نامه یک جوان ایرانی به یاد رزیتا واثقی !
3 شهریور 1389
رزيتا جان نزديك به 6 ماه است كه در انفرادي هستي . هر صبح كه بيدار مي شوم دعا مي كنم كه امروز خبر آزادي ات را بشنوم ولي خبرها همه پر است از وضعيت بد زندانها و اينكه روز به روز سلامتيت رو به وخامت مي گذارد .
مي گويند سكوت كرده اي و من به ياد دوران نوجوانيم مي افتم كه به ما درس استقامت مي دادي . شور و شوقت در كلاس هميشه خنده را بر لبان ما مي نشاند و حال چه كسي به فكر شادي توست ؟ مي دانم كه به شادي روح و قلبت مسروري و در آسمانها سير مي كني ولي چه كنم كه قلب كوچك من طاقت آزار بي دليل تو را ندارد .
اين نامه را براي تو مي نويسم چون هميشه براي حرفهاي ما گوش شنوا داشتي . مي خواهم بگويم خسته ام از اين همه ظلم … تا كي پاسخ محبت ، مشت است و خدمت به همنوع جاسوسي است ؟ تا كي معناي دوستي و صداقت ، توهين به مقدسات است ؟ جوابت را مي دانم . مي گويي تسليم اراده حق باش و توكل كن ، نور بر ظلمت پيروز است . طبق معمول اطاعت مي كنم ولي دلم تنگ است ، مي خواهم حرفهايت را از زبان خودت بشنوم .
منتظر ديدارت هستم تا در آغوشت بگيرم و بگويم افتخار مي كنم كه معلم شجاعي چون تو داشته ام .
برکرفته از :
http://postsecularism.wordpress.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر