در اين حالت، همذات پنداری با ديگری بتدريج ناممکن می گردد، ارتباط معنادار از ميان می رود و تصور هر گونه وجه مشترکی دشوار می شود. چهره های خصمانه وقتی شکل بگيرند در مقابل هر گونه تغييری مقاومت می کنند، تداوم می يابند و در اذهانِ مردم جا می افتند. چون ديگری، "دشمنی شيطانی" به شمار می رود رابطۀ دو گروه به نبرد خير و شر بدل می گردد. ديری نمی پايد که هدف اصلی به نابودی و امحای ديگری تبديل می شود. آنچه در اين ميانه چهرۀ خصمانۀ ديگری را پررنگ می کند، فراينديست که روانشناسان از آن با عنوان فرافکنی (۳۰) ياد می کنند. آدميان از طريق فرافکنی نقائص و نارسايی های خود را به ديگران نسبت می دهند. به عنوان مثال، افراد يا گروههايی که به خشونت يا خودمداری (۳۱) گرايش دارند به احتمال زياد اين صفات يا خصائص منفی را به ديگران يا رقبای خود و نه به خويشتنِ خويش نسبت می دهند. چنين کاری، تصوير شخص يا گروه از خود را بهبود می بخشد و انسجام گروهی را افزايش می دهد ولی در عين حال بر تضاد و تنش با گروه ديگر می افزايد و انسانيت زدايی از طرف ديگر را آسان تر می سازد. ديگر فرآيند روانشناختی ای که انسانيت زدايی را تسهيل می کند فرديت زدايی (۳۲) است. اين فرآيند، هر شخص را صرفاً به عضوی از يک مقوله يا گروه تبديل می کند و فرديتش را از او می ستاند. چون اشخاصِ فرديت زدايی شده چندان انسان به نظر نمی رسند رعايت هنجارهای اجتماعیِ رايج، مثلا اجرای عدالت و عدم اِعمال خشونت، در مورد ايشان ضرورت خويش را از دست می دهد. در اين صورت، توجيه نقض حقوق و آزادی های بنيادين آنها آسان تر می شود. وقتی گروهی داغ ننگ بخورد، شيطانی، از لحاظ اخلاقی فروتر، و ازنظر انسانی پست تر به شمار رود، آزار و اذيتش از لحاظ روانشناختی پذيرفتنی تر می شود. عجيب نيست که در چنين شرايطی خشونت بر ضد چنين گروهی افزايش می يابد و حتی می تواند نابودی کامل آن را ضروری جلوه دهد، همان چيزی که فجيع ترين نمونه هايش را در رواندا، کامبوج، يوگوسلاوی سابق و آلمان نازی ديده ايم.
گود و بن يهودا در تعريف شياطين عاميانه می گويند که به نظرِ ديگر بازيگران نمايشِ هراس اخلاقی، ايشان تجسم شرند، منحرفند، سرگرم کارهای ناروايند و اعمالشان برای جامعه زيان دارد. اين شياطين چنان عاری از هر فضيلت ومبتلا به هر رذيلتی تصوير می شوند که نشانی از انسانيت ندارند، گويی شناخت آنها نوعی اهريمن شناسی (۳۳) بيش نيست. بنابراين، تعجبی ندارد اگر تهييج عواطف عامۀ مردم وتحريک ايشان به اقدام دسته جمعی بر ضد گروهی چنين اهريمن صفت چندان دشوارنباشد زيرا عامۀ مردم می پندارند که برقراری نظم اخلاقی، آرامش و امنيت در جامعه صرفا در گرو مبارزه با اين گروه شيطانی است (۳۴). تاريخ چند دهۀ گذشته غرب نشان داده جنبش های دينی نوين طعمۀ مناسبی برای به راه انداختن هراس اخلاقی بوده اند، چه که نه فقط اعضای اين جنبش ها باورها و رفتارهايی مغاير با هنجارهای رايج جامعه دارند، بلکه از لحاظ سياسی ضعيف و از حمايت نخبگانِ جامعه محرومند. برهمين اساس می توان گفت دامن زدن به بهايی هراسی، حداقل تا همين چند سال اخير، چندان دشوار و پر هزينه نبوده؛ نه تنها تحريک عوام بر ضد بهاييانی که باورها و رفتارهايی متفاوت با آنها دارند نسبتا آسان بوده بلکه جز درمواردی اندک، نخبگان هم ازحقوق بهاييان حمايت نمی کرده اند. بهايی، بيگانه ای بی بهره ازانسانيت، اهريمن صفت، و خطرناک بوده که خودی ها برضد او متحد شده وهويت خود را بازتاييد می کرده اند. تصويری که از بهايی ترسيم می شده شيطانی انسان نما بوده منهمک درانواع شهوات ومفاسد اخلاقی، و درنتيجه، مخل نظم وامنيت اجتماعی وبرباد دهندۀ ناموس واخلاق (۳۵).
شبه خاطرۀ مندرج در ابتدای اين جستار، گواه اين مدعاست. ديگربار، نگاهی به آن می اندازيم. چه آشنا به نظر می رسد! شباهت غريبی دارد با همان نخستين روايتِ مکتوب از متهم ساختن يهوديان به ربودن و کشتن کودکی مسيحی. گويی آيت اللهِ افسانه سرا آن سند را با کمی دخل و تصرفِ ادبی از لاتين به فارسی برگردانده است! جز يک مورد مهم، اندک جرح و تعديل هايی هم که در نسخۀ ايرانی اين افسانه می بينيم، گريز ناپذير بوده: زمان وقوع ماجرا از قرن ۱۲ به قرن ۲۰ ميلادی تغيير يافته، نوريچ جايش را به قم داده، عاشورا بر جای پسح نشسته، بهاييان در مقام جنايتکارانی خون آشام جای يهوديان را گرفته اند، و اين بار نه مسيحيان بلکه مسلمانانند که قربانی جلوه داده شده اند. يگانه تفاوت معنا دار نسخۀ ايرانی، افزودن روايتی هولناک از ترور يک بهايی توسط رئيس ژاندارمری قم است که بيرون از باغ کمين کرده و لحظه ای با خود فکر می کند که "الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السلام) دارند به سر و سينه خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند". همين کافيست تا خونش به جوش آيد و با شليک گلوله ای يک (سرهنگ؟) بهايی را به قتل رساند. بعد هم به کمک دوستش همۀ خون آشامانِ اهريمن صفتِ بهايیِ حاضر در آن محفل را با اسلحه تهديد و در اتاقی حبس می کند و پس از مخفی ساختن جسد مقتول با خيال راحت به مجلس عزاداری امام حسين می رود! صبح روز بعد هم که دوستان و بستگانِ حاضرينِ در محفل به او پناه می برند و از وی ياری می جويند، می گويد: "مگر [آنها را] به دست ما سپرده بوديد؟" و روايت خود را سرمستانه چنين به پايان می برد: "در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند ".
هر چند اين خاطرۀ برساخته چيزی از گذشته به ما نمی گويد، از فاجعه ای در آينده به ما خبر می دهد. خاطره پردازانِ خام انديشی که در سه دهۀ گذشته همواره از سلطۀ صاحب منصبانِ ارتشی بهايی بر جان و مال مردم در دوران پهلوی سخن گفته اند با خلق شخصيت رييس ژاندارمری قم نقض غرض کرده و در دام تناقضی آشکار گرفتار آمده اند. مهم تر اما اين که خامدستانه فرجامِ پروژۀ بهايی هراسی را افشا کرده اند: بهايی کشی در وضعيت استثنايی(۳۶). فقيهان حاکم بر ايران، اين شاگردان راستينِ کارل اشميت، الهيات سياسیِ دوست-دشمن محور را به صورت های گوناگون در جامعه بازتوليد کرده اند. در اين گفتمان، همۀ پيروان فرقۀ گمراه بهاييت نجس و دشمن دين و ايمانِ مردم و در واقع محاربند و ومؤمنين بايد ازهرگونه معاشرت بااين فرقه ضاله اجتناب نمايند )۳۷). بهاييان، متهم به جناياتی ناکرده، دشمنانی اهريمنی اند که حياتی برهنه (۸۳) دارند يعنی از جامعه رانده شده اند، حقوق شهروندی ايشان را سلب کرده اند و از حوزۀ قانون بيرون گذاشته شده اند؛ هر که بخواهد می تواند بی هيچ هراسی آنها را به قتل رساند چه که قانون در مورد ايشان مصداق ندارد- شگفت نيست اگر در خاطرۀ برساختۀ پيش گفته، قم چنان بی قانون جلوه می کند که خواننده را به ياد تگزاسِ غربِ وحشیِ فيلم های وسترن می اندازد، و رييس ژاندارمری شهر نيز در قامت کلانترهای ششلول بندِ قانون گريزِ همان فيلم ها ظاهر می شود. از آگامبن آموخته ايم که در زمان بحران، همانند آنچه در دوران حکومت دوازده سالۀ رايش سوم درآلمان ديديم، دولت برای بسط يدِ خود وضعيت استثنايی اعلان می کند، وضعيتی که در آن حقوق فردی و شهروندی به حال تعليق در می آيد و دولت با اِعمال خشونتی ناب و فراقانونی در پی حذف فيزيکی همۀ رقبای سياسی و تمام شهروندانِ ناهمسو با نظام سياسیِ مستقر برمی آيد (۳۹).
در وضعيت استثنايیِ ايرانِ امروز نه با اّلن گيبسن (۴۰) و ترنس فيشر(۴۱)، کارگردانانِ نام آشنای فيلم های درجۀ دو خون آشامی، سر و کار داريم و نه با بلا لوگوسی (۴۲) و کريستوفر لی (۴۳)، بازيگران صاحب نام نقش دراکولا در فيلم های همين ژانر. کارگردانانِ درام های خون آشامی ايرانی، مراجع تقليدی همچون خمينی، خامنه ای، صافی گلپايگانی، مکارم شيرازی، فاضل لنکرانی و بهجت اند که نه در استوديوهای آمريکايی و انگليسی نظير يونيورسال و هّمِرفيلم بلکه در حوزه های علمیۀ ايران، بر فراز منابر، در مساجد و هيئت های مذهبی، در صدا و سيما، و با همکاری شبه مورخانِ غوغا سالاری همچون عبدالله شهبازی، عباس سليمی نمين و روح الله حسينيان، مديران قبلی و فعلیِ موسساتی مثل مطالعات تاريخ معاصر ايران، دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به توليد و بازتوليد درام های بهايی ستيزانه، با نقش آفرينی مداحان، سپاهيان، بسيجيان و لباس شخصی ها، و به تهيه کنندگی انجمن های اسلامی اصناف و بازار سرگرم بوده اند.
معرکه گردانانِ پشت صحنۀ درام های بهايی هراسی در پی آنند که با ايراد اتهامات بی اساسی همچون انگ خون، چهره ای شيطانی از بهاييان ترسيم کنند و ايشان را تجسم واقعیِ شمر و يزيدِ تعزيه های عاشورايی جلوه دهند. و حال آن که بهاالله زيارتنامه ای در بزرگداشت امام سوم شيعيان نگاشته و پيروانش را به قرائت آن در روز عاشورا فرا خوانده است. در اين اثر، بهاالله حسين را با القابی همچون سيد الشهداء، سلطان الشهداء، فخرالشهداء و محبوب الشهداء می ستايد و در مقامی عرفانی و با لحنی جذبانی، ساکنان مدائن اسماء ، طلعات غرفه های جنّت عليا، و اصحاب وفا در ملکوت بقا را مخاطب می سازد و از ايشان می خواهد جامه های سرخ و سفيد خويش را به جامه ای تيره و سياه بدل نمايند زيرا ایّام مصيبت کبری و رزیّۀ عظمی فرا رسيده، مصيبتی که رسول خدا را به نوحه و زاری انداخت و دختر گرامی اش فاطمه زهرا را جگر بگداخت، نالۀ فردوس اعلی بلند گشت و صدای گريه و زاری از اهل سراپردۀ جلال و راکبين سفينۀ حمراء که بر تخت های محبّت و وفا آرميده بودند به فراز آسمان رسيد (۴۴). فخامت اين عبارات کجا و سخافت آن اتهامات کجا؟ گويی در مجالسِ تعزيتِ امام سوم شيعيان بايد به سوگ همان آرمان حق و عدالتی نشست که خود بر سرش جانِ شيرين فدا کرد! پژواک صدای حسين از پسِ قرن ها در گوش تماشاگران تعزيه ها و درام های بهايی هراسی می پيچد: المُلک يبقی مع الکُفر و لا يبقی مع الظلم. زود است که بساط ظلم برچيده شود و آفتاب حقيقت بر قلوب بتابد! چه خوش گفت اديب فرزانه، شفيعی کدکنی:
پيش از شما / به سان شما / بيشمارها / با تار عنکبوت / نوشتند روی باد / کين دولت خجستهٔ جاويد زنده باد.

پانوشت ها
۱) جواد امامی، خاطرات آيت الله مسعودی خمينی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، پاييز ۱۳۸۱، صص ۲۲۹-۲۳۰
۲) همۀ نقل قول های اين عبارت از منبع زير بر گرفته شده اند:
گوشه ای از خوی حيوانی بهاييت
http://www.javandaily.com/vdcgxz9wtak9yq4.rpra.html
۳)orthodoxy
۴)Momen, Moojan 1999, The Phenomenon of Religion: A Thematic Approach, p. 515 , Oxford: Oneworld Publications.
۵) Melton, Gordon (2004) ‘An Introduction to New Religions’ in Lewis, James R (ed.) (2004) The Oxford Handbook of New Religious Movements, pp. 24-5, Oxford: Oxford University Press.
۶) آنچه تسنن را به يک فرقه و آيين بهايی را به يک دين جديد/جنبش دينی نوين درايران بدل می سازد تفاوت قابل قبول ارزش ها و هنجارهای اولی و تعارض آشتی ناپذير ارزش ها و هنجارهای دومی با ارزش ها وهنجارهای تشيع سنتی و بنيادگرای حاکم بر ايران است. به عبارت ديگر، برای تعريف يک دين جديد/جنبش دينی نوين بايد نسبت آن با گروه دينیِ غالب در يک جامعۀ خاص را مشخص کرد. دقيقا به همين دليل، عوامل معرف هم درونی اند (باورها و رفتارها) و هم بيرونی (ميزان رواداری دينی و حضور گروههای دگرانديش ستيز درجامعه). برای توضيح بيشتر، نگاه کنيد به ملتون، منبعِ پيش گفته، ص ۳۰.
۷) Moral panic
۸) Campaign
۹)Cohen, Stanley (2002) Folk Devils and Moral Panics: Creation of Mods and Rockers, 3rd edition, London & New York: Routledge.
۱۰)Goode, Erich & Ben-Yehuda, Nachman (2009) Moral Panics: The Social Construction of Reality, 2nd edition, Wiley-Blackwell.
Goode & Ben-Yehuda 2009: 23-28.(۱۱
۱۲) Disaster analogy
Goode & Ben-Yehuda 2009: 28 (۱۳
۱۴) Social problems
۱۵)Social constructs
۱۶) subjective
۱۷) construction
۱۸) Overconstruction
۱۹) Richardson et al 1991; de Young 2004, quoted in Goode & Ben-Yehuda 2009: 44-45.
۲۰) Shupe, Anson D. & Bromley, David G. (1994) ‘’The Modern North American Anti-Cult Movement 1971-1991: A Twenty Year Retrospective’’ in Shupe, Anson D. & Bromley, David G. (eds) (1994) Anti-Cult Movements in Cross-Cultural Perspective, p. 15, New York: Garland.
۲۱)Blood libel
۲۲) Ritual murder
۲۳) يکی از جنجالی ترين نمونه های اخير آن مجموعۀ تلويزيونی مصری "شهسوارِ بی اسب"(۲۰۰۲-۲۰۰۳) است که با الهام از پروتکل های بزرگان صهيون ساخته شد و با اعتراض شديد بسياری از کشورهايی که آن را يهود ستيزانه می دانستند، روبرو گشت.
۲۴)Saint William of Norwich
۲۵) برای مروری گذرا بر پيشينۀ اين اتهام، نگاه کنيد به
Dundes, Alan (1992) The Blood Libel Legend: Casebook in Anti-Semitic Folklore, Wisconsin University Press.
۲۶) public enlightenment and propaganda
۲۷) dehumanization
۲۸) Moral exclusion
۲۹)Enemy image
۳۰)projection
۳۱)Authoritarianism
۳۲)Deindividuation
۳۳) Demonology
۳۴) Goode & Ben-Yehuda 2009: 27-8.
۳۵) برای بحثی روشنگر درباره ديگرسازی بهاييان، نگاه کنيد به محمد توکلی طرقی، بهايی ستيزی و اسلام گرايی، ايران نامه، سال ۱۹، شماره ۱-۲، زمستان ۱۳۷۹-بهار ۱۳۸۰.
http://irannameh.org/index.php/journal/article/view/588
۳۶) state of exception
۳۷) آيت الله صافی گلپايگانی، جامع الاحکام، ج ۲، ص ۹۸، سوال ۱۵۱۱؛ آيت الله صانعی، مجمع المسائل، ج ۱، ص ۴۵، سوال ۹۳؛
آيت الله خامنه ای، استفتائات، ص ۶۵، سوالات ۳۲۸ و۳۳۰؛ آيت الله مکارم شيرازی، استفتائات، ح ۱، سوال ۱۱۷۱؛ آيت الله بهجت، استفتائات، ج ۱، سوال ۳۶۸؛ آيت الله فاضل لنکرانی، جامع المسائل، ج ۱، سوال ۹۲؛ آيت الله نوری، هزار و يک مسئله فقهی، ج ۱، سوال ۳۹
۳۸) bare life
۳۹) جورجو آگامبن، مُلهم از کارل اشميت، تاملات فلسفی ارزشمندی در باب الهيات سياسیِ دوست-دشمن محور دارد. نگاه کنيد به
LifeAgamben, Giorgio (1998) Homo Sacer: Sovereign Power and Bare Life Stanford, trans. Daniel Heller-Roazen, CA: Stanford University Press.
Agamben, Giorgio (2005) State of Exception, trans. Kevin Attel, University of Chicago Press.
۴۰) Alan Gibson
۴۱) Terence Fisher
۴۲) Bela Lugosi
۴۳) Christopher Lee
۴۴) اصل عربی اين عبارت چنين است: يا اهلَ مدائنِ الأسماءِ و طلعاتِ الغرفات فی الجنّة العليا و أصحابَ الوفاء فی ملکوت البقاء * بَدِّلوا أثوابَکم البيضاءَ و الحمراءَ بالسّوداءِ بما أتت المصيبةُ الکبری * و الرَّزیَّة العظمی الّتی بها ناح الرَّسول و ذاب کبِدُ البتول * و ارتفع حنين الفردوس الأعلی * و نحيبُ البکاء من أهل سرادق الأبهی * و أصحاب السّفينة الحمراء المستقرّين علی سُرُر المحبّة و الوفاء

کل اين اثر در نشانی اينترنتی زير در دسترس است:
http://special.aeenebahai.org/special/10moharam1387/page4.php

برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/09/127713.php

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

امروز سالگرد شهادت حضرت طاهره، شاعر و فعال حقوق زنان است !


“فاطمه برغانی” بانویی بود عالم و آزاده. در قزوین دیده به جهان گشود و نخست نزد پدر به تحصیل پرداخت و چون به جوانی رسید نگاه نقادش او را دلبسته اندیشه شیخ احمد احسایی کرد پس باور به او سپرد و آنچنان پر شور به پا خاست که جانشین شیخ، سیدکاظم رشتی او را “قرة العین” نامید. پس از مرگ سید از پای ننشست و جستجوی موعود را آغاز کرد. هفدهمین کسی بود که مومن به سید علی محمد باب گردید و از حروف حی بشمار آمد. پس از آنکه در بدشت حجاب از سر برگرفت و بی پرده تر از گذشته اسارت زنان را تقبیح نمود، مورد تمسخر و آزار بدخواهان قرار گرفت. پس او را “طاهره” نامیدند تا سرشت پاک و طبع بلند اش را پاس بدارند. ولی از آنجایی که به جای تقلید از علما و آرام گرفتن در حرمسرای شاهی پایداری بر ایمان را انتخاب کرده بود، فتوای مجتهدین و فرمان سلطان بر مرگش قرار گرفت و میرغضبان سیه دل دستمالی ابریشمی را در گلویش فرو بردند تا به خیال خام خود با کشتن جسم او ندای دعوت اش را نیز خاموش نمایند


جذبات شوقك ألجمت بسلاسل الغم و البلاء

شعری از حضرت طاهره با صدای شجریان و تارلطفی - بزرگان موسیقی ایران :

چهره به چهره



۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

مامان ! چرا تو ؟

سوسن تبیانیان، شهروند بهایی، در تاریخ چهارشنبه ۹ تیر ماه ۸۹ دوره محکومیت یک سال و نیم حبس خود را آغاز کرده است. وی هم اکنون به همراه دو شهروند بهایی دیگر به نام‌های صهبا رضوانی و منيژه منزويان در زندان اوین به سر می‌برند. وی دارای دو فرزند ۳ و ۹ ساله است. متن زیر نامه‌ای است که فرزند ۹ ساله‌ی وی به مادر دربند خود نوشته است.

می خواهم از دنیا سوال کنم که اگر بهائی بودن جرم است من هم یک بهائی هستم. پس چرا من نه؟ می‌خواهم بپرسم اگر مربی بودن در این دنیا جرم است پس چرا همه تلاش می‌کنند مربی باشند؟ می‌خواهم بپرسم اگر مربی اخلاق و ادب بودن جرم است پس چرا در مدرسه، سر کلاس، پشت نیمکت‌ها یاد می‌گیریم و می‌نویسیم: تعلیم و تعلّم عبادت است؟ آیا تا به حال شده است که چشم از خواب باز کنید و ببینید مادرتان در کنارتان نیست؟ آیا تا کنون شده است از درب مدرسه خارج شوید و ببینید کسی منتظر شما نیست؟ آیا تا به حال وارد خانه ای شده اید که بدانید بوی مهر مادر در آن به مشام نمی رسد؟
آیا تا به حال بهانه‌های خواهر کوچکترتان را شنیده‌اید که به دنبال مادر تا جلوی در می‌دود و مادر بالاجبار دستش را رها می‌کند و به همراه ماموران به طرف زندان روانه می‌شود؟ آیا هیچ وقت صدای گریه های شبانه‌تان را که ناشی از احساس دلتنگی‌تان است ،در زیر پتوی‌تان مخفی کرده اید؟ آیا تا به حال صدای دختر بچه‌ای را شنیده‌اید که از پشت گوشی تلفن با بغض به مادرش می‌گوید: مامان! چرا در جشن تولد من نبودی؟ ویا در زمان ملاقات در حالی که گوشی دستش است، چشم در چشم مادرش دوخته، با حسرت به او نگاه می‌کند و می‌گوید: مامان چرا از پشت شیشه بیرون نمی آیی؟!
در حالی که صدای تپش قلبش را هنگامی که در پشت شیشه ها به انتظار دیدار مادر ایستاده ،می توان شنید. آیا کسی هست که به سوالاتم پاسخ دهد که چرا نیمه شب ها شعله آتشی خانه مان را روشن می‌کند که صدای مهیبش اهل کوچه را بیدار می‌کند؟
چرا ما از رفتن به مغازه مادرم محروم شده ایم؟ چرا باید روی درب و شیشه مغازه مادرم شعار بنویسند و مغازه پدرم را آتش بزنند؟ آیا کسی هست که به این سوالاتم پاسخ گوید؟
در گوشه گوشه شهرمان، در اطراف کشورمان و در تمام دنیا به دنبال عدالت می‌گردم. کجا می‌توانم این عدالت را پیدا کنم؟ آیا کسی صدای من را می‌شنود؟ چرا دنیا به جای آنکه کودکانش را در دامان مهر و محبت و عشق و صداقت پرورش دهد آنها را در دریای ظلم و بی عدالتی و تعصبات گرفتار کرده است؟
مامان جان اگر تو را به خاطر بهائی بودنت زندانی کرده اند پس من هم یک بهائی هستم. بیایید و مرا هم با خود ببرید.