۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

بهاییان ایران، توصیه ای از امام علی و داستانی از کروبی !

 مجتبی واحدی
مجتبی واحدی

به دنبال اقدام انسانی و خداپسندانه محمد نوری‌زاد در دلجويی از کودکی معصوم و رنج‌کشيده به نام آرتين، بحث‌های فراوانی در گرفت. اما هر چه اقدام نوری‌زاد موجب مباهات هم‌کيشان مسلمان او بود حادثه تأسف‌آور منجر به قتل يک هموطن بهايی در بندرعباس، احساس تلخ برای مسلمانان واقعی ايرانی به ارمغان آورد به‌خصوص آن‌که حتی اغلب رسانه‌های خبری وابسته به اصلاح‌طلبان آن‌گونه که انتظار می‌رفت به اين موضوع نپرداختند. البته به گمان من موضوع آرتين تفاوت زيادی با موضوع مرگ عطاالله رضوانی، هموطن بهايی مقتول در بندرعباس دارد.
من بر خلاف محمد نوری‌زاد عزيز و همه کسانی که در مورد آرتين سخن گفته يا مقاله‌ای نوشته‌اند اصرار دارم که آرتين را نه "يک کودک بهايی" که تنها يک کودک مظلوم و رنج‌کشيده بنامم و تعيين علاقه‌مندی مذهبی او را به زمانی واگذار کنم که آرتين به سن قانونی برسد و خود بگويد که بر چه آئينی است. آنچه که آرتين را در کانون توجه قرار داده، مظلوميت مضاعف او وعقده‌گشايی شديد نظام ولايت فقيه عليه اين فرزند معصوم ايران است. آرتين مانند همه ما در يک خانواده ايرانی به دنيا آمده و اکنون به سياق ساير ايرانيان، بر مذهبی است که پدر و مادرش دارند. شايد سرنوشت تلخ خانواده، او را تشويق کند بر خلاف اغلب ايرانيان با رسيدن به سن قانونی، به تحقيق در مورد مذاهب - از جمله مذهب خانوادگی و مذهب ادعايی حاکمان ظالم ايران - بپردازد و آنگاه آئينی برای خويش انتخاب نمايد. شايد هم به راهی برود که قريب به اتفاق هموطنان او رفته‌اند و به حرمت والدين، بدون هيچ‌گونه تحقيقی به مذهب خانوادگی پايبند بماند. اما آينده آرتين هر چه باشد امروز او قربانی مذهب والدين خويش است. قاعدتاً محمد نوری‌زاد از اين منظر به موضوع آرتين نگريسته و به پوزش‌خواهی از اين فرزند مظلوم ايران همت گماشته است. من نيز از همين زاويه به مباحثات اخير می‌نگرم.
آرتين استحقاق برخورداری از تمام امکانات و حقوقی را دارد که متعلق به همه ايرانيان است و عموماً از ايشان دريغ می‌شود. مساوی بودن همه ايرانيان در برخورداری از حقوق اساسی، موضوعی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی مورد تأکيد قرار گرفته است. علاوه بر تعهد ناشی از قانون اساسی، مقامات جمهوری اسلامی ادعاهای فراوانی در مورد پايبندی به توصيه‌های دينی و مانيفست حکومتی امام علی (ع) مطرح می‌نمايند. اما دست‌نشاندگان ولی فقيه، نه قانون اساسی پرفريب خويش را پاس می‌دارند نه کوچک‌ترين اعتنايی به توصيه امام علی دارند که "حاکم نبايد همچون درندگان به جان شهروندان بيفتد و دريدن آنان را غنيمت بشمارد. حاکم بايد حرمت همه شهروندان را حفظ کند زيرا همه آنان، يا هم‌کيشِ حاکم هستند يا هم‌نوع او."
ظلمی که اکنون بر آرتين می‌رود هيچ دليلی ندارد جز آن‌که گروهی از مدعيان پيروی از امام علی، با صدای بلند فرياد بر می‌آورند "هر که به آئين ساخته و پرداخته ما التزام نداشته باشد خون او مباح است و حکومت حق دارد همچون درندگان به جان او و بستگانش بيفتد". نظام ولايت فقيه ادعای پيروی از مانيفست حکومتی امام علی را دارد اما توصيه او که گفته است "حاکم نبايد بگويد هر چه من می‌گويم بايد اطاعت شود" را زير پا می‌گذارد. بوسه بر پای آرتين اعلام اين واقعيت به نمايندگی از سوی بسياری از هم‌فکران نوری‌زاد بود که آن‌چه در ايرانِ ولايت فقيه می‌گذرد هيچ تناسبی با ادعاهای مربوط به حکومت علوی ندارد.
سخن و عمل نوری‌زاد تنها مختص او نيست و بسياری از کسانی که اسلام رحمانی را آئين خويش می‌دانند از رفتار مباشران و امربَران ولی فقيه نسبت به همه دگرانديشان مذهبی و سياسی، احساس شرم و سرشکستگی می‌کنند.
در اينجا به‌عنوان نمونه داستانی را نقل می‌کنم. صبح روز دوشنبه هجدهم خرداد هشتادوهشت - چهار روز قبل از انتخابات رسوای هشتادوهشت - آقای کروبی با من تماس گرفت و با تأسف فراوان شنيده‌های خود در خصوص بهائيان زندانی در شيراز را بيان کرد و نهايتا" گفت که می‌خواهد برای دفاع از حقوق ايشان در يکی از سخنرانی‌های انتخاباتی خويش سخن بگويد. به او گفتم: "برای من که در طی بيست‌وهفت سال شاهد دفاع شما از حقوق بسياری از دگرانديشان بوده‌ام ترديدی وجود ندارد که اين دفاع، هيچ ربطی به انتخابات ندارد اما اين‌که نخستين دفاع شيخ کروبی از حقوق شهروندی بهائيان در يک نطق تبليغاتی و آن هم در فاصله چهار روز تا انتخابات انجام شود قطعا برای بسياری از افراد شائبه‌برانگيز خواهد بود. بهتر است اين کار بعد از انتخابات انجام شود". کروبی نظر مشورتی مرا پذيرفت و يقين دارم اگر فرصتی می‌يافت وعده خويش برای اين دفاع را اجرا می‌کرد .
همه اين‌ها را گفتم تا بگويم اگر امام علی امروز زنده بود به خاطر مرگ هموطن بهايی ما در کشوری که حاکمان آن ادعای "علی‌گونگی" دارند فرياد بر می‌آورد؛ همان‌گونه که وقتی در حوزه حکومتی او بر يک بانوی يهودی ظلمی رفت فرياد زد "اگر در اين غصه جان ببازيم عجيب نيست". همچنين يقين دارم آن امام امروز به داشتن شيعه‌ای همچون محمد نوری‌زاد به خود می‌بالد. اگر کروبی هم در زندان نبود به يقين در ماتم عطاالله رضوانی با خانواده او اظهار هم‌دردی می‌کرد و به‌خصوص از برخی اصلاح‌طلبان گلايه می‌کرد که چرا در ماجرای اين قتل، سکوت پيشه ساخته‌اند.

برگرفته از:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/165964.php

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

سعید حجاریان ، ستمگرست و یا نادان !

ادعای عجيب آقای حجاريان عليه بهائيان!

علی کشتگر

علی کشتگر

انسانها وقتی در پرتو اعمال و آموزشهای تبعيض آميزی مثل نژادپرستی (آپارتايد)، يهود ستيزی(فاشيسم) اسلام ستيزی(نئو فاشيستهای معاصر)، بهائی ستيزی و مردسالاری به اين کژانديشگی ها ايمان می آورند، باورهای خود را اموری طبيعی می پندارند و ترديد و تجديدنظر در آن را تابوشکنی و نابه هنجاری می پندارند. بدينسان ايمان مومن را برای هميشه در زندان جزم به بند می کشد.
از همين رواست که مرزبندی با باورهای تبعيض آميز در حرف و نظر آسان اما در عمل دشوار و گاهی ناممکن است. مثل مساله ارث که انگار امری کاملا طبيعی است که حق زن نصف مرد باشد. خيلی از مردهای ايرانی که خود را روشنفکر، دموکرات و هومانيست می دانند نيز اين تبعيض مردسالارانه مربوط به قبايل بدوی اعراب باديه نشين که از موانع تحول دموکراتيک در جوامع اسلامی است را به عنوان امری طبيعی پذيرفته اند.
جزم ضد بهايی نيز جزء طبيعت بسياری از روشنفکران مذهبی ما شده است. مثل يک درد بی درمان که علاج ندارد. شعار ايران برای همه ايرانيان می دهند، از حق برابر شهروندان ايرانی از هر فکر و مرام و مذهبی سخن می گويند اما همه اين ابراز نظرها هنوز نتوانسته اند بر "نيروی عادت" بسياری از حزب الهی های سابق و روشنفکران مسلمان امروز چيره شوند.
اين پاولوف بود که برای نخستين بار از قدرت "نيروی عادت" پرده برداشت و نشان داد که تحولات فکری و نظری برای چيرگی بر عادت های گذشته بايد چنان در ما عميق شوند که عادت های نوينی را جانشين عادت های گذشته سازند وگرنه ما چيزی را در حرف می پذيريم اما به روال عادت برخلاف آن عمل می کنيم. چرا که رفتار ما را نيروی عادت کنترل وهدايت می کند. شما اگر از آقای سعيد حجاريان بپرسيد آيا برای هموطن بهايی به اندازه ديگران حقوق شهروندی قائل هستيد و او را با خود برابر می دانيد احتمالا با اندکی اکراه و ناخشنودی از مواجهه با اين پرسش، پاسخ مثبت می دهد. اما در کنه ضمير آقای حجاريان عادت به بهايی ستيزی همچنان رسوخ دارد. ببينيد در مصاحبه با روزنامه اعتماد چگونه با يک برخورد فله ای بهائيان را به يک گروه سياسی تنزل می دهد و کيهان وار بدون هيچ سند و مدرکی آنان را لابی طرفدار تحريم و تخريب ايران قلمداد می کند:
"الان يک عده در آمريکا راه افتاده اند و می گويند که لابی ايران بايد ساکت شود. اين حرف ها را جمهوريخواهان آمريکا، سلطنت طلبان، بهايی ها وسازمان مجاهدين خلق می گويند. معنای ديگر حرف اينها هم اين است که اگر در اثر تحريم های اقتصادی کودکان ايرانی تلف شوند برای آنها اهميتی ندارد. اين رفتار يعنی تشويق غرب برای حمله به ايران..." پرسشگر از آقای حجاريان می پرسد: "يعنی واقعا سازمان مجاهدين و بهايی ها می توانند در آمريکا لابی کنند؟" که ايشان بازهم در پاسخ می گويد:"بله. آنها فعال و اثر گذارند." در اين جا آقای حجاريان به شيوه معمول جمهوری اسلامی همه ايرانيان بهايی را يکجا با محافل جنگ طلب اسرائيلی و آمريکايی همسو و همسان می کند. و آنان را مشوق حمله نظامی به ايران وامی نمايد. درست مثل دستگاههای سرکوب که رهبران جامعه بهايی را با همين گونه اتهامات سالهاست در زندان نگهداشته اند. آقای حجاريان که خود قربانی تعصبات افراطيون مذهبی است دانسته يا ندانسته به کينه های کور و تعصبات ضد بهايی دامن زده است. تعصباتی که در خلال تاريخ ۱۵۰سال گذشته بارها از دل آن شعله های بهائی کشی زبانه کشيده و همواره در جمهوری اسلامی منشاء بهايی ستيزی و موتور تبعيضات مذهبی و تخريب همبستگی ملی ايرانيان بوده است. گفتن ندارد که آئين بهايی، مذهب بخشی از ايرانيان است. درست مثل اسلام و ساير اديان.

در ميان پيروان اديان غيراسلامی، بهائيان ايران بی حق ترين و ستمديده ترين ها هستند. نهادهای امنيتی، رسانه ها و بلندگوهای جمهوری اسلامی همواره، هر جا کم آورده اند به ايراد اتهامات کاذب و اشاعه کينه توزی عليه بهائيان روی آورده اند. در واقع "ضد بهائيت" وجهی از ايدئولوژی آنان است. تهمت های بی سند و مدرک عليه بهائيان يکی از ابزارهای سرکوب و خفقان در جمهوری اسلامی است. کيهان هميشه بهائيان را ستون پنجم اسرائيل در ايران معرفی کرده است. هدف اسلاميست های تندرو و انجمن های ضد بهائيت در ايراد اين گونه اتهامات از ديرباز روشن بوده است. آنان چون نمی خواهند "آئين بهائيت" را همچون ساير اديان به عنوان يک دين به رسميت بشناسند، آن را ساخته و پرداخته دستگاههای جاسوسی خارجی قلمداد می کنند. از آنها البته انتظار ديگری هم نيست. اما آقای سعيد حجاريان چرا؟ چرا آقای حجاريان وقتی به درستی از عواقب ويرانگر تحريم ها حرف می زند و به درستی بر نقش جريانات و محافل سياسی قدرت طلبی که عليه ايران با لابی های اسرائيل و تندروهای حزب جمهوريخواه آمريکا همسو شده اند، انگشت می گذارد، به ناحق بهائيان را نيز در زمره اين گروههای سياسی می آورد. هم وطنان بهايی ايرانی که من می شناسم درمخالفت با تحريم ها و ميهن دوستی هيچ دست کمی از بقيه ندارند. در ميان آنان از کارگر تا پزشک، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و هنرمند و سينماگر وجود دارند. بيشتر آنان مثل اکثر ايرانيان نگران ادامه تحريم ها و پيامدهای آن هستند، چه کسی اين تصور غلط را در ذهن آقای حجاريان کرده که بهائيان برای تحريم ايران لابی می کنند؟ آقای حجاريان با کدام سند و مدرکی مرتکب تکرار ادعاهای روزنامه کيهان شده است؟ علاوه بر مجاهدين خلق و برخی از طرفداران سلطنت، ساير طرفداران دو آتشه تحريم نيز اتفاقا مثل خود آقای حجاريان مسلمان هستند. مسلمانانی که تا ديروز در ايران زير علم جمهوری اسلامی سينه می زدند. برخی از چهره های شاخص آنان نيز از مديران و روزنامه نگاران سرخورده از اصلاح طلبی هستند که در خارج از کشور ۱۸۰ درجه چرخيده اند. به هرحال مساله خيانت به منافع ملی ايران ربطی به مسلمان و بهايی بودن ندارد. اين گونه کژانديشی ها از کسی که اصلاح طلبان وی را تئوريسين اصلاحات نام گذاشته اند مايه تعجب و تاسف است و قطعا باعث به هدر رفتن انرژی ها و انباشتن کينه ها در سينه ها می شود اين روشها به هيچ چيزی مگر تخريب، تخريب سياست و فرهنگ و تضعيف مفهوم آسيب ديده ملت کمک نمی کند.
رضا علامه زاده نام آخرين فيلم خود را "تابوی ايرانی" گذاشته بود. فيلمی تکان دهنده درباره اشک و رنج بی پايان خواهران و برادران بهايی ما. قصه زنان، مردان و کودکانی که به گناه بهايی بودن از خانه و کاشانه و سرزمين مادری خود رانده می شوند و در ميهن خود به چشم بيگانه شان می نگرند. فيلم تابوی ايرانی، ايرانيان را به شکستن اين تابوی شرم آور و پايان دادن به اين تراژدی انسانی فرامی خواند.
شايد برخی از خوانندگان، اين يادداشت را مچ گيری تلقی کنند و مرا از اين بابت سرزنش کنند. اما به باور من مخالفت صريح با هرگونه تعصب دينی و دين ستيزی بويژه اگر از جانب فعالان سياسی ابراز شده باشد وظيفه همه آنانی است که اثرات مخرب تعصب و تبعيض مذهبی را در تضعيف يکپارچگی ملی ايرانيان و در پاره پاره کردن و نابودی ملت های خاورميانه شاهدند.

لابی گری برای تحريم و مداخله نظامی در ايران کار گروهها و دسته های سياسی خاصی است که بخت به قدرت رسيدن خود را در قربانی کردن منافع ملی مردم خويش جستجو می کنند. اين کژانديشی سياسی ربطی به مسلمان بودن، بهايی بودن و يا بی دين بودن ندارد. اين را نيز فراموش نکنيم که بستر سازان تحريم ايران قبل از همه اسلاميست های تندرو بهايی ستيز و در راس آنان رهبر "با بصيرت" جمهوری اسلامی بوده است.

برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/165467.php

 

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

افسوس می‌خورم که چرا دیر آمدم !

مصاحبه با آقای نوری زاد  ـــ مژگان مدرس علوم 
افسوس می‌خورم که چرا دیر آمدم

آقای نوری زاد، لطفا در ابتدا از احضار و مراجعه تان به دادسرا برای خوانندگان ما بگویید. 
روز سه شنبه من و همسرم به دو سمت رفتیم، همسرم به سمت دادگاه انقلاب و من هم بسمت دادسرا. در دادسرا به من گفتند که باید خود را به اوین معرفی کنم و من هم گفتم تا احضاریه از سوی اوین دریافت نکنم خود را معرفی نمی کنم، با وجود اینکه در برگه احضاریه به حکم جلب هم اشاره شده بود. به همسرم هم که قبلا پاسپورتش را گرفته بودند، گفتند شما بدلیل اینکه با افراد معلوم الحال در ارتباط هستید ممنوع الخروجید و خود قاضی هم گفته بود که یک پروسه دو سه ساله هست و به این زودی حل نخواهد شد و مشخص نیست وسایلی که ضبط کرده اند در آینده پس خواهند داد یا نه؟ در هر حال ما به این مسائل عادت کرده ایم. 
برخی سابقه شما در دفاع از ارزش های جمهوری اسلامی را با رویکرد جدید و حقوق بشری شما در تضاد می بینند و بعنوان مثال همین اتفاق اخیر اشاره می کنند و استقبال بهاییان و نیز برخی مخالفان نظام از رفتار شما را هم دلیلی برای درستی مدعای شان می بینند، خود شما این تحلیل را چگونه می بینید؟ 
بهیچوجه اینگونه نیست. اتفاقا ما زمانیکه انقلاب کردیم چنین آرزوهایی را در دل می پروراندیم و وعده هایی هم از جمله اینکه کمونیست ها کرسی تدریس در دانشگاهها خواهند داشت، حجاب برای بانوان اجباری نخواهد بود، روحانیت بکار اجرایی و پذیرش مسئولیت ها فرو نخواهد شد و… داده شده بود. اینها از افق ها و اهداف انقلاب بود. فراتر از آن من می خواهم بگویم مسئله انقلاب به کنار و اصل مسلمانی اینچنین است. درکی که من از مسلمانی دارم به این سمت متمایل است که آغوش به روی همه اندیشه ها باز می کند و اصلا نگرانی از خودش ندارد. هر چند که من در گذشته نگاهی متفاوت داشتم و یکی از آنها را تعریف می کنم. خاطرم هست در سالهای پیش برای ساختن فیلمی به قمصر کاشان رفته بودیم و در آنجا یکی از اهالی آنجا یک سینه چای برای ما آورد اما یکی از اطرافیان گفت که این آقا بهایی است. باور کنید هیچکدام از ما لب به آن چای نزدیم. الان من از آن با عنوان جهالت نام می برم نه مسلمانی. من واقعا شرمنده ام که سالهای سال، چنان در وادی جهالت حضور داشتیم که مصرانه بر جهالت خود پای فشاری می کردیم و اصرار داشتیم که این عین دیانت، مسلمانی و بهشت است. یعنی کسی که بهایی را نجس می داند به پله هایی از هویت اسلامی خود پای نهاده است؛ در حالیکه اساسا روح ادیان الهی بر افق های وسیع و آغوش گشوده بر روی تمام اندیشه ها و نه ایجاد تنگنا برای دیگران استوار است. 
البته برای من حائز اهمیت هم نیست که دیگران چگونه در مورد رفتار و اندیشه من می اندیشند و قضاوت می کنند؛ کمااینکه بسیاری از دوستانی که بعد از زندان از دست داده بودم و الان هم به شکل غریب تری دوستانی را که پیدا کرده بودم از دست دادم. بعبارتی اصولگرایان و اصلاح طلبان اصلا با این اندیشه و رفتار من موافق نیستند. علت آن هم این است که از همان اوایل ما به شکل بیمار گونه صفی علیه بهاییان آراسته ایم و دکانی را تشکیل داده ایم. و بسیاری اگر مانند الان من فکر کنند دکانهایشان تعطیل می شود. البته به شکل فردی مواردی بوده که از خانواده شهدا و بسیاری از مسلمانان واقعی با من تماس گرفتند و ابراز همدلی و همراهی کرده اند. 
باز تکرار می کنم من بهیچوجه به دیانت و گذشته خود پشت نکرده ام و اتفاقا پرده از جمال اعتقادات خود کنار زده ام و آن روح شریفش را مشاهده کرده ام. در فرودگاه هم زمانیکه پاسپورت همسرم را می گرفتند یک آقایی به او گفته بود که همسرتان معلوم نیست چه اعتقادات و دینی پیدا کرده است. در صورتیکه همان دیانت را دارم و مهم نیست دیگران چگونه در مورد من فکر می کنند. من یک رفتار مبتنی بر انسانیت را پیش می برم و افتخار می کنم و افسوس می خورم که چرا اینقدر دیر به این وادی پای نهادم. ما باید بلافاصله بعد از انقلاب به آن روی می آوردیم و فضا را برای دگراندیشان و سایر اندیشه ها می گشودیم و به یک همزیستی بزرگ روی می آوردیم. متاسفانه بخاطر همان دکانی که به آن اشاره کردم این فضا را تلخ کردند، جمعیت فراوانی را اعدام کردند، اموال مردم را در همه حوزه ها مصادره کردند، بسیاری را زدند و زندانی کردند، آنها را از سرزمین و زادگاهشان راندند و به اسم اینکه بهایی هستند اموالشان را غارت کردند. روح مسلمانی از این رفتارها نفرت دارد و این رفتارها ناشی از همان دکانی است که برخی از مراجع و دینداران ما و حاکمیت برافراشته اند و هیچ ارتباطی به مسلمانی ندارد.  
به تازگی در گفتگویی مطرح کرده اید که چون عضو هیچ سازمانی نیستید در مواقع دشوار، از سوی جریان مشخصی حمایت نمی شوید؛ اما آیا فراتر از حمایت سازمانی، ضرورت وظیفه ای اخلاقی را برای احزاب اصلاح طلب قائل نیستید که از حقوق تضییع شده همه ایرانیان دفاع کنند نه فقط هم کیشان عقیدتی و سیاسی؟ 
ابتدایی ترین خصوصیت یک مسلمان و انسان این است که فضا را برای دیگران چنان باز کند که دوست دارد برای خودش فراهم باشد. اتفاقا پس از دیدار از آرتین و بوسه بر پایش یک خانمی از خانواده شهدای بنام کشور برآشفته شده بود و با من تماس گرفت و مرا مورد نقد و سرزنش قرار داد. به او گفتم خانم عزیز فرض کنید که ما یک اقلیت شیعه در عربستان سعودی هستیم و شخصیت برجسته وهابی بیاید و پای بچه ما را در حالیکه ما در زندان هستیم ببوسد. چطور این خبر در عالم تشیع می پیچد و ما از این حرکت خوشحال می شویم. حالا چرا این را برای دیگران نمی خواهیم. وضعیتی که بهاییان در کشور ما دارند درست مانند همان نسبتی هست که شیعیان در عربستان دارند. واقعا ما چه تفاوتی با آنهایی داریم که در عربستان به خون شیعیان تشنه هستند. این نشان می دهد که اگر اختیار جهان با ما بود بخشی از جمعیت جهان را از دم تیغ می گذراندیم. تا همین جا هم نگاه کنید با این نگرش چه آشوبهایی در عراق و سوریه ایجاد کردیم و در افغانستان و لبنان هم همینطور. چه خوب است اصلاح طلبان و اصولگران از این حرکت امام حسین درس بیاموزند که در کربلا در برابر دشمنان ایستاد و خطاب به آنها گفت اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید. این بسیار زیباست یعنی شما دینتان را کنار بگذارید من هم دینم را کنار می گذارم، آنچه که باقی می ماند “انسانیت” است. انسانها اگر دین خود را کنار بگذارند با روح آزادگی خود با همدیگر حرفهای بسیار مشترکی دارند. اما متاسفانه در ایران به علت اینکه همه چیز به سیاست قفل شده است و مسائل انسانی در سایه همان دکان و پست و مقام قرار گرفته است و بسیاری از مسئولین دکان را بر انسانیت ترجیح می دهند. چرا راه دور برویم خود بنده پانزده سال پیش، اگر قرار بود منبع درآمد کارمندی من آسیب ببیند ترجیح می دادم دیگران در حوزه های اخلاقی و فکری آسیب ببینند و به زندگی من آسیب نرسد. این جهالت بزرگ را ما با دیانت آمیخته ایم و اسم آن را مسلمانی گذاشته ایم. 
شما در مواضع تان همیشه دوری نظام از آرمان های نخستین انقلاب را مورد نقد قرار می دهید؛ آیا امید دارید که دولت جدید روحانی که پس از چند سال ناامیدی، دوباره منتخب امیدواری مردم قرار گرفته بتواند اندک اندک، در جهت تصحیح و انحراف جاری پیش برود و مقدمات نزدیکی به آن آرمان های نخستین را فراهم کند؟ 
حقیقت این است که من دیگر آرمانی ندارم و تنها آرمان من همان آرمان انسانی هست و نه اسلامی. صمیمانه می گویم مسلمانی آزمون خود را در این جامعه پس داده است و نشان داده است که حاکمیت دینی موفق نیست؛ بلکه در زمانیکه در تنگنا قرار می گیرد دست به خشونت و آدم کشی می زند و زندگی انسانها را تباه می کند. به همین دلیل من الان بدنبال انسانیت هستم تا مسلمانی. در مورد آقای روحانی هم بعید می دانم توفیق بمعنای واقعی نصیب ایشان شود زیرا برای نمونه همین کیهان را ورق بزنید مشاهده می کنید چه ناسزاهایی به جمعیتی که دست به دست هم دادند و آقای روحانی را انتخاب کردند می دهد. از خط قرمز و فتنه گرها نام می برد. اما همین فتنه گرها بودند که دور آقای روحانی جمع شدند و باعث انتخاب شدن او شدند، وگرنه خود آقای روحانی سه و چهار میلیون که رای بیشتر نداشت. پس اصحاب فتنه دست به دست هم دادند تا آقای روحانی رئیس جمهور شد اما حالا خط و نشان می کشند که از اصحاب فتنه کسی نباید در دولت باشد و همچنان اصول اساسی انقلاب اسلامی باید ملاک قرار گیرد. بنابراین معتقدم ایشان توفیق چندانی نخواهد داشت زیرا کلیدهای فراوانی برای بستن در هست و ایشان یک کلید در دست دارد. یک مثال ساده اینکه آقای روحانی در برنامه های انتخاباتی خود با افتخار از آقای شجریان نام برد و همین استقبال جمعیت قابل ملاحظه ای را برای حمایت از روحانی بهمراه داشت. الان در ماه مبارک رمضان ایشان تلاش کرد که صدای آقای شجریان از تلویزیون پخش شود اما موفق نشد. بنابراین، بسیاری از مسائل خارج از اراده ایشان سامان می پذیرد و اصلا اجازه ورود به آن حوزه ها را ندارد. اما در عین حال بشدت امیدوارم و دعا می کنم ایشان موفق شوند و مردم ما را که در هزارتوی مشکلات هستند را نجات دهد. 

برگرفته از :
http://rahedigar.net/1392/05/06/afsoos-ke-chera-dir-amadam/

بگشا در زندان !



اکثریت بهائی !

حشمت الله طبرزدی ، سخن می گوید :
 
 
در کنار این هم سلولی ها و هم سفره ای ها با چند نفر دیگه خیلی قاطی بودیم. یکی عفیف نعیمی از رهبران بهائی ها بود که خیلی رفیق بودیم و اخلاق هامون با هم سازگار بود. یکی مهندس مرتضایی از اساتید بهایی بود که بیش از یک سال با من و دوستانی مثل عیسا و احمد زید ابادی و مجید توکلی زبان انگلیسی کار می کرد که تا اخر عمر ممنونش هستم. با خانجانی و توکلی و بی غم و رضایی و سایر رهبران بهایی نیز رفاقت زیاد داشتیم. پیشتر که 209 بودم در سلول 123 تنها بودم و این دوستان در سلول 124 بودند. من به عقیده آن ها و به عقیده ی هیچ کس دیگه کار ندارم، اما انصافا آدم های با اخلاق و آدم های متین و مظلومی بودن.

مادر من یک زن کهن سال با مذهب شیعه ی سنتی و مادر دو جان باخته درجنگ است، اما هر وقت به ملاقات من من آمد از این بهایی های مظلوم می پرسید. به من می گفت نمیشه برای این ها کار کرد. هنوز هم می پرسه و بسیار براشون ناراحته. نعیمی یک بار به من گفت مادرت آمد من کارش دارم. گوشی را دادم به مادرم و او گفت مادر سلام. میخوام بگم رحمت بر آن شیری که دادی به این فرزندت. او به من خیلی محبت داشت و الان دلم پیش آن ها است. توی سالن ملاقات بین خانواده ها یک دوستی برقرار بود. از جنبش سبزی و مجاهد و بهایی و کرد و کمونیست و ... خانم من که به معنای متعارف سیاسی نیست، به من می گفت دیگه همه ی مردم با هم قاطی شدن. اشاره ی او به بهایی و مسلمان و... بود. و واقعا شدن و برخی رو به وحشت انداختن. راستی در قرن 21 چه کسانی هستن که هم مدعی پدری همه ی آحاد مردم باشن و از دین و معنویت و انسانیت حرف بزنن و هم این که از انسان ها بخواهند که بی خود و بی جهت و فقط به دلیل اختلاف عقیده با هم دشمن باشن!؟!؟...
نمیدونم مثلا ایقان شهیدی که یک دانشجوی بهایی است چه جرمی مرتکب شده که باید زندان باشه؟ وقتی آن چارچرخ درون سالن رو بر می داشت و داد می زد دوستان بیایید شام یا ناهار بگیرید و داد می زد آش! آش داریم آش!... من در دل گرفتار کامپلکسی از احساسات دراماتیک و طنز و نا مفهوم و زجر آور می شدم. با خودم می گفتم این که این گونه خنده آمیز داد میزنه آش داریم آش، الان باید سر کلاس باشه. اخه این چرا باید بیاد رجایی شهر! شاید هزار بار این سوال رو از خودم کردم. مثلا خانجانی 80 ساله یا نعیمی که مشکل جسمی داره یا توکلی که انقدر دوست داشتنی است چرا!؟ مگه چیکار کردن. یعنی تبلیغ عقیده تا این اندازه که کابل کف پا و...

خوش به حال آن هایی که جزو فرقه های ضاله نیستند و جزو فرقه های هدایت شده هستند. فعلا که ما با این فرقه های ضاله ی مضله و امثال ان رفیق و هم سرنوشت شدیم. راستی این فرقه های ضاله چگونه چنین ادم های با اخلاقی تربیت می کنند اما آن فرقه های هادیه...
این مادر ما هم که دست بردار نیست. انگار پسر خودش خیلی وضعش خوبه که مرتب می پرسه نمیشه برای این ها کاری کرد. نمی دانم چه دستی در کار است که تا این اندازه مردم از هر دین و نژاد و گروه را با هم همدل کرده. بدون تردید اگر از همسر و مادر من یا از عفیف نعیمی و خانجانی و...بپرسی میگن خدا. ما همین حرف ها رو میزنیم که میریم زندان. فکر نکنید کار شاقی کردیم ها؟ داشت از سبحانی پیرمرد یادم می رفت...مگه یکی دوتان؟ به طنز به دوستان بهایی می گفتیم برای اولین بار شما ها اکثریت شدین. اخه تعدادشون تو رجایی شهر به بیش از 30 نفر رسیده.....

۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

بررسی اذیت و آزارهای دولت ایران نسبت به بهائیان توسّط جان ستاک، داستان‌سرای انگلیسی !

داستانسرای انگلیسی، جان ستاک، عنصر اصلی کتابش، فرار جاسوس مرده، را اذیت و آزار بهائیان توسّط حکومت ایران قرار داده است.  مؤسّسۀ انتشاراتی تامس دان بوکس این کتاب را در سال 2009 منتشر کرد و برای تهیّه فیلمی در دستور کار قرار گرفته که قرار است در سال 2014 به نمایش در آید.  در واقع، صحنۀ اوج این فیلم در محلّی خارج از مشرق‌الاذکار هندوستان، که در جهان به  نام
jon stock 
“معبد نیلوفر آبی” شهرت یافت، اتّفاق می‌افتد
مصاحبه‌ای که مجلّه امریکن بهائی با ستاک انجام داده، ذیلاً به نظر خوانندگان می‌رسد
تحقیق در مورد امر بهائی جهت این کتاب را چگونه انجام دادید؟
وقت زیادی را به تحقیق آنلاین اختصاص دادم.  از کثرت اطّلاعاتی که در اینترنت وجود دارد به حیرت افتادم.  در مقطعی آنقدر به این دین علاقمند شدم که بیم آن می‌رفت که به کلّی از مسیر اصلی دور بیفتم و به جای آن که نویسندۀ داستان‌های پرهیجان جاسوسی باشم، داستان مهیّج بهائی بنویسم
اعتقادات روحانی و جهان‌بینی معنوی شخصی شما چیست؟
در فیسبوک، دینم را “بُهت و حیرت” توصیف کرده‌ام.  مسیحی پرورش یافتم امّا ایمان قوی مسیحی ندارم.  تصوّر می‌کنم به نوعی خدا اعتقاد دارم و عناصری از اسلام، آئین مسیحی و آئین هندو را دوست دارم.  به عبارت دیگر، کاملاً آمادگی دارم که به امر بهائی اقبال کنم
راجع به دیدارهایی که از معبد نیلوفر آبی داشتید صحبت کنید
باید اعتراف وحشتناکی بکنم.  در کمال شرمندگی بگویم که وقتی در دهلی زندگی می‌کردیم ابداً به دیدن این معبد نرفتم.  این یکی از مواردی است که همیشه در نظر داشتیم انجام دهیم، امّا هرگز این اندیشه به مرحلۀ عمل در نیامد.  همیشه با اتومبیل از کنارش رد می‌شدیم و بخشی از زندگی ما شده بود، بخشی از چشم‌انداز بسیار مورد علاقۀ ما در دهلی شده بود، امّا هرگز داخل آن نرفتم.  متأسّفم؛ خیلی بد است! در نتیجۀ تنبلی و کاهلی فرهنگی ما، وقتی می‌خواستم از معبد برای پایان بخشیدن به فرار جاسوس مرده استفاده کنم، مشکل داشتم.  خوشبختانه، گوگل وجود دارد و ساعات زیادی به بررسی دقیق تصاویر ماهواره‌ای از باغ‌ها پرداختم و با خط‌کش فاصله‌ها را اندازه می‌گرفتم و طرح صحنه‌های نهایی را با دقّت ریاضی تنظیم می‌کردم.  برای داخل معبد، به طرح‌های معماری روی آوردم.  مردی که پشت تمامی این ساختمان‌ زیبا قرار دارد، فریبرز صهبا است، که، البتّه، بهائی ایرانی است.  چرخشی زیبا و جالب بود، امّا مایل نیستم با بیان پایان داستان، آن را ضایع کنم!
چگونه دربارۀ وضعیت بهائیان ایران شنیدید؟
موقعی که دربارۀ امر بهائی تحقیق می‌کردم به بیانیۀ مطبوعاتی عفو بین‌الملل بر خوردم.  سازمان مزبور از دولت ایران دربارۀ نامۀ شیطانی شرارت‎باری توضیح خواسته بود که از سپاه انقلاب جمهوری می‌خواست اطّلاعاتی را دربارۀ بهائیان در ایران جمع‌آوری کرده دربارۀ فعالیت‌های آنها گزارش دهد.  در این نامه به بهائیان با عبارت “فرقۀ ضالّه” اشاره کرده بود.  از خواندن این مطلب که بعد از انقلاب سال 1979 در ایران چه تعداد بهائیان کشته شده و چه بسیار از آنها متحمّل رنج و تعب شده‌اند سخت تکان خورده مبهوت شدم.  عفو بین‌الملل همچنین توجّه را به رویداد سال 2006 جلب کرده بود که 54 تن از بهائیان در شیراز به علّت درس دادن به کودکان محروم دستگیر شده بودند.  نام شخصیت اصلی زن در داستان من، فرار جاسوس مرده، لیلا است.  او مادری ایرانی است که بعد از انقلاب فرار کرده است.  تصمیم گرفتم این مادر را بهائی قرار دهم زیرا انگیزۀ خوبی در بخش‌های بعدی کتاب برای لیلا فراهم می‌آورد
چون در واقعیت فعلی اذیت و آزار بهائیان همچنان شدّت می‌گیرد و رو به وخامت می‌رود، به نظر شما، بر مبنای آنچه که در تحقیق برای کتابتان فرا گرفتید یا بر پایۀ تجربیات، برای کاهش اذیت و آزار چه می‌توان کرد؟
درست یا غلط، امیدوارم که بتوانم با نوشتن دربارۀ آنها در داستان‌های مهیّج رایج، توجّه را به مصیبت بهائیان در ایران جلب کنم.  مؤسّسۀ فیلم‌سازی برادران وارنر در حال حاضر مشغول تهیّه فیلمی از روی این کتاب است.  هنوز متن سناریو را (که توسّط استفن گاگان Stephen Gaghan، برندۀ جایزۀ اسکار و نویسندۀ سناریوهای Syriana و Traffic نوشته شده) ندیده‌ام، امّا اگر طرح داستان بهائی همچنان به قوّت خود باقی بماند خیلی عالی خواهد بود.  زیرا توجّه را به مصیبت بهائیان ایران جلب خواهد کرد و، امیدوارم، به رژیم طهران یادآوری کند که دنیا در حال تماشا است.  امر بهائی در زمان مرگ دکتر کلی [بهائی انگلیسی] در انگلستان تحت پوشش خبری مثبت زیادی قرار گرفت، امّا در سالهای اخیر از تیررس رادار رسانه‌ها دور شده است.  امیدوارم کتاب من توجّه و علاقه را تجدید کند.  جالب آن که، تعدادی از مردم بعد از خواندن کتاب این نکته را به من یادآور شده‌اند

برگرفته :
http://iran.bahai.us/2011/08/09/british-novelist-jon-stock-explores-iranian-governments-persecution-of-bahais/

۱۳۹۲ مرداد ۱۱, جمعه

دفاع از حقوق بهائیان، دفاع از آزادی و دمکراسی است !


دفاع از حقوق بهائیان،
بخشی از موضوع تأسیس آزادی و دمکراسی است


خبر محکومیت ۷ نفر از گردانندگان جامعه بهایی، به ۲۰ سال حبس و زندان عقیدتی، تردیدی باقی نمی‌گذارد که محمود احمدی نژاد و فرقۀ منتظرالظهورش، در تصفیه حساب خشونت آمیز و بی‌رحمانه، با بهائیان ایرانی، گامی به پس نگذاشته‌اند و مصباحیّه و حجتیّه، بی‌اعتناء به همه‌ی موازین انسانی و ارزش‌های بین المللی، مصّمم‌اند که جاده‌ی جهل و جنایت را تا به انتهای خونین آن طی کنند.

گو این که، اعضاء جامعه بهایی، بزرگترین گروه بازنده‌ی انقلاب اسلامی از همان آغاز برقراری استبداد ملایی بوده‌اند، اما روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، بر شدت و وسعت آن سرکوب گری‌ها افزوده و این مردم صلح جو ، ایراندوست و مترقی را بیشتر از پیش از حق و حقوقِ انسانی و شهروندی خویش، محروم کرده است.

اما نکته بسیار مهم در موج جدید بهایی آزاری، هم ــ زمانی این سرکوب گری‌هاست با سرکوب خشنِ جنبش سبز مردم ایران.

جالب تر این که، عوامل رژیم فقاهتی، فعالان حرکت دمکراتیک و مدنیِ مردم ایران را به سبک شیخ الشریفه‌ها و حکام مستبد عصر قاجاری، بابی و بهایی می‌خوانند. شیخ مستبد، فضل الله نوری، دیروز مشروطه خواهان ایران را بابی مسلک و خارج ازدین می‌خواند، نشریه معلوم الحال کیهان تهران هم که سردبیر آن نماینده‌ی تام الاختیارِ آقای خامنه یی است، امروز، حجت الاسلام محسن کدیور را به دلیل آزاد اندیشی، بهایی می‌نامد. یا عطا الله مهاجرانی را که سالها وزیر ارشاد دولت جمهوری اسلامی بوده، تازه بهایی شده می‌خواند. عجیب تر از همه این که، خانم شیرین عبادی را هم می‌گوید، بهایی شده و برای جامعه بهایی وابسته به اسرائیل کارمی کند.

البته از یاد نبریم که این تهمت‌زنی‌ها، بگیر و ببندها، حبس و شکنجه‌ها یا کشت و کشتارها که در سرزمینی به گستره‌ی ایران انجام می‌گیرد، از حقیقتِ بس مهمی پرده برمی دارد. یعنی روشن می‌سازد که ما ایرانیان از هر حزب و فرقه و محفلی باشیم، به هر دین و آئینی معتقد باشیم، سرنوشت ما همه به هم پیوند خورده، یعنی ظلم و جور و استبداد ملایی ما را به توده‌ی ملت ستمدیده‌ای تبدیل کرده که اکثریت عظیم آن از مشکل واحدی به نام استبداد فقهای ارتجاعی در رنج‌اند.

پیوند مسئله جامعه بهایی با موضوع سکولاریزم و پلورالیسم فرهنگی

بنابراین در دفاع از حقوق انسانی و ملی بهایی‌ها، به بهایی بودن نیازی نیست. یعنی لازم نیست که ما ضرورتاً بهایی باشیم یا گرایش خاصی به بهائیت داشته باشیم تا ستمی را که در حق آنها اعمال می‌شود محکوم کنیم. انسان بودن، ایرانی بودن، به دموکراسی معتقد بودن و اندکی وجدانِ انسانی داشتن، کافیست که ما را به دفاع ازین مردمِ مسالمت جویِ مترقی، متعهد سازد. نکته‌ی بسیار تحسین انگیز در مورد بهائیان ایران این است که، به رغم فشار و خشونتی که علیه آنها اعمال می‌شود، نه از اعتقادات دینی خویش دست می‌کشند و نه از جادۀ مسالمت جویی و صلح‌طلبی خود منحرف می‌گردند. همیشه صبور و مقاوم و امیدوارند.

بنابراین، قبل از هر چیزی ما انسان هستیم. انسان بودن ما بر ایرانی، آمریکایی یا اروپایی بودن ما مقدم است. بر شیعه، سنّی، مسیحی یا بهایی... بودن ما مقدّم است.

لذا به حکم عدالت خواهی و وجدان انسانی که در خمیرمایه وجود آدمی است، درد و رنج همنوعان خود را باید درک کنیم و در رفع این ظلمی که بی‌شرمانه اعمال می‌شود، ثباتِ قدم داشته باشیم.

دیگر اینکه، موضوع دفاع از جامعه بهایی و برطرف کردن هرگونه تبعیض دینی، مدنی و سیاسی... در مورد بهائیان و پیروان سایر مذاهب و ادیان... بخش اساسی از مسئله‌ی وحدت ملی و میهنیِ ماست. ما همه در ایرانی بودن با هم برابریم. هیچکس به سبب پیروی از دین و آئین و مذهب خاصی از حقی محروم یا صاحبِ حق ویژه یی نباید بشود...

شیخ محمد یزدی، از سران رژیم فقاهتی، زمانی که رئیس دستگاه قضایی در جمهوری اسلامی ایران بود. در ۱۴ ماه می‌۱۹۹۶، چنین می‌گوید: "هر چند اقلیت‌های مذهبی در ایران از تمام آزادی‌ها و حقوق برخوردار هستند ولی بهائیگری دین نیست، بلکه یک حلقه سازمان داده شده‌ی جاسوسی است."

واقعــاً، در عین گریه آور بودن خنـده آور است. چند صد هــزار بهایی ایرانی را از هرگونه حق و حقوق انسانی در سرزمین مــادری شان، ایران، محروم می‌کنیم و بعـد، شعار ایران از آنِ همه‌ی ایرانیان می‌دهیم و از آنها، همبستگـیِ ملی ــ میهنی درخواست می‌کنیم!

و باز، هزاران درود و آفرین بر این مردمِ ستمدیده یی که با وجود این همه ظلم و جوری که در حق آنها روا می‌شود، در ایرانی بودن خود نیز چنین پایدار مانده‌اند و در هر جای جهان که مقیم باشند، نام ایران از زبانشان نمی‌افتد.

نهایت اینکه، مسئله بهائیان ایران و برداشتن بارِ این ستم سنگین عقیدتی از روی آنها، بخشی اساسی از موضوع مهم برقراری پلورالیسمِ مذهبی ــ فرهنگی، مدارای فکری، و ایجادِ دموکراسی حقیقی بر پایه‌ی یک سکولاریسم انسانی است.

زیرا، سنگ بنای مردم سالاری، همان مدارای مذهبی و کثرت گرایی دینی و فرهنگی است که روشنفکران ما به ویژه در جریانِ مبارزاتِ ضد سلطنتی توجهی به آن نداشتند.

اگر در اروپا و آمریکا دموکراسی‌های پایداری را در برابر خود می‌بینیم که از انواع بحران‌های جهانی سربلند بیرون می‌آیند، به این سبب است که با جدایی دین از دولت، رفع تبعیضات دینی و فرهنگی، و گستراندن مدارای فکری میان انواع مذاهب و ادیان، کارکرد مفید و سالم نظام‌های دمکراتیک ممکن شده است.

اگر در هندِ بالای یک میلیارد نفری هم افزون بر نیم قرن است که دمکراسی و آزادی دوام آورده و به چنین رشد و شکوفایی تحسین برانگیزی رسیده از دولتِ سر پلورالیسم دینی و مدارای عمیق مذهبی است که همزیستیِ دمکراتیک صدها میلیون هندی را از هزاران فرقه و مذهب و قوم وکاستِ مختلفِ موجود، ممکن ساخته است.

لذا، موضوع دفاع از جامعه‌ی بهایی، در برابر ستمگری‌های نظام فقاهتی، امری جدای از تلاش و کوشش برای تأسیس آزادی و دموکراسی در ایران نیست.

اگر آزادی حقیقی می‌خواهیم، اگر در پیِ وحدت ملی و رشد و تعالی جمعی هستیم، یا خواهانِ برقراری نظمی دمکراتیک و مترقی، بر مبنای سکولاریزمی انسانی، با ارزش‌های شناخته شده جهانی می‌باشیم، باید در دفاع ازحقوق بهائیان میهن مان، سنگ تمام بگذاریم.

باید همبستگی مان را در برابر مستبدین ظالم حاکم، به جهانیان نشان بدهیم و بگوئیم که هرگونه ستمی به هر فرد و فرقه و گروهی، ظلمِ به همه ما تلقی می‌شود.

شیکاگو ــ شهریور ۱۳۸۹

برگرفته از:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/23918/

۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

سپاسگزارم براى بوسه به روح پاک انسان !

 

آقای نوری زاد! از زندان رجایی شهر برای شما می نویسم. حدود دو سال است که در زندانم، حتی یکروز هم به مرخصی نرفته ام، در بیش از یکسال زندانی بودن همسرم فقط دو ملاقات با او داشتم و در بیش تر از دو سال هر دو هفته یکبار امکان ملاقات با فرزندم را داشته ام. 
آقای نوری زاد! من کسی هستم که در سال ۱۳۶۰ در دوازده سالگی سر کلاس درس امور تربیتی با متهم شدن به آن که بهاییان با محارم خود ازدواج می کنند مورد تمسخر واقع شدم، در همان سال از رفتن به سر مزار مادربزرگم که سال پیش از آن فوت کرده بود محروم شدم چون محل دفنش مصادره و بعدها شد فرهنگ سرای خاوران. کسی هستم که در چهارده سالگی یعنی سال ۶۲ پدرم دستگیر شد و پس از یازده ماه زندان بدون خداحافظی از ما اعدام و بدون اطلاع ما در خاوران دفن شد و قبل از آن با یک چمدان حاوی لباس برای مادرم، برادرم، خودم و کتاب های درسی من به خاطر مصادره اموال از خانه مسکونی امان اخراج شدیم. کسی هستم که در سال ۶۶ امکان شرکت در کنکور را نیافتم. 
آقای نوری زاد! کامران رحیمیان هستم. پدر آرتین چهارساله که به منزلمان رفتید، به دیدار خانه کوچک شده ی ما، به دیدار سه نفری که هر کدام عضو یک خانواده اند و حالا یک خانواده شده اند، مادرم که همسرش را نزدیک به سی سال قبل با اعدام از او گرفته اند و رنج همه این دوران بر شانه هایش سنگینی می کند، یک نوه اش ژینای سیزده ساله که یکبار در سال ۸۳ تجربه بازداشت هم زمان پدر و مادرش را تجربه کرده و حالا پدرش در زندان و مادرش در آسمانهاست. نوه دیگرش آرتین که او هم والدینش در زندانند. با آنچه نوشتید نیازم به شنیده شدن و فرصت ابراز متحقق شد و با وجودی سرشار از رضایت و تاثر از شما سپاسگزارم. و همزمان به نظرم آگاهانه برای شنیدن درد خانواده ام خود را در معرض آسیب قرار دادید. 
آقای نوری زاد! از لابه لای کلمات شما شنیدم که طلب پوزش کرده اید و من آن را میل به پذیرش و درک شنیدم، بر پای آرتین بوسه زدید و آن را نماد احترام و محبت درک کردم، جای بسیاری را در منزلمان خالی دانستید و آن را تمایل تان به مسئولیت پذیری دانستم، امید به حمایت و عدالتتان را برای والدین آرتین شنیدم، در منزلمان آب میل کردید و این را نماد نشان دادن پذیرش و یکسانی تعبیر کردم و با ذکر حدیث نبوی اهمیت و احترام به آگاهی را استنباط کردم. 
آقای نوری زاد! عمل کردنتان را کوششی برای عینیت بخشیدن به ارزش هایی چون احترام، محبت، عدالت، حمایت، مسئولیت پذیری، یکسانی، آگاهی و هم دلی درک کردم و تلاش می کنم در لابه لای کلماتم قدردانی ام را به شما ابراز کنم. همچنین امیدم را به هم دلی راهی برای ساختن دنیایی صلح آمیز همراه با عدالت و آزادی برای همه نوع بشر اعلام می کنم. 
صلح به معنی پذیرش کثرت ها و هماهنگی کثرت ها برای یک هدف و آن آسایش و سعادت همگان عدالت به معنی فرصت برای هر کس تا بتواند تمام قوای خود را به فعل در آورد، آزادی به معنی ظرفیت و توانمندی انسان برای رشد، تحول و آمادگی برای تغییر در جهت ارزش های انسانی و نوع بشر بدون هیچ استثناء و صرف نظر از هر ویژگی تمایز ساز مثل قوم، نژاد، ملیت، جنسیت، دین و تحصیلات… نوع بشر به وسعت خلقتی که به صورت و مثال الهی خلق شده است. 
هم زمان دوست دارم از این فرصت برای ابراز چند آرزویم استفاده کنم و بگویم: 
آقای نوری زاد! آرتین را کودک بهایی نامیدید، آرزو دارم آرتین و همه کودکان صرف نظر از اینکه در چه خانواده ای و با چه اعتقادی بزرگ می شوند، فرصت یادگیری و کسب آگاهی بیابند و با تلاش برای کشف حقیقت، آگاهانه اعتقاد خود را انتخاب کنند تا عملشان معرف باورشان باشد. 
آقای نوری زاد! در مقابل آرتین زانو زدید و بر پایش بوسه، این را نهایت ابراز محبت و احترام نه به آرتین بلکه به روح پاک انسان دریافت کردم و همزمان آرزو دارم  هیچ انسانی در مقابل انسانی دیگر از روی شرم زانو نزند، چه احترام به هر فرد را ناشی از روح انسانی اش می دانم که دقیقا نقطه مشترک همه ماست و عزت و احترام هر دو طرف به یک اندازه مهم و باارزش است. 
آقای نوری زاد! از آرتین آب دهان انداختن و سیلی زدن طلب کردید، من این تقاضا را تلاش تان برای کاهش درد آرتین و اوج صداقت و مسئولیت پذیری تان شنیدم و همزمان آرزو دارم جسم هیچ انسانی بعنوان کالبد روح انسانی که جلوه ای از روح الهی است در معرض این تجربه قرار نگیرد. 
آقای نوری زاد! باور دارم دردمند احتیاج به درمان دارد و این درمان فرایندی است گاه بسیار طولانی، و باز باور دارم اگر درمان فردی به قیمت درد فرد یا افراد دیگر تمام شود این چرخه ادامه خواهد یافت. پس آرزو دارم همه ما تلاش کنیم برای شکستن چرخه خشونت و این عملی نخواهد شد، مگر با تلاش من، شما و همه مردم ایران و لازمه اش در فرایند خود بخشش و دگر بخششی است که در پی آگاهی و مسئولیت پذیری می تواند عملی شود و این ایده ای است که در طول هفت سال فعالیت روان شناسی ام برای تحققش تلاش کرده ام. 
آقای نوری زاد! از قول آرتین سوالاتی را مطرح کردید و حدس می زنم نیتتان یافتن کلماتی برای بیان احساس احتمالی آرتین و شاید گوشزد مسئولیت به دیگران بوده است. آرزو دارم آرتین و همه ی ما احترام را شرط لازم هر ارتباطی بدانیم و بپذیریم اختلاف عقیده، تفاوت باور و حتی تضاد ذهنی منافع وجود دارد و هیچکدام نه مجوز بی احترامی است و نه لازمه اش. پس آرزو دارم بتوانیم یادبگیریم نظرات خود را صادقانه و در نهایت احترام ابراز کنیم. 
آقای نوری زاد! باور دارم اگر بتوانیم صرف نظر از آن چه فردی می گوید یا انجام می دهد هر لحظه با روح انسانی طرف مقابل مرتبط بمانیم امکان خشونت ورزی را از خودمان خواهیم گرفت. و این گام اول است برای ساختن دنیایی که آرزویش را داریم و فکر می کنم شما در این راه قدم بر می دارید و نشستن روبروی آرتین و مادرم جلوه ای است از پیمودن این راه، پس لطفا تبریک مرا بپذیرید. 
آقای نوری زاد! در پایان دوست دارم احترام و قدردانی ام را بار دیگر ابراز کنم و تصریح کنم اگر در کلامم هر کس، چیزی جز قدردانی و بیان آرزو بشنود؛ نشانی است از ناتوانی من در ابراز آنچه در درونم می گذرد و یادآور لزوم یادگیری و تمرین بیشتر برای من است. همچنان که گاندی گفت: “بیایید خودمان تغییری شویم که در دنیا جستجویش می کنیم.” 
کامران رحیمیان 
زندان رجایی شهر
٢٧/۴/١٣٩٢

 برگرفته از  :
http://rahedigar.net/1392/05/02/sepas-baraye-boose-be-rooh/