۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

راه دشوار بیان حقیقت !

گفت‌وگويی دوستانه با آقای مصطفی تاج‌زاده (بخش سوم)


رضا فانی يزدی
رضا فانی

دوشنبه ۶ دی ۱٣٨۹ - ۲۷ دسامبر ۲۰۱۰

در دو بخش پیشین این مقاله به بررسی برخی از آراء و نظرات شما و فجایعی که در دوران زندگی امام خمینی در جمهوری اسلامی ایران رخ داده است پرداختم. در این بخش همانطور که شما به درستی اشاره می کنید "اکنون که به برکت جنبش سبز، شرایطی فراهم شده تا بسیاری از طرف های درگیر منازعات خونین دهه 60 با بازخوانی انتقادی آن سال ها به این نتیجه برسند که آن همه خشونت و خون ریزی «ضرورت تاریخ» نبود و می شد از بروز آن رخدادهای تلخ و ناگوار اجتناب کرد" باید دید که چگونه می شد که از آن همه خشونت اجتناب ورزید و یا چگونه می توان در آینده از وقوع دوباره آن پرهیز ورزید. بسیار خوشحالم و مایه خوشوقتی است که افرادی چون شما می گویند که "باید این فضای نقد را زنده نگه داشت زیرا انرژی فوق العاده ای آزاد خواهد شد" انرژی که می تواند به قول شما "عقب ماندگی ملی و نیز تنگ نظری، انحصار طلبی و بی اعتنایی نسبت به دیگری و حقوق او را در عرصه سیاست پشت سر گذارد."


بی جهت نیست که نامه شما با استقبال فراوانی روبرو شد. بسیاری در خارج کشور – از همان کسانی که بقول شما "از طرف های درگیر منازعات خونین دهه 60" بودند – از آن به گرمی استقبال کردند و با گشاده رویی ولی با دلی پرخون با شما به گفتگو نشستند. برخی ازآنها نیم دوجین از اعضای خانواده خود را در آن منازعات خونین از دست داده اند، ولی کاش بدانید که بسیاری از آنها نه تفنگی در دست، ونه نارنجکی به کمر بسته و نه در خانه های تیمی و امن به کمین ترور پاسداران نشسته بودند. بسیاری از آنها را از خانه هایشان، از آغوش همسر و فرزندانشان و پدران و مادرشان بیرون کشیدند و یا در حاشیه خایابانها، زمانی که بدنبال کار و خرید مایحتاج روزانه خود بودند و یا در کلاس درس مشغول آموزش کودکان دبستانی بودند، از کلاس درس بیرون کشیده و به اتاق های شکنجه و بازجویی برده و در نهایت آنها را به چوخه های اعدام و یا طناب دار سپردند.

پس باز همانطور که شما می گویید "به برکت جنبش سبز است" که این "انرژی فوق العاده" آزاد شده و چه خوب که این "فضای نقد را زنده نگه داریم."

اما زنده نگه داشتن فضای نقد فقط و فقط زمانی ممکن است که همه چیز و همه کس را بتوان به نقد کشید و معصومیت برای هیچ کسی قائل نبود. چرا که اگر قرار است به قولی به تاریکخانه اشباح نور افشانی کرد، باید از همه دخمه های تاریک و تودرتوی وحشت آن سالها عبور کرد و به شاه کلید رسید. باید دید که عالیجنابان سرخ پوش و خاکستری پوشی که مسئول آن همه جنایت در آن سالها و سالهای پس از آن بودند، چه کسانی بوده اند و چه دستگاهی امکانات این اعمال جنایت کارانه را فراهم کرده است. پس تقدس زدایی باید کرد از آنهایی که در پرتو وجود به اصطلاح مقدس خویش فاجعه آفرین تاریخ بوده اند و مایه تباهی و سیاهکاری های امروز.

همان هایی که به قول شما از "جمهوری اسلامی ایران یک موجود زشت سیرت و زشت صورت به نام «فرانکشتاین» می سازند" و شما معتقدید که "من هرگز نتوانستم در این آینه مخدوش به تمامی رهبر فقید انقلاب و یاران واقعی اش و سیمای درخشان شهیدان و آرمان آنان را ببینم."

شما نمی توانید ببینید چرا که هنوز دلبسته به آن روزگار هستید و شیفته رهبر فقید انقلاب. شما نمی توانید فجایع آن دوران را که صدها بار فاجعه بارتر و سیاه تر از آن چیزی است که امروز شاهد آن هستید ببینید چرا که هنوز در نشئه پیروزی انقلاب اسلامی به سر می برید و غرور به وجد آمده در وجود جوان و پرآرزویتان برای ساختن یک جامعه توحیدی هنوز سرمستی می کند. نمی توانید ببینید چرا که تازیانه ها و کابل های بازجویان آن دوران را بر کف پاهایتان لمس نکردید و گلویتان زمختی طناب دار را تجربه نکرده و سینه عزیزانتان به رگبار گلوله آن دوران پاره پاره نشده و به دنبال اعضای خانواده تان در بدر از کمیته ها و مراکز سپاه و دادستانی تا سردخانه ها و گورستانهای بی نام و نشان، سرگردان و آواره نبوده اید.

اما امروز به قول خودتان "در وضعیت واقعا نفس گیر انفرادی و بازجویی" با "یادآوری برخی رفتارهای فاشیستی که در همین ایام در پیش دیدگان ملت ایران تکرار می شود" به این نتیجه رسیده اید که "بازداشت فله ای منتقدان قانون گرا، کهریزکی کردن شهروندان معترض و نیز تیراندازی مستقیم به آنان چنان پدیده شومی است که واژه خطا به هیچ وجه نمی تواند توصیف خوبی برای آن باشد."

اما وقتی از جنایت های فاجعه بارتری در دهه شصت یاد می کنید، با واژه "خطا" از آن بسادگی می گذرید!

پس حداقل بپذیرید که ما و امثال ما که در آن دوران در وضعیت به مراتب نفس گیر تری از شما و برای زمانهای بسیار طولانی تری از شما در سلول های انفرادی و شرایط به مراتب سخت تر بازجویی زیر کابل و دستبند قپانی بسر بردیم و ساعت های متوالی آویزان شدیم و تجربه جوجه کباب شدن های متوالی را داریم، به شما معترض باشیم که واژه "خطا" به هیچ وجه نمی تواند توصیف خوبی برای آن شرایط شوم و فاجعه بار باشد.

نگرانی شما را از این جهت که می گوئید "می خواهند بگویند غافل از آن که این شبیه‌سازی مخدوش، روش‌های استبدادی و سرکوبگر را توجیه و آقایان را تطهیر نخواهد کرد. به عکس، دامنه بدبینی به رهبر فقید انقلاب محدود نمی‌شود و با تعمیم یافتن به ائمه اطهار (ع)، می‌تواند بی‌دینی و بی‌ایمانی را در نسل جوان دامن بزند که با کمال تأسف در برخی موارد زده است " را می فهمم. حق دارید، اما به جای اینکه در صدد توجیه رفتار خشن و جنایتکارانه آقای خمینی باشید، چرا به ستایش از رفتار آیت الله منتظری نمی پردازید که شیوه عمل و سنت اقتدارشکنانه ایشان در مقابل رفتار امام در دهه اولیه انقلاب نمونه ای از یک رهبر معنوی بود.

ای کاش آیت الله خمینی دستور جنایت و قتل عام و سرکوبهای دهه اول انقلاب را صادر نمی کرد و جامعه ما متحمل این همه قربانی نمی شد. ای کاش ایشان چون آیت الله منتظری اصالت را به حفظ نظام اسلامی نمی داد و ارزش های انسانی و حقوق بشری را فدای بیضه اسلام نمی کرد و حفظ نظام را اوجب واجبات نمی دانست و آن همه جنایت و شقاوت آن دوران را نه موجب و نه تایید نمی کرد.

ایکاش سیمای ایشان نیز در تاریخ کشور ما به عنوان یک رهبر انقلابی با روش و سنت های انسانی و توام با رافت برای همیشه باقی می ماند. اما متاسفانه چنین نشد، تاریخ گواه دیگری می دهد و علاقه و آرزوی قلبی شما تغییری در گذشته نمی تواند بدهد. اما نگرانی شما در دامن زدن به بی دینی و بی ایمانی نسل جوان و حتی نسل دوران انقلاب، نباید شما را به قلب حقایق تاریخی و تحریف واقعیات و تحریف رفتار و کردار رهبر انقلاب سوق دهد که نه وجدانا و انصافا کار درستی است و نه نتیجه مورد نظر شما را به بار خواهد آورد و تنها پیامش این است که افراد متحول شده ای چون شما با همه نیت های انسانی و خیرخواهانه و هدف های بشردوستانه شان اعتبار خود را در قمار اعتبارسازی قلابی برای رهبری دهه اول انقلاب از دست داده و این یکی از بزرگترین خسران ها و شاید بیشترین کمک به جریانات حاکم کنونی است. بگذارید اعتبار جنایت ها و فجایع همه آن چند دهه گذشته ارزانی آنها باشد همان ها که به درستی می گویند امام هم کسی بود مثل آقایان جنتی و مصباح و خامنه ای ، و افتخار نقد فجایع، گرچه بسیار دردناک و گران، به نام شما در تاریخ آینده ثبت گردد.

شما در قمار اعتبار سازی برای آیت الله خمینی و تقلیل و یا دگرگونه جلوه دادن و تحریف تاریخ گذشته از چند جهت بازنده خواهید بود. یک اینکه تطهیر و بازسازی شخصیت ایشان و ارائه یک چهره رحمانی برای ایشان غیرممکن است.

تاریخ را نمی توان در عصری که هنوز همه بازیگران آن در قید حیاتند، تحریف کرد. هنوز از مرگ آیت الله منتظری که خود از مراجع تقلید شیعه، از بنیانگزاران نظام اسلامی و جانشین ولی فقیه بود یک سال بیشتر نمی گذرد. ایشان جدی ترین منتقد رفتار ستمگرانه امام در همان چند ساله اولیه پس از انقلاب بودند و خاطرات ایشان از زبان خودشان در هزاران نسخه چاپی و الکترونیکی در جامعه توزیع و نشریافته است. ایشان رفتار با مخالفین را در تمام سالهایی که امام در قید حیات بودند موجب دون شان اسلام و مسلمانان و غیرانسانی و غیراسلامی دانسته و دستگاه اطلاعاتی امام را از ساواک زمان شاه پلیدتر می دانستند. هنوز بسیاری از زندانیانی که سالهای طولانی در زندانها بوده و تحت شکنجه قرار گرفته و آثار شکنجه برتن و بدن آنها مشهود است زنده هستند و هنوز خانواده های درجه اول قربانیان اعدام های دهه اول انقلاب داغدارند و هر هفته بر مزار عزیزان خود گل گذاشته و خون می گریند.

پس تلاش در جهت ساختن چهره رحمانی از آیت الله خمینی، تنها پیامدش از دست دادن چهره و اعتبار خود شماست.

دوم اینکه حتی اگر با استفاده از شرایط کنونی سیاسی و جنگ قدرت کنونی با باندهای مافیایی و پادگانی و به اعتبار جنبش سبز و یا وام گیری از اعتبار کنونی آقایان خاتمی، موسوی، کروبی و افراد شریف و شجاعی چون خود شما، عیسی سحرخیز و یا عبدالله مومنی و امثال او برای آقای خمینی کسب اعتبار نمایید و موقتا به تحریف تاریخ موفق گردید، نتیجه مستقیم آن همان طور که خود گفته اید به نفع نظامی-امنیتی های کنونی است که به قول شما "می خواهند بگویند امام هم کسی بود مثل آقایان جنتی و مصباح" و بدین وسیله با توجه به سنت رفتاری امام در سرکوب مخالفین "روش های استبدادی و سرکوبگر را توجیه و خود را تطهیر کنند."

می بینید که توجیه روش های استبدادی آقایان فقط و فقط با تطهیر رفتار امام در دهه اولیه انقلاب ممکن است.

اما بزرگترین باخت شما در این قمار، حتی اگر موفق به تطهیر چهره و رفتار امام گردید، لطمه زدن به اعتبار و چهره انسانی، رحمانی و مردمی آیت الله منتظری است که مظهر ایستادگی و پافشاری بر اصول حقوق بشری و جدی ترین منتقد جنایت های امام در زمان حیات او بود و به همان اعتبار نیز عنوان پدر معنوی جنبش سبز و اعتراضی کنونی مردم را از آن خود کرده است.

نمی شود از یک طرف شخصیت انسانی آیت الله منتظری را بزرگ داشت و او را پدر معنوی جنبش سبز نامید و از اعتبار و روش و سنت انسانی ایشان برای اسلام و جنبش سبز اعتبار و سرمایه حاصل کرد و از طرف دیگر به امام که درست نقطه مقابل ایشان بود و در سنت اداره مدیریت جامعه خشن ترین روش های سرکوب و قتل عام مخالفین را بکار می گرفت نیز ستایش کرد. محکومیت رفتار های خشن ایت الله خمینی در گذشته در عین حال به معنای دلجویی و رفع اتهام و هتک آبرو از آیت الله منتظری است. این همان بدهی بزرگی است که بسیاری از آقایان به ایشان هنوز وامدار هستند که در آن دوران از امام نیز پیشی گرفته و با نامه نگاری ها و یا آزار و اذیت های بسیار موجبات حذف کامل ایشان و رنجش خاطر ایشان را نیز فراهم آورده و هیچ گاه هنوز رسما در این مورد عذر خواهی نکرده اند.

شما که بر این باورید که "باید مانع تکرار خطاهای عصر انقلاب در عصرکنونی شویم،"
شما که می گویید "باید آشکارا به ملت ایران بگوییم که واقعا چه چیز را خطا می نامیم و از چه چیز هنوز دفاع یا به آن مباهات می کنیم،"
چرا به خطا ها ی دوران امام اقرار نمی کنید و به رفتار آیت الله منتظری مباهات نمی کنید که شجاعانه و یک تنه در دفاع از زندانیان سیاسی معترض رهبری شد و تا آخرین روزهای زندگی خویش در مخالفت با بیشتر انواع ستم و سرکوب نظام ولایت ایستادگی کرد.

چرا به ایشان مباهات نمی کنید که با اینکه نظریه پرداز نظام ولایت فقیه در اولین مجلس خبرگان بودند، با تجربه ولایت فقیه در دوران رهبری امام، با صراحت به نقد رفتار ولی فقیه پرداخته و شجاعانه نه تنها نظریه ولایت فقیه را بلکه نقش خود را نیز در تحقق این نظریه به نقد کشیدند. آیت الله منتظری با صراحت در نقد ولایت فقیه چنین می گویند "ولایت مطلقه فقیه و این که ولی فقیه فراقانونی است و در همه کارها بدون چون و‏ ‏چرا می‎تواند دخالت کند و حتی حق قانون گذاری نیز دارد، در فرهنگ ملت و جهان‏ ‏عین استبداد است و حکومت استبدادی در جهان امروز قابل دوام نیست؛ و اصرار بر‏ ‏آن علاوه بر این که موجب نارضایتی عمومی است زمینه نظارت فقیه بر روند اجرا و‏ ‏اداره کشور را نیز از بین می‎برد؛ و در نتیجه ولایت فقیهی که از حضرت امام شروع‏ ‏گشت دوام نخواهد داشت."*

این در حالیست که شما سالها پس از ایشان هنوز چنین القاء می کنید که "ولایت فقیهی که امام می‌گفت ]...[ با اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش که اساس «دولت- ملت»های مدرن محسوب می‌شود، همسو و هماهنگ " بوده اما "ولایت فقیهی که آقای مصباح می‌گوید ناقض آن حق اساسی و دیگر حقوق شهروندی و نام مستعار (استبداد دینی) است." و باز مدعی می شوید که "دیدگاهی که آقای مصباح درباره ولایت فقیه ترویج میکند، از متون اسلامی نشأت نگرفته، بلکه در فرهنگ و رفتار استالین ریشه دارد."

این در حالیست که آیت الله منتظری سالها پیش گفته بودند که "ولایت فقیهی که از حضرت امام شروع‏ ‏گشت دوام نخواهد داشت" پس ولایتی که امروز شما گلایه مند آن هستید نه دچار استحاله شده و نه آفریده فکر استالین است. این همان ولایتی است که از زمان امام شروع شده و به قول آیت الله منتظری "در فرهنگ ملت و جهان‏ ‏عین استبداد است و حکومت استبدادی در جهان امروز قابل دوام نیست" و "دوام نخواهد داشت."

پس چه بهتر که اگر قرار است مباهات کنید به نگاه نقادانه ایشان در نقد ولایت مباهات کنید. ولایتی که از نصوص فقهی شیعی ریشه گرفته است، و نه از افکار استالین، و در اولین مجلس خبرگان جای خود را در ساختار سیاسی حکومت دینی به عنوان بالاترین مقام قدرت محکم نمود و بر خلاف گفته شما کمترین قرابتی با "اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش که اساس «دولت- ملت»های مدرن محسوب می‌شود" ندارد.

شما می توانید مباهات کنید که در دورانی که حکومتی خود را استمرار ولایت ائمه و معصومین می دانست، در زمانی که حکومتی قانون اساسی خود را منبعث از شریعت اسلام و قرآن معرفی می کرد و به نام دین و ولایت فقها به جنایت متوسل می شد، و در همان زمانیکه روحانیت شیعه تحت عنوان یک طبقه ممتاز با حقوق ویژه همه ارکان اصلی نظام را ملک طلق خویش می دانست ، روحانی و فقیه و مرجعی پیدا شد که از همه امتیازات ویژه چشم پوشید و به بهانه حفظ حکومت دینی، چشم بر جنایت ها فرو نبست و به دلایل اختلاف مذهبی، به تبعیض در جامعه علیه پیروان دیگر مذاهب صحه نگذاشت و برای حفظ جاه و مقام، شخصیت انسانی و معنوی خود را به معامله نگذاشت و فتوا به قتل و جنایت نداد، به او مباهات کنید که برای همیشه پشتوانه معنوی مردم و معرف و مظهر اسلام رحمانی در دوران ما باقی ماند.

هم ایشان بود که در آخرین روزهای زندگی خود باز با صدای بلند فریاد بر آورد که علما و روحانیون باید به حوزه ها بازگشته و حکومت را به سیاسیون واگذارند. یعنی ایشان معتقد بود که ساختار حکومت دینی را باید تعطیل کرد، یعنی که قانون اساسی کنونی پشتوانه سرکوب و تبعیض است، یعنی که اگر صدبار دیگر هم همین نظام را از اول بازسازی کنید، باز هم همین تجربه تکرار خواهد شد و باز هم شاهد خواهید بود که تفکر آقای مصباح حاکم می شود. مشی نواب صفوی، پارلمانتاریسم را کنار می زند و کسانی باز پیدا خواهند شد که از تریبون های رسمی نظام مردم را خس و خاشاک بخوانند و در ادامه دادگاه های اولیه انقلاب و به جای آقایان خلخالی و لاجوردی ،قاضی مرتضوی و صلواتی ها خواهند نشست و جای آقای خمینی را آقای خامنه ای خواهد گرفت.

روند استقرار حکومت جمهوری اسلامی در سی سال گذشته نشان می دهد که بر خلاف آنچه شما می گویید روند استحاله نیست، روند تثبیت و تحکیم نظامی است که با تکیه بر ارزش های مطلق و مقدس دینی خود در اساس و در درون خود نطفه های تبعیض نهفته را می پروراند که پس از مراحل معینی از رشد خود به آنجایی می رسند که نظام دینی در کشور ما رسیده است. پس نباید دنبال "ریشه ها، علل و عوامل" روند استحاله گشت. استحاله ای چنانکه شما می گویید انجام نگرفته است. نطفه درونی تبعیض در روند رشد خود در طی سی ساله گذشته به اشکال گوناگونی خود را نمایان کرده است و متاسفانه امروز شاهد حضور آن در اشخاصی چون خامنه ای ها و احمدی نژادها و قاضی مرتضوی ها هستیم.

مشکل ما در ایران شخص رهبری نیست، مشکل ما احمدی نژاد نیست، مشکل ما نظامی است که حاصلش خامنه ای ها و احمدی نژادها هستند، اگر حتی در دو دوره آن هاشمی و کروبی رئیس مجلس باشند و خاتمی ریاست جمهورش و شما مسئول برگزاری انتخاباتش باشید، باز شاهدیم که احمدی نژآدها از آن سر بر می آورند و در داخل و خارج از کشورش ترور و جنایت ادامه دارد. و باز در آن شاهد قتل های زنجیره ای هستیم و باز اتوبوس روشنفکران و نویسندگان آن قرار است در پرتگاه فرو افتد و هنوز در خارج از مرزهایش ترور مخالفین انجام می شود و هنوز زهرا کاظمی ها در مراکز دادستانی اش مورد تجاوز و قتل واقع می شوند و هنوز در خیابانهایش در مقابل چشمان کودکان با جرثقیل انسان ها را به دار می کشند.

مشکل ما نظامی است که برخلاف آنچه شما می گویید "قانون اساسی آن سند سرکوب نیست، بلکه خون‌بهای شهیدان و محصول رأی مردم و سند حقوق و آزادی‌‌های شهروندان است." سند سرکوب است و پشتوانه جنایت و تحمیل یک نظام آپارتاید دینی است که بر همه جنایت هایی که در مملکت می رود مهر تایید شرعی و مدنی می گذارد.

پس اگر نمی خواهیم که دیگر شاهد تکرار حوادث و فجایع گذشته باشیم و اگر نمی خواهیم که دوباره احمدی نژادها و پادگانی ها در شکل دیگری اما با تکیه بر همین ساختار کنونی و قوانین شرعی آن ما و شما را روانه زندانها کنند باید به اصل مشکل بپردازیم و زشتی های آن را با توهمات و ذهنیات خود که هیچ ربطی به تاریخ سی ساله گذشته در کشور ما ندارند، دگرگونه جلوه ندهیم.

مولفه های نظام مورد نظر شما چنانکه در مطلب خود از آنها یاد می کنید، هیچ رابطه ای با آنچه عملا در سی سال گذشته بر سر مردم ما رفته است، ندارد. تعمیم این آرزوها به آنچه عملا در سی سال گذشته بر مردم و سرزمین ما رفته است در بهترین حالت آن یک خوش خیالی مصلحت اندیشانه بوده و با نگاهی کمی تردید برانگیز در جهت توجیه جنایت ها و فجایعی است که در گذشته بر ما رفته و هنوز هم بر ما می رود.

همانگونه که عملکرد سوسیالیسم در برخی کشورهای سوسیالیستی واقعا موجود با آرزوهای انساندوستانه و عدالت خواهانه بسیاری از سوسیالیست ها فرسنگ ها فاصله گرفت و به شکل گیری یک سلسله نظام های توتالیتر و سرکوبگر تک حزبی انجامید، در رابطه با نظام جمهوری اسلامی نیز تجربه عملا موجود آن در سی سال گذشته از خیراندیشی این و آن فاصله گرفته و به فاجعه انجامید. ما هرگز نباید با بهانه کردن آرمانها، چه در حکومت سوسیالیستی و چه در حکومتی دینی، بر جنایت های فجیع حکومت های ایدئولوژیک چشم فروبندیم.

تا زمانی که "با بازجویان درباره اصل نظام اختلاف نداشته باشید" و تا زمانی که "ولایت فقیهی که امام می گفت" در نظر شما "با اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش همسو و هماهنگ" باشد، و تا زمانی که هنوز مفتون امام و "کلام رهایی بخش او در نوفل لوشاتو و بهشت زهرا" باشید، و چشم بر آنچه در کشور ما طی ده سال آخر زندگی ایشان گذشت ببندید، باز ما و شما باید به تاسی از کلام دکتر شریعتی و هم نسلان خود باید عرض کنیم که "پدر، مادر، ما باز هم متهمیم، نه متهم بازجوها بلکه متهم این نسل" و نسل های آینده.

با احترام،
رضا فانی یزدی
RezaFani @ yahoo.com
10 دی 1389

برگرفته از :
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=34465

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

نه خس و خاشاک و نه دشمن این خاک پاکیم !


به نام خدای مهربان مادران

مادر عزیزم !
قلبم با شنیدن خبر سلامتی و تندرستی تو آرام می‌گیرد و زندان برایم قابل تحمل‌تر می‌شود و امید به بهاری شدن تاریخ ایران در دلم موج می‌زند، چرا‌که نام تو دیگر فقط تداعی‌گر نسبت فرزندی و مادری نیست، نام تو مام میهن ، تولد و زایش ، تحمل و صبر ، بزرگی و فداکاری را تداعی می‌کند.

وقتی تو را به یاد می‌آورم به یاد تمام مادران این مرز و بوم خواهم افتاد؛ مادرانی که قهرمانان واقعی تاریخ ایران هستند، چون اگر یک قهرمان تاریخ می‌سازد یک مادر قهرمان می‌پرورد و او در این راه، هم‌چون شمع می‌سوزد تا جهل و تاریکی رخت بر بندد و راه از نور وجودش چون روز روشن شود .

مادرم، این روزها عشق مادر در زندان چه معجزه‌ها که نمی‌کند، هر هفته مردان دربند۳۵۰ پیر و جوان انتظار می‌کشند تا زمان دیدار فرا رسد، تا از چشمه ناب محبت مادرانه سیراب شوند، چه زیباست وقتی جوانان دانشجوی رها شده از بند هواهای نفسانی و دام‌های دنیوی و گرفتار شده دربند بی‌عدالتی با شور و احساس از شعور مادرانه سخن می‌گویند، شعوری که در بردباری مادران این روزها بیش‌از پیش خودنمایی می‌کند.

اما هزاران افسوس و دریغ که بیش از ۵ ماه است تنها وسیله ارتباط این قفس با پروانه‌های زندگی شان قطع شده است و دلهره یک هفته بی‌خبری جان‌ها را به لب می‌آورد تا دوشنبه‌ها فرا رسد و هنگام فرارسیدن لحظه دیدار در لرزش دل و دست یار، فقط می‌توان از پشت شیشه چشم بر چشم یک‌دیگر دوخت و آهنگ هق‌هق شادی را به‌گوش نشست، شاد از دیدار دوباره و امید به فردایی بهاری، بهاری سبز و خرم و ایرانی آباد و آزاد.

گویا زندانبان‌ها می‌دانند درآغوشهای گرم خانواده‌ها چه مبادله می‌شود که از آن هراس دارند و دیدارهای حضوری را ممنوع و محدود کرده اند ، چه پر‌طنین است و چقدر لرزه می‌اندازد آن تپش قلب‌ها در دیدارها بر دیوارهای استبداد و بی‌رحمی و چه آتش می‌زند بر خرمن یاغیانی که از غارت و چپاول شکم فربه ساخته‌اند.

مادر عزیزم! به تو افتخار می‌کنم که با بردباری مادرانه من را روسفید کردی ، می‌دانم در این هفته‌ها که از دیدنت بی‌نصیب مانده ام رنج بسیاری بردی، ولی نمی‌خواهم با بیان رنج‌هایم تو را بیش‌تر برنجانم. هم‌چنان بردبار باش که هر خاطره دیدار تو برای یک عمر زیستن مرا توانا ساخته و تو هم‌چنان در قلبم خانه داری که با هر تپش قلب دیداری عاشقانه را تجربه می‌کنم و تو خوب می‌دانی که در عالم عاشقی رنج فراق نیز عالمی دارد، ما رندی می‌کنیم و ملامت می‌کشیم اما هرگز تن به خواری نمی‌دهیم چرا که نه خس و خاشاک و نه دشمن این خاک پاکیم .

با درود به تمام مادران ایران

گروهی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین

برگرفته از :
http://www.kaleme.com/1389/10/05/klm-42017/

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

دفاع از یاران ایران

متن سخنرانی تاریخی استاد عباس میلانی در مورد وضع کنونی بهائیان ایران و پیشینۀ بهائی ستیزی در ایران



دفاع از یاران ایران

عباس میلانی

١٥ آگست ٢٠٠٩ ( ٢٥ مرداد ١٣٨٨ )

مقدّمهء سردبیر نیو ریپابلیک: سه‎شنبهء این هفته، محاکمهء هفت تن مدیرین نهضت بهائی ایران با اتّهامات جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملّی، که می‎تواند مجازات مرگ در پی داشته باشد، آغاز خواهد شد. آنها بیش از یک سال است که در زندان به سر می‎برند. گروه دو نفرهء وکلای آنها از ملاقات با آنها که قانوناً الزامی است، منع شده‎اند و هیچ کدام در دادگاه روز سه‎شنبه حضور نخواهند داشت. یکی از آنها، عبدالفتّاح سلطانی، به اتّهام شرکت در "انقلاب مخملی" در زندان است، و دیگری، شیرین عبادی برندهء جایزهء نوبل، توسّط رژیم ایران به شرکت در همان "توطئه" متّهم شده، امّا در سفر به غرب به سر می‎برد.


در چند هفتهء گذشته، در سراسر جهان، جلساتی در حمایت از هفت بهائی در ایران، برگزار شده است. چهارشنبه گذشته، در تئاتر سان‏فرانسیسکو هربست، که زمانی جلسهء تهیّه پیش‌نویس اعلامیه حقوق بشر تشکیل شد، گروهی، که به نحو مطبوعی متعلّق به اقوام و ادیان متعدّد بودند، برای نشان دادن نگرانی خود نسبت به سرنوشت هفت بهائی مزبور و ابراز هم‎بستگی با 000ر300 بهائی که هنوز در ایران به سر می‎برند، اجتماع نمودند. راس میرکریمی، عضو امریکایی ایرانی‏تبار هیأت سرپرستان سان‏فرانسیسکو، در زمرهء رهبران سیاسی بود که در این اجتماع سخنرانی کرد. رئیس دانشگاه سان‎فرانسیسکو در ابتدای این جلسه دعایی را در چند کلمه قرائت نمود. در اینجا متن سخنرانی که آن شب ایراد نمودم نقل می‎شود. من عضو جامعهء بهائی نیستم، و مانند بسیاری از کسانی که در آن تالار حضور داشتند، برای ابراز هم‎بستگی با این اقلّیت دینی در ایران که بسیار مورد لطمه و آزار واقع شده است، در آنجا حضور داشتم.




عبّاس میلانی هستم، و متأسّف و شرمنده امّا مصمّم و قاطع اینجا ایستاده‎ام – شرمنده‎ام از آنچه که گذشته‌ای ننگین و شرم‎آور در رفتارمان با شهروندان بهائی تلقـّی می‎کنم، و مصمّم و قاطع در تصمیم خویش که بگویم، دیگر هرگز، و دیگر بیش از این، چنین نخواهد بود.

طرح‎های قوم‎کشی در زندگی یهودی‏‎ستیزی اروپای قرن نوزدهم یک واقعیت بود و در سدۀ بیستم به مصیبت هولوکاست منجر شد. در ایران، جز معدودی قوم‏کشی سبعانۀ مرگبار هرگز چنین وضعیتی وجود نداشته است. امّا تا سدۀ نوزدهم، یهودی‎ستیزی ایرانی از نوعی قوم‎کشی روانشناختی و احساسی به فنّ شیطانی تبدیل شد و متأسّفانه، تمامی فنون ظریف و سادۀ این حرکت‌های ایذایی علیه اعضاء جامعۀ بهائی، بلای جدیدی برای متعصّبان شیعه، به کار گرفته شد.

مسلّماً می‎توان پی برد که چرا تشیّع، و باور آن که پیامبرش به سلسلۀ انبیاء خاتمه بخشیده، و این که شخص موعودی که باید ظهور نماید کسی جز امام دوازدهم نیست، ممکن است اصطکاک‌های عمیق مذهبی با امر بهائی داشته باشد. امّا شرط واحد ادب و احترام در جامعۀ نوین و مدرن ما آن است که دیگر سعی نکنیم اختلافات عقیدتی خود را با استفاده از سرنیزه یا تازیانه حلّ و فصل نماییم.

امّا برای تعصّب وسواسی بسیاری از شیعیانی که با امر بهائی مبارزه می‏کنند، دلیل دیگری نیز وجود دارد. پیام صلح بهائی در تضادّ کامل با کاربرد فزایندۀ خشونت توسّط اسلام‎گرایان است؛ وعدۀ برابری حقوق زن و مرد در امر بهائی در تباین با جامعه‎ای مذهبی است که زن‎ستیزی و زن‎بیزاری مدّتهای مدید خطّ مشی زندگی‎اش بوده است؛ و بالاخره تمسّک تقریباً جفرسونی بهائیان به این اصل که در موضوع ایمان و اعتقاد دینی نباید اکراه وجود داشته باشد، و پذیرش اعتقاد دینی نیز نباید بر حسب تصادف و مبتنی بر ولادت باشد، بلکه کودکانی که در خانوادۀ والدین بهائی به دنیا می‎آیند باید در زمان وصول به بلوغ دیانت خویش را انتخاب نمایند، در تعارض با دیانت دولتی است که تغییر دین را جرمی قابل مجازات با قتل می‎داند – ترکیب تمامی اینها مجموعۀ چشمگیر و قابل ملاحظه‎ای از تضادها را به وجود می‌آورد که تشیّع سنّتی را متصلّب و متحجّر نشان می‎دهد. در مقام مقایسۀ دیانتی که مکافات و عقوبتی برای شیعیان محسوب، منادی تجدّد و اصلاحات ضروری آن است – اصلاحاتی که در آن، ایمان و اعتقاد دینی موضوعی شخصی بین زنان و مردان و عقاید آنها نسبت به مقدّسات است.

فرهنگها و جوامع، به همان اندازۀ افراد، از این لحاظ که در گذشتۀ خود چه امری را شرم‌آور و اسف‌انگیز به حساب می‎آورند، از یکدیگر متمایز می‎شوند. بعضی از آنها آسودگی کاذب ناشی از نادیده گرفتن موارد مزبور را ترجیح می‎دهند؛ گروهی با لجاجت و یک‌دندگی با پافشاری بر عمل زشت خویش از پذیرفتن این واقعیت ابا دارند که در گذشتۀ آنها امری شرم‌آور وجود داشته است؛ و گروه سوم، غالباً به قدرت و شدّتی تازه، همان اعمال و سیاست‎هایی را استمرار می‎بخشند و دنبال می‎کنند که از اوّل مستلزم توبه و ابراز پشیمانی بوده است. جوامع دموکراتیک، مانند افراد سالم و تندرست، دائماً و با دیدی انتقادی دربارۀ گذشتۀ خود به تأمّل می‎پردازند، از لحظات تاریک بیداد و بی‎انصافی پرده بر می‎دارند، و تا پایان بخشیدن یا اصلاح آنها پیش می‎روند. امّا در مورد ایران، رفتار جامعۀ ما با بهائیان در 150 سال گذشته، انجام دادن نبایدها و انجام ندادن بایدها بوده؛ هر آنچه که گفته یا انجام داده‎ایم، یا از گفتن و انجام دادنش سر باز زده‎ایم، تماماً لکّۀ ننگ و شرمی نامطلوب و خجالت‎آور بر تاریخ ما بوده است. ایران نمی‏تواند دموکراتیک گردد مگر آن که مسأله بهائیان را به طور کامل مورد بررسی قرار داده حلّ و فصل نماید. ایران نمی‏تواند دموکراتیک باشد مگر آن که بهائیان شهروندان کامل محسوب گردند و دین آنها – مانند دیانت زرتشتیان، کلیمیان، مسلمانان، یا اعضاء هر دیانت دیگری، یا اعتقاد یا حتّی بی‎اعتقادی – به عنوان موضوعی خصوصی به رسمیت شناخته شود که مؤسّسات یا عوامل دولتی یا اجتماعی حق نداشته باشند دربارۀ آن به تفتیش، دخالت یا اذیت و آزار بپردازند.

متأسّفانه در جامعۀ ما، همانطور که غالباً در گذشته رخ داده، یک قدم به جلو غالباً، حتّی همیشه بدون استثنا، به برداشتن دو قدم به عقب منجر شده است. اگر شاهان قاجار از شکنجۀ اوّلین نسل مؤمنان به باب لذّت می‎بردند؛ اگر حتّی صدر اعظم بزرگ اصلاحات زمان، امیر کبیر، با مؤمنین به دیانت جدید به زبان سرشت و خمیرۀ آزادمنشی که آنقدر مشتاقش بود با آنان سخن نگفت بلکه به شیوه‎های ستمگرانۀ مستبدّان شرقی که آنقدر از آن نفرت داشت عمل کرد؛ اگر مدافعان حکومت قانونی دموکراتیک، وقتی نوبت به اعطای حقوق قانونی به بهائیان رسید، ناگهان از شور و شوق خود برای حصول برابری دست برداشتند، اینها همه همان حرکت‎های قهقرایی است – مگر تغییری نسبتاً چشمگیر که در طیّ دوران پهلوی، بخصوص در دوارن 37 سالۀ حکومت محمّدرضا شاه رخ داد.

این دوران در ایران آغازی بر پذیرفتن حقوق شهروندی برای بهائیان بود. امنیت نسبی که توسّط شاهان پهلوی تأمین گردید فوران مؤثّری از قوای خلاّق و ابتکارات صنعتی، تجاری و عقلانی توسّط اعضاء جامعۀ بهائی را به دنبال داشت. در حین تألیف کتاب ایرانیان برجسته[1] – دو جلد در شرح زندگی 150 تن از نوآوران و صنعتگران – با خشنودی و تحیّر متوجّه شدم که تعدادی از آنها از اعضاء جامعۀ بهائی بودند. بزرگترین صنعت لوازم خانگی، به عبارت دقیق‎تر پیشگام و پیشتاز در این کار گروه صنعتی ارج بود؛ ورود و معرفی پپسی کولا و تلویزیون توسّط حبیب ثابت؛ ظهور روانشناسی کودک و خانواده توسّط دکتر راسخ، که دانشجوی غولی چون پیاژه بود؛ جمیع اینها نمونه‌هایی از مشارکت گستردۀ اعضاء جامعۀ بهائی در توسعۀ نوین ایران است. میدان و بنای شهیاد، که امروزه نامش بدون ادنی مناسبتی به میدان آزادی تغییر یافته، کار یک معمار بهائی بود؛ مرد جوانی که تازه از دانشکده بیرون آمده بود و توانست بر مشکلات و موانع باورنکردنی برای برنده شدن در بزرگترین رقابت معماری نسل خود غلبه نماید. حتّی بعد از 30 سال، رژیم اسلامی نتوانسته برای این بنای باشکوه، که مشحون از عناصر فرهنگ ترکیبی ایران و تنها جزئی از فرهنگ اسلامی است، به عنوان نماد طهران جایگزینی بیابد.

بهائیان، علیرغم فشار مداوم روحانیون، بر اعضاء جامعه و تقاضای فشارهای بیشتر، و حتّی مجازات آنها، تمامی این دستاوردها را حاصل نمودند. در سال 1955 آیت‏الله بروجردی، عالی‏ترین مرجع شیعه در آن زمان، عملاً شاه را مرعوب ساخته وادار به حمله‎ای سازمان یافته به پرستشگاه‎های بهائیان نمود.

تقریباً در همین دوران، گروه اهریمنی متعصّبان شیعه، توسّط یکی از روحانیون به نام حلبی تأسیس شد. این گروه خود را حجّتیه نامید و برای هدفی معیّن، یعنی بهره‎برداری از حسّ اطاعت اعضاء و تعلّق خاطر شدید آنها به امام دوازدهم، یعنی مهدی، در جهت دلمشغولی بیرحمانه علیه بهائیان، تشکیل شد. متعصّبان حجّتیه تا آنجا پیش رفتند که، صرفاً برای شناسایی اعضاء جامعه، در محافل بهائیان رخنه نمودند. آنها به نیرویی سنگدل جهت سدّ نفوذ و نظارت بر بهائیان تحت حکومت شاه و بازوی بیرحم اجرایی علیه اعضاء جامعه بعد از انقلاب 1979 تبدیل شدند. در شامگاه قبل از انقلاب، حجّتیه از اطّلاعاتی که در طول دهها سال با دقّت تمام و به نحوی غیراخلاقی و غیرمسئولانه جمع‎آوری کرده بود برای فشار آوردن بر اعضاء جامعه استفاده نمود که یا از ایمان و عقیدهء خود تبرّی جویند – یعنی، به شیوه و اصطلاح روحانیون، از مشارکت در جرم نیرویی آنقدر شیطانی که نامش آورده نمی‎شود و با "فرقهء ضالّه" از آن یاد می‏شود دست بردارند – یا عواقب اسف‎انگیز و گاهی مرگبار آن را متحمّل شوند. هزاران بهائی در آن زمان حقوق بازنشستگی تمام عمرشان، منازلشان، مؤسّسات تجاری و اماکن کسبشان را از دست دادند امّا تسلیم تدبیر قلدرمآبانه و مرعوب کنندۀ رژیم نشدند. امروز، هفت تن از مدیران این جامعۀ مصمّم در شُرُف محاکمه به اتّهام "فساد در ارض" و نیز "عامل صهیونیسم بودن" قرار دارند؛ اتّهاماتی اهریمنی که هر کدام می‎تواند منجر به صدور حکم اعدام گردد.

امروز، سی سال بعد از روشنگری نسبی سیاست‎های شاه در آزادی دینی برای بهائیان و کلیمیان، مردی خود را رئیس جمهور ایران می‎خواند که سالها قبل شور و شوق بهائی‌ستیزی خود را در پای پیشوای روحانی خویش - مصباح یزدی، رهبر بالفعل جاری "فرقۀ ضالّۀ" حجّتیه – فرا گرفت. افزایش چشمگیر اذیت و آزار بهائیان – آزارهایی که در ابعاد خود وجوه تشابهی با قوانین نژادپرستانه‎ای دارد که ابتدا در سال 1935 در آلمان نازی به تصویب رسید – نتیجهء مستقیم ترقّی این گروه بدنام و ننگین است.

امّا همه یأس و بدبینی نیست. علیرغم مجهودات متمرکز رژیم برای مسموم کردن ذهن مردم ایران دربارۀ امر بهائی، علیرغم سُلطۀ انحصاری بر وسایل ارتباط جمعی، موج جدیدی از آگاهی در میان میلیونها ایرانی، دهها روشنفکر و فرهیخته، و حتّی معدودی از روحانیون شیعه پدید آمده که رفتار با بهائیان بخش شرم‎آوری از گذشتۀ ما است. تعداد روزافزونی از مردم متقاعد می‎شوند که بهائیان، مانند سایر شهروندان ایرانی، دارای حقّ لاینفک و غیر قابل تفویض اجرای شعائر مذهبی خویشند، و این که به عنوان شهروندان ایران، باید جمیع حقوقی که به هر شهروند دیگری از پیروان سایر ادیان داده شده، به آنها نیز تعلّق گیرد. تعداد چشمگیری از نویسندگان، شعرا، محقّقان، و فیلم‌سازان ایرانی به این نکته پی برده‌ و آن را تصدیق کرده‌اند که ما کلامی در باب پوزش‎خواهی به بهائیان بدهکاریم، و ابراز امتنانی را به آنها مدیونیم. عذرخواهی برای تمام آنچه که از آن رنج برده‌اند، پوزش‎خواهی برای سکوت جمیع ما ؛ و امتنان از برای آن که علیرغم تمامی نابرابری‎ها، همیشه ادب، احترام، آرامش و صلح‎دوستی را که دین و ایمانشان به آنها تعلیم داده رعایت کرده و هرگز در عشق و علاقۀ خود به ایران آزاد و دموکراتیک متزلزل نشده‌اند. از دائرةالمعارف ایرانیکا و کار خستگی‎ناپذیر پروفسور یارشاطر گرفته تا تحقیق محقّقانۀ اساتید، دکتر بنانی و دکتر مؤیّد، آنها طلایه‎دار مجهوداتی برای نشان دادن این مطلب به اهل عالم بوده‎اند که ایران از تعصّب مفرط، خشک‌مغزی، و سبعیت حکّام فعلی‎اش – ایرانی که ندا آقاسلطان‎ها و قرّةالعین‌ها، از اوّلین مؤمنین به باب در قرن نوزدهم، شاعرهء بزرگ، محقّق نامی و اوّلین زنی که کشف حجاب نمود و سخنرانی عمومی در ایران ایراد کرد – جدا و مجزّا و متفاوت است. پس، باشد که این شامگاه آغازی بر میثاق جدید ملّی باشد: دیگر هرگز، دوباره هرگز، هرگز به نام ایران.



[1] Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979 (2 Volume Set), by Abbas Milani

برگرفته از :
https://www.tavaana.org/lowbandwidth/library-view.jsp?restrictids=nu_repeatitemid&restrictvalues=2071502000341267132680890

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

تقدیم به همه آزاد اندیشان این خطه تابناک !

این نگاشته زیبا توسط رها ثابت عزیز ،از شهروندان بهایی، نوشته شده است که چندیست چهارمین سال حبس خود را در زندان شیراز آغاز کرده است؛ به جرم خدمت به آبادانی وطنش ایران!


تقدیم به همه آزاد اندیشان این خطه تابناک

زن به چرخش فلک می چرخد و گاه از جوشش غوغای درونش مستانه می رقصد.هر چرخشی طره زلفش را به تمنای سویی می برد تا هر تار مویش در تعینی از حقایق کائنات معرفتی از جمال حوریه رقصان را معنی کند و در استعلای دستانش آسمان حاجات نیازمندی حبیبانش را نازل کند. کوبش پاهایش بر صفای قلب عشاق نوای زنجیر بندگی را می نوازد و سایه های حرکت دامنش خرق حجبات نفس سرکش را به نقش می کشد.
می چرخد و می رقصد و به آواز هاتف غیب تارهای تن لطیفش را یک یک به صدا در می آورد تا مبادا نوای نا کوکی گوش عارفان خسته از عزلت را از ترنم سرود عشق باز دارد . دست بر دست می کوبد این حوریه چرخان تا مگر به وجد آید آن روح قدسی که نقش نبسته از آلایش دنیا که شاید خون حیات در رگهای کالبد حقیرش آتش زند به خرمن نا محرمان حریم دوست . چشم بر می بندد تا مگرساقی از دست ساغر ازلی گیرد و دهان می گشاید تا از خمر بقا نصیب جوید.
و حال او مست از باده حق می چرخد و به رقص می آید تا در هر چرخشی، رها تر از پیش، آزادگی را در آغوش معرفت گیرد؛ شاید در پس این خلوت غریب، غریب نباشد. نه غربت از سر بیگانگی؛ که یقین دارد یگانگی را به ما ء صبوری به امانت برده است . پس کمر دوتا کرده به رکوع اطاعت و سینه چاک می کند از بهر سنان بی وفایان تا مبادا به رندی تاج لیاقتش را به وقت سجده شکر به سرقت برند .
حال نه خسته که رمیده از حرکت و چرخش می ایستد تا بال گشاید به اوج خلوتخانه هستی. به آن سراپرده ای که آراسته شده به زیور صفات اولیا و منقوش است به دم عشاق و معطر شده به نیایش مقربان و منور است به قدوم انبیا و مختوم بوده به حرم کبریا تا مگر ببوید و ببوسد آن تراب حیات را که به دم حق رقصان شده در عالم کون؛ و حقیقت یافته به روح امانت و تجسم یافته به ناز حوری حب؛ تا این بار بچرخد به چرخش قلم عشق و برقصد به رقص فنا و بخواند به آواز عند لیب بقا که برکشیده حلقه تابدار زلف یار گردنش را.
رها
7/9/89

برگرفته از :
http://khabarnavard.blogspot.com/2010/12/blog-post_13.html

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

رمز گشایی یا راه گشائی



تاریخ و سرنوشت بهائیت و انجمن حجتیه رازالود و پیچیده در افسون و افسانه هاست. آیا بهائیت ساخته سازمان اطلاعاتی انگیس است و یا انجمن حجتیه در نهان به سازمان های فراماسونی می رسد؟

راز گشائی این پرسش های ترسناک سخت دشوار می نماید. شاید آینده و تاریخ به آن پاسخ مثبت بدهد، شاید هم از پس ابرهای سیاه توطئه و تفتین حقایق بسیار ساده ای سر بر آورند؛ بهائیت دومین دین ایرانی باشد و انجمن حجتیه سازمانی اعتقادی درمیان صدها سازمان عقیدتی برخاسته از اندیشه شیعی.

رصد بهائیت و انجمن حجتیه در شرایط کنونی ایران، نیاز به رمز گشائی ندارد. بایک نگاه ساده می توان دید:رهبران بهائی درخطر اعدامند و رهبران انجمن حجتیه یاران نزدیک آیت اله خامنه ای. شبکه گسترده ومخفی حجتیه تنها از حق فعالیت علنی محروم است و بهائیان ایران تنها اجازه دارند نفس بکشند. بهائیان مانند انجمن حجتیه دخالت در سیاست را رد می کنند، اما شبکه وسیع حجتیه حق دارد علیه بهائیان هر کاری بکند از تبلیغ تا استفاده ازانواع منطق های کوبنده و برنده و شاید هم کشنده.

از منظر ایدئولوژیک انجمن حجتیه شاخه تناوری از حکومت جمهوری اسلامی است. چندان تناور که رهبران اصلی اش رهبر جمهوری اسلامی راسخت دراغوش می کشند، برخی از یاران قدیمی آن نزدیکترین مشاوران آیت اله خامنه ای در مهمترین امورند؛ و اعضایش که "تحصیل کرده، تکنوکرات و از طبقه متوسط به بالا هستند..." و از "شیوه های مدرن سازماندهی و آموزشی" استفاده می کنند، در سراسر بدنه نظام حضور دارند. بدین ترتیب آیا شکی دراین گزاره هست که انجمن حجتیه بازوی ایدئولوژیک و نیرومند حاکمان ایران است؟

بهائیت درست برعکس، دشمن نظام تلقی می شودو برخلاف حجتیه در تمام حیات جمهوری اسلامی زیر شدیدترین سرکوب ها قرار داشته و دارد. در سراسر تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی حتی یک گزارش وجودندارد که کسی به یک عضو انجمن بالاتر از گل گفته باشد. ودر تمام این ایام ارگان های جمهوری اسلامی هزاران بهایی را دستگیر کرده، ازمیهن خود رانده و تا انجا پیش رفته اند که به صرف اعتراف به بهائی بودن از حضور دانشمند برجسته در صحن دانشگاه و هنرپیشه درجه یک برصحنه تئاتر جلوگیری کرده اند.

حتی در متونی که موضع مخالفت با انجمن حجتیه ندارند ودرهمین روزها انتشار یافته به صراحت تمام آمده است: "در اواخر دوران شاه نفود انجمن در محافل بهائی آنچنان گسترش یافته بود، که برخی از مبلغان بهائی از نفوذی های انجمن حجتیه بودند... این خصلت شبه امنیتی نه فقط در حوزه فعالیت عملی بلکه حتی در امور آموزشی وتلاش های نظری این انجمن هم دیده می شود... انجمن حجتیه در اواخر دوران شاه و هنگامی که قطار انقلاب راه افتاده بود، موضعش را تغییر داد و به تایید انقلاب اسلامی پرداخت. پس از پیروزی انقلاب و مخالفت صریح جمهوری اسلامی با بهائیت و در نتیجه در تنگنا قرار گرفتن این اقلیت مذهبی باعث شد تا انجمن حوزه فعالیتش را به مبارزه با کمونیسم گسترش دهد.."

با توجه به این سابقه، به سختی می توان باور کرد که موعود گرایی دارو دسته احمدی نژاد "سفارش مقام ولایت" باشد و انجمن حجتیه مستقل و براساس اعتقاد عمل کند. نمی توان فعالیت انجمن حجتیه را به "مماشات" و "نکات منفی" تقلیل داد.

از نگاه حقوق بشری انجمن حجتیه مانند کل نظام جمهوری اسلامی ناقض حقوق اولیه شهروندی و حتی بدتر مجری آن است.

تنها نگاه ایدئولوژیک است که خواسته و ناخواسته از دیدگاه حقوق بشری فراترمی رود. بهائیت را درحد "فرقه مذهبی" می نشاندکه تنها یک آب شسته تر از"فرقه ضاله" است- و راه رابرای دشمن تاریخی آن بازمی کند.

رمزگشائی گروههای سیاسی و عقیدتی کار تاریخ ومورخ است. فردای ایران از این مسیر نمی گذرد. از نگاه انسانی، ملی و حقوق بشری همه ایرانیان با هر اعتقاد وسلیقه و اندیشه برابرند. بهائی و امام زمانی و کمونیست و مسلمان و مسیحی و... باهم برابرند. هیچ گروهی نمی تواند با تکیه زدن بر دولت جابر، گروهی دیگر را براند ومحکوم کند.

انجمن حجتیه تابراین مسیر می رود، دشمن حقوق بشر است و نه راز گشائی ثمری خواهد داد و نه راهگشایی به نتیجه خواهد رسید.

پانویس

عبارات در گیومه همه برگرفته از مقاله رمز گشایی از افسانه انجمن حجتیه نوشته علی افشاری:
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2010/december/18/article/-0a846e9ac1.html

برگرفته از :
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2010/december/21/article/-dc0f820b24.html

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

راه دشوار بيان حقيقت !

گفت‌وگويی دوستانه با آقای مصطفی تاج‌زاده (بخش دوم)


رضا فانی يزدی
رضا فانی

آيا واقعأ هنوز بر اين باوريد که بايد به دوران طلايی نظام اسلامی تحت رهبری آيت‌الله خمينی فقيد بازگشت؟ آيا واقعا آن همه جنايات را می‌شود به "برخوردهای ناصواب" تقليل داد و بر آن‌ها چشم فرو بست چرا که بعضی ها مايل‌اند که به کاريزما و شخصيت امام لطمه‌ای وارد نشود. آيا اين همه جنايت در دهه اوله انقلاب تحت رهبری آيت‌الله خمينی فقيد را می‌شود تنها و تنها به چند بی‌مهری يا خطا در رابطه با دولت موقت، مهندس بازرگان و سحابی و يا آيت‌الله شريعتمداری خلاصه کرد؟

[بخش اول اين مطلب را با کليک اينجا بخوانيد]

بخش دوم
در بخش اول همين مطلب و به دنبال مقايسه شما از دو نظام در دوران های متفاوت چنين به نظر رسيد که نظام مورد عنايت شما همان "نظامی است که جايگزين رژيم سلطنت شده و خطوط اصلی آن توسط امام در وعده‌های ايشان در پاريس ترسيم شده است"* و گويا با نظام کنونی "سازگار" نيست و مولفه های آن "با مؤلفه‌هايی که شما در ذهن داشته ايد در بسياری موارد متفاوت و گاه متضاد است" و با توجه به تاکيد جنابعالی بر خشونت و جنايات در دوران آقای احمدی نژاد و به ويژه پس از انتخابات دوره دهم رياست جمهوری و کودتای نظاميان می توان تصور کرد که بازگشت به دوران طلايی امام و تحقق وعده های ايشان راه برون رفت از دوران غم انگيز کنونی است.

شما بارها و بارها از گفتار ها ، مصاحبه ها و نامه های امام چنان سخن می گوييد که اگر شاهدان آن دوران هنوز زنده نبودند و سخنرانی ها و دستورالعمل های ايشان در دسترس نبود، برای نسل جوان اين شبهه بوجود می آمد که پدران آنها چه دوران طلايی را در اين سرزمين در دوران رهبری امام تجربه کرده اند. و نيز اين شبهه بوجود می آمد که افراد و جرياناتی که با رهبری امام مخالفتی ورزيده و يا رفتار ايشان را با مخالفين و يا مديريت سياسی را در دوران ايشان نقد کرده اند غير منصف، بی وجدان و نمک نشناس و يا احمق و مزدور بيگانه بوده اند و مستحق مجازات.

به عنوان نمونه شما در اين مطلب چنان از آيت الله خمينی و "نامه تاريخی رهبر فقيد انقلاب به گورباچف" و "ويژگی‌های آزادی خواهانه، معنوی و الهی‌" نظام مورد نظر ايشان ياد می کنيد که انگار از نامه پيامبر اسلام به خسروپرويز حکايت می گوييد که نه من و نه شما در آن زمان نبوديم و نمی دانيم که اوضاع چگونه بوده است. برادر من،دوست گرامی، درست در همان زمانی که رهبر فقيد گورباچف را به پذيرش اسلام تشويق و تشرف می کرد، در زندان های سراسر کشور ما نه فقط کمونيست ها که صدها و هزاران پير و جوان و ميانسال مسلمان و غير مسلمان و از زن و مرد يا اعدام شده بودند و يا در پشت در دادگاه های انقلاب اسلامی در انتظار مرگ به سر می بردند و يا پس از تحمل روز ها و ماهها شکنجه طاقت فرسا به حبس های طولانی محکوم و بسياری از آنها چند سال بعد در کشتار خونين سال ۶۷ باز به دستور همان پير فرزانه شما به طور دسته جمعی حلق آويز شدند.

آيا واقعا فراموش کرده ايد که از همان فردای انقلاب،دادگاه های به اصطلاح انقلابی سران رژيم سابق و فرماندهان ارتش و شهربانی و ژاندارمری و نيروی هوايی را در دادگاه های بدون وکيل مدافع و چند دقيقه ای اعدام کردند، آيا اين همان نظامی است "که در آن قاضی مستقل از ارکان حکومت و بی‌اعتنا به فشارها و درخواست‌های نهادهای امنيتی، اطلاعاتی و نظامی و تنها بر اساس موازين حقوقی و قانونی حکم صادر می‌کند".

مگر در همان سال ۵۸ تظاهرات ساده زنان را در اعتراض به حجاب اجباری، تحت عنوان تظاهرات فاحشه ها و بدکاره ها سرکوب نکردند و با چوب و چماق به سراغ آنها رفته و سرو دست آنها را نشکستند؟ آيا اين همان نظامی است که "خود را مسئول آرايش و پوشش مردم نمی داند و مقاماتش شب و روز بر طبل مبارزه با مفاسد اجتماعی و فرهنگی نمی کوبند و راهپيمايی اعتراضی را حق شهروندان و مايه اصلاح و قوت خود می‌دانست."

مگر در دانشگاه های کشور هر روز گروه های فشار حزب اللهی و امثال زهرا خانم ها با حمايت آقايان به انجمن ها و گردهمايی های دانشجويی حمله نمی کردند؟

شما که بايد خوب به خاطر داشته باشيد. بسياری از دوستان اصلاح طلب امروز که متاسفانه خود قربانی چماق کشی ديروز خود شده اند و برخی از آنها اين روز ها در کنار شما در زندان بسرمی برند، مگر در آن روزها تحت عنوان اعضای انجمن های اسلامی و يا بسيجی و پاسدار در بهم زدن محيط دانشگاه ها آتش بيار معرکه نبودند. آيا اين همان نظامی است که در آن "هرگز نمی‌توان هر ده سال يکبار به خوابگاه و کوی دانشگاه حمله کرد".

شما که خود جريان انقلاب فرهنگی را از ياد نبرده ايد. مگر به فرمان رهبر فقيد انقلاب نبود که همه دانشگاه های کشور تعطيل و به دستور شورای انقلاب فرهنگی منتخب و دست نشانده ايشان تصفيه فله ای استادان و دانشجويان آغاز شد و بسياری از آنها يا به زندان رفتند و يا مجبور به ترک کشور و آوارگی در ديار غربت شدند. آيا اين همان نظامی است که در آن "اساتيد برجسته و مستقل بازنشسته يا اخراج نمی‌شوند، به دانشجويان منتقدش ستاره‌ نمی‌دهند، آنان را به صورت فله‌ای بازداشت نمی کنند، اختلاط دختران و پسران در دانشگاه مسأله مقاماتش نيست و دانشجويان رسماً تهديد نمی‌شوند "

مگر فراموش کرده ايد که در اعتراض جبهه ملی ايران به لايحه قصاص اسلامی، رهبر فقيد، آيت الله خمينی حکم ارتداد آنها را صادر نمود و کمترين مخالفتی با لايحه قصاص را مصداق خروج از دين و مفسد فی الارض قلمداد نمود. آيا اين همان نظامی است که "از بحث آزاد و مناظره و گفت‌وگو در رسانه‌ها تغذيه می‌کند و چهره خود را در آينه انتقاد مخالفين می بيند و رفتارش را تصحيح می‌کند و راهپيمايی اعتراضی را حق شهروندان و مايه اصلاح و قوت خود می‌دانست."

آيا فراموش کرده ايد که پس از انتخاب مجلس خبرگان اول به بهانه اوضاع کردستان آقای خلخالی در حضور رهبر فقيد که نمايندگان منتخب را به حضور پذيرفته بود فرياد برآورد که نمايندگان منتخب منطقه کردستان از جمله دکتر عبدالرحمان قاسملو و غنی بلوريان و ديگران در صورتی که جرات کنند به مجلس بيايند قلم پاهايشان را خواهيم شکست. و در مجلس های بعدی اش امثال مهندس بازرگان ها ، معين فرها ، صباغيان ها و ديگران را از تريبيون مجلس پايين کشيده و اخراجشان کردند . آيا اين همان نظامی است که "از مشارکت و انتخاب آزاد مردم در عرصه سياست و اجتماع استقبال می‌کند و شايسته‌ترين نخبگانش بر کرسی‌های پارلمانی يا مديريت اجرايی آن تکيه می‌زنند يا در جامعه مدنی از امنيت کامل بهره مندند."

آيا فراموش کرده ايد که چگونه آيت الله شريعتمداری و يا ديگر رهبران دينی را که با روايت رهبر فقيد از دخالت در سياست پيروی نمی کردند در مقابل چشم ميليون ها مردم کشور تحقير و بی اعتبار کرده و آنها را وادار به پذيرش خيانت و جاسوسی و ضديت با نظام اسلامی نمودند و به سروصورتشان سيلی زدند. آيا اين همان نظامی است که در آن "استقلال حوزه های علميه حفظ می شود."

آيا فراموش کرده ايد که پس از اشغال سفارت امريکا هر روز تحت عنوان افشای اسناد، حيثيت افراد را لکه دار نموده و از هيچ اتهامی برعليه شخصيت های سرشناس کشور فروگذار نمی کردند و با انگيزه تسويه حساب سياسی به افشای اسناد بعضا ساختگی و جعلی مبادرت می شد تا آنجا که دولت موقت انقلاب مجبور به استعفا شده و برای سخنگوی آن مهندس عباس اميرانتظام به اتهام واهی جاسوسی در دادگاه های انقلاب تقاضای اعدام شد. آيا باز هم می گوئيد در نظام دوران رهبر فقيد انقلاب "نخبگانش بر کرسی‌های پارلمانی يا مديريت اجرايی آن تکيه می‌زنند يا در جامعه مدنی از امنيت کامل بهره مندند."

حتما به ياد داريدکه در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ و در ادامه دهه شصت به حکم دادگاه های انقلاب اسلامی در سراسر کشور چه تعداد کودک و جوان و پير و ميانسان از زن و مرد، مسلمان و غيرمسلمان، در دادگاه های چند دقيقه ای و بدون وکيل مدافع و حتی بدون حق دفاع متهم از خود، به اعدام محکوم شدند. به ياد داريد چه شکنجه های وحشيانه ای در زندانهای اوين، قزل حصار، کميته مشترک، قزل قلعه و زندانهای سراسر کشور و مراکز دادستانی ها و سپاه پاسدارن و کميته های انقلاب در مملکت اسلامی تحت رهبری رهبر فقيد آيت الله خمينی به زندانيان وارد آمد. زندانيانی که بسياری از آنها طبق قوانين مدنی و قضايی در ديگر ممالک دنيا کمترين اتهامی به آنها نمی توانست وارد شود. به ياد داريد که لاجوردی، عزيز امام و عضو قديمی حزب موتلفه اسلامی، نزديک ترين حلقه از ياران رهبر فقيد در زندانها چه جناياتی را مرتکب می شد و همکار او حاج داوود رحمانی چگونه با برپايی جعبه ها داستان وحشت و شکنجه های قيامت را برای عبرت گيری زندانيان به پا کرده بود. و اگر فشار ها و اعتراضات آيت الله منتظری نبود اين جنايتکاران تا به آخر حيات امام در همان مقامات باقی مانده و بيشتر جنايت می کردند. آيا اين همان نظامی است که در آن "وجود کهريزک ننگ است" اما در مورد سياه ترين دوران های شکنجه و کشتار در اوين و کميته مشترک و گوهر دشت و هزاران زندان و شکنجه گاه آن در دوران امام راحل می توان سکوت کرد و فقط به خطا يی و يا عمل نا صوابی تقليلش داد؟

شما که منکر اين جمله از آيت الله منتظری نيستيد که در پاسخ به امام گفته بودند :«شنيده شد فرموده ايد فلانی مرا شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض کرده است البته حضرتعالی را شاه فرض نمی کنم ولی جنايات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک را سفيد کرده است. من اين جمله را با اطلاع دقيق می گويم.»**. آيا هنوز هم بر اين باوريد که "سرکوب‌ها و بگير و ببندهای فله‌ای‌ نيز نمی‌تواند برخاسته از همان اسلام و انقلابی باشد که رهبرش شعار «ميزان رأی ملت است» می‌داد."

اما ازهمه فاجعه بار تر جنايت تابستان ۶۷ و قتل عام جمعی زندانيان سياسی بود. زندانيانی که توسط همان دادگاه های اسلامی و احکام اسلامی جان سالم بدر برده بودند و به حبس محکوم شده و سالها ی زيادی از حبس خود را گذرانده و بسياری از خانواده های آنها منتظر بودند که آنها را باز در آغوش بگيرند. زندانيانی که کمترين دخالتی در مسائل خارج از زندان نداشته و سالها بود که در چهارديواری های دربسته بدور از خانواده، جامعه و جريان های سياسی از هرگونه فعاليت سياسی محروم بودند و بسياری از آنها حتی اگر آزاد می شدند چه بسا با گروههايی که به دليل عضويت و يا هوادارای آنها دستگيرشده بودند حاضر به فعاليت سياسی نيز نبودند. حتمأ به ياد داريد که چگونه کميته های مرگ به فرمان رهبر فقيد انقلاب در کمتر از چندماه هزاران زندانی سياسی بی گناه را به قتلگاه بردند. فاجعه ای که نه تنها در تاريخ معاصر ايران که در کمترين جای ديگری جز اردوگاه های مرگ و آدم سوزی فاشيست ها نمی توان شباهتی برايش جست. اين جنايت آنقدر فجيع بود که رهبر کنونی آيت الله خامنه ای شکايت به آيت الله منتظری برد و از او خواست که واسطه شده و جلوی قتل عام باقيمانده زندانيان را بگيرد. شما حتما خاطرات آيت الله منتظری را خوانده و از خاوران و گورستان های بی نام و نشان کشور که آرامگاه ابدی اين قربانيان هستند خبرداريد.

آيا واقعا هنوز بر اين باوريد که بايد به دوران طلايی نظام اسلامی تحت رهبری آيت الله خمينی فقيد بازگشت؟

آيا واقعا آنهمه جنايات را می شود به "برخوردهای ناصواب" تقليل داد و بر آنها چشم فرو بست چرا که بعضی ها مايلند که به کاريزما و شخصيت امام لطمه ای وارد نشود. آيا اين همه جنايت در دهه اوليه انقلاب تحت رهبری آيت الله خمينی فقيد را می شود تنها و تنها به چند بی مهری يا خطا در رابطه با دولت موقت، مهندس بازرگان و سحابی و يا آيت الله شريعتمداری خلاصه کرد.

شما که اشاره می کنيد "اعتراف می‌کنم که اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آيت‌الله شريعتمداری و برای حفظ حريم مرجعيت اعتراض می‌کرديم.....و اگر بايد اعتراف کرد و حلاليت طلبيد که بايد هم طلبيد، بايد از برخوردهای ناصوابی که با مهندس بازرگان و دکتر سحابی صورت گرفت، عذر خواست و نيز بايد از همه سياسيونی که خواهان فعاليت قانونی بودند و حقوقشان به بهانه‌های مختلف نقض شد، پوزش طلبيد." چرا از کشتار های وحشيانه دهه شصت به سادگی می گذريد و فقط به "سياسيونی که خواهان فعاليت قانونی بودند" اشاره می کنيد؟

آيا اين به آن معنا است که اگر کسی فعاليت غير قانونی کرد سزايش شکنجه و اعدام است و آيا شما آنچه را که در تمام آن سالها بر گروه های مخالف در زندان ها گذشت، تاييد می کنيد؟

آيا رهبران و پيروان ديانت بهايی که بسياری از آنها ناپديد شده و يا اعدام شدند و صدها نفر از آنها سالهای طولانی را در تمام دوران حيات امام در زندانها به سر بردند فعاليت غير قانونی کرده بودند ؟

آيا در نظام مطلوب شما اين رفتار با باورمندان اديان ديگر قرار است باز هم تکرار شود و اگر چنين
نيست چرا با صراحت اين رفتار ستمگرانه و سرکوبگرانه و در واقع جنايت کارانه در دوران امام را محکوم نمی کنيد.

آيا آنهمه جنايات که فرياد آيت الله منتظری را – که خود از بنيانگذاران نظام اسلامی بود - به آسمان برد و موجب شد که ايشان عطای ولايت را به لقايش بخشيدند و به حصر خانگی رفتند، فقط و فقط به خاطر چند رفتار ناصواب بود که با مهندس بازرگان و مهندس سحآبی و يا آيت الله شريعتمداری شد .چرا نمی خواهيد بپذيريد که در آن دوره پر از جنايت چه می گذشت و چه کسانی به اين جنايات دست می زدند و کدام کاريزمای ملی و مذهبی پشت آنها ايستاده و به آنها در اعمال آن جنايات قوت قلب و دلگرمی ميداد و کدام ساختار سياسی و کدام قانون اساسی امکانات و زمينه های لازم را برای اين اعمال جنايت کارانه مهيا می کرد؟

چشمانی که قادر به ديدن جنايت در گذشته نيستند و کسانی که احساس همدردی شان با قربانيان جنايت صرفا به حلقه های خودی و پيرامونی و همنوع آنها محدود می گردد، احتمال می رود در آينده نيز در مقابل جنايت کور مانده و يا احيانا با سکوت به تاييد وتشويق جنايت کمک کنند و يا حتی خود به جنايت روی آورند .

بسياری از جنايت ها در روزگار ما و در طول تاريخ با نيت خير انجام شده است بسياری از جنايت کاران نيز درست در هنگام ارتکاب جنايت بر اين باور بوده اند که راه بهشت را هموار می کنند و يا با قتل عام گنهکاران از ارتکاب گناهان بيشتر توسط آنها جلوگيری نموده و موجبات رستگاری آنها را فراهم می کنند، بخصوص در حکومت های دينی که رسالتشان را رستگاری بشر می دانند. شايد تا حدودی اين نيز قابل فهم باشد که پذيرش مسوليت جناياتی که با نيت خير انجام شده بسيار دشوار است بخصوص برای کسانی که در دوران وقوع جنايت در مصدر کارها بوده و يا به عاملين و آمرين جنايت سمپاتی داشته اند . اما عدم پذيرش مسوليت در قبال جنايت های انجام شده بويژه زمانی که بطور نسبی اعمال انجام شده از طرف فرهيختگان همان جامعه و يا محافل معتبر جهانی مصداق جنايت شناخته می شوند ديگر به هيچ عنوان قابل پذيرش نيست و حاشا کردن آن و يا تقليل آنها و يا توجيه جنايات انجام شده به هر دليل و بهانه ای، خطر تکرار جنايتهای مشابه را به دلايل گوناگون برای جامعه باقی می گذارد.

يک خطر جدی اينست که از آنجا که جنايت های انجام شده تحت عناوينی چون خطا و يا عمل ناصواب و يا اشتباه و يا رفتار های نسنجيده به دليل شرايط اضطراری به عنوان جنايت در جامعه معرفی نمی شوند و موجبات پيگرد قانونی ندارند و از نظر اخلاقی به طور رسمی محکوم نشده و هنوز توجيه پذير می باشد بنابراين تکرار دوباره آنها تحت شرايط مشابه مشروعيت پيدا کرده و قابل توجيه خواهد بود و حتی می تواند مشوق افرادی در آينده در باز آفرينی آنها باشد. اگر ارتکاب خشونت و جنايت و شکنجه و سرکوب و کشتار پيروان ديگر اديان يا کسانی که به فعاليت غير قانونی در حوزه سياست روی آورده اند و اعدام زندانيان سياسی در بند در گذشته به بهانه جنگ، تروريسم، بمباران و يا اشغال نظامی توجيه پذير باشد ، قابل تصور است که بار ديگر نيز احتمال وقوع جنگ، تروريسم و بمباران و اشغال نظامی وجود خواهد داشت، پس بنابراين خشونت و جنايت و اعدام دسته جمعی زندانيان سياسی نيز می تواند موضوعيت يافته و تکرار گردد.

خطر ديگر اينکه افرادی که در دوران تصدی آنها جنايت انجام گرفته و هنوز در قدرت سياسی نقش دارند و يا در صدد دستيابی دوباره به قدرت می باشند از دو حالت خارج نيست. يا مقصر بوده که به کلی بايد از سياست کنار گذاشته شده و بازنشسته شوند (رسيدگی به پرونده آنها به گونه ی عادلانه و بدور از هتک حرمت و تحقير کرامت و شان انسانی آنها و خانوادهايشان در اختيار نهاد های صاحب صلاحيتی قرار خواهد گرفت که در آينده تشکيل خواهد شد.) و يا در صورت بی تقصير بودن، بايد آشکارا با محکوم نمودن اعمال جنايتکارانه اين آرامش خاطر را به مردم بدهند که نه تنها جنايت را توجيه نمی کنند که از وقوع همه اشکال آن جلو گيری نموده و اجازه نخواهند داد که تحت هيچ شرايطی دوباره تکرار گردد. و جنايت و شکنجه و تبعيض را همان گونه که در اسناد حقوق بشری و مقاوله نامه های بين المللی تعريف شده است می پذيرند و فعالانه در کشف حقيقت بمنظور زدودن همه آثار جنايات از جامعه شرکت خواهند کرد.

پايان بخش دوم

با احترام ،
رضا فانی يزدی
rezafani@yahoo.com

برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/115038.php

تظلم خواهی پدر یک بهایی بازداشتی در ساری


اینجانب قنبر‌علی قنبری متولد سال 1321 هـ . ش پدر صباح (امید) قنبری ، یکی از بازداشت شدگان بهائی مقیم ساری، به اطلاع شما می‌رسانم که صبح پنجشنبه 18/9/89 پس از تماس‌های متعدد به تلفن مغازه، منزل و همراه فرزندم و عدم پاسخگویی ایشان باعث نگرانی اینجانب و همسر و مادر و خواهرانش شد که پس از رفتن به محیط کاری ایشان و مواجه شدن با مغازۀ بستۀ او ، نگرا نی و اضطراب خانواده دوچندان شد.

با پرس و جو از بقیۀ مغازه داران پاساژ، مطرح کردند که حوالی ساعت 9:45 تا 10: 15 یک گروهی با رفتار خشونت‌بار به مغازۀ ایشان رفته و او را با خود بردند. این گروه مأموران اطلاعات بودند که بدون هیچگونه حکم رسمی دادگاهی و بدون دادن اطلاع به خانواده حول ساعت مذکور، ایشان را از محل کار به بازداشتگاه اطلاعات بردند و باعث ناراحتی و تشویش بسیار زیادی برای ما گردیدند و از آنجایی که پسرم عضو هیچ گروه سیاسی ، غیر‌اخلاقی و غیر‌قانونی نبوده این دستگیری ما را بیشتر در شک و شبهه قرار داد و بر نگرانی خانواده افزود.
با مراجعه به دادگاه انقلاب ساری مطرح نمودند که هیچ حکم کتبی اینجا نیامده و تا شنبه اتهام ایشان تفهیم می‌گردد. روز شنبه دوباره به همان دادگاه رفتیم و پس از صحبت با بازرس مربوطه پسرم را با سه تن از افراد اطلاعات در حالی که دستبند در دست داشت به سمت داخل دادگاه بردند. اجازۀ دیدار به ما ندادند و فقط توانستیم از راه دور لحظه‌ای چهرۀ پسرم را ببینم.
لازم به ذکر است که در هنگام ورود پسرم به دادگاه مأموران اطلاعات با رفتار کاملاً اهانت‌آمیز نه تنها مانع از نزدیک شدن ما به ایشان شدند بلکه اجازه ندادند که خودروی ما در کوچۀ دادگاه پارک شود و با تذکر همراه با اهانت مانع از نزدیکی به پسرمان شدند. در حالی که قلب من و همسر و خواهران و برخی از بستگان برای دیدن پسرم می‌تپید، حتی موفق به پرسیدن حال او نشدیم. زمانی که فرزندم برای تفهیم اتهام وارد دادگاه شد ما برای دادن لباس شخصی و مقداری خوراکی از مأمور اطلاعات که در طبقۀ همکف دادگاه حضور داشت اجازه گرفتیم و ایشان گفتند که در حین خروج متهم می‌توانید این وسائل را به او تحویل دهید. من به همراه دخترانم منتظر خروج او در مقابل درب دادگاه شدیم و هنگامی که امید عزیزم دوباره با دستبند و احاطۀ مأموران جسور به دورش در حال خروج از دادگاه بود، ما طبق وعده ای که مأمور اطلاعات به ما داده بود نزدیک آنها شدیم تا لباس و خوراکی را تحویل دهیم ولی این مأمورین حرمت موی سفید مرا نگه نداشتند و با لحن بسیار بی‌ادبانه و با بی‌حرمتی به دخترانم و حتی توهین به عقایدمان مانع از نزدیکی ما شدند. با اصرار ما به اینکه ما داریم به گفته خودتان عمل می‌کنیم دوباره تلاش خود را برای تحویل لباس و خوراکی انجام دادیم ولی اینبار یکی از مأمورین اطلاعات بی‌دلیل در هنگام صحبت دخترم مبنی بر اینکه تقاضا داریم که این لباسها را به برادرم بدهید، اسپری فلفل اشک‌آور خود را به طور مستقیم به صورت دخترانم پاشیده که باعث سوزش چشم و دهان و صورت آنها گردید.
آیا این رفتار مناسب مأموران یک کشور عدالتخواه است؟ آیا این اهمان اخلاق حسنه ای است که در اسلام بسیار از آن یاد شده؟ آیا تقاضای ما مخالف قانون و وعدۀ مأموران اطلاعات بوده؟
قضاوت با منصفین است.
پس از این ماجرا با وجود اینکه موفق به دیدار پسرمان نشدیم و از حال ایشان نتوانستیم با خبر شویم، با سرعت تمام پسرم را به داخل ماشین فرستاده و از محل دور شدند. متأسفانه جامعۀ ما فاقد رعایت قانون می‌باشد، زیرا پس از این اتفاقات، مجدداً نزد بازپرس دادگاه رفتیم و ماجرای بی‌حرمتی مأمورین را متذکر شدیم ولی با نهایت تأسف بازپرس محترم بدون هیچگونه اظهار نظری راجع به این موضوع، بی‌تفاوت به کار خویش مشغول شدند و وقتی که از ایشان سؤال کردیم که پسرمان متهم به چه جرمی می‌باشد؟ بازپرس در نهایت بی‌اعتنایی گفتند اتهامات ایشان به شما مربوط نمی‌باشد و شما عددی نیستید. ما نیز با وجود همه تلاش خود دادگاه را با ناراحتی ترک کردیم.
اما موضوع به اینجا ختم نشد. تقریبا ظهر همان‌روز پسرم از اداره اطلاعات با مادر همسر خویش تماس گرفته و زیر فشار مأموران علی‌رغم میل باطنی خویش خواستار تسلیم همسرش به اداره اطلاعات شده. این تماسها توسط مأموران به صورت مکرر و با تهدید های پیاپی ادامه داشت و در حالی که همسرش و مادر همسر ایشان که از حال جسمانی خوبی برخوردار نبودند، با این جریانات روز به روز بر نگرانی و ضعف جسمانی آنان افزوده شد.
آیا به نظر شما نرفتن همسر ایشان بدون حکم رسمی، کار غیر قانونی تلقی می‌شود؟
آیا چنین کاری قانونی است که با تماسهای تهدید‌آمیز و وارد آوردن فشار و استرس به خانواده ها، همسر ایشان را مجبور کنند به کار غیر قانونی آنها تن دهد؟ جواب را به خودتان واگذار می‌کنیم. به همین خاطر ما نزد بازپرس دادگاه رفتیم و با نهایت جدیت مطرح کردیم که تا زمانی که شما اظهاریه رسمی دادگاه ندهید اجازه نمی‌دهیم که عروسمان نزد شما بیاید زیرا او امانتی است که پسرم به ما سپرده.
دادخواهی زیادی پس از این جریانات توسط ما به ارگانهای دولتی از جمله دادگاه‌ها، دادستانی، فرمانداری و . . . انجام شد و طبق معمول هیچگونه ترتیب اثری توسط این سازمان‌ها داده نشد و اظهار داشتند که اطلاعات بر همۀ سازمان‌ها و مراکز دولتی ارجهیت دارد. این ظلمها و تهدیدها و بی‌حرمتی ها باعث بیماری نوه 8 ساله من شد که به علت علاقه شدیدش به دائی خویش و نگرانی هایی که در خانواده به وجود آمده بود، چنان بغضی در وجودش ایجاد شد که سه روز توان خوردن غذا را نداشت به طوری که پزشکِ نوه عزیزم مطرح کرد که این کودک 8 ساله چه دیده که "غصه درونی" در او ایجاد شده و بر تنفس و حنجره او تأثیر گذاشت؟
اینها را گفتم تا از شدت فشار روحی تحمیل شده بر ما و خانواده با خبر باشید. ناگفته نماند که در تاریخ 28/7/89 نیز 9 مأمور اطلاعات به محل کار پسرم امید جان بدون حکم رسمی دادگاهی وارد شده بودند و به تفتیش مغازۀ وی پرداختند. بدون هیچ دلیلی فاکتور خرید و دفتر فروش روزانه و ساعت دیواری مغازۀ او را که مزیّن به آیه "یا الله المستغاث" بود را با خود بردند و پس از آن با پسرم سوار ماشین به منزل ایشان رفته و در نهایت بی‌احترامی به عقاید و توهین به مقدسات آئین بهائی و هتک حرمت به عروسم به تمام قسمتهای شخصی منزل ایشان وارد شده و تمام کتابهای دینی پسرم و اوراق مذهبی ایشان و همچنین برخی وسائل شخصی از جمله سی‌دی عروسی و جشنها و عکسهای خانوادگی و دفترچۀ خاطرات عروس و پسرم که اصلاً به آنها مربوط نمی‌شد و همچنین کِیس کامپیوتر که مملو از اطلاعات شخصی بود را با خود بردند.
بعد از پیگیری مکرر پسرم مبنی بر پس گرفتن فیلمهای شخصی و مابقی وسایل، هیچ اقدامی جهت آنان صورت نگرفت و پس از دو روز از واقعۀ تفتیش مغازه و منزل، عروسم را که در شرکت اصناف مشغول به کار بود بدون هیچ دلیلی اخراج نمودند و مدیریت شرکت بیان داشت که من از کار شما بسیار راضی هستم ولی دیگر نمی‌توانم اجازه دهم در اینجا مشغول به کار باشید. از آنجایی که عروس من دختری مسلمان است پیش از ازدواجشان هم دچار بازجویی زیادی توسط مأموران اطلاعات به صورت جداگانه شده بودند. سه مرتبه پسرم را خواسته بودند و سوالات تکراری راجع به اعتقادش و همچنین علاقه او به یک دختر مسلمان می‌پرسیدند و فشار روحی به او وارد می‌کردند و سه مرتبه هم عروسم را برای همین سوالات به ستاد خبری اطلاعات احضار کردند که در آخرین بازجویی 6 ساعت بازداشت بود و مورد فشار روحی و همچنین ضربۀ جسمی قرار گرفت. این فشارها نه تنها از میزان علاقۀ آن دو جوان نسبت به هم نکاهید بلکه بر شدت عشق آنها افزود زیرا با تحقیقاتی که صورت گرفت متوجه این مطلب شدند که نه‌تنها بهائیان کافر و مشرک نیستند بلکه خود پیرو آئینی مستقلند که پروردگار یکتا را می‌پرستند و در احکامشان جز اُنس و الفت و خدمت و محبت چیز دیگری نیست. دو خانواده رضایت نامۀ رسمی و قانونی جهت ازدواج آنها دادیم و این دو جوان به روش قانونی و عرف ملّی به عقد اقتران هم درآمدند و در صحت عقد آنها جای هیچ شک و تردیدی نمانده.
ایام، ایام ماه مبارک محرم و شهادت امام حسین(ع) است. آیا کسانی که فقط به دلیل جاه و مقام شخصی خود مرتکب ظلم و ستم به افراد بی‌گناهی همچون پسرم می‌شوند مظلومیت امام حسین را به یاد نمی‌آورند؟ آیا آنها جوابی برای پرسشهای الهی در آخرت خواهند داشت؟ آیا جواب اشکهای مادر نگران و غصه‌های پدر مضطرب را می‌توانند دهند؟
تنها چیزی که به من پدر 69 ساله و همسرم مادر 68 ساله اطمینان قلب و آرامش می‌دهد، بیان حضرت محمد(ص) است که می‌فرمایند: "از نفرین مظلوم بترسید اگر چه کافر باشد، چه که در برابر آه مظلوم پرده و حجابی نیست" (نهج‌الفصاحه ، فقره 48 ، مترجم: ابولقاسم پاینده) و خداوند قسم یاد نموده‌اند که از ظلم احدی نگذرند.
با اخراج کردنم از اداره به علت عقیده‌ام در سال 1360 گمان نمی‌کردم که آن سوءتفاهمات آنقدر ادامه بیابد که به فرزندانم نیز برسد. ولی حال می‌بینم که پسر 30 سالۀ من هم به نوعی در تحت فشار همان ظلم و ستم قرار دارد.
ما مسالمت‌آمیز ‌ترین راه برای دادخواهی و تظلم به اولیای امور را انتخاب کردیم و آنچه را که تا حال بر ما وارد شده به رضای الهی صبورانه تحمل می‌کنیم تا عملا ثابت نمائیم که پیرو "وحدت عالَم انسانی و صلح عمومی" هستیم.

برگرفته از :
http://hra-news.org/685/1389-01-27-05-24-07/5725-1.html

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

درخواست کانادا برای آزادی رهبران بهائی



وزیر امور خارجه کانادا طی بیانیه‌ای خواستار «آزادی فوری» هفت رهبر بهایی زندانی در ایران شد.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، لارنس کنون، وزیر امور خارجه کانادا در این بیانیه که روز گذشته، جمعه منتشر شده‌است برای دومین بار به بازداشت رهبران بهایی و صدور حکم زندان برای آنها اعتراض کرده‌ است.


وی با بیان اینکه این افراد ۲۸ ماه را در «شرایط سخت» زندان گوهر دشت بازداشت بوده‌اند، اتهامات وارد شده علیه آنها را «منعکس کننده تحریف آگاهانه علیه دین‌شان و خدماتی که آنها به جامعه ارائه می‌دهند» دانست.

هفت رهبر بهایی در ایران از دو سال پیش در زندان هستند و در مرداد ماه جاری هر کدام از سوی دادگاه انقلاب تهران به ۱۰ سال حبس محکوم شده‌اند.

سرویس خبری جامعه بهایی، شهریور ماه گذشته اعلام کرد که بر اساس گزارش‌های رسیده به جامعه جهانی بهائی به وکلای مدافع این هفت نفر به طور شفاهی گفته شده احکام زندان آنها به نصف کاهش یافته و از بیست سال به ده سال تغییر کرده‌ است.

وزیر امور خارجه کانادا در مرداد ماه سال جاری پس از صدور حکم بدوی ۲۰ سال زندان برای هر یک از رهبران بهایی این حکم را «غیرقابل تحمل و بسیار نگران کننده» دانسته بود.

به گفته لارنس کنون کانادا هرگونه مجازات زندان برای چنین اتهام‌هایی را «بیش از حد» می‌داند.

بهروز توکلی، وحید تیزفهم، مهوش ثابت، جمال‌الدین خانجانی، سعید رضایی، فریبا کمال‌آبادی و عفیف نعیمی هفت رهبر بهایی هستند که به «جاسوسی، اقدام علیه امنیت ملی و محاربه» متهم شده‌اند.

مهوش ثابت در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۸۶ در مشهد بازداشت شده‌است و شش نفر دیگر که وظیفه‌ رسیدگی به امور بهاییان در ایران را بر عهده داشتند از تاریخ ۲۵ اردیبهشت سال ۸۷ در جریان حمله‌ هم‌زمان نیروهای امنیتی به منازل‌شان در بازداشت به سر می‌برند.

وکالت این هفت نفر را هادی اسماعیل‌زاده، مهناز پراکند، عبدالفتاح سلطانی و شیرین عبادی، بر عهده دارند.

با وجود زندگی ۳۰۰ هزار بهایی در ایران، حکومت ایران آیین بهاییت را به رسمیت نمی‌شناسد.پیروان این دین در طول سال‌های گذشته با مشکلات بسیاری در ایران مواجه بوده‌اند. و مانع تحصیل بهایی‌ها در دانشگاه‌ها می‌شود.

پس از وقایع دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال گذشته نیز شمار زیادی از شهروندان بهایی از سوی نیروهای امنیتی بازداشت شدند.

برگرفته از :
http://zamaaneh.com/news/2010/12/post_15136.html

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

«معبد نور»

شروع عمليات خاک برداری بنای «معبد نور» در شيلی

۰۷ آذر ۱۳۸۹ (۲۸ نوامبر ۲۰۱۰)

سانتياگو، شيلی - عمليات خاک برداری مشرق الاذکار تازۂ بهائی در آمريکای جنوبی، که در سانتياگو پايتخت شيلی بنا خواهد شد، آغاز شده است.

کارهای ساختمانی به دنبال جستجوی طولانی برای محل اين بنا و نيز چالش های فنی بی سابقه، از جمله ابداع ماده ای کاملاً جديد برای نمای بيرونی آن، شروع شده است. محل ساخت اين بنا در تپه های پنيالولن، در مجموعه ای در شهر سانتياگو، در دامنۂ کوه های آند است.

بيت العدل اعظم در پيام مورخ ۲۶ نوامبر ۲۰۱۰ شروع عملیات خاک برداری برای ساختن مشرق الاذکار شیلی را اعلام و اظهار امیدواری می کنند که شروع ساختمان موجب تشویق و سرور بهائیان در سراسر عالم شود. در اين پيام همچنين آمده است که رسیدن به این مرحله مستلزم عبور از بسیاری موانع بوده است.

برای سيامک حريری، از دفتر معماری حريری پونتارينی در کانادا، که اين معبد را طراحی کرده، شروع اين مرحله «لحظۂ بسيار مسرت بخشی است.» او میگويد: «ما محل فوق العاده ای پيدا کرده ايم، که از همه جای سانتياگو ديده میشود. حتی اگر شما با هواپيما از نقاط ديگر جهان به اينجا بيائيد، آن را در دوردست می بينيد.»

بنای مشرق الاذکار و باغ های آب در اطراف آن که با گياهان بومی منطقه پوشيده خواهد شد ده هکتار از مجموعۂ پنجاه هکتار زمين‌های محوطه‌اش را پوشش خواهد داد. در اين مرحله عمليات خاک‌برداری -به قطر ۳۰ متر- برای پی‌ريزی بنا و تأسيسات زيرزمينی آن آغاز شده است.

معابد بهائی

مشرق‌الاذکار‌های بهائی، بناهای ويژه‌ای‌ هستند که به روی همۂ مردم باز هستند، و بازديدکننده‌ها می‌توانند در فضای آرامش‌بخش آنها به تعمق و عبادت بپردازند و -در بعضی مواقع- به آوازهائی از متن‌های مقدس اديان جهان گوش کنند. از مشخصات اصلی هر مشرق‌الاذکاری اين است که، در زمان مقتضی، به محور و مرکز معنوی مجموعه‌ای از تأسيسات و نهادهای اجتماعی، خيريه و آموزشی تبديل می‌شود که برای خدمت به مردم سرزمين‌های اطراف‌شان ايجاد خواهد شد.

بنای سانتياگو، بعد از اتمام، هشتمين مشرق‌الاذکار بهائی، و آخرين آنها در سطح قاره‌ای خواهد بود. هفت مشرق‌الاذکار ديگر در استراليا، آلمان، هند، پاناما، اوگاندا، ايالات متحده و ساموای غربی قرار دارند.

«شگرف و بديع»

فکر بنای يک مشرق‌الاذکار بهائی در شيلی در سال ۲۰۰۱ اعلام شد. محفل ملی بهائيان شيلی يک سال بعد دعوتی برای ارسال طرح‌های اوليه را منتشر کرد و متعاقباً ۱۸۵ پيشنهاد از ۸۰ کشور جهان به آن محفل ارسال شد.

در خلاصۂ طرح از معماران خواسته شده بود بنائی گنبدی شکل با ۹ ورودی، که به شکل نمادين محل استقبال از مردم اقصای زمين برای تجليل و ستايش خدا است، طراحی‌کنند.


  • منظری از محل مشرق‌الاذکار آيندۂ شيلی. شهرک‌های اطراف سانتياگو در درۂ پائين عکس ديده… »


  • عمليات خاک برداری برای شروع کار پی‌ريزی بنای مشرق‌الاذکار شيلی، که ۳۰ متر قطر آن خواهد… »


  • نمائی از داخل مشرق‌الاذکار آمريکای جنوبی در سانتياگو در يک ماکت از طرح اوليۂ آن.


  • سانتياگو، پايتخت شيلی، محل اولين مشرق‌الاذکار بهائی در آمريکای جنوبی‌ است.


  • اولين مشرق الاذکار بهائی در سال ۱۹۰۸ در عشق‌آباد ترکمنستان، که محل زندگی جمع بزرگی از… »


  • قديمی ترين مشرق‌الاذکاری که پا برجاست در ساحل درياچۂ ميشيگان در ويلمت ايلينويز در… »


  • مشرق‌الاذکار قارۂ‌آفريقا روی تپۂ کيکايا در بيرون شهر کامپالا در يوگاندا بنا شده است.… »


  • مشرق‌الاذکار سيدنی، استراليا در ۱۷ سپتامبر ۱۹۶۱ افتتاح شد. زمين اين مشرق‌الاذکار در… »


  • اولين مشرق‌الاذکار بهائی در اروپا در دامنۂ کوه‌های تونوس در آلمان در روستای لانگنهاين… »


  • مشرق‌الاذکار پاناما در شهر پاناما، روی صخرۂ بلندی در "تپۂ آوازخوان" مشرف به شهر است. اين… »


  • مشرق‌الاذکار تياپاپاتا، در نزديکی آپيا در ساموا را ماليه‌توا تانومافيلی، سلطان ساموا… »


  • مشرق‌الاذکار تماشائی دهلی نو در هند که در سال ۱۹۸۶ افتتاح شد يکی از پربيننده‌ترين… »

از ميان ۴ طرح برگزيده که به فهرست کوتاه شدۂ طرح‌ها راه يافت پيشنهاد دفتر معماری حريری پونتارينی، که در پيام اخير بيت‌العدل اعظم از آن به عنوان شگرف و بديع ياد شده، برای تکميل و توسعه‌ انتخاب شد.

اين بنا ترکيبی از نه «بال» شفاف است که از زمين برآمده و مثل اين است که بر بستری از انعکاس گل‌های زنبق در حرکت است. اين بال ها در طول روز نور خورشيد را به داخل بنا هدايت می کنند و شب‌ها از نوری که در داخل بنا روشن می‌شود شعاع‌های گرم نور را به بيرون می‌تابانند.

اجرای طرح ابتکاری اين بنا نياز به ابداع نوعی شيشۂ خاص برای سطح بيرونی آن داشت. به گفتۂ مهندس حريری «اين يک سفر تجسسی بود که ۱۸ ماه طول کشيد.» بايد ماده‌ای که بتواند در مقابل شرايط اقليمی محل و زلزله‌خيز بودن مقاوم بماند ساخته می شد.

آقای حريری می‌گويد:«ما آزمايش‌های لازم را انجام داده‌ايم، مسائل را بررسی کرده‌ايم، و افراد متخصص حاصل کار را ارزيابی کرده‌اند. همۂ مجوزها صادر شده است و حالا بهترين وقت برای شروع کارِ ساختمان است.»

جوايز و ستايش‌ها از طرح

از زمانی که طرح اين مشرق‌الاذکار رونمائی شده است در بيش از ۴۰ نشريۂ بين‌المللی از آن ستايش شده و جوايز بسياری به آن تعلق گرفته‌ است. مجلۂ Canadian Architect يکی از تقديرنامه‌های سال ۲۰۰۴ را به اين طرح داد. يکی‌ از داوران در بارۂ آن نوشت: «ترکيب يگانه‌ای از نيروهائی‌است که به نظر می‌‌رسد قرار است به نمادی جهانی‌ تبديل شود…»

در تازه‌ترين مورد، يک هيأت صد نفری داوران از سراسر جهان طرح اين مشرق‌الاذکار را مشترکاً با طرح ديگری به عنوان برندۂ گروه «بناهای ناساختۂ مدنی» در نشريۂ اخبار جهانی معماری انتخاب کردند.

آقای حريری‌گفت: «مصادف شدن دريافت اين جايزه با اين زمان که قرار است کارهای خاک‌برداری شروع شود، تقارن دلپذيری است.»


برگرفته از :
http://news.persian-bahai0.info/story/247


۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

راه دشوار بيان حقيقت !

گفت‌وگويی دوستانه با آقای مصطفی تاج‌زاده (بخش اول)



رضا فانی يزدی
رضا فانی يزدی

درست می‌گوييد اين آن نظامی نبود که مردم ايران در انقلاب ۵۷ در آرزوی تحقق آن در خيابان‌ها شعار استقلال، آزادی و مرگ بر ديکتاتوری می‌دادند، اما اين نظام محصول چند سال رياست جمهوری احمدی‌نژاد و يا فقط محصول دوران رهبری آقای خامنه‌ای نيز نيست، آن‌چه امروز شاهد آن هستيم ادامه منطقی همان نظم و قواعدی است که از همان فردای انقلاب و تحت رهبری و منويات آيت‌الله خمينی پايه‌گذاری شد

دوست گرامی آقای تاج‌زاده،

با درود و احترام به شما و آرزوی سلامتی و اميد که هر چه زودتر از زندان آزاد شده و به آغوش گرم خانواده باز گرديد. بسيار متاسفم که شما هم زندان را به‌رغم همه تلخی‌هايش‌ تجربه می کنيد.ولی صميمانه خوشحالم که فرصتی برای شما فراهم شده و شما چه خوب که از اين فرصت و امکان برای "گفت وگو" * با بازجويان در زندان و دوستان خود در خارج از زندان بهره گرفته و چنانکه انتظار می رفت با شجاعت و صراحت لهجه منحصر به فرد خود، به نکاتی اشاره می کنيد که هنوز بسياری از دوستان شما در داخل و خارج از کشور يا با سکوت و يا با هزاران اما و اگر حاضر به صحبت در آن موارد نيستند.کاش اين فرصت ها در دهه اوليه انقلاب نيز در اختيار زندانيان و هم بندان ما نيز قرار می گرفت.

جای خوشبختی است که بالاخره پس از دو دهه سکوت مرگ آور فردی چون شما که از آغاز انقلاب همراه نظام و دلبسته به آن بوده ايد گفتگويی را آغاز می کند که چه بسا اگر همه طرفهای درگير در آن تحمل و شکيبايی و انصاف و واقع بينی پيشه کنند بتواند گره از مشکل ما بگشايد و راه مودت و تفاهم ملی را برای گذار به يک نظام دمکراتيک با ارزش های انسانی و حقوق بشری هموار نموده و پايانی بر چند دهه از قتل و خونريزی و سرکوب در کشور ما باشد و اميدوار باشيم که با کشف حقايق و با بيان واقعيات و آشکار شدن تجربه های کريه و زشت سالهای گذشته از وقوع و تکرار دوباره آنها جلوگيری نموده و ديگر نه کسی جرات و اشتهای انجام دوباره آنها را داشته باشد و نه جامعه تحت هيچ شرايطی پذيرای آن دوران سياه گردد.

از آنجا که خود يکی از قربانيان خشونت و شکنجه ان سالها بوده، دو سال زير حکم اعدام و شش سال از بهترين سالهای جوانی ام را در زندان های جمهوری اسلامی ايران گذرانده ام ، ديگر افراد خانواده ام نيز زندان و شکنجه و مهاجرت اجباری و محروميت از همه مواهب زندگی را تجربه کرده اند، و نيز چندين عزيز دوست داشتنی ما در دهه اوليه انقلاب اعدام شده و جای آنها هميشه در جمع خانواده ما خالی مانده و هيچ راهی برای باز گرداندن آنها به خانواده باقی نمانده است و متاسفانه با اعدام آنها نه فقط آنها که همه خانواده برای هميشه و تا پايان عمر مجازات شده و می شنوند، مايلم اين اقدام شما را به فال نيک گرفته و اين گفتگو را دنبال کنم، شايد که همين گفتگو ها کم کم به بيداری وجدان همه ما منجر شده و شاهد روزی باشيم که ديگر در سرزمين ما کسی اعدام نشود، فرزندی بی پدر و مادر نشود و همسری بی يار و همدم نگردد و مادر و پدری پس از دربدری از زندانی به زندان ديگر به دنبال عزيز گمگشته خود به سرد خانه ها فرستاده نشوند و سر از گورستان های بی نام و نشان و يا خاوران ها و لعنت اباد ها در نياورند و بدن عزيزان خود را با سر و صورت خرد شده در زير خروار ها خاک در گور های جمعی پيدا نکنند.

همه ما بايد اميدوار باشيم و کمک کنيم که ديگر اين جنايات تکرار نشود، اما تنها راه جلوگيری از تکرار مجدد آن، بيان حقايق است، گرچه در بيان حقايق گاه محبوب ترين شخصيت های مورد علاقه ما و يا آرمان ها و ايديولوژی های مقدس ما و يا مدينه های فاضله و رويايی ما لکه دار می شوند و يا پيامبران ما شريک جنايات از کار در آمده و فرمان مرگ داده اند و يا به مقصد بهشت ما را از درون جهنمی عبور داده اند که به کل بهشت را فراموش کرده ايم و عطايش را به لقايش بخشيده ايم .

صحبت از تاريخ پر از رنج و مشقتی که خود ما نقش آفرين آن بوده ايم مسلما کار ساده ی نيست، اما چاره ای نداريم، يا بايد همان دور باطل و خشونت را تکرار کرد و يا برای توقف آن و جلوگيری از تکرار مجدد آن بايد با پذيرش مسوليت ها و نقش واقعی افراد و ايديولوژی ها و ساختار های سياسی که موجبات خشونت را فراهم نموده اند بر اين گذشته پر درد نقطه پايان گذاشت و بر اين دور کريه خشونت و جنايت غلبه يافته و متوقفش کنيم، کشور ما طی سه دهه گذشته به اندازه کافی درد کشيده و همه ما سزاوار زندگی بهتری هستيم و فرزندان ما نبايد در دور باطل خشونتی که ما آفريده ايم گرفتار آمده و باز همديگر را پاره پاره کرده و به انتقام گذشته، حال و آينده خود را آغشته به خون و جنايت کنند.

پس هدف اصلی از باز گويی جنايت گذشته نه انتقام و سرزنش، که خودداری از تکرار آن است .

پس چه بهتر که از ابتدا بپذيريم که اگر به محبوب ترين شخصيت های مورد علاقه ما و يا آرمان ها و ايديولوژی های مقدس ما و يا مدينه های فاضله و رويايی ما نقدی وارد می شود فقط و فقط به اين منظور است که اين مقدسات و روياها چه نقشی در آفرينش جنايت و سيه روزی گذشته ايفا نموده و چگونه بايد آنها را بازخوانی کرد تا که ديگر مشوق ما در خشونت و جنايت نباشند و پرده ای بر چشمان ما و ديگران در ديدن حقايق نگردند. پس چشمها را بايد شست و جور ديگر بايد ديد.

هدف از کشف حقيقت
اگر به جنايات گذشته نگاه می کنيم نه هدفمان انتقام گيری از افراد و نه تلخ کردن کام امروزمان و خود آزاری و باز آفرينی رنج و شکنجه ای است که حتی باز گويی مجدد آن به همان اندازه تحملش در گذشته درد و ملال آور است، پس هدف از کشف حقيقت و محکوميت انواع جنايات و اعمال جنايت کارانه حتی اگر قرن ها پيش اتفاق افتاده باشد حداقل پيامش به امروز و فردا برای ما و اين است، که ما ديگر خواهان تکرار آن نيستيم و نسل های پس از ما اين است که ما ديگر تحت هيچ شرايطی و به هيچ دليل و بهانه ای دوباره مرتکب آن نخواهيم شد و در صدديم که همه زمينه های تکرار آن را از ميان بر داريم. اما بی توجهی به کشف حقيقت و تلاش برای توجيه جنايت حداقل خطرش اين است که باز تحت شرايط ديگری به بهانه ای جديد تکرارش می کنيم و اينکه زمينه انتقام گيری برای باز توليد خشونت باقی مانده و سايه شوم و خطر تکرار خشونت های مشابه تحت لوای خونخواهی برای آينده همچنان بر سر ما سنگينی خواهد کرد. پس تاکيد بر نقش افراد يا سازمانها و اعتقادات و ايديولوژی ها و يا ساختار هايی که در آفرينش جنايت نقش ايفا نموده اند صرفا به اين دليل است که زمينه های شکل گيری شرايط مشابه برای تکرار جنايت در آينده از ميان بر داشته شود.

اگر با گذشت بيش از نيم قرن از جنايت دوران استالين در اتحاد شوروی سابق هنوز بايد سخن گفت و ابراز تنفر نمود و اگر هنوز با بر پا کردن بنا های يادبود و موزه ها و نمايشگاه ها در سراسر جهان بايد جنايات فاشيسم و بر پايی اردوگاه های مرگ و کوره های آدم سوزی آنها را يادآوری کرد و يا جنايات ترک های جوان در جنگ اول جهانی را در قتل عام ارامنه در ترکيه در خاطره ها زنده نگاه داشت ، نه به اين دليل است که استالين و يا هيتلر و يا رهبران ترکان جوان محمد طلعت پاشا و يا اسماعيل انور پاشا را از قبر بيرون کشيده، محاکمه و تير بارانشان کنيم. هدف همه اينها اين است که از وقوع مجدد چنين فجايعی جلو بگيريم.

سه دهه اندوه
نگاه ما به خشونت ها و جنايت های سه دهه گذشته در ايران نيز، نه به منظور بيرون کشيدن مرده ها از قبر و محاکمه آنهاست، که ره به ناکجا آباد است و نه هدفش تحقير اشخاص و يا بی حرمتی به مقدسات ديگران و نه بی مقدار کردن دستاوردهای جامعه در دهه های گذشته است.که اگر چنين قصدی در کار باشد نه تنها ره به مقصود نبرده که به گمراهی ای فرو رفته که نتيجه اش فرو بردن جامعه در منجلابی است که به خشونت بيشتر و هلاکت جامعه منجر خواهد شد. اما با اينهمه بايد پذيرفت که اگر بر اين باوريم که فاجعه ای اتفاق افتاده و يا جنايتی صورت گرفته، وقوع آن جنايات در دنيای مجازی و خلاء نبوده و لزوما افراد معينی و يا قوانين و ساختار های موجود در دوران وقوع جنايت امکان وقوع و انجام آنرا فراهم آورده اند، پس تحقيق در رفتار های افراد ، دقت در قوانين موجود و ساختار های حکومتی بايد بخشی از پروژه حقيقت يابی بوده و هيچ فرد يا گروهی و يا هيچ نهاد و يا بخشی از حکومت را نمی توان از اين قائده مستثنی نمود. مطمئنن رهبران حکومتی در همه جنايت ها و فجايع دوران رهبری و صدارت خود مسوليت اصلی را داشته و بايد پاسخ گو باشند مگر اينکه جنايت از طريق گروه های خود سر و به گونه ای پنهان از نظر و خارج از کنترل آنها انجام گرفته باشد که می بايد در همان زمان تحت پی گرد قرار می گرفته است.

با اين مقدمه مايلم صحبتی را با شما در رابطه با نوشته اخيرتان تحت عنوان «پدر، مادر، ما باز هم متهميم!» در ميان بگذارم.

دو نظام؟
در ابتداء مطلبتان می گوييد که "با بازجويان درباره اصل نظام اختلاف نداشتيم و همين مسأله مشترک می‌توانست نقطه آغاز گفت‌وگوی ما ‌باشد."

از اصل کدام نظام سخن می گوييد، "نظامی که قدرتش در اعتراف‌گيری و تواب‌سازی در سلو‌ل‌های انفرادی" بوده و هنوز هم هست يا "نظامی که هر مخالفت يا حتی هر انتقادی را توطئه تلقی" می کرده و هنوز هم می کند و يا " نظامی که يکی از بديهی‌‌ترين حقوق انسان يعنی حق سفر آزاد را با ممنوع‌الخروج کردن شهروندانش نقض" می کرد و هنوز هم می کند و يا " نظامی که اگر به شخصيت، ميانگين تحصيلات و هوش زندانيان سياسی اش" در سی ساله گذشته نگاه کرده و يا بکنيم ،به اين نتيجه می رسيديم و می رسيم که "پاک‌ترين و سرآمدترين قشرهايش در زندان‌ها نمايندگی" می‌ شدند و هنوز هم می شوند و يا " نظامی که از راهپيمايی مسالمت‌آميز شهروندانش هراسان" می شد و هنوز هم می شود و يا " نظامی که راهپيمايی اعتراضی را حق شهروندان و مايه اصلاح و قوت خود" نمی دانست و هنوز هم نميداند و يا نظامی که " فعاليت احزاب سياسی" را حتی در چارچوب قانون اساسی خود نه در دوران صلح و تثبيت سيستم سياسی و نه در هيچ دوره ديگری بر نتابيده و هنوز هم بر نمی تابد و همه سران و فعالين احزاب منتقدش را يک جا دستگير کرده و روانه زندان ها کرده و هنوز هم می کند. و يا "نظامی که در آن استقلال قضايی" به معنای تسلط بر جان و مال مردم و بی‌اعتنايی به افکار عمومی بوده و هنوز هم هست و "دادگاه‌های نمايشی آن با احکام فرمايشی، دلسوزترين خادمان آيين و ميهن و مردم را محکوم و آنان را از کمترين حقوق انسانی خود محروم کرده" و دسته دسته به شکنجه گاه ها برده و به زندان های طويل المدت محکوم کرده و به احدی جواب گو نبود و اگر خانواده زندانی سوالی يا اعتراضی می کرد نه تنها کسی جواب گويش نبود که خود نيز به اسارت گرفته شده و گاه بر حسب اتفاق اعدام نيز می شد و هيچ موازين حقوقی و قانونی در صدور احکام آن وجود نداشت و متاسفانه هنوز هم ندارد و دربش بر همان پاشنه می چرخد و يا " نظامی که در آن بيشتر جوانان تحصيلکرده‌اش از دوره دبيرستان مشتاق مهاجرت به خارج از کشور" بودند و خيابان هايش گاه پوشيده از ورق پاره کتابهايی بود که بر اثر حمله و هجوم عناصر حزب الله به کتابفروشی ها و يا بساط های خيابانی به غارت رفته بود و" نمايشگاههای کتابش ياد دوران تفتيش عقايد را زنده" می کرد و هنرمندانش در تبعيد و يا در زندان و در سلول انفرادی به سر ‌برده و يا در خفا از وحشت دستگيری از نهانخانه ای به نهانخانه ديگری در رفت و آمد بودند و کمترين امکانی برای حضور و ارائه کارهای هنريشان در وطن اسلامی به انها داده نميشد.

از کدام نظام صحبت می کنيد؟

از نظامی که " در آن " «شادی» گم شده بود و رتبه‌های نخست جهانی را در توقيف نشريات و زندانی کردن روزنامه‌نگاران به دست آورده بود" و به جز چند روزنامه دولتی چون کيهان و اطلاعات و جمهوری اسلامی در دکه های روزنامه فروشی اش هيچ ورق پاره ديگری را تحمل نمی کرد و حق نشر و توزيع به احدی نمی داد و يا نظامی که اگر آنقدر محبوبيت داشتی که از انتخابت در مجلسی نمی توانستند جلو گيری کنند پيش از ورودت به پايتخت بنای فرياد می گذاشتند که اگر به مجلس بيايی قلم پايت را می شکنند (تهديد ايت الله خلخالی به زنده ياد عبدالرحمن قاسم لو و غنی بلوريان نمايندگان منتخب از شهرهای اروميه و مهاباد در اولين انتخابات مجلس خبرگان برای تدوين قانون اساسی ) .

واقعا از کدام نظام سخن می گوييد؟ که در کليات آن با بازجوی خود اتفاق نظر داشتيد؟

به نظر می رسد که نظام مورد عنايت شما همان "نظامی است که جايگزين رژيم سلطنت شده و خطوط اصلی آن توسط امام در وعده‌های ايشان در پاريس ترسيم شده است " و گويا با نظام کنونی "سازگار" نيست و مولفه های آن " با مؤلفه‌هايی که شما در ذهن داشته ايد در بسياری موارد متفاوت و گاه متضاد است " با دقت در تحليل شما می توان نتيجه گرفت که آغاز اين ناسازگاری به جز چند استثنا که شما از آن به خطا و رفتار نا صواب نام برده ايد، از شروع رياست جمهوری آقای احمدی نژاد آشکار شده که همزمان با پايان دومين دوره رياست جمهوری آقای خاتمی است و پايان همکاری شما با وزارت کشور و اخراج و ترک اصلاح طلبان از حکومت و آغاز دوران جديد که به گفته شما مشخصه اش نظامی است که " نظاميان صاحب اصلی آن شمرده ‌شوند و «ايران» را يک پادگان بزرگ ‌می ببيند که در آن «چون و چرا» معنا ندارد"، و عليرغم تمايل شما " با نظامی که مردم صاحبان اصلی آن به شمار می‌روند و پادگان‌هايش نيز مينياتوری از جامعه و به روی مطالبات شهروندانش گشوده است، چگونه می‌تواند «يکی» باشد؟ "

در مقايسه ای بين دو نظام ، مولفه های نظام مورد عنايت خود را چنين بر شمرده ايد

"نظامی که از بحث آزاد و مناظره و گفت‌وگو در رسانه‌ها تغذيه می‌کند"
"نظامی که چهره خود را در آينه انتقاد مخالفين می بيند و رفتارش را تصحيح می‌کند "
"از مشارکت و انتخاب آزاد مردم در عرصه سياست و اجتماع استقبال می‌کند"
"که شايسته‌ترين نخبگانش بر کرسی‌های پارلمانی يا مديريت اجرايی آن تکيه می‌زنند يا در جامعه مدنی از امنيت کامل بهره مندند."
"که راهپيمايی اعتراضی را حق شهروندان و مايه اصلاح و قوت خود می‌داند"
"در دهه اول انقلابش و در شرايط جنگی و وجود تروريسم، سران احزاب منتقد هرگز دستگير نمی شوند."
"که در آن قاضی مستقل از ارکان حکومت و بی‌اعتنا به فشارها و درخواست‌های نهادهای امنيتی، اطلاعاتی و نظامی و تنها بر اساس موازين حقوقی و قانونی حکم صادر می‌کند"

"اساتيد برجسته و مستقل بازنشسته يا اخراج نمی‌شوند، به دانشجويان منتقدش ستاره‌ نمی‌دهند، آنان را به صورت فله‌ای بازداشت نمی کنند، اختلاط دختران و پسران در دانشگاه مسأله مقاماتش نيست و دانشجويان رسماً تهديد نمی‌شوند که چون نمره می‌خواهند بايد خواست‌های مديريت را اجابت کنند."
"استقلال حوزه های علميه حفظ می شود،"
"دانشگاه پادگان نيست"
"خود را مسئول آرايش و پوشش مردم نمی داند و مقاماتش شب و روز بر طبل مبارزه با مفاسد اجتماعی و فرهنگی نمی کوبند"
"قانون اساسی آن سند سرکوب نيست،........ سند حقوق و آزادی‌‌های شهروندان است و اجرای اصل ۲۷ و ديگر اصول حقوق بشری آن در آزادی اجتماعات و احزاب و مطبوعات و انتخابات و نيز در ممنوعيت شکنجه و محکوميت حکم اعدام شهروندان بدون طی مراحل دادرسی عادلانه، استقلال کشور، يکپارچگی سرزمينی و منافع ملی را تأمين می کند"
"وجود کهريزک ننگ است"
"هرگز نمی‌توان هر ده سال يکبار به خوابگاه و کوی دانشگاه حمله کرد"

و بالاخره نتيجه می گيريد که "سرکوب‌ها و بگير و ببندهای فله‌ای‌ نيز نمی‌تواند برخاسته از همان اسلام و انقلابی باشد که رهبرش شعار «ميزان رأی ملت است» می‌داد و از «حق تعيين سرنوشت هر نسل به دست همان نسل» دفاع می‌کرد. در اين نظام هويت، فرهنگ و آداب و رسوم اقوام مخل وحدت ملی تلقی نمی‌شود."

هر چه فکر می کنم نمی فهمم که اين مولفه هايی را که شما بر می شماريد در کدام نظام و در کدام کشور تجربه کرده ايد و آيا اين مولفه ها بيانگر نظام آرمانی شما در آينده است و يا اينکه در ۳۰ سال گذشته کشور و مردم ما چنين نظامی را تجربه کرده اند، از مقايسه های شما اما می توان فهميد که شما به تجربه يکی دو دهه اول انقلاب عنايت نظر داريد و همه ايما و اشاره های شما به دوران حيات آيت الله خمينی است.

و در پايان همان بخش با توجه به رفتار کنونی نظام می گوييد که " اين نظامی نيست که ايرانيان در سال ۵۷ خواهان استقرار آن بودند".

درست می گوييد، شايد به قطع بتوان گفت که هيچ کدام از ايرانيان در سال ۵۷ چنين نظامی را نمی خواستند و تصورش را هم نمی کردند که نظامی که قرار است بر سر کار آيد،نظامی خواهد بود که مدعی شريعت اسلام است ، نظامی که قصاص در حوزه مجازات ها پايه قضاوت آن است و نظامی که در آن رهبری ( ولايت فقيه ) جدای از اينکه آقای خمينی ، خامنه ای و يا هر کس ديگری بر آن تکيه زده خود را جانشين پيامبر و ائمه دانسته و ادعای استمرار حکومت انبيا و معصومين را دارد و بر اساس قانون اساسی آن حاکم بر جان و مال مردم بوده و پاسخ گوی هيچ نهاد ديگری نيست و از حقوق الهی بر خوردار بوده و حکم حکومتی او نه بر نهادهای حکومتی که بر ديگر مراجع دينی نيز واجب شرعی است و بر مجلس خبرگانش هيچ قاعده و مقرراتی حکمفرما نيست و خود برای خود آيين نامه و دستور جلسه تنظيم می کنند و به هيچ نهادی پاسخ گو نيست و شورای نگهبانش مظهر رسمی و قانونی تبعيض دينی است ، نظامی که در آن بهايی ها و کمونيست ها و کشيشان کليساهای ارامنه و هر دگر انديشی قتل عام می شود و حتی سلمان رشدی در انگلستان نيز بايد از وحشت او برای نوشتن کتابی در خفا زندگی کند و برای سرش جايزه ميليون دلاری تعيين می کنند چرا که همگی آنها طبق شريعت اسلام مهدورالدم ميباشند و حکم مرتد در مورد آنها بايد اجرا گردد و مخالفينش در سراسر دنيا ترور می شوند و انيس نقاش ها را برای قتل آنها در اقصی نقاط جهان اجير و تسليح می کنند، نظامی که در آن زنان به جرم زنا محکوم به سنگسار شده اند و در ملأ عام بساط شلاق و سنگسار و قطع دست و پا بر قرار شد و در خيابان های آن با چرثقيل مردم را در مقابل چشم کودکان حلق آويز کردند، و نظامی که در همه امور زندگی مردم حق دخالت پيدا کرد از پشت بام خانه ها گرفته که آنتن و ديش تلويزيون پايين آورد تا درب ادارات آن که از ورود مردان با پيراهن آستين کوتاه جلو گرفتند و زير چادر زنها را جستجو کردند که نکند خدای نکرده جوراب کوتاه يا دامن به پا داشته باشند و در کوچه و خيابان های آن زنان و مردان و دختران و پسرانی را که در کنار هم قدم می زنند دستگير کرده به کميته ها می بردند و در اتوبوس هايش و در کلاس های درسش جدا سازی جنسيتی می کنند و به زور بر سر زنان و دختران پيچه می پيچند که نکند که خدای نکرده ايمان و شريعت مومنين به باد رود، ياد ايرج ميرزا گرامی بادکه گفت :

گفتند که واشريعتا خلق
روی زن بی نقاب ديدند
آسيمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنين رسيدند

و نظامی که رهبرش حکم قتل عام دسته جمعی زندانيانی را که سالها بود با احکام دادگاه های اسلامی در زندان ها محکوميت کشيده بودند را صادر کرد.

درست می گوييد اين آن نظامی نبود که مردم ايران در انقلاب ۵۷ در آرزوی تحقق آن در خيابانها شعار استقلال ، آزادی و مرگ بر ديکتاتوری می دادند، اما اين نظام محصول چند سال رياست جمهوری احمدی نژاد و يا فقط محصول دوران رهبری آقای خامنه ای نيز نيست، آنچه امروز شاهد آن هستيم ادامه منطقی همان نظم و قواعدی است که از همان فردای انقلاب و تحت رهبری و منويات آيت الله خمينی پايه گذاری شد و در دوران خود ايشان طراحی و اجرا گرديد.

پايان بخش اول

با احترام
رضا فانی يزدی
rezafani@yahoo.com
۲۱ آذر ماه ۱۳۸۹

*توضيح اينکه تمام مطالب داخل گيومه از نوشته آقای تاج زاده بر داشته شده است
متن کامل اين نوشته را می توانيد در لينک زير ملاحظه کنيد
http://www.kaleme.com/1389/03/24/klm-22713

برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/114770.php