۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

تحقیر یک شهروند ۷۱ سالهٔ بهایی با گرداندنِ وی در سطح شهر !

پنجشنبه 15 ارديبهشت 1390

خبرگزاری هرانا - "وجیه الله میرزا گلپور" شهروند بهایی ۷۱ سالهٔ مازندرانی، عصر روز سه شنبه ۱۳ اردی بهشت ماه، به شکل تحقیر آمیزی با دست بند و پابند در سطح شهر تنکابن گردانده شد.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، خبرگزاری حقوق بشر ایران، وجیه الله میرزا گلپور شهروند بهایی سالخوردهٔ ساکن روستای صفرآباد ساری در روز پنج شنبه هشتم اردی بهشت پس از احضار و معرفی خود به ستاد خبری اطلاعات ساری بازداشت و سپس به زندان تنکابن منتقل شد.


آقای میرزا گلپور عصر روز سه شنبه ۱۳ اردی بهشت به دستور یکی از بازجویان ادارهٔ اطلاعات که خود را جوادی معرفی می‌کند به منظور گرفتن اعتراف با دستبند و پاهای زنجیر شده به پابند فولادی به مدت دو ساعت در شهر تنکابن پیاده گردانده شد و در طی این مسیر به ماموران دستور داده می‌شود که وی را مورد ضرب و شتم قرار داده و توهین نمایند.

این در حالیست که نامبرده به دلیل عارضهٔ قلبی به تازگی از بیمارستان مرخص شده و در حال مصرف داروهای قلبی است.

هم چنین در روز دوشنبه ۱۲ اردی بهشت ماه در اولین ملاقاتی که همسر این شهروند بهایی با وی داشته، متوجه می‌شود که آقای گلپور به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بطوریکه ماموران به پهلو‌هایش لگد زده و سرش را به دیوار کوبیده‌اند।


رنجنامهٔ همسر این زندانی ۷۱ ساله :


زندگی آرامی داشتیم. به همراه همسرم سال ها دفتر روزگار را در روستای صفرآباد ساری ورق زدیم. وجیه الله سحرگاهان به راز و نیاز مشغول بود، سپس به پرورش گیاهان باغ می پرداخت و شبانگاهان نیز به مطالعه می کرد.


سال ها بود که از سال های سخت زندگی گذشته بود. قریب به سه دهه پیش که همسرم را تنها به صرف اعتقاد به دیانت بهایی از شغل شرافتمندانه خود یعنی معلمی اخراج کردند. سال هایی که با بحران های شدید مالی همراه بود. بحرانی که نه فقط هویت اعتقادی ما، نه فقط شرایط اقتصادی ما ، که جان ما را نیز تهدید می کرد. در سال های ابتدایی انقلاب که اندیشه های افراطی و افکار پرتعصب و پرده های جهل، چشم بسیاری را بسته بود. شبها منزل ما توسط برخی متعصبین مذهبی سنگسار می شد و همسرم مورد ضرب و شتم قرار گرفت. سال ها گذشت و بسیای از آنان که در آن زمان دشمنان ما بودند، در اثر نیکی کردار و درستی گفتار همسرم از دوستان ما شدند و برخی نیز خود مورد ستم و تبعیض صاحبان قدرت قرار گرفتند. آنان که خود را زمانی مقابل ما می دیدند، حال همراه و همدرد ما گشتند.


گمانم چنان بود که آن سال های سخت برای همیشه گذشت. اما چندی پیش که همسرم در اثر کهولت سن در ۷۱ سالگی در اثر عارضه قلبی تازه از بیمارستان مرخص گشته بود، صبحگاهی که همسرم نه در باغ و در حال پرورش گیاهان که دربستر بیماری از درد رنج می برد. تلفن به صدا در آمد. مردی خود را دوست همسرم خواند. اما صدایش را نمی شناختم. خواست با وجیه الله صحبت کند. همسرم نیز صدایش را نشناخت. این دوست ناآشنا و یا دیر آشنا وی را به ستاد خبری احضار نمود. دیر آشنایی که نه به رنجَش حرمت گذاشت و نه به بیماری اش . دوست نا آشنایی که به جای عیادت همسرم حکم بازداشتش را آورد. چه دوران غریبی است، روزگار ما! که مدعیان دوستی بند در دست دوست می زندند و به جای پرستاری، بازداشتش می کنند.


صبح پنجشنبه ساعت ۹ وجیه الله با دستی که گذر عمر لرزانش نمود، و قلبی سرشار از اطمینان که رنج های زمانه هر لحظه صبورتر و البته نحیفش کرده بود، به ستاد خبری اطلاعات مراجعه نمود تا به گفته بازجوی اطلاعات تنها به چند سوال ساده پاسخ گوید، اما نمی دانم چرا این سوالات ساده پایان نمی پذیرد تا همسرم به کانون گرم خانواده بازگردد؟ درختان شکوفه کرده اند و گل های باغ هر روز منتظر باغ بانند اما نه دستی که آبیاریشان کند و نه نوایی که برایشان نغمه خوانی نماید.


تا شنبه صبر کردیم. به امید آنکه با مراجعه به مراجع قضایی دریابم که شوهرم کجاست و اتهامش چیست؟ مردی که در روستا به نیکی و پاکی شهرت یافته، چه کرده که در شهر، شهرآشوبش نامیده اند؟ مردی که آرامش باغ از اوست، چه ولوله ای در شهر افکنده که دربندش کرده اند؟ ابتدا که هیچ پاسخی نبود که نبود. گویی همه در سکوتی که سخن از ترس و وحشت داشت، اجازه سخن گفتن نداشتند. در برخی چشم ها همراهی را می شد دید، اما به اکراه رفتاری دیگر می کردند. سکوت بود و انکار. تا آنکه منشی دفتر بازپرس ساری به دادمان رسید و گفت که به تنکابن منتقل شده است. پرونده اش نیابتی است، ولی بیشتر هیچ نمی دانیم. باید به تنکابن بروید چه که ایشان را به همراه پرونده اش به تبعیدگاه نشتارود تنکابن منتقل کرده اند. تمام بیماری های خود را فراموش نمودم، تمام دردهایم را و با کهولت سن رنج سفری دویست و پنجاه کیلومتری را برخود هموار کردم تا مراجع قضایی تنکابن پاسخم را گویند.


روز یکشنبه رفتم تا دادستان، دادم بستاند و فریاد رسم بعد از خدای باشد. اما فریاد، برسمان کشید و به جای آنکه اتهام همسرم را بگوید و قراری که برایش صادر گشته است را معین نماید، ما را "بهایی کثیف " خواند و " فرقه ضاله " نامید و این ناحق را حقمان خواند. به یاد این آیه مبارکه قرآن کریم افتادم که می فرمایند : " اگر فاسقی خبری برایتان آورد، تحقیق کنید که مبادا از سر نادانی آسیبی بدو رسانید." خداوند از مسلمانان خواسته که با فاسق چنین کنند، حال من که شهروندی قانون مدار بوده ام و در تمام زندگی هیچگاه پایم به مراجع قضایی باز نشده، خبر دستگیری همسرم را برای مراجع قضایی شهرستان تنکابن آوردم، اما به جای تحقیق مرا تحقیر کردند و توهین نمودند. از اتاق بی آنکه کوچکترین بی حرمتی به ایشان شود و یا حتی نام دین خود را برزبان آورده باشیم، بیرون شدیم. همواره فکر می کنم اگر واقعا ایشان از پرونده همسرم بی اطلاع بودند، از کجا فهمیدند که ایشان بهایی هستند؟ اگر ایشان کاملا بی طرف بودند، چرا به اعتقادات بنده وهمسرم توهین نمودند؟


در طی این چند روز نه صدای آرام بخش همسرم را شنیدم و نه اجازه ملاقاتش را یافتم. نه از مکانش با خبرم و اتهامش را می دانم که چیست؟ رگ قلبش مسدود است و با آنژیوگرافی نیز باز نشد، تحت شرایط سخت در تبعیدگاه نشتارود و بازجویی ها اگر سکته نماید، مسئولش کیست؟ می دانم که این سختی ها را فقط همسرم متحمل نمی شود بسیاری از هموطنانم در مسیر احقاق حقوق شهروندی به ناحق انواع بلایا را تحمل می کنند. خدای را شاکرم که در مسیر عدالت خواهی همسرم را در کنار سایر هموطنانش قرار داد و امیدوارم که روزی رسد که همه ایرانیان فارغ از هر دین و قومیتی در نهایت برابری و برادری در احیای وطن عزیزشان دست دوستی به هم دهند.

به امید آنروز

وجیه ناشری

برگرفته از :
http://hranews.info/1389-01-27-05-24-07/8035-1.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر