۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

بهائيت رقيب ولايت !؟

احمد باطبي

سه شنبه ۱۲شهریور ۱۳۸۷

از اولين ساعات ششم مرداد ماه نتايج آزمون سراسري ورود به دانشگاه ها بر روي وب سايت رسمي سازمان سنجش ‏آموزش کشور قرار گرفته بود، و همچون سال پيش اکثر متقاضيان بهائي پس از ثبت اطلاعات شخصي خود بر روي سايت ‏با عنوان عجيب "نقص پرونده" مواجه شدند. هنوز آمار دقيقي از تعداد متقاضيانٍ نقص پرونده اعلام شدهء بهائي در دست ‏نيست و با توجه به زنداني بودن مديران جامعه بهائيان ايران شايد نتوان چنين آماري را‎ ‎‏ هم بعد ها به صورت رسمي بدست ‏آورد، اما ايراد‎ ‎‏"نقص پرونده" عجيب ترين مطلبي است که مي توان به جاي ارائه کارنامه به متقاضي اعلام نمود. زيرا ‏چناچه پرونده يک متقاضي داراي نقصي جدي باشد، در حدي که از ارائه کارنامه محروم گردد، طبق مقررات سازمان ‏سنجش از حضور در جلسه کنکور محروم مي گردد و به هيچ عنوان کارت حضور در جلسه براي چنين فردي صادر نمي ‏شود. ‏‏ اعلام نقص پرونده در عين حال موجب مي گردد که دست متقاضي بهائي از محاکم قضائي داخلي و حتي خارجي کوتاه ‏شود، زيرا در اين شرايط اثبات اينکه نقص پرونده در مورد چه مسئله اي بوده است غير ممکن مي باشد.
نظير اين گونه اتفاقات در سال گذشته نيز براي جوانان بهائي افتاده بود اما متاسفانه علي رغم پي گيري هاي گسترده از ‏مسئولين مختلف در دولت، مجلس، قوه قضائيه و ساير نهاد هاي نظارتي متاسفانه هيچ رسيدگي صورت نگرفت. استنباط اين ‏است که همين روند امسال هم ادامه خواهد داشت و همچنان تعداد زيادي از با استعداد ترين جوانان ايران از تحصيلات ‏عاليه، که طبيعي ترين حق فرد است محروم خواهند شد. جوانان ايراني بهايي حتي با گذشتن از سد آزمون ورودي نيز ‏همچنان از گزند کينه ورزي حاکميت ايدئولوژيک ايران در امان نيستند. براي روشن تر شدن اين موضوع توجه خوانندگان ‏گرامي را به متن رنج نامه حسام ميثاقي دانشجوي محروم از تحصيل جلب ميکنم.‏
‏"اينجانب در سال تحصيلي ۸۵ در كنكور سراسري شركت كردم و در رشته ي مترجمي زبان انگليسي در مقطع ليسانس در ‏موسسه ي آموزش عالي سنايي اصفهان پذيرفته شدم. در اوايل ترم اول، در اولين كلاس معارف اسلامي استاد مربوطه از ‏دانشجويان پرسيدند: آيا اقليت مذهبي در كلاس داريم؟ بنده، خانم رضايي و دانشجويي ارمني اعلام كرديم كه اقليت مذهبي ‏هستيم. ضمنا بنده اظهار كردم كه واحد معارف اسلامي را همراه دانشجويان ديگر خواهيم خواند. سپس استاد مربوطه از ‏بنده خواست تا نام دين خود را ذكر كنم و بنده با توجه به اينكه اعلام آن را در كلاس جايز نمي دانستم (؟) از دادن جواب مستقيم ‏پرهيز كردم ولي به اصرار ايشان بنده نام ديانت بهايي را در كلاس ذكر نمودم. بعد از پايان آن جلسه بنده و خانم رضايي به ‏اتفاق نزد استاد رفتيم و از ايشان خواستيم تا به خاطر شرايط موجود از سوال درباره ي ديانت بهايي در كلاس و فضاي ‏دانشگاه پرهيز كنند چرا كه ممكن است مشكلاتي براي ما و حتي ايشان به وجود بيايد. ايشان هم قبول فرمودند و از آن تاريخ ‏در كلاس صحبتي در اين باره نشد.‏
پس از پايان ۲ ترم و گرفتن كارنامه در تاريخ ۱۴/۴/۸۶ به ما ابلاغ شد كه در فروردين ماه بخشنامه اي مبني بر اخراج ما ‏از دانشگاه به دست مسئولين دانشگاه رسيده است و آنها نامه اي براي مقامات بالا ارسال و اعلام نموده اند كه نمي توانند در ‏ميانه ي ترم دانشجوي خود را اخراج كنند و تقاضاي تجديد نظر نمودند اما با مخالفت شديد مواجه شدند. نهايتا تصميم گرفتند ‏تا ما را همراه نامه اي به سازمان سنجش بفرستند تا وضعيت ما مشخص شود. پس از مراجعه به سازمان سنجش و مدتي انتظار از ما خواسته شد تا به دانشگاه خود مراجعه ‏كنيم و گفته شد كه جواب براي دانشگاه ارسال خواهد شد اما ما اظهار كرديم كه بايد همراه جواب به دانشگاه خود مراجعه ‏كنيم. سپس به حراست سازمان ارجاع داده شديم و در آنجا از ما خواسته شد كه براي دريافت جواب به سازمان سنجش واقع ‏در تهران، خيابان كريمخان زند مراجعه كنيم. همچنين شماره ي نامه اي به ما داده شد و گفته شد كه ‏اين نامه براي سازمان سنجش تهران ارسال شده است. در سازمان سنجش تهران با آقاي دكتر نوربخش ديدار كرديم و ايشان ‏گفتند اقدامات زيادي براي احقاق حق بهاييان انجام داده اند و در تلاشند تا راه دانشگاه را براي ما باز كنند. همچنين از ما ‏خواستند تا به سازمان هاي مختلف مراجعه نكنيم چرا كه تاثيري ندارد. پس از مراجعه از سازمان سنجش به وزارت علوم ‏رفتيم و در آنجا خبردار شديم نامه اي كه از دانشگاه براي وزارت علوم ارسال گشته مفقود شده(!) و به گفته ي يكي از ‏كاركنان وزارت علوم نامه ي مربوطه در اختيار دكتر مسلمي قرار دارد. پس از مراجعه به دكتر مسلمي ايشان اظهار بي ‏اطلاعي كردند و گفتند همه ي نامه ها را براي سازمان سنجش مي فرستند. ‏
همچنين بنده براي نماينده ي اصفهان در مجلس شوراي اسلامي (دكتر كامران) نامه اي نوشتم كه منشي ايشان شماره ي ثبت ‏به بنده نداد و همچنين براي بسياري از نماينده هاي مجلس و همچنين رياست جمهور نامه هايي از طريق اينترنت ارسال ‏نمودم كه هيچ جوابي دريافت نكردم. مراجعات بنده به وزارت علوم، سازمان سنجش، شوراي انقلاب فرهنگي، دفاتر ‏نمايندگان مجلس و ارگانهاي ديگر تا به امروز ادامه داشته اما هيچ گونه جواب منطقي به بنده داده نشده و همگي خود را بي ‏تقصير دانسته و اين موضوع را به ارگان هاي ديگر ارجاع داده اند. اکنون پس از گذشت دو ترم تحصيلي هنوز هيچ گونه ‏جواب يا حداقل نامه اي مبني بر اخراج دريافت نکردم. طبق قوانين وزارت علوم، هر دانشجو که 2 ترم در دانشگاه حضور ‏نيابد و تحصيل نکند انصراف او خود به خود صادر خواهد شد و اکنون بنده يک دانشجوي انصرافي محسوب مي شوم! ‏ضمنا بنده براي معافي از خدمت اقدام نمودم و در کمال ناباوري بنده را دانشجوي موسسه آموزش عالي سنايي معرفي ‏نمودند و به دليل معافيت تحصيلي، معافيت بنده از خدمت سربازي صادر نشد. (جالب اينجاست که جوانان بهايي از تحصيل ‏محرومند اما بايد خدمت سربازي را انجام دهند.) "‏‏ ‏هرچند طبق اصل سي ام قانون اساسي دولت حکومت اسلامي موظف است وسايل آموزش و پرورش رايگان را براي همه ‏ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسايل تحصيلات عاليه را تا سر حد خودكفايي كشور به طور رايگان گسترش ‏دهد، اما پس از انقلاب اسلامي به تکرار شاهد آن بوديم که تقريبا همه دانشجويان بهايي از دانشگاه هاي ايران به خاطر ‏اعتقادشان اخراج شدند واجازه ورود به دانشگاه به آنان داده نشد. اما از چهار سال پيش هم كه ظاهرا اجازه ورود به دانشگاه ‏به بهاييان داده شده است، هر سال بسياري از دانشجويان با عناوين مختلف مانند نقص پرونده از ورود به دانشگاه محروم و ‏گروهي هم كه وارد دانشگاه مي شوند تعدادي از آنها پس از مدتي به دليل بهايي بودن اخراج مي شوند.‏
تابستان امسال جدا از برخورد هاي اين چنيني با جوانان ايراني بهايي در مجموع جامعه بهائيان ايران در بسياري از شهر ها ‏با فشار هاي گوناگوني مواجه بوده اند. اين در حالي است که مهوش ثابت، فريبا کمال آباد، عفيف نعيمي، سعيد رضائي، ‏وحيد تيزفهم، جمال الدين خانجاني و بهروز توکلي، هفت رهبر بهائيان ايران تا به اين لحظه در زندان اوين به سر ميبرند. ‏اين افراد در سلول هاي زندان ۲۰۹ وزارت اطلاعات زنداني هستند.آنها در تاريخ ۳۱/۳/۸۷ براي اولين بار اجازه يافتند تا ‏تماسهاي کوتاهي با خانواده هاي خود برقرار نمايند، در طي روزهاي اخير نيز اين افراد اجازه يافتند تا براي بار دوم با ‏خانواده هاي خود تماس کوتاهي داشته باشند اما آقاي بهروز توکلي تنها فردي است که تاکنون تماسي با منزل برقرار ‏ننموده است.‏
بنا بر گزارشات دريافتي، قراربازداشت اين افراد تمديد گرديده است و آنان کماکان در سلول هاي انفرادي بسر ميبرند. اين ‏در حالي است که جمال الدين خانجاني و بهروز توکلي از ناراحتي جسمي همچون ناراحتي گوارشي و پوستي در رنج ‏هستند. ‏
در اين ميان نکته قابل توجه موضع گيري آيت الله منتظري در خصوص حقوق شهروندي ايرانيان بهايي بود. ايشان به ‏عنوان يکي از روحانيون بلندپايه خارج حکومت، صراحتا اعلام نمودند که ( با اينكه بهاييان جزء اديان رسمي محسوب نمي ‏شوند، ولي حق آب وگل دارند ولذا بايد حقوق شهروندي در مورد آنان رعايت گردد و از رافت اسلامي برخوردار باشند. ) ‏اين حقوق شهروندي قاعدتاَ تمام موارد مندرج در قانون اساسي حکومت اسلامي را شامل ميشود. مواردي نظير اصل بيستم ‏که در خصوص حقوق شهروندي اعلام ميکند: ‏
همه افراد ملت اعم از زن ومرد، يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق انساني و سياسي واقتصادي واجتماعي ‏وفرهنگي با رعايت موازين اسلام برخوردارند. ‏
اصل بيست ودوم: حيثيت و جان و حقوق و مسكن وشغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردي كه قانون تجويز ‏مي كند. ‏
اصل بيست و سوم: تفتيش عقايد ممنوع است وهيچ كس را نمي توان به صرف داشتن عقيده اي مورد تعرض و مواخذه ‏قرارداد. ‏
اصل بيست وهشتم اين قانون مي گويد: هر كس حق دارد شغلي را كه بدان مايل است و مخالف اسلام ومصالح عمومي ‏وحقوق ديگران نيست برگزيند ودولت موظف است با رعايت نياز جامعه به مشاغل گوناگون براي همه افراد امكان اشتغال ‏به كار و شرايط مساوي را براي احراز مشاغل ايجاد نمايد.‏
اصل سي ام: دولت موظف است وسايل آموزش و پرورش رايگان را براي همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و ‏وسايل تحصيلات عاليه را تا سر حد خودكفايي كشور به طور رايگان گسترش دهد ‏
بلاترديد مشکل حکومت اسلامي با آيين بهائي منشاء ايدئولوژيک دارد. اما سوال اينجاست که چرا تفکر شيعه حاکم بر مردم ‏ايران باوجود اعتقاد و احترام آيين بهايي به مباني فکري و اعتقادي ديگر اديان خصوصا مسلمانان، صرفا با اين آيين مشکل ‏جدي داشته و اديان ديگر مانند مسيحيت، يهود، زرتشت و... را تا اين اندازه تحت فشار قرار نميدهند؟ از ديد نگارنده اين ‏حساسيت دو منشاء دارد:‏
منشاء اول ؛ ظهور اين آيين پس از دين اسلام به عنوان آخرين دين آسماني است که به اعتقاد آنان خداوند براي رستگاري بشر ‏به جهانيان امر کرده. منشاء دوم نزديک شدن برخي مباحث اعتقادي آيين بهائي به مباني اعتقادي کليدي حکومت نظير ‏پديده ( امام زمان ) ومکتب مهدويت و نظريه انتظاراست که به باور حکومت جزء مباني اوليه مشروعيت آسماني ‏حکومت اسلامي محسوب گشته و در عين حال بزرگترين محل اختلاف و تفاوت اين فرقه از اسلام ( شيعه ) با ديگر شاخه ‏هاي آن به شمار مي آيد. ‏
بهائيان بر اين باورند که قائم آل محمد در سال ۱۲۶۰ هجري قمري ظاهر شده و آثار کتبي بسياري از خود به جاي گذاشته ‏است. قائم آل محمد، ظهور شخصي بلافاصله بعد از خود را بشارت داده است. او بهاءالله شارع ديانت بهائي است. و ‏همچنين بهائيان معتقدند که تعاليم و آموزه هاي ديانت بهائي متناسب با اين مرحله از رشد و ترقي عالم انساني است و جامعه ‏بشري را در طي چندين قرن، به مرحله بعدي از تمدن بشري به پيش خواهد برد. ‏
اين اعتقاد بهائيان از نظر فقه شيعه باطل است. و همين اعتقاد بزرگ ترين دليل فشار بر پيروان آيين بهائی محسوب و ‏باعث شده که تا به امروز بسياري از هموطنان بهائی مان با وجود ايراني بودن از حقوق اوليه انساني و شهروندي شان ‏محروم شوند. ‏
بر طبق يک طبقه بندي مرسوم و معمولِ فقهي، در جامعه اي که اکثريت آن مسلمانند (دارالاسلام )، اهل کتاب، حقِ تبليغ ‏‏ ندارند. بنا بر اين بر حسب همين رويکرد، طبيعتا در چنين جامعه اي تبليغ باور هاي بهائيان نيز ممنوع است. اما توجه به ‏اين نکته ضروري است که پديدهء فهم و درک، شخصي و وابسته به فرد است. کسي نميتواند به جاي ديگري فکر کند. ‏همچنين هر گونه اعتقادي نيز شخصي محسوب مي شود؛ اعتقاد ديني نيز فردي است نه جمعي. بنا بر اين حصول ايمان هم ‏امري است شخصي و نمي توان جامعه اي را به شيوه اي دستوري واقعا مومن و يا بر عکس واقعا بي ايمان نمود. نمي توان ‏تجديد و يا تغيير ايمان امت را با بخشنامه يا اعلاميه، به آنها دستور داد. و اين بديهي است که در رابطه با موضوع ايمان و ‏اعتقاد ديني، اراده يک فرد و يا مکتب و يا حکومت نمي تواند مبناي اراده عموم مردم باشد. ‏
ايمان و اعتقاد به هر آئين امري است معرفتي و ارادي. بنابراين اين توقع غير منطفي است که پذيرفتن آن به ديگري وا ‏گذاشته شود. بي معني است بپذيريم شخص ديگري نايب فرآيند ايماني همه گان باشد، او از جانب ديگران مطالعه کند، تفکر ‏کند، شک کند، پرسش کند، راز و نياز کند، توکل کند، تاييد بطلبد، و ايمان آورد. نمي توان براي حصول ايمان، وکيل و يا ‏وصي انتخاب کرد. شناخت و ايمان ديني، از عميق ترين لايه هاي وجودي آدمي مايه مي گيرد و ابعاد متعدد ذهني و رواني ‏او را به نحو منحصر به فردي درگير مساله مي کند. چگونه اين امر مي تواند تفويض شود؟ ‏
از سويي اين پرسش نيز مطرح ميگردد که آيا تک تک مسلمانان از جستجو، مطالعه، تعمق و تشخيصِ صحت و سقم ‏ادعاي قائميت معافند و کلام خداوند، احاديث، اصول و فقه اسلامي اين وظيفه را بر عهده مراجع تقليد و فقهاي زمان گذاشته ‏است ؟ آيا هر مسلماني ( طبق آموزه هاي فقه شيعه ) نبايد اول به چشم و عقل و فهم خويش در آثار مدعي، به دنبال نشانه ها ‏و قرائن بگردد و آنگاه در صورت نياز با علماي افقه به مشورت بنشيند و کسب نظر نمايد؟ آيا تک تک مسلمانان نبايد در ‏آثاري که محل بحث ماست به دقت بنگرند، مطالعه کنند و به عقل خويش بخوانند و چنانچه محتاج بودند با ديگران و چه بسا ‏با فقهاي اعلم صحبت کنند؟‏
بر مبناي کدام اصل و حُکمي، امت مسلمان بايد ايمان و يا عدم ايمان خود را منوط و وابسته به ايمان علماء و مراجع دين ‏کند؟ فرد مسلمان بر طبق مسئوليت اعتقادي – روحاني - ايماني خود بايد تفحص کند و صدق و يا کذب ادعاي قائميت را ‏شخصا بيابد. فهمِ درستي و يا نادرستي ادعاي قائميت و يا مدعيان آن امري است عمومي. سنت الهي اين بوده است که ‏فرستادگانِ حق، عموم مردم را فرد به فرد مخاطب خود سازند نه صرفا علماي زمان را ( منظور ادعاي حکومت اسلامي ‏بر انحصار ارتباط با امان زمان ). از همين رو، رد يا قبولِ ادعاي قائميت امري است عمومي و فردي نه فقط خاصِ علماء. ‏پيام الهي پيامي است همگاني نه خصوصي. ‏
رد يا قبول آئين بهائي و آموزه ها و تعاليمش همانند تمام مسايل معرفتي ديگر مستلزم مطالعه، بررسي و شناخت است. ‏حکومت اسلامي با وجود در دست داشتن تمام توان مالي و تبليغاتي کشور، و همچنين باور و پافشاري به آسماني و به حق ‏بودن بي چون و چراي اعتقادات و ايدئولوژي خود( اسلام مبتني بر نظريه ولايت فقيه ) و تزريق آن به مجاري تنفسي ‏اجتماع، از چه رو تا اين اندازه از هر گونه ارتباط نه صرفا آيين بهائي بلکه ديگر اعتقادات با افراد جامعه هراس دارد؟ ‏مگر نه اين است که حکومت بر اين باور است که اسلام ( نسخه ولايت فقيه ) کاملترين، دست نخورده ترين، ناب ترين، ‏تفکر ديني محسوب شده و هيچ آيين ديگري توان برابري با درستي و حقانيت آن را ندارد، پس هراس از پيروان اديان ‏ديگر خصوصا بهائیان از چيست؟ مگر نه اين است که فرد مسلمان بايد بتواند پرسش هاي خود را در کمال آزادي از ‏ديگران بپرسد و ديگران نيز بايد مجاز باشند که نگرش ها و اعتقادات ديني شان را به راحتي و بدون هر گونه قيد و بندي ‏توضيح و تشريح کنند. چنين شرطي، همان مساله آزادي بيان براي بهائيان در جوامع اسلامي است. ‏

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/archives/2008/09/post_8980.php
‏ ‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر