معرفی مقالهای از کوروش برادری
August 20th, 2009
از جمله تبلیغات منفی که از دیر باز علیه بهائیان معمول گردیده، وارد کردن دو اتهام کلی وطن فروشی و عدم پذیرش مسئولیت اجتماعی است. دو اتهامی که می توان آنها را دو روی یک سکه به شمار آورد. گروهی از بهائی ستیزان به ویژه برای تحت تاثیر قرار دادن لایههای متجددتر جامعه تلاش نمودند تا بهائیان را عناصری منفعل جلوه دهند که حتی اگر به جاسوسی و فعالیت علیه منافع ملی مشغول نباشند باز با خاموش نشستن و بی تفاوتی آب به آسیاب دشمنان می ریزند و هممیهنان خود را تنها می گذارند. این افراد به ویژه تلاش داشتند تا اصرار بهائیان به دوری گزیدن از فعالیتهای سیاسی را نشانه این انفعال به شمار آوردند. ایرانپرسواچ چندی پیش با انتشار مطلبی با عنوان “بهائیان و اندیشه پرهیز از امور سیاسی” که شامل مقالهای از پژوهشگر ارزنده بهائی، دکتر علیمراد داوودی بود نگاه یکی از بهائیان سرشناس به آموزه “عدم مداخله در امور سیاسی” را در دسترس خوانندگان قرار داد تا فرصت آشنایی با معنا، مفهوم و مصداق این آموزه در رابطه با مسئولیت اجتماعی و تفسیر عمومی بهائیان از آن فراهم آید. ولی آنچه در ادامه میآید نوشتاری است به قلم یکی از غیربهائیان در مورد اندیشه و آموزههای عبدالبها به ویژه در رابطه با مسئله ترقی در ایران که چندی پیش در وبلاگی منتشر شده است. عبدالبها که نزد بهائیان با القابی متعدد و متفاوت شناخته میشود فرزند بزرگ بهاالله و جانشین ایشان بود. او از اولین آثار خود که در زمان حیات پدر گرانقدرش به نگارش درآورد مسئله “ایران” را مورد توجه خاص قرار داد و از نخستین نوشتههایش چون “رساله مدنیه” که در دوران ناصرالدین شاه نگاشته شده است تا واپسین روزهای زندگی آن را فراموش ننمود؛ هر چند که سالها سانسور و تبلیغات منفی خاطره او و نقادیهایش را زدوده و به دیگران منسوب کرده است. این مقاله نخستین بار در وبلاگ “راه آزادی بازشد، بشتابید” منتشر شده است.
“دين بايد سبب محبّت و الفت بين بشر باشد اگر دين سبب نزاع و جدال شود بی دينی بهتر است” عبدالبها
تحقیق از: کوروش برادری
عباس افندی ( ملقب به عبدالبها) در تاریخ اندیشه معاصر ایران، یعنی از عصر مشروطیت تاکنون، نامی است که مهجور مانده، و در آثاری که در باب سیر فرگشت اندیشه در دو سده اخیر نگاشته شده است، فصل او و نقش او در منحنی تحولات فکری این سامان در محاق مانده است. میدانیم که عباس افندی فرزند بزرگ بهاالله بنیانگزار دیانت بهایی است—در ادبیات بهایی است که پدرش، بهاءالله، نوزده سال پیش از وفات، آنچنانکه در کتاب اقدس و نیز در کتاب عهدی اشاره رفته است، وی را به مقام جانشین، مبیّن و مفسر دیانت بهائی برگزیده. از این جهت، از بابت همذات پنداری آثار و اندیشه او با دیانت بهایی، یکی از دلایل در محاق ماندن نام وی را میتوان در خط سیر تحول اندیشه در دوران معاصر ناشی از همین جایگاه او در دیانت بهایی، و به زعمی، ناشی از ضدیت با دیانت بهایی دانست. اما آن چه که در ذیل به رشته تحریر درمیآید، در باب انسانی به نام عباس افندی است. انسانی که افکاری بدیع در ذهن داشت و نگاهی گذرا به آثار برجای مانده او ذهنی را به نمایش میگذارد که برخلاف زمانه و همعصران خویش، نقاد و واکاو است.
باری، این جستار بر بنیان تفکیک شخص حقوقی از شخص حقیقی سامان یافته است و بر سر آن است که نشان دهد عباس افندی در تدارک چه نظام اندیشهای بوده است و چه تمهیدات نظری را در نظر گرفته است تا بتواند دین خود را به روند تحولات بنیادین جامعه ایرانی ادا کند. این تفکیک از این جهت حائز اهمیت است که عباس افندی را به مثابه یک انسان، انسان جستجوگر و پرسشگر، در معرض دید قرار میدهد، تا چه بسا با آزاد کردن او از محدودیت خصومت یا ارادت، وی را در زمره پیشاهنگان نواندیشی دینی ایران مطرح کند؛ در یک کلام، او را به منزله نواندیش در اختیار اهل اندیشه و نقد قرار میدهد.
دلبندی این جستار مکث و تامل و بیتوته در این اندیشهها است از برای آشنایی با نواندیشی، که جا دارد از وی اعاده حیثیت گردد و به پاس احترام به دغدغه های او، که مرکزثقلاش، در حوزه فرهنگی-اقلیمی شکوفایی و رشد میهن وی و در حوزه جهانی بطلان دانستن نزاع تمدنها و فراخوان به پیوند میان تمدنها است، به زیور نقد در تاریخ نسیه و نسیان ما آراسته شود.
گفته شد که، عباس افندی در زمینههای متفاوت و متنوعی قلم زده است و آثار او موید ذهنی است جستجوگر که هم دل در گرو میهن دارد و هم در گرو جهان؛ هم در گرو فرد در جامعه ایران هم در گرو انسان در جامعه جهانی؛ هم در صدد نقد واپسماندگی و سکون و سترونی جامعه است هم در تکاپوی ارائه راه حل.
در یک کلام، موید این نکته است که او و سنتی که او در دامن آن پرورش یافته است، شاخصهاش جهان وطنی است و مشکلات و معضلات جامعه ایران را بر بستر چشم انداز جهانی و در پیوند ارگانیک با آن میداند.در حقیقت، درهم تنیدگی این دو عامل نشان از بلندی نظر و بینش جهان وطنی اواست که در عین دغدغه میهن، تفکری جهانی دارد.
گستردگی آثار او موجد آن است که این جستار به پاره ای از شاخصهای فکری وی متمرکز میشود.
در این جستار این شاخصها بر اساس گزینشی از معضلات کنونی جامعه ایران برگزیده شده است. هم از این جهت که اکثر این معضلات همان معضلات ریشه دار و تاریخی ما هستند، و هم از این جهت که نشان داده شود، کینونیت این اندیشه چه آبشخوری دارد. این فرارویی نظری-عملی میوه درهمتنیدگی جنبه نظری و جنبه کارکردی اندیشه او است و حاکی از اصلی است که او بر آن پایبند بود و در راه ترویج آن قلم زد و بار گرانی به جان خرید: آن چیزی دارای ارزش است که برای انسان و مرهم دردها و آلام او نگاشته شود. همین جنبه است که اندیشه او را از بدو تولد به سبک و سیاق اندیشه در باب اجتماع تراش میدهد.
عباس افندی نزدیک به چهل سال آزگار از زندگی خویش را در تبعید و زندگی گذراند. او در عین پایبندی به دین، هم و غمش ارائه دینی مدنی و بهروز است. از میان آثار وی دو رساله، رساله سیاست و رساله مدنیه، جای تأمل دارد، زیرا این دو اثر بیانگر نگاه و نگرش وی به معضلات جامعه آن زمان ایران – و همین زمان- بوده و هست. رساله مدنیه را عباس افندی در سن سی و دو سالگی – یا به قولی سی و یک سالگی- به صورت مستعار به رشته تحریر درآورده است. البته قرار بود که این رساله در دو جلد باشد، اما بیش از یک جلد آن به زیور طبع آراسته نگشت.
عناوین این دو رساله خود شاهد این مدعا است که او از دیر باز ذهنش به واقعیات سخت و سترون جامعه برخورد کرده و آستین همت بالا زده بود تا به واکاوی علل عقبماندگی جامعه آن روز پرتوی نو بیفکند. در پرتوی نگاه او میتوان آن چه را که امروز در ایران، و از روزن تکاپوی برونرفت از بنبستهای کنونی جامعه ایرانبرجسته مینماید، با پیشنهادات او محک زد، تا دریافت که آن چه نواندیشان دینی دوران ما در صدد پاسخ به آن هستند، در اندیشه او حک شده است. و درواقع، آن چه نواندیشان دینی در صدد انجام آن هستند، در گفتمان نواندیشی دینی عباس افندی از اساس لحاظ، و پاسخ یافته است.
به واقع، نواندیشان دینی معاصر، در بسیاری نکات وامدار این نواندیش دینی و سلسله این نواندیشان هستند. «امروز ما نیک در میبابیم که مهمترین رسالت پروژه روشنفکری دینی بسط و تعمیق پروژه مدرنیت و در صدر آن سرعت بخشیدن به پروژه «سکولاریزاسیون» بوده است. پروژه «سکولاریزاسیون» به بیان ساده عبارتست از به رسمیت شناختن امر «عرفی-عقلی-طبیعی» (احمد نراقی) بر طبق این تعریف، آن چه که نواندیشان دینی از قبیل سروش و غیره هدف خود قرار نهادهاند، در حقیقت پاسخ به آن پرسشهایی است که بیش از صد و شصت و اندی سال پیشاهنگان نواندیشی دینی در سبک و سیاق آیین بابی و بهائی به نحو روزآمدی پاسخ دادند؛ پاسخی که در مقابله با دیوار سرکوب مرکب از نهاد سلطنت و متولیان دینی روبهرو شد و چنان اندیشههای آن نواندیشان به صلابه جزماندیشی این اولیای دین کشیده شد که هنوز کابوس شمع آجینی، خواب از دیدگان بهتزده تاریخ معاصر این اقلیم میرباید. باری، آن چه نواندیشی دینی معاصر هنوز نتوانسته است در میان اولیای دین و پیروان دین خود باب کند، همانی است که در اندیشه و سنت فکری و آئینی عباس افندی حلّ گشته است و گرهیِ آن گشوده شده است. از زمره این نکات میتوان برشمرد:
- 1 پایان دادن به هیرمندی دینی مبتنی بر نظام روحانی سالاری و برچیدن دودمان روحانیت؛ پایان دادن به نهاد منبر و نماز جمعه. - 2برابری حقوقی زن و مرد (این برابری و رابطه آن با حضور زنان در بیت عدل، مرجع اصلی دیانت بهائی بعد مورد بررسی قرار می گیرد.( -3 حق انتخاب پوشش آزادانه برای زن و مرد (البته در چارچوب جامعه و عرف آن اما نه به طور اجباری( - 4 عدم دخالت دین در حوزه سیاست ( این موضوع که ارتباط وثیق با بحث سکولاریسم دارد، در ادامه گفتار به طور جداگانه مورد تامل قرار خواهد گرفت. چون رابطه سیاست و دین در افکار عباس افندی چند وجهی است). -5 نفی امر به معروف و نهی از منکر به معنای تصمیم گرفتن و مداخله در زندگی افراد به دست افراد – 6نفی و ابطال حکم جهاد و جهادیگری. -7 نفی وتقبیح اصطلاحاتی مانند مرتد، کافر، نجس، طاغی، باغی، ملحد. -8 منع صیغه و ازدواج مجدد و چندهمسری.
9- منع و تقبیح تقیه و فرهنگ دروغ- ترجیح و اولویت راستی و درستی و فرهنگ اعتماد. -10 پایان دادن به بحث حکومت در دوران غیبت با التزام به رسمیت شناختن حق حکومت و نظریه شهریار عادل یا ذات الهی شهریاری یا حکومت جمهوری. ( هرچند الگوی نهایی دیانت بهایی با این الگوها همخوانی اکید ندارد). - 11 التزام و پایبندی به اصل آزادی وجدان و بیارزش دانستن هرگونه ایمان و دینداری مبتنی بر درفش و اجبار. - 12 نفی تفکر ضدیت با غرب و اشاعه تفکر فرهنگ دوستی و همیاری غرب و شرق. - 13 تقبیح تفکر جنگ طلبی و تبعیض و ستایش صلح و دوستی. - 14 ترویج نوعی انسانگرایی دینی که جهانشمول است و مختص به این یا آن آئین نیست. - 15 جهان وطنی که آن رویاش انسان جهانی است. - 16بی اعتبار دانستن نزاع تمدن ها و اعتقاد راسخ به گفت و گوی تمدنها. - 17 پیروی از روش مسالمت آمیز حل مسائل و هرگونه اجتناب از کاربرد خشونت. - 18 تاکید بر اصلاح نظام کیفری و تکیه بر اصل پیشگیری تا اقدامات تنبیهی صرف. – 19پایان « فقاهت و فقیه و فقه» و ایقان به همرائی و همنوائی علم و دین و نه ضدیت این دو. – 20رجحان امر معقول بر امر منقول به مثابه بنیاد تفکیک گوهر دین از عرضیات دین. یعنی پایان قرائت جاودانه دانستن احکام دینی.فهرست این سیاهه را می توان ادامه داد. اما فعلا همین کافی است.ادامه دارد…
( یک توضیح ضروری است. نخست این که این نوشته بخشی از تحقیقی است که شاید روزی به چاپ برسد. دوم این که از دوستان بهائی انتظار دارم اگر قصوری در این نوشته هست، آن را دال بر دشمنی ندانند بلکه ناشی از ناآگاهی یا تفاوت در نظر بدانند. سوم این که، از نامیدن عبدالبها به عباس افندی دلگیر نشوند. چون در این هیچ دیدگاه ارزشی مطرح نیست. عبدالبها نیز خود را بیشتر عبد بهاء می دانست تا چیز دیگر)
……………………………………مختصری هم درباره زندگی او به نقل از منابع بهائی:فرزند ارشد بهاءالله، عباس افندی که به نام عبدالبهاء شناخته شده است، در پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ (قمری) در تهران متولد شد و از سن ۹ سالگی، در تبعیدهای بهاءالله همراه وی بود. آنطور که خود نقل میکند از کودکی به علت بابی بودن فامیل، مزه آزارهای ناشی از تعصبات مذهبی را چشیده است.خود وی این چنین نقل میکند:«ما در تهران همه نوع اسباب آسایش و زندگانی داشتیم ولی در یک روز همه را غارت نمودند».در زمان تبعید بهاالله برای دومین بار به بغداد، در زمستان ۱۸۵۳ همراه پدر بوده است. آنچه مشخص است امکان تحصیل در مکتب خانههای آن دوران را نداشته است ولی اطلاعات تاریخی و حسن تدبیر او مورد تحسین مردم بوده است.
راجع به شخصیت او مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران چنین مینویسد:
«عباس افندی که در میان بهائیان به غصن اعظم و عبدالبها معروفیت دارد، پسر ارشد میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است… عباس افندی مردی بوده است بسیار زرنگ، زیرک، باهوش، سائس، مطلع، باگذشت، مردم شناس و مردم دار».
وی تا سال ۱۹۰۸ میلادی به خاطر گزارشهای عدهای مخالفان، به دستور امپراطور عثمانی، سلطان عبدالحمید در عکا زندانی بود.عبدالبها در ۲۸ نوامبر ۱۹۲۱ وفات نمود. مقبره او در جوار مقام اعلی واقع در کوه کرمل همان جایی که بنا به فرمان شفاهی بهاالله محل استقرار جسد سید علی محمد باب تعیین گردیده بود میباشد. جسد سید علی محمد باب پس از آنکه به مدت ۶۰ سال از محلی به محلی در اختفا حفظ و نگهداری شده بود سرانجام در سال ۱۹۰۹ (میلادی) بر اثر زحمات عبدالبهاء در این محل استقرار یافت. (به نقل از بهائی پدیا)
برگرفته از :
http://www.iranpresswatch.org/fa/post/339
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر