۱۳۹۵ دی ۳, جمعه
۱۳۹۵ آبان ۸, شنبه
۱۳۹۵ آبان ۴, سهشنبه
جهانیشدن و مشرقالاذکارهای بهائی --عران ثابتی
چند روز پیش آخرین مشرقالاذکار قارهای در کشور شیلی (آمریکای جنوبی) افتتاح شد. در مراسم افتتاحیه این عبادتگاه، افرادی از ملل و مذاهب گوناگون شرکت کردند. چه ویژگیهایی مشرقالاذکار را از عبادتگاههای دیگر متمایز میکند؟ از سبک معماری مشرقالاذکار چه میدانیم؟ چرا مشرقالاذکار نماد درهمتنیدگی امر جهانی و امر محلی است؟

عبادتگاههای بهائی را «مشرقالاذکار»، خاستگاه ستایش پروردگار، مینامند. این اصطلاح ابتدا معادل عبادتگاه نبود بلکه برای اشاره به گروهی از بهائیان به کار میرفت که برای مطالعهی آثار بهائی، بهویژه در سحرگاه، دور هم جمع میشدند. اما اکنون این واژه را تنها در اشاره به معابد بهائی و بناهای اطراف آنها به کار میبرند، یعنی همان نهادهایی که قرار است خدمات انساندوستانه را فارغ از تعلقات دینی، نژادی و جنسی به همگان ارائه دهند. به اختصار میتوان گفت که در اوایل قرن بیستم، مشرقالاذکار معنایی عام، جلسهی دعا و/یا محل برگزاری این جلسه، داشت اما امروز به معنایی خاص، عبادتگاه و مجموعه بناهای پیرامونی، به کار میرود.
بهاءالله، بنیانگذار آیین بهائی، در آثار خود از ویژگیهای مادی و معنوی مشرقالاذکار سخن گفت، و عبدالبهاء، فرزند و جانشین او، جزئیات مربوط به عبادتگاههای بهائی را مشخص کرد. تنها بهائیان میتوانند به نهادهای بهائی کمک مالی ارائه دهند. مشرقالاذکار هم از این قاعده مستثنا نیست. به عبارت دیگر، بنا، تعمیر و نگهداری عبادتگاههای بهائی و نهادهای بشردوستانهی پیرامون آنها تنها متکی به کمک مالی بهائیان است زیرا نهادهای بهائی از پذیرش کمکهای مالی غیربهائیان، خواه افراد یا نهادها و دولتها، خودداری میکنند. نهادهای پیرامونی مشرقالاذکار عبارتند از بیمارستان، دانشگاه، پرورشگاه، مسافرخانه، داروخانهی رایگان، آسایشگاه سالمندان و «دیگر نهادهای خدمات عامالمنفعه». مشرقالاذکارهای فعلی همگی تالار اجتماعات ۵۰۰ تا ۲۵۰۰ نفری، سالن بزرگ، مرکز بازدیدکنندگان و کتابفروشی دارند و دفتر شورای ملی بهائیان آن کشور اطراف این عبادتگاهها واقع شده اما هنوز هیچ یک از نهادهای پیرامونی تأسیس نشده است. آسایشگاه سالمندان نخستین نهادی است که پیرامون مشرقالاذکارهای قارهای ساخته خواهد شد.
ورود به مشرقالاذکار برای همه، فارغ از دین، نژاد، ملیت یا جنسیت، آزاد است. پیروان ادیان گوناگون میتوانند به هر زبانی هر دعایی را بخوانند. همخوانی گروههای همسرایی در مشرقالاذکار مجاز است اما نمایش شمایل یا مجسمه، ادای خطبه و موعظه یا اجرای شعائر و مناسک دستهجمعی ممنوع است. در مشرقالاذکار محراب و منبری دیده نمیشود و در صورت لزوم میتوان از تریبونی ساده استفاده کرد. در آیین بهائی طبقهای به نام روحانی وجود ندارد و، بنابراین، در مشرقالاذکار هر فردی میتواند متون دینی را بخواند. به اختصار میتوان گفت که عبادتگاه بهائی وسیلهای برای تحقق وحدت در کثرت است. پیروان ادیان مختلف آزادند که در مشرقالاذکار به دعا بپردازند مشروط به این که این عبادت آنها فردی باشد و نه دستهجمعی.
ورود به مشرقالاذکار برای همه، فارغ از دین، نژاد، ملیت یا جنسیت، آزاد است. پیروان ادیان گوناگون میتوانند به هر زبانی هر دعایی را بخوانند. همخوانی گروههای همسرایی در مشرقالاذکار مجاز است اما نمایش شمایل یا مجسمه، ادای خطبه و موعظه یا اجرای شعائر و مناسک دستهجمعی ممنوع است.
بهاءالله در مهمترین اثر خود، کتاب اقدس، از بهائیان خواست که در همهی شهرها و روستاها زیباترین مشرقالاذکارها را بسازند اما آزار و اذیت شدید بهائیان در قلمرو حکومتهای قاجار و عثمانی مانع از تحقق این خواسته شد. عبدالبهاء بهائیان را به تشکیل جلسههای دعا تشویق میکرد و به آنها اجازه داد که در صورت لزوم، این جلسهها را «در خفا» برگزار کنند. او پیوسته بر اهمیت مشرقالاذکار تأکید میکرد و سرانجام در دوران رهبری او بود که نخستین مشرقالاذکار در عشق آباد، واقع در ترکمنستان کنونی، ساخته شد.
عشق آباد تنها ۴۰ کیلومتر از مرزهای شمالی ایران فاصله داشت و میزبان حدود ۵۰۰۰ بهائی بود که اکثر آنها مهاجرانی ایرانی بودند که آن شهر را به علت آزادی دینی و رونق تجاریاش برای زندگی برگزیده بودند. بر خلاف ایران، تبلیغ آیین بهائی و تأسیس و توسعهی نهادهای بهائی در عشق آباد آزاد بود. در سال ۱۸۸۷، بهائیان زمینی را نزدیک به مرکز شهر خریدند و بهاءالله آن را به عنوان محل مشرقالاذکار تعیین کرد. عبدالبهاء دو ایرانی بهائی نامدار را به عنوان معمار و مدیر پروژه برگزید و خود بر پروژهی بنای مشرقالاذکار نظارت کرد. احداث این عبادتگاه در سال ۱۹۰۲شروع شد و در سال ۱۹۰۶ پایان یافت.[1]
تا پیش از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، بهائیان یک کتابخانه، یک قرائتخانهی عمومی، دو مهدکودک، یک مدرسهی پسرانه، یک مدرسهی دخترانه، یک درمانگاه و یک مسافرخانه در اطراف مشرقالاذکار ساخته بودند. این نهادهای پیرامونی تا سال ۱۹۲۸ به ارائهی خدمات به بهائیان و غیربهائیان ادامه دادند. در آن سال، سیاست جدید نظام کمونیستی در مورد بناهای دینی به مصادرهی مشرقالاذکار و ساختمانهای اطرافش انجامید. ارزش این بناها را در آن زمان ۲۲۰۰۰۰ دلار تخمین زدهاند. پس از سه ماه تعطیلی، بهائیان توانستند که مشرقالاذکار را اجاره کنند. اجارهنامه ابتدا پنج ساله بود و سپس تمدید شد. اما بناهای پیرامونی همچنان تعطیل ماند و دولت به بهائیان اجازه نداد که از آنها استفاده کنند. در سال ۱۹۳۸، جامعهی بهائی به طور رسمی منحل شد؛ صدها بهائی را دستگیر کردند و به اردوگاههای سیبری فرستادند یا به ایران و قزاقستان تبعید کردند. مشرقالاذکار را به موزه تبدیل کردند، موزهای که بر اثر زلزلهی شدید سال ۱۹۴۸ آسیب دید. سرانجام در سال ۱۹۶۳ این بنا را به طور کامل تخریب و به پارک عمومی تبدیل کردند.
شمار فزایندهای از بهائیان آمریکای شمالی که در نخستین سالهای قرن بیستم برای دیدار با عبدالبهاء به حیفا میرفتند از میل و علاقهی خود به احداث مشرقالاذکاری در آمریکای شمالی سخن میگفتند. گروهی از بهائیان شیکاگو، که در آن زمان میزبان بزرگترین جامعهی بهائی در غرب بود، در پی خرید زمینی نزدیک این شهر برآمدند، پیشنهادی که عبدالبهاء از آن استقبال کرد. در سال ۱۹۰۹، ۳۹ نماینده از جوامع بهائی آمریکای شمالی اعضای انجمن مشرقالاذکار بهائی را انتخاب کردند. این انجمن پیشنهاد احداث عبادتگاه بهائی در آن محل را تصویب کرد و در سال ۱۹۲۲به نخستین شورای ملی بهائیان آمریکا و کانادا تبدیل شد. در سال ۱۹۱۲، عبدالبهاء در سفر خود به آمریکای شمالی سنگبنای مشرقالاذکار شیکاگو را بنیان نهاد.
در سال ۱۹۲۰ این انجمن طرح پیشنهادی یک معمار بهائی کانادایی را برگزید و عبدالبهاء نیز آن را تصویب کرد. این معمار طرح خود را نماد دو اصل مهم آیین بهائی، یعنی وحدت اساس ادیان و وحدت نوع بشر، میدانست. او یک دهه از عمر خویش را به تکمیل این طرح اختصاص داد اما با مرگ ناگهانیاش در سال ۱۹۳۰ این طرح ناتمام ماند. شوقی افندی، نوهی عبدالبهاء و رهبر جامعهی بهائی در آن زمان، از معمار بهائی کانادایی دیگری خواست تا طرح را به انجام رساند.
تا سال ۱۹۳۰ بهرغم بحران اقتصادی ناشی از «رکود شدید»، بهائیان آمریکای شمالی موفق به جمعآوری ۴۰۰ هزار دلار شدند. شوقی افندی پیوسته بهائیان را به تکمیل بنای مشرقالاذکار تشویق میکرد و افتتاح آن را به عنوان یکی از اهداف دومین نقشهی هفت سالهی جامعهی بهائی (۱۹۴۶-۱۹۵۳) تعیین کرد. کمکهای مالی بهائیان سراسر جهان به تکمیل بنای مشرقالاذکار یاری رساند و سرانجام این عبادتگاه در سال ۱۹۵۳ توسط همسر شوقی افندی، روحیه ربانی مکسول، گشایش یافت. معماری مشرقالاذکار شیکاگو آمیزهای از سبکهای اسلامی، بیزانسی، مصری، رنسانس و رومانسک است، و در تزئینات داخلی و خارجی آن میتوان صلیب رومی، صلیب یونانی، صلیب شکستهی ادیان هندی، ستارهی شش پَر داوود و ستاره و هلال ماه اسلامی را دید که نماد آموزهی بهائی وحدت اساس ادیان است. روزنامهی نیویورک تایمز طرح این مشرقالاذکار را «برداشت معمار از نوعی سازمان ملل دینی» خواند.

گنجایش تالار اصلی این عبادتگاه ۲۰۰۰ نفر است. این مشرقالاذکار در سال ۱۹۷۸ در فهرست ملی اماکن تاریخی ثبت شد و سالانه حدود دویست و پنجاه هزار بازدیدکننده دارد. برای درک اهمیت نهاد مشرقالاذکار در آیین بهائی کافی است که بدانیم جامعهی بهائی آمریکا نقشهی جامع هزار سالهی مرمت و نگهداری آن را تهیه کرده است. در سال ۱۹۵۹ آسایشگاه سالمندان در اطراف این مشرقالاذکار تأسیس شد اما این مؤسسه در سال ۲۰۰۲ به علت مشکلات مالی تعطیل شد. قرار است که دیگر نهادهای پیرامونی این مشرقالاذکار در آیندهی نزدیک تأسیس شوند. احداث مشرقالاذکار شیکاگو، موسوم به «امالمعابد غرب»،[2] نمونهای از فعالیتهای هماهنگ جهانیای است که از طریق آن رهبری جامعهی بهائی میکوشد توجه بهائیان سراسر دنیا را به رفع نیازهای جامعهی بهائی یک کشور جلب کند. در تأمین هزینهی دو میلیون و ششصد هزار دلاری احداث مشرقالاذکار شیکاگو، نه تنها بهائیان آمریکای شمالی بلکه بهائیان اروپا، آسیای مرکزی، هند، خاورمیانه، آفریقای جنوبی، نیوزیلند و جزیرهی موریس هم سهیم بودند. این امر حاکی از موفقیت شوقی افندی در بسیج منابع مالی بهائیان جهان است.
در سال ۱۹۵۳ شوقی افندی خرید سه قطعه زمین برای مشرقالاذکارهای بغداد، دهلی نو و سیدنی، و احداث مشرقالاذکارهای فرانکفورت و تهران را در اهداف نقشهی ده سالهی جهانی (۱۹۵۳-۱۹۶۳) گنجانید. در سال ۱۹۵۵ آزار و اذیت فراگیر بهائیان ایران شوقی افندی را به تجدیدنظر واداشت و پروژههای تأسیس مشرقالاذکارهای کامپالا و سیدنی را جایگزین پروژهی بنای مشرقالاذکار تهران کرد.[3]
کامپالا نه تنها شهری رو به رشد در مرکز آفریقا بلکه نخستین محل گرویدن انبوهی از مردم به آیین بهائی در این قاره بود. طراح مشرقالاذکار کامپالا یک معمار نامدار بهائی آمریکایی بود و یک شرکت معتبر محلی این طرح را با توجه به مقتضیات محلی تغییر داد. بنای این عبادتگاه در سال ۱۹۵۸، تنها دو ماه پس از درگذشت شوقی افندی، شروع شد. در سال ۱۹۶۱ همسر شوقی افندی درهای این مشرقالاذکار ۱۲۰۰۰۰ دلاری، و بلندترین بنای آن زمان در شرق آفریقا، را به روی ۱۵۰۰ نفر از مهمانانی گشود که دو سوم از آنها بهائی نبودند.
این عبادتگاه شبیه یک سرپناه سنتی آفریقایی است و در تزئینات داخلی و خارجی آن رنگهای شاد به کار رفته است. این طرح خاص این بنا را از گزند بادها و بارانهای موسمی این ناحیه حفظ میکند. در طرح ابتدایی هیچ دری وجود نداشت تا مرز میان امر عرفی و امر قدسی کمرنگ شود اما آبوهوای نامساعد سبب شد که طرح اولیه را تغییر دهند. طرح نهایی با محیط آفریقای شرقی هماهنگ است. در اواخر دههی ۱۹۷۰ عیدی امین دیکتاتور حاکم بر اوگاندا به سرکوب ۲۷ گروه دینی، از جمله بهائیان، پرداخت و مشرقالاذکار کامپالا دو سال تعطیل شد. این عبادتگاه در بخش عمدهای از دههی ۱۹۸۰ هم به علت وقوع جنگ داخلی در کشور از فعالیت منظم بازماند. در اوایل دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ این مشرقالاذکار دو بار به طور اساسی مرمت شد. در سال ۲۰۰۱ این عبادتگاه میزبان ۲۰۰۰ مهمان جشن پنجاهمین سالگرد تشکیل جامعهی بهائی اوگاندا بود. در این مراسم، وزیر بهداشت پیام رئیسجمهور اوگاندا را خواند که در آن جامعهی بهائی را به علت فعالیتهای انساندوستانه، بهویژه در مورد ترقی زنان، ستوده بود.
طرح کلی مشرقالاذکار سیدنی را همان معمار مشرقالاذکار کامپالا ارائه داد. سیدنی میزبان قدیمیترین جامعهی بهائی در اقیانوسیه بود. یک معمار غیربهائی اهل سیدنی طرح اولیه را تکمیل کرد. احداث این عبادتگاه ۶۰۰ نفری در سال ۱۹۵۸ شروع شد و در سال ۱۹۶۱ پایان یافت. گیاهان بومی باغهای اطراف این مشرقالاذکار به زیبایی بنا میافزایند. به عقیدهی برخی از ناظران غیربهائی، این عبادتگاه، که سالانه حدود ۲۰٬۰۰۰ بازدیدکننده دارد، یکی از چهار بنای دینی مهمی به شمار میرود که در قرن بیستم در سیدنی ساخته شده است.

مخالفت بعضی از روحانیون کلیسای پروتستان آلمان غربی با پیشنهادهای جامعهی بهائی برای خرید زمین مشرقالاذکار فرانکفورت سبب شد که صدور جواز احداث این عبادتگاه شش سال طول بکشد. بنای این مشرقالاذکار ۶۰۰ نفری در سال ۱۹۶۰ شروع شد و در سال ۱۹۶۴ پایان یافت. در مسابقهای که برای انتخاب معمار این بنا برگزار شد یک معمار غیربهائی اهل فرانکفورت برنده شد. شوقی افندی و شورای ملی بهائیان آلمان و اتریش طرح این معمار را تصویب کردند. شوقی افندی به معماری کلاسیک علاقهمند بود و از معماری مدرن انتقاد میکرد. افزون بر این، او به شورای ملی بهائیان آلمان توصیه کرده بود که معبد بزرگی نسازند تا جامعهی بهائی آلمان از نظر مالی در تنگنا نیفتد.
طرح این بنا حاکی از آموزهی بهائی وحدت در کثرت، علاقه به سازههای ساده در آلمان پس از جنگ جهانی دوم، و بعضی طرحهای بومی است. شورای جهانی بهائی، موسوم به بیتالعدل، از شورای ملی بهائیان آلمان خواسته تا احداث آسایشگاه سالمندان در اطراف این مشرقالاذکار را شروع کنند. در مراسمی که در سال ۲۰۰۵ در این عبادتگاه برگزار شد چند تن از نمایندگان دولت فدرال با اشاره به مخالفت مسئولان کلیسای پروتستان با خرید زمین مشرقالاذکار بر تغییر نگرش عامهی مردم نسبت به آیین بهائی در مقایسه با دههی ۱۹۵۰ تأکید کردند. این مشرقالاذکار سالانه حدود ۲۵٬۰۰۰ بازدیدکننده دارد و یکی از بناهای مشهور در این کشور است.
از سال ۱۹۶۳ بیتالعدل خرید زمین برای این عبادتگاهها و احداث مشرقالاذکارهای قارهای، و اخیراً ملی، را در نقشههای جهانی جامعهی بهائی گنجانده، امری که نشانهی گسترش آیین بهائی در دنیا است. بیتالعدل تأکید کرده که بیزاری شوقی افندی از معماری مدرن، سلیقهی شخصی او بوده و معماران میتوانند در طراحی مشرقالاذکارهای جدید از سبک مدرن بهره برند. افزون بر این، بیتالعدل به روشنی بیان کرده که معماران مشرقالاذکار در استفاده از قوای خلاق و اتکا به منابع الهام خود آزادند اما باید به مقتضیات زیستمحیطی و فرهنگی محل بنای این عبادتگاهها توجه کنند.
احداث مشرقالاذکار پاناما سیتی، «ام المعابد آمریکای مرکزی»، یکی از اهداف نقشهی نه سالهی جهانی (۱۹۶۴-۱۹۷۳) بود. پنجاه معمار از نقاط گوناگون دنیا طرحهایی را برای این عبادتگاه ارائه دادند. رئیس پیشین دانشکدهی معماری دانشگاه پرینستن به عنوان مشاور بیتالعدل بر روند گزینش طرح نظارت داشت. سرانجام طرح پیشنهادی یک معمار غیربهائی بریتانیایی انتخاب شد. احداث این مشرقالاذکار ۵۵۰ نفری در سال ۱۹۶۷ شروع شد و در سال ۱۹۷۲ پایان یافت. همچون مشرقالاذکارهای قبلی، طرح این بنا با مقتضیات محلی همخوانی داشت و یادآور طرحهای بومیان آمریکا است.
احداث مشرقالاذکار آپیا در ساموا یکی از اهداف نقشهی پنج سالهی جهانی (۱۹۷۴-۱۹۷۹) بود. سنگبنای این عبادتگاه، «ام المعابد جزایر پاسیفیک»، را روحیه ربانی مکسول، همسر شوقی افندی و نمایندهی بیتالعدل، و پادشاه ساموا، نخستین رهبر بهائی یک کشور، در سال ۱۹۷۹ بنیان نهادند. در سال ۱۹۸۴ همین دو نفر این مشرقالاذکار ۱٬۲۰۰ نفری را افتتاح کردند. معمار بهائی ایرانی این بنا، حسین امانت، در طرح خود از خانهی سنتی ساموایی الهام گرفته و در باغهای اطراف این عبادتگاه میتوان ۶۰ نوع گیاه بومی را یافت. در ساختن این بنا از روشهای مدرن بهره بردند اما مواد ساختمانی همگی از عناصر بومی منطقهی پاسیفیک بود.
در دههی ۱۹۷۰ هند میزبان بزرگترین جامعهی بهائی در دنیا بود. احداث مشرقالاذکار دهلی نو، «ام المعابد آسیا»، یکی از اهداف اصلی نقشهی پنج سالهی جهانی (۱۹۷۴-۱۹۷۹) بود. عملیات ساختمانی در سال ۱۹۷۷ شروع شد و در سال ۱۹۸۶ پایان یافت. در مراسم گشایش این مشرقالاذکار ۸٬۰۰۰ نفر از ۱۴۰ کشور شرکت کردند. معمار بهائی ایرانی این عبادتگاه، فریبرز صهباء، در طراحی این بنا از گل نیلوفر آبی الهام گرفته که در ادیان هندی نماد زیبایی و معنویت است. طرح این مشرقالاذکار علاوه بر تأیید آموزههای بنیادی ادیان هندی، حاکی از شکفتن گلی جدید، یعنی آیین بهائی، است. این عبادتگاه، که بزرگترین مشرقالاذکار بهائی است، سالانه بیش از دو و نیم میلیون بازدیدکننده دارد و یکی از اماکن محبوب گردشگران به شمار میرود. طراحی این بنا جوایز بینالمللی فراوانی را نصیب معمارش کرده و برخی از صاحبنظران آن را یکی از صد بنای مهم قرن بیستم خواندهاند.

در سال ۱۹۵۳ شوقی افندی سانتیاگو را به عنوان محل بنای «ام المعابد آمریکای جنوبی» برگزید. احداث این مشرقالاذکار یکی از اهداف نقشهی پنج سالهی جهانی (۲۰۰۱-۲۰۰۶) بود. در سال ۲۰۰۳ از میان ۱۸۵ طرح ارائه شده، طرح یک معمار بهائی ایرانی انتخاب شد. این طرح، که نمادی از وحدت نوع بشر است، توجه رسانهها را به خود جلب کرده و چند جایزهی معتبر، از جمله جایزهی ممتاز مجلهی معمار، را برای سیامک حریری به ارمغان آورده است. عملیات ساختمانی این بنای ۲۷ میلیون دلاری در سال ۲۰۰۶ در دامنهی کوههای آند شروع شد. به گفتهی مدیر پروژهی مشرقالاذکار سانتیاگو، این سازه طوری طراحی شده که 400 سال دوام بیاورد. در مراسم گشایش این مشرقالاذکار، که در ۱۳ اکتبر ۲۰۱۶ برگزار شد، ۵۰۰۰ نفر از ۱۱۰ کشور جهان شرکت کردند. سخنگوی دولت شیلی، فرماندار منطقه، شهردار سانتیاگو، تعدادی از اعضای مجالس نمایندگان و سنا، و نمایندگانی از دیگر ادیان از مهمانان این مراسم بودند. سخنگوی دولت و فرماندار منطقه در سخنان جداگانهای این عبادتگاه را «هدیه»ی جامعهی بهائی به شیلی و آمریکای جنوبی خواندند و پیام یگانگی و برادری آیین بهائی، گشودگی مشرقالاذکار به روی همگان، و معماری این بنا را، که شهر، طبیعت و معنویت را به یکدیگر میپیوندد، ستودند.
در سال ۲۰۰۱ بیتالعدل اعلام کرد که با افتتاح مشرقالاذکار سانتیاگو روند بنای مشرقالاذکارهای قارهای پایان خواهد یافت و مرحلهی جدید احداث مشرقالاذکارهای ملی شروع خواهد شد. در هزارهی جدید میلادی، بیتالعدل نه تنها جلسههای دعا را یکی از چهار فعالیت اصلی جامعهی بهائی خوانده بلکه بر پیوند میان این جلسهها و پروژههای اجتماعیاقتصادی با نهادهای پیرامونی مشرقالاذکارها تأکید کرده و از ضرورت تأسیس این نهادها سخن گفته است. بنابراین، عجیب نیست که اکنون احداث مشرقالاذکارهای ملی اولویت یافته است.
به عبارت دیگر، جوامع بهائی بدون مشرقالاذکار چیزی کم دارند زیرا این عبادتگاهها و نهادهای پیرامونی آنها معنویت و زندگی اجتماعی را به هم میآمیزند. به عقیدهی بهائیان، توسعهی ارگانیک جامعهی بهائی و نهادهای آن به طور متقابل یکدیگر را تقویت میکنند. در سال ۲۰۱۰، ۱۴۸ قطعه زمین برای احداث مشرقالاذکارهای ملی تعیین شده بود. این مشرقالاذکارها از مشرقالاذکارهای قارهای کوچکتر خواهند بود اما در مقایسه با همتایان قارهای خود در زندگی اجتماعی جوامع اطراف خود نقش فعالتری خواهند داشت.
در سال ۲۰۱۲ بیتالعدل از احداث اولین و دومین مشرقالاذکار ملی در جمهوری دموکراتیک کنگو و پاپوا نیو گینی خبر داد. نه تنها شمار فراوانی از اهالی این دو کشور به آیین بهائی گرویدهاند بلکه چهار فعالیت اصلی جامعهی بهائی (کلاسهای کودکان، کلاسهای نوجوانان، جلسههای دعا و گروههای مطالعه) هم در آنها رونق دارد. به نظر بیتالعدل، مشرقالاذکارهای ملی به تقویت فرهنگی و معنوی و افزایش ظرفیت افراد برای خدمت به نوع بشر کمک خواهند کرد. جمهوری دموکراتیک کنگو با بیش از ۲۹۵٬۰۰۰ بهائی پنجمین جامعهی بهائی بزرگ دنیا به شمار میرود. نخستین مبلغین بهائی حدود ۶۰ سال قبل به این کشور وارد شدند و بهرغم مخالفت ابتدایی برخی از دولتمردان و روحانیون مسیحی، آیین بهائی در آنجا رشد کرد. در اوایل دههی ۱۹۶۰ حدود بیست هزار نفر از اهالی کنگو به آیین بهائی گرویدند. مشارکت بهائیان در پروژههای توسعهی اقتصادیاجتماعی سبب جلب اعتماد مسئولان دولتی شده است. آیین بهائی چنان در تاروپود زندگی مردم کنگو درهمتنیده که بعضی از مبلغین مسیحی خارجی گمان کردهاند که آیین بهائی یکی از ادیان محلی آفریقا است. بر خلاف بسیاری از دیگر کشورهای آفریقایی، وقوع جنگ داخلی در کنگو آسیب عمدهای به جامعهی بهائی وارد نکرده و خوانندگان و نوازندگان بهائی کنگویی از سرآمدان تولید فرهنگی جوامع بهائی آفریقا به شمار میروند و در مجامع جهانی بهائی هنرنمایی میکنند. بنابراین، عجیب نیست که بیتالعدل این کشور را به عنوان محل احداث یکی از نخستین دو مشرقالاذکار ملی تعیین کرده است. اولین گروه از مبلغین بهائی در دههی ۱۹۵۰ به پاپوانیوگینی وارد شدند. بهرغم مخالفت گاه و بیگاه بعضی از روحانیون مسیحی، جامعهی بهائی این کشور ۵۷٬۰۰۰ عضو دارد که آن را به بیستمین جامعهی بهائی بزرگ دنیا تبدیل میکند. مشارکت بهائیان در پروژههای توسعهی اقتصادیاجتماعی سبب شده که دولتمردان این کشور نظر مثبتی به جامعهی بهائی داشته باشند. در بعضی از نواحی، همهی اهالی روستاها بهائی شدهاند و شوراهای محلی بهائی این روستاها را اداره میکنند. به نظر بیتالعدل، تأسیس مشرقالاذکار و نهادهای پیرامونی، جامعهی بهائی این کشور را تقویت خواهد کرد و مشارکت آن در فعالیتهای اجتماعی را افزایش خواهد داد.
معماران بهائی و غیربهائی در طراحی مشرقالاذکار آزادی عمل چشمگیری دارند اما تشویق میشوند که عناصر بومی را در طرح بگنجانند. افزون بر این، مشرقالاذکار باید مدور، نه وجهی، و محاط به نه باغچه و نه برکه باشد.
افزون بر این، بیتالعدل از باتامبانگ (کامبوج)، بهار شریف (هند)، ماتوندا سوی (کنیا)، نورته دِل کوکا (کلمبیا)، و تانا (وانواتو) به عنوان محل بنای نخستین مشرقالاذکارهای محلی نام برده است. رشد این پنج جامعهی بهائی چشمگیر بوده و بیشتر از بسیاری از دیگر جوامع بهائی دنیا در فعالیتهای اجتماعی مشارکت کردهاند. برای مثال، در سال ۲۰۰۶ در باتامبانگ ۲٬۷۴۲ نفر تنها در یکی از چهار فعالیت اصلی جامعهی بهائی شرکت کردند. تا سپتامبر ۲۰۱۱ شمار بهائیان و غیربهائیان شرکتکننده در چهار فعالیت اصلی جامعهی بهائی باتامبانگ به طور میانگین ۶۰ درصد افزایش یافته بود. نباید از یاد برد که این پنج مشرقالاذکار و نهادهای پیرامونی آن در جوامعی بنا خواهند شد که با فقر و مشکلات اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند. برای مثال، نورته دل کوکا نه تنها اولین جامعهی بهائی دنیا بود که چهار فعالیت اصلی را پیگرفت بلکه خاستگاه شبهنظامیان فارک است. به نظر میرسد که بیتالعدل عقیده دارد که جوامع محروم بیش از دیگر نقاط به مشرقالاذکارهای بهائی و نهادهای پیرامونی آن نیاز دارند. به عبارت دیگر، در چنین جوامعی فقدان نهادهای اجتماعی کارآمد به بهائیان فرصت میدهد تا نقش مهمی بازی کنند و در ایجاد تغییرات اجتماعی و جامعهسازی پیشگام شوند.
تاکنون به استثنای مشرقالاذکار عشق آباد، دیگر مشرقالاذکارهای قارهای از نهادهای پیرامونی بیبهره بودهاند. این امر سبب شده که این عبادتگاهها عمدتاً اهمیتی نمادین داشته باشند و نقشی فراتر از «مبلغین صامت» آیین بهائی بازی نکنند. اما احداث مشرقالاذکارهای ملی و محلی حاکی از تغییری مهم است زیرا از این پس مشرقالاذکارها و نهادهای پیرامونی آن نیازهای جوامع غیربهائی محلی را برآورده خواهند کرد. برای تسهیل احداث این دو مشرقالاذکار ملی و پنج مشرقالاذکار محلی، صندوق بینالمللی خاصی تأسیس شده که بهائیان دنیا کمکهای مالی داوطلبانهی خود را به آن واریز میکنند. این نمونهی دیگری از بسیج منابع جهانی برای پاسخگویی به نیازهای جوامع بهائی محلی و ملی خاص است.
معماران بهائی و غیربهائی در طراحی مشرقالاذکار آزادی عمل چشمگیری دارند اما تشویق میشوند که عناصر بومی را در طرح بگنجانند. افزون بر این، مشرقالاذکار باید مدور، نه وجهی، و محاط به نه باغچه و نه برکه باشد. عدد نه برای بهائیان ارزشی نمادین دارد زیرا نه تنها بزرگترین عدد تکرقمی و نماد وحدت در کثرت است بلکه ارزش عددی واژهی «بهاء» بر اساس حروف ابجد هم نه است. باغچهها، برکهها و دایرهها نماد «هندسهی مقدس» و «بهشت زمینی» اند.
مرسوم است که مرکز ملی اداری جامعهی بهائی را نزدیک مشرقالاذکار میسازند. به همین دلیل، دبیرخانه، خزانهداری، تالار اجتماعات، بایگانی، کتابخانه، انتشارات و دیگر دوایر شورای ملی بهائیان آن کشور در مجاورت مشرقالاذکار قرار دارد.
در مشرقالاذکار از صندوق اعانه، تفکیک جنسیتی و منبر و محراب اثری نیست. ادای وعظ و خطابه ممنوع است اما برگزاری مراسم خاص، از جمله جلسهی یادبود درگذشتگان بهائی و غیربهائی، کنسرت و کنفرانس بینالادیان مجاز است. هیچ روحانیای جلسههای دعا و نیایش را اداره نمیکند و هر کس میتواند آثار هر دینی را قرائت یا تلاوت کند. معمولاً تعدادی از داوطلبانی که استعداد موسیقایی دارند و نزدیک مشرقالاذکار زندگی میکنند گروه همسرایان مشرقالاذکار را تشکیل میدهند. در سال ۲۰۰۶ در مراسم «جوایز موسیقی مستقل»، جایزهی «بهترین سرود دینی» به یکی از تصنیفات رهبر گروه همسرایان مشرقالاذکار شیکاگو اهدا شد. هنرنمایی راوی شانکارِ فقید در مراسم گشایش مشرقالاذکار دهلی نشان میدهد که میتوان از موسیقی کلاسیک یا فولکلور در مشرقالاذکار بهره برد. در سال ۲۰۰۹ در مراسمی که به مناسبت هفتصد سالگی روستای هوفهایم[4] در مشرقالاذکار فرانکفورت برگزار شد گروه همسرایان مشرقالاذکار و گروه همسرایان قدیمی آن منطقه به طور مشترک و جداگانه بخشهایی از متون مسیحی و بهائی را خواندند. گروه همسرایان مشرقالاذکار کامپالا در جلسهی یادبود درگذشتگان بهائی و غیربهائی و در رویدادهای ویژهای نظیر روز جهانی زن قطعاتی را به زبانهای انگلیسی، عربی، فرانسوی، کیسواحیلی و لوگاندا (زبان بومی اوگاندا) اجرا میکند.
احداث مشرقالاذکارها اغلب با نوآوری همراه بوده است. برای مثال، میتوان به تهیهی بتنی جدید برای نمای بیرونی مشرقالاذکار شیکاگو، استفاده از هلیکوپتر برای نصب فانوس بر گنبد مشرقالاذکار سیدنی (که در استرالیا بیسابقه بود)، و کاربرد مواد و روشهای جدید برای احداث مشرقالاذکارهای دهلی و سانتیاگو اشاره کرد.
معماری مشرقالاذکارها آمیزهای از عوامل محلی، فرهنگی، اجتماعی و زیستمحیطی، و حاکی از آموزهی بهائی وحدت در کثرت است. بهائیان با همکاری دیگر گروههای دینی و غیردینی، کنفرانسها، کنسرتها و نمایشگاههای گوناگونی را در مشرقالاذکارها برگزار میکنند. هدف از این برنامهها ارائهی آثار هنرمندان بهائی و غیربهائی، با تأکید بر شکلها و سبکهای هنری بومی، است.
اشاره به مشرقالاذکارها در کتابها، دفترچهها و وبسایتهای گردشگری نشان میدهد که این فرآوردههای فرهنگی به جزئی از فرهنگ عامه تبدیل شدهاند. در تأیید این نظر باید گفت که در ۲۶ ژانویهی ۲۰۱۳ تصویر مشرقالاذکار دهلی بیست و چهار ساعت در صفحهی اول بینگ دات کام به چشم میخورد. سبک متمایز معماری مشرقالاذکارهای بهائی به پیدایش دینی جدید اشاره میکند. این عبادتگاهها را میتوان نمونهای از عامشدن امر خاص (وجوه خاص مشترک در سبک معماری مشرقالاذکارها) و خاصشدن امر عام (تطبیق این وجوه عام با مقتضیات محلی در نقاط گوناگون جهان) دانست. نهادهای آموزشی، پزشکی و بشردوستانهی پیرامون مشرقالاذکارها تجلی آرمان بهائی جامعهسازی بر اساس اصول جهانی در عین توجه به مقتضیات محلی است.
پژوهشگران نشان دادهاند که موفقترین رسانههای بینالمللی پیام خود را «جهالی»[5] میکنند، یعنی محتوای جهانی را به شکلی محلی ارائه میدهند. گروههای دینی موفق هم پیام عام جهانی خود را با توجه به مقتضیات خاص محلی ارائه میدهند. مشرقالاذکارهای بهائی فرآوردههای فرهنگی تعامل امر جهانی و امر محلی اند. بهائیان دریافتهاند که ترویج جهانوطنی باید مبتنی بر فرهنگ محلی باشد. مارگیت واربوگ، جامعهشناس نامدار دانمارکی، بهائیان را «جهانمحل»[6]مینامد تا بر اهمیت اصل وحدت در کثرت در جامعهی بهائی و لزوم تعادل میان امر جهانی و امر محلی تأکید کند.
ایدئولوژی بهائی و ساختارهای نهادی آن عامگرایند و بر اصل «وحدت خدا، ادیان و انسان» بنا نهاده شدهاند. در عین حال، این جهانبینیِ عامگرا در جوامع بهائی محلی که حدود و ثغور جغرافیایی خاصی دارند، تحقق مییابد. به عبارت دیگر، نهادینهشدن نظام «جهانی» بهائی از جوامع «محلی» شروع میشود. مشرقالاذکار جلوهای از درهمتنیدگی امر محلی و جهانی است. از یک سو، بهائیان آرمانهای خود را به عنوان الگوهایی «جهانی» از طریق مشرقالاذکارهای «محلی» ارائه میدهند. از سوی دیگر، مشرقالاذکار محلی به بهائیان کمک میکند تا با جامعهی غیربهائی پیرامون خود و با دیگر جوامع بهائی جهان پیوند یابند. هدف از بنای مشرقالاذکارها تحقق آرمانهای جهانی صلح، خدمت و رواداری در روابط روزمره در جوامع محلی است. مشرقالاذکارها رابطهی دیالکتیکی امر محلی و جهانی را تقویت میکنند زیرا آرمانهای «عام» را در محیطی «خاص» تحقق میبخشند و به این ترتیب، امر جهانی را محلی، و امر محلی را جهانی میکنند.
منابع
بهاءالله (۱۹۹۲) کتاب اقدس، حیفا: مرکز جهانی بهائی.
Julie Badiee (1993) An Earthly Paradise: Baha’i Houses of Worship Around the World, Oxford: George Ronald.
Julie Badiee et al (2009) Mashriqu’l-Adhkár, http://www.Baha’i-encyclopedia-project.org/index.php?option=com_content&view=article&id=70
Baha’i World Centre (2011) The Five Year Plan, 2006-2011: Summary of Achievements and Learning, Haifa: Baha’i World Centre.
Baha’i World Centre (2006) The Five Year Plan, 2001-2006: Summary of Achievements and Learning, Haifa: Baha’i World Centre.
Baha’i World News Service (2001) Thousands of Baha’is climb Mount Carmel as new terraces are inaugurated, 23 May 2001, http://news.Baha’i.org/story/121
Christopher Buck (2011) ‘Baha’i Temples’ in Melton, J. Gordon (ed.) (2011)World Religions: Belief, Culture, and Controversy, ABC-CLIO, http://Baha’i-library.com/buck_abc-clio_Baha’i_temples
Shoghi Effendi (1970) Dawn of a New Day, New Delhi: Bahá’í Publishing Trust of India.
Graham Hassall (2012) ‘‘The Baha’i House of Worship: Localisation and Universal Form’ in Cusack, Carole M. & Norman, Alex (eds.) (2012) Handbook ofNew Religions and Cultural Productions, Brill Academic Publishers.
Helen Hornby (comp.) (1994) Lights of Guidance, 3rd edition, New Delhi: Baha’i Publishing Trust.
Michael McMullen (2000) The Baha’i: The Religious Construction of a Global Identity, New Brunswick, New Jersey: Rutgers University Press.
J. Gordon Melton (2010a) ‘Democratic Republic of the Congo (Zaire)’ in Melton, J. Gordon & Baumann, Martin (eds.) (2010) Religions of the World: A Comprehensive Encyclopedia of Beliefs and Practices, 2nd edition, 6 Vols: 774-779, Santa Barbara, Denver & Oxford: ABC-CLIO.
J. Gordon Melton (2010b) ‘Papua New Guinea’ in Melton, J. Gordon & Baumann, Martin (eds.) (2010) Religions of the World: A Comprehensive Encyclopedia of Beliefs and Practices, 2nd edition, 6 Vols: 2190-2194, Santa Barbara, Denver & Oxford: ABC-CLIO.
Moojan Momen (2012) ‘MAŠREQ AL-AḎKĀR’ in Encyclopaedia Iranica,http://www.iranicaonline.org/articles/mashreq-adkar
Vahid Rafati & Fariborz Sahba (1989) ‘Baha’i Temples’ in Encyclopaedia Iranica, Vol. 3: 465-467, New York: Columbia University Press, http://www.iranicaonline.org/articles/Baha’ism-ix
Deborah Soonian Glenn (2016) ‘Bahai’i Temple of South America,Architectural Record, 1 May 2016,http://www.architecturalrecord.com/articles/11651-bahai-temple-of-south-america?v=preview
Universal House of Justice (2012) The 2012 Ridvan Message to the Baha’is of the World, Haifa: Baha’i World Centre.
Universal House of Justice (2001) The 2001 Ridvan Message to the Baha’is of the World, Haifa: Baha’i World Centre.
Manuel A. Vasquez & Marie Friedmann Marquardt (2003) Globalizing the Sacred: Religion across the Americas, New Brunswick, New Jersey, and London: Rutgers University Press.
Margit Warburg (2006) Citizens of the World: A History and Sociology of the Baha’is from a Globalization Perspective, Leiden & Boston: Brill.
[1] بعضی از تزئینات خارجی این بنا در سال ۱۹۱۹ تکمیل شد (بدیعی و همکاران ۲۰۰۹).
[2] بهائیان همهی ۹ مشرقالاذکار قارهای را «ام المعابد» میخوانند زیرا عقیده دارند که تأسیس هر یک از آنها به احداث هزاران مشرقالاذکار ملی و محلی در آن قاره خواهد انجامید (مؤمن ۲۰۱۲).
[3] در دههی ۱۹۶۰، جامعهی بهائی ایران در زمینهایی که برای تأسیس مشرقالاذکار در اقدسیه، واقع در شمال تهران، خریده بود چند بنای آموزشی و اداری ساخت اما همهی این املاک پس از انقلاب ایران توسط حکومت جدید مصادره شد.
[4] دهکدهای نزدیک فرانکفورت که مشرقالاذکار در آن قرار دارد.
[5] Glocal
رولاند رابرتسون این اصطلاح را برای تأکید بر تعامل امر جهانی (Global) و امر محلی (Local) ساخت.
۱۳۹۵ مهر ۲۸, چهارشنبه
۱۳۹۵ مهر ۲۷, سهشنبه
۱۳۹۵ مهر ۲۶, دوشنبه
۱۳۹۵ مهر ۲۲, پنجشنبه
۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه
۱۳۹۵ مهر ۱۳, سهشنبه
بوسه بر پای بشیر!

من پیش تر به پاهای “آرتینِ” چهارساله بوسه زده بودم. این بار به پاهای “بشیر” بوسه زدم. بشیر، پسرکی شش ساله است. بشیر با همین جسم و جان و سن و سالی که ندارد، بسیارتیزهوش است و تیزفهم. بشیر با همه ی نداشته های کودکانه اش، بسیار با تربیت است و سرزباندار و مهربان و بشدت دوست داشتنی. رفتم به دیدنش. کتابی برایش بردم از داستان هایی که قهرمانانش کودکان اند. با این که روزهای نخستِ سال نخستِ دبستان را تجربه می کند، خیلی راحت عنوان کتاب و توضیحات آن را خواند. مادرِ نیابتی اش درپاسخ به شگفتیِ من گفت که بشیر جلوجلو فارسی را آموخته است. این پسربچه سرشار از پرسش است. و سرشار از خلاقیت و نکته پرانی هایی که در بچه های فراتر از وی یافت می نشود. از نگاه حکومتیان اسلامی، این پسرک یک مشکل اساسی دارد که این مشکل اگر رفع نشود، او را تا هرکجا تعقیب می کند. این تعقیب، آنچنان غلیظ و پیگیر و پایِ کار است که تا وی را از هستی و از بسیاری از حقوق اجتماعی ساقط نکند، از آزار وی باز نمی ایستد. و آن، بهایی زادگیِ وی است. بله، بشیر، بهایی زاده است. مشکلِ این روزهای بشیر – که لابد به اسلامیانِ ولایی ربطی ندارد و مشکلِ خودِ وی است – این است که همین اکنون، هم پدرش و هم مادرش همزمان در زندانِ اسلامی اند. به جرمِ؟ تدریسِ کتاب های دانشگاهی. بله، هم پدر و هم مادرِ بشیر، به پسران و دختران بهایی درسِ فیزیک و شیمی و زبان و اینجور چیزها می آموخته اند.
شما را دعوت می کنم به تجسمِ این صحنه که: اگر در لابلای درّه های وهمناک، و در کمرکشِ کوههای کولاکی، و در وسط اقیانوس های پرتلاطم به مردمانی بربخوریم که وحشی اند و بی دین و بد دین و بی خدا و کافر و مشرکِ مطلق، اما نشسته اند و دارند و به جوان ترهای خود فیزیک و شیمی درس می دهند، از دیدن این صحنه آیا شگفت زده و خوشحال می شوید یا به حکم اسلامی هم معلمان و هم دانش آموزان را به شلاق اسلامیِ خود می سپرید و بعدش می فرستیدشان به زندان و دار و ندارشان را مصادره می کنید؟ بهاییان با هر عقیده و مرامی که دارند، یکصد و پنجاه سال است که در متن نفرت ملاهای ما زیسته اند و گاه بفرمان و اشاره ی همین ملاها از هستی ساقط شده اند و دار و ندارشان به یغما رفته. اینان یکتا پرستان و قرآنگرایانی بی آزارند و تا کنون با همه ی آسیب هایی که از اسلامیان چشیده اند، دست به عصبیت و تلافی نبرده اند. یک سند بیاورند که یک بهایی را که زده اند و نابودش کرده اند، یک کلمه درشت گفته یا مشتی بلند کرده.
خدایا دوست دارم این چوپانِ تپه هایِ “قرَه چای” را به پیغمبری برگزینی. اگر این کنی، من با معجزه ام که جز لبخند نیست، همین فردا می روم بیت رهبری و دق الباب می کنم. کیه؟ من پیغمبرم. خودمان داریم نمی خواهیم. من هندوانه نیاورده ام برای فروش که می گویید خودمان داریم نمی خواهیم. پس چی؟ من از طرف امام حسین پیغام آورده ام برای آقا سیدعلی. خب؟ خب به جمالِ شما. بگو دیگر چرا معطلی؟ امام حسین پیغام داد: آقا سیدعلی، اگر مسلمان نیستی لااقل آزاده باش. توهین می کنی بی حیا؟ مسلمان تر از مقام عظمای ولایت؟ من پیغام آورده ام و کاری به کیفیتِ مسلمانیِ ایشان ندارم. پس چی؟ من آمده ام به ایشان بگویم: آقا سیدعلی، فرض کن تو یک شیعه ی ناب هستی و از بدِ روزگار در عربستان بدنیا آمده ای. دوست داری حاکمان وهابی که گرسنه ی خون شیعیانِ تیزابی اند، با تو چه رفتاری داشته باشند؟ گفتی پیغمبری؟ بله. معجزه ات؟ لبخند. بگیرید و به چارمیخش بکشید این بی حیای دروغپرداز را که هم شأنِ پیغمبری را به شوخی گرفته و هم معجزه اش بربدنِ ما کهیر می نشاند. آقا ولم کن. ولش نکنید این کذّابِ دهاتی را، که اگر معجزه اش چفیه بود باز شاید یک توجهی می کردیم به لاطائلاتش. مردک می گوید معجزه ام لبخند است. تف!
بله، و من اکنون در سیاهچالِ ولایی ام تا مگر فردا چه آید به سرم. جرمم؟ پیغمبری که معجزه اش لبخند است. کاش در این گوشه از دنیا انصاف برکشیده می شد و خرد. با امتزاجی از تبسمِ صادقانه. من به حافظِ شیرین سخن غرور می ورزم که قرن ها پیش فهمش فراتر از گنده های ولاییِ ما بوده است. این مصرع از شعرش بسیار می توانست راهگشا باشد در این مُلک: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروّت با دشمنان مدارا. البته در قاموسِ ولایی، همین بیت ازغزل بلند حافظ، فراوان با استقبال روبرو شده منتها با یک تفاوت کوچک. که دوستانِ ولایی زحمت کشیده اند و جای دوست و دشمنش را عوض کرده اند با قاطعیت. نیزبگویم: این پسربچه ی بهایی زاده اکنون در نبودِ پدر و مادر، در خانه یِ نه خویشان بل در خانه ی یکی از همکیشان پدر و مادرش سرپرستی می شود. راستی خودمانیم، قدیم ها یک چیزهایی از جوانمردی های اسلامی برای ما می نوشتند در کتابها. بگذرم، و به دخمه ی شومِ نافرجامیِ خویش باز روم. دهانم را به دریچه ی کف دستیِ سلول می نهم و داد می زنم: بشیرِعزیز، صبور باش نازنین که فردای سرفرازی و ادب و لبخند و خرد و آبادانی و قانون از آنِ تو و همه ی ایرانیان است. هرچند این روزها جماعتی سررشته ها را بدست گرفته اند با فریب و زور که هیچ نسبتی با ایران و ایرانی ندارند جز کشتار وغارتگری و تباهی از یکسوی، و اسلام و فرابردنش مثلاً از سویی دیگر. اینها رفتنی اند حتماً. پسرم بشیر، آن کتابی را که قهرمانانش کودکان اند، نیک بخوان. قرارنیست ظلم پای برجا بماند حالاحالاها و همینجوری.
۱۳۹۵ شهریور ۶, شنبه
۱۳۹۵ تیر ۲۲, سهشنبه
۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه
«آقا بترسید شما از اینها»: از بابیبهائیهراسی و توطئهپردازی تا تابوشکنی دختر آیتالله !

بیژن معصومیان
پیش گفتار[1]
از بدوِ پیدایشِ آئینهای بابی و بهائی در سدۀ نوزدهم، این دو دینِ بومی در ایران آماجِ حملاتِ تندِ روحانیون و سنت گرایان شیعه بودهاند. مدت کوتاهی پس ازاینکه خبر نقاب از چهره برداشتن طاهره قُرّةالعین در اجتماع بدشت (۱۸۴۸میلادی) میان نزدیک به ۸۰ تن از پیروانِ اوّلیۀ باب به بیرون رسید، موجِ حملات و اتّهامات علیه طاهره و بابیان آغاز شد. چیزی نگذشت که آنها مجبور به دفاع از خود شدند و سرانجام در نبردهایی خونین بسیاری از بابیها در مازندران، زنجان، و نیریز توسّطِ قوای دولتی قتل عام شدند. سیّدِ باب، طاهره و گروه زیادی از بزرگانِ نهضتِ وی نیز در طول چهار سال بعد از بدشت (۱۸۴۸-۱۸۵۲) قربانی شدند. اما علیرغم شدیدترین سرکوبها، جنبشِ باب به حیاتش ادامه داد.

بعد از یک دهه تلاش از طریقِ نوشتجاتِ متعدد، بهاءالله—که خود و خانوادهاش در سال ۱۸۵۳میلادی برای همیشه به قلمروی عثمانی تبعید شدند—سرانجام موفق شد پیروانِ باب را از تمایل به مقاومتِ مُسلَّحانه به آشتی، صلح و مدارا هدایت کند. ولی حکومتِ قاجار و روحانیونِ شیعه به تعقیب و اذیت و آزارِشدیدِ بابیها ادامه دادند. از سال ۱۸۶۳ میلادی، اکثریتِ قریب به اتفاقِ بابیها روشهای صلح جویانۀ بهاءالله را انتخاب کردند و با پیوستن به آئین او بهائی خطاب شدند. پس از انقلابِ مشروطه (۱۹۰۵–۱۹۱۱ میلادی)، در دورانِ سلسلۀ پهلوی (۱۹۲۵–۱۹۷۹میلادی)، از شدّتِ حملات علیه بهائیان کاسته شد. ولی بهائیانِ زیادی در آن ۷۴ سال نیز در گوشه و کنار کشور کُشته شدند.[2][3] در ایّامِ رضا شاه، با ساختنِ نزدیک به ۵۰ مدرسه در نقاطِ مختلفِ ایران، بهائیان از جمله پیشگامانِ تأسیسِ سیستمِ آموزشیِ مدرن در ایران شدند. اما هنگامی که خواستند تعطیلاتِ مذهبیشان را رعایت کنند، رضا شاه دستور داد تمامیِ مدارسِ بهائی تعطیل شوند.[4]

بعد از یک دهه تلاش از طریقِ نوشتجاتِ متعدد، بهاءالله—که خود و خانوادهاش در سال ۱۸۵۳میلادی برای همیشه به قلمروی عثمانی تبعید شدند—سرانجام موفق شد پیروانِ باب را از تمایل به مقاومتِ مُسلَّحانه به آشتی، صلح و مدارا هدایت کند. ولی حکومتِ قاجار و روحانیونِ شیعه به تعقیب و اذیت و آزارِشدیدِ بابیها ادامه دادند. از سال ۱۸۶۳ میلادی، اکثریتِ قریب به اتفاقِ بابیها روشهای صلح جویانۀ بهاءالله را انتخاب کردند و با پیوستن به آئین او بهائی خطاب شدند. پس از انقلابِ مشروطه (۱۹۰۵–۱۹۱۱ میلادی)، در دورانِ سلسلۀ پهلوی (۱۹۲۵–۱۹۷۹میلادی)، از شدّتِ حملات علیه بهائیان کاسته شد. ولی بهائیانِ زیادی در آن ۷۴ سال نیز در گوشه و کنار کشور کُشته شدند.[2][3] در ایّامِ رضا شاه، با ساختنِ نزدیک به ۵۰ مدرسه در نقاطِ مختلفِ ایران، بهائیان از جمله پیشگامانِ تأسیسِ سیستمِ آموزشیِ مدرن در ایران شدند. اما هنگامی که خواستند تعطیلاتِ مذهبیشان را رعایت کنند، رضا شاه دستور داد تمامیِ مدارسِ بهائی تعطیل شوند.[4]
در عصرِ محمد رضا شاه پهلوی هم، به منظورِ مستحکم کردن پایههای حکومت خود، شاهِ جوان با روحانیونِ شیعه به رهبریِ آیتالله بروجردی و حجت الاسلام فلسفی در سرکوبِ بهائیان شریک شد.[5][6][7] همچنین، در دورانِ پهلوی بود که اتّهاماتِ بیاساس علیه باب و بهاءالله از جمله عواملِ روس و انگلستان بودنِ آنها بصورت گسترده مطرح شد و به بهائیان هم هیچگاه فرصتِ دفاع از خود داده نشد.[8] با انقلابِ اسلامی (۱۹۷۹ میلادی) و روی کار آمدنِ روحانیونِ شیعه، خشونت علیه بهائیان شدّتِ کم سابقهای گرفت. در سالهای اوّلیۀ انقلابِ اسلامی، بیش از ۲۰۰ بهائی—از مونا محمود نژادِ ۱۶ ساله تا عبد الوهابِ کاظمیِ منشادیِ ۸۵ ساله—در ایران به اتّهاماتِ دروغین مثل جاسوسی برای اسرائیل کشته شدند. فشارهای بین المللی و ظهورِ شبکههای اجتماعی سرانجام حکومت ایران را مجبور کرد از خشونتِ سخت (کشتار) علیه بهائیان به خشونتِ نرم (حملات مجازی و رسانهای) روی بیاورد. در سالهای اخیر، هراس افکنی در مورد بهائیان شدّت بیسابقهای به خود گرفته است. ملاقاتِ اخیرِ فائزه هاشمی رفسنجانی دختر آیتالله رفسنجانی با هم سلولیِ سابقش فریبا کمال آبادی از اعضای گروه یارانِ ایران، که تا قبل از دستگیری، رهبریِ جامعۀ بهائیانِ کشور را به عهده داشتند، ابعادِ تازهای به این حملات داده است. به نظر میرسد این ملاقاتِ تابو شکنانه منجر به عمیقتر شدنِ شکاف میان حاکمیت و نیز میان آنها و مردم ایران شود.
زمینۀ تاریخی
فساد، فقر، تعصبات و خرافاتِ مذهبی، و بیعدالتیِ روز افزون درعهد قاجار و—هم زمان با آن، انتظاراتِ مذهبیِ شیعیان، که برخی از فِرَقِ آنها از جمله شیخیها معتقد به نزدیکیِ ظهورِ مهدیِ موعود بودند—شرایطِ مناسبی برای پیدایشِ جنبشهای عدالت خواه در ایرانِ قرنِ نوزدهم فراهم آورد. در بسترِ چنین جامعهای، آئینِ سیّدِ باب بارقهای از امید در دل بسیاری از ایرانیان روشن کرد. آئینی که در بطنِ فرهنگِ دینی ایران و در میان ساکنین آن شکل گرفت با سرعت خیرهکنندهای شروع به نفوذ در بین اقشار مختلف جامعه کرد. در مدتی کوتاه، جمع کثیری ازعلماء، کارگران، کشاورزان، مالکین، تُجّار، اَشراف، سیاست مداران، و درباریان به خیل پیروانِ باب پیوستند. حکومت قاجار و روحانیونِ اصولیِ شیعه—که یکی تاج و تخت و دیگری منبر و مسجد را در خطر میدید—در اتحادی خونین، تصمیم به قلع و قمعِ سریعِ این جنبش گرفتند. ابتداء سیّدِ باب را به جُرمِ بدعت در دین در تبریز به محاکمه کشیدند ( ۱۸۴۸ میلادی)، و پس از دو سال حبس او را به جوخۀ اعدام سپردند. متعاقباً، پیروان او در سراسر کشور را آماجِ حملاتِ خود قرار دادند. در گوشه و کنار ایران، بابیکُشی تبدیل به اتفاقی مکرر شد.[9] بعضی از این خون ریزیها بقدری وحشتناک و سَبُعانه بودند، که جزئیاتِ آن لرزه بر اندام میاندازد. یکی از بارزترین نمونههای این بابیکُشیها در تابستان سال ۱۸۵۲ میلادی در طهران واقع شد، که در آن حدود ۳۸ بابی در حضورِ جمع کثیری از مردم میانِ اقشارِ مختلفِ جامعه تقسیم شدند و به فجیعترین اَشکالِ ممکن قتل عام شدند. بدنِ برخی قربانیانِ بابی مثل حاجی سلیمان خان و فتح الله قمی را زنده سوراخ سوراخ و شمعآجین کردند. سلیمان خان را، که هیکلی تنومند و مقاوم داشت، شمعآجین شده در خیابانهای شهر گرداندند و سرانجام جسم او را دو شقه کرده، به دروازههای طهران آویزان کردند تا بقیه با باقیماندۀ آن جسد نیز تمرینِ تیراندازی کنند. شرحِ حال آن روزِ وحشتناک برای همیشه در نامهای به قلمِ افسری اطریشی بنامِ کاپیتان وان گومواَن (Captain von Goumoens)، که در آن زمان در خدمتِ حکومتِ ناصر الدین شاه بود، ضبط شده است. تنها یک پاراگراف از این نامه کافی است شدّتِ قساوت و سنگدلیِ مرتکبینِ این جنایات علیه بابیها را نشان دهد:
«آنها پوستِ کفِ پای بابیها را کَنده، پاهای زخمیِ آنها را در روغنِ جوشان فرو میبرند، سپس همانندِ اسب، پای آنها را نعل کرده، قربانیِ بیچاره را مجبور به دویدن میکنند. کوچکترین فریادی از سینهی قربانی بیرون نمیآید. اعضای بیحس شدهی بابیِ غیور زجرِ حاصل را در سکوتی تاریک تحمّل میکند؛ حالا باید بدود. ولی جسمِ او قادر به تحملِ آنچه روحش متحمل شده نیست. به زمین میافتد. بزنید ضربه ی آخر را! او را از این دردِ جانکاه نجات دهید! نه! جلاد شلاقش را بکار میگیرد و من [افسر اتریشی]، به چشم خود شاهد بودم که نگونبخت قربانیِ صدها شکنجه میدود! این آغازِ پایانِ کارِ اوست. در نهایت، بدنهای سوخته و سوراخ شده ی قربانیانِ بابی را با استفاده از دستها و پاهایشان، از بالای درخت آویزان میکنند. حالا هر ایرانی اجازه دارد مهارتِ خودش در تیراندازی را بیازماید. اجسادی را دیدم که با حدودِ ۱۵۰ گلوله شَرحه شَرحه شده بود... فقط جَلّادِ دربار و عامهی مردم نبودند که در این کُشتار جمعی شرکت میکردند، بلکه عدالت حکم میکرد تعدادی از بابیانِ بیچاره به صاحب مَنصبان هم برسند و آنکه مأمورِ پذیرایی از قربانی بود به آلودنِ دستانش در خونِ قربانیِ کَت بسته و بیدفاع میبالید و آنرا افتخاری میپنداشت. پیاده نظام، سواره نظام، هنگِ توپخانه، غلامان یا محافظانِ شاه، و نیز اصنافِ مختلف مثلِ قصابان، نانوایان و غیره همگی خود را در این نمایشِ خونین سهیم کردند.»[10] حتی اساتیدِ دارالفنون که هدفشان باید گسترشِ علم، ِخرَد، و دانائی میبود هم در این نمایشِ خون شرکت کردند و دستانشان را تا مِرفَغ در خونِ بابیها آلودند.
«آنها پوستِ کفِ پای بابیها را کَنده، پاهای زخمیِ آنها را در روغنِ جوشان فرو میبرند، سپس همانندِ اسب، پای آنها را نعل کرده، قربانیِ بیچاره را مجبور به دویدن میکنند. کوچکترین فریادی از سینهی قربانی بیرون نمیآید. اعضای بیحس شدهی بابیِ غیور زجرِ حاصل را در سکوتی تاریک تحمّل میکند؛ حالا باید بدود. ولی جسمِ او قادر به تحملِ آنچه روحش متحمل شده نیست. به زمین میافتد. بزنید ضربه ی آخر را! او را از این دردِ جانکاه نجات دهید! نه! جلاد شلاقش را بکار میگیرد و من [افسر اتریشی]، به چشم خود شاهد بودم که نگونبخت قربانیِ صدها شکنجه میدود! این آغازِ پایانِ کارِ اوست. در نهایت، بدنهای سوخته و سوراخ شده ی قربانیانِ بابی را با استفاده از دستها و پاهایشان، از بالای درخت آویزان میکنند. حالا هر ایرانی اجازه دارد مهارتِ خودش در تیراندازی را بیازماید. اجسادی را دیدم که با حدودِ ۱۵۰ گلوله شَرحه شَرحه شده بود... فقط جَلّادِ دربار و عامهی مردم نبودند که در این کُشتار جمعی شرکت میکردند، بلکه عدالت حکم میکرد تعدادی از بابیانِ بیچاره به صاحب مَنصبان هم برسند و آنکه مأمورِ پذیرایی از قربانی بود به آلودنِ دستانش در خونِ قربانیِ کَت بسته و بیدفاع میبالید و آنرا افتخاری میپنداشت. پیاده نظام، سواره نظام، هنگِ توپخانه، غلامان یا محافظانِ شاه، و نیز اصنافِ مختلف مثلِ قصابان، نانوایان و غیره همگی خود را در این نمایشِ خونین سهیم کردند.»[10] حتی اساتیدِ دارالفنون که هدفشان باید گسترشِ علم، ِخرَد، و دانائی میبود هم در این نمایشِ خون شرکت کردند و دستانشان را تا مِرفَغ در خونِ بابیها آلودند.
عجیب نیست که پس از مشاهدۀ چنین صحنههای دلخراشی، افسر مزبور تصمیم به استعفاء و ترکِ ایران گرفت. طولی نکشید که اخبارِ کشتارِ وحشیانۀ بابیان و مقاومتهای دلیرانۀ آنها در رویارویی با دردناکترین روشهای مرگ زبانزد خاص و عام شد. خاورشناسانِ بزرگی چون ادوارد براونِ انگلیسی، کاظم بیکِ روسی، و نیکلاسِ فرانسوی توجه ویژهای به جنبش باب نمودند و بسیاری از آثارِ وی را در سالهای بعد ترجمه کردند. به فاصلۀ کوتاهی، مقاومتِ قهرمانانۀ بابیها سوژۀ صحبت اَشراف و درباریانِ اروپا و، در نهایت، نمایشنامههای تئاتر در آن قاره شد. شهرتِ روزافزون بابیها عزمِ دولت قاجار و روحانیون در سرکوبِ آنها را دو چندان کرد. مبارزه با آئینِ باب فقط از طریقِ شمشیر نبود. بلکه، از همان سالهای آغازین، حاج محمد کریمخان کرمانی (۱۸۷۱-۱۸۱۰ میلادی) رهبر شیخیها که باب و آئیناش را خطری بزرگ برای خود و مکتب شیخی میدید، در آثارِ متعددی به باب حمله کرد.[11] نکتۀ قابل توجه در این مرحله از رشدِ جنبشِ باب این است که نه در جریان محاکمۀ باب در تبریز (۱۸۴۸ میلادی)، و نه در حملاتِ حاج محمد کریمخان کرمانی به باب در بیش از ۲۰ سال پس از پیدایشِ آئین وی (یعنی تا ۱۸۶۷ میلادی)، اثری از ارتباطِ سیّد باب با انگلستان و یا روسیه به چشم نمیخورد. در حقیقت، تا حدود ۸۰ سال پس از کشته شدنِ سیّدِ باب، خبری از تئوریهای توطئه در موردِ چگونگیِ پیدایشِ آئینِ وی نیست. اوّلین نمونۀ جعل تاریخ در بارۀ وابستگیهای سیاسیِ باب در اوائل دهۀ ۱۹۳۰میلادی تحتِ عنوانِ »یادداشتهای کینیاز دالقورکی« ابتدا به صورتِ دست نویس و سرانجام به شکلِ چاپی در مشهد ظاهر شد. این اثر، که به »اعترافات دالگورکی« نیز معروف است، بیشتر به داستانی جاسوسی-سیاسی شبیه است ونویسندۀ آن به جایِ شرحِ وقایعِ تاریخی به قصّه پردازی و هویت سازی پرداخته است.[12]
نوشتۀ مزبور قرار است شرحِ خاطراتِ دیمیتری ایوانوویچ دالگوروکف سفیر روسیه در ایران دراواخر سلطنت محمّد شاه و اوائل سلطنت ناصرالدین شاه باشد. ولی اشتباهات مکرر تاریخی، نویسندۀ این یادداشتها را مجبور به چاپهای متعدد برای اصلاحِ اشتباهات قبلی کرد.[13] در این داستانِ تاریخوار،»کنیاز دالگورکی در دهۀ۱۸۳۰میلادی با مأموریت مخفی در مقام مترجم سفارت روسیه به ایران رفت، مسلمان شد، و به کسوت آخوندی درآمد. وی شماری از ایرانیان، ازجمله بنیانگذار آتی آئین بهائی را به کار جاسوسی گماشت. اندکی پس از بازگشت به روسیه، با نام شیخ عیسی لنکرانی به عتبات رفت و درآنجا طلبۀ شیرازی جوانی [سیّد باب] را برانگیخت که نهضت بابی را به راه اندازد. آنگاه خود به عنوان سفیر روسیه به ایران بازگشت و این بار مقدمات ظهور آئین بهائی را فراهم آورد.[14]
نهایتاً، با درهم آمیختنِ رویدادهای تاریخی و افسانههای تَخَیُّلی، نویسنده در صددِ القای این نظریه بود که جنبشِ باب و آئینِ بهاءالله نتیجۀ نقشههای دالگورکی سفیر روسیه برای ایجادِ تفرقه در میان مسلمانان بوده است. فقدانِ آزادیِ قلم در ایران برای بهائیان به نویسندۀ این جزوه فرصت داد تا حدِ زیادی به اهدافِ خود برسد. با وجودِ این که تاریخنویسانِ شناخته شدهای نظیرِ احمد کسروی،[15] محمود محمود،[16] مجتبی مینوی،[17] و عباس اقبال آشتیانی[18] بر جعلی بودنِ اعترافاتِ دالگورکی صِحِّه گذارده بودند، تا قبل ازسالهای اخیر، بسیاری از ایرانیان هنوز به محتویاتِ این جزوه به عنوانِ تاریخنویسیِ معتبر نگاه میکردند. حکومت ایران و شیعیان سُنَّتی نیز همچنان در صددِ حفظِ اعتبارِ این جزوه به عنوان سندی تاریخی هستند.
از آنجایی که دولتهای روسیه و انگلستان نفوذ غیر قابل انکاری در ایرانِ عَهدِ قاجار داشتند، پذیرشِ تئوریهای توطئه از جانبِ این دو کشور علیه منافع ایران برای بسیاری از هموطنان براحتی قابل قبول بود. یادداشتهای کینیاز دالگورکی اوّلین تلاشِ مستمر برای وصل کردنِ پیدایشِ آئین باب به دولتِ روس بود. یکی از اهداف مهم نشر این یادداشتها، تلاش برای دگر سازی و اجنبی جلوه دادن این آئین وبه بوتۀ فراموشی سپردنِ پیوستگیِ تاریخی میان بابیان (و بعدها بهائیان) و مذهب شیعه بود. یعنی میخواستند دینی را که از بطن جامعۀ ایران بر خاسته بود ساختۀ دست استعمار گران و مُخرِّبِ اتحاد و یکپارچگیِ مسلمانان جلوه دهند. یکی دیگر از تاثیراتِ منفیِ یادداشتهای کینیاز دالگورکی این بود که «اين ياد ساختهها نه تنها نيروهای خارجی را مُحرّک دگرگونیهای درونی ايران فرض کرده بود، بلکه با نفیِ نفسِ خودآگاه و مشروطهخواه و انتخابگر، ايرانيان را اشخاصی ساده لوح، خود فروش، و وطن فروش میپنداشت. براين اساس، علی محمد باب نيز که جوانی برخاسته از بطنِ فرهنگِ ايران و پروردۀ پيشتازانِ فکریِ شيعه در سدۀ سيزدهم بود، به آلتِ بیاختيارِ شاهزادهای روسی که اندک زمانی در ايران زندگی کرده بود تبديل شد. بر همين منوال، بهاءالله و صبح ازل وجانشينان و پيروان ايشان نيز آلتِ دست دولتهای روس، عثمانی، انگليس، و اسرائيل پنداشته شدند.»[19]

حدود یک دهه پس از انتشارِ این یادداشتهای جعلی، تاریخدانِ معاصر فریدونِ آدمیت اتّهامِ بزرگِ دوم یعنی نقشِ دولتِ انگلستان در ایجادِ آئینِ باب را مطرح کرد. در چاپِ اوّل (۱۳۲۳ هجری شمسی یا ۱۹۴۴ میلادی) در صفحات ۲۴۳–۲۴۴ از جلدِ دوّمِ کتابِ مشھورش »امير کبير و ایران»، آدمیت ادعا کرد ملّا حسين بشرویه اوّلین پیرو باب در حقیقت عامل دولت انگليس بود و آرتور کانولی، افسرِ اطّلاعات، محقّق و نويسندۀ انگليسی، او را برای جاسوسیِ دولتِ فخیمه استخدام کرده بود. در اقدامی ناشیانه، آدميت مدعی شد سندِ اين اتھام در کتاب کانولی، به نام «سفر زمينی از انگلستان به شمال ھندوستان از طريق روسيه، ايران و افغانستان» وجود دارد و در این اثر به ملاقاتِ ملّا حسین و کانولی در سال ۱۸۳۰ میلادی در طولِ سفرِ کانولی به خراسان اشاره شده است.[20] به نظرِ آدمیت، این ملّا حسین بود که به خاطرِ منافعِ انگلیس سیّدِ باب را وادار نمود ادعای پیامبری کند. ملاقاتی که آدمیت ادعا کرده بود در واقع هرگز رخ نداده بود. در سال ۱۸۳۰ میلادی، ملّا حسین نوجوانی ۱۷ ساله و باب طفلی ۱۱ساله بود. به علاوه، کانولی خودش در ۳۵ سالگی، یعنی ۲ سال قبل از اینکه باب حتی ادّعای خود را عَلَنی کند، فوت کرده بود! زمانی که مورّخ و استاد نامدار دانشگاه تهران دکتر مجتبی مینوی، با در دست داشتنِ نسخهای از کتابِ کانولی با آدمیت ملاقات نمود و از او خواست اشارۀ آرتور کانولی به ملاقاتش با ملّا حسین را در کتابِ این افسرِ اطّلاعاتِ دولتِ انگلیس به پرفسور مینوی نشان دهد، آدمیت مجبور شد اعتراف کند که ادّعای او جعلی است. او این مطالبِ ساختگی را در چاپهای بعدی کتابش حذف کرد.[21]

ولی نتیجۀ این تحریفِ به ظاهر بیاهمّیتِ تاریخیِ آدمیت، بر چسبِ انگلیسی بودنِ جنبشِ باب [و مدتی بعد آئین بهائی] بود که ردّیه نویسانِ شیعه و رسانههای جمهوری اسلامی هنوز آن را رها نکردهاند. ازاوائلِ دهۀ ۱۹۳۰ تا به امروز، در بسیاری از مناطقِ ایران، بهائیانِ بیشماری قربانیِ این دو جعلِ تاریخیِ بزرگ شدهاند.[22] آشکار شدنِ دروغِ آدمیت به قدری برای او سنگین بود که وی نه فقط این قسمت از کتاب را در چاپهای بعدیِ »اميرکبير و ایران« حذف کرد، بلکه دیگر حتی اشارهای به چاپِ اوّلِ کتاب (۱۹۴۴ میلادی) در انتشاراتِ بعدیِ این اثر نمیبینیم. بُهتآورتر آن که آدمیت جلدِ دوّمِ کتابِ »امير کبير و ایران» را، یعنی صفحاتی که حاویِ آن جعلِ بزرگ بود، با این نقل قول معروف از آبراهام لینکلن رئیس جمهور محبوب آمریکا آغاز میکند:
همه را برای مدتی میتوان فریب داد؛
عدّهای را نیز میتوان برای همیشه گول زد؛
ولی همه را برای همیشه ممکن نیست تحمیق کرد و فریفت.[23] [24]

حدود یک دهه پس از انتشارِ این یادداشتهای جعلی، تاریخدانِ معاصر فریدونِ آدمیت اتّهامِ بزرگِ دوم یعنی نقشِ دولتِ انگلستان در ایجادِ آئینِ باب را مطرح کرد. در چاپِ اوّل (۱۳۲۳ هجری شمسی یا ۱۹۴۴ میلادی) در صفحات ۲۴۳–۲۴۴ از جلدِ دوّمِ کتابِ مشھورش »امير کبير و ایران»، آدمیت ادعا کرد ملّا حسين بشرویه اوّلین پیرو باب در حقیقت عامل دولت انگليس بود و آرتور کانولی، افسرِ اطّلاعات، محقّق و نويسندۀ انگليسی، او را برای جاسوسیِ دولتِ فخیمه استخدام کرده بود. در اقدامی ناشیانه، آدميت مدعی شد سندِ اين اتھام در کتاب کانولی، به نام «سفر زمينی از انگلستان به شمال ھندوستان از طريق روسيه، ايران و افغانستان» وجود دارد و در این اثر به ملاقاتِ ملّا حسین و کانولی در سال ۱۸۳۰ میلادی در طولِ سفرِ کانولی به خراسان اشاره شده است.[20] به نظرِ آدمیت، این ملّا حسین بود که به خاطرِ منافعِ انگلیس سیّدِ باب را وادار نمود ادعای پیامبری کند. ملاقاتی که آدمیت ادعا کرده بود در واقع هرگز رخ نداده بود. در سال ۱۸۳۰ میلادی، ملّا حسین نوجوانی ۱۷ ساله و باب طفلی ۱۱ساله بود. به علاوه، کانولی خودش در ۳۵ سالگی، یعنی ۲ سال قبل از اینکه باب حتی ادّعای خود را عَلَنی کند، فوت کرده بود! زمانی که مورّخ و استاد نامدار دانشگاه تهران دکتر مجتبی مینوی، با در دست داشتنِ نسخهای از کتابِ کانولی با آدمیت ملاقات نمود و از او خواست اشارۀ آرتور کانولی به ملاقاتش با ملّا حسین را در کتابِ این افسرِ اطّلاعاتِ دولتِ انگلیس به پرفسور مینوی نشان دهد، آدمیت مجبور شد اعتراف کند که ادّعای او جعلی است. او این مطالبِ ساختگی را در چاپهای بعدی کتابش حذف کرد.[21]

ولی نتیجۀ این تحریفِ به ظاهر بیاهمّیتِ تاریخیِ آدمیت، بر چسبِ انگلیسی بودنِ جنبشِ باب [و مدتی بعد آئین بهائی] بود که ردّیه نویسانِ شیعه و رسانههای جمهوری اسلامی هنوز آن را رها نکردهاند. ازاوائلِ دهۀ ۱۹۳۰ تا به امروز، در بسیاری از مناطقِ ایران، بهائیانِ بیشماری قربانیِ این دو جعلِ تاریخیِ بزرگ شدهاند.[22] آشکار شدنِ دروغِ آدمیت به قدری برای او سنگین بود که وی نه فقط این قسمت از کتاب را در چاپهای بعدیِ »اميرکبير و ایران« حذف کرد، بلکه دیگر حتی اشارهای به چاپِ اوّلِ کتاب (۱۹۴۴ میلادی) در انتشاراتِ بعدیِ این اثر نمیبینیم. بُهتآورتر آن که آدمیت جلدِ دوّمِ کتابِ »امير کبير و ایران» را، یعنی صفحاتی که حاویِ آن جعلِ بزرگ بود، با این نقل قول معروف از آبراهام لینکلن رئیس جمهور محبوب آمریکا آغاز میکند:
همه را برای مدتی میتوان فریب داد؛
عدّهای را نیز میتوان برای همیشه گول زد؛
ولی همه را برای همیشه ممکن نیست تحمیق کرد و فریفت.[23] [24]
تئوری توطئه و عللِ توسّل به آن
تئوریهای توطئه و دسیسه در جهان سابقهای بس طولانی دارند. ولی در قرونِ اخیر، بیشترِ این تئوریها ریشه در جنگهای صلیبی، ترس تاریخی از یهودیان، و وحشت از انجمنهای مخفی مثل فراماسونها داشته است. برای مثال، نفرتِ برخی مسیحیان در قرون وسطی نسبت به یهودیان به حدّی بود که آنها متوسّل به انتشارِ یهودیهراسی شدند: «در تصوراتِ قرون وسطی، یهودیان چاههای آب را مسموم و به مقدسین [مسیحی] بیحرمتی میکردند؛ کودکانِ مسیحی را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، در معاملات خود با بازرگانان به نیرنگ و تقلّب متوسل میشدند و دائماً در جهان مسیحیّت توطئه میکردند...در غرب از جمله کشور آمریکا افراد و جریانهایی وجود دارند که همچنان اعتقاد دارند استقلالِ آمریکا کینهکشی فرانسویان از انگلیس است و یا انقلاب فرانسه را انتقام انگلیس به واسطهی فراماسونری از کشور فرانسه میدانند.»[25] در میان ایرانیانی که نظراتِ افراطی در تئوری توطئه دارند، باور بر این است که همۀ تصمیماتِ اصلیِ جهان زیر نظر خارجیها به خصوص دولت انگلستان گرفته میشود، و شخصیتهای داخلی تاثیری به مراتب کمتر در سرنوشت خود و کشورشان دارند. احمد اشرف معتقد است «توهم توطئه نوعی بیماری روانیِ فردی و جمعی است. بیماری فردیِ سوءظن به همهچیز و همهکس را «پارانویا» و بیماریِ جمعی را «conspiracy theory» مینامند. کسی که به «توهّمِ توطئه« در مفهوم اخیرِ آن مبتلاست، تمامِ وقایعِ عمدۀ سیاسی و سیرِ حوادث و مشیِ وقایعِ تاریخی را در دست پنهان و قدرتمندِ سیاستِ بیگانه و سازمانهای سیاسی و اقتصادی و حتی مذهبیِ وابسته به آن سیاست میپندارد.»[26]

با وجود این که توهّمِ توطئه در همۀ ملل کم و بیش وجود دارد، ولی در میانِ مردم و حکومتهای خاورمیانه بیش از مناطق دیگر جهان شایع است. در میان علل اصلی این گرایش، میتوان از عواملی مثل «توجیه ضعفهای داخلی، ساده کردن تحلیل و ایجاد حالت اقتناع، کاستن از انتقاد به بهانهی بهرهگیری بیگانگان، ایجاد نفرتِ روانی از مخالفان و سرکوبِ آنان» نام برد.[27] بین کشورهای خاور میانه، توطئه پنداری در میان ایرانیان جذّابیت بیشتری داشته است. توطئه چینیِ آمریکا [و انگلستان] علیه دولت محبوب مصدق در کودتای ۲۸ مرداد و توهّماتی که در مورد انقلابِ سفید شاه به خصوص اصلاحات ارضی و نیزانقلاب ۱۳۵۷ علیه آمریکا و نقش دولت کارتر وجود دارد، همگی به این توطئه پنداری دامن زده است. مروّجینِ توهّم و تئوریِ توطئه درواقع به دنبال فرارعمدی از بحرانهایی هستند که غالباً خود خالقِ آنند، یعنی اعلانِ اندیشههای آرمانی که از عملی کردن آنها عاجزند. متعاقباً، با ترویجِ توطئه پنداری در بایکوت خبری و، همزمان با آن، سرکوب مخالفین و نظرات آنها سعی در مُبرّا کردن خود وحکومتهای خودکامۀشان از شکستهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی و مقصر جلوه دادن دیگران به ویژه امپریالیسم دارند.[28]

با وجود این که توهّمِ توطئه در همۀ ملل کم و بیش وجود دارد، ولی در میانِ مردم و حکومتهای خاورمیانه بیش از مناطق دیگر جهان شایع است. در میان علل اصلی این گرایش، میتوان از عواملی مثل «توجیه ضعفهای داخلی، ساده کردن تحلیل و ایجاد حالت اقتناع، کاستن از انتقاد به بهانهی بهرهگیری بیگانگان، ایجاد نفرتِ روانی از مخالفان و سرکوبِ آنان» نام برد.[27] بین کشورهای خاور میانه، توطئه پنداری در میان ایرانیان جذّابیت بیشتری داشته است. توطئه چینیِ آمریکا [و انگلستان] علیه دولت محبوب مصدق در کودتای ۲۸ مرداد و توهّماتی که در مورد انقلابِ سفید شاه به خصوص اصلاحات ارضی و نیزانقلاب ۱۳۵۷ علیه آمریکا و نقش دولت کارتر وجود دارد، همگی به این توطئه پنداری دامن زده است. مروّجینِ توهّم و تئوریِ توطئه درواقع به دنبال فرارعمدی از بحرانهایی هستند که غالباً خود خالقِ آنند، یعنی اعلانِ اندیشههای آرمانی که از عملی کردن آنها عاجزند. متعاقباً، با ترویجِ توطئه پنداری در بایکوت خبری و، همزمان با آن، سرکوب مخالفین و نظرات آنها سعی در مُبرّا کردن خود وحکومتهای خودکامۀشان از شکستهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی و مقصر جلوه دادن دیگران به ویژه امپریالیسم دارند.[28]
بهائیهراسی و بهائیستیزی
بهائیهراسی پیشینه در بابیهراسیهای اواسط قرن نوزدهم، یعنی سالهای آغازینِ نهضتِ باب دارد. از آن جایی که آثار سیّدِ باب براحتی در دسترس عموم نبود، بسیاری از ایرانیان، حتّی بابیان، از جزئیّات تعالیمِ وی در سالهای اوّلیّۀ پیدایشِ نهضتش بیخبر بودند. در این خلاء، دشمنانِ وی به تاریخ سازی و قصّه پردازی در موردِ باب و پیروانش پرداختند. شاید قدیمیترین نمونههای این قصّه پردازیها، مجلّدات «ناسخ التّواریخ» به قلم محمد تقی سپهر، ملقّب به لسان الملک، تاریخ نویس دربار ناصرالدّین شاه باشد. در واقع میتوان از سپهر به عنوان یکی از قدیمیترین ردّیه نویسان علیه باب و جنبش او یاد کرد. وی در مجلّدات «ناسخ التّواریخ» مربوط به دورۀ سلطنت ناصرالدّین شاه که آنها را در سال ۱۲۷۸هجری قمری (۱۸۶۸ میلادی) به اتمام رساند، تهمتهای زیادی علیه بابیها به ویژه طاهره مطرح میکند. اتّهاماتِ بیاساسِ سپهرعلیه بابیان هنوز یکی از منابعِ اصلیِ ردّیه نویسان، مطبوعات و رسانههای جمهوری اسلامی است. برای نمونه، در نقل قولی از سپهر، بابیها متهم به شُرب خَمر و بیعفّتی در میان زنانشان میشوند که بیحجاب—از قرار، به دلیل بینقاب ظاهر شدن قرّةالعین در میانِ بابیانِ حاضر در بدشت—بین دیگر بابیها ظاهر میشوند و خود مست کرده، دیگر مردان را نیز به مستی میکشانند:
آن گاه در هر خانه که انجمن می شدند به شُرب خَمر و مَنهیّات شرعیّه ارتکاب می نمودند و زنان خویش را فرمان می دادند تا بی پرده به مجلس بیگانگان در می آمدند و بگُساریدن کأسات عقار [خوردن مشروب] مشغول می شدند و سَقایت [شراب دادن به] مردانِ مجلس می کردند.[29]
سپهر همچنین طاهره قُرّةالعین را مسئول بیحجابی زنان بابی و نیز جایز شمردن چند شوهری برای آنان معرفی میکند، پدیدهای که هرگز میان بابیها رایج نبود:
از سوء قضا [قُرّةالعین] شیفتۀ کلمات میرزا علی محمد باب گشت و از جمله اصحاب او شد و اندک اندک طریقت او را که بیشتر ناسخِ شریعت بود بدانست، حجابِ زنان را از مردان موجب عِقاب شمرد و یک زن را به نکاح ۹ مرد فرضِ استحباب کرد.[30]
سپهر برخی اتّهاماتِ شدیدتر جنسی را هم علیه قُرّةالعین مطرح میکند که در این جا قابل ذکر نیستند.[31] عرفان ثابتی—مترجم و پژوهشگر حوزۀ فلسفه، دین و جامعهشناسی—معتقد است:
درتصویری که نخبگانِ حاکم بر ایران از طاهره ترسیم میکنند قُرّة العينی که پیشگامِ کشفِ حجاب و مُنادی آزادی زن بود، در قامت ریتا هیورث و مارلنه دیتریش، افسونگران افسانهای هالیوود ظاهر می شود و در برابر دیدگان حیران دیگر بابیان حاضر در بدشت با یکی از بابیان برجسته ملقب به قدوس به حمام می رود و قصۀ باغ اپیکور را از نو می سراید.[32]
در برخی محافل، از بابیها به عنوان فرقهای کمونیست و سوسیالیست هم نام برده میشد، برچسب اشتباهی که لااقل تا اوائل قرن بیستم در بارۀ بابیها پایدار بود:
زنان که اسلام سنتی به زحمت برای آنان قائل به روح انسانی است، به راحتی در محافل بابی ها پذیرفته می شوند. این پدیده به دشمنان آنها یعنی ملّایان فرصت کافی می دهد تا علیه بابی ها تهمت های ناروا بزنند. ولی آنها هرگز نتوانسته اند کوچکترین سندی در حمایت از اتّهامات مبهمی نظیر فساد اخلاقی علیه پیروان این آئین جدید ارائه بدهند. اتّهام پیروی از کمونیسم و سوسیالیسم نیز اغلب به آنها نسبت داده شده است.[33]
از سالهای آغازین جنبش باب، تهمتهای جنسی و برچسبهای بیعفّتی و بیعصمتی به طاهره قُرّةالعین و پیروان باب و بهاءالله از جمله روشهای مستمرِ روحانیون شیعه در ایران بوده است. محمد توکلی،[34] استاد تاریخ و تمدّنهای خاور نزدیک و میانه، نمونهای از این اتّهامات را از طرف ميرزا علی اکبر مجتهد اردبيلی حاجبالائمه در رسالۀ اصول دين و کَشفُالخَطای مسلمين ذکر میکند. اردبیلی پس از ابراز تأسف از آن که «می بينيم بعضی عوامههای بی غيرت و بی ناموس از دين اسلام دست کشيده بابی می شوند» به تکرار ادعاهای «قبيح» بابيان و بهائيان می پردازد و میگوید چون «بی شرمی و بی حيائی طايفۀ بابی و بهائيه که زن و مرد در يک مجلس جمع شده چراغ از مجلس برداشته با زنهای همديگر هم آغوش شده زنا میکنند.»[35] در اين ردّيهها، از قُرّة العين به عنوان نماد فساد اخلاقی بابیها و بهائیان یاد شده است. همین قبیل اتّهامات این روزها هم تقریباً به صورت روزمرّه در رسانههای جمهوری اسلامی تکرار میشوند. برای مثال، بدون ذکرهیچ نمونۀ تاریخی و یا معاصر، بولتن نیوز و تابناک بهائیان را متّهم به ازدواج و زنا با محارم میکنند.[36] اساسِ این اتّهام هم اینست که چون در آموزههای آئین بهائی فقط از زن پدر به عنوان مَحرم صریحا نام برده شده است، پس ازدواج و رابطۀ جنسی با بقیۀ خویشاوندان—که یک به یک نام برده نشدهاند، مانند دختران، خواهران، خالهها، و عمهها—مجاز است.[37] یا جهان نیوز ادعا میکند بهائیان برای جلبِ مسلمانان به آئین خود از جاذبههای جنسیُ دخترانشان استفاده میکنند.[38][39] چنین ادعاهایی مُغایر با تعالیم بهائی در مورد رعایتِ عفّت و عصمت هستند:
اهل بهاء باید مظاهر عصمتِ کُبری و عفّتِ عُظمی باشند. در نصوصِ الهیّه مرقوم و مضمونِ آن به فارسی چنین است که اگر رَبّات حجال [الهههای حجلهها] به اَبدع جمال، بر ایشان بگذرد ابداً نظرشان به آن سَمت نیفتد. مقصد این است در تقدیس و تنزیه و عفّت و عصمت و سَتر و حیا و حجاب مشهور اهل آفاق گردند تا کُل بر پاکی و طهارت و کمالات عفّتیۀ ایشان شهادت دهند زیرا ذرّه ای عصمت، اعظم از صد هزار سال عبادت و دریای معرفت است. عفّت و عصمت از اعظم خصلت اهل بهاء است. وَرَقات موقنۀ مطمئنه باید در کمال تقدیس و تنزیه باشند.[40]
درکنارِ اتّهامِ فسادِ اخلاقی، بهائیستیزان روشهای متفاوتِ دیگری را نیز بکار بردهاند، از جمله ایجاد ترس و وحشت در میان شیعیان از هر گونه معاشرت با بهائیان. قدیمیترین نمونۀ این پدیده، قصۀ چای و نوشابۀ بهائیها است، که بعضی از روحانیونِ شیعه هنوز مشغول پراکندنِ آن هستند.[41] این قصّه در حقیقت ریشۀ تاریخی در افسانۀ چای بابیها دارد. مدتِ کوتاهی پس از پیوستن به آئین باب، در سال ۱۸۴۵ میلادی، بهاءالله به دیار اجدادی خود درخطّۀ نور مازندران رفت تا خبرِ ظهورِ باب را به گوش خویشاوندان و آشنایان خود برساند. پس از این که گروه زیادی از این افراد سریعاً به آئین باب پیوستند، روحانیونِ منطقه برای پیشگیری از«به دام افتادن» دیگران شایعهای آغاز کردند مبنی بر این که میرزا حسین علی نوری (بهاءالله) در منزلش معجونی دارد که آنرا در چای مهمانانش میریز د و هر کس از این چای بنوشد بابی میشود.
درکنارِ اتّهامِ فسادِ اخلاقی، بهائیستیزان روشهای متفاوتِ دیگری را نیز بکار بردهاند، از جمله ایجاد ترس و وحشت در میان شیعیان از هر گونه معاشرت با بهائیان. قدیمیترین نمونۀ این پدیده، قصۀ چای و نوشابۀ بهائیها است، که بعضی از روحانیونِ شیعه هنوز مشغول پراکندنِ آن هستند.[41] این قصّه در حقیقت ریشۀ تاریخی در افسانۀ چای بابیها دارد. مدتِ کوتاهی پس از پیوستن به آئین باب، در سال ۱۸۴۵ میلادی، بهاءالله به دیار اجدادی خود درخطّۀ نور مازندران رفت تا خبرِ ظهورِ باب را به گوش خویشاوندان و آشنایان خود برساند. پس از این که گروه زیادی از این افراد سریعاً به آئین باب پیوستند، روحانیونِ منطقه برای پیشگیری از«به دام افتادن» دیگران شایعهای آغاز کردند مبنی بر این که میرزا حسین علی نوری (بهاءالله) در منزلش معجونی دارد که آنرا در چای مهمانانش میریز د و هر کس از این چای بنوشد بابی میشود.
طرح اهریمنسازی از بهائیان
اما قصۀ چای بهائیها در مقابل طرح اهریمن سازی از بهائیان که در آن بهائیستیزان متوسّل به افسانههای بزرگتر و بمراتب وحشتناکتری میشوند، رنگ میبازد. برای مثال، به تبعیّت از مسیحیان قرون وسطی و هراساندازیِ آنها در مورد یهودیان، بهائی ستیزان نیز تصمیم گرفتند با قصّه پردازیهای ترسناک، شیعیان را از فکر هر نوع معاشرت با بهائیان بر حذر دارند:
آيت الله علی اکبر مسعودیِ خمينی، عضو جامعۀ مدرسين حوزۀ علمیۀ قم و توليت سابق حرم حضرت معصومه، در خاطرات خويش چنين می نويسد: «در حدود سال های ۴۰ و ۱۳۳۹، بهائيان در باغ (ارتشبد غلام علی) اويسی قم محفل های شبانه ای داشتند. گاهی اوقات برنامه هايی که داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب های عاشورا، يک بچّه مسلمان را با خود به باغ می بردند و او را در حين جشن و پايکوبی به قتل می رساندند و هلهله می کردند. بنده با يک واسطه از فردی که خود شاهد اين ماجرا بوده نقل می کنم که می گفت: يک بار در يکی از اين محافل، عدّۀ زيادی از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آن جا حضور داشتند. آنان پسر بچّۀ حدوداً ۱۰ ساله ای را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند. اين ماجرا را رئيس ژاندارمری قم برای رفيق ناقل خبر گفته بود که شب عاشورا بود و من در محل کارم در ژاندارمری نشسته بودم که يکی از دوستانم آمد و گفت: محفلی در باغ اويسی برقرار است. مايلی برای تماشا برويم؟ من موافقت کردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره می کرديم. ديديم که دختر و پسر می زنند و می رقصند و غلغله ای است و پسری را هم وسط صحنه روی ميز گذاشته اند و تمام افرادی که دور ميز هستند، هر کدام درفشی در اختيار دارند و همزمان با ميگُساری و خوانندگی، ضربه ای هم به تن پسر می زنند. من (رئيس ژاندارمری) ديدم که در ميان آن جماعت، سرهنگی نشسته است که گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يک لحظه فکر کردم که الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السّلام) دارند به سَر و سينۀ خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و کنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علی الله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را کشيدم و يک گلوله در مغز سرهنگ خالی کردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ کشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد کرديم. در همان حال که دستانشان را به نشانۀ تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يکی از اتاق های باغ زندانی کرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم که چه بلايی سر جنازۀ سرهنگ بياوريم. اين جا بود که او را زير مقادير زيادی کود که در باغ تلنبار کرده بودند، پنهان کرديم. بچّه مسلمان مصدوّم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يکی از مجالس روضۀ ابی عبدالله (عليه السّلام) رفتيم! صبح روز بعد سر کارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتی بعد افرادی با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يک مشت آدم گم کرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند.»[42]
آيت الله علی اکبر مسعودیِ خمينی، عضو جامعۀ مدرسين حوزۀ علمیۀ قم و توليت سابق حرم حضرت معصومه، در خاطرات خويش چنين می نويسد: «در حدود سال های ۴۰ و ۱۳۳۹، بهائيان در باغ (ارتشبد غلام علی) اويسی قم محفل های شبانه ای داشتند. گاهی اوقات برنامه هايی که داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب های عاشورا، يک بچّه مسلمان را با خود به باغ می بردند و او را در حين جشن و پايکوبی به قتل می رساندند و هلهله می کردند. بنده با يک واسطه از فردی که خود شاهد اين ماجرا بوده نقل می کنم که می گفت: يک بار در يکی از اين محافل، عدّۀ زيادی از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آن جا حضور داشتند. آنان پسر بچّۀ حدوداً ۱۰ ساله ای را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند. اين ماجرا را رئيس ژاندارمری قم برای رفيق ناقل خبر گفته بود که شب عاشورا بود و من در محل کارم در ژاندارمری نشسته بودم که يکی از دوستانم آمد و گفت: محفلی در باغ اويسی برقرار است. مايلی برای تماشا برويم؟ من موافقت کردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره می کرديم. ديديم که دختر و پسر می زنند و می رقصند و غلغله ای است و پسری را هم وسط صحنه روی ميز گذاشته اند و تمام افرادی که دور ميز هستند، هر کدام درفشی در اختيار دارند و همزمان با ميگُساری و خوانندگی، ضربه ای هم به تن پسر می زنند. من (رئيس ژاندارمری) ديدم که در ميان آن جماعت، سرهنگی نشسته است که گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يک لحظه فکر کردم که الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السّلام) دارند به سَر و سينۀ خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و کنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علی الله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را کشيدم و يک گلوله در مغز سرهنگ خالی کردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ کشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد کرديم. در همان حال که دستانشان را به نشانۀ تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يکی از اتاق های باغ زندانی کرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم که چه بلايی سر جنازۀ سرهنگ بياوريم. اين جا بود که او را زير مقادير زيادی کود که در باغ تلنبار کرده بودند، پنهان کرديم. بچّه مسلمان مصدوّم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يکی از مجالس روضۀ ابی عبدالله (عليه السّلام) رفتيم! صبح روز بعد سر کارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتی بعد افرادی با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يک مشت آدم گم کرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند.»[42]
در این قصۀ بخصوص که هیچگاه نامی هم از این «سرهنگ بهائیِ» نا شناس برده نمی شود ، هدف ازاَنگِ خون زدن به بهائیان اینست که از آنها چهرهای شيطانی ترسيم کنند تا بهائیان را »تجسمِ واقعیِ شمر و يزيد در تعزيههای عاشورایی جلوه دهند«.[43] هدفِ دیگر از طرحِ روایتهای شیطانی از بهائیان، انسانیت زُدائی از پیروانِ بهاءالله است، چرا که اگر بهائیان خوی حیوانی دارند، پس نمیشود برای آنها حقوق انسانی قائل شد، و اذیت و آزار و تعقیب و تنبیه آنها هم مجاز است. پیروی از این خط مشی است که در رسانهها و تار نماهای جمهوری اسلامی در سالهای اخیر شاهدِ ترسیمِ چهرهای خبیث و شیطانی از آئین بهائی و پیروان آن بودهایم. نمونههایی از اجرای این طرح را در چهار تصویر زیر میبینیم. در تصویرِ اوّل ، با استفاده از چهرۀ وحشتناکِ Deadite Cheryl یکی از منفورترین مُردگانِ شرور (Evil Dead) در فیلمهای سینماییِ ترسناکِ هالیوود، بهائیستیزان میخواهند چنین آیندۀ شومی را برای پیوستگان به آئین بهائی ترسیم کنند. در تصویرِ دوّم ، با ترسیمِ چهرهای شیطانی از بهائیان و استفاده از یک نقل قولِ توهین آمیزِ خمینی در مورد پیروان این آئین ، مسلمانان را از نزدیک شدن به بهائیها می ترسانند: «آقا بترسید شما از اینها؛ یک جانورهاییاند اینها«.[44]
تصویر سوّم، »ستایش کنندۀ یک فرقه را در حال تعظیم در برابر سنگ قبرهای مشتعلی نشان میدهد که بر روی عکسی از درِ ورودیِ آرامگاهِ حضرتِ بهاءالله منطبق شده است. بهائیان طبعاً چنین تصویری را مشمئزکننده مییابند، همچنان که پیرو هر دینی که مقدّسترین زیارتگاهش به این صورت نشان داده شده باشد همین احساس را خواهد کرد«.[45] در سال ۲۰۰۸، سازمانِ یونسکو آرامگاه بهاءالله را به عنوان میراثی جهانی شناخت.[46] این تصویر، همچنین به بیننده القاء میکند که عاقبتِ آنهایی که به بهاءالله تعظیم میکنند، سقوط به قعرِ زمین یا جهنّم است. در تصویر چهارم، با استفاده از نمادِ معروفِ مرگ، بهائی ستیزان مرگ و نابودی را برای پیوستگان به آئین بهائی پیش بینی میکنند.
طرح واژگوننمائیِ تعالیم و ارزشهای بهائیان
یکی از حربههای دیگری که رسانههای جمهوری اسلامی به آن متوسّل شدهاند، سعی در واژگوننمائی آموزهها و معیارهای اخلاقیِ بهائیان است. برای مثال، اگر تعالیمِ این آئین صحبت از صلح، برادری و وحدت عالم انسانی میکند، یا باید به بهائیان اَنگِ خون و ترور زد،[47] یا آموزههای شان را مایۀ اختلاف افکنی میان مسلمانان، کشتن روح مقاومت انقلابی در مردم، و کمک به اهدافِ امپریالیسمِ جهانی تعبیر کرد.[48] اگر بهائیان صحبت از جهان وطنی (global citizenship) میکنند، باید آنها را بیوطن و جاسوسِ این و آن جلوه داد[49] با جود اینکه ایران زادگاهِ باب، بهاءالله، وعبدالبهاء برای بهائیانِ تمام جهان (نه فقط بهائیانِ ایران) کشوری مقدس است و در آثار بهائی آیندهای بسیار درخشان برای آن پیش بینی شده است.[50] اگر بهاءالله و عبدالبهاء میگویند ذرّهای عفّت و عصمت بهتر از صد هزار سال عبادت است، باید آنها را فاسدترین و بیاخلاقترین گروهها نشان داد تا مردم از آنان بیزاری جویند.[51]
دعوت به نسلکشی
اوج بهائیستیزیِ برخی از روحانیونِ شیعه را میتوان در کتاب «امشی به حشرات بهائی» اثر آیتالله حاج سیّد محمد مهدیِ مرتضویِ لنگرودی مشاهده کرد. این کتاب ابتداء در سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۱ میلادی) در شهر قم توسّط انتشارات علّامه چاپ شد و سه سال بعد نیزدر تهران تجدید چاپ شد و اکنون در چاپ بیست و یکم است. نسخهای از این اثر را میتوان در کنسرسیوم محتوای ملی یافت. نویسنده که احتمالاً پس از انتشارِ چاپِ اوّل با انتقاداتی روبرو شده است، در مقدمۀ چاپ تهران به تغییراتی اشاره میکند و در صددِ توجیهِ عنوانِ خشونت زای کتاب نیز بر میآید:
سببِ نام نهادنِ این کتاب، امشی به حشرات بهائی برای این است که چون بهائیان مانند حشراتِ موذی مثل پشه، مگس، عقرب، مار، و غیر آنها در نفوسِ بشر رخنه کرده، با نیش های مسمومانۀ تبلیغ، مزاحمِ حالِ مردم می شوند لذا ما آنها را به حشراتِ بهائی نام نهادیم، البتّه خوانندگانِ محترم می دانند که موادی مانند امشی و ددت وغیر آن دو اختراع شده که بشر می تواند به وسیلۀ آنها حشراتِ موذی را از خود دور سازد، بنابراین، این کتاب هم چون خاصیتِ امشی را دارا است، یعنی همان طوری که امشی دفع کنندۀ حشراتِ موذی است، این کتاب هم دور سازنده ی حشراتِ موذیِ بهائی است، به قدری در دفعِ آن حشرات مؤثر است که اگر در هر جا حشراتِ موذیِ بهائی بوی آن را استشمام کنند به فوریت از آنجا دور گشته، دیگر به سراغِ آن مکان نمی روند. لذا با این شباهت، ما این کتاب را امشی به حشرات بهائی نام نهادیم: پس بر مسلمانان به ویژه جوانانِ آنان لازم است که یکی از این امشی ها را در خانه یا مغازۀ خود نگاه داشته، همیشه آن را به کار اندازد؛ یعنی موردِ مطالعۀ خویش قرار دهند، و اگر هم برخی از آنها سواد ندارند از رفیقِ باسوادِ خود استفاده کنند، تا بدین وسیله بتوانند برای همیشه از شَرِّ حشراتِ موذیِ بهائی آسوده باشند.[52]

با تشبیهِ بهائیان به حشراتِ موذی و تشویقِ شیعیان به استفاده از امشی در مصاف با آنان، مرتضویِ لنگرودی درواقع مسلمانان را تشویق به نابودیِ بهائیان میکند. تلاشِ نویسنده برای توجیه عنوان کتاب نیز میتواند در میانِ برخی توهین به شعورِ خوانندگان تعبیر شود، چرا که هدفِ استفاده از امشی که حاویِ سَمّ مُهلک است، همانا کُشتنِ حشراتِ موذی است، نه دور کردنِ آنها. به همین جهت نامِ دیگرِ امشی حشره کُش است، نه »حشره دور کُن. «

با تشبیهِ بهائیان به حشراتِ موذی و تشویقِ شیعیان به استفاده از امشی در مصاف با آنان، مرتضویِ لنگرودی درواقع مسلمانان را تشویق به نابودیِ بهائیان میکند. تلاشِ نویسنده برای توجیه عنوان کتاب نیز میتواند در میانِ برخی توهین به شعورِ خوانندگان تعبیر شود، چرا که هدفِ استفاده از امشی که حاویِ سَمّ مُهلک است، همانا کُشتنِ حشراتِ موذی است، نه دور کردنِ آنها. به همین جهت نامِ دیگرِ امشی حشره کُش است، نه »حشره دور کُن. «
بهائیستیزیِ »چپها«
در سال ۱۹۳۹ میلادی، مُحقّقِ روسی، میخائیل ایوانف، کتابی در شرحِ جنبشِ باب نشر نمود به نام »قیام بابیها در ایران، ۱۸۴۸–۵۲ ((Babidskie Vostaniya v Irani, 1848–52, Moscow.» ایوانف که خود عقایدِ مارکسیستی داشت، در این کتاب لَب به تحسینِ باب به عنوانِ یک انقلابی گشود و جنبشِ وی را نتیجۀ جمع شدنِ انتظاراتِ طبقۀ متوسّطِ ایران در کنارِ خواستهای دموکراتیکِ پیشهوران و کشاورزان دانست. ولی ایوانف ظهورِ آئین بهائی و تعالیمِ صلح آمیز و مُداراگرانۀ بهاءالله را عاملی باز دارنده در ادامۀ قیامِ انقلابی باب تلقی کرد.[53] احسان طبری، که از پایه گذاران و نظریه پردازان و از اعضای کمیتۀ مرکزیِ حزبِ تودۀ ایران در سالهای انقلاب بود، در کتاب ِ»برخی بررسیها دربارۀ جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران« خود دقیقاً نظریاتِ ایوانف در موردِ باب و بهاءالله را تکرار میکند. متعاقباً، در سالهای بعد، بسیاری از اعضای حزب توده و دیگر گروههای چپ همین عقاید را تکرار کردند و باب را انقلابی و بهاءالله و تعالیمش را مانعی در راه احقاقِ حقوقِ حقّۀ زحمت کشان دانستند و، در نهایت، همسو با رهبرانِ جمهوری اسلامی، سرانِ بهائی را مرتبط با عواملِ بیگانه و حامیِ امپریالیسم خواندند.

درسالهای اخیر، بسیاری از رهبران و اعضای سابق و کنونیِ جنبشهای چپ به نقایصِ تئوریهای توطئه در موردِ بهائیان پی بُردهاند و این روزها در صفِ مقدّمِ مدافعینِ حقوقِ انسانیِ بهائیان هستند. البتّه این گروه شاملِ عبدالله شهبازی نمیشود. وی سالها عمیقاً معتقد به اعتبارِ سندِ جعلیِ »پروتکل های بزرگان یهود«[54] بود. این اثر نخستین بار در اوائل قرن بیستم میلادی در روسیه منتشر شد و مدّتهاست جعلی بودن آن در محافل علمی پذیرفته شده است. ولی شهبازی تا مدّتی پیش اصرار بر اعتبارِ این سند داشت. سرانجام در سال ۱۳۷۸ وی هم به جعلی بودن این سند اعتراف کرد. ولی ادعا نمود یهودیان عمداً در موردِ خودشان سند سازی کردهاند تا نظریاتِ توطئهای را بیمار گونه جلوه دهند و توطئه باوران را بیاعتبار کنند. شهبازی جعلی بودنِ خاطراتِ دالگورکی را هم میپذیرد. ولی معتقد است آن سند نیز توسّطِ سازمانِ اطّلاعاتِ انگلستان جعل شده و بخشی از توطئهای بزرگتر است که توسّط دشمنانِ ایران و اسلام طرح ریزی شده است.[55] با این روش، شهبازی عملاً در صدد خلع سلاح مخالفان نظریۀ توطئه است، چرا که، از منظر وی، هرگاه جعلی بودن سند یا توطئهای آشکار شود، نفس انتشار آن سند و توطئه و کشف آن نیز خود جزئی از توطئهای بزرگتر است.[56] شهبازی تا امروز همچنان به مواضعِ بهائیستیزانۀ خود ادامه میدهد.[57]

درسالهای اخیر، بسیاری از رهبران و اعضای سابق و کنونیِ جنبشهای چپ به نقایصِ تئوریهای توطئه در موردِ بهائیان پی بُردهاند و این روزها در صفِ مقدّمِ مدافعینِ حقوقِ انسانیِ بهائیان هستند. البتّه این گروه شاملِ عبدالله شهبازی نمیشود. وی سالها عمیقاً معتقد به اعتبارِ سندِ جعلیِ »پروتکل های بزرگان یهود«[54] بود. این اثر نخستین بار در اوائل قرن بیستم میلادی در روسیه منتشر شد و مدّتهاست جعلی بودن آن در محافل علمی پذیرفته شده است. ولی شهبازی تا مدّتی پیش اصرار بر اعتبارِ این سند داشت. سرانجام در سال ۱۳۷۸ وی هم به جعلی بودن این سند اعتراف کرد. ولی ادعا نمود یهودیان عمداً در موردِ خودشان سند سازی کردهاند تا نظریاتِ توطئهای را بیمار گونه جلوه دهند و توطئه باوران را بیاعتبار کنند. شهبازی جعلی بودنِ خاطراتِ دالگورکی را هم میپذیرد. ولی معتقد است آن سند نیز توسّطِ سازمانِ اطّلاعاتِ انگلستان جعل شده و بخشی از توطئهای بزرگتر است که توسّط دشمنانِ ایران و اسلام طرح ریزی شده است.[55] با این روش، شهبازی عملاً در صدد خلع سلاح مخالفان نظریۀ توطئه است، چرا که، از منظر وی، هرگاه جعلی بودن سند یا توطئهای آشکار شود، نفس انتشار آن سند و توطئه و کشف آن نیز خود جزئی از توطئهای بزرگتر است.[56] شهبازی تا امروز همچنان به مواضعِ بهائیستیزانۀ خود ادامه میدهد.[57]
»طوفان در فنجانِ چای «یا »آب در لانۀ مورچگان؟«
صبحِ روز ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، پس از تحملِ هشت سال زندان بدون مرخصی، فریبا کمالآبادی یکی از اعضای «یاران ایران» به یک مرخصیِ پنج روزه آمد. در میان دوستانی که به دیدارِ وی رفتند میتوان از شخصیتهای آزادی خواهی چون نسرین ستوده، رضا خندان، دکتر محمد ملکی، دکتر محمد نوری زاد، ژیلا بنی یعقوب، و بهمن احمدی امویی نام برد. اما دیدار فائزه هاشمی، دختر هاشمی رفسنجانی، که چندین ماه را در کنار فریبا کمال آبادی در بندِ نسوانِ زندانِ اوین گذرانده بود از اهمّیتِ ویژهای بر خوردار بود. موج حملاتی که پس ازگذشت حدود یک ماه از این دیدار همچنان بسوی خانوادۀ رفسنجانی در جریان است خود نشانهای از اهمّیتِ این واقعه دارد. از بسیاری جهات، این دیدار تابو شکنیِ بزرگی است که میتواند نقطۀ عطفی در تاریخِ دگرستیزی در ایران باشد.

وقتی عکسِ دیدارِ فائزه هاشمی، دختر یکی از پایه گذارانِ جمهوری اسلامی، با حجابِ کامل در کنار فریبا کمالآبادی و دیگر زنانِ بهائی بیحجاب درسطحِ جهان منتشر شد، مسئولانِ جمهوری اسلامی، به ویژه روحانیونِ محافظه کار، بر سر یک دو راهی تاریخی قرار گرفتند. آنها میتوانستند این دیدار را بکلی نادیده بگیرند، یا به آن به مثابۀ طوفانی کوچک، محصور در یک فنجان چای نگاه کنند. ولی به چه قیمتی؟ سکوت در مقابلِ این «عمل زشت و قبیح»[58] میتوانست به دیگر شخصیتهای میانه رویِ نظام نیز جرأتِ تابو شکنی بدهد و »قُبح« دیدارعضوی از خانوادۀ آنها یا حتی بقیۀ شهر وندانِ عادی از یک بهائی را از بین ببرد. پس با مسئلۀ نجاستِ بهائیان و سالها آنها را «عاملِ روس، انگلستان، اسرائیل، آمریکا و صهیونیزم بین الملل» خواندن چه میکردند؟ بنابراین، آنها راهِ دوّم یعنی حملۀ همه جانبه را بر گزیدند.[59] آیتالله بطحائی پیشقدم شد واعلان کرد »ارتباط دوستانه با اعضای فرقۀ ضالّۀ بهائیت خیانت به اسلام و انقلاب است«.[60] پدر فائزه هاشمی اعلام کرد «فائزه کار اشتباهی کرده و باید جبران کند.»[61] قاضی القُضّات کشور آیتالله آملی لاریجانی این دیدار را «شرمآور» خواند.[62] آیتالله ممدوحی دوستی با بهائیان را حرام و در حدّ کفر دانست،[63] و آیتالله مکارم شیرازی این دیدار را یک جُرم خواند و خواهانِ محاکمۀ فائزه رفسنجانی شد. خبرگزاری تسنیم تلویحاً فائزه هاشمی را متهم کرد ضد انقلاب شده است.[64] مکارم شیرازی سرانجام تا آن جا پیش رفت که با انتشار یک فتوای رسمی معاشرت با بهائیان را حرام اعلام کرد و حتی انتشارعکسِ بهائیانِ بیحجاب (در کنار فائزه رفسنجانی) را مصداقِ اشاعۀ فحشاء خواند[65] و حجتالاسلام محمد جعفر منتظری دادستان کل کشور«افرادی که به با این فرقه ارتباط میگیرند» را تهدید به پیگرد قانونی کرد.[66]

وقتی عکسِ دیدارِ فائزه هاشمی، دختر یکی از پایه گذارانِ جمهوری اسلامی، با حجابِ کامل در کنار فریبا کمالآبادی و دیگر زنانِ بهائی بیحجاب درسطحِ جهان منتشر شد، مسئولانِ جمهوری اسلامی، به ویژه روحانیونِ محافظه کار، بر سر یک دو راهی تاریخی قرار گرفتند. آنها میتوانستند این دیدار را بکلی نادیده بگیرند، یا به آن به مثابۀ طوفانی کوچک، محصور در یک فنجان چای نگاه کنند. ولی به چه قیمتی؟ سکوت در مقابلِ این «عمل زشت و قبیح»[58] میتوانست به دیگر شخصیتهای میانه رویِ نظام نیز جرأتِ تابو شکنی بدهد و »قُبح« دیدارعضوی از خانوادۀ آنها یا حتی بقیۀ شهر وندانِ عادی از یک بهائی را از بین ببرد. پس با مسئلۀ نجاستِ بهائیان و سالها آنها را «عاملِ روس، انگلستان، اسرائیل، آمریکا و صهیونیزم بین الملل» خواندن چه میکردند؟ بنابراین، آنها راهِ دوّم یعنی حملۀ همه جانبه را بر گزیدند.[59] آیتالله بطحائی پیشقدم شد واعلان کرد »ارتباط دوستانه با اعضای فرقۀ ضالّۀ بهائیت خیانت به اسلام و انقلاب است«.[60] پدر فائزه هاشمی اعلام کرد «فائزه کار اشتباهی کرده و باید جبران کند.»[61] قاضی القُضّات کشور آیتالله آملی لاریجانی این دیدار را «شرمآور» خواند.[62] آیتالله ممدوحی دوستی با بهائیان را حرام و در حدّ کفر دانست،[63] و آیتالله مکارم شیرازی این دیدار را یک جُرم خواند و خواهانِ محاکمۀ فائزه رفسنجانی شد. خبرگزاری تسنیم تلویحاً فائزه هاشمی را متهم کرد ضد انقلاب شده است.[64] مکارم شیرازی سرانجام تا آن جا پیش رفت که با انتشار یک فتوای رسمی معاشرت با بهائیان را حرام اعلام کرد و حتی انتشارعکسِ بهائیانِ بیحجاب (در کنار فائزه رفسنجانی) را مصداقِ اشاعۀ فحشاء خواند[65] و حجتالاسلام محمد جعفر منتظری دادستان کل کشور«افرادی که به با این فرقه ارتباط میگیرند» را تهدید به پیگرد قانونی کرد.[66]
اما جامعۀ چند صدائیِ ایران در مقابل این حملات ساکت ننشست. فائزه رفسنجانی خود اعلام کرد خلافی نکرده و از این دیدار پشیمان نیست.[67] صادق زیبا کلام، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران، عیادتِ فائزه هاشمی از فریبا کمال آبادی را عملی از هر نظر درست خواند.[68] آیتالله محسن کدیور نیز از این دیدار دفاع کرد و مجدداً خواستار رعایت حقوق انسانی و شهروندی بهائیان شد.[69] همچنین، کدیور و چند تن ازنو اندیشان دینی در بیانیهای رسمی اعلام کردند «عقیده نمیتواند مبنای جرم حقوقی یا معصیت دینی باشد«.[70] واقعیت اینست که در جامعۀ ایران، بهائیستیزی رو به افول است[71] و فتواهای مکارم شیرازیها تنها شتاب بیشتری به این روند خواهد داد. به نظر میرسد آن دیوارِ مجازی میان شیعیان و بهائیان که حکومت با ۳۷ سال تلاشِ بیوقفه سعی در به پا نگاه داشتنِ آن کرده است، در حالِ فرو ریختن است.[72] ولی آنچه تا کنون در مطبوعاتِ داخلی علنی شده است، تنها جزءِ کوچکی از یک پوست اندازیِ بزرگ در جامعۀ ایران است. آنچه که ما نمیبینیم و نمیشنویم به مراتب بزرگتر و تأثیرگذارتر از خواندهها و شنیدههاست. این روزها از بیتِ رهبری، تا منزلِ رفسنجانیها، تا اقامتگاهِ برادران لاریجانی، و بقیۀ سران نظام تا حوزهها و مدارسِ علمیه و مساجد و منابر و تکایا همگی در مقابلِ سؤالات بزرگترِ فقهی قرار گرفتهاند، مثل مسئلۀ نجاست و طهارتِ انسانها، تقسیم بندیِ آنها به مؤمن و کافر ومُلحد و فرقۀ ضالّه و هر آنچه در میان اقشارِ مخلتفِ جامعه دیوارِ جدائی و کینه و نفرت میکِشد:
ببینید نسل جدید طلبهها دچار بُحرانند. قبلاً میگفتند برویم علم دینی بخوانیم. اما طی بیست و چند سالِ گذشته بخشِ عمدهی افرادی که وارد حوزه میشوند، میآیند که به حکومت بپیوندند، امام جمعه بشوند، رئیسِ عقیدتی سیاسی بشوند و امثال آن. این ها انگیزهای برای تحصیل ندارند و نظرِ مستقلی هم ندارند. گروه اقلیتی هم هستند که افراد باهوشی هستند و با انگیزههای دینی آمدهاند و الان دچار سردرگمیاند.... این بحثِ نجاست گِرِهی است که باز شدنی نیست؛ با حقوقِ شهروندی سازگار نیست، با انسانشناسیِ مدرن سازگار نیست، با تلقّیِ ما از یک جامعهی انسانی سازگار نیست. طلبهها سرگردانند. بینشان خیلیها به اصطلاح «کافرِ مخفی»اند، یعنی اعتقادشان را به خیلی از چیزها از دست دادهاند. اما بخشِ دیگری هم هستند که دوست دارند چهارچوبِ فکری و هویتِ طلبگیشان را حفظ کنند، اما این معضلات قابل حل نیست. مشکل هم اینجاست که اساسِ فقه اشکال دارد. فقه یک خانهی بزرگی نیست که فقط یک اتاقش ایراد داشته باشد، بلکه تمامِ این ساختمان برای یک دنیای دیگر ساخته شده و با دنیای ما بیگانه است.[73]
این دیدارِ تابو شکن نشان داد نه فقط داغ و درفش و زورگوئی بلکه حتی زندانهای جمهوری اسلامی که قرار بود محل تأدیب خاطیان باشد هم کار بُردشان را از دست دادهاند:[74]
اگر داستانِ هابیل و قابیل را در قرآن نگاه کنید هابیل به قابیل میگوید که اگر دستت را به سمت من دراز کنی که من را بکُشی من دستم را روی تو بلند نمیکنم. یک تاریخی شکل گرفته بر این اساس که کسی که زورِ کُشتن را دارد پیروز نیست و جمهوری اسلامی آن طرفی است که زور کُشتن دارد و با زور شکست میخورد و فکر میکند که زور جای حق را میگیرد. ما در داستان بهائیها و جمهوری اسلامی یک نبرد تاریخی داریم؛ نبردی که در سپیده دم تاریخ و روایتی افسانهای است - زور در برابر حق. ممکن است در این نسل خیلیها آزار ببینند اما همچنان که در تاریخ جلوتر میرویم، میبینیم که بخش بزرگی از جامعهی ایران متفاوت از نیاکانشان فکر میکند و این دین چنان گسترشِ جهانی پیدا کرده که دیگر سازمانهای بینالمللی از حقّش دفاع میکنند. زور ماندنی نیست. حق هرگز از بین نمیرود. حتی انسانِ مُرده هم حق دارد.[75]
سخن آخر
آیا این طنزِ تلخِ روزگار نیست که نواده گانِ همان روحانیونِ تند رویی که بیش از ۱۷۰ سال است در تعقیب و اذیت و آزار و کُشتار بابیها و بهائیان بودهاند، و عجیبترین قصّه پردازیها و هراس افکنیها را در بارۀ آنها کردهاند، امروز باید شاهدِ دیدارِ فرزندِ یکی از بزرگانِ نظامشان در منزل عضوی از «فرقۀ ضالّۀ مُضلّه» و ناظرِ پنبه شدنِ تمامِ آن رشتهها و صرفِ «چای بهائیها» از طرفِ فائزه رفسنجانی در خانۀ فریبا کمال آبادی باشند؟ نتیجۀ آن همه ردّيه نویسی، ناسزا و توهین، حتی از جانبِ برخی از مسئولینِ دیروز که امروز به حمایت از بهائیان بر خاستهاند،[76] تأسیسِ انجمنِ حُجتیه، انجمنِ تبلیغاتِ اسلامی، جامعۀ تعلیماتِ اسلامی و بیش از ۱۷۰ مؤسسۀ فرهنگیِ ضد بهائیِ دیگر،[77] مقالات و نشریاتِ بیشمار، و سریالهای تلویزیونی و برنامههای متعدّدِ رادیویی، همه این شد. شاید هم این الزاماً طنزِ تلخِ روزگار نباشد و در عوض عدالتِ محض باشد که پایههای فقهِ سُنَّتیِ نجس پرور، طهارت محور و نفاق افکنِ شیعه که شهروندانِ یک کشور را به خودی و غیر خودی و درجۀ یک و دو و سه و ... تقیسم میکند، توسّطِ اولادِ معتقدین به همان فقه لرزان شود.
شهامتی که فائزه رفسنجانی از خود نشان داد، صدایِ خُرد شدنِ یک تابویِ بزرگ در میان ایرانیان را رساتر از همیشه کرد. تابویِ نجسیِ بهائیان و دیگر دگراندیشان در حالِ ریزش است، و همراه با آن، ستونهای فقهِ سُنّتیِ اسلامی که در میان برخی تظاهر به پویایی هم میکرده است. این آن «آب است که در لانۀ مورچگان» افتاده. به جای سختگیریهای بیشتر بر فائزه رفسنجانی و خانوادهاش و نگرانی ازگمراه یا «ضد انقلاب» شدن او، جریانهای تند روی جمهوری اسلامی میتوانند از این فرصت تاریخی استفاده کنند وهمانند استاد حوزۀ علمیۀ قم آیت الله علوی بروجردی که خواستار رعایت حقوق بهائیان گردید [ [78راهِ تعامُل و روا داری را در پیش بگیرند تا به خُرد شدنِ تابوهای نفاق افکن و فرو ریختنِ دیوارهای ضخیمِ سوء ظن و شک و تردید در میانِ ایرانیان، فارغ از دین و عقیده و مرام، کمک کنند. راهِ دیگر، ادامۀ سرکوب و اختناق و روشهای از کار افتاده و کهنه شدۀ گذشته است، که نتیجۀ آن بیشکّ عمیقتر شدنِ شکاف میان مردم و حکومت و بیاعتبار شدنِ هر چه بیشترِ روحانیتِ شیعه و فقهِ سُنّتی خواهد بود.[ 79]
شهامتی که فائزه رفسنجانی از خود نشان داد، صدایِ خُرد شدنِ یک تابویِ بزرگ در میان ایرانیان را رساتر از همیشه کرد. تابویِ نجسیِ بهائیان و دیگر دگراندیشان در حالِ ریزش است، و همراه با آن، ستونهای فقهِ سُنّتیِ اسلامی که در میان برخی تظاهر به پویایی هم میکرده است. این آن «آب است که در لانۀ مورچگان» افتاده. به جای سختگیریهای بیشتر بر فائزه رفسنجانی و خانوادهاش و نگرانی ازگمراه یا «ضد انقلاب» شدن او، جریانهای تند روی جمهوری اسلامی میتوانند از این فرصت تاریخی استفاده کنند وهمانند استاد حوزۀ علمیۀ قم آیت الله علوی بروجردی که خواستار رعایت حقوق بهائیان گردید [ [78راهِ تعامُل و روا داری را در پیش بگیرند تا به خُرد شدنِ تابوهای نفاق افکن و فرو ریختنِ دیوارهای ضخیمِ سوء ظن و شک و تردید در میانِ ایرانیان، فارغ از دین و عقیده و مرام، کمک کنند. راهِ دیگر، ادامۀ سرکوب و اختناق و روشهای از کار افتاده و کهنه شدۀ گذشته است، که نتیجۀ آن بیشکّ عمیقتر شدنِ شکاف میان مردم و حکومت و بیاعتبار شدنِ هر چه بیشترِ روحانیتِ شیعه و فقهِ سُنّتی خواهد بود.[ 79]
پاورقیها
[1] «آقا بترسید شما از اینها» نقل قولی است از آیتالله خمینی در مورد بهائیان. صحیفۀ امام خمینی. جلد اوّل. صفحۀ ۳۸۹. http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=1&page=389
[2] فریدون وهمن. یکصد و شست سال مبارزه با دیانت بهائی. انتشارات عصر جدید ۱۳۸۸ (۲۰۰۹ میلادی).
[3] سهراب نیکو صفت. سرکوب و کشتار دگر اندیشان مذهبی در ایران. جلد اوّل ، انتشارات پیام، ۱۳۸۸ شمسی، صص ۳۵۶–۴۷۶.
[4] «در همدان شیخ موسی ناصری که رئیس معارف آن شهر بود وقتی فرمان بستن مدرسۀ «تأیید» را دریافت کرد، بقدری عصبانی شد که با لحنی طعنه آمیز گفت «مدرسه را بسته و طویله باز کرده اند.» نقل قول از سلی شاهور. مدارس فراموش شده. نشر باران ۲۰۱۳ ص ۲۰۰.
[5] خاطرات و مبارزات حجة الاسلام محمد تقی فلسفی، مصاحبهها حميد روحانی (زيارتی)؛ ويراستاران علی دوانی، محمد رجبی، محمدحسن رجبی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص ۱۹۱–۱۹۰. فلسفی همچنین دخالت مستقیم و شخصی در تخریب مرکز اداری جامعه بهائیان در طهران (حظیرة القدس) داشت. نگاه کنید به: https://www.youtube.com/watch?v=8pDknNTgfOc
[6] گزارش صفحۀ اول روزنامۀ کیهان در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۴ (اول مه ۱۹۵۵میلادی) از تخریب حظیرة القدس: https://goo.gl/3c4p2h
[7] انتقاد بی سابقه از فلسفی توسط سليمان انوشيرواني صاحب امتياز و مدير مسئول روزنامۀ سحرِ در تاریخ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۴ (۷ مه ۱۹۵۵ میلادی)
"آقای فلسفی دین اسلام حاجت به چماق و تکفیر و زجر و شکنجه و شکستن سر و بیل و کلنگ و خرابی حظیرة القدس ها ندارد!" https://goo.gl/ayQ788
[8] محمد توکلی طرقی. بهايی ستيزی و اسلام گرايی در ايران. http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxix/anti-bahaiism
[9] بیژن معصومیان. بابی- بهائی کُشی و تبعیض در تاریخنگاری. http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=47104
[01] Browne, E.G. Materials for the Study of the Babi Religion. Cambridge University Press, 1918, pp. 267–271
[11] برای مثال رجوع کنید به «رسالۀ ازهاق الباطل فى ردّ البابيه» (۱۸۴۵)، «رسالة تير شهاب» (۱۸۴۹)، «رسالة الشهاب الثاقب فی رجم النواصب» (۱۸۴۹)، و «رسالة فی الردّ باب علی الباب المرتاب» (۱۸۶۷) برای ناصر الدین شاه.
[21] مینا یزدانی. اعترافات دالگورکی: قصّهپردازی و هوّیتسازی. ایران نامه سال بیست و چهارم، ١٣٨٧، شمارۀ ۴. http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxxiv/iss4-mixed/yazdani
[31] برای ۱۰ نمونه از این اشتباهات تاریخی، مراجعه کنید به ادیب معصومیان، افسانههای بیاعتبار، صص ۱۶–۱۷.http://bahai-library.com/pdf/m/masumian_debunking_persian.pdf
[41] مینا یزدانی. اعترافات دالگورکی. http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxxiv/iss4-mixed/yazdani
[51] احمد کسروی. بهائیگری. (تهران: کتابفروشی پایدار، بیتا)، ص ۲۳.
[61] محمود محمود. تاریخ وقایع سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی جلد ۸ ص ۱۴۳. تهران ۱۳۲۸–۱۳۳۳ (۱۹۴۹–۱۹۵۴).
[71] مجتبی مینوی. شرح زندگی من. راهنمای کتاب ۶ / ۲–۱، ۱۳۴۲ (۱۹۶۳، صص ۲۲–۲۶).
[81] عباس اقبال آشتیانی. یادگار. سال پنجم. فروردین/اردیبهشت ۱۳۲۸/۱۹۴۹. شماره ۸/۹. ص ۱۴۸.
[91] محمد توکلی طرقی. بهايی ستيزی و اسلام گرايی در ايران. http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxix/anti-bahaiism
[20] برای دیدن جعل تاریخی آدمیت به این جا مراجعه کنید:https://bijanmasumian.files.wordpress.com/2016/05/adamiyyats-fabrication.jpg
[12] Moojan Momen. Conspiracies and Forgeries: The Attack upon the Bahá'í Community in Iran. http://bahai-library.com/momen_conspiracies_forgeries
[22] سهراب نیکو صفت. سرکوب و کشتار دگر اندیشان مذهبی در ایران (دو جلد). انتشارات پیام. ۱۳۸۸ شمسی.
[23] برای دیدن این نقل قول، به اینجا مراجعه کنید:https://bijanmasumian.files.wordpress.com/2016/05/adamiyyat_complete.pdf
[24] برای شناخت بهتر فریدون آدمیت و انگیزههای وی در تاریخ نویسی بهائی ستیزانه، به این مقالۀ تورج امینی مراجعه کنید:https://mypersianbooks.files.wordpress.com/2015/02/adamiyatvabahaiiyan.pdf
[25] یرواند آبراهامیان، احمد اشرف، محمدعلی همایون کاتوزیان. جستارهایی دربارهٔ تئوری توطئه در ایران. ترجمهٔ محمّدابراهیم فتاحی. چاپ اول. نشر نی، ۱۳۸۲، صص ۱۳، ۱۶.
[26] همانجا، ص ۶۹.
[27] همانجا، صص ۲۷–۲۵.
[28] همانجا، صص ۳۳–۳۰، ۱۰۱.
[29] محمد تقی لسان الملک سپهر. ناسخ التواریخ. انتشارات اساطیر، ۱۳۷۷، جلد ۲، صص ۸۳۰–۸۲۹.
[30] همانجا، جلد ۳ ص ۹۹۷.
[31] همانجا، جلد ۳ ص ۹۹۷–۹۹۸.
[32] عرفان ثابتی. فَم فَتال های بهایی، فانتزی های جنسی و پهن کردن بساط بی ناموسی. http://rangin-kaman.net/1391/02/21/7749/
[33]Valentine, Chirol. The Middle Eastern Question: Or, Some Political Problems of Indian Defence. University of Michigan, 1903, p. 125. https://goo.gl/CyBPQZ
[34] محمد توکلی طرقی. بهايی ستيزی و اسلام گرايی در ايران. http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxix/anti-bahaiism
[35] ميرزا علی اکبر مجتهد اردبيلی حاجب الائمه، اصول دين مسلمين و کشفالخطای خوانساری، بی جا، بی ناشر، ۱۳۳۴، صص ۳۱۳، ۳۱۸.
[36] پایگاه خبری بولتن نیوز: چرا ازدواج با محارم در آئین بهائیت مجاز است: http://goo.gl/BLCrSj
[37] تابناک. علت ازدواج بهائیان با محارم. http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=113356
[38] جهان نیوز. تبلیغ بهائیت با دخترکان زیبا در کش. http://goo.gl/EiS5dK
[39] پایگاه خبری-تحلیلی صراط. محل رابطه جنسی با دختران به شرط بهائی شدن. http://goo.gl/XZRHuR
[40] گلزار تعالیم بهائی. http://reference.bahai.org/fa/t/c/GTB/gtb-228.html#pg218
[14] دین آنلاین. روایت آیتالله بطحایی از محافل شبانۀ نوشابه و منقل بهائی ها.http://www.dinonline.com/doc/report/fa/6382/
[42] صدای شیعه. گوشۀ کوچکی از خوی حیوانی بهائیت. جواد امامی، خاطرات آيت الله مسعودی خمينی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، پاييز ۱۳۸۱، صص ۲۲۹–۲۳۰. اینجا را ببینید:http://www.sedayeshia.com/showdata.aspx?dataid=3576&siteid=1
[43] عرفان ثابتی. دراکولاهای بهايی و عاشورای حسينی.http://news.gooya.com/politics/archives/2011/09/127713.php
[44] صحیفۀ امام خمینی. جلد اوّل . صفحه ۳۸۹. http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=1&page=389
[45] جامعه جهانی بهائی. بر انگیختن نفرت: کمپین رسانه ای ایران برای پلید جلوه دادن بهائیان، ص ۱۱.https://www.bic.org/sites/default/files/pdf/Inciting%20Hatred-P.pdf
برای نمونهای از این تصویر در تارنماهای جمهوری اسلامی، اینجا را ببینید:http://www.adyannet.com/news/277
[46] Bahá’í World News Service. Bahá’í Shrines Chosen as World Heritage Sites. July 8, 2008. http://news.bahai.org/story/642
[47] حقیقت بهائیت. ترور در بهائیت روی دیگر سکۀ مظلوم نماییِ بهائیان.http://www.baharoom.ir/fa/bahairesearch/news/642/terrorism
[48] حوزه. بهائیت و باور سازی های کاذب. http://goo.gl/JddRtQ
[49] حقیقت بهائیت. وطن فروشی بهائیت برای رسیدن به جهان وطنی. http://goo.gl/CkHvnl
[50] برای مثال به این گفتههای عبدالبهاء توجه کنید: «عنقریب [به زودی] ایران محسودِ عالمیان گردد و ایرانیان مغبوطِ جهانیان شوند. http://reference.bahai.org/fa/t/c/YP/yp-447.html#pg442 «عنقریب آفتاب عالَمِ بالا چنان بدرخشد که آن اقلیم (ایران) اوجِ اثیر گردد و به جمیع جهان پرتو اندازد و عزّت ابدیّهی پیشینیان دوباره چنان ظهور نماید که دیدهها خیره و حیران گردد» http://reference.bahai.org/fa/t/c/YP/yp-114.html#pg109
[51] خبر آنلاین. جزئیات انهدام شبکه فساد و فحشای تشکیلات بهائیت توسّط وزارت اطلاعات.http://www.khabaronline.ir/detail/165334/Politics/government
[52] محمد مهدی مرتضوی لنگرودی. امشی به حشرات بهائی. علامه. طهران. صص ۱۳–۱۴. این نقل قول در صفحات ۸–۹ نسخۀ دیجیتال کتاب موجود است: http://goo.gl/ZdUFSB
[53] جنبش باب در اصل نهضتی دینی بود که هدفِ آن تغییراتِ اساسی در نهادهای اجتماعی و اعتقادیِ جامعۀ ایران بود.
[54] Serg'iei Nilus. Protocols of the Learned Elders of Zion. Martino Fine Books, 2009.
[55] آرام آناهید. آیا تنها قربانیانِ توهّمِ توطئه بهائیانند؟ ۱۷ فوریه ۲۰۰۹. http://iranian.com/main/2009/feb-21.html
[56] محمود صدری. توهم توطئه افیونِ ملت هاست.http://www.rahesabz.net/story/56354/
[57] برای نمونههایی از تحریفاتِ تاریخیِ شهبازی در مورد بهائیان و پاسخ بهائیان به این تحریفات، اینجا را ببینید:https://goo.gl/DVjiqN
[58] خبر گزاری تسنیم. کار فائزه هاشمی زشت و قبیح بود / با این اقدام وی برخورد قانونی میشود.http://goo.gl/2UYYqQ
[59] خبرگزاری فارس. نتیجه جستجو. http://goo.gl/7Sroy1
[60] قانون. دیدار فائزه هاشمی با یک بهائی بعید است. http://goo.gl/9qcu9A
[61] مشرق. هاشمی: فائزه اشتباه بدی کرده و باید جبران کند. http://goo.gl/Qp7T38
[62] رادیو فردا. حملات تند آملی لاریجانی، مکارم شیرازی و نقدی به فائزه رفسنجانی.http://www.radiofarda.com/content/f4_iranian_figures_slam_faezeh_hashemi_bahaei/27738379.html
[63] خبر گزاری تسنیم. دوستی با فرقه بهائیت «حرام و در حد کفر» است. بهائیان جاسوس صهیونیست ها هستند.http://goo.gl/jeB1z3
[64] خبر گذاری تسنیم. آقای هاشمی؛ فائزه «مخلص انقلاب» است یا «ضد انقلاب؟». http://goo.gl/uE4ncv
[65] خبر گزاری فارس. آیتالله مکارم شیرازی: معاشرت با بهائیها حرام است+دستخط.http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13950308001205
[66] خبر گذاری تسنیم. بها دادن به بهائیت خنجر به قلب امام زمان(عج) است/ارتباط گیری با این فرقه عواقب قانونی دارد. http://goo.gl/KpNkTx
[67] یورو نیوز. فائزه هاشمی در گفتگو با یورونیوز: خلافی نکردهام و پشیمان نیستم.http://persian.euronews.com/2016/05/15/faezeh-hashemi-says-she-has-done-no-wrong/
[68] العربیه. زیبا کلام: دیدار فائزه هاشمی با یکی از رهبران بهائیان درست بود...اژهای: برخورد میکنیم.http://goo.gl/MaJ31e
[69] محسن کدیور. با بهائیان چگونه برخورد کنیم؟ http://kadivar.com/?p=15243
[70] زیتون. بیانیه ی جمعی از نواندیشان دینی در ضرورت رواداری با دگراندیشان: عقیده نمیتواند مبنای جرم حقوقی یا معصیت دینی باشد. http://zeitoons.com/9157
[71] رضا حقیقت نژاد. خشم مکارم شیرازی و افول بهائی ستیزی. http://iranwire.com/features/9069/
[72] مهرانگیز کار. درد مشترک مسلمان و بهائی و قهری که به آشتی نزدیک می شود.http://iranwire.com/blogs/9381/8116/
[73] آسو. یک دیدار، چند دیدگاه (۵): گفت وگو با مهدی خلجی. http://aasoo.org/articles/140/
[74] تقی روزبه. فائزه و زندانی بهائی؛ صدای شکستن یک تابو! http://avestanews.com/item_detail.php?id=1949#.V0yAW_krJD9
[75] آسو. یک دیدار، چند دیدگاه (۵): گفت وگو با مهدی خلجی. http://aasoo.org/articles/140/
[76] بیژن معصومیان. بنی صدر، صدرالصدور همدانی، یک مناظرۀ مکتوب.http://iranwire.com/features/7111/
[77] محمد توکلی طرقی. بهايی ستيزی و اسلام گرايی در ايران. http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxix/anti-bahaiism
[78] حوزه. عهد نامۀ مالک اشتر بی نظیر است/ به منشور کوروش افتخار می کنیم.http://hawzahnews.com/detail/News/381787
[79] سعید عشقلی. کیهان لندن. بر سر در کاروانسرایی … و ماجرای فائزه و فریبا. http://goo.gl/BcwWDC
برگرفته از :
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/06/213470.php
اشتراک در:
پستها (Atom)