۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

شاهد شهید !

جمعه ها بوته ای از آتش عشق ؛ می نماید مس ما را زر ناب

سروده های در پیش ، نغمه های شورانگیز قلب حزین انسانی ست در بند که با همه عشق و علاقه اش به زندگی و همه نشانه ها و کشش های پاک آن ، وقتی بدِ حادثه به خانه و کاشانه اش میتازد و غنچه های نشکفته زندگی اش را ناجوانمردانه پرپر می کند ، جانانه بر سر ایمان خود پای می فشارد و در نبرد بین تاریکی و نور ، از آن می پرهیزد و با این پاینده می ماند . سخن او از سر سیری و سرخوردگی از زندگی نیست که بخواهد با انفجاری خود و دیگران بی گناهی را به دیار عدم و یا بهشتی موهوم برساند . بلکه او با رسیدن به سر دوراهی و ناچاری انتخاب و امتحان ، بنا دارد فداکاری کند . چون به خوبی از آموزه های محبوب جان و روانش و مقصود عالمیان ، حضرت بهاءالله ، آموخته است که فداکاری از دست دادن و از دست رفتن نیست . او خوب می پندارد که فداکاری یعنی پیشکش کردن متاعی ناچیز و دستیابی به گوهری ناب و بی همتا . او با همه عشق اش به زندگی ، به بستگان ، به یاران و عزیزان و همگنان و عموم نوع بشر ، به کار و خدمت ، به پیشرفت و سعادت برای خود و دیگران ، بر آن ست که در برابر اهریمنان ، سرسخت و استوار بماند و به تمنّای دل اهریمنان بگوید : نـــه . بی شک او عاشق شهید شدن نیست ، بلکه عشق بزرگ او خدمت به نوع بشر است . او یاد گرفته که بپندارد " عبادت بجز خدمت خلق نیست " . او خوب آگاه است که حضرت بهاءالله درست در ابتدای راه به پیروان و رهروان خود پند و اندرز دادنـد که در خواب و خیال شهید شدن نباشند و در عوض همّ و غم خود را صرف خدمت به نوع بشر کنند ، که خدمت صادقانه به دیگران هم ارز عبادت است . به هر حال او حتّی در تنگی و گرفتگی زندان هم از لخظات کوتاه و گریزانش بهره می گیرد و بزرگترین چالش زندگی اش را ـــ سازگار سازی مرگ و زندگی ، هنگام ناگزیری ـــ به یاری کلمات و جملات شعرگونه و به زیبائی تابلوهای نقّاشی ، برای همه ما تفسیر و ترسیم می کند ، و خواننده نگاره های خود را در دریائی ژرف و روحانی رها می سازد .

جمعه ها


تابلوی اوّل ، صفا : زندگی گرمی خود را می ریخت ، توی سرمای سیاه دی ماه ، زندگی جریان داشت ، جمعه ها هم جاری بود ، جمعه می رفت نظافت بکند ، وصفائی بدهد زندگی جاری را ، روح را باید شست ، قلب را باید پا کیزه نمود .
تابلوی دوّم ، ناخوانده : زندگی جریان داشت ، جمعه هم جاری بود ، زنگ در ناله تقدیر سرود، و زنی چادر خود سرکرد ، پله ها را پیمود ،تا که در بگشاید ، و به نا خوانده خوشامد گوید .
تابلوی سوّم ، تقدیر : در به آوای حزین ناله نمود ، کوچه هم زمزمه غم بسرود ، پشت در حادثه بود ، گوئیا طوفان بود ، زن به آرامی با توفان گفت : که صفا آوردید ، همگی منتظر طوفانیم ، ما بدیدیم بسی طوفانها ، نهراسیم از این عدوانها ، و شنیدم که به آرامی آوای نسیم ، مژده می داد به اهل منزل ، که نترسید از این حادثه ، طوفان شده است ، و به کاشانه ما سایه تقدیر رسید ، و چنین شد و چنان شد .
تابلوی چهارم ، طوفان : داد می زد طوفان ، غرّش داشت عجیب ، و سراسیمه دوید ، تـوی کاشانه ما ، پـرده ها را بکشید و ببندید همه پـنجره ها را ، و به فریاد صدا زد ، که نگوئید به کس صحبت ما را ، و دگر یاد ندارم که گذشت ، و تـو ای خاطره یاد آر ، که بر سر در کاشانه ما ، شاهدی با قلم رنگی تقدیر ، ز طوفان چه نوشت ، آری ای خاطره یاد آر ، و به اغیار مگو آنچه گذشت .
تابلوی پـنجم ، اشک : اشک در چشم دو کودک پـچید ، و به کاشانه ما ماتم ریخت ، جوجه ها وحشتناک ، چهره ها شد غمناک ، از سر هر مژه اشکی غلتان ، بچه ها مضطرب و دل نگران ، از سر هر مژه خون دل تاریخ روان .
تابلوی ششم ، تنهائی : من به طوفان حوادث رفتم ، و به آن پـیوستم ، من به ویرانه حرمان ماندم ، تـوی ظلمتکده تنهائی ، تـوی دهلیز سکوت ، افق فکر مرا خواب ربود ، روز و شب هم گـم شد ، روزهایم همه شب های فراق ، و به تنهائی خود خو کردم .
تابلوی هفتم ، آرامش : هیجانی که ز طوفان بر خواست ، کمی آرام گرفت ، زندگی جریان یافت ، جمعه هم جاری شد ، روز ها از پی هم بگذشتند ، جـمعه ها هم رفتند ، من به غم پـیوستم و به تنهائی خود خو کردم ، در زمان محو شدم ، گـم نمودم خود و کاشانه خویش ، فارغ از خویش شدم .
تابلوی هشتم ، سکوت : زنی از حادثه ها دلخسته ، رنج و غم بال و پـرش بشکسته ، ایستاده به رَهست ، دَم در منتظر است ، جوجه هایش خسته ، و خودش پـر بسته ، به کرامت خدا دلبسته ، چهره اش می گـوید ، آنچه من می خوانم ، بر لبش مُهر سکوت ، لیک من می دانم ، حلقه مِهر بدستش بسته ، او به الطاف خدا دل بسته ، بچه ها می پـرسند ، حرف هائی که مگو ، چیزهائی که مپـرس ، چه جوابی دارد ، چه بگپوید این زن ، به چه تعبیر کـند حادثه را ، و چه معنی بکـند طوفان را ، بچه ها می فهمند ، بچه ها می خوانند ، بچه ها می دانند ، آنچه پنهان شده در سایه دیوار سکـوت ، بر لبان همگـی قفل زدند .
تابلوی نهم ، جوجه ها : ای عزیز دل من ، زندگی را دریاب ، بچه ها را بنواز ، زندگی جاری هست ، جمعه جریان دارد ، قصه شوق بگـو ، سخن از عشق بگـو ، جوجه ها را دریاب ، جمعه ها را دریاب .
تابلوی دهم ، زندگی : زندگی با ما هست ، زندگی در پس دریاها نیست ، زندگی قلّه کـوهستان نیست ، بیش از این دور مرو ، زندگی در خود ماست ، زندگی یعنی من یعنی تـو ، زندگی یعنی جمع من و تـو ، زندگی وحدت روح من و تـوست ، زندگی یک حرکت هست و فراز ، و گهی نیز سکون است و سکوت است و نشیب ، زندگی بودن نیست ، زندگی سینه بی کینه ما ، زندگی تخت سلیمانی نیست ، زندگی همّت مور ، زندگی سنگ صبور زندگی بال کبوتر ها نیست ، زندگی پـرواز است ، زندگی باران نیست ، زندگی تر شدن است ، زندگی کاشتن گل ها نیست ، زندگی گل شدن است ، زندگی بودن آزادی نیست ، زندگی بودن آزادگی است ، زندگی زندانی است که پـر از تجربه است ، و تـو باور بنما زندان هم زندگی است ، تـوی زندان باید تجربه را تجربه کـرد ، تـوی زندان باید خاطره ها را کاوید ، تـو ی زندان باید عاطفه را لمس نمود ، توی زندان باید زمزمه کـرد ، تـوی زندان باید شعر سرود ، تـو زندان باید با ابدیّت آمیخت ، و رها شد ، و زمان را گـم کـرد ، و نفهمید کـه شب یا روز است ، من نمی دانم مهتاب کجاست ، و نمی دانم خورشید کـجا من خوابد .
تابلوی یازدهم ، آغاز : در زمان گـم شده ام ، زنده با زندگی ام ، زندگی باز مرا می خواند ، و تـو باور بنما زندان هم زندگی است ، و تـو باور بنما زندان هم شیرین است ، زندگی زور و زر و زیور نیست ، زندگی شیوه آزادگی است ، زندگی پـرده تقوی و عفاف ، که به پـشت در آزادگی آویزان است ، زندگی شیرین است ، لیک شیرینی نیست ، زندگی حلوا نیست ، خاطراتی ست که بس شیرین است ،زندگی در خود ماست ، زندگی همره ماست ، ای عزیز دل من ، زندگی پـایان نیست ، بلکه هر لحظه آن آغاز است ، تـو درون خانـه من در این غمخانه .
تابلوی دوازدهم ، دعا : در سحرگاهان ای هنسفرم ، دل مشتاق دعا را بر دار ، روح آزاده خود را برگیر ، پـای در راه گذار ، کوچه عرفان را طی بنما ، گذر ایمان را هم بگذر ، آن طرف معبدی از نور خداست ، برو آنجا و خدا را یاد آر ، و فراموش نما هستی را ، و میاندیش به طوفان حوادث ، و فراموش کن آن خاطره ها را ، از خدا خواه که آسایش وجدان بدهد ، آنچه خواهی تـو از او خواه ، واز او خواه که بر لوح گناهان قلم عفو کشد ، و مناجات نما ، وچه خوبست که راضی بشود از من و تـو حضرت دوست .
تابلوی سیزدهم ، سایه : و چو برگشتی از حضرت دوست ، و چو فارغ شدی از حال مناجات و دعا ، نگهی ژرف تـو در خاک نما ، در غبار ره خود خیره بشو ، سایه بی اثری خواهی دید ، و اگر دیدی ، آن سایه نابود منم ، لحظه ای صبر کن ، تـو بر آن پـا بگذار و توقّف منما ، فکر این سایه مباش ، فکر افتادن منصور مباش ، سایه ای نا بود است ، سایه بی ثمری ست ، بی ثمر لایق نار ، پـای در راه گذار ، بال و پـر را بگشای ، جوجه ها منتظرند ، باید آنها را سیراب نمود ، از شراب ملکوت ، تا به مقصود رسند ، تا به عرفان و معلوم رسند ، تا حقیقت را ادراک کنند ، و چو من گـم نشوند ، و بقهمند که سرمنزل مقصود کجاست .
تابلوی چهاردهم ، جستو جـو : لطف حقّ شامل ماست ، جستو جـو باید کرد ، تا به مقصود رسید ، چشم سِرّ باید داشت ، چشم سَر بینا نیست ، دیده را پـاک کـنیم ، دوست را باید یافت ، دوست در یک قدمی است ، پس بیا باهم کاری بکنیم ، بچّه ها باید با عشق به جائی برسند ، و محبّت را ادراک کنند ، و حقیقت را در مبدا هستی یابند .
تابلوی پـانزدهم ، راه : جستو جـو باید کرد تا حقیقت را یافت ، و بکوشیم و بپـرسیم که سر منزل مقصود کجـاست ، راه را باید پـیدا کـرد ، راه خود خواهد گفت ، به کـجا باید رفت ، تا کجا باید رفت ، راه خود رفتن را ، خواهد آموخت به ما ، و نباید پـرسید ، از کسی خانه تقدیر کـجاست ، راه تقدیر هم از آن خداست .
تابلوی شانزدهم ، هدف : هدفی باید داشت ، هدفی عالی و خوب ، هدفی تا که فراهم بکند دوستی و یکرنگی ، اید همه غم همه اش حاصل بیگانگی ست ، هدف خدمت را تعقبب کنیم ، هدفی تا بشریّت یرسد ، به سراپـرده عشق .
تابلوی هفدهم ، صلح : زندگی مضطرب است ، و جهان غمناک است ، پس بیا با هم کاری بکنیم ، خدمتی باید کرد ، و تـو آرام مگیر ، و سراغی از خانه محبوب بگیر ، دوستی را باید تشویق کنیم ، وحدت عالم انسانی را درک کنیم ، همگی دوست شویم ، و ببندیم در جنگ و جدال ، بگشائیم همه پـنجره صلح و سلام ، دوستی را بر سر بازار بریم ، و نریزیم به خاک و خون انسانیّت آدم را ،خون مضلومیّت انسان را .
تابلوی هژدهم ، وحدت : به سراپـرده وحدت باز آی ، به سراپـردهای از ظلم و تعصّب عاری ، تار و پـودش همه وحدت همه صلح ، همه ایثار و گذشت ، دل نبندیم به جنگ ، روح خود را نفروشیم به کس ، بگذاریم صفا وارد کاشانه دل ها بشود ، و به صحرای وجود بزر وحدت پـاشیم ، و ب.وشیم به وحدت برسد خلق جهان ، و بکاریم گل ایمان را ، تـوی گلدان حقیقت نه مجاز ، من دعا خواهم کرد ، تا به پـایان برسد جنگ و جدال ، و به وحدت برسد نوع بشر ، و به پـایان برسد عمر تعصّب ، و خدایا تا چند ، شاهد ظلم و تعصّب باشیم .
تابلوی نوزدهم ، عشق : چه بسا شب ها در بستر ظلم ، زیر شلّاق تعصّب خون شد ، دل غمگین ، تن فرسوده من ، روح آزاده من ، و نشد حشک شبی ، اشک بیهوده من ، و من از خشم به خود پـچیدم ، ناله سر داد دلم ، از پس کینه و ظلم ، شکوه ها کرد دلم ، خشم و نفرت به دلم راه گشود ، قلب من را فرسود ، لیک محبدب ندا داد مرا ، که تـو در روضه قلب جز گل عشق مکار ، آری ای بنده من ، حز گل عشق مکار ، زندگی مظهر عشق است و سرا پـرده فرزانگی است ، ومحبّت نور است ، خانه از نور مبادا خالی ، مقصد زندگی از روز ازل عشق و محبّت بوده است ، دل به اغیار مبند ، عشق محبوب بجوی ، اوست مظلوم تر از هر مظلوم ، و هزاران عاشق و هزاران مجنون ، مردمان را به محبّت خوانند ، تا فراموش شود ، یا که افسانه شود ظلمت ظلم ، رسم هر دشمنی از گیتی و دوران برود .
تابلوی بیستم ، شادی : پـای در کوچه شادی بگدار ، از گدرگاه محبّت بگدر ، شادی اهل وفا را بنگر ، سوی غمخانه غم راه مرو ، من ندیدم کسی از کوچه غم بگذرد و گم نشود ، کوله باری تـو ز شادی بردار ، پـای در راه محبّت بگدار ، زندگی چیزی جز عشق و صفا ، زندگی چیزی جز مهر و وفا ، زندگی چیزی جز عاطفه نیست .
تابلوی بیست و یکم ، تمنّا : بچه ها غرق تماشا بودند ، ماهیان غرق تمنّا بودند ، من در آن معرکه حاضر بودم ، کودکی دیدم با دست محبّت و عطا ، توی یک برکه خشک ، عوض آب ، محبّت می ریخت ، و همه ماهی ها زنده شدند ، و فضا پـر شد از شادی شان ، و حبابی برخاست و بپـاشید محبّت به تمنّای جهان .
تابلوی بیست و دوّم ، محبّت : من از آن برکه به دریای محبّت رفتم ، زورقی را دیدم ، عشق و محبّت می برد ، و چه زیبا بر موج وفا سر می خورد ، من گلی را دیدم ، بئی محبّت می داد ، پـیر مردی دیدم ، راه محبّت می رفت ، من زنی را دیدم لبخند محبّت می زد ، مرد کوری دیدم ، ساز محبّت می زد ، من یتیمی دیدم اشک محبّت می ریخت ، شاعری را دیدم ، شعر محبّت می خواند ، ظالمی دیدم شلّاق محبّت می خورد ، دشمنی دیدم دنبال محبّت می گشت ، و فقیری دیدم آه داشت ، و محبّت را پـیوسته گدائی می کرد ، و مَنِ شیفته ، شعرم را ، با رنگ مدادی از عشق ، روی لوحی ، زمحبّت گفتم .
تابلوی بیست و سوّم ، تـرس : سفری در پـش است ، فرصتی دیگر نیست ، سفر تجربه ها در پـیش است ، کوله بارم را آماده کنم ، و در اینجا بنویسم چیزی ، تـوی زندان بسرایم شعری و خدا حافظی از زندانبان ، سفری در پـش است ،سفری دور و دراز ، راهش ابهام و سکوت ، مرکبش تقدیر است ، و در این راه دراز ، همه همراه من اند ، لیک من تنهایم ، همه دستی به دعا ، لیک من می تـرسم ، ترس من از ره نیست ، تـرسم از افتادن ، تـرسم از پـا نشدن ، تـرسم از رو سیهی ، ای خدای دو جهان ، امتحان تـو شدید است شدید ، ای خدا همنفسی ، و تـو فریاد رسی .
تابلوی بیست و چهارم ، کاروان : کاروان می رود و می گذرد ، سفری در پـش است ، ره بسی باریک است ، و هوا تاریک است ، همسفر منتظر است ، همسفر روح من ست ، آفرینش جاریست ، جمعه ها هم جاری ، و هزاران سال است ، که به آخر نرسیده ست جهان ، کاروان می رود و می گذرد ، کوله بار من بی تجربه کو ، کوله ارم خالی ست ، لیک امید ضعیفی در دل .
تابلوی بیست و پـنجم ، نــور : شب رسیدست و جهان تاریک ست ،و ز مهتاب هم آوائی نیست ، شب به من گفت که خورشید نمردست هنوز ، نـور کی می میرد ، نور را باید دید ، نه فقط دید که ایمان آورد ، و محبت نورست ، و خدا هم نورست ، صاحب نــور مراد من و دوست .
تابلوی بیست و ششم ، ابدیّت : زورقی باید ساخت، سفری در پـیش است ، دوست همراه من ست ، روح من زورق تنهائی من ، بادبانش عشق ست ، موج در جریان ست ، و نباید پـرسید موج دریا ز کجا می آید ، و نپرسید که امواج کجا می خوابند ، ساحلی پـیدا نیست ، هدفی در کارست ، هدف رفتن را باید فهمید ، ابدیّت را باید درک نمود ، حرکت را دریاب ، مرگ راهی ست بسوی ابدیّت ، مرگ راهی ست بدرگاه خدا .
تابلوی بیست و هفتم ، سفر : زورق بخت به پـیمانه دریـا جاری ، زندگی جریان دارد، جمعه ها هم جاری ست ، دل به دریا زده ایم ، سفری در طوفان ، سرنوشت من و من های دگر ، همه بگذشته و آینده من دست خدا ، و تو ای همسفرم ، حرکت را دریاب ، و سفر را با قلب خود احساس نما ، و سفر را دریاب .
تابلوی بیست و هشتم ، تـکرار : باز قانون طبیعت بسرود ، شعر خود بر لب رود ، شعرا و هر چه که بود ، قصّه رفتن بود ، زندگی چون سفر جاری رود ، زندگی زمزمه های تکرار ، رفتن و آمدن فصل بهار ، چرخ گردون همه جا دست بکار .
تابلوی بیست و نهم ، امید : برفها آب شدند ، سوز سرما هم رفت ، جمعه ها هم رفتند ، و بهاری دیگر ، می رسد همچو سراب ، گرمی زندگی و فصل امید ، می کند پـا به رکاب ، و شبی در مهتاب ، تک سواری چون ماه ، می رسد شاد و مظفّر از راه ، و من از شوق به همراه بهار ، تـوی دریاچه امّید به زیر مهتاب ، روی امواج امید ، دم به دم آبتنی خواهم کرد ، روز و شب خواهم شست ، حاطرات غم بگذشته خویش .
تابلوی سیم ، فــردا : تــوی کاشانه ما ، بوتــه های شادی ، غنچه های امید ، همگی واشده اند ، دختری آزاده ، با مظفّر همراز ، هر دو باهم دمساز ، گرم بازی شده اند ، و زنی می نگرد این دو گل رعنا را ، و زنی می نگرد فردا را ، نگهش بر گلها ، و دلش جای دگر ، جای هم صحبت این زن خالیست .
تابلوی سی و یکم ، انتظار : زنی از عشق و محبّت لبریز ، داده دل در ره محبوب عزیز ، چشم شهلاش به سوئی نگران ، حسته جن ، سوخته دل ، سرگردان ، اشک غم می بارد ، کوچه را می پــاید ، زنی آزاده و با طبع سلیم ، در کف خالق هستی تسلیم ، نگهش پـر ، ز سرور ، چهره اش مجمر نـور ، بر لب اش مُهر سکوت ، راز و رمزی ست میان من و او ، من به آوای نوازشگر او دلگرمم ، و برای دیدار ، روز و شب منتظرم ، جمعه را می طلبم .
تابلوی سی و دوّم ، دیدار : در نهانخانه زندان تنم ، روح فریاد زنان می گوید ، جمعه ها را دریاب ، جمعه ها پـشت درند ، جمعه ها منتظرند ، کودکان چشم براه ، و زنی منتظر است ، جمعه ها وقت ملاقات نگار ، نـورچشمان و عزیزان و تبار ، جمعه ها طالع بختم بیدار ، جمعه ها فرصت فهمیدن یار ، ای عزیز دل من ، جمعه ها را دریاب .
تابلوی سی و سوّم ، جمعه ها : جمعه ها روز به خود آمدن است ، روز بر خاستن از بستر خواب ، از فراش غفلت ، جمعه ها تجربه زندگی اند ، جمعه ها بوتــه ای از آتش عشق ، می نماید مس ما را زر ناب ، جمعه ها بیدارند ، جمعه ها را دریاب ، جمعه ها از پـی بیداد زمان می آیند ، جمعه ها در راهند ، جمعه ها هم ره بیم ، جمعه ها با امّید ، جمعه ها با تقدیر ، جمعه ها با تزویر ، جمعه ها می آیند ، لیک با بیم و امید ، جمعه ها همسفر طوفانها ، جمعه ها همسفر خاطره ها ، جمعه ها همره شادی و نشاط ، جمعه ها همره غمهای نهان ، جمعه ها روز دعا ، جمعه ها روز رسیدن به خدا ، جمعه ها همره دیدن ها ، بوئیدن ها ، جمعه ها خاطره خاطره ها ، و تـو ای یار بیاد آر همه خاطره ها را ، . فراموش کن افسانه ما را .
تابلوی سی و چهارم ، نجــــوا : جمعه ها غوغائی ست در دلی مهر پـزیر ، جمعه ها نجوائی ست ، بیخ گوش تقدیر ، جمعه ها دیدن روی احباب ، می نماید دل ما را بیدار ، جمعه ها سایه نا کامی نیست ، جمعه ها فرصت فهمیدن یار ، جمعه ها روز جدائی ها نیست ، جمعه ها روز وصال و دیدار ، جمعه ها می آیند ، جمعه ها همراهند ، جمعه ها در راهند ، و تـــو ای یار عزیز ، جمعه ها را دریاب ،جمعه ها را دریاب .

پـــــایــان

برگرفته از کتاب«بلائی،عنایتی» به کوشش دکتر طاهره خدا دوست فروغی !

افزایش تبعیض علیه بهاییان در ایران

تصویب اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸. در بخشی از ماده ۱۸ این اعلامیه آمده است : هرکس حق دارد از آزادی انديشه، وجدان و مذهب بهره‌مند گردد، اين حق شامل آزادی تغيير مذهب نیز می‌گردد.


اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۷شش تن از اعضای رهبری جامعه بهاییان در ایران دستگیر شدند. سخنگوی دولت ایران اعلام کرد، آنان به‌خاطر حفظ امنیت ملی دستگیر شده‌اند. مدافعان حقوق بشر می‌گویند که "دلیلی برای باور این ادعا وجود ندارد."
گزارشگران ویژه سازمان ملل متحد برای بررسی وضعیت آزادی انتخاب مذهب در ایران در گزارش خود آورده‌اند که در ایران حق آزادی وجدان، عقیده و مذهب رعایت نمی‌شود. عدم رعایت حق آزادی مذهب را از همان قانون اساسی ایران می‌توان بازشناخت، آنجا که مذهب شیعه اثنی عشری را مذهب رسمی کشور اعلام کرده‌اند و تنها مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان را به عنوان اقلیت‌های مذهبی به رسمیت شناخته‌اند.
از زمان تأسیس جمهوری اسلامی ایران، همه اقلیت‌های مذهبی، حتی سنی‌ها هم که مسلمان‌اند، مورد تبعیض‌هایی به لحاظ حقوق شهروندی بوده‌اند. اما پیگرد و دستگیری و اعدام بهاییان درایران ابعادی دیگر داشته است. مدافعان حقوق بشر می‌گویند: «دولت ایران بارها دگراندیشان را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور، دستگیر و زندانی کرده است. در اینجا پیگرد بهاییان به‌خاطر اعتقادشان به دینی دیگر مطرح است. و این نمونه‌ای است از نبود آزادی انتخاب مذهب در ایران». بهاییان با جمعیت حدود ۳۰۰ هزار نفر بزرگترین گروه اقلیت دینی در ایران هستند.
پیگرد و سرکوب بهاییان از ابتدای پدیداری این دین در دوره حکومت قاجار جریان داشته است. در دوره جمهوری اسلامی وقایعی که پنداشته می‌‌شد می‌رود تا به دست تاریخ سپرده شود، زنده شدند. سازمان عفو بین‌الملل مورد اعدام بیش از ۲۰۰ بهایی را در فاصله سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱ ثبت کرده است. در همین دوره صدها بهایی دیگر نیز، با تحقیر و کتک و شکنجه روبرو گشتند.
اگر چه به گفته فعالان حقوق بشر شمار بهاییان اعدام و زندانی شده از سال ۱۳۷۶ کاهش یافته، با این همه در دوره جمهوری اسلامی، تبعیض علیه بهاییان در عرصه‌های مختلف تحصیلی و کاری همواره وجود داشته است.
جلوگیری از تحصیلات دانشگاهی بهاییان در ایران
کامران عادلی، بهایی است و در آلمان زندگی می‌کند. وی درمورد تبعیض علیه بهاییان در عرصه تحصیلی می‌‌گوید: « محصلین و دانشجویان بهایی در این مدت اخیر بسیار اذیت شده‌اند. یعنی معلم‌ها یا کارمندان دیگر مدرسه به محصلین که در واقع کودکان هستند، آنقدر آزار روحی می‌دهند یا برایشان اشکال می‌تراشند، تا مثلا بگویند که من بهایی نیستم. دانشجویان که اصلا اجازه ورود به دانشگاه را ندارند و برای همین اصلا امکاناتی برای تحصیلات عالی ندارند. ولی با این همه همین دانشجویانی که برای تحصیل به خارج آمده‌اند، برای خدمت به وطن‌شان به ایران برمی‌گردند و باز هم دوست دارند که در ایران و برای وطن خودشان کار کنند.»
نرگس محمدی، در باره جلوگیری از تحصیلات دانشگاهی بهاییان و دادخواهی آنان گفت: « بخش عمده مراجعات بهایی‌ها به کانون مدافعان حقوق بشر در رابطه با دانشجویان است.»
کانون مدافعان حقوق بشر ایران از زمان بنیانگذاری خود موارد متعدد تبعیض علیه بهاییان را ثبت کرده است. نرگس محمدی، سخنگوی این کانون، در باره جلوگیری از تحصیلات دانشگاهی بهاییان و دادخواهی آنان گفت: « بخش عمده مراجعات بهایی‌ها به کانون مدافعان حقوق بشر در رابطه با دانشجویان است. مسئله دانشجویان به این شکل شده که به محض اینکه دانشجویان، حتی بعد از دادن کنکور و پذیرفته شدن و رتبه کافی را کسب کردن، رتبه علمی را می‌آورند و تعیین رشته را هم می‌کنند و حتی وارد دانشگاه هم می‌شوند، ولی به محض اینکه متوجه بشوند اینها بهایی هستند، اخراجشان می‌کنند. در بدو ورود هم اگر متوجه شوند که بهایی هستند، مانع ورود آنها به دانشگاه‌ها می‌شوند. بنابراین پس از تحصیلات دیپلم جوانان بهایی عموما برای ورود به دانشگاه مشکل جدی دارند. ما تقریبا بیش از ۲۰۰ پرونده دانشجو داریم که مانع از تحصیل آنها شده‌اند یا اخراجشان کرده‌اند.»
وکلای کانون مدافعان حقوق بشر گروهی از این پرونده‌ها را تاکنون پیگیری کرده‌اند، اما به نتیجه‌ای نرسیده‌اند. به گفته محمدی حتی یک مورد وجود نداشته که توانسته باشند دانشجو را به دانشگاه برگردانند.
کامران عادلی موارد دیگری از تبعیض علیه بهاییان را نام می‌برد و می‌گوید: «یک نمونه دیگر خراب کردن قبرستان‌های بهایی است که برای مثال پارسال با بولدوزر به یکی از قبرستان‌ها رفتند و تمام قبرها را خراب کردند و هر چه که در قبرها پیدا می‌شد با خاک یکسان کردند. امکان کار برای بهایی‌ها نیست. اگر خودشان مغازه‌ای مستقلا باز کنند، اذیت می‌کنند و مزاحم می‌شوند.»
در همین مورد نرگس محمدی گفت: «مواردی هم اخیرا داشته‌ایم که مثلا یک پزشک محل کارش به دلیل این گرایشی که دارد، پلمپ شده و مانع از کار آزاد آنها شده‌اند. یک چنین شکایت‌هایی هم به کانون مدافعان حقوق بشر شده است.» به گفته محمدی در این موارد هم کانون مدافعان نتوانسته است کاری برای بهاییان انجام دهد.
"بهاییان نه به خاطر مسائل امنیتی، بلکه به خاطر عقیده‌شان دستگیر شده‌اند"
از فروردین ماه امسال نامه‌های تهدیدآمیزی با امضای "سربازان گمنام امام زمان" به دست برخی از شهروندان بهایی، به‌خصوص در شیراز رسیده و موجب نگرانی آنان و مدافعان حقوق بشر شده است. با دستگیری ۶ تن از رهبران جامعه بهاییان در تهران و یک تن از آنان در مشهد، نگرانی‌ها در مورد تشدید وضعیت بهاییان و برخورد غیرقانونی با آنان، نسبت به چند سال اخیر، افزایش یافته است. از ۲۶ اردیبهشت ماه که این افراد بازداشت شده‌‌اند، تنها این خبر در مورد آنان به دست آمده که در زندان اوین هستند و خانواده‌هایشان برای دفاع از ایشان به کانون مدافعان حقوق بشر مراجعه کرده‌اند.
غلامحسین الهام، سخنگوی جمهوری اسلامی ایران، اعلام کرد که دستگیری این بهاییان دلیل ایدئولوژیک نداشته، بلکه برای حفظ امنیت کشور بوده است. اما سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر به موارد دیگری اشاره کرد که دولت ایران افراد را به اقدام علیه امنیت ملی کشور متهم کرده است: « ما نمی‌توانیم با قطعیت این اظهارات را قبول کنیم. به دلیل اینکه مثلا به طور مشخص در مورد معلمان که اعتراضاتشان کاملا صنفی بود، برای کم بودن درآمد ماهانه‌شان بود، یا در رابطه با زنان که به ‌طور مشخص به نابرابری قانونی علیه خودشان اعتراض می‌کردند، در دادگاه انقلاب به آنها اتهام اقدام علیه امنیت ملی و بر اساس آن اعلام جرم و مجازات تعیین شد. در حالی‌که همه وکلایی که رفتند و پرونده را دیدند، می‌دانستند که اساسا اقدام علیه امنیت ملی یا یک حرکت سیاسی با چنین حرکت‌هایی هیچ تناسبی نداشت و هیچ تناسبی بین جرم و مجازات هم وجود نداشت، در بعضی موارد که اساسا جرمی مرتکب نشده بودند. بنابراین چون در قوه قضاییه ما چنین سابقه‌ای را داریم، نمی‌توانیم نسبت به این اظهارات تردید نکنیم. بنابراین در مورد اتهامی هم که در مورد بهاییان گفته می‌شود ما نمی‌توانیم بپذیریم، مگر اینکه پرونده‌ها به طودر شفاف در اختیار وکلا قرار بگیرد، دلایل اتهام روشن شود تا بتوان در موردش اظهار نظر کرد، ضمن اینکه نوع بازداشت آنها فاقد وجاهت قانونی است و از همین جا می‌شود که در مورد این پرونده‌ها شک و تردید کرد.»
جامعه بین‌المللی بهاییان همراه با اعتراض به دستگیری ۷ رهبر جامعه بهاییان در ایران اعلام کرد که رهبران این مذهب نه به خاطر مسائل امنیتی، بلکه به خاطر عقیده‌شان دستگیر شده‌اند. دکتر عبدالکریم لاهیجی، نایب رئیس فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر، این گفته را تایید می‌کند. عبدالکریم لاهیجی در این مورد گفت: «این نمونه اخیر که هیئت مدیره جامعه بهاییان را دستگیر کردند – می‌دانید که در بهاییت روحانیت وجود ندارد و اینها برای رسیدگی به امور بهاییان هستند – اینها برای اعتقادشان دستگیر شدند، به‌خاطر اینکه آنان فعالیت سیاسی نداشتند که بگویند اینها ضد امنیت عمومی اقدامی کرده‌اند. این محدودیت بیشتری است برای بهاییان.»
اعتراض‌های سازمان‌های مدافع حقوق بشر به دستگیری بهاییان
به گزارش فعالان حقوق بشر در ایران در هفته دوم خرداد ماه نیز سه تن از مسئولان جامعه بهایی ویلاشهر اصفهان و سه بهایی دیگر نیز در قائم‌شهر بازداشت شدند که از وضعیت آنان خبری در دست نیست.
پس از انتشار خبر دستگیری رهبران جامعه بهاییان آیت الله منتظری در پاسخ به پرسشی گفت که بهاییان چون اهل ایران‌اند، حق آب و گل دارند و از حقوق شهروندی برخودار هستند. و البته آیت الله منتظری در میان روحانیون ایران استثنا به شمار می‌آید.
دستگیری بهاییان در چند هفته اخیر موجی از اعتراض‌های سازمان‌های مدافع حقوق بشر را برانگیخته است. اتحادیه اروپا و وزارت امور خارجه آلمان نیز خواستار پایان دادن به پیگرد سیستماتیک بهاییان و تبعیض علیه آنان شدند. همچنین این موضوع در سمیناری که در روز دوشنبه (۹ ژوئن /۲۰ خرداد) به موازات کار اجلاس شورای حقوق بشر در ژنو برگزار شد، مطرح گشت. در این سمینار که توسط کمپین حقوق بشر ایران سازمان یافته بود، ۴ فعال حقوق بشر، خانم‌ها شیرین عبادی و نرگس محمدی و آقایان عبدالکریم لاهیجی و هادی قائمی شرکت داشتند که در مورد مهمترین موارد نقض حقوق بشر در ایران، از جمله پیگرد بهاییان گزارش دادند.
"مردم ایران در تلاش برای همزیستی صلح‌آمیز با یکدیگرند"
به گفته نرگس محمدی، سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر ایران، برخلاف درگیری‌هایی که دولت ایران با اقلیت‌های مذهبی، مثل بهاییان یا دراویش گنابادی ایجاد می‌کند، مردم ایران در تلاش برای همزیستی صلح‌آمیز با یکدیگرند. کامران عادلی به عنوان بهایی خواست خود را برای چنین همزیستی مسالمت‌آمیز این گونه بیان می‌کند: «در بسیاری از ممالک مختلف قوم‌ها و عشیره‌های مختلف دارند در کنار هم زندگی می‌کنند. در همین مملکت خودمان، ایران عزیز، اگر کسی بلوچ است، کرد است، گیلانی است، مازندرانی است، خراسانی است، آبادانی است یا ترک است، اینها همه در کنار هم در صلح و صفا، در یک مملکت به اسم ایران دارند زندگی می‌کنند و هیچ ایرادی نیست. نمی‌شود که یک دفعه به یکی‌شان بگوییم که تو دیگر به لهجه یا زبان خودت صحبت نکن. ادیان مختلف هم می‌توانند در کنار هم با صلح و صفا زندگی کنند، مثل باغی که گل‌های رنگارنگ دارد، چقدر قشنگ است، تا اینکه یک گروه از گل‌ها بیایند و همه گل‌های دیگر را خراب کنند که فقط آن گل آن رنگی بماند. می‌توانیم ایران را بهشت برین کنیم و این تنوع در نژادها، لهجه‌ها و زبان‌های مختلف و در ادیان مختلف باعث جلوه بیشتر مملکت‌مان بشود.»

کیواندخت قهاری

بر گرفته از :
http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,3406772,00.html

افزايش فعاليت بهاييان در سمنان ! ؟


۳۰ خرداد ۱۳۸۷
سایت خبری البرز نیوز ،حضور بهاییان را در جامعه صنفی جدی و بسیار تهدید کننده دانست.در گزارش این سایت امده است:
«ازسمنان خبر میرسد که بهائیان تلاش گسترده ای را برای ورود به بازار این استان آغاز کرده اند. گزارش البرز حاکیست این تلاشها به منظور افزایش نفوذ وتقویت مالی و رسوخ هرچه بیشتر دربین عموم صورت میگیرد. یک مقام صنفی درسمنان با تائید این مطلب خطرنفوذ بهائیان به بازار این استان را یک تهدید جدی عنوان کرد . وی گفت : حضور بهاييت در جامعه صنفي جدي و بسيار تهديد كننده است و بهاييان و مروجان اين فرقه برنامه هاي زيادي در اين خصوص در حال اقدام دارند.طالب پور دقت و توجه جدي سئولان و مجامع امور صنفي استان را براي صدور پروانه كسب و نيز هماهنگي و تعامل خوب با حراست سازمان بازرگاني استان خواستار شد و از مسئولان و مجامع امور صنفي خواست ضمن شناسايي اين گروهها حتي از ورود آنان به فعاليت در طرحهاي همياري و حمايتي و صنفي خودداري كنند. این اظهارات درجمع نمایندگان صنوف استان مطرح شد.»
http://www.alborznews.net/pages/?cid=5050
این گزارش یکی از بسیار شواهدی است که اظهارات مقامات ایران مبنی بر این که دستگیری بهاییان ایران به دلایل اعتقادی نیست را رد می کند. گزارش به صراحت تاکید می کند که باید مانع کسب و کار عموم بهاییان شد یعنی صرف بهایی بودن کافی است تا از کار کرده و کسب درآمد او جلوگیری شود. اگر آنگونه که سخنگوی دولت می گوید تعقیب بهاییان بنا به دلایل امنیتی است و نه عقیدتی ، پس چگونه است که در سمنان ( و البته در بسیاری نقاط دیگر)،کسب و کار عموم بهاییان این گونه مخوف توصیف می شود. نکته جالب توجه در این گزارش این است که تقویت مالی را از اهداف کار کردن بهاییان می داند . باید پرسید که مگر بقیه کاسبها در ایران ، با چه هدفی کار می کنند ؟ و نکته دیگر اینکه بهاییان حتی از شرکت در طرحهای همیاری و حمایتی نیز ممنوع شده اند . ایا براستی بهاییان اینقدر خطرناکند ؟!

بر گرفته از :
https://www.noghtenazar.org/content/view/525/145

بيانيه سازمان سوسياليست های ايران

در رابطه با پايمال کردن حقوق دمکراتيک و شهروندی هموطنان بهائی از سوی مقامات جمهوری اسلامی ايران

سازمان سوسياليست های ايران تضييقات وارده به هموطنان بهائی ، همچون « عملیّات تحت ‌نظرگیری بهائیان، به ویژه کنترل فعّالیّت‌هاى اجتماعى آنان » از سوی « وزارت کشور و معاونان امور سياسی امنيتی استانداری ها در سراسر کشور» (۱) را شديدأ محکوم می کند.
بنظر ما سوسياليست های مصدقی تعلق مذهبی ، قومی ، نژادی و سياسی نمی تواند و نبايد همچون دوران حکومت آدلف هيتلر و ناری ها در آلمان ، سبب تقسيم بندی ايرانيان به « خوب » و « بد » گردد. آن بخش از ايرانيان و نيروهای سياسی ايرانی که ادعا دارند، با تقسيم « ملت ايران » در رابطه با بهره مند شدن مردم ايران از حقوق سياسی ، به « نيروهای خودی » و « نيروهای غير خودی » ،از سوی جناح تماميت خواه رژيم مخالفند. اگر نسبت به ادعای خود صادق باشند، نبايد نسبت به تضييفات به اقليتهای مذهبی ، از جمله « بهائيان » سکوت اختيار کنند و اعمال غير دمکراتيک مقامات جمهوری اسلامی در رابطه با پايمال کردن حقوق هموطنان بهائی را محکوم ننمايند.
دکتر محمود احمدی نژاد رئيس جمهوری اسلامی ايران از سوئی منکر جنايات دوران هيتلری و نازی ها نسبت به يهوديان مقيم اروپا می گردد، و بطور وقيحانه همچون « نئونازيهای» آلمانی منکر فاجعه « هولوکاست » می گردد، اما از سوی ديگر، مأمورين وزارت کشور دولت همين جناب ، شيوه عمل نازيهای آلمانی در برخورد و سرکوب يهوديان را ، الگوی کار خود در امر «بهائی ستيزی» قرار داده اند. امری که نبايد با سکوت آزاديخواهان و دمکرات های ايرانی روبرو شود!!
آنان که بدرستی بر شعار « ايران متعلق به تمام ايرانيان است » تاکيد می ورزند ، حتمأ بايد در نظر داشته باشند که، واژه « ايرانيان » بکار گرفته شده در آن « شعار» ، بمعنی تمام احاد ملت ايران ـ صرفنظر از وابستگی مذهبی، قومی، نژادی و سياسی ـ می باشد!
ما سوسياليست های مصدقی خواستار پايان دادن به هر نوع اقدامات مقامات وزارت کشور و استانداريها و نهاد های سرکوب و « امنيتی » جمهوری اسلامی که در مغايرت با اصول و حقوق مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر و حقوق شهروندی ــ که در نهايت در جهت خدشه وارد کردن به حقوق هموطنان بهائی است ــ ، می باشيم و هرنوع تضييقات ، فشار و سرکوب به هموطنان بهائی را شديدأ محکوم می کنيم.
از سوی هيئت اجرائی سازمان سوسياليست های ايران
دکتر منصور بيات زاده
سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵ Tuesday 7 November 2006
پاورقی: (۱)
ـــ ايران اقدامات مخفيانۀ خود را براى تحت ‌نظرگيری بهائيان شدّت مى‌بخشد
http://www.bahai.org/persian/persecution/newsreleases/02-11-06
ـــ دستورالعمل وزارت کشور در رابطه تحت نظر گيری بهائيان به معاونان سياسی امنيتی استانداريها در سراسر کشور
http://info.bahai.org/pdf/19august2006letter.pdf

بر گرفته از :
http://www.ois-iran.com/start.html

آب و آتش !

« ای پسر ارض ! گـر مرا خواهی ، جز مرا مخواه . و اگـر اراده جمالم داری ، چشم از عـالمیـان بر دار . زیرا کـه اراده من و غیـر من ، چون آب و آتش ، در یک دل و قلب نگنجـد .» - کـلمات مکـنونه ، اثر حضرت بهاءالله

دوست بسیار گرامی آقای رضا فانی یزدی !

سلام خسته نباشید مقاله شما را در باره بهائی ستیزی http://mehrdadvojdani.blogspot.com/2010/07/blog-post_12.html خواندم و آن را تلاشی واقع بینانه در خدمت بیان حقیقت یافتم . شکی ندارم که شما مشتاقید نظر و واکنش خوانندگان نوشتار خود را بدانید . بنابراین ضمن قدر دانی از اقدام شما برای نوشتن چنین مقاله ای ، مایلم موارد ذیل را با شما در میان بگذرم :
شما همچنان مثل همه صاحبنظران و متفکّران ایرانی شاید دانش و شناخت گسترده ای در باره افکار و تعالیم تمام فیلسوفان تمام زمانها و تمام مکانها دارید (شاید حتّی بیوگرافی آنها را از بر دارید ) ، ولی به نظر می رسد کـه در باره بزرگترین حادثـه اجتمائی و مذهبی کشور خود یعنی دیانت بابی و بهائی همچنان " کـم " خبرید . مثلا و قتی از شخصیّت هائی که در پـایه گزاری این " امـر " نقش داشته اند نام می برید ، از شیخ احمد احسائی شروع می کنید و با نام قرّة العین به آخر می رسید . این یعنی درست همان نگاه امثال احسان طبری ها . در حالیکه اگر دیانت بابی و دیانت بهائی را خوب مطالعه بفرمائید ، آنچنان که افلاطون تا مارکس را خوانده اید ، و بعد کسی از شما بخواهد فقط از یک شخص نام ببرید که نام او و افکار و آثار او ، معرّف همه این تحوّل و تحرّک اجتمائی و مذهبی است ، شما بی شک نام بهاءالله را فریاد خواهید کــرد ـــ نامی که در مقاله شما جایش خیلی خالیست .
مطلب دیگری که من می خواهم در باره آن با شما تبادل نظر کنم موضوعی ست که به نظر می رسد برای شما سهل و برای من ممتنع است . و آن عضو بودن شخصی بهائی در حزب توده و یا هر حزب سیاسی دیگریست . حضرت عبدالبهاء چنین بهائیان را نصیحت می کنند : بهائیان باید قلبا ، کلاما و عملا ، از سیاست (حزبی ) دوری جویند . وحدت عالم انسانی و صلح عمومی بین تمام ملل و اقوام دنیا و دوستی و همکاری بین همه مردمان از بزرگترین تعالیم و اهداف دیانت بهائی ست . ترک تعصّبات نژادی ، مذهبی ، ملّی ، جنسی ، و طبقاتی ؛ تعلیم و هدف دیگری ست در دیانت بهائی . چگونه یک بهائی می تواند به این اصول وفادار بماند و در ضمن عضو احزاب سیاسی ، که اساس آنها بر رقابت ، بر تری جوئی و تفوّق بر دیگران ست ، باشد ـــ آنهم حزبی که ، حداقل در تئوری ، ماده پـرستی ، آتئیسم ، و نبرد طبقاتی و انقلابی را تبلیغ می کند ؟ (حضرت بهاءالله این چنین همه انسان ها را پــند و انــدرز می دهند : ای دانایان امم از بیگانگی چشم بر دارید و به یگانگی ناظر باشید ، همه بار یک دار ید و برگ یک شاخسار .) می بینید که چگونه از نظر ما بهائیان ، بهائی بودن و عضو حزب سیاسی بودن ، محال و ممتنع است ، زیرا آن دو ، چون آب و آتش ، در یک دل وقلب نگنجند .
امّا همان طور که در پـش گفتم گویا از نظر شما بهائی بودن و همزمان عضو حزب (توده) بودن ممکن و سهل است . من فکر می کنم نظر شما ( سهل و ممکن بودن همزمان بهائی و تـوده ای بودن ) ریشه در سه روش و باور جامعه ما دارد . اول نظریه ارثی بودن دین ( علمای شیعه بر این باورند که در لحظه لقاح مؤمن و یا کافر بودن انسان معیّن می شود . ) است . بنا بر این ، دوستان خوب شما که عضو حزب تـوده بودند به دلیل بهائی زاده بودن ، شما از آنها به عنوان بهائیان عضو حزب توده یاد می کنید ـــ نظریه تـوارثی دین . ( دیانت بهائی دین را یک امر تحقیقی می داند و نه تقلیدی و یا توارثی ) دوّم نظریه جایز بودن تـقیّه است ـــ در سایه این نظریه دوستان خوب شما که هم توده ای و هم بهائی بودند در هر رفت و برگشت بین محافل بهائی و نشست های حزبی ، بایستی دو بار تقیّه می کردند! ، یک بار برای بهائیان و یک بار برای تـوده ای ها ــــ لزومی به گفتن ندارد که این نظریه "جایز بودن تقیّه " در دیانت بهائی مردود و نا پـسند شمرده می شود . سوّم نگاه التقاطی داشتن به باور ها و اندیشه ها ست . در سایه این نگاه می توان بهائی بود و به خدای یگانه ایمان داشت ، به وحدت ادیان و به صلح عمومی و وحدت عالم انسانی عقیده داشت و جنگ و جدال را شأن درّندگان ارض دانست و از هر گونه تعصّبی از جمله تعصّب طبقاتی بر کنار بود و در ضمن مارکسیست بود و ماتریالیست و وجود خدا را رد کرد و به تضادّ و جنگ طبقاتی پـایبند و مفتخر بود !!! احتمالا حزب توده با بهره گیری از این پـندار و روش است که عضویّت بعضی از بهائی زادگان ( بهائی تـوارثی ! ) را در حزب مقتنم می داند ، و بعد از انقلاب و با مُد شدن حمله به پـندار ها و روش های التقاتی ، بالاخره حزب به این نتیجه می رسد و مصلحت می داند که نظریه تـوارثی بودن دین را بپـذیرد و حزب را از وجود ناپـاک بهائی زادگان ، پـاک و پـاکیزه کـند ، و تقیّه و دروغ را یکی بداند . من نمی دانم موقعی که بزرگانی چون کیـانوری در رسانه های گروهی ایران اسلام آوردن خود را به آگاهی مردم می رساندند ، در حال دروغ گفتن بودند و یا تـقیّه کــردن ؟
آقای فانی عزیز مشتاقانه منتظر چاپ بخش دوّم مقاله شما هستم . زنده باد شجاعت ، زنده باد صداقت ، زنده باد آزادی ، زنده باد ایرانی ، زنده باد ایران ، زنده باد انسان ، ............
با احترام
مهرداد وجدانی

پـاسخ آقای رضا فانی برای مطالب مطرح شده در بالا :
با سلام و عرض ادب ، اول از همه از شما برای نامه تشکر می کنم و از اطلاعاتی که داده اید سپاسگزارم.من کمترین اطلاعی از دیانت بهائی نداشتم آنچه می دانستم همان طور که شما به درستی اشاره کردید از طریق نوشته های آقای طبری و امثال ایشان بود در مورد اتهامات هم همانطور که در مطلب نوشته ام مزخرفاتی بود که گروهائی چون حجتیه به فکر جوانان تشنه تزریق می کردند.اولین بار با دیانت یهائی در زندان همان گونه که هست از زبان دوستان بهائی آشنا شدم که برایم یسیار جالب بود.در مورد عضویت بهائییان در حزب نوده چنانچه در مطلب هم گفنه ام آنها بهائی زاده بودند و دغدغه دین نداشتند. درست مثل مسلمان زاده ها که دیگر نمی باید از آنها به عنوان مسلمان نام برد. باز هم از نامه شما تشکر می کنم و برای شما آرزوی سلامتی و تندرستی دارم ضمنا بخش اول از خاطرات زندان را هم منتشر کردم وچون مطلب بسیار طولانی شد امیدوارم که ادامه آن را تا هفته آینده تایپ کرده و آماده چاپ نمایم با آرزوی موفقیت برای شما


رضا فانی یزدی

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

از رنجی که می‌برند، در باره کتاب "يک‌صدوشصت سال مبارزه با آئين بهائی"،

رضا علامه‌زاده

اين کتاب پُرصفحه، سرشار از رنج‌هائی است که فقط بايد خواند و به خاطر سپرد. اگر از من بخواهيد از اين همه کشتار و قطعه‌قطعه کردن و ديگر اشکال درنده‌خويانه‌ی بهائی‌آزاری يکی را برايتان بگويم پاسخم اين خواهد بود که اجازه بدهيد از نوعی ديگر از درنده‌خوئی برای‌تان نمونه بياورم که اگر بخوانيد دردش حالاحالاها از دل‌تان پاک نمی‌شود
پيش از آنکه خواندن کتاب "يکصد و شصت سال مبارزه با آئين بهائی" را به پايان ببرم، تا بتوانم به خواندن ادامه دهم ناچار، با نوشتن يادداشتی با عنوان "صد و شصت سال تجاوز" دردی که بر سينه‌ام نشسته بود را با تو خواننده‌ی اين قلم شريک شدم. و حالا که خواندن اين کتاب هفتصد صفحه‌ای را به پايان برده‌ام وظيفه سنگينی بر شانه‌ام احساس می‌کنم؛ وظيفه‌ی ترغيب هموطنان، به ويژه هموطنان غيربهائی به خواندن اين کتاب.
من با "فريدون وهمن" نويسنده اين کتاب هم‌نظرم که: «آنچه در اين سی سال، از خشونت و کشتار و تبعيض و تحقير بر سر بهائيان آورده‌اند چيزی نيست که در ضمير و خميرمايه همه مردم ايران و خواسته ايشان باشد. ص ۶۴۹» ولی همانطور که اين کتاب به روشنی و مستندگونه نشان می‌دهد ما ايرانيان غيربهائی به درجات و به اشکال مختلف در اين همه بيداد که بر هموطنان بهائی‌ مذهبمان رفته است مسئوليت داريم. نويسنده به خوبی به اين نکته ظريف آگاه است که «گروه بزرگتری نيز که به هيچ دينی، يا لااقل به آخوند و ملا معتقد نبوده و فقط به ضرورت و احترام، معاشرتی با آشنای بهائی خود دارند... زير شايعه‌پراکنی ملايان رغبت و کششی برای گفتگو در باره اعتقادات بهائی و آگاهی از آن نمی‌يابند و گوئی به دوست بهائی خود منت نيز می‌گذارند که با داخل نشدن در اين بحث موجبات خجالت او را فراهم نياورده‌اند! ص ۵۱»
در اين جاهاست که عرق شرم بر پيشانی آدم‌هائی مثل من می‌نشيند. نه آنجا که از زدن و کشتن و اعدام و آتش‌زدن خانه و کاشانه و چپاول اموال و سرگردان کردن زن و کودک بهائی سخن می‌رود، - وقايعی که متاسفانه بارها و بارها در طول يک و نيم قرنی که از پيدائی اين ديانت می‌گذرد در وطن ما رخ داده است - چرا که همواره اين بيدادها در من و امثال من نفرت و انزجار از عاملان آن ايجاد کرده است. ولی نبايد پنهان کرد که اعتراض به اين‌همه ستم بر يک اقليت دينی هرگز به اندازه‌ای که شايسته بود بر قلم و قدم روشنفکران و اهل مدنيت غيربهائی در ايران، تاثير نگذاشت و در همان حدِ همدردیِ پنهان با قربانيان، و نفرتِ بر زبان نيامده از عاملان آن باقی ماند.
اهميت کتاب "وهمن" در اين است که به روشنی نشان می‌دهد که چگونه روحانيت شيعه از اولين سال پيدايش آئين باب (و سپس بهائی) توانست زمينه را چنان فراهم کند تا حساس‌ترين ارواح نسبت به حساسيت‌برانگيزترين حوادث اجتماعی کمترين واکنش را نشان دهند. ترجيع ‌بند ساخته ملايان به شکل مداوم از منابر همسرائی شد: دينی ساخته روسيه تزاری؛ دينی ساخته انگليس استعمارگر؛ دينی ساخته آمريکای جهانخوار؛ دينی ساخته اسرائيل اشغالگر. يا حتی موذيانه‌تر؛ دين نه، محفلی سياسی؛ حزبی سياسی؛ تشکيلاتی برای جاسوسی. و از اين هم رذيلانه‌تر: فرقه‌ای نجس؛ فرقه‌ای اخلاق‌ستيز؛ فرقه‌ای مال‌اندوز؛ فرقه‌ای نفوذی.
کتاب با دقت و وسواس به تک تک اين اتهامات زشت می‌پردازد و به روشنی نشان می‌‌دهد که چگونه ملايان شيعه اين زهر دشمنی با بهائيان را ذره ذره در اندام جامعه‌ی ايران تزريق کردند به طوری که حتی مقاوم‌ترين انسان‌ها از خطر ابتلا به بيماری بهائی‌ستيزی مصون نماند.
من خيال ندارم وارد جزئيات اين کتاب شوم. اين کتاب پُر صفحه، سرشار از رنج‌هائی است که فقط بايد خواند و به خاطر سپرد. اگر از من بخواهيد از اين همه کشتار و قطعه قطعه کردن و ديگر اشکال درنده‌خويانه‌ی بهائی‌آزاری يکی را برايتان بگويم پاسخم اين خواهد بود که اجازه بدهيد از نوعی ديگر از درنده‌خوئی برايتان نمونه بياورم که اگر بخوانيد دردش حالا حالاها از دلتان پاک نمی‌شود:«فرزند نوزده ساله يک خانواده که در آپارتمان کوچکی زندگی می‌کردند بر اثر سرطان فوت کرد و در گرمای تابستان جنازه فرزند بر روی دست پدر و مادر ماند. روزهای متوالی پدر جنازه را در پشت وانتی با يخ می‌پوشاند و به شهرداری و ديگر ادارات مربوطه می‌رفت تا بلکه جواز دفن بگيرد ولی موفق نمی‌شد... ص ۴۹۵»
آيا ماليخوليائی از اين دلخراش‌تر سراغ داريد؟ کدام هنرمند می‌تواند جلو پرواز ذهنش را بگيرد و رئاليسم عريان وانتی که جنازه‌ای را به اميد يافتن گوری به سو و آنسو می‌کشد به شکل تصويری سوررئاليستی نبيند؟
تا بغضم نترکيده اجازه بدهيد يکی دو انتقاد کوچک هم به کتاب بکنم؛ انتقاداتی که بی‌شک چيزی از ارزش اين کتاب بزرگ نمی‌کاهد ولی ناگفته ماندنش براحتی می‌تواند به ارزش اين مقاله لطمه بزند!
عليرغم اين که نويسنده در سراسر کتاب با دقت و به شکلی مجاب کننده به اتهامات دروغينی که بر جامعه بهائی ايران زده شده پاسخ می‌دهد اما گاهی دليلی نه چندان محکم ارائه می‌کند. مثلا اينجا:«اساس اعتقادات بهائی راستی و پاکی و درستی و امانت است و اين درست بر خلاف راه و رسم هر جاسوسی است. عشق به ايران و خدمت به اين سرزمين از اعتقادات دينی بهائی است و بديهی است کسی با چنين اعتقادی نمی‌تواند با حرفه جاسوسی و يا هر اقدام ديگر به کشور حيانت کند. ص ۳۳۱»
اين گونه استدلال با شيوه نويسنده در سراسر کتاب نمی‌خواند. هيچ ايدئولوژی يا مذهبی جاسوسی و خيانت به کشور را توصيه نمی‌کند ولی اين موجب نمی‌شود که يک انسان، بی‌دين يا مسلمان يا مسيحی يا يهودی يا بودائی، جاسوس از آب در نيايد. همانطور که نمی‌شود يک اقليت دينی را به جاسوسی متهم ساخت نمی‌شود تک تک مومنان به آن دين را به صرف آموزه‌های شريفِ دينی بری از انحراف دانست.
و يک جا هم قلم نويسنده نسبت به اقليت‌های دينی ديگر به بی‌مهری می‌گردد. پس از ارائه سندی از دولت احمدی نژاد برای تامين بودجه «برای مقابله با فعاليت‌های شيطان پرستی، صوفی‌گری و بهائيت»، نويسنده می‌نويسد: «روشن نيست شيطان پرستان چه گروهی هستند و کجايند، معلوم نيست صوفيان که در مسلمان بودنشان شک نيست و هنگام حمله به خانقاهشان عکس آيت‌الله خمينی و آيت‌الله خامنه‌ای را مانند حرز حائل بالای سر می‌گيرند چرا بايد مورد مبارزه رژيم قرار گيرند. اما روشن است که هدف اصلی در اين ميان بهائيانند.»
شيطان پرست صفتی است که همان ملايان شيعه به پيروان مذهب "يزيدی" داده‌اند تا سرکوبشان برای مسلمين ديگر توجيه‌پذير باشد (من چند سال پيش در اين زمينه يکی دو مطلب نوشته‌ام که در وبلاگم موجود است. فيلم کوتاهی هم از مراسم حج يزيديان در روستای "لالش" در کردستان عراق ساخته‌ام که در يوتيوب قابل ديدن است). و اينکه چرا رژيم با صوفيان، با آن مشخصاتی که نويسنده نوشته، سر مبارزه دارد پاسخش را همين کتاب با ارزش داده است؛ عدم تحمل دگرانديشان در اسلام شيعی.
تکرار می‌کنم که لغزش‌هائی کوچک از اين دست که برشمردم، حتی اگر وارد باشد، چيزی از ارزش کتاب نمی‌کاهد.
کتاب سرشار از نکات آموزنده و هشدار دهنده است. آخرين و پراهميت‌ترين آن‌ها نکته‌ای است در فراز پايانی کتاب که به اعتقاد من لازم است به دقت به آن انديشيده شود. نويسنده نگرانی‌اش را در مورد حوادثی حتی ناگوارتر، چيزی مثل نسل‌کشی، که ممکن است برای بهائيان ايران پيش بيايد اينگونه بيان می‌کند: «جرقه‌ای که می‌تواند اين آتش را شعله‌ور کند ناکامی‌های بيشتر جمهوری اسلامی در عرصه‌های داخلی و خارجی، حمله نظامی از خارج، يا بحران‌هائی شبيه آن خواهد بود که به جناح ماجراجوی حکومت فرصت دهد تا نقشه ديرين‌شان را در باره بهائيان به اجرا در آورند.»
نويسنده سپس وظيفه پيش روی ما ايرانيان، بهائی و غير آن، را به درستی يادآور می‌شود: «آنچه که ممکن است از وقوع چنين فاجعه‌ای جلوگيری نمايد حمايت مردم ايران از اين اقليت و ديگر اقليت‌های دينی، پرداختن پی‌گير و جدی روشنفکران و نويسندگان ما به حقوق شهروندی اقليت‌ها و نيز اقداماتی است که جا دارد بهائيان و غيربهائيان در سطوح بين‌المللی برای برانگيختن وجدان جهانيان انجام دهند. خوشبختانه چنين جنبشی آغاز شده و بايد اميدوار بود روز به روز قوت و گشترش يابد. صص ۶۹۰-۶۹۱»
من اين مقاله را به نشانه باور عميقم به همين وظيفه نوشته‌ام


برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/07/108272.php

بهائی‌ستیزی و اتهام بهائیان به جاسوسی ! (۲)‏

اتهام جاسوس بودن بهائی

نادر سعیدی
استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا


قسمت اول: ترفند «دیگرپردازی»
در باقی این مقاله بطور مختصر به بررسی اتهام سیاسی و جاسوس بودن آئین بهائی می پردازم. ‏پاره ای رسانه های عمومی ایران که کاملا با فشار مرتجعان به رسانه های خصوصی یعنی ‏مروجان دروغهایی که به نفع اقلیتی واپس گرا می باشد تبدیل شده اند هر روز وسواس خاصی ‏دارند که به بهائیان توهین نمایند و آنها را جاسوس بخوانند و هر روز آنان را به اتهامی جدید که ‏در تخیل تنگ نظرشان پرداخته می شود متهم نمایند. تازگی هم مرتجعان ترفند نوینی ساخته اند ‏یعنی بجای اینکه گناه آنان را محاربه با خدا معرفی نمایند انان را به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" ‏متهم می سازند. در واقع اندیشیدن در مغز همه سنت پرستان به معنای اقدام علیه امنیت ملی است. ‏اما چون بیان این حقیقت ماهیت انسان ستیز آنها را آشکار می کند به صورتی دلبخواهی به ‏جعل اتهامات خیالی می پردازند شاید که با بسیج ساختن تعصبات خود آگاه و ناخودآگاه بیسوادان ‏علیه بهائیان افکار مردم را از واقعیتهای دردناک جامعه فعلی ایران منحرف نمایند. اما دروغ ‏بودن این اتهامات را می توان با اندکی اندیشیدن ادراک کرد. در اینجا به چند دلیل بسیار آشکار ‏اشاره می کنم.
‏اول : اگر بهائیان جاسوس بودند مانند همه جاسوسان دنیا دست به تقیه می زدند .‏ بهائیان در ایران یک گروه نژادی یا زبانی با خصوصیتهای قابل شناخت نیستند. به همین دلیل ‏مگر آنکه خود را معرفی نمایند از ظاهرشان هرگز نمی شود آنها را بازشناسی کرد. به عبارت ‏دیگر اگر بهائیان جاسوس امریکا یا انگلیس یا روسیه یا اسرائیل یا عربستان یا چین و یا برزیل ‏می بودند به راحتی می توانستند در تمام ارگانهای سیاسی و امنیتی ایران نفوذ کنند تا بتوانند برای ‏ان کشورها جاسوسی نمایند. آشکار است که اگر بهائیان ساخته سیاستهای توطئه پرداز خارجی ‏می بودند از اول تعالیم ایشان بر ضرورت پنهان کردن عقیده دینیشان تاکید می داشت و از اول ‏گروهی سرّی می بودند که نه تنها دیگران از بهائی بودنشان خبر نمی داشتند بلکه دیگر بهائیان ‏هم از دین همکیشان جاسوس خود بی خبر می بودند. این مطلب کار سختی نمی بود زیرا که ‏فرهنگ تقیه ویژگی شاخص شیعه بوده و می باشد و در نتیجه زمینه فرهنگی ان هم آماده بود. ‏مرتجعان به بهائیان اتهام می زنند که شما علیه امنیت ملی اقدام می کنید و جاسوس صهیونیسم و ‏دیگر کشورها هستید اما هر بهائی را با هر اتهامی به مجرد اینکه بگوید من بهائی نیستم از هر ‏گونه اتهامی معاف کرده و دیگر آنها را نه تنها جاسوس ندانسته بلکه وطن دوست و ایران دوست ‏و ضد صهیونیست می شمارند! در واقع دشوار است که چیزی مضحک تر از این شرایط بتوان ‏تصور نمود. اگر بهائیان ساخته توطئه خارجی بودند و اگر هدف و وظیفه شان جاسوسی بود باید ‏درست عکس این دو واقعیت وجود می داشت. یعنی اول آنکه بهائیان هرگز خودرا داوطلبانه ‏معرفی ننمایند بالعکس کیش و اندیشه خویش را رسما پنهان و انکار نمایند تا بتوانند ازادانه در ‏همه جا رخنه کنند و جاسوسی نمایند و دوم آنکه رژیم اسلامی هرگز نباید رسما تبری بهائی را از ‏آئین بهائی بعنوان دلیل جاسوس نبودن بگیرد وبه بهائیان محکوم به مرگ این امکان را بدهد که ‏تبری کنند و ازاد شوند. این واقعیت دردناک مانند آفتاب دروغبافی مرتجعان را روشن می کند و ‏نشان می دهد که مشکل آنها با بهائیان مسئله جاسوسی نیست بلکه صرف اعتقاد دینی آنهاست. این ‏شهامت بهائی به اینکه خود را با وجود چنین خشونتی بهائی بنامد و از حق انسان بودن خود دفاع ‏کند است که اقدام علیه امنیت ملی قلمداد می شود. گویا در کد زبانی مرتجعان انسانیت و صداقت و ‏زندگی بدون خشونت معنای نوینی یعنی جاسوس بودن یافته است. ‏نتیجه منطقی این واقعیت بدیهی این است که اگر یک بهائی جاسوسی هم بتواند وجود داشته باشد ‏لازم است آن شخص بهیچوجه خود را بهائی معرفی نکند و همه جا شهادتین گوید و ریش گذارد و ‏در لباس طلبه و روحانیت ظاهر شود تا بتواند واقعا جاسوسی کند. در نتیجه دستگاههای امنیتی ‏اگر در فکر امنیت ایران هستند باید ان کسانی را از حقوق شهروندی و آزادی محروم نمایند که به ‏بهائیان فحاشی می کنند ودر انتساب به اسلام و هواداری رژیم سر و دست می شکنند تا بالاترین ‏شغلها و نفوذ و امکانات را پیداکنند. چون اگر کسی بخواهد جاسوس موفقی باشد در جامعه کنونی ‏ایران دشمنی با بهائیان بهترین و کارامدترین راه است. سیاست مرتجعان درست عکس ادعای انان ‏است: انانی را که خود را بهائی معرفی می کنند و حاضرند شغل و مال و آزادی و جان خود را ‏بدهند و تبری نکنند از همه حقوق محروم می کنند و انان را به خاطر اینکه خود را بهائی می ‏خوانند جاسوس می شمارند و حتی اجازه ورود به دانشگاه را به جوانان بهائی نمی دهند ولی اگر ‏آنها در برگه ثبت نام بهائی بودن را خط بزنند و بجایش مسلمان بنویسند بلافاصله اجازه ورود به ‏دانشگاه می یابند. ‏خلاصه اگر آئین بهائی توطئه ای سیاسی برای جاسوسی به نفع خارجیان بود در ان صورت باید ‏بهاءالله و عبدالبها و شوقی افندی و بیت العدل بهائی همواره به بهائیان تاکید می کردند که وظیفه ‏دینیشان این است که مانند شیعیان دست به تقیه بزنند و برملا ساختن اعتقاد خود را گناهی بزرگ ‏معرفی می کردند و از هر گونه تهیه امار کتبی برای معرفی بهائیان جلوگیری می کردند و برای ‏گمنام ماندن خود از تشکیل جلسات بزرگ ممانعت می کردند و وقتی ماموران سرشماری ایران به ‏خانه بهائیان می امدند به بهائیان دستور می دادند که خود را شیعه معرفی کنند نه آنکه همگان ‏رسما اصرار بر بهائی بودن کنند تا آنکه سران سنت پرست مجبور شوند که برای پوشش حقیقت ‏اصرار کنند که ستون بهائی را در این مورد حذف کنند در حالیکه همان مرتجعان در مورد ‏تقاضای شغل و کسب اصرار بر وجود ستون مذهب داشته و دارند تا بهائیان را از هر حقی ‏محروم کنند.‏
دوم. جهان بینی و تعالیم بهائی بجای عقب افتادگی ایران به پیشرفت ایران می انجامد .‏ یک عامل واضح دیگر که بگونه ای آشکار سخافت اتهامات مرتجعان را نشان می دهد این است ‏که همه تعالیم بهائی به رهایی و تجدد راستین و رشد و تکامل ایران می انجامد. اگر آئین بهائی ‏ساخته توطئه خارجی برای جلوگیری از پیشرفت ایران باشد در ان صورت باید تعالیمش همگی ‏به عقب افتادگی و سنت پرستی ایران کمک کند. حال آنکه حقیقت عکس این امر است. یعنی این ‏آرمان ارتجاع گرایان است که هم در فکر و هم در عمل به عقب افتادگی و استبداد سیاسی و ‏مذهبی که جذام پیشرفت اجتماعی است منجر شده و می شود. در واقع یکی از اهداف این همه ‏دروغ بافی و اتهام نسبت به بهائیان انست که حقیقت فرهنگی و تاریخی دو قرن اخیر را وارونه ‏جلوه نمایند تا کسی رغبتی به مطالعه آرمان ایرانی بهائی نکند. بدین ترتیب که عمّال فرهنگ ‏جهالت و سنت پرستی و تحجر فکری را که در واقع زیربنای ضعف ایران و تحکم نیروهای ‏استعماری بوده است بعنوان عوامل بیداری فرهنگی و ترقّی ملّی و مبارزان استعمار معرفی نمایند ‏و بالعکس باب و بهاءالله را که شکوهمندترین نوآوری فرهنگی و روحانی را برای ایران به ‏ارمغان آورده و برای اوّلین بار اندیشهء عدالت اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، اصل ‏دمکراسی سیاسی، نفی ناشکیبائی مذهبی، تحریم نظام برده داری، الغاء حکم نجاست مذاهب ‏دیگر، الغاء هرگونه تبعیض حقوقی نسبت به غیر مؤمنان (از جزیه گرفته تا توهین بر مقدساتشان ‏تا ممنوعیت ایشان از حقّ آزادی سخن و عقیده تا حکم قتل افراد بخاطر جهاد یا ارتداد و غیره) را ‏به ایران ارائه نمودند مورد توهین و افتراء قرار داده و آنها را بعنوان حامیان استعمار و عقب ‏افتادگی ایران قلمداد نمایند. وقتی آدمی به گفتمان واژگون بهائی ستیزان گوش می دهد در واقع باید ‏به این نتیجه برسد که تکیه بر آزادی عقیده و دین و دمکراسی واصل تساوی حقوق همگان و ‏عدالت اجتماعی و تساوی حقوق زن و مرد و نفی آزار و تبعیض بر غیر مسلمانان و غیر شیعیان ‏عامل اصلی عقب افتادگی ایران و حمایت از استعمار است و بالعکس باید که متقاعد شود که سنّت ‏پرستی، تشویق فرهنگ نفرت نسبت به اقلیتهای مذهبی، زن ستیزی و مرد سالاری، زیر پا ‏گذاردن اصل آزادی سخن و عقیده در جامعه و نفی دمکراسی سیاسی راه تکامل و ترقّی و مبارزه ‏با استعمار است و اوج تکامل فرهنگی هم در فرهنگ مربوط به آداب نجاست و طهارت و دخالت ‏در جزئیات زندگی شخصی افراد از جمله آداب مستراح رفتن و جماع و غیره متبلور میگردد. ‏چنین واژگونی حقیقت تاریخی از غریب ترین مسخهای فرهنگی تاریخ بشرست.‏یکی از علل اصلی عقب‌افتادگی ایران و دیگر کشورهای خاور میانه در دنیای جدید، ‏فرهنگ طرد و تکفیر مذهبی بود که توسّط زمامداران مذهبی بر عامّهٴ مردم تحمیل می‌گردید. بر ‏اساس این فرهنگ معاشرت با اروپائیان و دیگر اقوام و ادیان مطرود گشته و نجاست و گمراهی و ‏ضلالت آنها مورد تأکید قرار می‌گرفت. فرهنگ تکفیر بر آن بود که مسیحیان و یهودیان چنان ‏پست و پلیدند که حتّی کتابهای دینی خود را عمداً تحریف کرده‌اند و لذا فرهنگ آنان فرهنگی فاسد ‏و گمراه است در نتیجه مردم خاور میانه علاقه‌ای به مطالعهٴ فرهنگ اروپائی نداشتند و از اتفاقات ‏اروپا اساساً بی‌خبر بودند. بالعکس سران مذهبی این جوامع خود را دارای فرهنگ برتر دانسته و ‏با تأکید بر ایستاگرائی مذهبی، سنّت‌گرائی فرهنگی و تقلید از علماء روحیّهٴ تحقیق علمی و تکامل ‏فرهنگی و خلا‌ّقیّت فردی و توسعهٴ اقتصادی را سرکوب نمودند. اگر چه در قرن‌های شکوفائی ‏اسلام کشورهای اسلامی نیروی چیره بر نیروهای اروپائی بوده و بسیاری از مناطق اروپا تحت ‏کنترل و تسخیر نظامی ارتش‌های اسلامی قرار داشت امّا اروپائیان با رویکرد به فرهنگ تحقیق ‏علمی و آزادی مذهبی بتدریج در جهت علمی، اقتصادی، اجتماعی و در نتیجه نظامی و سیاسی ‏نیز پیشرفت حیرت‌انگیزی نموده و بزودی حکومت‌های اسلامی فائق بر قسمت‌های گوناگون ‏اروپا را شکست داده و بتدریج بسیاری از مناطق اسلامی را تحت تصرّف و نفوذ خود قرار دادند.‏اگر چه عقب‌افتادگی کشورهای خاورمیانه توسّط سیاست‌های استعماری اروپائی تشدید و تحکیم ‏گردید امّا عوامل درونی فرهنگی این ممالک هم از علل عمدهٴ این عقب‌افتادگی بوده و می‌باشد. ‏فقدان آزادی دین و وجدان، تعرّض به عقائد و آزار مردم، و نابرابری و تبعیض حقوقی افراد و ‏گروه‌ها بر اساس اعتقادات ایشان یکی از مهمترین موانع رشد علم و صنعت و از اساسی‌ترین ‏هادمان روحیّهٴ تحقیق و تتبّع و خلا‌ّقیّت اقتصادی و فرهنگی است. بهمین علّت است که بهاءالله در ‏الواح گوناگون خود از جمله لوح سلطان خطاب به ناصرالدّین شاه بر ضرورت آزادی عقیده و ‏دین در ایران تأکید نمود و عبدالبهاء نیز در آثار گوناگون خود از جمله مقالهٴ شخصی سیّاح تحقّق ‏آزادی وجدان را شرطی اساسی برای عدالت اجتماعی و تکامل و تجدّد و توسعهٴ اقتصادی و ‏فرهنگی معیّن کرد.‏ ‏ جای تأسّف است که این آرمان آزادی و برابری و دمکراسی از ابتدا خود ‏مهمترین آماج تعرّض فکری و ناشکیبائی مذهبی و تبعیض و ظلم حقوقی و توهین و افتراء و ‏خشونت فرهنگی قرار گرفت. بی جهت نیست که هر جامعه‌شناس تیزهوش و منصفی بخوبی از ‏این نکته آگاه است که شاخص راستین گسترش و رسوخ اندیشهٴ دمکراسی و شکیبائی دینی و ‏فرهنگی در ایران درجهٴ کوشش ایرانیان در جهت حمایت از آزادی مذهبی و حقوقی هموطنان ‏بهائی خویش است.‏مهمترین تعلیم بهائی یعنی اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی نفی کامل نه تنها استعمار بلکه ‏طرد علل زیر بنایی استعمار است. بهاءالله به روسای سیاسی دنیا ازجمله روسای استعمارگر نامه ‏نوشت و همه آنها را به عدالت و دمکراسی و خلع سلاح عمومی و جایگزین ساختن نظامهای ‏دمکراتیک بین المللی بعنوان مبنای تصمیم گیری در سیاست بین الملل بجای فرهنگ شقاوت و ‏نظامی گرا و جنگجو و متجاوز دعوت نمود. اگر بهاءالله جاسوس می بود باید تعالیمش توجیه ‏استعمار می بود و نه نفی کامل ان. حتی اصل لغو جهاد در آئین بهائی نیز نفی کامل هر نوع ‏استعمار و استثمار می باشد. لغو جهاد در امر بهائی به این معنی است که هیچ مذهب و کشور و ‏فرهنگی حق ندارد که با توسل به زور و خشونت خود را بر مردم و فرهنگهای دیگر تحمیل کند، ‏به کشورشان حمله کند، مملکت آنها را تصرف نماید و از آنان مالیات اضافی و باج و خراج ‏بگیرد. بدین جهت است که اصل لغو جهاد نه تنها نفی کامل استعمار غرب مدرن است بلکه بعلاوه ‏نسخ حکم حمله به کشورهای غیر مسلمان، تحمیل جزیه و خراج بر کفار و اهل کتاب، به برده ‏کشیدن کودکان و زنان بیگناه و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیر مؤمن است. تفاوت اندیشه بهائی ‏با نظر مرتجعان انسان ستیز در این است که بهائی با استعمار به هر شکلی مخالف است در ‏حالیکه مرتجع فقط با آن نوع استعماری مخالف است که در آن خود استعمارگر نباشد والا هیچ ‏اعتراضی به تسخیر و استعمار و برده نمودن دیگران توسط خودش به اسم دین و وظیفه دینی ‏ندارد. اینکه کسی شعار ضد انگلیسی بدهد که او را مترقی و پیشرو نمی سازد. هیتلر و همه ‏نازیان دشمن خونی انگلیس و امریکا و یهودیان بودند ولی بجای سربلندی المان و دفاع از حقوق ‏انسانی مایه نکبت و ذلت و خجلت المان شدند. اعتراض آنها به استعمار انگلیس نه بخاطر دفاع ‏انان از انسانیت بود بلکه بالعکس بخاطر ارتجاعی بودن و ضد حقوق بشر بودنشان بود که با ان ‏مخالفت می کردند. آئین بهائی نفی استعمار و نژادپرستی و انسان زدایی بطور کلی است و همین ‏است که سنت پرستان را چنین به هراس می اندازد زیرا آرمان بهائی اعلان ورشکستگی فرهنگ ‏انسان زدا می باشد .‏
سوم: اتهام جاسوس بودن نه بر مبنای هیچ فعالیت بهائیان بلکه صرفا مبتنی بر تخیل و فن ‏تحریف است . ‏اگر آئین بهائی ساخته سیاستهای خارجی می بود و پیامبر بهائی و پیروانش جاسوس می بودند در ‏ان صورت در این مدت صد و هفتادسال یک دشمن بهائی می توانست با مدرک و دلیلی عینی ‏جاسوس بودن بهائیان را بر اساس اعمال جاسوسی آنها مشخص نماید. اما عجیب است که با آنکه ‏همه چیز بهائیان را زیر ذره بین قرار داده و می دهند نتوانستند یک مدرک پیدا و ارائه کنند. ‏بالعکس روش این افراد این است که یا بدون هیچ مدرکی افترا بزنند و آشکارا دروغ بگویند یا ‏آنکه هزاران نوشته های بهائی را بدست متخصصان استخدامی و قلم به مزد زیرو رو کنند تا چند ‏جمله پیدا کنند که بتوانند انرا سوء تعبیر نموده و اتهام ارتباط خارجی به بهائیان بزنند. اساسا از ‏آنجا که اتهامات وارد بر بهائیان یا دروغ محض است و یا آنکه صرفا استنباطی مبنی بر تعبیر ‏متون است و نه هیچگونه فعالیت بخصوص آشکار می شود که همه این اتهامات حاصل بغض ‏مرتجعان نسبت به نهضتهای مترقی و انسانی است. با آنکه سنت پرستان از دیر زمان در میان ‏بهائیان جاسوس داشته و دارند و از همه فعالیتهای بهائی باخبرند وهرگز فعالیتی که جنبه سیاسی و ‏جاسوسی و توطئه داشته باشد در میان بهائیان ندیده اند ولی باز حرفهای خود را علیرغم همه ‏واقعیتها تکرار می کنند. بعنوان مثال بهائی ستیزان مکررا می گویند که بهائیان مامور و جاسوس ‏روسیه تزاری بوده اند. حال آنکه هر واقعیت تاریخی نشان می دهد که نمی تواند چنین باشد. از ‏این بگذریم که مرتجعان کتابی ساختگی با نام یادداشتهای سفیر روسیه در ایران جعل نمودند و ان ‏را چاپ کردند و در آن هزاران فحاشی و بی ادبی روا داشتند. خوشبختانه این جعل مضحک ‏بقدری ابلهانه صورت گرفت که همه محققان غیر بهائی ایرانی که حتی علیه بهائیان هم ردیه ‏نوشته اند با دلایل گوناگون ساختگی بودن این نوشته مجعول را ثابت نمودند. خود اینکه مرتجعان ‏باید برای اثبات اتهام خودشان دست به اینگونه جعل و دروغ بزنند بخوبی نشانی می دهد که همه ‏این اتهامات جز تخیلات مشتی بشر ستیز نیست که از هیچ کاری برای رسیدن به منافع خود ‏فروگذار نیستند. اما دلیل دیگری که قاطعانه دروغ بودن این اتهامات را آشکار می کند این است ‏که با انقلاب کمونیستی در روسیه و انقراض رژیم تزاری قدرت در دست کسانی افتاد که بخاطر ‏انکه دین را بطور کلی امری ارتجاعی می دیدند با بهائیان دشمنی داشتند و هر چه که می توانستند ‏برای سرکوب و بی اعتبار ساختن بهائیان انجام دادند. بدیهی است که اگر بهاءالله مامور و ‏جاسوس روسی بود این مطلب در توده ای از پرونده های امنیتی رژیم تزاری پیدا می شد و رژیم ‏ضد تزاری و ضد بهائی آنها را بر ملا می ساخت تا علاوه بر افکندن بهائیان به زندان در بحث ‏تاریخی هم آنها را بی اعتبار سازند و البته چنین نشد چرا که چنان نبود. پس آشکار است که این ‏اتهام جز فریبی برای مسخ حقیقت بیش نیست . ‏
چهارم : اگر اتهام جاسوسی درست بود این همه تناقض در این اتهامات نمی بود .‏ وقتی به اتهامات مرتجعان علیه آئین بهائی توجه می کنیم می بینیم که محتوای این تاریخ پردازیها ‏همگی با یکدیگر در تناقض هستند. این تناقضها ان چنان فاحش است که در واقع تمامی این ‏اتهامات تنها در یک نکته مشترکند و ان تعریف بهائی به جاسوس بودن است اما محتوای این ادعا ‏یعنی اینکه جاسوس کجا هستند و کی جاسوس شدند همه با هم در تناقض است. برای کسی که ‏خِرد و اندیشه دارد این واقعیت ثابت میکند که این نوع جمله ها فاقد محتوای عینی و مفهومی است ‏بلکه صرفا جمله هایی است که تنها خصلت احساسی دارد و تنها در مورد شخص اتهام زننده و ‏احساسات و خواسته های او به ما خبری می دهد ولی در مورد واقعیت خارجی هیچ اطلاعی نمی ‏دهد. بعنوان مثال وقتی می گوییم "درجه حرارت در زمستان پائین می رود" جمله ای را بر زبان ‏می اوریم که دارای محتوای عینی است و دارد چیزی در باره زمستان به ما می گوید. اما وقتی ‏می گوییم من از زمستان نفرت دارم این جمله فقط جمله ای احساسی است و دارد احساسات گوینده ‏را توصیف می کند بی آنکه در مورد زمستان اطلاعی عینی بما بدهد. اتهامات علیه بهائیان که ‏انان را جاسوس می خواند منطقا جز جملات احساسی نیست و تنها دارد خصوصیات گوینده و ‏اینکه به آئین بهائی دشمنی دارد را بازگو می کند بی آنکه در مورد بهائیان واقعیتی را گفته باشد. ‏دلیل این مطلب این است که محتوای این جملات و اتهامات همگی نفی کننده یکدیگرند و تنها ‏چیزی که باقی می ماند این است که همه آنها بیانگر این خواسته گویندگان است که می خواهند که ‏بهائیان را بد جلوه دهند. اجازه بدهید به چند نمونه اشاره کنم: ‏یکی از نویسندگان ایرانی بنام دیوید یزدان چندی پیش در نشریه‏ ‏Persian Heritage‏ مقاله‏ای ‏نوشت. این شخص در مقاله‏اش در این مورد سخن می‏راند که بهائیان عمال استعمار انگلستان ‏هستند و بعد برای اثبات این مسئله می‏گوید که این بهائیان بودند که سید جمال الدین افغانی را علم ‏کردند و این بهائیان بودند که که مخارج آیت‏الله خمینی را پرداختند و آیت الله خمینی را علم کردند ‏و اینکه انقلاب اسلامی در ایران ساخته‏ دست بهائیان بوده است! البته این نویسنده شانس دارد که ‏در ایران نیست و البته اگر در ایران بود تاریخ ضد بهائی او درست معکوس می گشت. مثالی ‏دیگر: مرتجعانی که دست به جعل کتاب یادداشتهای دالغورکی سفیر روس زدند باب و بهاءالله را ‏مامور روسیه که توسط سفیر روس اغوا و پرورده شدند معرفی می کنند. اما کسانی نظیر کسروی ‏که با آئین بهائی دشمنی دارد و بر ان رد نوشته است باب و بهاءالله را کاملا بی رابطه با هر ‏سیاست خارجی می داند. اما در چند سال اخیر که تاریخ پردازی یعنی جعل و مسخ تاریخ در ‏خدمت زورگویان در مملکت ایران به یک حرفه سوداور تبدیل شده است نویسندگانی مانند ‏شهبازی با هزار آب و تاب ادعا کرده اند که باب مامور و پرورده انگلیسیها بود. در این میان البته ‏از نوشته های تاریخ پرداز کانون رهپویان نمی توان غافل شد که در واقع تاریخی بدست داده اند ‏که تنها بشرطی درست در می اید که باب و بهاءالله ماشین زمان در اختیار خود داشته و با سفر به ‏آینده توانسته اند که مدتها پس از وفاتشان توسط انگلیسیها ساخته و پرداخته شده و انگاه به صدسال ‏قبل بازگشته و دینشان را شروع کنند. در این مقالات نویسندگان رهپویان وصال بدین گونه تجزیه ‏و تحلیل کرده‏اند که بعد از آن که واقعهء‏ رژی در ایران رخ داد، استعمار انگلستان متوجه شد که ‏تنها چیزی که می‏تواند مانع استعمار در ایران شود، تشیع و اسلام است. به این جهت انگلیسیها به ‏همراه دیگر نیروهای استعماری یک جلسه‏ محرمانه ای تشکیل دادند که چهار نشست داشت. در ‏این نشست‏ها با گفتگوهای مختلف به چند نتیجه رسیدند که این نتایج توسط این نویسندگان مطرح ‏شده است. ولی مهمترین نتیجه این بود که باید یک دین جدیدی به وجود آورد که این دین اصل ‏جهاد را نفی کند و بر اصل تسامح وبردباری مذهبی تاکید کند تا در نتیجه ایران ضعیف شده و ‏انگلستان بتواند حاکم بر ایران شود. استدلال این نویسندگان این است که بعد از واقعه‏ی رژی، ‏استعمارانگلیس فهمید که چه عواملی مانع پیشرفت استعمار در ایران است و در نتیجه، آئین بهائی ‏را به وجود آورد که آئین نفی جهاد و آئین بردباری مذهبی است. اما این تاریخ قدری اشکال دارد. ‏مسئله این جاست که بهاءالله در سال ۱۸۹۲ یعنی همزمان با واقعه رژی (1891-1892) وفات ‏می‏کند. بنابراین از دیدگاه این نظریه‏ء بغض آلود و افترا آمیز، استعمار انگلستان پس از وفات ‏بهاءالله برآن می‏شود که آئین بهائی را ایجاد کند، یعنی این که ماشین زمان در اختیار استعمار ‏انگلیس بوده است که بتواند پس از وفات بهاءالله به گذشته برگردد و پیغمبری به نام بهاءالله به ‏وجود آورد در حالی که بهاءالله ۵۰ سال پیش از آن حکم جهاد را ملغی کرد، اصل تسامح و ‏شکیبایی مذهبی را تأکید فرمود، و اصل آشتی بین ملل و مذاهب و وحدت ادیان را پایه گذاری ‏نمود. اصولی که به قول این نویسندگان باعث عقب افتادگی ایران است! البته در این چند دهه اخیر ‏که در سیاست ایران اسرائیل اماج نفرت و خشم مردم شده است اکثر تاریخ پردازیها از صهیونیزم ‏بعنوان ریشه آئین بهائی سخن می گوید حال انکه آئین بهائی بیش از صدسال قبل از ایجاد ‏حکومت اسرائیل بوجود امد. در عین حال در ان واحد بهائیان بعنوان جاسوس همه استعمارگران ‏تعریف شده اند یعنی همواره جاسوس همه کشورها بوده اند چه روسیه چه انگلیس چه امریکا چه ‏اسرائیل. حال هم اگر فردا چین کشور منفور به حساب بیاید تاریخ پردازان ارتجاع از جاسوسی ‏چین سخن خواهند گفت زیراکه عبدالبها از چین مثبت گفته است و در حق ان کشورهم دعا کرده ‏است! در فرهنگ ارتجاع اندیشیدن گناه نابخشودنی است و این است که در این فرهنگ هنوز عده ‏ای می توانند به این اتهامات علیرغم تضاد فاحش با یکدیگر باور دارند .
‏پنجم : اگر آئین بهائی توطئه ای علیه ایران بود باید بهائیان ایرانی داوطلبانه به سرتاسر دنیا ‏هجرت نمی کردند . ‏تمامی تاریخ آئین بهائی حکایت از ان می کند که این آئین خود را عامل رهایی و آزادی همه دنیا ‏می شمارد و به همین دلیل بهائیان به همه جای دنیا مهاجرت کرده و می کنند تا پیام صلح و ‏برابری را به همه نقاط دنیا ببرند. مهاجرت بهائیان هم به کشورهای فقیر و هم به کشورهای غنی ‏هم به شهرها و هم به دورترین قبایل اقیانوسیه و افریقا و امریکای لاتین صورت می گیرد. بهائیان ‏هم در ایران و هم در انگلیس و امریکا و فرانسه و المان به انتشار فرهنگ صلح و وحدت مشغول ‏بوده و هستند. بهاءالله در دوران تبعید و زندان الواحی خطاب به زمامداران عالم از جمله ‏زمامداران فرانسه و المان و اطریش و انگلستان و پاپ و ایران و عثمانی می نویسد و همه انان را ‏به امر خود و به صلح و دمکراسی ملی و بین المللی دعوت می کند. این واقعیتها نشان می دهد که ‏ماهیت آئین بهائی امری روحانی و جهانی است و ربطی به زد و بندهای خاص سیاسی ندارد. ‏حال اگر بهائیان جاسوس انگلستان برای از میان بردن ایران بودند باید تمرکزشان بر ایران باشد ‏نه آنکه به قبایل اقیانوسیه مهاجرت نمایند. به همین دلیل است که تعداد بهائیان در برخی جاها ‏بسیار بیشتر از تعداد بهائیان ایرانی است. بعنوان مثال اگر ماهیت بهائی صهیونیزم است دیگر ‏مهاجرت به دهها کشور فقیر که هیچ ارتباطی با درگیری سیاسی اسرائیل و فلسطینی ها ندارند بی ‏معنی و بی مورد است. اما می بینیم که مهاجرت بهائیان حد و مرزی نمی شناسد و به همه جای ‏دنیا می روند تا آئین خود را انتشار دهند. اگر این آئین یک توطئه خاص سیاسی بود باید تنها یک ‏یا چند نقطه مشخص مورد تاکید انان بود و کاری به دیگر جاها نمی داشتند. مگر اینکه بهائیان را ‏عامل توطئه همه کشورها علیه همه کشورها بپنداریم. جالب است که در هیچیک از این کشورها ‏دولتهای گوناگون با خصوصیتهای گوناگونشان بهائیان و نظام اداری دمکراتیک بهائی را نه ‏جاسوس می دانند و نه انان را مخالف منافع انسانی می پندارند. تنها در میان فرهنگی که هنوز ‏در قرن بیست و یکم حکم ارتداد را قانون کشور می داند و بر طبق ان می اندیشد این گونه ‏اتهامات علیه این اقلیت مذهبی مطرح می شود .
‏ششم : جاسوسی در آئین بهائی حرام است . ‏بهائی ستیزان هزار دروغ در باره بهائیان به استناد مسخ نوشته های بهائی می پردازند ولی ‏کوچکترین علاقه ای به نوشته های بهائی در مورد وظایف بهائی بعنوان یک شهروند و نظر ‏بهائیان در باره ایران ندارند. در عین حال همه مردم ایران و مخصوصا بهائی ستیزان بخوبی می ‏دانند که بهائیان تقیه نمی کنند و مرگ را بر هتک اعتقاداتشان ترجیح می دهند. ولی به آسانی ‏تناقض ذاتی این دو واقعیت را با مسئله جاسوس بودن یک بهائی می توان فهمید. عبدالبها در ‏مورد لزوم خدمت و امانت و صداقت هر شهروند بهائی چنین حکم می کند "هر ذلتی را تحمل ‏توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتک ناموس دولت و ‏مضرت ملت."‏ ‏ و نیز بیان می دارد "اگر نفسی موفق بر ان گردد که خدمت نمایان به عالم انسانی ‏علی الخصوص به ایران نماید سرور سروران است و عزیزترین بزرگان." (۸)‏ ‏ این است نحوه ‏اعتقاد و وظیفه بهائیان و ملاک رفتار و روش کردارشان. جاسوسی را باید در میان کسانی جست ‏که به آئین بهائی و تعالیم ان باور ندارند و اهل دروغ و تقیه هستند و نه رادمردان و رادزنانی که ‏حاضرند از همه حقوق توسط انسان ستیزان محروم شوند ولی خلاف باورشان سخن نگویند و ‏رفتار ننمایند.‏نکته دیگری که در این مورد دروغ بودن اتهامات سیاسی بر بهائیان را مشخص می کند این است ‏که از طرفی مرتجعان می گویند آئین بهائی یک دین نیست بلکه دستگاهی سیاسی و جاسوسی ‏است و از طرف دیگر می گویند که بهائیان برای استخدام کنندگان خود یعنی اسرائیل مرتب پول ‏می فرستند. این هم نوع جدیدی از استخدام جاسوسی است که جاسوس نه تنها از استخدام کننده اش ‏حقوق نمی گیرد بلکه به ان حقوق هم می دهد و نه تنها از این جاسوسی نفعی نمی برد بلکه حاضر ‏است که هر چه دارد را داوطلبانه فدا نماید ولی بهائی بودن خود را انکار نکند. نه تنها این واقعیت ‏ماهیت سادیستی این نوع اتهامات به بهائیان را افشا می کند بلکه بعلاوه نشان می دهد که بهائیان ‏بخاطر اعتقادشان به الهی بودن تعالیم بهائی است که حاضر به این همه ظلم و جفا می شوند اما ‏اعتقادشان را انکار نمی کنند. در چنین شرایطی است که می بینیم تحریم جاسوسی و خیانت به ‏وطن اعتقاد بنیادی بهائی است و به همین جهت بر خلاف ریاکاران یک بهائی حاضر است که ‏جان بدهد ولی خیانت به وطن ننماید.‏

برگرفته از :
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/17135/

بهائی ستیزی و اتهام بهائیان به جاسوسی ! (۱)

‏ترفند «دیگر پردازی»

نادر سعیدی

استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا‏‏


چندی است که اندیشه آزادی و دمکراسی و احترام به حقوق بشر در میان نویسندگان و ‏روشنفکران ایرانی گامی بلند در جهت شجاعت و خودآگاهی برداشته است. روشنفکر در تحلیل ‏نهایی کسی است که خودش بیندیشد و بر اساس خرد و بررسی واقعیتها به تحلیل جامعه پرداخته و ‏دروغهای متداول فرهنگی را مورد سوال و کنکاش قرار دهد. نتیجه چنین اندیشه ای روشن ‏ساختن تاریکیهای ذهنی وتبعید دیوهای انسان ستیزاز تاریک خانه های فرهنگ اجتماعی یعنی ‏تبدیل ناخودآگاه به خودآگاهی است. این حرکت چیزی جز بت شکنی و بازگشت انسان و انسانیت ‏به خانه خویش نیست. کار روشنفکر ان است که به تولد و ظهور انسان کمک کند. ظهور انسان ‏یعنوان انسان به این معنی است که آدمی بر اساس حقیقت وجودش یعنی هشیاری و آزادی و ‏اصالتش تعریف گردد و نه بر اساس ویژگیهای بدنی یا خاکی او. در جامعه ای که انسان پدید آمده ‏است و آدمها بعنوان انسان و نه حیوان و کالا مورد معامله و رفتار قرار می گیرند خبری از نظام ‏کاستی، نظام نژاد پرستی، نظام نجاست، نظام مردسالاری و نظام ارتداد و تبعیض و خفقان مذهبی ‏نیست. آنچه که در همه این نظامها و فرهنگهای ضد انسانی مشترک است تقلیل هویت راستین و ‏حقوق آدمیان به ویژگیهای بدنی و حیوانی یعنی نفی انسان بعنوان موجودی ازاد و اندیشمند است. ‏در جامعه ای که دران انسان تولد یافته است آدمها همگی در برابر قانون مساوی هستند و کار ‏نظامهای سیاسی و قضایی حفظ و پاسداری این تساوی حقوق است. وجود قوانین تبعیض علیه ‏گروههای گوناگون بر اساس اعتقاد مذهبی یا جنسیت یا رنگ پوست یا آرمانها ی اجتماعی آنها به ‏این معنی است که قانون جامعه تبلوری از فرهنگی ضد انسان است. چنین فرهنگی کارش تبدیل ‏انسانها به حیوان ویا یک شیئی بی جان یعنی انسان کشی و انسان زدایی است.‏به همین دلیل است که علامت شاخص روشنفکر راستین دفاع از حقوق اقلیتهایی است که در ‏تاریخ آن جامعه اماج نه تنها ظلم و تبعیض بوده اند بلکه فرهنگ انسان زدا نیز با بهانه ها و دلیل ‏تراشی های گوناگون به مسخ حقیقت و توجیه ستم بر ان اقلیتها پرداخته است. رسالت اندیشمندی ‏که حاضر نیست حرکت رهایی بخش اندیشه ازادش را در معبد زور و زر قربانی نماید این است ‏که این دروغهای شایع فرهنگی را مورد سوال قرار دهد و به ایجاد فرهنگی معطوف به برابری ‏حقوق همگان و آزادی عقیده و اندیشه کمک نماید. بعنوان مثال روشنفکر کسی بود که در زمانی ‏که برده داری بر اساس هزار دروغ نژادپرستانه مورد قبول عامه مردم بود و رهبران دینی هم ‏برده داری را قانونی ازلی و اراده تغییر ناپذیر الهی معرفی می کردند از حق آزادی همگان ‏بعنوان حقوق انفکاک ناپذیر بشر دفاع می نمود و ورشکستگی و پوشالی بودن ان عقاید ارتجاعی ‏را نمایان می ساخت. این است که روشنفکربودن نیازمند استقلال فکری انصاف شجاعت و ‏انقطاع است.‏هر فرهنگی بگونه ای وسواسی در مورد یک اقلیت بخصوص دست به دروغ پردازی و افترا و ‏تخیل میزند و خود را بر اساس تضاد با ان اقلیت تعریف می کند. در نظامهای نژادپرست این ‏اقلیت نژادی مظلوم است که بعنوان "دیگر" ان جامعه و فرهنگ تعریف می شود و هرچه که در ‏ان جامعه پلید و نفرت انگیز تلقی می شود به ان گروه نسبت داده می شود و در عین حال برای ‏اینکه دروغ بودن این تصویر واژگون برای مردم روشن نشود هر گونه ارتباط نزدیک با ان گروه ‏ستمدیده ممنوع و منفی تلقی میگردد وان گروه نجس و ناپاک و آلوده قلمداد می شود. در فرهنگ ‏ایران این گروه "دیگر" بیش از هر گروهی اقلیت بهائی بوده است. در نتیجه نه تنها این گروه ‏بطور منظم در صد و هفتاد سال گذشته مورد تبعیض و کشتار قرار گرفتند بلکه بعلاوه ‏دستگاههای سنت پرست فرهنگی نیز با هزار توهین و دشنام به توجیه این ستم پرداختند. این ‏وسواس و تاریکی ذهنی و فکری تا بدان حد شدید بود که حتی برخی از نویسندگان و تحصیلکرده ‏های ایرانی نیز علیرغم برخی بت شکنیهایشان در مورد فرهنگ بهائی ستیزی به تکرار همان ‏دروغهای ارتجاعی مشغول بودند یا لااقل در مورد این سادیسم فرهنگی که بنام خدا و حقیقت به ‏انسان زدایی و انسان کشی می پرداخت و می پردازد سکوت می گزیدند.‏‏ اما خوشبختانه در دوسال گذشته موج روشنفکری ایرانی جهشی بزرگ یافته و بسیاری از ‏نویسندگان ایرانی علاوه بر کنکاش در مورد جوانب گوناگون فرهنگ و جامعه ایرانی به شکستن ‏بزرگترین تابوی فرهنگی ما یعنی سکوت در باره واژه "بهائی" پرداخته اند وبا شهامت تحسین بر ‏انگیزی این نقطه کور ناخودآگاه فرهنگی را نیز مورد بررسی قرار دادند و ستم و اجحاف بر ‏بهائیان ایرانی را محکوم نمودند. بر این رادمردان و رادزنان رشید و پیشاهنگ ایرانی درود می ‏فرستم. این روند مایه شادمانی هر ایران دوستی است چراکه نه تنها یک نوع بخصوص ستم و ‏بیداد را در فرهنگ ما محکوم می نماید بلکه بعلاوه طلیعه ایست از اینکه اندیشه آزادی و حقوق ‏بشر از حالت شعاری ناخودآگاه و انتزاعی خارج شده و در جهت واقعی شدن و خودآگاهی و ‏انضمامی گشتن حرکت میکند. شکستن این تابو طلیعه تولد انسان در نظام فرهنگی و قانونی ایران ‏است.‏هر فرهنگ گروه "دیگر" را براساس عقده ها و حساسیت های خودش تعریف می کند. در گذشته ‏دو دسته از این عقده ها در فرهنگ قرن نوزدهم ایران رواج و قدرت بسیار داشتند. یکی عقده ‏های جنسی و دیگر عقده های مذهبی. طبیعی است که در فرهنگ بهائی ستیزی گذشته همواره ‏بهائیان بر اساس این دو نوع افترا و مکانیزم فرافکنی روانی مورد توهین و مسخ و دشنام فرار ‏بگیرند. پرتاب خیالی عقده های جنسی به بهائیان ترفند کارایی در دست سنت پرستان بوده است. ‏این تخیل بیمارگونه جنسی در مورد نام بهائی تا به حدی در تارو پود ناخودآگاه برخی از ایرانیان ‏رسوخ داشته است که هنوز هم در قرن بیست و یکم شماری از مردم به ان باور دارند. مسئله ‏دردناک فقط این نیست که این تخیلات جنسی بهائی ستیزان همگی دروغ و عکس حقیقت است. ‏دردناک تراز ان این است که رواج این باورها حکایت از این واقعیت می کند که تا چه حد امتناع ‏از اندیشیدن و گریز از آزادی و خودکشی انسانیت در جامعه ما رواج داشته است. اتهاماتی نظیر ‏اینکه بهائیان در جلساتشان چراغ خاموش می کنند و هر کس باهرکس آمیزش جنسی می یابد یا ‏اینکه بهائیان مسلمانان کنجکاو در مورد آئین بهائی را به این نوع جلسات برای اغوا و فریفتن ‏ایشان می برند (که با اتهام سنیان حاکم نسبت به شیعیان اسماعیلی برای منفور جلوه دادن آنها در ‏میان مردم شباهتی عجیب دارد) دو نوع عملکرد اجتماعی داشت. از طرفی مردم را از بهائیان ‏بیمناک و متنفر می کرد و از طرف دیگر جذابیت و خلاقیت فرهنگ سنت شکن بهائی را پنهان ‏می ساخت. پس علت جذابیت مردم به آئین جدید خلاقیت جهان بینی بهائی و انطبلق ان با تولد ‏انسان نیست بلکه اغوای جنسی و یا ریختن دوایی در چایی مجلس بهائی است که آدمها را می ‏فریبد و انان را ناخودآگاه بهائی می کند. یا هنوز هم هستند ایرانیانی که فکر می کنند در میان ‏بهائیان برادر و خواهر با هم ازدواج میکنند. این در موقعی است که بهائیان در همه جای ایران و ‏در هر محله ای بوده و می باشند و مردم هم آنها را میشناسند و آنها را می بینند. شاید نگاه می ‏کنند ولی نمی بینند.‏ دسته دیگر از عقده ها و حساسیت های فرهنگی ما به مسئله مذهب و خداپرستی مربوط می شود. ‏منطق و جهان بینی ارتداد شاید مخوف ترین و عقب افتاده ترین شکل انسان کشی و انسان زدایی ‏است یعنی فرهنگی است که اندیشیدن را جرم نابخشودنی قلمداد میکند وقبول یک دین را به این ‏معنا می گیرد که از ان به بعد ان فرد حق اندیشیدن ندارد و با ایمان به یک دین باید انسانیت خود ‏را طرد و سلب نماید و نه تنها خودش از اندیشیدن احتراز کند بلکه با دشنام و کشتار دیگران را هم ‏از اندیشیدن ممنوع سازد. آدمی به اندیشیدنش ادم است و فرهنگ ارتداد یعنی تقلیل انسانها به ‏درندگان ارض. به همین ترتیب این فکر که دگر اندیشیدن خصوصا دگراندیشی مذهبی جنایت و ‏جنگ با خداست و این احساس که وجود دگر اندیش مذهبی لطمه و توهین و تعدی به ناموس فرد ‏متدین است ودر نتیجه باید با شدت و غلظت این آلودگی را طرد نماید زمینه احساسی بسیاری از ‏مقلدان مذهبی ما بوده و می باشد. جای تعجب نیست که رهبران ارتجاع برای منفور ساختن ‏بهائیان در میان مردم به تکرار این دروغ بپردازند که بهائیان منکر حقانیت آئین اسلام هستند و به ‏توحید و خداپرستتی عقیده ندارند بلکه بهاءالله را خدا می دانند. حقیقت این است که بهائیان البته ‏آئین اسلام را آئینی الهی می دانند وبه ان احترام میگذارند. اما براین باورند که قوانین اسلام برای ‏دوران گذشته قابل اجرا بوده است و در مرحله خود به تمدن و پیشرفت بشر کمک کرده است اما ‏ان قوانین دیگر برای نیازها و ویژگیهای جهان امروز مناسب نیست همانطور که دستورات آئین ‏بهائی نیز صرفا برای زمان محدودی قابل اجراست و در مراحل بعدی پیشرفت انسان اعتباری ‏نخواهد داشت. ‏در این میان این تهمت که باب و بهاءالله ادعای خدایی کرده اند و بهائیان انان را خدا می دانند ‏بیش از هر اتهامی توسط سنت پرستان تکرار می گشت. البته در زمان حیات بهاءالله نیز این ‏اعتراض توسط مرتجعان تکرار می گشت و به همین جهت بهاءالله در نوشته خود خطاب به یکی ‏از این مرتجعان یعنی آقا نجفی توضیح می دهد که " این عبد و این مظلوم شرم دارد خودرا به ‏هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مراتب فوق ان" ‏ ‏ و در نوشته هایش مکررا توضیح می ‏دهد که معنای عباراتی در آثار ایشان که از خدایی هر یک از پیامبران خدا سخن گفته شده این ‏نیست که این پیامبران خدا هستند بلکه بیان یک نکته عمیق عرفانی است یعنی آنکه خدای واحد ‏مافوق درک انسان است و زبان بشر فقط صفات بشری و مخلوق را ارائه می کند و نمی تواند ‏خدای راستین را توصیف کند چرا که همه انسانها و حتی همه پیامبران ازجمله باب و بهاءالله در ‏مقابل ان حقیقت مطلق متعالی نیستی محضند. پس به این دلیل خدایی که مردم در ذهنشان با صفات ‏و توصیف مشخص تعریف می کنند خدای راستین نیست بلکه یک تصور ذهنی است. در نتیجه ‏بهاءالله در سطح عرفانی و فلسفی دقیقی بیان داشت که تعاریف انسانها از خدا ربطی به خدای ‏راستین ندارد بلکه در اوج خود این تصاویر ذهنی آدمیان اشاره به "تجلیات" و "مظاهر" خدای ‏راستین در عالم مخلوق دارد. به این علت است که از نظر بهاءالله آنچه که مردم به عنوان خدا در ‏ذهنشان توصیف می کنند به مظاهر و تجلیات خدا مربوط می شود و در واقع در اوج خود ‏توصیف همه پیامبران (و نه فقط باب یا بهاءالله) به عنوان بزرگترین مظهر و تجلی خدا در دنیا ‏می باشد. اما گفتن این مطلب به عکس دروغ پردازی سنت پرستان بیان تنزیه خداست و اینکه ‏بهاءالله و همه پیامبران در مقابل خدای راستین نابود محض هستند. در واقع آئین بهائی تنها آئینی ‏است که اندیشه استعلای خدای واحد را منظما مطرح می کند و از تصورات قشری در مورد ‏خداوند که خود نوعی بت پرستی خفیف است فراتر می رود و نشان می دهد که آنچه که در ذهن و ‏زبان مردم بعنوان خدا توصیف شده است تنها توصیف تجلیات خدا در دنیاست و نه حقیقت و ذات ‏خدا. این اندیشه اندیشه راستین تنزیه و تعالی خداست ونه اینکه بهائیان پیامبران را خدا بدانند.‏ ‏ اما ‏مرتجعان قشری چند عبارت در نوشته های بهائی را که بر این نکته لطیف دقیق دلالت می کند بر ‏اساس مفاهیم سطحی خود مورد سوء تعبیر قرار می دهند و بهائیان را به نداشتن اعتقاد به خدا ‏متهم می سازند. بیش از صد سال است که این دروغ را گفته و می گویند و در عین حال با ممنوع ‏ساختن چاپ و انتشار نوشته های بهائی در ایران مانع می شوند که مردم حقیقت این مطلب را ‏بفهمند و تنها با تکرار این عبارات و مسخ معنای ان در روزنامه ها و منابر و کتابها و کنفرانسها ‏امید دارند که مقلدان خود را از اندیشیدن و تفاهم و انسانیت دور دارند. ‏اما اگرچه درایران قرن نوزدهم بخاطر نوع عقده ها و حساسیتهای فرهنگی ان زمان بهائیان ‏بعنوان "دیگر" فرهنگی از طریق افتراهای جنسی و مذهبی مورد تحریف و مسخ قرار می گرفتند ‏اما در قرن بیستم و بیست و یکم حساسیت و وسواس فرهنگی جامعه ما بیش از هر چیز شکلی ‏سیاسی به خود گرفته است به این معنی که اکنون مبنای اصلی برای تعریف "دیگر فرهنگی" ‏خارجی جلوه دادن و جاسوس خارجیها بودن و ساخته روس و انگلیس و صهیونیزم بودن شده ‏است. تردیدی نیست که فرهنگ ایرانی تا حدی شعار "کار انگلیسیهاست" را تا به حدی مورد ‏اغراق و کلی بافی کرده است که هر گروه ایرانی گروه مخالف خود را جاسوس انگلیسیها می ‏داند. رژیم فعلی ایران همه دگر اندیشان را به جاسوس بودن متهم می کند و تقریبا همه مخالفان ‏انقلاب مطمئن هستند که انقلاب اسلامی ایران توطئۀ انگلیسیها بود تا جلوی پیشرفت ایران را ‏بگیرند. اندیشه توطئه بعنوان عامل اصلی بررسی تاریخی در واقع بشکل بیماری دسته جمعی در ‏فرهنگ ما در آمده است و البته به همین دلیل است که ما هیچوقت مسئولیتی برای چگونگی مسیر ‏تاریخمان را قبول نمی کنیم و خود را صرفا بازیچه ای پذیرا در برابر نیروهای خارجی تصور ‏می کنیم. البته شک نیست که بسیاری از گروههای خارجی در تاریخ ایران به استعمار و استثمار ‏کشورمان پرداختند و تا انجا که توانستند به توطئه و دسیسه علیه پیشرفت ان اقدام نمودند. ولی این ‏به ان معنا نیست که همه چیز کار انگلیسیهاست و هر ان کس که با ما متفاوت می اندیشد جاسوس ‏خارجی است. در فرهنگ قرن بیستم ایران همسوی اهمیت یافتن هر چه بیشتر تعریفی سیاسی و ‏ملی از هویت ایرانی شکل چیره بهائی ستیزی نیزعوض می شود و بتدریج نوع اتهامات به بهائیان ‏به موازات این تغییر حساسیت دگرگون می گردد. جالب است که در 60 سال اول آئین بهائی ‏هیچیک از مخالفان بهائی اعم از رهبران دینی یا رهبران سیاسی به هیچ وجه بهائیان را عامل ‏سیاست خارجی نمی دانستند. حتی در زمان مشروطیت طرفداران "مشروعیت" مانند فضل الله ‏نوری آئین بهائی را به این دلیل نفی می کردند که از نظر بهائیان باید همه ایرانیان صرفنظر از ‏مذهبشان بعنوان شهروند ایرانی در مقابل قانون برابر و محترم باشند و البته برای فضل الله این ‏باور کفر و محاربه با خدا بود. سردمداران سنت پرست در ان زمان بهائیان را به خاطر اعتقادشان ‏به تساوی و تقدس حقوق همگان مورد طرد و دشنام و نفرین قرار می دادند و اعتقادی به انگلیسی ‏بودن یا صهیونیست بودن بهائی نداشتند. اما حال که زمانه عوض شده است و فرهنگ ایرانی ‏علیرغم همه کوششهای مرتجعان به آرمان برابری حقوق همگان دلبسته است مرتجعان نمی توانند ‏آئین بهائی را بخاطر عقاید راستینش مطرود سازند. نتیجه ان است که در قرن بیستم اگرچه ‏اتهامات جنسی و مذهبی ادامه یافت اما افترا و بهتان و دروغ در مورد خارجی بودن و سیاسی ‏بودن و جاسوس بودن بهائی ترفند چیره "دیگر پردازی" برای طرد و منفور ساختن این اقلیت شده ‏است.‏ جای بسی تعجب است که سنت پرستانی که به نام اسلام به تبعیض علیه گروههای گوناگون ایرانی ‏می پردازند خود را ایران دوست می خوانند و آئین ایرانی بهائی را متهم به ایران ستیزی می ‏کنند. به بهائیان می گویند که بهائیت دین نیست بلکه پدیداری سیاسی است. گویا این افراد اسلام را ‏امری غیر سیاسی می دانند و با هرگونه مداخله دین در امور سیاسی مخالفند و گویا اسلام از ‏طریق تهاجم خارجیان یعنی اعراب به ایران نیامد. در واقع عکس این اتهام مصداق دارد یعنی ‏آئین بهائی از ایران بپا خاست و آئین بهائی را عقیده بر ان است که دیانت و سیاست باید از ‏یکدیگر جدا باشند و آئین بهائی با هرگونه حکم جهاد و شمشیر و تبعیض و نجس دانستن انسانها ‏و حکم انسان زدای ارتداد مطلقا مخالف است. مرتجعان به بهائیان اتهام می زنند که ایران دوست ‏نیستند و ذلت ایران را می خواهند. اما در واقع دارند اتهاماتی را که قرنها توسط ایرانیان ملی گرا ‏به خودشان زده شده است به بهائیان پرتاب می کنند. مخالفان اسلام نه تنها اسلام را نظام استعمار ‏خارجی که با اتش و خون و با تهاجم بر کشور ایران تحمیل گردید می دانند بلکه به آیات قران نیز ‏استناد می کنند که در ان نه تنها شکست و ذلت ایران توسط رقیب و دشمن تاریخیش یعنی رومیان ‏پیش بینی شده است (و هم من بعد غلبهم سیغلبون) بلکه این ذلت و شکست ایران را بعنوان ‏بشارتی که مومنان را شادمان خواهد ساخت معرفی می نماید (یومئذ یفرح المومنون) و این ‏شکست و ذلت ایران بعنوان خواست خدا و تحقق اراده و فعل خدا ارائه میگردد.‏ ‏ حال مایه شگفتی ‏است که همان اعتراضات را مرتجعان به آئین بهائی نسبت می دهند. اما تفاوت در این است که ‏پیامبر بهائی خود ایرانی بود و آئین بهائی هر گونه قهر و خشونت و جهاد و تحمیل عقاید را حرام ‏کرده است و با تاکید بر اصل برابری حقوق همه انسانها و دعوت به صلح عمومی و نفی جنگ و ‏پرخاشگری و تاکید بر لزوم مشورت وتساوی و دمکراسی در سطح بین المللی برای حل ‏اختلافهای بین کشورها بنیان هرگونه استعمار را طرد و نفی کرده است. به همچنین هر کس که ‏با بهائیان اشناست می داند که بهائیان عاشق ایرانند زیرا ایران را سرچشمه آزادی و رهایی تمام ‏جهان می دانند و هر قسمت ایران را مقدس و زیارتگاه می شمارند. حتی به همین علت است که ‏هر غیر ایرانی هم که بهائی شود خود بخود شیفته و دوستدار ایران می گردد. سرتاسر نوشته ‏های بهائی آکنده از ستایش ایران است. بهائی نه تنها از شکست و ذلت ایران خوشحال نمی شود ‏بلکه همه آثار بهائی وعده می دهد که ایران غبطه گاه عالم و عزیزترین کشور دنیا خواهد شد و ‏اینکه وظیفه هر بهائی است که با جان و دل بکوشد تا با صداقت و امانت به خدمت ایران بپردازد.‏‏ مرتجعان تصمیم گرفتند که بخاطر حفظ منافع مادی و سنتی خویش آئین بهائی را که فرهنگ ‏خرد گرایی و برابری و دمکراسی و آزادی است و در ان جایی برای اخوند و کشیش نیست و ‏اصل تقلید انسان زدا را منتفی می سازد با توجه به حساسیت نوین فرهنگ ایرانی یعنی ملیت ‏گرایی پدیداری خارجی و جاسوس جلوه دهند. و بدین ترتیب مخصوصا از وسط قرن بیستم به ‏تکرار و ترویج این دروغ بزرگ پرداختند و از همه رسانه های فرهنگی و عمومی در جهت این ‏شستشوی مغزی عامه مردم اقدام نمودند. زمینه تعصب مذهبی در میان حتی تحصیلکرده های ‏ایرانی و ممنوعیت قانونی و فرهنگی بهائیان برای انتشار نوشته های خود باعث شد که این دروغ ‏به آسانی مورد قبول بسیاری از ایرانیان قرار گیرد زیرا که خودآگاه یا ناخودآگاه از دیدن واقعیت ‏در مورد این نقطه کور فرهنگ ایرانی احتراز می کردند و صرفا بلندگوی فرهنگ تقلید گشتند. اما ‏روشنفکران ایرانی در این اواخر قدمی والا برداشته و متوجه شده اند که آزادی راستین ایران ‏نیازمند آزادی مظلوم ترین اقلیت ایرانی است که حقوق انسانیش تا کنون مورد غفلت روشنفکران ‏ایرانی بوده است. علت این بیداری یکی افزایش سیاستهای ظلم و تبعیض و فحاشی مرتجعان در ‏چند سال اخیر نسبت به بهائیان و نیز رشد روشنفکری راستین در میان ایرانیان و دیگر بی ‏اعتمادی کامل مردم به شعارهای سنت پرستی فرهنگی و سیاسی است چرا که همگان در هر ‏موردی از دروغبافی مرتجعان باخبر شده اند. هم اکنون روشنفکر ایرانی در ارتباط با آئین بهائی ‏در برزخی بسر میبرد. از طرفی می داند که ظلم مرتجعان به بهائیان مبتنی بر دروغ و درندگی ‏است و از طرف دیگر هنوز اشنایی با آرمانهای راستین بهائی ندارد زیراکه مبنای اطلاعاتش از ‏این آئین بیشتر مطالبی است که در نوشته های ردیه نویسان مطرح شده است. قدم بعدی این سیر ‏روشنفکری در این جهت است که به تعریف اقلیت مظلوم توسط تاریخنویسی ظالم اکتفا نکند و ‏بکوشد که به مظلوم فرصت دهد که باورهای خود را به مردم ایران نشان دهد و وارد گفتمانهای ‏روز شود.

ادامه دارد ....

‏۱- بر خلاف سخنان افترازنندگان تحریم ازدواج با محارم از اول پیدایش ائین بهائی مورد تاکید قرار گرفت. مثلا ‏باب در اولین کتاب خود قیو م الاسماء حکم قران را اینچنین تأیید می نماید: ان الله قد حلل علی المؤمنین من ‏المؤمنات غیر ذوی قرابتهم الام و البنت و الاخت و العمة و ما قد جعل الله بمثلها و بنات الاخ و بنات الاخت... و ان ‏ذلک حکم فی کتاب الله علی کلمة الفرقان و قد کان الحکم فی ام الکتاب مقضیا. (سوره نکاح) (یعنی ازدواج را ‏خداوند حلال فرموده مگر با محارم: با مادر، دختر، عمه، و نظیر آن ، و دختر برادر، و دختر خواهر... و این ‏حکم کتاب خداست در قران که در این ام الکتاب نیز عمل به آن مؤکد شده است .)‏همچنین باب در نوشته دیگر خویش تحت عنوان "فی بیان علة تحریم المحارم" حکم قرآن را تائید نموده ولی یکقدم ‏فراتر رفته و صرفاً بذکر حکم نپرداخته بلکه به بررسی علل فلسفی و متا فیزیکی ان می پردازد٠ باب در بررسی ‏خود ازدواج با محارم را تناقضی با اصول خلقت، علیت و حقیقت هستی دانسته ولذا حرام بودن ازدواج با محارم ‏را امری ابدی و غیر قابل تغییر معرّفی کرده است٠ در اینجا قسمتی از این لوح را ذکر می کنم: فی بیان علّة ‏تحریم المحارم من اﻻخت واﻻم والعمة والخالة الخ باﻻصل و تحریم غیرها عرضا٠٠٠امّا السؤال مما حرّم الله علی ‏الرجال من التسعة المکتوبه فی الکتاب و ممّا جعل الله من ورائها٠٠٠ فاعلم٠٠٠ ان الله قد خلق اﻻشیاء من ماء ‏البحرین احدهما ماءالعلّه و الثانیه ماءالمعلول و لقد مرج البحرین فی هذا الدنیا یلتقیان بسرّ اﻻختیار من ماء هذین ‏البحرین٠٠٠ و لذا قد حرّم الله سبل المعلولیّه علی العلیّه و لذلک حرّمت فی الکتاب اﻻمّ والعمّه والخاله لسرّعلیتهّن ‏اشارة الی رتبة التثلیت فی الفعل البدء٠٠٠و اما الستة اﻻخیرة فهی قد وجدت بعد قرب آدم بالشجره ٠٠٠و لذلک ‏حرّم الله علی اشرف ذرّیته تلک السّتة ٠

‏‏۲- بهاءالله لوح خطاب به شیخ محمد تقی معروف به اقا نجفی ص 32 .

‏‏۳- به عنوان مثال عبدالبها می نویسد:هر چه اوصاف و نعوت و اسما و صفات ذکر نمائیم کل راجع باین مظاهر ‏الهیه است اما بحقیقت ذات الوهیت کسی پی نبرده تا اشاره نماید یا بیانی کند و یا محامد و نعوتی ذکر نماید. پس ‏حقیقت انسانیه انچه داند و یابد و ادراک کند از اسما و صفات و کمالات راجع باین مظاهر مقدسه است و راهی ‏بجایی دیگر ندارد السبیل مقطوع و الطلب مردود. (امر و خلق ج 1 ص 28)

‏‏۴- یکی از تحقیقات علمی در مورد زمینه تاریخی این دیگر سازی بهائی نوشته دکتر محمد توکلی طرقی تحت ‏عنوان بهائی ستیزی و اسلام گرایی در ایران است.‏‏۵- قرآن سوره روم آیه 1-7‏

برگرفته از :
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/17102/

نغمه آزادی نوع بشر سرا !

نه یک ماه و یک سال و 10 سال بلکه بیش از 100 سال است که روشنفکران ایران در پی بدست آوردن آزادی قلم وبیانند.از آن روزهای پر شور و ولوله انقلاب مشروطه که شعار آزادی و قانون و دموکراسی بر لبان مشروطه خواهان جاری بود تا به امروز که هنوز قلم ها و زبان ها به جبر، دم فروبسته و خموش د ر غلاف قلمدان و کام خفته است. روزنامه ها که با تلاش هوشمندان و روشن اندیشان پا گرفت و سعی در بالا بردن اطلاعات و درک مردم کرد و برای بقایش چه خونها داد و چه سرهایی چون ملک النتکلمین بر دار کرد، حال به شکل عروسک خیمه شب بازی در دست بعضی گردانندگان حکومت می گردد و هر چند وقت یک بار، به بهانه مقالات " مخالف نظام و اسلام" بسته می شود.از همان زمان هم علمای ایران تمام قوانین مشروطه را برگرفته از احکام اسلام می دانستند و حتی درباره آزادی بیان، آن را مفهومی مستفاد از قرآن می شمردند و به معنای آزادی در امر به معروف و نهی از منکر و نیز آزادی کلام دربرابر حکومت مستبد قاجار قلمداد می کردند ولی وای به روزی که سخن از آزادی مذاهب و بیان عقاید ایشان می شد که فریاد "وا دینا و وا اسلاما"یشان بلند می شد . در زمان تصویب متمم قانون اساسی، تمام اصولی که به نفع مساوات و برابری مردم ایران بود توسط علمای دینی مورد اعتراض قرار گرفت و به شدت با آن مخالفت شد؛ از جمله مساوات تمام مردم ایران و اقلیت ها در برابر قانون و آزادی عقیده و بیان که به وضوح مغایر اسلام خوانده شد.حال نیز به همین گونه است. گزارشهایی حاکی از تشکیل سمینارهای مختلف در دانشگاهها وجود دارد که برخی در سایتهای رسمی منتشر شده و بعضی از زبان دانشجویان شنیده می شود مبنی بر اینکه افرادی برای آگاه کردن جوانان به دانشگاهها می روند و درباره خطرات بهاییان برای جامعه اسلامی، صحبت می کنند و هر چه می خواهند دروغ و تهمت و افترا می زنند و در دل خویش مسرورند که در راه اسلام –شما بخوانید قدرت خودشان- گامی برداشته اند و عده ای ایرانی بی دفاع محروم از آزادی بیان را به خاک کشانده اند. این سمینارها به اسامی و عناوین گوناگون در نیشابور، شیراز، سمنان، قم و اصفهان برگزار شده و البته جالب است که این سخنان در جمع عده ای ساده دل و عامی بیان نشده بلکه برای دانش‌جویان و حقیقت طلبان گفته شده.آری یک طرفه به قاضی رفتن کار سست عنصران و دروغ گویان است والا چه ترسی وجود دارد که بهاییان نیز حضور یابند و اجازه داشته باشند دیانت خود را معرفی کنند و در برابر سوالاتی که می شود پاسخ دهند؛ نه تنها به عنوان پیروان دینی که مدعی ست 150 سال پیش از ایران سر برکشیده و راههایی برای آبادانی ایران و درمانی برای دردهای عالم دارد بلکه به عنوان افرادی که 150 سال است هر گونه تهمت و افترایی درباره شان زده شده و حتی یک بار هم اجازه و آزادی بیان عقاید و وضعیت خود را در سرزمین خویش نیافته اند.کسی که دو واحد روش تحقیق حتی با کیفیت پایین گذرانده باشد می داند که محقق باید برای پاسخ سوال خود به منابع دست اول و معتبر رجوع کند و از شنیده ها و منابع دست چندم و به خصوص نویسنده ها و گوینده های مغرض با آن مطلب بپرهیزد تا رگه هایی از حقیقت را به دست آورد؛ البته اگر هدف از سوال، رسیدن به پاسخ درست و مقصد از تحقیق، دستیابی به حقیقت باشد.جای نگرانی ست که دانشجویان ایرانی که هر کدام با دشواری بسیار پا به دانشگاه می گذارند، از یک سو واحدهای روش تحقیق می گذرانند و از سوی دیگر برایشان روشهای قلب واقعیت را کنفرانس می دهند. شاید یکی از مهمترین علل دور افتادگی ما از کاروان تمدن و پیشرفت همین باشد


برگرفته از :

http://www.khabarnavard.blogspot.com/

می خواست با هزاران نفر مناظره کند !

نگارش : برپا

قل سيروا في الأرض ثم انظروا كيف كان عاقبه المكذّبين (قرآن مجید - انعام :11)

یک دروغ هیچگاه انسان را از یک دروغ بزرگتر نجات نمی دهد ( ضرب المثل چینی)

در زمانی که کشور عزیزمان ایران بیش از هر زمان دیگری به وحدت و اتحاد نیاز دارد، آقای محمود قوچانی بر طبل جنگ دینی می کوبد. ایشان در مطلبی که اخیراً در آبان ماه 1387 در اینترنت منتشر کرده اند[i] بهائیان ایران را به مناظره فراخوانده اند و مانند همیشه اتهامات سراسر کذبی مطرح نموده اند که هر فرد منصفی با یک نظر، بر بی اساس بودن آنها پی می برد. این رفتار عصبی و ستیزه جویانه از علائم پایان کار بهائی ستیزان پر سابقه است که بارها و بارها در یک قرن و نیم پیش رخ داده و در طول تاریخ همه ادیان و جنبشهای مذهبی نمونه های آن وجود دارد . همه کسانی که فرستادگان الهی را انکار نموده اند در نهایت به همین سرنوشت دچار می شوند. و من يشاقق الرّسول من بعد ما تبيّن له الهدى و يتّبع غير سبيل المؤ منين نولّه ما تولّى و نصله جهنّم و سائت مصيرا. (نساء - 115) آقای قوچانی هنوز فرصت دارند،که از این کابوس عظیم که بدست خود برای خود تدارک دیده اند، نجات یابند . این نوشته به منظور شفا و نجات ایشان و تنبّه بهائی ستیزان نوپا است، که از عاقبت این وادی بیمناک باشند و از مصیر سوئی که در آن پا نهاده اند بترسند .
آغاز گفتار آقای قوچانی لحنی روشنفکرانه و منتقدانه دارد، به نحوی که اگر خواننده کمی زود باور باشد گمان می کند ایشان در طول زندگانی خود هیچگاه در ایران زندگی نکرده اند و از وضعیت جامعه بهائیان ایران بکلّی بی اطلاع هستند. گویا ایشان نمی دانند که در کشور ایران، چه در زمان حکومت قاجار و چه در زمان حکومت پهلوی و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، بهائیان همواره از انتشار کتب خود ممنوع بوده اند و هیچگاه به ایرانیان محروم فرصتی داده نشده است که مستقیماً به کتب و نشریات بهائیان دسترسی داشته باشند و تحقیقی منصفانه و بی غرض از آثار بهائی بنمایند.آیا ایشان می توانند حتّی یک مقاله ، یک کتاب ، یک برنامه تلویزیونی و یا رادیوئی در طول یک قرن و نیم گذشته بعنوان نمونه ارائه دهند که از طرف بهائیان و بعنوان معرفی آئین بهائی در این کشور منتشر شده باشد؟ در مقابل، هزاران هزار ردّیه و سخنرانی رادیوئی و برنامه های تلویزیونی را می توان نمونه آورد که چه در زمان قاجار و چه در زمان پهلوی و چه در زمان حکومت کنونی بر علیه بهائیان منتشر شده و هیچگاه به بهائیان ایرانی فرصت پاسخگوئی داده نشده است. نه تنها پاسخ بهائیان منتشر نشده است بلکه همواره دلیل و برهان بهائیان با سرنیزه و خشونت و حبس و زندان پاسخ داده شده و می شود. از یکصد و شصت سال پیش که پاسخ مناظره ملا علی بسطامی با علماء اسلامی با ضربت شمشیر داده شد تا همین چند ماه گذشته که یک زن جوان بهائی به دلیل نوشتن نظر خود در زیر مطلبی افترا آمیز در اینترنت بازداشت شده و چندین ماه است بدون اعلام اتّهام در سلول انفرادی در زندان ساری بسر می برد، تنها پاسخ معاندین به بهائیان، حبس و زجر و کشتار و سرکوب بوده است. در چنین فضای اختناق و سرکوب بی رحمانه ای است که جناب محمود قوچانی بخود جرات می دهد عرض اندام نماید و بهائیان را به مناظره بخواند.
آنچه ذهن کنجکاو ایرانیان را بخود جلب می کند و در نهایت موجب تحقیق آنان می گردد آنست که چگونه ممکن است بعد از سانسوری خبری به این وسعت و قدمت، که در طول تاریخ کم نظیر است، باز جامعه بهائی در رشد و بالندگی باشد و هر روزه از طرف مسئولین و غیر مسئولین بعنوان خطری جدی مطرح گردد؟ گسترش و تشدید حملات بر علیه بهائیان در رسانه های حکومتی خود دلیل آشکاری است بر بی اثر بودن حملات سابق و متنی را که آقای قوچانی در نهایت دقّت نوشته اند تنها حکایت از عجز و ناتوانی معاندان دارد، زیرا چه بسیار بودند افرادی قبل از آقای قوچانی که پا در این وادی گذاشتند و عِرض خود را بردند و زحمتی نیز بر بهائیان روا نمودند . مقالات و نوشته ها و سخنرانی ها و ردیه های آنان را آقای قوچانی جمع نموده و در سایت محاکمه کپی کرده و به این نکته هرگز فکر نکرده است که اگر این اوراق باطله نتیجه ای داشت در زمان خود نویسندگان آن به ثمر می رسید. اگر آنها موفقیتی در اقدامات خود کسب نموده بودند که نوبت به جناب قوچانی نمی رسید.
از طرف دیگر ، آقای قوچانی انتظار دارند با چه کسی مناظره کنند و چه نتیجه ای از این مناظره حاصل شود. در جامعه بهائی طبقه ای بنام روحانی و کشیش و آخوند وجود ندارد. بهائیان زمام عقل و فکر و ادراک خود را بدست کسی نمی سپارند بلکه هر فردی خود موظف است که مستقلا تحقیق نموده و راه و روش زندگی خود را بر گزیند. در آئین بهائی دین از والدین به فرزندان به ارث نمی رسد و کلیّه جوانان بهائی زاده در سن پانزده سالگی، خود آئین خویش را بر می گزینند. حکم ارتداد در دیانت بهائی وجود ندارد و هیچ کسی بدلیل خروج از آئین بهائی مواخذه نمی شود. اقبال و یا اعراض هیچ فردی از افراد بشر برای فرد بهائی معیاری برای درک و کشف حقیقت نیست بلکه فرد بهائی طبق تعالیم بهاء الله می کوشد با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنود. با این مقدمه، آیا جناب قوچانی که در دعوت نامه خود « امید به نابودی هرچه زودتر این فرقه منحرف » را ذکر می کند، انتظار دارند با چه کسی طرف مناظره شوند و چه نتیجه ای از این مناظره بدست آید. به فرض که فردی بهائی جلو آمد و ساعتها و روزها با ایشان مناظره کرد و عاقبت مغلوب شد، چه حقیقتی در این میان اثبات می شود؟ بفرض که فرد بهائی غالب شد و آقای قوچانی مغلوب، باز هم چه حقیقتی در اینجا اثبات می شود؟ هیچ . اگر فردی پیدا شود و بگوید چون من دیدم که فرد بهائی غالب شد پس بهائیان بر حقند این نشانه عدم تحقیق و کمبود بصیرت وی است. اگر فردی هم پیدا شد که بگوید چون من دیدم که آقای قوچانی غالب شد و فرد بهائی مغلوب ، پس دیانت بهائی باطل است، اینهم نشانه عدم بصیرت و طفره رفتن از تحقیق است. فرد محقق کاری به مناظره امثال آقای قوچانی ندارد و خود بشخصه و مستقلا سوالات خود را جستجو می کند و تصمیم خود را می گیرد.
گمان نمی رود که آقای قوچانی با مطرح کردن این مناظره قصد تغییر دین خود را داشته باشند و بخواهند که در انتهای بحث به آئین بهائی بگروند. گمان هم نمی رود که امیدوار باشند با ترتیب دادن این مناظره بهائیان همگی دین خود را رها کنند و پشت سر آقای قوچانی نماز بخوانند. شاید تنها سودی که از این راه نصیب ایشان می شود بالا رفتن تعداد بازدید کنندگان سایت ایشان باشد . زیرا سایتهائی امثال محاکمه و ایران سهراب در بین کاربران ایرانی جایگاهی ندارند. ایشان باید از خود بپرسد که یک ایرانی با چه انگیزه ای باید به این سایتها مراجعه کند و ساعتها وقت گرانبهای خود را صرف مرور کردن اتّهامات به عقیده ای نماید که خود شخصا پیرو آن محسوب نمی گردد. برای بسیاری از ایرانیان این کاری عبث و بیهوده است. اما شاید امید ایشان اینست که افرادی علاقه مند شوند و بخواهند در مورد آئین بهائی تحقیق کنند. آنوقت در هنگام جستجو در اینترنت به سایت ایشان برخورند و با مطالعه بعضی مقالات از تحقیق منصرف شوند. اما باید بخاطر داشت که شخص محقق هرگز با خواندن اتّهاماتی یک طرفه قضاوت خود را کامل نمی داند و حتما به سایتهای بهائی نیز مراجعه می کند و تحقیق خود را کامل می نماید. شاید آقای قوچانی امیدوارند که حداقل محققین ساکن ایران بر اثر سیاست سانسور و فیلتر گذاری، از دسترسی به سایتهای بهائی ممنوع شوند و لذا با قضاوتی یک طرفه تحقیق خود را بپایان رسانند، اما جناب قوچانی باید بدانند که امروزه استفاده از فیلتر شکن یکی از ابزارهای ضروری تحقیق در جامعه ایرانی است. شاید هم منظور ایشان از نوشتن این دعوت به مناظره آنست که فرد محقق وقتی آنرا بخواند چنین نتیجه بگیرد که: « در جائیکه شخص شخیص و دانشمندی چون محمود قوچانی بهائیان را به مناظره دعوت نمود و آرزوی نابودی آنان را کرد، پس واضح است که بهائیان بر مسیر باطلند و نیازی به تحقیق بیشتر و بررسی در سایتهای آنان و اطلاع از دعوت آنان وجود ندارد.» اما دوست عزیز، کسی که چنین فکر کند محقّق نیست و نباید به اقبال و یا اعراض او دلخوش کرد. فکر می کنم که همه اینها را جناب قوچانی می داند ولی برای بالا بردن آمار بازدیدکنندگان از سایت خود نیاز به چنین روشهائی دارد.
جناب قوچانی عزیز، هر چند در نوشتار خود سعی نموده اید لحن ملایمی را اتخاذ کنید، اما نتوانسته اید آتش کینه و نفرت خود را پنهان نمایید. این علامت بدی است. در طول سالها که با نمونه های مختلف بهائی ستیزان سر و کار پیدا کرده ام این سیر تطوّر بد شگون را در آنها دیده ام. این دعوت به مناظره علامت نزدیک شدن به پایان کارو نهایت یاس و نا امیدی است زیرا اوقات خود را صرف جمع آوری مطالبی نموده اید که در ایران امروز خریداری ندارد و در نهایت، حتّی به فرض قبول مطالب آن از جانب چند نفر، باز هم هیچ سودی به هیچ کسی نمی رساند .دوست عزیز، جناب قوچانی، اگر حقیقتا می خواهید پاسخ انتقادات خود را بر دیانت بهائی بیابید نیازی ندارید زحمت بکشید و شبانه روز وقت صرف کنید ، با یک یک بهائیان تماس بگیرید، و در طول سالها با هزاران نفر مناظره کنید، تا شاید حقیقت بر شما مکشوف شود. اگر صمیمانه بدنبال کشف حقیقت هستید ، با اداره ارتباطات مخابرات تماس بگیرید. از آنها بخواهید که فیلتر سایتهای دفاعی بهائی مانند نقطه نظر و یا ولوله در شهر را بردارند و شما به آنان دسترسی پیدا کنید. اگر نکردند ، چند دقیقه بخود زحمت بدهید . در اینترنت جستجو بفرمائید. یک نرم افزار فیلتر شکن تهیه کنید و بر کامپیوتر خود نصب نمائید. از مقالات این سایتها پاسخ کافی شافی دریافت فرمائید. لجاج و عناد را کنار بگذارید. از دروغ و افتراء استغفار کنید. از نکبت معاندت با پیام آور عشق و محبت تبری فرمائید. از وسوسه کسب در آمد و اعتبار بوسیله مبارزه با بهائیان خود را نجات دهید . کسب و کار حلال و خداپسندانه ای برگزینید . و در نهایت ، از این گرداب هولناک ستیزه جوئی و لج بازی که نهایتش نیستی و تباهی روح و فکر است خلاص شوید.


برگرفته از :
http://www.noghtenazar2.info/node/650

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

پیام بیت العدل اعظم الهی

۱۳ شهرالبهاء ۱۶۷
۱۳ فروردین ۱۳۸۹
۲ اپریل ۲۰۱۰


احبّای عزیز کشور مقدّس ایران ملاحظه فرمایند

دوستان عزیز و محبوب،
(۱) در پیام مورّخ ٢۴ نوامبر ٢٠٠٩، از خانواده و اثرات آن در پیشبرد تمدّن بشری سخن گفتیم و به لزوم تربیت فرزندانی که سعادت خود را در سعادت و عزّت دیگران ببینند اشاره نمودیم. اهمّیّت استحکام خانواده و سهم آن در پیشرفت جامعه را یادآور شدیم و در عین حال این نکته را نیز متذکّر گشتیم که توجّه به مصالح و منافع خانوادگی نباید از تعهّد به عدالت‌خواهی و شفقت نسبت به دیگران بکاهد و یا مجوّزی برای ترویج مفهوم «خودی و بیگانه» در اجتماع گردد. در حقیقت اثرات خانواده در ترقّی حیات اجتماعی بسیار گسترده است. به عنوان مثال خانواده در مقام یک واحد اقتصادی می‌تواند نقش مؤثّری نیز در رفع مشکلات گوناگونی که زاییدۀ بی‌عدالتی‌های فاحش اقتصادی و مالی جهان است داشته باشد.
(۲) فرهنگ جامعۀ بهائی که بر اهمّیّت فراگیری علم و دانش تأکید داشته و اشتغال مجدّانه و صادقانه به صنعت و حرفۀ مفید توأم با روح خدمت را به مقام عبادت ارتقا می‌دهد، عامل اصلی ترقّی و رفاه نسبی اکثریّت بهائیان ایران در گذشته بوده است. شرایط اقتصادی و اجتماعی فعلی ایران و محدودیّت‌های غیر عادلانه‌ای که در سال‌های اخیر از طرف برخی از مسئولین امور برای جامعۀ بهائی به وجود آمده تحصیل علم و اشتغال به کار و انجام خدمات اجتماعی را برای بهائیان مشکل ساخته است ولی الحمد لله شما عزیزان علی‌رغم مشکلات عدیده، در انتقال این فرهنگ ارزشمند به فرزندان خود کوشا هستید. از آنجایی که پیشرفت اقتصادی و اجتماعی ایران منوط به ایجاد تغییری بنیادین در بینش مردم به خصوص نسل جوان نسبت به هدف اصلی زندگی، راه ترقّی و تقدّم، مفهوم رستگاری و سعادت ابدی و جایگاه مادّیّات در حیات شخصی و خانوادگی می‌باشد، مایلیم به منظور کمک به گفتمان‌های سودمند شما با هم‌وطنان عزیزتان، نکاتی را در بارۀ خانواده و تأثیر آن در امور اقتصادی و اجتماعی با شما در میان بگذاریم.
(۳) تحقّق عدالت اجتماعی در شرایطی امکان‌پذیر خواهد بود که همگان از رفاه نسبی مادّی برخوردار و در اکتساب خصایص معنوی کوشا باشند. بنا بر این راه حلّ اساسی مشکلات اقتصادی جهان را باید در توجّه هم‌زمان به موازین علمی و اصول روحانی جستجو نمود. خانواده محیط مناسبی است که در آن فضایل اخلاقی لازم برای نگرشی صحیح نسبت به منابع مالی و استفاده از آن می‌تواند شکل گیرد.
(۴) حضرت بهاءالله در بیان مقتضیات عالم خلقت، تأیید می‌فرمایند که پیشرفت هر امری و تحقّق هر هدفی معلّق به وجود اسباب و وسایل است. تعمّق در این بیان مبارک به انسان می‌آموزد که پیوسته باید بین هدف و اسبابِ وصول به آن تفاوت قائل شد و اجازه نداد که به دست آوردن آنچه وسیله‌ای بیش نیست جای هدف را در زندگی انسان بگیرد. مثلاً مال و منال در مقام وسیله‌ای ضروری برای نیل به اهدافی متعالی از جمله معیشت روزانه، ترقّی خانواده، خدمت به جامعه و اقداماتی در جهت استقرار مدنیّت جهانی، ممدوح و مقبول است ولی شایستۀ شأن انسان نیست که کسب آن را به خودی خود هدف غایی و منظور نهایی زندگی خویش قرار دهد.
(۵) نکتۀ مهمّ دیگری که با روح تعالیم الهی مطابقت دارد آن است که هدف وسیله را توجیه نمی‌کند بدین معنی که یک هدف هر قدر والا، مفید و شکوه‌مند باشد و یا حصولش برای زندگی فرد و خانواده ضروری شناخته شود، نیل به آن از راه نادرست و توسّل به اسباب ناپسند جایز نیست. متأسّفانه در عصر حاضر برخی از سیاست‌مداران و رهبران اجتماعی و مذهبی و هم‌چنین عدّه‌ای از کارگزاران بازارهای مالی بین‌المللی، گروهی از مدیران شرکت‌های چند ملّیّتی و ارباب صنایع و تجارت و جمعی از مردم عادی، تحت تأثیر فشارهای اجتماعی و علی‌رغم ندای وجدان خویش، این نکتۀ مهم و اساسی را نادیده گرفته رسیدن به اهداف خود را از هر طریقی مشروع می‌شمرند.
(۶) حضرت عبدالبهاء مطلوب بودن ثروت را مشروط به نحوۀ کسب و مصرف آن دانسته می‌فرمایند «...غنا منتهای ممدوحیّت را داشته اگر به سعی و کوشش نفس خود انسان در تجارت و زراعت و صناعت به فضل الهی حاصل گردد» و «جمهور اهالی به ثروت و غنای کلّی برسند» و در «امور خیریّه» و در راه «ترویج معارف» و تأسیس مدارس و صنایع و پیشبرد تعلیم و تربیت و به طور کلّی در جهت منافع عمومی صرف شود.
(۷) در این بیان مبارک و معانی لطیفۀ منیرۀ عدیدۀ آن تعمّق نمایید. علاوه بر موانعی که گروهی از متعصّبین برای اشتغال و خدمت به جامعه در راه شما ایجاد کرده‌اند، عوامل منفی متعدّد دیگری نیز که زاییدۀ جوّ مادّی‌گرا و فساد اقتصادی دنیای امروز است، پیروی از روش و سلوک بهائی را در رابطه با امور مالی صعب و دشوار می‌سازد. ولی به تأسّی از اسلاف روحانی خود، البتّه از پای ننشسته‌اید و صمیمانه می‌کوشید که در محیط خانواده، هم‌دیگر و به خصوص فرزندان دل‌بند را بیش از پیش مدد دهید تا بینش خود را نسبت به ثروت و غنا بر اساس نصایح الهی شکل دهند. شایسته است که نسل جوان در بیان مبارک که سعی و کوشش فردی و شمول فضل الهی را شرط ممدوحیّت ثروت قرار داده تعمّق کنند، در تفاوت بین ثروت حاصله از طریق کوشش فردی در صنعت، کشاورزی، تجارت و هنر و امثال آن و ثروتی که بدون زحمت و یا از طرق ناصواب حاصل می‌شود تفکّر نمایند و اثرات هر یک را در ترقّی روحانی فردی و پیشرفت اجتماعی بررسی کنند و از خود سؤال نمایند که به دست آوردن ثروت از چه طریقی می‌تواند جاذب تأییدات الهی باشد. بدون شک در خواهند یافت که داشتن فضایل اخلاقی مانند صداقت و امانت، سخاوت و اعانت، عدالت و رعایت حال دیگران و هم‌چنین نگرش به ثروت به عنوان وسیله‌ای برای ایجاد دنیایی بهتر، سبب جلب عنایات حقّ و نهایتاً سعادت دنیوی و اخروی می‌باشد.
(۸) تمسّک به اصل عدالت در تأمین ثروت، اصلی که مورد تأیید بسیاری می‌باشد، البتّه درجات و سطوح مختلف دارد. در یک سطح بدین معنی است که مثلاً کارگر و کارفرما هر دو در کلّیّۀ امور با پیروی از قوانین و مقرّرات متداول، امانت‌داری و صداقت را پیشۀ خود سازند. ولی برای درک عمیق‌تر مقتضیات عدالت باید به دو شرط دیگر ممدوحیّت ثروت نیز توجّه نمود و در پرتو آن معیارهای رایج را مورد مطالعه قرار داد. به عنوان مثال، رابطۀ بین میزان دست‌مزدهای قانونی امروز با هزینۀ زندگی و ارزش دست‌آورد کارِ کارگران که به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء مستحقّ شریک شدن در سود حاصله از زحمات خود هستند، شایان توجّه و بررسی خاصّ است. تفاوت فاحش و اغلب غیر قابل توجیه بین هزینۀ تولید یک کالا و قیمت فروش آن درخور تفکّر فراوان می‌باشد. کسب مال به شیوه‌ای که تودۀ مردم «به ثروت و غنای کلّی برسند»، امری اساسی و شایستۀ تحقیق و تأمّل جدّی است. در ضمن چنین تفکّرات و مطالعاتی، البتّه زشتی و ناپسندی اندوختن ثروت از طرقی نظیر استثمار دیگران، احتکار و انحصار و یا تولید کالاهای مخرّب و آنچه خشونت و فسق و فجور را در بین جمهور ناس رواج می‌دهد بیش از پیش روشن‌ و آشکار می‌گردد.
(۹) جهان بشری در چنگ قوای تخریب‌کننده و زیان‌آور گرفتار و مبتلا است. مکتب ماتریالیسم غرب که حال به تمام نقاط گیتی سرایت نموده، توسعۀ فرهنگ مصرف‌گرایی را وسیله‌ای لازم برای استحکام اقتصاد جهان و تأمین رفاه نسل انسان می‌داند، مصرف در جهت ارضای امیال شخصی و تمتّع از لذائذ نفسانی را با مهارت و زیرکی ترویج می‌دهد و صرف ثروت در راه مخاصمات اجتماعی و تداوم آن را جایز می‌شمرد. در سخافت این دیدگاه تفکّر نمایید. فلسفۀ رو به گسترش بنیادگرایی دینی با فهم بسیار محدود خود از دین و از مبادی روحانی عقاید خشک مذهبی را رواج می‌دهد، در مواردی رهایی جهان از مشکلات موجود را مشروط به وقوع رویدادهایی خرافی و غیر معقول می‌داند، از یک طرف تظاهر به تقوی را ترویج می‌کند و از طرف دیگر در عمل، حرص و آز و اجحاف و ظلم را در جامعه شیوع می‌دهد. از جمله نتایج و اثرات اسفناک این قوای ویران‌گر سردرگمی شدید جوانان، نومیدی نیروهای فعّال لازم برای پیشرفت جامعه و بروز مشکلات بی‌شمار کنونی است. کلید نجات از این مصائب اجتماعی در دست نسل جوانی است که به شرافت نوع انسان معتقد بوده اشتیاقی وافر برای درک هدف واقعی عالم هستی داشته باشد، بین تدیّن حقیقی و خرافات مذهبی فرق قائل شود، علم و دین را دو نظام دانایی مستقلّ امّا مکمّل یک‌دیگر و محرّک پیشرفت نوع انسان شمرد، زیبایی و کارآیی وحدت در کثرت را درک کرده آن را با آغوش باز بپذیرد، سعادت و عزّت خود را در خدمت به هم‌وطنان و دیگر مردم جهان بیند و مقبولیّت ثروت را موکول به کسب عادلانه و مصرف آن در امور خیریّه و در راه ترویج معارف و علوم و تأمین منافع عمومی بداند. جوانان عزیز باید آن‌چنان خود را آمادۀ وظایف خطیر آینده نمایند تا هم از مضرّات حرص و طمع رایج در امان مانند و هم با جدّیّت و اشتیاق در جهت تحقّق اهداف عالی و شکوه‌مند خود کوشا باشند.
(۱۰) امیدواریم که مذاکرات و مشاورات شما با دوستان، همسایگان، اقوام و هم‌کاران در بارۀ نکات بالا موجب افزایش توان‌مندی در جهت کمک به بهبود وضع اقتصادی و اجتماعی وطن عزیز و فراهم ساختن اسباب آسایش و رفاه همگان گردد. در اعتاب مقدّسۀ علیا برای ترقّی و پیشرفت ملّت شریف ایران و موفّقیّت بیش از پیش شما عزیزان دعا می‌کنیم.
[امضا: بیت العدل اعظم]

برگرفته :
http://www.uhjmessages9.org/payam/2010-04-02.html