۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

از 'شمعی روشن کن' چه آموختم؟

 دکتر نظام الدین میثاقی

پنج شنبه هفته ای که گذشت، شهر اسکاتسدیل آریزونا میزبان میهمان و دوست ارجمندم مازیار بهاری بود.  در سالن سینمای ۲۵۱ نفری جایی برای نشستن نمانده بود و شاید بیش از بیست نفر هم روی پله ها و در کنار راهرو ایستاده بودند که فیلم مستند مازیار به نام 'شمعی روشن کن' را ببینند و پس از آن با کارگردان حاضر در سینما در پرسش و پاسخ شرکت کنند.  چهره های تماشاچیان از خرد و کلان و پیر و جوان را گاهی گریان، گاهی غرق در ناباوری، گاهی اندوهناک، گاهی شرمگین، و گاهی نگران دیدم.  این فیلم در مورد بهاییان ایران به ویژه پس از انقلاب است.  


پس از 'انقلاب فرهنگی' که به راستی نه انقلاب بود و نه مفهوم فرهنگی در بر داشت، دانشگاهها در ایران از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ بسته شد.  هدف این کار 'پاکسازی' دانشگاهها از دانشجویان و استادان دگر اندیش و 'غرب زده' و 'اسلامی سازی' آنها پس از 'پیروزی' نظام جمهوری اسلامی بود.  دانشگاه و دانشگاهیان تهدیدی برای این نظام نوپا به شمار می رفتند و جای شگفتی نیست که این پاکسازی انجام شد.  در آن زمان دانشجویان و استادان بهایی هم از دانشگاههای سراسر کشور اخراج شدند.  آن چه که بسیاری از ایرانیان شاید تا به امروز ندانند این است که پس از بازگشایی دانشگاهها، در بیش از سه دهه ای که گذشت، جوانان بهایی دیگر یا راه به هیچ دانشگاهی نیافتند و یا اگر به'اشتباه' پذیرش گرفتند از دانشگاهها پس از چند ترم بدون ذکر دلیل اخراج شدند.  به عبارت دیگر، در ۳۵ سالی که گذشت، سیاست جمهوری اسلامی تبعیض و محرومیت تحصیلی کامل با هدف پایین نگهداشتن سطح رشد اجتماعی و اقتصادی بهاییان ایران بوده است.
در پاسخ به این محرومیت از تحصیل، جامعه بهایی دست به حرکتی زد که شاید در تاریخ آموزش و پرورش سابقه نداشته است و آن تاسیس موسسه آموزشی بهایی در سال ۱۳۶۶ دراتاقهای نشیمن، زیر زمین ها، و آشپزخانه های بهاییان است.  این موسسه توسط استادان اخراجی بهایی کار خود را آغاز کرد و دانشجو پذیرفت، دانشجویانی که فقط با عشق آموختن و با علم این که مدرکشان بدون اعتبار است پا به عرصه نهادند.  در بیش از دو دهه ای که از تاسیس این موسسه می گذرد، رویدادهای بسیاری به وقوع پیوست:  ۱. چندین استاد مسلمان و منصف دانشگاههای معتبر ایران که آموختن را حق مسلم همه هم میهنانشان می دانستند با کمال جرات با موسسه شروع به همکاری کردند. ۲. بسیاری از دانش آموختگان این موسسه توانستند پس از خروج از ایران و ارزیابی مدرک 'غیر معتبر'شان در دانشگاههای بنام آمریکا، کانادا، انگلیس، و دیگر کشورها ادامه تحصیل در حد کار شناسی ارشد و دکترا دهند. ۳. بسیاری از این دانش آموختگان خارج از کشور به ایران باز گشتند تا استادان جدید موسسه در ایران شوند و مجال بازنشستگی به استادان سالخورده دهند. ۴. با فراگیر شدن اینترنت، راه برای همکاری استادان ایرانی و غیر ایرانی خارج از کشور نیز باز شد و بسیاری از دانشجویان بهایی در ایران فرصت دانش آموختن در محضر مجازی چنین استادانی را بدست آوردند. ۵. حکومت جمهوری اسلامی بار ها به خانه ها، آزمایشگاهها، کتاب خانه ها، و کلاسهای کامپیوتر این موسسه هجوم برده است، آن را غیر قانونی نامیده است، اموال آن را توقیف کرده است، و شمار بسیاری از استادان و دانش آموختگان این موسسه که تنها 'جرم' ایشان آموزش و پرورش علمی هم کیشان خود بوده است اکنون سالهاست که در زندان به سر می برند.  به رغم این آزارها و زندان بردن ها، این موسسه هنوز فعالیت می کند و دانشجویان بهایی بسیاری هنوز به عشق آموختن در آن تحصیل علم می کنند.  این موسسه نمونه بارزی است از مقاومت بدون خشونت در مقابل بی عدالتی بر آمده از نادانی و تعصب.  این موسسه نمادین قدرت جامعه ای است که در حین ستم راهکاری که کم از معجزه نیست می اندیشد و سر خم نمی کند.
در این فیلم سه نسل یک خانواده بهایی به عنوان مثال به تصویر کشیده شده است. آقای رحیم رحیمیان در اوایل انقلاب به 'جرم' بهایی بودن شکنجه و اعدام می شود.  دو پسر او، کامران و کیوان، با مادرشان آفاق و بدون آغوش گرم پدر روزگار سپری می کنند.  کامران و کیوان هر دو از تحصیل در دانشگاههای ایران محروم می شوند و به ناچار در موسسه آموزشی بهایی ادامه تحصیل می دهند.  کامران از دانشگاهی در کانادا پذیرش می گیرد و چهار سال در آنجا دوره کارشناسی ارشد در روانشناسی و عدم خشونت در جامعه و خانواده را می گذراند.  او به ایران باز می گردد چرا که هم او و هم برادرش به ایران عشق می ورزند و باور دارند که باید در خدمت و آبادانی ایران بکوشند.  ایشان، که پدرشان را حکومت کشته است، باحکومت پدر کشتگی ندارند و راه عدم خشونت می پیمایند.  هردوی ایشان، به دلیل فعالیت های آموزشی و فرهنگی، امروز در زندان رجایی شهر روزگار سپری می کنند.  و اما فرزندان کامران و کیوان، آرتین و ژینا که اکنون با آفاق سالخورده زندگی می کنند، مورد توجه ایرانیان منصفی همچون محمد نوریزاد قرار گرفته اند و بوسه آقای نوریزاد بر پای آرتین هم او، هم پدر، و هم ستم روا شده به پدربزرگ را به گوش جهانیان می رساند. همچنين ايرانيان منصف ديگر همچون آيت الله معصومى تهرانى، نسرين ستوده، شيرين عبادى، دكتر ملكى و بسيارى ديگر با كمال شهامت همزبان و همداستان شدند كه اين بيداد غير انسانى پايان يابد.  
آن چه که از این فیلم بهنگام آقای بهاری آموختم در دو واژه عشق و باور خلاصه می شود.  در زمانی که درصد بالایی از دانش آموختگان مسلمان دانشگاههای معتبر کشور از ایران خارج می شوند و قصد بازگشت ندارند، عشق به ایران و باور به آبادانی آن کامران تحصیل کرده کانادا را بدون شائبه ای از انتقام جویی به ایران باز می گرداند.  دیگر آن که ایرانیان غیر بهایی با عشق به هم میهنان بهایی، با وجود فتواهای ناهنجار ضد بهایی، به کمک ایشان می شتابند و با باور به این که ایران آینده از آن همه ایرانیان است از این جامعه دلجویی می کنند، از حق تحصیل آنها دفاع می کنند، و بی عدالتی ها را در قالب فیلم به گوش همگان می رسانند.  چنین دگرگونی بهنگام در نحوه نگرش به اقلیت ها در ایران را وامدار سالها پايدارى، ايستادگى، و فداکاری همگی ایرانیان ستمديده اى هستیم که جان در کف گرفتند و در برابر ستم سر خم نکردند و بر آگاهی همگان از آنچه مى گذرد افزودند.  ديگر آموختم كه با وجود تلاش هاى چشم گير و بدون وقفه فقهى و رسانه اى حكومت جمهورى اسلامى ايران در ديگر سازى و بيگانه جلوه دادن از رهبران تا مردگان بهاييان ايران، جريانى ديگر در ايران در حال شكل گرفتن و حركت است كه در آن مدارا با همگان، همدلى و همبستگى با دگر انديشان و دگر باوران، و دفاع از حقوق پايمال شده ستم ديدگان هر روز پر رنگ تر مى شود. 
به امید ایران آینده.

برگرفته از :

http://iranwire.com/blogs/6272/5865/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر