۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

ایران اسلامی، مدارا و بهاییت !

۱۲ تیر ۱۳۹۰ خودنویس

image

یکی از جلسه‌های مورد توجه در کنفرانس «دگراندیشی ستیزی و بهایی آزاری در ایران»، پنلی بود که با حضور سه نفر از متفکران نامداری چون رامین جهانبگکو، آرش نراقی و منصور فرهنگ تشکیل شد. این سه درباره وضعیت جامعه ایران، امکان الگو گرفتن از تجربه‌های موفق رواداری در کشورهای اسلامی و آشتی ملی و بخشش سخن گفتند.

منصور فرهنگ در تشریح ساختار سیاسی ایران، آن‌را به ساختاری قبیله‌ای و عشیره‌ای تشبیه کرد.


او گفت: «فرهنگ ایران ریشه در فرهنگ عشیره‌ای کهن است. چه در تاریخ قبل و بعد از اسلام، به قدرت رسیدن یک ایل به معنی حذف یا مسلط شدن ایلات دیگر بود و قتل عام یک قوم و یک شهر، نتیجه
فرهنگ شاهنشاهی و ولایت فقیه به عقیده سریح‌القلم برگرفته از همان فرهنگ عشیره‌ای است.»

فرهنگ در تشریح خصیصه‌های جامعه‌ای عشیره‌ای گفت: «منفی بافی، بی‌اعتمادی و ضعف در فراگیر شدن شایسته‌سالاری، نگاه ابزاری به دیگران، نپذیرفتن تفاوت‌ها، اولویت خواسته‌های فردی بر جمعی، تمایل به تخریب دیگران، دولتی بودن نظام اقتصادی از جمله نشانه‌های این چنین ساختاری است.» او افزود: «در تاریخ گروه‌های اسلاح‌طلب تلاش برای قانونی کردن نظام تلاش کرده‌اند اما ساختار عشیره‌ای امکان موفقیت را از آنان گرفته است. در جوامع در حال گذار، روشنفکران در ایجاد فرهنگ مدارا نقش مهمی دارند.»



دکتر آرش نراقی استاد دین و اخلاق دانشگاه بیت‌اللحم پنسیلوانیا سخنران بعدی بود که در باره اسلام و فرهنگ مدارا سخن گفت و اینکه به عنوان مسلمان چگونه می‌توان با دیگران از جمله بهاییان همدلی و مدارا کرد.

به گفته نراقی، مدارا داری سه جز است:

۱- جز اعتقادی. دسته‌ای از عقاید نادرست و ناحق هستند. مدارا از جایی است که عقیده‌ای را نادرست بدانیم اما کنارش بمانیم
۲- جز عملی -پاره‌ای از رفتارها را نادرست بدانیم اما در کنار فرد بمانیم
۳- جز سوم، معیارء تمییز. میان اندیشه‌های در خور مدارا و اندیشه‌های غیر قابل تحمل و مدارا اختلاف بگذاریم.


نراقی سپس به مقایسه بینش کثرت‌گرایانه و بینش مطلق‌گرایانه پرداخت. به گفته آرش نراقی، از منظر امر مطلق‌گرا، نمی‌توان ناحق را مدارا کرد. فرد کثرت‌گرا معتقد به مدارا است، اما مرز میان حق و باطل آشکار نیست، و رفتارهای رقبا را باید همسنگ دانست. به اعتبار او دشوار می‌توان تفکر را برتر دانست.

نراقی در باره تجربه مدارا در سرزمین‌های اسلامی، دو مدل را معرفی کرد. او گفت: «در چارچوب فرهنگ اسلامی، مسلمانان تجربه‌ای از مدارا را آموخته‌اند. دو مدل در این باب وجود دارد:
- مدل عثمانی، نوعی نظام حقوقی و سیاسی به مدت ۵۰۰ سال چارچوبی میان رفتار مسلمانان با سه گروه ارتودوکس‌های ارمنی و یونانی، و یهودیان برپا کرد.

هر یک از این ملت‌ها زیر نظر پیشوایان خود رفتار و روابط مذهبی خودشان را داشتند.
در این ساختار، حدی از رواداری به رسمیت شناخته می‌شد.

مسلمانان اگرچه برای اهل کتاب حدی از مدارا را برقرار می‌کرد.
اما به گفته نراقی، این نوع مدیریت، محدودیت‌هایی هم داشته است. محدودیت‌های مدل عثمانی:
مناسبت‌های غیر مسلمانان و مسلمانان محدودیت‌های داشت ساختن بناهای غیر اسلامی با کسب اجازه دولت مرکزی
مجبور بودند لباس ویژه‌های بپوشند که آنها را از مسلمانان بتوان تمییز داد.
غیر مسلمانان جزیه می‌پرداختند.

به خاطر این محدودیت‌ها، ملت‌های غیر مسلمان در چارچوبی که معین شده بود می‌توانستند آزادانه همکیشان خود را به اتهام ارتداد مجازات کند، بدون آنکه دولت مرکزی دخالت کند. این مساله حقوق فردی دینداران غیر مسلمانان را تهدید می‌کرد و باعث می‌شد شدیدترین خشونت‌ها توسط اعضای همان دین علیه همان‌ها برخورد کند.

نراقی افزود: «مدارا در چارچوب هرم قدرت بررسی می‌شود و رابطه میان فرادست است و فرودست. یعنی رقیبان به شرط فرودست ماندن آزاد هستند.»

نراقی سپس به معرفی مدل دوم پرداخت: «مدل اکبرشاه است، امپراطور مسلمان قرن ۱۶ هند که دو رکن دارد. رکن اول. اکبرشاه از تنوع ادیان شگفت زده بود و به تکثر ادیان رسمیت بخشید اما می‌خواست به زیر چتر واحدی بکشاند.
رکن دوم، التزام به منطق گفتگو در عرسه عمومی بود تا درک ادیان و گروه‌ها را ارتقا بخشد. برای همین منظور، البرشاه در پایتخت جلسات تبادل نظر میان گروه‌های مختلف ایجاد کرد. اکبرشاه داور نهایی را عقل می‌دانست. او معتقد بود که همه چیز را باید به محک عقل سنجید. او تمام مالیات‌های ویژه‌ای که برای غیر مسلمانا وضع شده بود را لغو کرد چون معتقد بود تبعیض آمیز است. او تمام برده‌ها را آزاد کرد. با ازدواج کودکان مخالف بود و معتقد بود که ارث زنان باید بیشتر باشد. رکن سوم. معتقد بود که حکومت باید نسبت به ادیان مختلف بی‌طرف باشد.»

نراقی این مدل را برای دوران حاضر الهام‌بخش می‌داند.

نراقی در باره اهمیت مدارا در قبال افکار و ایده‌هایی که ممکن است نامناسب بدانیم گفت: «مدارا، حق ناحق بودن. وظیفه عدم دخالت در امور دیگران اهمیت زیادی پیدا می‌کند. حق ناحق بودن در عرصه عمومی، ملک مشاع همه شهروندان است. همه حق دارند در مدیریت این ملک مشاع دخالت کنند قوانینی تصویب نشود که حقوق پاره‌ای مالکان را نقض کند و به حاشیه براند قوانین در عرصه عمومی از دین‌های خاص دور بماند و قوانین بی طرف باشد به رسمیت حق ناحق بودن باید با پیروان ادیان دیگر در بیامیزند برای اینکه احساس همدلی بوجود بیاید و امکان مدارا. نقد منسفانه آیین بهاییت فقط با تضمین حقوق شهروندی بهاییان است متفکران مسلمان باید حساب خود را از خشونت ورزی‌ها جدا کنند.»

آخرین سخنران این پنل، دکتر رامین جهان‌بگلو، استاد دانشگاه تورنتو بود که به بحث در باره خشونت‌زدایی و دگر اندیشی‌ستیزی پرداخت و از اهمیت بخشش و آشتی ملی سخن گفت.

جهان‌بگلو معتقد است که برای جامعه زخم‌خورده‌ای مثل ایران، بخشش بسیار مهم است: «وقتی انسان درگیر زخم‌های عمیق هست، هیچ راهی به جز بخشش و بخشایش باعث التیام نمی‌شود. وقتی از آشتی و بخشش حرف زده می‌شود، اینها مفاهیمی هستند که در دستور بسیاری از فرهنگ‌ها جا داشته‌اند.»

اشاره جهان‌بگلو بیشتر به موارد چند دهه اخیر در کشورهایی است که در حال گذار به دموکراسی بوده‌اند و کنار گذاشتن فرهنگ خشونت مثل شیلی و هند و رواندا.

جهان‌بگلو معتقد است که برای درمان زخم‌ها از مکانیسم‌های حقوقی در سطوح ملی و بین‌المملی استفاده کرده‌اند. تاکید روی اعلامیه جهانی حقوق بشر، گذار به دموکراسی را عملی می‌کند.

این استاد دانشگاه تورنتو می‌گوید: «آشکار کردن نقاط کور تاریخ معاصر اهمیت زیادی دارد و لحظات بی‌مسوولیتی دولت‌ها و شهروندان را به آنها نشان داد. همکاری شهروندان ایرانی با مستبدان عامل بسیار مهمی است. گرایش شهروندان بیشتر به فرار از مسوولیت‌های مدنی خودشان بوده است که منتهی به ابقای دیکتاتورها بوده است. حس مسوولیت‌پذیری شهروندان باید جانشین جابجایی قدرت شود تا دولت بعدی را پاسخگو کرد.هرکدام از ما سعی می کنیم اشتباهات سیاسی خودمان را به فراموشی بسپاریم.»


از نظر جهانبگلو، تغییر نگرش جامعه مهم‌تر از تغییر حاکمیت است: «مساله مهم، تغییر حکومت نیست، بلکه گذار به جامعه‌ای است که قابلیت مهار خشونت را دارد. مساله مهمدیگر ، این است که چه چیزی را باید به یاد آوریم ، بلکه باید چگونه به گذشته نگاه کردن را مد نظر قرار داد. طرح ایده آشتی ملی نه تنها حافظه تحمیل شده به بحث گذاشته می‌شود، بلکه به بازشناسی اشتباهات یک ملت منتهی می‌شود. ما باید دستور زبان سیاسی خودمان را تغییر دهیم و خشونت‌زدایی کنیم از فرهنگ سیاسی‌مان و دومی مبارزه با فرهنگ دروغ‌گویی است. فرهنگ دروغ‌گویی در اذهان ایرانیان تزریق شده است.

برگرفته از : سایت خود نویس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر