۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

زيارت روضۀ مباركه


ژوليت به همراه حضرت عبدالبهاء
4 جولای 1909

هنگام صرف چای صبحگاهی

مولایم گفت: "مقصود حضرت بهاءالله در مناجاتی كه الآن تلاوت كردیم، عبدالحمید، سلطان ترك است كه بعداً از سلطنت خلع شد. آیات مربوط به او چنین است: «از تو می طلبم ای خدای من و سلطان امم، به حق اسم اعظمت كه اریكه ی ظلم را به مركز عدل، و مقر غرور و شرارت را به مسند تواضع و عدالت تغییر دهی. تو بر هر چه كه بخواهی مختاری و تو علیم و حكیم هستی.»" من آهسته به منور گفتم: "قدرتی مافوق قدرت سلاطین." و او نیز آهسته به من گفت: "و ما هنوز طالب معجزات هستیم." آن روز صبح، یعنی چهارم جولای، مولایم خودش، ما را به روضۀ مباركه برد. حالا می فهمم كه چرا انجيل ها به زبانی چنین ساده نوشته شده اند. من هم متوجه شدم كه فقط می توانم حقایق محض را بیان كنم. بیان وقايع به این صورت، مطمئناً گویا تر از هر نظری است كه دیگران راجع به آن ها مطرح كنند. حال اجازه دهید آن ها را به زبانی ساده تقدیم شما كنم:
ابتدا آن حضرت مانند پدری مهربان، ما را تا نزدیكی كالسكه بدرقه كرد و آنجا ایستاد تا حركت كردیم. بعد در قصر بهجی، در اتاقی سرد و سفید رنگ، به ما ملحق شد. درب و پنجره های اتاق رنگی آبی داشت و در زیر سه عدد پنجره ی بزرگ، یك كاناپه ی پوشیده شده با ملافه، دور تا دور آن قرار داشت. خارج از ساختمان قصر، درخت هایی زیبا، همانند نگهبانانی ثابت كه بر حفاظت از مقبره ی مقدس گمارده شده باشند، خود نمایی می كرد. روایحی قدسی و روحی افسونگر در هوا موج می زد. در هیچ جای دیگر دنیا، زیبایی طبیعتی با جمالی ملكوتی چنین در هم عجین نشده اند، تركیبی كه صحنه ای از عالم دیگر را منعكس می سازد. در هوای عكا و كرمل، روح زندگی حلول داشت. روی یك میز، عكسی از لوا به چشم می خورد. مولایمان از من خواست در كنارش بنشینم؛ بعد با اشاره به آن عكس گفت: "دوست تو." من عكس را برداشتم و روی میز كوچك تری كه بین محل جلوس او روی كاناپه و صندلی خودم قرار داشت، نزدیك آرنج او گذاشتم. وقتی این كار را كردم لبخندی آسمانی بر سیمایش نور افشان شد. برایمان در استكان های كوچك و براقی كه همیشه در عكا استفاده می شد، چای آوردند و او به دست خودش آن را به ما تعارف كرد. بعد دوباره روی كاناپه نشست، و چهار كودكی را كه با ما بودند نزد خود خواند: دو نفر آن ها نوه های خودش (حضرت شوقی افندی و روحی افندی) و دو نفر دیگر دو پسر بچه ی آقای كینی بودند. بعد با مهری بی حد و حصر، كه نشان از محبتی بی پايان داشت؛ محبتی كه فقط و فقط می توانست از سرچشمه ی محبت الله جاری شود، هر چهار كودك را روی زانوهای خود نشاند و آن ها را با هم در آغوش خود گرفت و محكم به سينه ی خود، كه گویی همه ی قلب های عالم در آن جای داشت، فشرد. بعد آن ها را روی زمین نشاند و خود بلند شد و برایشان چای آورد. كلمات هرگز قادر نیستند صحنه ای ملكوتی را كه بعد از آن دیدم، بیان كنند. او با محبتی عیسی گونه كه از تمامی پیكرش تابان بود و با جذاب ترین حالت و حلاوتی كه تا كنون دیده بودم،‌كنار آن بچه ها خم شد و به آن ها چای تعارف كرد، بچه هایی از مشرق و بچه هایی از مغرب. سپس روی زمین میان آن ها نشست و در حالی كه لبخندی ملكوتی روی لبانش نقش بسته بود، و مهری بی پایان همچون نوری سفید، بر چهره ی باشكوه و بی مثيلش بازی می كرد، شِكر در استكان چایشان ریخت و آن را هم زد و به آن ها نوشاند. نمی توانم آن صحنه را بیان كنم! یكی از مؤمنین مسنّ ایرانی، با حالتی از محویت تمام، در حضور محبوبش، گوشه ای، دست به سینه نشسته، و چشمان فروبسته و سر به زیر افكنده، و اشك از دیدگانش جاری بود. بعد مولایمان روی یك صندلی رو به روی پنجره نشست و با اشاره ی انگشت، درختان زیبا را به ما نشان داد. دامن ردای سفیدش، گسترده و حالت جلوسش بزرگوارانه بود. عظمتی ناگهانی و نافذ، به دنبال آن تواضع ظریف و زیبا (به نحوی ملائكه گونه، و حتی بسیار بیش از آن)، آن لطافت و حلاوت ملكوتی را كه هرگز از وجودش زایل نمی شد، همراهی می كرد؛ و این در حالی بود كه قدرت شدید شخصیتش نيز پيوسته، دیده را خیره می كرد. حضرتش در نگاه اول، همچون سلطان سلاطین به نظرم رسید، و در لحظه ای بعد، یك بار دیگر، همانند روح عیسی مسیح، ابن الله، از خاطرم گذشت؛ و بعد این هردو احساس، توأم شدند. آنگاه گفت: "ما در این عالم نمی توانیم جمال الهی را درك كنیم و یا محبت او را احساس نماییم؛ اما در عالم دیگر می توانیم. وقتی انسان در عالم رحم است، خدا بركات خود را شامل حال او می نماید. اعضایی مثل چشم، گوش و غیره را به او می بخشد. اما جنین نمی تواند از این مواهب در آنجا بهره برد. وقتی جنین از عالم رحم، به این عالم متولد شد، جمیع آن بركات و مواهبی كه در آن عالم به او بخشیده شده بود، ظاهر می شود و به كار می آید. گرچه انسان صاحب این مواهب در عالم رحم بود، اما آن ها معلوم نبودند و آن عالم استطاعت ظهور آن ها را نداشت. به همین صورت است بركات و مواهبی كه خداوند در این عالم به انسان می بخشد. این عالم استطاعت و ظرفیت ظهور این مواهب و بركات را ندارد. اما وقتی انسان وارد عالم ملكوت می شود، آن وقت اين مواهب ظاهر می گردد. مثلا یكی از مواهب الهی توان زیارت روضۀ مباركه است؛ و انسان مادامی كه در این جهان است، نمی تواند به طور كامل، آن را ادراك كند. اما هنگامی كه داخل ملكوت می شود این بركات و مواهب ظاهر و نمایان خواهد شد. مطلب برایتان روشن شد؟" بعد به هر كدام از ما یك شاخه گل یاسمن داد. سپس ما را یكی یكی به آستان یاسمن پوشیده ی مرقد مقدس هدایت كرد. وقتی مرا به آنجا همراهی می كرد با دستش محكم تكانم داد. هرگز نمی توانم آن فشردگی حیات بخش و محسوس را فراموش كنم. ما در آستانه ی مقام مقدس زانو زدیم. ناگهان حس كردم كه او، ساكت و نورافشان، در كنارم است. او خم شد و به سرهای هر يك از ما عطر گل رُز (به احتمال زياد منظور ژوليت خانم گلاب ناب ايراني است- م) افشاند. بعد هر یك از ما را با دست خود بلند كرد. سپس با لحنی كه تا عمق روحم نفوذ نمود و تمام پیكرم را به لرزه در آورد، به تلاوت زیارت نامه پرداخت؛ حادثه ای كه خاطره اش هنوز هم به عمق قلبم می خلد و آن را می فشارد. وقتی تلاوتش تمام شد از آقای كینی خواست مناجاتی تلاوت كند. به سختی می توانستم شنیدن صدایی انسانی را بعد از آن لحن ملكوتی تحمل كنم. اما آقای كینی هم به زیبایی تلاوت كرد كه: "ای خدای من، ما را خالص و خالی از تمنیات نفسانی گردان." این دعا در همه ی وجودم پژواك افكند. بعد مولایمان از همه ی ما خواست دعایی دستجمعی بخوانیم و سرودی را كه انتخاب كردیم این بود: "ای خدای من، به خود نزدیك ترم كن." وقتی مولایمان داشت زیارت نامه را تلاوت می كرد من نمی توانستم در چهره اش بنگرم؛ اما زماني كه با هم سرود می خواندیم، صورتم را به سوی او گردانیدم؛ و دیدم كه با قامتی افراشته و با شكوه، و با سری بزرگوارانه و نورانی، كه در زمینه ی دیوار سفید رنگ مولوی سفیدی آن را زینت می داد، كنار پنجره ایستاده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر