گفتوگو با مریم فقیهایمانی

چه تغییری در جمهوری اسلامی به وجود آمده که باعث شده فردی مثل فائزه هاشمی به چنین ملاقات پرجنجالی برود؟
من فکر میکنم اگر جمهوری اسلامی تغییری هم بکند آن تغییر به صورت منفی است. آن قدر به حق انتخاب افراد بیاحترامی شده، آن قدر حقوق بشر در خصوص اقلیتهای مذهبی و گروههای مختلف سیاسی پایمال شده که دیگر کسی نمیتواند آن موارد را توجیه کند؛ اعدام اقلیتهای مذهبی مثل همین جامعهی بهائی آن قدر غیرمنصفانه و شنیع بوده که نمیشود از آن چشمپوشی کرد. افرادی که یک زمینهی خانوادگی مذهبی یا سیاسیِ وابسته به نظام دارند یک وقتی در زندگی احساس میکنند که صدایشان بهتر از بقیه به گوش میرسد. خب ما سابقهی خانوادگیمان را خودمان انتخاب نمیکنیم ولی میتوانیم از آن استفاده کنیم و صدای اقلیتها شویم. من فکر میکنم که این کار خانم هاشمی خیلی مؤثر است -واقعاً ستودنی است. صرف نظر از اینکه ما با مسائل سیاسی و سوابق ایشان موافق باشیم یا نه، این رفتار، احترام به حقوق بشر و ترویج نوعدوستی است. باید ستایش شود. حتماً هم میدانسته که این ملاقات شخصی نخواهد ماند و رسانهای میشود و از پیامدهای آن هم آگاه بوده اما ایشان تصمیم گرفته به هر ترتیب از موقعیت خودش استفاده کند.
دیانت بهائی در تاریخ حدوداً ۱۶۰ سالهاش همواره در داخل ایران مورد شدیدترین حملهها بوده است. چه اتفاقی افتاده که افرادی مثل خانم هاشمی یا شما با شجاعت از حقوق این اقلیت دفاع میکنند؟
ما در صد سال اخیر هیچ موقع این قدر افراطیگری نداشتهایم. ادعا نمیکنم که چیزی به اسم دموکراسی وجود داشته. اما مردم در دوران قبل از انقلاب و حتی قبل از پهلوی در امور شخصیشان آزادیهای بیشتری از الان داشتهاند. افراطیگری در جمهوری اسلامی به بالاترین حد خودش رسیده و در نوع خودش یگانه است. از سوی دیگر ما نتیجهی افراطیگری در منطقه، مثل داعش، را دیدهایم. هرچند هنوز به صورت مستقیم تجربه نکردهایم ولی آن را در بین خودمان داریم. باید از خودمان بپرسیم سهم من در تاریخ چیست؟ کدام طرف ایستادهام؟ آیا حتی با سکوتم از افراطیگری حمایت کردهام یا میخواهم در جای درست باشم و به سهم خودم اعتراضم را نشان دهم؟ یک دلیل دیگر هم این است که به هر حال برای من هم پیش آمده بود که در ایران مورد تبعیض قرار بگیرم و کمکم حساس شدم که ببینم چه کسانی مورد تبعیض هستند. آیا فقط من هستم؟ همین سؤال توجه من را به سایر اقلیتها جلب کرد. دیدم مثلاً کردها و بلوچها هم این طور هستند. وضع برای هر کسی که متفاوت فکر میکند مطلوب نیست. نقطهی مقابل خلاقیت و نوآوری طرز فکری است که میخواهد ما را وادار کند که به یک اندیشه ایمان داشته باشیم. به نظر من ذهن پرسشگر و نوخواه ما علیه این وضع طغیان میکند. چه بخواهیم، چه نخواهیم مردم ایران هم در حال نواندیشی و خلاقیت هستند و هر نظامی که بخواهد این حق را از مردم بگیرد به آن اعتراض میشود.
کِی با خبر شدید که در ایران جامعهای به نام جامعهی بهائی هست؟ یادتان میآید؟
به هر حال برای من هم پیش آمده بود که در ایران مورد تبعیض قرار بگیرم. کمکم حساس شدم که ببینم چه کسانی مورد تبعیض هستند. آیا فقط من هستم؟ همین سؤال توجه من را به سایر اقلیتها جلب کرد.
نوجوان که بودم به مدرسهی شاهد میرفتم و یک سری فوق برنامهی عقیدتی-سیاسی هم داشتیم. یک روز به ما جزوهای دادند با عنوان «فتنهی باب». اولین بار بود که کلمهی باب را میشنیدم. اصلاً نمیدانستم چی هست. به نظرم یک اسم انگلیسی میآمد. چون به مطالعه خیلی علاقه داشتم آن جزوه را خواندم. در آن گفته بود که داستان باب، داستانی است که توسط روسیه و انگلیس حمایت شده و آلت دست اینهاست. قرار نیست دین باشد و برنامههای سیاسی پنهانی دارد و... که آن را در نظر من مثل فراماسونری، رمزآلود و جذاب کرد. بعدها فرصتی پیش آمد که داوطلبانه برای چند دانشگاه ایرانی و اروپایی در انجمن ادیان فعالیت کنم. کمکم دید من نسبت به دین بهائی در واقع به عنوان دین و نه گروه سیاسی عوض شد.
مردم ایران در مورد این دین چطور فکر میکنند؟
خوب من پانزده سال است که توی ایران نبودهام. عامهی مردم این دین را یک دین پر از خرافه میدانند. تا وقتی هم که نمیدانی که متعصب هستی و همهی فکرهایت پیشداوری است اصلاً دیگر دنبال حقیقت نمیروی. خود من هم تا مدتها فکر میکردم که این دینی است پر از خرافه و چیزهای سمبولیک. در واقع این طور تبلیغات کردهاند. این دقیقاً نقطهی برعکس حقیقت است. بهائیت یک دین روشنگری، نوعدوستی و مهربانی است و اتفاقاً جامعهی ما در این سالها همهی اینها را از دست داده؛ و تو به این دین چه مؤمن باشی چه نباشی میتوانی از اندیشههایش استفاده کنی. یک حس بیاعتمادیِ عجیب در جامعهی ما رشد کرده، حسی که مردم را به چشم همنوع خودت نبینی بلکه همه را دشمن خودت ببینی که میخواهند از تو سوءاستفاده کنند. من فکر میکنم بهائیت راه را برای به دست آوردن آن چیزی که در جامعه کم داریم به ما نشان میدهد. تبلیغاتی که علیه این دین میشود تا آن را به عنوان یک دین خرافی معرفی کند، برای این است که مردم سراغ آن نروند. چون در عمل خواهند دید خلاف این است و آنها هم نمیخواهند که این دین مشهور و رایج شود.
شما خودتان تحقیق کردهاید و با دیانت و جامعهی بهائی آشنا شدهاید، نقد شما نسبت به جامعهی بهائی چیست؟
من یک زن هستم و حقوق زنان برایم مهم است. یک زن نمیتواند عضو شورای مرکزی بهائی شود. این اولین خردهگیری من است. میدانم که در دیانت بهائی همه موظف به جستوجوی حقیقتاند و باید خودت با خِرد شخصی خودت تحقیق کنی و این به نظرم یک نکتهی مثبت است. اما نقد دومم از جامعهی بهائی با توجه به شرایط فعلی است. این صحبتها برای وقتی خوب است که این مقدار حمله متوجه شما نباشد. تا وقتی که جامعهی بهائیِ خارج از ایران اطلاعرسانی درست نکند مردم نخواهند فهمید که این یک جریان سیاسی نیست؛ یک فلسفهی زندگی و مجموعهگفتارهاست. تا زمانی که جامعهی بهائی خارج از ایران اینها را در دسترس عموم نگذارد نمیشود ذهنیت خیلی از ایرانیها را تغییر داد. برای خیلی از ما سخت است که بدانیم کدام سایتها برای آشناییِ مختصر با دیانت بهائی خوب و معتبر هستند. این هم به معنی تبلیغ نیست؛ روشنگری در مورد این است که بهائیت چیست و برای چه آمده.
یعنی به نظر شما بهائیان باید در خصوص مسائل اجتماعی موضعگیریهای بیشتر و شفافتری داشته باشند یا چون با وجود در حاشیه بودن همواره در خطر هستند همین روش برایشان مناسب است؟
افراطیگری در جمهوری اسلامی به بالاترین حد خودش رسیده و در نوع خودش یگانه است.
اگر بدون توجه به شرایط میخواستم جواب بدهم میگفتم البته. هر فردی موظف به موضعگیری است. من هم به همین دلیل است که الان دارم با شما صحبت میکنم. ولی با توجه به شناختی که از جمهوری اسلامی داریم که دنبال فرصت برای زیر سؤال بردن اقلیتهاست سخت است که توقع داشته باشیم جامعهی بهائی بیشتر موضعگیری کند. ولی باید کمکم استراتژی خودشان را عوض کنند. نباید همیشه حالت قربانی بگیرند و بگویند چون بهائی هستند باید خودشان را کنار بکشند. لااقل در مورد مسائلی که کم خطرتر است، نمیدانم، مثلاً قیمت بنزین، اعلام نظر کنند. به هر حال باید آنها هم خواستهشان را در جامعه اعلام کنند.
شما هم مثل فائزه هاشمی از یک خانوادهی مذهبی راه خود را جدا کردهاید و میدانید که او چه هزینههایی را متحمل میشود؛ پدرش از او خواسته که اظهار پشیمانی کند. بنا به تجربهی شخصی شما وضع کنونی فائزه هاشمی چگونه است؟ آیا کلاً چنین اقداماتی نسبت به عواقبش میارزد؟
وضعیت من خیلی شبیه خانم هاشمی است. با این تفاوت که من هیچ وقت نخواستهام که وارد دستگاه جمهوری اسلامی شوم. هیچ وقت دنبال سِمَتی در جمهوری اسلامی نبودهام. اصلاً با اختلاط دین و سیاست مخالفم. نمیدانم کسانی که صحبت از اصلاحطلبی میکنند دنبال اصلاح چه چیزی هستند. در نظامی که همه چیز بر شریعت، آن هم نه اسلام، بنا نهاده شده چه اصلاحی ممکن است؟ برای همین من خودم را با خانم هاشمی در یک گروه سیاسی نمیگذارم. ضمناً خانم هاشمی در جامعهی ایران نمایندهی مجلس بوده و مشارکت سیاسی داشته اما من هیچ وقت نخواستم وارد این طیف بشوم. این تفاوت دوم ما است. اما فکر میکنم چون خانم هاشمی از بدنهی نظام بوده و پیشینهی مذهبی و سیاسی خانوادگی دارد اقدامشان مثبتتر بوده.
اما این که آیا ارزشش را دارد یا نه، من خیلی دلم میخواست مثل یک آدم عادی مستقل باشم و آرمانهایم را دنبال کنم. مبارزهای که خلاف جهت جامعه برای رسیدن به این آرمانها میکنیم و ضربههایی که میخوریم یک طرف قضیه است. چیز دیگری که ضربهی آخر را به ما میزند از جانب خانواده است. چیزهایی مثل اینکه تو چرا شرایط ما را لحاظ نمیکنی؟ آیا متوجه هستی موضعگیری تو برای ما چه پیامدهایی دارد؟ به هر حال این تقابلها با پدر و مادر شما را به مرز آزردگی میرساند. برای همین من شرایط خانم هاشمی را درک میکنم. حتماً جای سختی ایستاده و مطمئنم ایمان داشته که این کار باید انجام شود و این سختیها را به جان خریده.
آیا فکر نمیکنید که بخشی از موضع شما و خانم فائزه هاشمی، حاصل نوعی آزادیخواهیِ ناشی از بزرگ شدن در خانوادهای سخت است؟
من فکر میکنم بزرگ شدن در این شکل خانوادهها، حداقل دو درس بزرگ میدهد و باعث رشد دو مهارت در بچهها و به خصوص در دختران میشود که خیلیها از یادگرفتناش صرفنظر میکنند ولی بقیه که شاید کنجکاوتر باشند ترجیح میدهند این دو درس را با جدیت پیگیری کنند. یکی از این دو درس این است که شجاع میشویم. به این دلیل که آنچه را دیگران، به خاطر فاصلهای که وجود دارد، با ترس و به عنوان یک ناشناخته به آن نگاه میکنند، ما از نزدیک میبینیم و میشناسیم. ما هر دو چهرهی نظام را میبینیم. هر دو چهرهی افرادی که شاید بیرحم، خشن و بیانصافاند. ما پشت پرده را هم میبینیم و این باعث میشود که ترس عجیبی نسبت به این افراد نداشته باشیم. ما میفهمیم که آنها هم انسانهایی هستند مثل ما با مسائلی که بعضی وقتها شخصیتی است و بعضی وقتها موضعگیری سیاسی و عقیدتی. این باعث میشود که ما بتوانیم تصمیم بگیریم که همسوی دیگران سکوت کنیم و بترسیم یا با مشاهدهی دقیقی که در طول زندگیمان داشتهایم، به این نتیجه برسیم که نه، آنها هم آنقدرها ترسناک نیستند، مثل خود ما هستند. فکر میکنم این نترس بودن، یکی از وحشتانگیزترین ابزاری است که زن در جامعهی اسلامی میتواند داشته باشد. زنی که نمیترسد، چیزی است که واقعاً یک جامعهی اسلامی را به هراس میاندازد. این یک درس.
بهائیت یک دین روشنگری، نوعدوستی و مهربانی است و اتفاقاً جامعهی ما در این سالها همهی اینها را از دست داده؛ و تو به این دین چه مؤمن باشی چه نباشی میتوانی از اندیشههایش استفاده کنی.
درس دیگر این است که از کودکی در خانوادههای مذهبی و سیاسی که هر دو قدرتمند هستند، تفاوتهایی را بین دختران و پسران میبینیم. چه بین خودمان با خواهران و برادرانمان و چه در جامعهای که در آن بزرگ میشویم. باز یا میپذیری که بله تفاوتی وجود دارد و تو به عنوان یک زن نباید حق و حقوقی داشته باشی؛ یا نمیپذیری. میگویی من هم میتوانم همهی این کارها را انجام دهم و به تواناییهای خودت باور داری و از همان روز اول طغیانگر میشوی. اعتراض میکنی که من هم میخواهم فوتبال بازی کنم، من هم میخواهم به این مدرسه بروم. من هم میخواهم دانشگاه بروم؛ و سؤالهای زیادی که چرا من نمیتوانم همهی اینها را داشته باشم؛ و خب هیچوقت برای چراهای ما جواب قانع کنندهای وجود ندارد.
همین باعث میشود افرادی که در این خانوادهها هستند اگر تصمیم بگیرند این دو درس بزرگ را تمرین کنند، آدمهای متفاوتی میشوند. شاید در جوابتان بگویم که بله. ما به هر حال محصول شرایطی هستیم که در آن بزرگ میشویم. ممکن است آنچه را یاد میگیریم به طور مستقیم به کار ببریم یا نه، آن را جور دیگری نگاه کنیم.
آیا فکر میکنید با توجه به حملههایی که بعد از این ملاقات به ایشان صورت گرفت، آیا این حرکتِ خانم هاشمی به عواقبش میارزید؟ و دیگر این که نتیجهی کار او برای جامعهی بهائی چه خواهد بود؟
این حرکت، فرصت خیلی خوبی برای سایر رهبران مذهبی است که روی دیگر داستان را نشان دهند. کما اینکه مراجع دیگری مثل شیرازیها هستند که معتقدند حتی اگر چیزی طبق اندیشههای ما درست نیست، تقیه هم وظیفهی ماست و ما نمیتوانیم اصلاح تمام امور را به دست بگیریم. در واقع این ناجی نهایی است که باید بیاید و اصلاح کند. اگر بخواهیم این را در چارچوب مذهبی با ریشهی شریعت در جامعهی ایرانی تعریف کنیم باید گفت که حتی اگر بهائیت دینی ناشناخته برای علما حساب شود، وظیفهی آنها نیست که بخواهند همه چیز را در دست بگیرند. خیر. یک جایی هست که باید تقیه کرد. نمیدانم با وضعیتی که اینها پیش میروند مثل این که هیچ کسب و کاری نه برای ناجی نهایی و نه برای خدا باقی نمیماند. اینها دارند همه را پاداش میدهند و تنبیه میکنند. چیزی به نام تقیه هست و خیلی از علما از جمله خانوادهی شیرازی رویکردشان به بسیاری از این موارد اجتماعی تقیه کردن است. بقیهی مراجع هم باید شروع کنند و این را تبلیغ کنند که وظیفهی ما نیست که اصلاح همه چیز را در دست داشته باشیم چون همهی حقیقت را نمیدانیم. من فکر میکنم الان دقیقاً موقعیت مناسبی است برای بسیاری از علما که اعتراضشان را به سیستم جمهوری اسلامی، که در واقع یک اسلام سیاسی است، اظهار و نشان دهند که در واقع اسلام سیاسی نمیتواند ادعا کند که به تمام حقیقت آگاه است و بنابراین اجازه دارد که در مورد همهی مسائل تصمیم بگیرد. یکی از این موارد، واکنش علما یا واکنش سیستم مذهبی-سیاسیِ ایران به رفتار خانم هاشمی است.
ما هر دو چهرهی نظام را میبینیم... ما پشت پرده را هم میبینیم و این باعث میشود که ترس عجیبی نسبت به این افراد نداشته باشیم... زنی که نمیترسد، چیزی است که واقعاً یک جامعهی اسلامی را به هراس میاندازد.
حالا بگذارید اینطور نگاه کنیم که واکنش خیلی سختی به رفتار خانم هاشمی نشان دهند. این حتماً خشم جامعهی بزرگتر ایران را برخواهد انگیخت. به خاطر این که کار خانم هاشمی، یک رفتار بسیار سادهی انساندوستانه و یک ملاقات خیلی ساده بوده و بنابراین اگر جمهوری اسلامی بخواهد اعتراض خیلی شدیدی به این رفتار نشان دهد، حتماً بقیه را هم تقویت و تشویق میکند که رفتارهای مشابهی نشان دهند و حتماً اعتراض بزرگتری به سیستم جمهوری اسلامی از طرف خود مردم پیش خواهد آمد و من فکر میکنم به خصوص در شرایط کنونی که جمهوری اسلامی سعی میکند خودش را دوباره در جوامع بینالمللی راه دهد، حتماً آگاه است که این مسئله میتواند شرایطش را شکنندهتر کند. من فکر میکنم بیشتر این واکنشها در واقع هیاهویی است برای این که قبح این کار از بین نرود و مردمِ دیگری به خودشان اجازهی تکرار چنین رفتارهای زشتی را ندهند.
برای بهبود شرایط جامعهی بهائی، آیا رفتارهایی مثل ملاقات خانم هاشمی مؤثرترند یا واکنشهایی مثل فتوای آقای منتظری؟
ببینید هر کدام از اینها اگر اسمش را مکانیسم بگذاریم، نتایج متفاوتی دارند و هیچکدامشان را نباید از شرایط موجود، منها کنیم. این که قانون باید عوض شود که حتمیست. یعنی هیچ جای شک نیست که این قوانین غیرمنصفانه و در واقع برخلاف تعهدات خود جمهوری اسلامی به اعلامیهی حقوق بشر است و حتی خود جمهوری اسلامی هم میتواند خودش را به خاطر رفتارهایی که با بهائیان داشته متهم کند. این نکتهی اول. مسئلهی دوم این که حالا چهطور میشود این قوانین را عوض کرد؟ مثل خیلی از قوانین دیگری که در طول سالهای قبل عوض شدند، حالا بعضی بهتر، بعضی بدتر، ولی به هر حال با شکل گرفتنِ کمترین حرکتها، آن تغییر صورت گرفته.
حالا این کمپینها چهطوری میتوانند اتفاق بیفتند؟ یکی با ملاقاتهای خیلی ساده که از بین خود مردم بجوشد. مثل همین ملاقاتهای ساده. مثل کارهای آقای نوریزاد. چیزهایی که ما سعی کنیم مردم را به فکر واداریم. اصلاً متوجهشان کنیم که مسائلی دارد اتفاق میافتد و زیر پوست این شهر، مردمی هستند که به هیچ جرمی، فقط به خاطر اندیشههای شخصیشان، دارند شکنجه میشوند، زندانی میشوند و حقوق اولیهشان پایمال شده. اینها مسائلی است که خیلی راحت و در واقع با یک سری کمپینهای خیلی کوچک و دورهمیهای ساده و ملاقاتهایی مثل این، میشود مردم را بیشتر در جریان گذاشت و آنها را مشارکت داد. همینها زمینهی اصلاح و ملایمتر کردن قوانین را فراهم میکند. همینها میتواند مسائلی شود که کسی در انتخابهای آتیاش بخواهد بهتر شدن شرایط را موضع سیاسی خودش قرار دهد.
دوباره برمیگردیم به نقش رهبران مذهبی و مراجع تقلید. فکر میکنم یک سری از اتفاقاتی که باید بیفتد و حتماً خود جامعهی بهائی هم میتواند آن را انجام دهد، این است که با علمای اسلامی که حتی در خارج ایران هستند و نگاه لیبرال دارند و میانهرو اند، پل ارتباطی بهتری بسازد؛ و این مسائل را به عهدهی اسلام ایدئولوژیک نگذارند.
باز دربارهی اسلام این را بگویم که یک تئولوژی داریم به عنوان اسلام که فلسفهی زندگی است و اعتقادات شخصی افراد و چیز دیگری هست به اسم شریعت. شریعت چیزی است که بلافاصله بعد از مرگ پیامبر اسلام به وجود آمده و چیزی به نام کتاب در آن وجود ندارد. با گذر زمان هم هر کسی چیزی از آن کم و زیاد کرده و بنابراین هیچ ربطی به اسلام ندارد و هیچ کس بیشتر از اسلام سیاسی از آن بهرهای نخواهد برد. بنابراین اگر خانوادههای بهائی بتوانند ارتباطشان را با علمای اسلامی که در مورد اسلام تئولوژیک کار میکنند منسجم کنند، خیلی مؤثرتر است. برای اینکه خیلی از ایرانیهایی که از خانوادههای نسبتاً مذهبیاند اگر بخواهند نگاهشان را به خانوادههای بهائی عوض کنند دچار نوعی ترس یا تقصیر مذهبی میشوند که خب اگر مذهب این را گفته، ما نمیتوانیم آن را عوض کنیم؛ و هرچند که همسایهام را خیلی دوست دارم و خیلی آدمهای نازنینی هستند، اما اسلام من را تنبیه خواهد کرد. خب ما اگر بتوانیم این پنجرههای رهایی را برای کسانی که در چنین قفسهای مذهبی گیر افتادهاند باز کنیم، حتماً به تغییر شرایط اجتماعی برای همه، چه برای خانوادههای بهائی و چه برای کسانی که اعتقاد مذهبیشان با جمهوری اسلامی دچار تناقض شده، کمک میکند.

برگرفته از :
http://aasoo.org/articles/135/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر