۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

جایزه جشنواره موتوون به فیلم 'باغبان' ساخته محسن مخملباف !

 

جشنواره موتوون جایزه "هنر مستقل" را به خاطر فیلم تازه محسن مخمبلاف، "باغبان"، به این سینماگر ایرانی داده است.
این جشنواره هر سال از ٢٧ تا ٣١ ژوئیه در کرواسی برگزار می‌شود.

هیئت داوران جشنواره موتوون اعلام کرده که این جایزه را به خاطر "دستاورد فوق‌العاده در گشودن مرزهای غیر قابل قبول انسانی" به فیلم "باغبان" داده است.
این سینماگر ایرانی برای حضور در برنامه مرور بر آثار خود در این جشنواره حاضر شده بود.
آقای مخملباف هنگام دریافت جایزه، آن را به "۱۳۰ زندانی بهایی" تقدیم کرد که "تنها به جرم داشتن دینی متفاوت و یا به جرم درس‌خواندن در خانه خویش" در حبس هستند.
فیلم باغبان که محسن مخملباف آن را با همکاری پسرش میثم کارگردانی کرده، یک فیلم مستند داستانی است که در شهرهای بیت‌المقدس، حیفا و عکا در اسرائیل فیلم‌برداری شده است.
این فیلم در عین حال که آیین بهایی را معرفی می‌کند، داستان جدل دو نسل ایرانی بر سر جنبه‌های مثبت و منفی ادیان است.

حضور اخیر آقای مخملباف در جشنواره بیت‌المقدس، اعتراض‌هایی را بر انگیخت
این فیلم پیش از این هم در جشنواره‌های بوسان در کره جنوبی، رتردام در هلند، توکیو فیلمکس در ژاپن و بمبئی در هند به نمایش در آمده و همچنین جایزه بهترین فیلم جشنواره بیروت را برده است.
فیلم "باغبان" از محسن مخمبلاف در جشنواره فیلم بیت‌المقدس در اسرائیل هم در کنار فیلم‌های قبلی او نمایش داده شد.
در جشنواره بیت‌المقدس که از ۴ تا ۱۳ ژوئیه برگزار شد، از این فیلمساز ایرانی تقدیر و جایزه ویژه جشنواره به او اهدا شد.
حضور اخیر آقای مخملباف در اسرائیل خبرساز شد و گروهی از دانشگاهیان، هنرمندان، روزنامه‌نگاران، و فعالان مدنی ایرانی از آن کلیک انتقاد کردند. از سوی دیگر گروهی از دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران و فعالان مدنی نیز از آقای مخملباف در این باره کلیک حمایت کردند

برگرفته از :
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2013/07/130731_u08_motovun_makhmalbaf.shtml

جايزه‌ای ديگر برای فيلم "باغبان" محسن مخملباف !

شانزدهمين دوره جشنواره موتوان كه هر ساله از ٢٧ تا ٣١ جولای در کشور كرواسی برگزار می شود، جايزه ماوريك (هنر مستقل) سال ٢٠١٣ خود را به محسن مخملباف سازنده فيلم باغبان اهدا كرد.دليل اهدا اين جايزه دستاورد فوق العاده در گشودن مرزهای غير قابل قبول انسانی توسط فيلمی ارژينال و غير قابل پيش بينی و مهم تر از همه به خاطر تسلط و استادی سازنده فيلم باغبان در هنر سينما عنوان شده است.

محسن مخملباف كه به عنوان ميهمان ويژه برای حضور در برنامه مرور بر آثار خود در اين جشنواره حضور يافته بود به هنگام دريافت اين جايزه گفت:
" اميدوارم اين جايزه كليدی باشد در گشودن در زندان های فرهنگی و سياسی.
من با همين اميد اين جايزه را تقديم می كنم به آن پيرمرد (٨٠) ساله بهايی كه به ( ٢٠) سال زندان محكوم شده است و به همراه نوه اش در يك بند سال های آخر عمر خود را سپری می كند.

اين جايزه را تقديم می كنم به آن مادر بهايی سمنانی كه با كودك شيرخواره خويش در زندان است.
اين جايزه را تقديم می كنم به همه (١٣٠ ) زندانی بهايی كه هم اكنون در زندان های سياسی ايران به سر می برند. تنها به جرم داشتن دينی متفاوت و يا به جرم درس خواندن در خانه خويش، در زمانه ای كه حكومت ايران در دانشگاه های ايران را به روی جوانان بهايی بسته است. بياييد به سن و سال زندانيان بهايی و به سال
هايی كه بايستی در زندان بمانند در اين ليست توجه كنيم:



١.جمال الدين خانجانی (٨٠ ساله)محكوم به ٢٠ سال زندان
٢.بهروز عزيزی توكلی (٦٢ ساله ) محكوم به ٢٠ سال زندان
٣. مهوش شهرياری ثابت (٦١ ساله ) محكوم به ٢٠ سال زندان
٤.سعيد رضایی تازنگی (٥٥ ساله ) محكوم به ٢٠ سال زندان
٥.عفيف نعيمی (٥٢ ساله ) محكوم به ٢٠ سال زندان
٦. فريبا كمال ابادی طائفی (٥١ ساله ) محكوم به ٢٠ سال زندان
٧. وحيد تيز فهم (٤١ ساله) محكوم به ٢٠ سال زندان
٨. نويد خانجانی (٢٦ ساله ) محكوم به ١٢ سال زندان
٩. فرهاد فهندژ محكوم به ١٠ سال زندان

١٠. فرهمند صانعی محكوم به ١٠ سال زندان


١١.شهرام چینیان مياندواب (٣١ ساله ) محكوم به ٨ سال زندان
١٢.وساق صانعی محكوم ٦ سال و نيم زندان
١٣.پويا طيبيان ٦ سال و نيم زندان
١٤.عادل فناييان (٥٧ ساله ) محكوم به ٦ سال زندان
١٥. رزيتا واسقی (٤٤ ساله ) محكوم به ٥ سال زندان

١٦. سيما اشراقی اقدس زاده (٤٨ ساله) محكوم به ٥ سال زندان
١٧. كامران مرتضايی (٦١ ساله ) محكوم به ٥ سال زندان
١٨. ايقان شهيدی (٢٧ ساله ) محكوم به ٥ سال زندان
١٩. عزيزالله سمندری محكوم به ٥ سال زندان
٢٠. كيوان رحيميان (٤٨ ساله ) محكوم به ٥ سال زندان

٢١. داور نبيل زاده (٥٢ ساله) محكوم به ٥ سال زندان
٢٢. كامل كاشانی محكوم به ٥ سال زندان

٢٣. سيامك صدری محكوم به ٥ سال زندان
٢٤. پيام مركزی محكوم به ٥ سال زندان
٢٥. كورش زياری محكوم به ٥ سال زندان
٢٦. امان اله مستقیم محكوم به ٥ سال زندان
٢٧.سونيا احمدی محكوم به ٥ سال زندان

٢٨. نورا نبيل زاده محكوم به ٥ سال زندان
٢٩. فواد مقدر ( ٦٣ ساله ) محكوم به ٥ سال زندان
٣٠.جلاير وحدت (٤٦ ساله) محكوم به ٥ سال زندان

٣١.افشين ايقانی (٤٠ ساله) محكوم به ٤ سال زندان
٣٢. پيمان كاشفی محكوم به ٤ سال زندان
٣٣. نوشين خادم محكوم به ٤ سال زندان
٣٤. محمود با دوام (٦٠ساله ) محكوم به ٤ سال زندان
٣٥. رامين زيبايی (٤٦ ساله ) محكوم به ٤ سال زندان
٣٦. فرهاد صدقی (٦٦ ساله ) محكوم به ٤ سال زندان
٣٧.رياض سبحانی (٦٧ ساله) محكوم به ٤ سال زندان
٣٨. افشين حيرتيان محكوم به ٤ سال زندان
٣٩. كامران رحيميان (٤٤ ساله) محكوم به ٤ سال زندان
٤٠.فواد خانجانی (٢٣ ساله) محكوم به ٤ سال زندان


٤١. شاهرخ طائف (٦٤ ساله) محكوم به ٤ سال زندان
٤٢. به فر خانجانی (٣٨ ساله ) محكوم به ٤ سال زندان
٤٣. منيژه نصرالهی منزويان محكوم به ٣ سال زندان

٤٤. ديدار رئوفی (٣٣ ساله) محكوم به ٣ سال زندان
٤٥. سيامك ايقانی (٤٥ ساله) محكوم به ٣ سال زندان
٤٦. ترانه ترابی به همراه كودكش محكوم به ٢سال و نيم زندان
٤٧. علی بخش بذر افشان (٦١ ساله) محكوم به ٢ سال و نيم زندان
٤٨. انسيه فناييان (٣٤ ساله) محكوم به ٢٢ ماه زندان


و ديگر زندانيان و صف طويلی كه در انتظار صدور حكم خويش ايستاده اند."

فیلم باغبان جدیدترین ساخته محسن مخملباف که در کشور اسرائیل ساخته شده است تاکنون در جشنواره های بین المللی متعددی از جمله بوسان در کره جنوبی، رتردام در هلند، توکیو فیلمکس در ژاپن، بمبئی در هند و ... به نمایش در آمده است و همچنین موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم از جشنواره بیروت شده است.
لینک آنونس فیلم باغبان: http://www.youtube.com/watch?v=KY757gVjOgU
منبع خبر: http://makhmalbaf.com/news.php?lang=2&n=69

۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

گلستانِ سجن !



دل‌نوشته نوید خانجانی از زندان رجایی شهر برای زادروز جمال الدین خانجانی 


گفتن و شنیدن از زندان شاید برای عده‌ای جذاب و برای عده‌ای ناراحت کننده باشد، اما مناین نوشته را نه برای این می‌نویسم تا کسی را ناراحت کنم نه این‌که نوشته‌ای حماسی باشد از روایت حبس کشیدن عده‌ای در زندان به واسطه باورهایی که از سوی حاکمیت تحمل نشد؛ من این نوشته را فقط برای دلم نوشتم و برای کسی که در زندان برای من و عده‌ای دلگرمی و پشتوانه است، برای جمال الدین خانجانی که امروز یعنی ۵ مرداد ماه زادروزش است. برای کسی که امروز هشتاد سالگی خود را در زندان پشت سر می‌گذارد.

همه کسانی که در حبس هستند گاهی دل‌شان برای آزادی تنگ می‌شود، صبرشان سر می‌آید، کلافه می شوند و ...، اگر کسی منکر این قضیه است یا حبس نکشیده یا سعی در پنهان کردن آن دارد، من سعی در پنهان کردن این قضیه ندارم، من هم گاهی خسته و کلافه می شوم ولی وقتی به اطرافیانم در زندان نگاه می‌کنم، آرام می‌شوم و دلگرم برای ادامه... 

به افرادی که صبور به زندگی ادامه می‌دهند و خم به ابرو نمی‌آورند و به آینده امیدوارند، وقتی کسی هم‌چون جمال الدین خانجانی را در کنارت داشته باشی و ببینی با این سن و با ۲۰ سال حبس چون کوه محکم و استوار ایستاده است، از اینکه گاهی خسته و کلافه می شوی شرمنده می شوی.

در نهایت فقط می توانم از خداوند برایت آرزوی سلامتی کنم و از خداوند بخواهم که این پشتوانه را از ما نگیرد و آرزو کنم روزی در بیرون از زندان بتوانم زادروزت را تبریک بگویم، روزی که دیگر انسانی را به واسطه اعتقادش به بند نکشند.

نوید خانجانی
مرداد 92
زندان رجایی‌شهر

۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

نامه ی ۱۵۳ فعال مدنیِ غیر بهایی به محمد نوریزاد !

جناب آقای محمد نوریزاد
حضور شما در منزل یک شهروند بهایی دربند و دیدار با فرزند خردسال ایشان، ما را بر آن داشته است تا ضمن تشکر از جنابعالی خود را در برابر این پرسش قرار دهیم که موضوعاتی این چنین، همچون مسئله فشار مضاعف بر اقلیت های مذهبی، از جمله جامعه‌ی بهایی تا چه زمان باید در زمره‌ی خط قرمزهای جریانِ دموکراسی خواهی ایرانی قرار گیرد و تعریف چنین مرزهایی تا به امروز چه ضربه هایی به روند مبارزات آزادی خواهانه و عدالت جویانه مردم وارد کرده است؟ مادام که خط قرمزها، کرامت انسانی و حقوق اولیه‌ی شهروندان را شامل شوند، نتیجه جز تداوم و بازتولید فرهنگ استبداد نخواهد بود.
سکوتِ معنادار جامعه ی روشنفکری، فعالین سیاسی و مدنی و نواندیشانِ دینی ایرانی، سرانِ شناخته شده ی جریانِ اصلاح طلبی، مراجع تقلید شیعه و داعیه داران آزادی، عدالت و دین در انقلاب اسلامی در خصوص فشارهای روزمره بر جامعه‌ی ستم دیده‌ی بهایی در کشورمان، که بیش از هر گروه سیاسی و اجتماعی دیگری در طول سی و پنج سال گذشته، طعم انواع فشارها و تبعیض های اجتماعی و حقوقی را چشیده است، سکوت در برابر ظلمی آشکار است.
حال که شما، با دیدار با آرتین رحیمیان، فرزند خردسال کامران رحیمیان و فارانِ حسامی دربند، که از اساتید زندانی دانشگاه مجازی بهاییان هستند، یک تنه بار سنگین شرمندگی بسیاری را به دوش کشیده‌اید، بر خود لازم می‌دانیم که به سهم خود، صدای خود را به گوش تمامی اقلیت‌های مذهبی ایرانی که در سال های گذشته متحمل ظلم‌های بیشمار شده اند برسانیم و بابت تمام آن‌چه بر ایشان گذشته است ابراز تاسف کنیم. اگرچه تاسفِ بیشتر، بابت مواضع نامشخص یا سکوت معنادار بزرگان سیاست و اهالی اندیشه است، سخنی که اگرچه بسیار دیر، اما به این امید به زبان می‌آید که گامی در راستای رعایت کرامت انسانی و حقوق شهروندی تمام ایرانیان، فارغ از جنس، نژاد و مذهب باشد. جامعه‌ی بهایی ایران در سال‌های گذشته اگرچه همواره در فشارها و هزینه های ناشی از جریان‌های گوناگونِ اجتماعی شریک بوده است، اما گویا هرگز جایی در میانِ پیروزی ها نداشته است. وقت آن است که از خود بپرسیم زمانی که خود را مروج فرهنگ روادارانه و باور پیروزی همگانی می خوانیم، چگونه است که کماکان بهاییان را در حاشیه می خواهیم و وقعی به فشار های پیوسته ی بر ایشان نمی نهیم؟
آیا تداوم سکوت و رفتار فعلی جامعه مدنی و روشنفکران ما، فرصتی برای جریان های آزادی ستیز و مرتجع نیست تا سالانه با صرف هزینه های گزاف تحت عنوان مبارزه با فِرَقِ ضاله، بیت المال را این گونه تباه سیاست های انسان ستیزانه نمایند و به جای تجهیز امثال مدرسه ی شین آباد،و جلوگیری از زنده در آتش سوختن دانش آموزان ایرانی، راه تحصیل و علم آموزی را بر دیگران ببندند؟
چگونه می توان چشم بر میلیاردها هزینه ی دولتی در راستای تخطئه‌ی جریان های مذهبی دیگر بست، خودسوزی معتقدان به یارسانِ اهل حق در همدان را نادیده گرفت؟ چگونه می توان ستاره دار شدنِ فعالین دانشجویی مسلمان را نتیجه برخورد های استبدادی دانست اما محرومیت از تحصیل بهاییان را بدیهی قلمداد کرد؟ این سوالات و دیگر پرسش های مشابه پاسخ های جدی تری را می طلبند تا درک درست تری از جایگاه فعلی خود در روند آزادی خواهی و استبداد ستیزی داشته باشیم.
جناب نوریزاد، ما امضاء کنندگان این نامه، ضمن تقدیر از اقدام شجاعانه ی شما نقض گسترده‌ی حقوق تمامی اقلیت ها ی دینی و مذهبی از جمله جامعه ی بهایی، صائبین مندایی، اسماعیلیان، یارسانِ اهل حق، زرتشتیان، کلیمیان، مسیحیان، اهل سنت، جامعه‌ی دراویش و ندانم انگاران و خداناباوران را محکوم می کنیم و سکوت در این خصوص را بیش از این جایز نمی دانیم. نادیده گرفتنِ تبعیض نهادینه بر علیه اقلیت ها نه تنها مصداق اعتدال گرایی نیست، بلکه به منزله ی تایید بر ستم آشکارِ رفته بر ایشان است. به باور ما تحقق شعارِ "ایران برای همه‌ی ایرانیان" جز با رعایت کرامت انسانی تمام ایرانیان و در نظر گرفتن حقوق شهروندیِ همگان فارغ از جنسیت، نژاد و دین میسر نخواهد بود.

۱. احسان منصوری / فعال دانشجوئی
۲. احمد باطبی / روزنامه نگار
٣. احمد مدادی/ روزنامه نگار
۴. اردوان روزبه/ روزنامه نگار
۵. آرش آبادپور/ وبلاگ نویس
۶. آرمان رضاخانی / مقام اول و دوم جشنواره خوارزمی در سالهای ۸۷ و ۸۶ در رشته ریاضی
۷. آرمین شریفی/ فعالی دانشجویی
٨. آریا حسینی / فعال مدنی
۹. آزاد مرادیان/ رواندرمانگر و فعال حقوق بشر
۱۰. آزاده دواچی / مترجم، شاعر و فعال حقوق زنان
۱۱. اسکندر لطفی / فعال حقوق معلمان
۱۲. افرا رحیمی / شاعر و نویسنده
۱٣. افشین وکیل /فعال سیاسی
۱۴. اکبر کریمیان / کنشگر سیاسی از لندن
۱۵. آلان فتوحی / فعال مدنی
۱۶. امیر رشیدی / کنشگر کمپین یک میلیون امضا و عضو سازمان دانش آموختگان ایران
۱۷. امیرحسین توکلی / فعال سیاسی
۱٨. امین سرخابی / روزنامه نگار
۱۹. آوات علیار / فعال سیاسی
۲۰. ایاز سیاوشان / نویسنده
۲۱. آیدا قجر / خبرنگار
۲۲. بابک مینا / فعال مدنی
۲٣. برهان بدیعی / فعال مدنی
۲۴. بلال مرادویسی / فعال مدنی
۲۵. بنفشه پورزند / نویسنده
۲۶. بهروز جاوید طهرانی / فعال دانشجوئی و سیاسی
۲۷. بهروز علوی / فعال مدنی
۲٨. بهزاد مهرانی / روزنامه نگار و فعال سیاسی
۲۹. بورگان نظامی نرج آباد / اقتصاد دان
٣۰. پتکین آذرمهر / مشاور بنیاد ایمان
٣۱. پردیس درخشنده / فعال مدنی
٣۲. پرند طاهری / فعال مدنی
٣٣. پویا جهاندار / فعال دانشجوئی
٣۴. پیمان عارف / خبرنگار و فعال دانشجوئی
٣۵. پیمان مهاباد / فعال مدنی
٣۶. ثمین چراغی / فعال مدنی
٣۷. جانی دیلان / فعال مدنی
٣٨. حامد براتی / فعال مدنی
٣۹. حسام ویسه/ فعال مدنی
۴۰. حسین ترکاشوند / فعال دانشجویی
۴۱. حسین رئیسی / فعال مدنی
۴۲. حوریه محسنی / فعال مدنی
۴٣. دکتر مهران براتی / جامعه شناس و فعال سیاسی
۴۴. رحمان جوانمردی/ فعال سیاسی
۴۵. رسول رحیمعلی / فعال مدنی آذربایجانی
۴۶. رضا طالبی / فعال سیاسی
۴۷. رضا قاضی نوری / فعال سیاسی
۴٨. روژین محمدی / فعال مدنی
۴۹. رویا یزدانی / فعال مدنی
۵۰. زانیج نوروزی / فعال مدنی
۵۱. زاهد حنبلی / فعال مدنی
۵۲. زهرا باقری شاد / فعال مدنی
۵٣. زکریا ابراهیمی / فعال مدنی
۵۴. ژاکلین هوبرت / فعال مدنی
۵۵. سارا سهرابی / فعال مدنی
۵۶. سپیده پورآقایی/ فعال مدنی
۵۷. سجاد نیک آیین/ مدرس حوزه علمیه در آمریکا
۵٨. سحر دیناروند / فعال مدنی
۵۹. سردار اردلان/ فعال مدنی
۶۰. سعید درخشندی / فعال دانشجویی
۶۱. سعید شیرزاد / فعال کارگری
۶۲. سعید قاسمی نژاد/ دانشجوی دکترای فایننس در سیتی یونیورسیتی نیویورک
۶٣. سلمان سیما / فعال سیاسی
۶۴. سمیرا جمشیدی/ فعال مدنی
۶۵. سوده راد/ فعال مدنی
۶۶. سیاوش بهمن / فعال حقوق بشر
۶۷. سیمین روزگرد/ خبرنگار
۶٨. سینا واحدی/ فعال مدنی
۶۹. شاهد علوی/ فعال حقوق معلمان
۷۰. شلیر شبلی/ فعال مدنی
۷۱. شهره عاصمی/ فعال مدنی
۷۲. شهلا باور/ فعال مدنی
۷٣. شیما قوشه / وکیل دادگستری
۷۴. صبا شعردوست/ خبرنگار
۷۵. صدرا آغاسی/ فعال دانشجویی
۷۶. صفورا الیاسی/ فعال مدنی
۷۷. طاهر علی پور/ فعال سیاسی
۷٨. طاهر قادری/ فعال مدنی
۷۹. طاهره خرمی/ فعال مدنی
٨۰. طیبه اسدی/ فعال مدنی
٨۱. عاطفه نبوی/ فعال مدنی
٨۲. عباس جمالی/ وکیل دادگستری
٨٣. عزت الله تربتی/ فعال مدنی
٨۴. عطیه بختیار/ فعال مدنی
٨۵. علی اصغر رمضانپور / روزنامه نگار
٨۶. علی اصغر سپهری/ فعال مدنی
٨۷. علی افشاری / خبرنگار و فعال سیاسی
٨٨. علی کلایی/ فعال مدنی
٨۹. علی مصلحی/ فعال مدنی
۹۰. عماد خیاطی/ فعال مدنی
۹۱. فرزانه جلالی/ فعال مدنی
۹۲. فرشته شیرازی/ فعال مدنی
۹٣. فرشته محسنی/ فعال مدنی
۹۴. فرشیده اسدی/ فعال مدنی
۹۵. فرناز کمالی/ فعال مدنی
۹۶. فرهاد مهدوی/ فعال مدنی
۹۷. فریبا داوودی مهاجر/ فعال مدنی
۹٨. فریبا راد/ فعال مدنی
۹۹. فرید هاشمی/ عضو سابق شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت
۱۰۰. فواد حقیقی/ فعال مدنی
۱۰۱. فواد محمودی/ فعال مدنی
۱۰۲. کامبیز غفوری/ فعال سیاسی
۱۰٣. کاوه رضایی شیراز/ فعال مدنی
۱۰۴. کوروش رضوانی/ فعال مدنی
۱۰۵. کوهیار گودرزی/ فعال حقوق بشر
۱۰۶. کیهان ولدبیگی/ فعال مدنی
۱۰۷. لادن یزدیان/ فعال مدنی
۱۰٨. لقمان نهری/ فعال مدنی
۱۰۹. لیلی حسن پور/ فعال مدنی
۱۱۰. مازیار یادگاری/ فعال مدنی
۱۱۱. ماشالله عباس زاده / روزنامه نگار
۱۱۲. مائده سلطانی/ فعال مدنی
۱۱٣. مجتبی واحدی/ روزنامه نگار و فعال سیاسی
۱۱۴. محبوبه عباسقلی زاده / فعال حوزه زنان
۱۱۵. محمد اولیایی فرد / وکیل دادگستری
۱۱۶. محمد توفیق اسدی/ فعال مدنی
۱۱۷. محمد جواد اکبرین/ پژوهشگر حوزه دین و روزنامه نگار
۱۱٨. منصور اسانلو / فعال کارگری
۱۱۹. محمد حبیبی/ فعال مدنی
۱۲۰. محمد رضا اسکندری/ فعال مدنی
۱۲۱. محمد رضا اسماعیل پور/ فعال مدنی
۱۲۲. محمد صادق رهبری/ فعال مدنی
۱۲٣. محمد صیادی/ فعال دانشجویی
۱۲۴. محمدرضا شکوهی فرد /روزنامه نگار
۱۲۵. مرتضی اسماعیل پور/ فعال سیاسی
۱۲۶. مرضیه زادبر/ فعال مدنی
۱۲۷. مسعود چناسی/ فعال دانشجویی
۱۲٨. مسعود لواسانی/ روزنامه نگار
۱۲۹. مصطفی عزیزی/ فعال مدنی
۱٣۰. معروف عثمانی/ فعال مدنی
۱٣۱. معصومه دهقان/ فعال مدنی
۱٣۲. مهدی عربشاهی/ فعال سیاسی و دبیرکل سابق دفتر تحکیم وحدت
۱٣٣. مهدی فرشی/ فعال مدنی
۱٣۴. مهدی وزیری/ دانشجوی کارشناسی ارشد تربیت معلم دانشگاه الدنبورگ
۱٣۵. مهرانگیز رساپور/ شاعر
۱٣۶. مهناز پراکند/ وکیل دادگستری
۱٣۷. میثم بادامچی/ فعال دانشجویی
۱٣٨. میلاد پناهی پور/ فعال دانشجویی
۱٣۹. میلاد پورعیسی/ فعال مدنی
۱۴۰. میلاد حاتمی/ فعال مدنی
۱۴۱. ناهید عسگری/ فعال مدنی
۱۴۲. نبی فتاحی. فعال مدنی
۱۴٣. نغمه محسنی/ فعال مدنی
۱۴۴. نگار ملک زاده/ فعال مدنی
۱۴۵. نوید محبی/ فعال مدنی
۱۴۶. هادی یزدانی/ فعال مدنی
۱۴۷. هومن طاهری/ فعال مدنی
۱۴٨. هیمن سیدی / فعال سیاسی
۱۴۹. هیوا خوشنمک/ فعال مدنی
۱۵۰. وحید حبیب پناه/ خبرنگار و فعال سیاسی
۱۵۱. ونداد زمانی/ فعال مدنی
۱۵۲. یزدان شهدایی/ کنشگر سیاسی از برمن
۱۵٣. یوحنا نجدی/ دانشجوی دکترای علوم سیاسی در مالزی 


برگرفته از :
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=54276

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

یک بوسه، یک تاریخ !




 محمد نوری زاد با یک بوسه تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر ایران را به چالش کشید. یک بوسه به جای دهها کتاب و مقاله حرف زد. نه فقط با حکومت، که با رسوبات ذهنی که تاریخ اجتماعی ایران را به اندازه تاریخ سیاسی اش پر تنش ساخته است. بابی کشی و بهائی کشی هر دو تاریخ را خونبار کرده است. بوسه بر پاهای یک کودک بهائی زاده کجا، سرشت اجتماعی و سیاسی تاریخ معاصر ایران کجا؟
تصویر این بوسه را که دیدم، خاطره ای در من زنده شد که از یاد رفتنی نیست. در سالهای بدو بدو های وکالتی در خیابان داورو ارک و بهشت تهران، باری با پرونده ای خودم را در گیر کرده بودم که به بسیار ماجراها در آمیخته شد و من را با خود به جاهائی برد که پیش از درگیر شدن با پرونده، گمانش را نمی بردم. یک پیرزن بهائی را عوامل حکومتی با پوشش مردمی در خانه اش خفه کرده بودند. وکالت اولیاء دم (صاحبان خون) را به عهده گرفته بودم. آنها در ایران نبودند. می ترسیدند به زادگاه شان پا بگذارند. پیرزن اما کشور را ترک نمی کرد و بر مالکیت خود بر یک باغ اصرار می ورزید و با دادستانی انقلاب یک تنه در افتاده بود. فرزندان مقتوله  برای من مجموعه ای از نامه هائی را که مقتوله به نشانی فرزندانش به خارج فرستاده بود، ارسال کردند تا به خیال خودشان من از جانب آنها خونخواهی کنم. خجالت می کشیدم در تماس های تلفنی به آنها بگویم بهائی که از نگاه قانونگذاری و مجریان قضائی حکومت شیعه، خونش بهائی ندارد. خجالت می کشیدم بگویم این که در ضرب المثل های ایرانی گفته می شود " خون کسی از خون دیگری رنگین تر نیست " در قانونگذاری ایران اسلامی بازتاب ندارد- سهل است- معکوس هم شده است. اگر مسلمان غیر مسلمان را عمدا به قتل برساند قصاص نمی شود. فقط باید دیه بدهد. تازه این درجه از معافیت ، که دستکم پرداخت خون بها به قاتل را دستور می دهد، خاص مواردی است که مسلمان، یک کلیمی یا مسیحی یا زردشتی را می کشد. خون بهائی رنگی ندارد، قیمتی هم ندارد. هدر است. البته فریبکاری شده. در قوانین جرائی جمهوری اسلامی ایران جائی ننوشته که بهائی مهدورالدم است، ولی عاقلان دانند که چنین است و همه کسانی که با قانون و قاضی در این سالها سر و کله زده و می زنند از آن با خبرند. این فقره از بیداد که قانونی و شرعی است ،در مطبوعات جمهوری اسلامی ایران، حتی در دوران متفاوت "اصلاحات"، افشا نشد. نه فقط به علت سانسور تحمیلی محافظه کاران، بلکه به لحاظ مبانی عقیدتی "اصلاح طلبان" که خود نسبت به ورود به این بحث با ترسی درونی و تربیتی در گیرند. از محافظه کاران نمی ترسیدند. از خود می ترسیدند و از آن ترس که درونی شده است پروا می کردند. ادعا نمی کنم که سکولارها ومارکسیست ها و ملی گرایان ایرانی از این پیرایه مبری بوده و هستند. ما نیز هریک ، این رسوبات ذهنی را در زندگی اجتماعی با خود حمل کرده ایم و جائی و زمانی در رفتار و گفتارمان بازتاب داده ایم. اما نقشی در قانونگذاری 34 سال اخیر نداشته ایم. بنابراین موضوع یکسره حکومتی نیست. ولی حکومت شیعه ، آتش این بیداد تاریخی را باد زده و می زند. از بهائی مالیات می گیرد. او را به سربازی اعزام می کند، اما به دانشگاه راهش نمی دهد وبعد که بهائی برای خودش، از جیب خودش دانشگاه اینترنتی راه انداخت، به جانش می افتد و به یک چشم بر هم زدن اتهام همکاری با صهیونیسم بر او می بندد که اثبات آن، مثل آب خوردن است برای قضات دست نشانده و گوش به فرمان.
بگذریم، بازمی گردم به آن بوسه و آن خاطره که ناگهان از ذهن خسته ام بیرون جهید. خاطره به همان پرونده گره خورده است. به آن صبح زیبای تهران که با کلی حجاب اجباری وارد پیچ و خم عدلیه شدم تا با کلی سند و مدرک پیرامون قتل پیرزن بهائی به دست یک مسلمان مرتبط با کانون های قدرت، قاضی را متقاعد کنم تا به شکایت اولیاء دم بها بدهد. می دانستم خون پیرزن بها ندارد، اما اگر حکم بر اثبات قتل به دست آن مسلمان صادر می شد، شفای خاطری بود برای فرزندان دور از وطن مقتول و پاسخی بود به خطر کردن من در قبول آن پرونده.
پیرزن در سالهای پایانی زندگی،  نامه ها را به دست خودش نوشته بود و همه جا نوشته بود که می داند مستاجرش مامور دادستانی انقلاب است و سرانجام اگر او حاضر نشود ملک خود را به دست خود به یک نهاد انقلابی "هبه" کند، او را خواهد کشت. دستخط پیرزن، من را به یاد دستخط مادرم می انداخت که تازه از دستش داده بودم. خیلی ابتدائی بود و به خط کلاس اولی ها شباهت داشت. یادگاری از مکتب رفتن مادران ما بود که قرآن و حافظ را مثل بلبل قرائت می کردند و به نوشتن که می رسید لنگ می زدند.  نامه ها را جمع و جور کردم و راهی دادگاه شدم. به قاضی اعتماد داشتم. جوان و تحصیلکرده دانشکده حقوق بود. آخوند نبود. تحصیلات حوزوی نداشت و برای وکلای آن روزگار که همین مختصر کانون وکلای کنونی را هم نداشتند، حضورش در دستگاه بی مروت  قضای اسلامی، دلگرم کننده بود. با اعتماد به نفس وارد اتاقش شدم. قاضی تمیز و آراسته بود. از پشت میز اندکی به نشانه احترام سر خم کرد. با گشاده روئی از حضور من استقبال کرد. پوشه ای را از کیفم بیرون کشیدم و چند نامه به خط مقتول به سویش دراز کردم. او هم دستش را دراز کرد تا آنها را از من بگیرد. دستش در نیمه راه خشک شد. بی حرکت ماند. دست من نیز. گفت نامه های آن مقتول است؟  گفتم بله، دست را پس کشید و به سرعت از جعبه کلینکس روی میزش یک دستمال بیرون کشید و با آن نامه ها را از من گرفت. زیر لب هم یک چیزهائی خواند که درست نفهمیدم چه بود.
راه میدان ارک تا خانه را نمی دانم چگونه پیمودم. فقط این را می دانم که نفرت نگاه و کلام و حرکت دست او مثل یک نشتر رفت توی قلبم. این نفرت تاریخی بود، نه لزوما سیاسی. حکم حکومتی نبود. حکم قانون هم نبود. زیر بنای تربیتی داشت. تحصیلات عالیه در دانشکده حقوق هم آن را پاک نکرده بود. او در این نفرت تنها نبود. باور داشت که دست زن بهائی که کاغذ ها را لمس کرده، ممکن است بار آن تاریخ را که روی ذهنش خالی کرده اند، سبک کند. او نمی توانست نفرت را با مهر عوض کند. قادر نبود. و نگاه بهت زده من را اصلا نمی دید. ومن نمی فهمیدم چرا آمده ام به خونخواهی کسی که قاضی او را به اندازه ای کثیف داوری می کند که به کاغذ لمس شده با دستهای او دست نمی زند.  لابد قتلش را هم واجب می داند.
شاید و بلکه محمد نوری زاد هم مثل همه ما زیر سلطه تاریخ نفرت، سالهائی از عمر را تلف کرده است. چه بسا بیش از ما با این تاریخ زیسته و پاسداران این تاریخ را ارج نهاده و مدح گفته است. شاید اگر کرامت انسانی اش زیر لگد اسبهای آن تاریخ له و لورده نمی شد، با یک بوسه، آن تاریخ را به چالش نمی کشید. آن تاریخ را فقط عمامه داران پاسداری نکرده اند. خونبار نکرده اند. بوسه بر پای کودک بهائی زاده که پدر و مادرش را به جرم راه اندازی دانشگاه اینترنتی حبس کرده اند، می تواند فصلی دیگر از تاریخ اجتماعی را بنویسد. این تاریخ نگاری که یک بوسه خاستگاه آن شده است، فارغ است از شائبه های سیاسی که بر آن می بندند. یک انسان با رویاروئی با پلشتی های مشتی انسان که در زندان مثل گرگ به جانش افتاده اند، به خودآگاهی رسیده. از مرز جان دوستی گذر کرده و به داوری خود نشسته و اراده کرده باقیمانده از عمر را صرف بازنگری در این تاریخ کند. برخی پس از رویاروئی با این پلشتی ها خود را کشته اند. اما او می خواهد تاریخ پر کینه را از ریشه برکند. این که می تواند یا نمی تواند، حرف و نقل دیگری است. باید این گونه بپنداریم که می تواند و دستکم نسلهای جوان، او را دنبال می کنند.
همانند سازی حرکت پر خطر او با حرکتهای دیگری که در جای خود قابل بررسی و ارزش گذاری است، نشان می دهد که اعتبار آن بوسه تاریخ ساز، چندان که هست درک نشده است. بوسه از جنس دیگری است. فقط تابو شکن نیست. تامل برانگیزهم است. نسلهای جوان ایرانی را هشدار می دهد تا رسوبات تاریخی را که برای خون آحاد انسانی قیمت های متفاوت تعیین کرده و برای خون جمعی از انسان ها اساسا بهائی نمی شناسد، با مهر و بوسه از این تاریخ پاک کنند. کاری است بس دشوار و پر خطر. جمهوری اسلامی با بیدادگری، بسیار گوشه های تاریک این تاریخ را در برابر نسلهای جوان ایرانی که در جریان آن تاریخ سازی های پر تبعیض نقشی نداشته اند، باز گشوده است. از آن بیش،  بیدادگری جمهوری اسلامی از یک دوست، دشمنی فرهیخته ساخته که می داند چه می کند و می داند با کدام تاریخ طرف است. و حتما می داند جمهوری اسلامی برآمده و نشات گرفته ازهمان تاریخ است. تاریخی که قاضی جوان و تحصیلکرده هم نمایندگی اش می کند.
وقتی تصویر آن بوسه را دیدم، تصویر زشت نشسته در ذهنم از آن قاضی تحصیلکرده حقوق، زنده شد و باور کردم کسانی شاید از سلسله همان قاضی، می خواهند تاریخ کینه ورزی نسبت به "کافرذمی" و "کافرحربی"  را که در اذهان ما جا افتاده  و راه به قوانین کشور گشوده است، ورق بزنند. این بوسه را بریک فلسفه استواردیدم. این بوسه از درون منجلاب مشت و لگد و شکنجه و فحش های رکیک که زندانهای ایران را پرآشوب کرده و لجن بر سر و روی آمران این رفتار و مجریان این رفتار، پاشیده  بیرون آمده. گوهر گرانبهائی است. از درون لجنزار صیدش کرده ایم . یک شیعه اثنی عشری که تا سالها محبوب قلوب حاکمان شیعه بوده، چندان شکنجه شده و از حکومت شیعه بد دیده که با این بوسه می گوید من شیعه اثنی عشری همین که زبان به نقد گشودم با تو کودک بهائی زاده، هم سرنوشت شدم. بی گمان نوری زاد جمع بزرگی از دوستداران قدیم و جدیدش را با همین یک بوسه از دست داد. چه باک، بوسه ای که با یک تاریخ وارد چالش می شود، جنس دیگری دارد. پیام آور است و مثل بذر در خاک سرزمینی که آن را آقایان خوب شخم زده اند، به بار می نشیند. شتابی نیست. بذر افشانی دیری است آغاز شده. 

برگرفته از:
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2013/july/23/article/-726252e61c.html

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

مشکل "ماگروهی"ها با محسن مخملباف...، !

هادی خرسندی
 هادی خرسندی

ما گروهی از دانشگاهيان، هنرمندان، روزنامه نگاران، فعالان مدنی، بورسيه ها، حزب اللهی ها، فريب خورده ها، گروگان شده ها، لابيگرها، تئوريسين ها، نظريه پردازها، پرقيچی ها، کوچک ابدال ها، پامنبری ها، توپ جمع کن ها، خوشخدمت ها، سياهی لشگرها، طلبه ها، پشيمان ها و عذرخواه های حکومت اسلامی، از اينکه آقای مخملباف بدون اجازۀ ما به اسرائيل رفته ايشان را محکوم ميکنيم. در حاليکه اگر با ما تماس گرفته بود راهنمائيش ميکرديم که کجاها برود و با چه کسانی تماس بگيرد. ضمناً يکی از امضا کنندگان اين نامه مبلغی لير اسرائيلی از بقال سرکوچه شان در بيت المقدس طلبکار است که ميتوانست حواله کند که آقای مخملباف آن را گرفته و معادل آن را در آمريکای جهانخوار به اين امضا کنندۀ عزيز بدهد.
ما گروهی ..... در اين نامۀ سرگشاده به آگاهی عموم ميرسانيم:
«آقای محسن مخملباف .... مبارزه‌ی سياسی و اخلاقیِ انسانهای‌های معمولی را در بسترهای پر از خشونت به تصوير کشيد. اصرار آقای مخملباف بر دستيابی به حقيقت و عدالت، منجر به تبعيد او از ايران شده‌است. در حالی که فلسطينيان رنج طاقت‌فرسايی را به دوش می‌کشند، ما چگونه می‌توانيم درس‌هايی را که آقای مخملباف به ما آموخته‌است فراموش کنيم؟»

ما گروهی، خصوصاً استادان دانشگاهی که از آقای مخملباف «درس آموخته»ايم، اينک از همۀ خوانندگان اين نامه ميپرسيم که «چگونه» اين درس ها را «فراموش کنيم؟». اغلب ما در آرزوی يک بند انگشت الزايمر پرپر ميزنيم که بلکه اين آموخته ها را از ياد ببريم و به وضعيت پيش از آموزش مخملبافی برگرديم که بوئی از اين چيزها نبرده بوديم! ما گروهی، بار ديگر اين عبارت تاريخی را برای جهانيان تکرار ميکنيم که: «در حالی که فلسطينيان رنج طاقت‌فرسايی را به دوش می‌کشند، ما چگونه می‌توانيم درس‌هايی را که آقای مخملباف به ما آموخته‌است فراموش کنيم؟» و تقاضا داريم به وضع ما رسيدگی شود.
ماگروهی اطمينان داريم که اگر اقای مخملباف به اسرائيل نرفته بود حالا نخست وزير اسرائيل جرأت نمبکرد در سايت خودش نتن.ياهو.داتکام به جناب آقای روحانی منتخب ملت ايران دری وری بگويد. بديهی است چنانچه آرمان های بشری جناب آقای احمدی نژاد – منتخب قبلی ملت ايران - در امحای اسرائيل از روی نقشۀ جهان عملی شده بود، اصلاً امکان فيلمسازی در اسرائيل برای آقای مخملباف پيش نميامد و چنانچه عمليات محوسازی هنگامی عملی ميشد که آقای مخملباف هم در اسرائيل ميبود، او هم از روی نقشۀ جغرافی حذف ميشد. اکنون که متأسفانه فرصتی برای جناب آقای احمدی نژاد باقی نمانده از جناب آقای روحانی تقاضا داريم پيش از عملی کردن اين طرح بزرگ، مطالبات نقدينۀ يکی از امضاکنندگان ما را از بقال اسرائيلی فوق الذکر زنده نموده، عمليات محوسازی را ادامه دهند.
ماگروهی، بر خلاف فرمايش تاريخی قائد سابقمان جناب دکتر احمدی نژاد که فرمود «آب را اونجائی بريزيد که ميسوزه»، راستش داريم آب را اونجائی ميريزيم که نميسوزه يا کمتر ميسوزه! چرا که نميخواهيم اصل قضيه را فاش کنيم. بديهی است اگر فيلم فستيوالی آقای مخملباف در بارۀ بهائيان نميبود، بلکه مثلاً در زمينه قهرمانسازی از يکی از عناصر حجتيه ميبود، نه تنها ايشان را مورد تشويق قرار ميداديم بلکه آن مبلغ ناچيزی هم که يکی از ماگروهی از بقال اسرائيلی طلب دارد را به عنوان کمک کوچکی به هزينۀ آن فيلم بزرگ در اختيار آقای مخملباف قرار ميداديم.
.
ماگروهی اين نامۀ سرگشاده را به محسن مخملباف مينويسيم ولی برخلاف قواعد دستوری و نامه نگاری، بهيچوجه او را مخاطب قرار نداده و با صيغۀ سوم شخص غايب، پشت سر او حرف ميزنيم تا همگان بدانند که ما ديگر به او محل نميگذاريم.

ما گروهی «با سرکوب دولت ايران عليه شهروندان بی‌گناه آشنا هستيم» و در کنار اينجور حمله های تکراری و جمله های سوخته و عبارت های آبدوغ خياری و نخ-نما که ميرحسين و کروبی و خاتمی و هاشمی هم ميگويند، يک فحش تر و تازه و دست اول و کت و کلفت نثار آقای مخملباف ميکنيم که «وجدان انسانی» ندارد! آقای مخملباف اگر وجدان انسانی ميداشت از زندگی باغبان بيت رهبری فيلم ميساخت نه باغبان مرکز بهائيان. بهائی هائی که برادران حزب الله ما هرکدامشان را توانستند، در ايران از کوه به پائين پرتاب کردند يا آتش زدند يا سنگباران کردند تا به سزای اعمال خود برسند.
ماگروهی، با اينهمه استاد دانشگاه که در ميانمان هست، بلد نبوديم به جای اينهمه ضجه و زنجموره، دو کلام بنويسيم مثلاً که:
«ما گروهی ...... ناخشنودی خود را از شرکت فيلمساز برجستۀ ايرانی، آقای مخملباف در جشنواره‌ی بين‌المللی فيلم بيت‌المقدس اعلام داشته و هرگونه بهره برداری سياسی و ضد فلسطينی دولت اسرائيل را - از حضور ايشان در اين مراسم هنری و غيرسياسی، - محکوم ميکنيم. ما اطمينان داريم که آقای مخملباف نيز با افکار و احساسات انسانی که دارد، در حمايت از حقوق خلق فلسطين و انزجار از خشونت های دولت اسرائيل، با ما همصدا و در کنار ماست.»

نه خير. ماگروهی اگر بلد بوديم بدون روضه خوانی و سينه زنی و ننه من غريبم، اينطور تر و تميز و بی شيله پيله نامه بنويسيم که ديگر جزو ماگروهی نبوديم. «ماگروهی» بودن، خودش يک شرايطی دارد که فقط آنان که در لژ ماگروهی نشسته باشند، ميدانند! 

برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/07/163723.php

جنجال یک بوسه ی دیرهنگام !


 محمد نوری زاد

دیروز گوشی تلفن را که برداشتم، بانویی که ارادت من به او بسیار بیش از خشم و تندی ناگهانی اش است، بر من خروشید که: شما با چه اجازه ای رفته اید به پای بوسی یک بهایی؟ شما جگر ما را سوزاندید آقای نوری زاد. شما آبروی خودتان را بردید. شما به خون شهدا توهین کردید….. و از اینجور سخنان تند و خشم آلود.

پرسیدم: شما از کدام بخش از کار من در رنج اید؟ گفت: ما اینهمه آسیب دیده ایم که فرهنگ غلط دست بوسی برچیده شود، شما رفته اید “پای” یک بهایی را بوسیده اید. می دانید بهایی ها کی هستند؟ و شروع کرد به شمارش گفته های همسایه ی بهایی اش در قدیمها، که البته ناجور بود.

به وی گفتم: آرام باشید بانوی خوب، اگر فلان بهایی یک چنین حرفی زده، صد مطابق غلیظ ترش را شما می توانید در بساط ما مسلمین از بالا تا پایین مان پیدا کنید. به ایشان گفتم: اگر به شما خبر برسد که یکی از برجستگان وهابی – که با ما شیعیان دشمنی اساسی دارند – در مکه و مدینه و ریاض، خم شده و پای یک پسرک چهارساله ی شیعه را – که پدر و مادرش در زندان وهابی ها هستند – بوسیده و از او دلجویی کرده، در پوست نخواهید گنجید؟ پس چرا چیزی را که بر خود می پسندیم بر دیگران نمی پسندیم؟

مهلت به من نداد و برافروخته تر گفت: شما با این کارتان خون به دل ما کرده اید آقای نوری زاد. و ادامه داد: دوستان من گریه کنان به من زنگ می زنند و می پرسند چرا آقای نوری زاد ما را اینگونه سرشکسته کرد؟ من چه جوابشان را بدهم؟ به ایشان گفتم: بانوی خوب، قرار نیست من خودم را با حس و حال دوستان شما تنظیم کنم. شما بعنوان یک همسر شهیدِ پرآوازه رسالتی دارید و من نیز بقدر بضاعت مختصرم وظیفه ای. من اتفاقاً به همان راهی می روم که احساس می کنم روح شریف همسر شهید شما بر آن تأکید می ورزد. این را که گفتم، آن بانوی خوب تاب نیاورد و عصبانی تر سخنانی فرمود و یک جانبه بر این مکالمه ی تلخ نقطه ی پایان نهاد.

بعد از انتشار مطلب: ”بوسه بر پای یک بهایی کوچک” که مطلقاً رویکردی انسانی دارد – و هرگز مرا در این سخن اشاره ای به ماهیت و محتوای بهاییت نبوده و نیست – بارانی از همدلی ها و همراهی ها از یک سوی، و آتشباری از توهین ها و ناسزاها از دیگرسوی بر من فروبارید. من اما پیش از داخل شدن به خانه ی “آرتین”، خود می دانستم به چه ورطه ای از هیاهوهای توفانی و البته فرسوده ی همکیشانم داخل می شوم. آنان که با من همدل و همرأی هستند، رفتار مرا برآمده از متن و مغز انسانیت و مسلمانی و آزادگی می دانند. و آنان که مرا به دخمه های نفرت و پلیدی درمی اندازند، پای بوسیِ یک طفل بهایی را با پای بوسی ابلیس و هفت پشتِ نابکارش مترادف می دانند.

من با اطمینان می گویم: یک عقیده، یک مرام، یک اندیشه، می تواند غلط یا حتی منحرف باشد. برای مواجهه با این عقیده ی نادرست، نخست این که: ما باید به درست بودن خود مطمئن باشیم، و دیگر این که بدانیم: کوفتن و سر به نیست کردنِ یک اندیشه بیش از آن که به نابودیِ آن منجر شود، به برآمدنِ آن دست می برد. پس چاره ی کار چیست؟ می گویم: بنا به فرموده ی قرآن باید با مجادله ای پسندیده و مدام به محاجّه با نخبگان آن گرایش پرداخت و از فروشدن به رویه های تند و خشن پرهیز کرد.

می گویم: برخوردهای تند و توفانی با اندیشه های مغایر در این سالهای دراز، بیش از آنکه نگرانی روحانیانِ ما را از انحراف مسلمین به نمایش بگذارد، نشانگر این است که: روحانیانِ ما در همه ی ادوار تاریخ، حیاتشان را در: دست به یقه شدن با یک دشمنِ اعتقادی یافته اند. و این دست به یقه شدن، برای روحانیان ما یک “نیاز” حتمی و حیاتی برای بقای خودشان بوده و هست. تکرار و مصرف اینهمه “دشمن” در کلام رهبر و امامان جمعه می تواند از منظر همین نیاز تاریخی قابل اعتنا باشد.

در غلیظ ترین شکل تاریخی اش، من به واگفتنِ دو ماجرا اصرار دارم. نمی خواهم به شکوه فتح مکه و بخشایش شگفت پیامبر اشاره کنم. که ما انقلاب کرده های شیعه مطلقاً بدان روی نبردیم و چهره ای خواستنی و پسندیده از خود نیاراستیم. بل بلافاصله بعد از پیروزی، تا توانستیم کشتیم و نابود کردیم. می خواهم به دو ماجرای دیگر اشاره کنم: پیامبر به ملاقات یک یهودیِ بیمار می رود و بر بالین او می نشیند و از او دلجویی می کند و برای سلامتی اش دست بدامان خدا می برد. کدام یهودی؟ همان که مدام از پنجره ی خانه اش بر سر پیامبر آب چرکین و خاکستر می ریخت. پیامبر که هر روز با این گستاخیِ آشکار مواجه بود، پیشنهاد تغییر مسیر دوستانش را نپذیرفت. و یک روز که از زیر پنجره ی آن یهودی می گذشت، با تعجب مشاهده کرد که نه آب چرکینی بر او می بارد و نه خاکی و خاکستری. علت را جویا می شود. می گویند: مرد یهودی بیمار است. به ملاقاتش می رود.

ماجراجویان، حلقه ی زینتیِ پای یک زن یهودی را که در دوردست های حاکمیت علی (ع) زندگی می کرده، می ربایند. خبر به امام می رسد. برمی آشوبد. و بلافاصله با این سخن انسانی و آسمانی، تکلیفش را با مردم عصر خود، و با همه ی دوره های دور و دراز تاریخ روشن می فرماید. که: اگر مسلمانان از شدت اندوه این حادثه دق کنند و بمیرند ملامتی بر آنان نیست. که یعنی: برای منِ علی فرق نمی کند که تحت حاکمیت من چه کسانی با چه اعتقاداتی زندگی می کنند. مهم این است که: منِ علی در قبال حقوق تک تک مردم خود مسئولم، و باید به صاحبان حق، و به تاریخ، و به خودم، و به خدا پاسخگو باشم.

من آن روز – اگرچه بسیار دیر – به ملاقات پسرکی چهارساله رفتم که: پدر و مادرش بجرمهای واهی زندانی اند. و ما در این سالها به او و به همکیشان او قساوت ورزیده ایم. و در یک تمرین روانی و امنیتی و مخوف، راه را بر ورود هر فرد و جریانی که سخن از حقوق تباه شده ی اینان بگوید، بسته ایم. من می گویم: چرا باید سخن گفتن از حقوق بهاییان در این سرزمین که والیانش حتی بهنگام تولد یا علی می گویند، به تأسی از خود علی، امری بدیهی و رایج نباشد؟

این ترجیع بند که: نوری زاد اهل غوغا و اهل افراط و تفریط است و دیروز به شکلی و امروزبه شکلی دیگر تندروی می کند، دستاویزی شده است برای آنانی که در سایه ی این سخن، بر سکوت و ترس و خاموشیِ خود لباس خوشرنگی از خردمندی بپوشانند. در زندان، یک دادیار روحانی به من گفت: من اغلب نوشته های شما را خوانده ام. فکر نمی کنید کمی تند می روید؟ با اطمینان به وی گفتم: خیر دوست من، من کاملاً معمولی راه می روم. منتها این معمولی راه رفتن من برای شما که نشسته اید و احتمالاً به این میز دل بسته اید و از درکِ درد و داغ مردم رسته اید و کمی هم می ترسید و کمی هم نگران آبروی خویشید و کمی هم از بهم ریختن اوضاع کار و زندگی تان واهمه دارید، بقدر سرعت نور تیز و تند جلوه می کند.

قبول دارم که در نوشته ی: بوسه بر پای یک بهایی کوچک، کمی بیش از اندازه با الفاظی تند به کوتاهی های رهبر و مراجع، و به کوتاهی های نخبگان و نمایندگان مردم آشفتم. و نیز از این بابت شرمگینم. اما جناب رهبر و مراجع و نخبگان و نمایندگان بدانند: الفاظ تند نوری زاد کجا و بقول امام علی (ع): دق کردن و مردن آنان از ظلمهای جاری در این ملک کجا؟

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

مهلکه !



آه در این سجن، چه با ما کنند      خاک به افلاک، چه سودا کنند
تیغ ، اگـر بر رگ ما می‌زننـد        خون به دلِ لاله‌ی صـحرا کنند
مُهر اگـر بـر لب ما می‌نهنـد         غنچه دهانان لب خود وا کنند
خاک، اگـر پیـکر ما می‌شـود         از گِلِ ما محشـر کبری کنند
جام و سـبويی اگر ازما شکست     میـکده ها زنده و بر پا کننـد
پای اگـر بر سـرِ ما می‌زننـد          افسـر ما ، گنبـدِ مـینا کنن
خار اگـر بر سـرِ ما می‌نهنـد          زنده جهان از دَمِ عیسی کنند
چاه اگـر در رهِ مـا می‌کَننـد            یوسف کنعان همه پیدا کنند
بیـم نداریم ز طوفـان چه باک        کشتی نوحی سوی دریا کننـد
گـر خَزَفـی در رهِ ما گم شود        تاج جواهر همه پیـدا کننـد
پای بـه زنجیـر اگـر کرده‌انـد         شهپرِ اندیشـه هویدا کننـد
راه بـه این پیـر اگـر بستـه‌اند        خیلِ جوانان همه غوغا کننـد
گر همـه این بزم تماشـا کننـد        از چه از این مهلکه پروا کنند

۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

بوسه بر پای یک “بهایی” کوچک !

 

 محمد نوری زاد

امروز به دیدن یک خانواده ی کوچک بهایی رفتم. کوچک از آن روی که: از خانواده، یک مادربزرگ مانده است و یک نوه ی چهارساله. “آرتین” یعنی همان پسرک چهارساله ی بهایی را نشاندم بر یک صندلی، و از جانب همه ی گردنفرازان شیعه، از او پوزش خواستم و بر پاهای کوچکش بوسه زدم. چشم در چشم او دوختم و با التماسی آمیخته به درد، از او خواستم که اگر می تواند به روی منِ شیعه آب دهان بیندازد و به صورتم سیلی بزند.
در آن خانه ی کوچک، گرچه جای پدر و مادر آرتین خالی بود، اما جای رهبر و مراجع صاحب نام و مسئولین روحانی و غیرروحانی ما خالی تر بود. و من، بجای همه ی آنانی که در آنجا نبودند، از آرتین پوزشخواهی کردم. به وی گفتم: آرتین عزیز، نگران مباش، اگر پدر و مادرت بی دلیل و همزمان در زندان اند، رهبر شیعیان ایران که نه، رهبر مسلمین جهان اما هست. او خود شخصاً به تأسی از علیِ مرتضی تو را سرپرستی می کند و حق تو را از حلقوم قانونی که در این ملک به طنز گراییده بیرون می کشد و برکات آن را بر سر تو می بارد. اگر این روزها پدر و مادرت بی دلیل در زندان اند، مراجع صاحب نام و پرآوازه ی ما هستند و به تو نشان خواهند داد که: در قاموس الهی، مردمان را بخاطر عقایدشان از هستی ساقط نمی کنند. و به تو خواهند فهماند: بفرض اگرپدر و مادرت مقصرند، تو را در این میان هیچ گناه و تقصیری نیست.
امروز بدلیل کسالت و بیماری، روزه نبودم. آرتین که برایم آب آورد، گرفتم و نوشیدم. و بعد که میوه آورد، گرفتم و تناول کردم. تا نشان او بدهم: خوردنی های یک بهایی، اگر از خوردنی های یک مرجع تقلید شیعه ی دوازده امامی پاکیزه تر نباشد، حتماً دست کمی از پاکیِ آن ندارد. و بهایی کوچک، با حیرت به دهان من می نگریست. که: مگر می شود یک مسلمان شیعه از خوردنی های خانه ی یک بهایی تناول کند؟
به آرتین گفتم: پسرکم، من از طرف آنانی که در این سالهای اسلامی، بر تو و بر همه ی همکیشان تو جفا باریده اند، از تو پوزش می خواهم. به او گفتم: وقتی پاپ، رهبر کاتولیک های جهان خم می شود و پاهای یک دخترکِ بزهکار مسلمان را می شوید و بر آن بوسه می زند، من چرا به نمایندگی از دم و دستگاه عریض و طویل رهبر مسلمین جهان و مراجعِ پشت به پشت شیعه بر پاهای کوچک و بهشتیِ تو بوسه نزنم؟
آرتین کوچک، یکشنبه به یکشنبه به ملاقات می رود. یکبار به کرج برای ملاقات پدر و عمویش، و یکبار به زندان اوین برای ملاقات مادرش. پدر و مادر آرتین، جز این که بهایی اند، هیچ خطایی مرتکب نشده اند. پس جرمشان چیست؟ جرمشان تدریسِ درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم دستگاههای اسلامی ما از تحصیل محرومند.
امروز چشمان معصوم آرتین از من پرسیدند: آهای ای محمد نوری زاد، آهای ای شیعه ی اثنی عشری که غیرخودت همه را جهنمی می دانی، مگرنه این که پیامبرشما فرموده: ز گهواره تا گور دانش بجوی؟ و مگر نه این که پدر و مادر من به همین سخن پیامبرتان عمل می کردند؟ و مگر نه این که در این خانه و آن خانه به جوانان محروم از تحصیلِ بهایی فیزیک و شیمی و روانشناسی درس می دادند؟ پس چرا اکنون باید آنان در زندانِ شما باشند و مرا مادربزرگم پرستاری و نگهداری کند؟
آرتین، این بهایی کوچک، عکس پدربزرگش را نشان من داد. پدربزرگی که سالها پیش به حکم دستگاههای اسلامیِ ما و احتمالاً بجرم جاسوسی اعدام شده است. کجایند صاحب نامان شیعه ی دوازده امامیِ ما تا عدل را در مقیاس علوی اش تماشا کنند و از تناول یک لذتِ مستمر در پوست نگنجند؟ خانه ی کوچک که می گویم یعنی همین! مادربزرگی با نوه اش. و مابقی؟ یا اعدام یا زندان.
امروز در آن خانه ی کوچک، احساس کردم از رهبر مسلمین جهان به خدا نزدیکترم. از همه ی مراجع شیعه فهیم تر و باتقواترم. از آقایان روحانی و خاتمی و هاشمی رفسنجانی و همه نمایندگان مجلس برترم. چرا؟ چون اطمینان دارم همه ی اینان در دل آرزو می کنند ایکاش جای من بودند. و شهامت این را داشتند که آشکارا و بی واهمه از شماتتِ خشک مغزانِ دینی، در آن خانه ی کوچک می بودند. اما چه جای درد که ترسی پنهانی، همه ی غیرت مندی اینان را بخاک آغشته. ترس از بی آبرویی. که مثلاً: ای امان، رهبر مسلمین جهان را ببین که به خانه ی یک بهایی رفته! رییس جمهور منتخب را ببین که از حقوق تباه شده ی بهاییان می گوید! نمایندگان مجلس را ببین که برای دلجویی از آرتین این بهایی کوچک، و برای استجابتِ دعاهای خود دست به پاهای بهشتیِ او می سایند.
امروز از این که گرایشی به هیچ تشکیلات و به هیچ حزب و دسته ای ندارم، و توانستم بی واهمه به دیدن این خانواده ی کوچک بهایی بروم خدای را سپاس گفتم. معتقدم: حزب و تشکیلات و نمایندگانی که نتوانند در امتداد حقوق تباه شده، و استیفای حقوق شهروندی آرتین این بهایی کوچک گریبان چاک زنند، به آفتابه داریِ آبریزگاه های مسجد شاه اصفهان شایسته ترند.

محمد نوری زاد
بیست و چهارم تیرماه سال نود و دو

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

محسن مخملباف، مهمان ویژه جشنواره فیلم اورشلیم !

ميترا فرهمند ـ راديو فردا ـ برای نخستین بار در ۳۵ سالی که از عمر جمهوری اسلامی در ایران می‌گذرد، یک کارگردان مشهور سینمای ایران به عنوان مهمان ویژه یکی از مهمترین جشنواره های سینمایی به اسرائیل دعوت شده و آن را پذیرفته است.
محسن مخملباف کارگردان پرآوازه ایرانی درکنار ریچارد لینکلیتر کارگردان مشهور سینمایی، مهمان «مستر» و عالیقدر جشنواره سینمایی اورشلیم است.
فستیوال فیلم اورشلیم که از سال ۱۹۸۴ برقرار بوده، امسال از چهارم ژوئیه، سیزدهم تیر، به مدت ده روز برقرار است.
اسرائیل برای مخملباف ناآشنا نیست و تازگی ندارد. او دو سال پیش در سکوت و به دور از جنجال به مدت یکسال و نیم در اسرائیل اقامت کرد تا فیلم «باغبان» را بسازد.
«باغبان» که بخش بزرگی از آن در باغ‌های زیبای بهاییان در حیفا و نیز اماکن مقدسه ادیان یکتاپرست یهودیت، مسیحیت و اسلام می‌گذرد، با حمایت مالی کره جنوبی ساخته شد.
محسن مخملباف «باغبان» را با پسرش میثم کارگردانی کرد و هر دو نیز در فیلم تفکرات خود را تحت تاثیر حضور در این فضاهای ویژه در اسرائیل بیان می‌کنند.
هرچند مخملباف دو سال پیش برای ساخت «باغبان» به اسرائیل آمد اما اسرائیلی‌های دوستدار فیلم و سینما و به ویژه منتقدین سینمای اسرائیلی از حدود دو دهه پیش مخملباف را می‌شناسند و کارهای او را ستایش می‌کنند.
نخستین بار در اوایل دهه نود میلادی بود که فستیوال فیلم اورشلیم شماری از فیلم های مخملباف را در چارچوب این جشنواره اکران کرد؛ استقبالی بی نظیر از این فیلم ها به عمل آمد به گونه ای که پس از آن نیز شماری از فیلم ها در سینماهای تجاری اسرائیل به مدت طولانی اکران شد.
از اولین حضور مخملباف در جشنواره فیلم لندن و زمانی که یک منقد اسرائیلی فیلم و سینما به نام آلماگور نقدهای تحسین برانگیزی درمورد مخملباف و آثار او در رسانه های اسرائیل نوشت، شیفتگی منقدین اسرائیلی و دوستداران عادی فیلم و سینما در اسرائیل به مخملباف آغاز شد و آثار او به اسرائیل راه یافت.
پس از آن تقریباً کمتر سالی بود که جشنواره فیلم اورشلیم برای اکران فیلمی از کارهای مخملباف تقلا نکند.
زمانی که «تخته سیاه» کار سمیرا مخملباف، دختر محسن مخملباف، نیز در اسرائیل اکران شد، اسرائیلی ها «نبوغ» هنری در خانواده مخملباف را «ارثی» دانستند. آثار دیگر سمیرا نیز پس از آن در اسرائیل اکران شده است.
همچنین در سال‌های گذشته فیلم مستندی که حنا مخملباف در اوج حضور جوانان و سایر مردم ایران در روزهای پیش از انتخابات جنجالی سال ۱۳۸۸ ایران در تهران به صورت تقریبا مخفیانه ساخته بود، در اسرائیل اکران و تحسین شده است.
آوازه‌ای که محسن مخملباف از اوایل دهه نود میلادی برای فیلم و سینمای ایران در میان اسرائیلی‌ها ایجاد کرد، زمینه‌ساز عشق و علاقه اسرائیلی‌ها و منقدین این کشور به آثار سایر کارگردانان برجسته سال‌های اخیر ایران نیز شد.
فیلم‌های مجید مجیدی بارها در سینماهای تجاری اسرائیل اکران شد. فیلم «جدایی نادر از سیمین» کار برجسته اصغر فرهادی و برنده جایزه اسکار سال ۲۰۱۲ دریچه‌ای از زندگی انسان‌های عادی در ایران امروز را به مردم اسرائیل نشان داد؛ در حالی که رهبران اسرائیل و ایران در سال ۲۰۱۲ هر روز برای یکدیگر پیام‌های خصمانه و جنگ‌طلبانه می‌فرستادند و خطر وقوع حمله نظامی اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران نیز در این سال ظاهراً بسیار جدی به نظر می رسید.
هر اثری از کارهای کارگردانان ایرانی که در اسرائیل اکران شده، کارهای مشترک آنها با خارجی ها بوده یا فیلم‌هایی که امتیاز پخش آن در اختیار کشوری غیر از ایران است.
اگر اصولگرایان و محافظه کاران در حاکمیت ایران داستان عشق و شیفتگی اسرائیلی ها به آثار مخملباف را با سکوت تحمل کردند اما به ساخت فیلم «باغبان» در باغ های بهاییان در حیفا واکنش تندی نشان دادند و آنرا فیلمی «سفارشی از سوی بهاییت و صهیونیسم» برای تبلیغ بهاییت نامیدند و علیه مخملباف به شدت موضع گرفتند.
با وجود این، بسیاری از اسرائیلی‌ها از این حقیقت که محسن مخملباف در سال‌های گذشته دیگر نتوانسته و نخواسته است که از بیم تعقیب و دستگیری به ایران بازگردد، بی‌خبر بوده‌اند اما به خوبی ماجراهای دستگیری و محاکمه و حکم جنجالی جعفر پناهی کارگردان پرآوازه ایرانی که ممنوع‌الخروج است، در رسانه های اسرائیل بازتاب دارد.
مخملباف که اکنون ۵۶ سال دارد، در سال‌های گذشته در فرانسه زندگی کرده اما فعالیت‌های خود را در سراسر جهان پیگیری کرده است.
مخملباف از فستیوال فیلم روسیه به اسرائیل می‌آید تا «باغبان» با بودن خودش اکران شود.
حضور مخملباف به عنوان رئیس هیات داوران جشنواره فیلم روسیه که همین روزهای گذشته برقرار بود، اعتباری دو چندان به آمدن او به اسرائیل می‌بخشد. سمیرا مخملباف نیز در روزهای اخیر رئیس هیات داوران جشنواره فیلم ادینبورگ در اسکاتلند بود.
جشنواره فیلم نروژ نیز ماه آوریل امسال بزرگداشت ویژه خود را به محسن مخملباف اختصاص داده بود.
«سینماتک» محل اصلی جشنواره فیلم اورشلیم برفراز تپه‌ای در میان شرق و غرب اورشلیم با چشم‌اندازی رومانتیک است که تا دیوارباستانی سه هزارساله اورشلیم و اماکن مقدسه فاصله چندانی ندارد.
امسال نیز دهها هزار اسرائیلی از شهرهای دیگر این کشور کوچک که همگی به اورشلیم نزدیک هستند، برای دیدن فیلم‌های متعدد این مهم‌ترین جشنواره کشورشان، به اورشلیم باستانی و فریبنده و تاریخی خواهند آمد اما یقیناً یکی از جذبه‌های امسال جشنواره، حضور محسن مخملباف است که با وجود او، مسایل ایران و به تبع آن به ناچار، ستیزسال‌های گذشته حکومت‌های دو کشور علیه یکدیگر، در صدر توجه رسانه‌ها قرار می گیرد.
اگر ساخت «باغبان» در اسرائیل، آنهم با محوریت آیین بهایی، از نظر عوامل سختگیر در حکومت ایران یک «جرم» و حتی از نظر برخی از روشنفکران ایرانی مخالف اسرائیل، یک«خطا» باشد، حضور مخملباف به عنوان مهمان ویژه جشنواره فیلم امسال اورشلیم بی‌تردید بر این فهرست «جرایم» و «خطاهای» او می‌تواند بیفزاید.
اما مخملباف که فشارهای زیادی را در میهن خود تحمل کرد و می‌گوید پس از آن نیز تحت تعقیب و آزار بوده در مصاحبه با رسانه‌های اسرائیل در آستانه آمدن خود به اورشلیم گفته بود که از این فشارها باکی ندارد و آب از سرش گذشته است.

برگرفته از :
http://news.gooya.com/society/archives/162879.php